سُرخى :
سرخ بودن . حُمرَة .
سَرخَيل :
سركرده و سرلشكر .
سَرد :
زره و حلقه هاى آن . (ان اعمل سابغات و قدّر فى السرد ...) : به داوود وحى كرديم كه زره بساز و اندازه آن را رعايت كن ... (سبأ:11) . پياپى . به اعرابى ئى گفتند : ماه هاى حرام را مى دانى ؟ گفت : آرى . سه ماه سرد است و يكى فرد ، سرد عبارت اند از: ذوالقعدة و ذوالحجة و محرم ، و فرد رجب است .
سَرد :
دراز اديم دوختن . مشك دوختن. حلقه هاى زره را به هم پيوستن و تنظيم كردن و به هم بربافتن . روى جماعة عن خالد بن وليد ، قال : رايت عليّا (ع) يسرد حلقات درعه بيده و يصلحها ، فقلت : هذا كان لداوود (ع) ! فقال : «يا خالد ! بنا الان الله الحديد لداوود ...» . (بحار:41/266)
سخن نيكو راندن . سرد حديث و قرائت: نيك كردن سياق حديث و قرائت و پياپى آوردن آنها را . پى هم داشتن روزه را .
سَرد :
مقابل گرم . بارد . قرآن كريم : واما آنان كه نامه عملشان را بدست چپ دارند ، آنها در عذاب باد سموم وآب گرم بوند وسايه اى از دود آتش دوزخ . كه نه سرد باشد ونه خوش نسيم . (واقعة:41 ـ 44)
سردرد :
درد سر كه به عربى صداع گويند . در حديث آمده كه هرگاه كسى نزد پيغمبر (ص) از سردرد شكوه مينمود به وى ميفرمود : برو حجامت كن . از آن حضرت آمده كه شستن پاها به آب سرد پس از حمام امان است از سردرد . (كنزالعمال)
از امام صادق (ع) روايت شده كه هرگاه پيغمبر (ص) را درد سر عارض ميشد به روغن كنجد سعوط مينمود (به بينى بالا ميكشيد) .
عمر بن ابراهيم گويد : به صفراى شديد وسردردى سخت مبتلى بودم كه هرگاه مرا ميگرفت نزديك بود ديوانه شوم ، به حضرت رضا (ع) شكوه نمودم ، فرمود : بر تو باد به گياه پيچك (كه به دور شاخه هاى درخت مى پيچد وبرگ آن به برگ لوبيا ميماند) وآن را بر سر خود بنه .
واز آن حضرت رسيده كه جهت درمان سردرد حنا بر سر خود نهيد وبه آن خضاب كنيد .
در حديث آمده كه چرب كردن دو ابرو به روغن بنفشه درد سر را از بين ميبرد .
يكى از مردم خراسان بر امام صادق (ع) وارد شد وگفت : يابن رسول الله من از وقتى كه از خانه ام بيرون شده ام تاكنون به سر درد مبتلى بوده ام . فرمود : هم اكنون برخيز وبه حمام رو وپيش از هر چيز هفت مشت آب گرم بر سر خود بريز وهر بار بسم الله بگو كه ان شاء الله دگر به اين بيمارى دچار نخواهى شد .
از حضرت رضا (ع) رسيده كه كاسنى شفاى هر درد است ودردى به درون آدمى نباشد جز اينكه كاسنى آن را ريشه كن سازد ودر مورد يكى از خدمتكاران خود كه به تب وسردرد مبتلى بود دستور داد كاسنى را بكوبند وبر كاغذى پهن كنند وروغن بنفشه بر آن بريزند وبر سر او نهند ، وفرمود : كاسنى تب را قطع كند وسردرد را ببرد .
حبيب سجستانى گويد : به نزد امام باقر(ع) از درد نيمه سر خود شكوه نمودم كه در هفته يك بار مرا عارض ميشود . فرمود : دست خود را بر آن نيمه سر خود كه درد است بنه وبگو «يا ظاهرا موجودا ويا باطنا غير مفقود أردد على عبدك الضعيف اياديك الجميلة عنده واذهب عنه ما به من اذى انك رحيم ودود قدير» سه بار اين بگو كه ان شاء الله شفا مييابى .
در حديث آمده كه نجاشى مبتلى به سردرد بود ، در اين باره به پيغمبر (ص) نامه نوشت ، حضرت اين دعا را به وى مكتوب داشت و او حسب دستور آن را به كلاه خويش دوخت وشفا يافت : «بسم الله الرّحمن الرّحيم ، بسم الله الحق المبين ، شهد الله ـ تا آخر آيه ـ لله نور وحكمة وعزة وقوة وبرهان وقدرة وسلطان ورحمة ، يا من لا ينام ، لا اله الاّ الله ، موسى كليم الله ، لا اله الاّ الله عيسى روح الله وكلمته ، لا اله الاّ الله محمّد رسول الله و صفيه و صفوته صلى الله عليه وآله وسلّم عليهم اجمعين ، اسكن سكّنتك بما سكن له ما في السّماوات والارض وبمن يسكن له ما في الليل والنهار وهو السميع العليم ، فسخّرنا له الرّيح تجرى بأمره رخاء حيث اصاب والشياطين كل بناء وغواص ، الا الى الله تصير الامور» . (بحار:16/290 و 95/59 و 62/143 ـ 223 و 66/95 و 52/48)
سُرُر :
جِ سرير . تختها . جمع ديگر آن اَسِرَّة . (فى جنات النعيم * على سرر متقابلين)(صافات:44) . (ولبيوتهم ابوابا وسررا عليها يتكئون) . (زخرف:34)
سرزنش :
ملامت ونكوهش . لَوم .
پيغمبر (ص) به ابوذر فرمود : اى اباذر ! هرگز در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كنندگان بيم مدار . (كنزالعمال)
امام صادق (ع) فرمود : هر كه مؤمنى را سرزنش كند خداوند او را در دنيا وآخرت مورد سرزنش قرار دهد .
پيغمبر (ص) فرمود : هر كه مؤمنى را عيبگوئى كند نميرد تا خود به آن عيب دچار گردد .
وفرمود : در عيب آدمى همين بس كه عيوبى را در مردم ببيند كه در خود آن عيوب را درك نكند ومردم را به چيزى عيبگوئى نمايد كه خود بدان عيب دچار باشد ونتواند آن را از خود بزدايد .
امام سجاد (ع) فرمود : آخرين وصيت خضر به موسى اين بود كه هرگز كسى را به گناهى سرزنش مكن ... (بحار:73/385)
به «شماتت» نيز رجوع شود .
سرسلامتى :
تسليت گفتن ، مصيبت زده را دلدارى نمودن . به «تسليت» رجوع شود .
سرشار :
لب ريز . بسيار . مَلِىء .
سَرِشت :
طينت ، مايه آفرينش .
از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه خداوند عز وجل آدم ابوالبشر را از رويه زمين بيافريد كه بخشى از گل آن سبخ (شوره زار) وبخشى نمك وبخشى ديگر پاك وپاكيزه بود از اين رو نسل آدم آميزه اى از شايسته وناشايسته است . (بحار:5/239)
به «طينت» نيز رجوع شود .
سر شستن :
از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه شستن سر به خطمى چرك وكثافت را از بين ميبرد . واز امام كاظم (ع) آمده كه شستن سر با سِدر روزى را جلب ميكند .
در حديث ديگر آمده كه شستن سر علاوه بر اينكه سر را از چرك وكثافت پاك ميكند ذرّاتى را كه وارد منافذ سر ميشوند نيز از بين ميبرد . (بحار:76/87 و 10/89) به «شستن» نيز رجوع شود .
سرشك :
آب چشم كه آن را اشك نيز گويند . عبرة .
سرطان :
جانورى است در جوها وتالابها شبيه به عنكبوت . از حيوانات حرام گوشت است. به فارسى خرچنگ گويند .
على بن جعفر گويد : از امام موسى بن جعفر (ع) در باره لاك پشت وسرطان (خرچنگ) سؤال نمودم كه آيا خوردن اينها جايز است ؟ فرمود : خوردن خرچنگ ولاك پشت وسگ ماهى حلال نيست . (بحار:65/195)
سرطان :
نام يكى از بروج دوازده گانه سال است .
سَرعان :
اسم فعل است مبنى بر فتح . گاه خبر محض بود ، وگاه خبرى كه در آن معنى تعجب باشد . يعنى چه زود !
سُرعت :
سرعة . شتاب . (ايحسبون انما نمدهم به من مال وبنين نسارع لهم فى الخيرات ...) . (مؤمنون : 56)
سَرَف :
خطا كردن . اسراف . زياده روى. امام صادق (ع) : «ان القصد امر يحبه الله ـ عز وجل ـ وان السرف يبغضه ، حتى طرحك النواة ، فانها تصلح لشىء ، وحتى صبّك فضل شرابك» . (بحار:71/346)
فى الحديث : «لو قتل فى الحسين (ع) اهل الارض ما كان سرفا» . (مجمع البحرين)
رسول الله (ص) : «لاخير فى السرف ولا سرف فى الخير» (بحار:77/166) . به «اسراف» رجوع شود .
سرف :
نام محلى است نزديك به تنعيم ، هشت ميل به مكه . در اين محل پيغمبر(ص) با ميمونه جلالية ازدواج نمود . در حديث آمده : «ليس لاهل سرف متعة» . (مجمع البحرين)
سرفرازى :
رفعت . بلند مرتبة بودن . به «عزت» رجوع شود .
سُرفَه :
خروج هواى زفيرى از ريه به طور مقطع وكوتاه بر اثر تحريك مجارى تنفسى خصوصا قصبة الرية وابتداى حلق . به عربى سُعال گويند .
از حضرت رسول روايت شده كه سرفه امان است از فلج .
ابن اذينه گويد : در حضور امام صادق(ع) نشسته بودم كه مردى نزد حضرت از سرفه شكوه نمود . امام فرمود : مقدارى انجدان رومى وهمان مقدار شكر به كف دست خود بگير ويكى دو روز از آن ميل كن . پس از چندى همان مرد را ديدم از حالش پرسيدم گفت : تنها يك بار از آن دارو استفاده كردم وشفا يافتم .
مفضل گويد : به حضرت صادق (ع) عرض كردم : چون راه ميروم نفسم به شدت تنگى ميكند به حدى كه تا به خانه شما دو جا مينشينم . فرمود : شاش شتر شير ده بنوش . چنين كردم بيماريم به كلّى برطرف گشت . (بحار:62/182)
سرق
(به فتح اول وفتح يا كسر دوم) : دزدى .
سِرقَت :
سرقة . دزدى كردن . گرفتن يا ربودن چيزى از ديگرى به پنهانى .
سرقت در اصطلاح فقه (كه موضوع احكامى ويژه است) عبارت است از برداشتن شخص عاقل بالغ ، نصابى معين از مال را از حرز (جاى محفوظ) كه بدون شبهه ملك ديگرى باشد به پنهانى . به «دزدى» رجوع شود .
سِرقين :
سرگين ، بعرة ، معرّب است . فى الحديث انّ رسول الله (ص) مرّ فى بعض طرق المدينة و سوداء تلقط السرقين ، فقيل لها : تنحّى عن طريق رسول الله . فقالت : انّ الطريق لمعرض . فهمّ بها بعض القوم ان يتناولها ، فقال رسول الله (ص) : «دعوها فانّها جبّارة» . (بحار:16/272)
سركشى :
طغيان . بيرون شدن از حد . مرز شكنى . تجاوز الحد فى العصيان .
قرآن كريم : اگر ما بر آنها رحم آريم ومشكلات وگرفتاريهاشان برطرف سازيم آنها سخت به سركشى وطغيانشانش ادامه دهند (مؤمنون:75) . آدمى همين كه خود را بى نياز ديد سركشى ميكند (علق:6) . اى موسى برو به سوى فرعون كه وى سركشى ميكند (طه:24) . واما آن كه سركش گشت وزندگى اين جهان را برگزيد ، دوزخ او را جايگاه باشد . (نازعات:37)
اميرالمؤمنين (ع) ـ در بيان حالات مختلف انسان ـ : ... اگر مالى بدست آورد بى نيازى وى را به سركشى وادارد ، واگر مصيبتى بر او وارد شود بى تابى رسوايش سازد . (نهج : حكمت 108)
پيغمبر (ص) فرمود : سه گناه است كه در كيفر آن شتاب شود وبه آخرت نيفتد ، از جمله آنها فرمود : سركشى است .
وفرمود : اگر كوهى عليه كوه ديگر سركشى كند خداوند آن را سركوب سازد .
در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه اگر سه چيز در وجود آدميزاد نميبود هيچ چيز سرش را به زير نميكشيد : بيمارى وفقر ومرگ . وبا وجود اينكه اينها با او ميباشد باز هم سركش است . (بحار:75/275 و 81/188)
به «طغيان» و«غرور» نيز رجوع شود .
سركه :
آب انگور يا عصاره خرماى ترش شده به وسيله تخمير . به عربى خَلّ گويند .
در حديث آمده كه سركه ذهن را قوت بخشد وخرد را افزايش دهد ، صفرا را بشكند ودل را زنده سازد ، جانوران معده را بكشد ونان خورش كردن آن شهوت زنا را ببرد . ودر برخى روايات از سركه انگور نام برده شده است .
از امام صادق (ع) روايت است كه روزى پيغمبر (ص) به خانه همسرش ام سلمه رفت، وى نانى را جهت حضرت حاضر كرد، پيغمبر فرمود : نانخورش نداريد ؟ وى گفت : جز سركه چيزى در خانه نيست . فرمود : سركه نيكو نان خورشى است ، خانه اى كه سركه در آن بود ندار نشود .
از امام صادق (ع) آمده كه دوست ترين نان خورش نزد پيغمبر (ص) سركه وزيتون بود ، وفرمود : آن غذاى پيامبران است . (بحار:62/281 و 16/267 و 11/67)
على بن جعفر گويد : از امام كاظم (ع) پرسيدم آيا سركه اى كه شراب بوده وسپس سركه شده ميتوان خورد ؟ فرمود : اگر حالت مست كنندگيش برطرف شده باشد اشكالى ندارد . (بحار:66/524)
سرگردان :
سراسيمه . حيران .
قرآن كريم : بگو (اى محمد به مشركان) كه چرا ما خداى را رها كرده چيزى را به خدائى بخوانيم كه نه به ما سودى تواند رسانيد ونه زيانى وپس از آن كه خداوند خود ما را هدايت نموده باز به عقب برگرديم مانند جن زده اى كه سرگردان باشد ... (انعام:71)
رسول خدا (ص) : خداوند عز وجل ميفرمايد : ... واى بر كسانى كه مؤمن در ميان آنها بيمناك زندگى كند وروزگار به تقيه سپرى نمايد ، اينها مرا غافل از خود مى پندارند ، يا به من گستاخى ميورزند ؟! به خودم سوگند ياد كرده ام كه آنچنان آنان را دچار فتنه وآزمون سازم كه خردمندان وانديشمندانشان سرگردان گردند . (بحار:73/85)
رسول خدا (ص) : هر آنكس سلطان وحاكمى را بر خداوند عز وجل برگزيند خداوند ، حالت پرهيزكارى را از او بستاند وسرگردانش سازد . (بحار:75/372)
سرگردانى :
تحيّر ودرماندگى .
در حديث امام صادق (ع) آمده كه خداوند ميفرمايد : هر آنكس سرگردانى را از سرگردانيش برهاند من او را حميد (ستوده) ميخوانم و او را به بهشت خود جاى ميدهم . (بحار:78/269)
سرگرمى :
اشتغال . لهو .
قرآن كريم : زندگانى اين جهان جز بازى وسرگرمى نباشد (انعام:32) . وچون تجارتى يا سرگرميى بيابند بدان سوى شتابند وترا تنها به حال نماز ايستاده رها كنند ، بگو : آنچه (از پاداش) كه به نزد خداوند است به از سرگرمى وتجارت است ... (جمعة:11)
پيغمبر (ص) فرمود : بازى (وسرگرمى) براى مؤمن غلط (و ناروا) است جز در سه مورد : تربيت اسب وتيراندازى وبازى با همسرش كه اينها شايسته است . (بحار:64/216)
سرگين
(به فتح يا كسر سين) : فضله حيوانات مانند گاو وخر واستر واسب . به عربى روث .
سرما :
سردى . برودت . برد . ضد گرما .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از سرما در آغاز آن بپرهيزيد ودر آخرش از آن بهره گيرى كنيد كه سرما با بدنها آن كند كه با درختان ميكند ، اولش ميسوزاند وآخرش برگ ميدهد . (بحار:62/271)
سرماخوردگى :
نوعى بيمارى كه به عربى زكام گويند . به واژه هاى «زكام» و «بيماريهاى سودمند» رجوع شود .
سرماى پيرزن :
برد العجوز . وآن هفت روز آخر زمستان است كه اول آن مطابق است تقريبا با 25 يا 26 اسفند ماه .
در وجه اين تسميه گفته شده : پيرزنى بود از كاهنات عرب ، وى هميشه افراد قبيله خويش را از سرماى روزهاى معيّنى در آخر زمستان وپيامد بدى كه آن سرما بر حيوانات دارد بيم هميداد ولى آنها به سخن وى وقعى نمينهادند وبه خيال اين كه زمستان به پايان رسيده است گوسفندان را پشم وموى از تن ميستردند ، تا اين كه به سالى در همان موقع سرماى شديدى سر رسيد ومزارع وحيوانات آنها را سخت زيان رسانيد وتلفات فراوان ببار آورد .
قول ديگر آن كه: پيرزنى هفت پسر داشت ، وى با اصرار زياد از آنها خواست كه او را به شوى دهند ، آنها نمى پذيرفتند ، سرانجام به وى گفتند : بدين شرط ما با ازدواج تو موافقت كنيم كه هفت روز در زير آسمان ودر سرما بمانى بى آن كه گليمى بر خود افكنى ، وى قبول كرد ، اتفاقا سرما شديد بود ، وى در سرما مقاومت نمود ولى روز هفتم كه شد جان سپرد وبه ديگر جهان شتافت . (ربيع الابرار:1/87)
سرمايه :
معروف است وبه عربى رأس المال گويند . در قبال سود سودا وربح تجارت . رسول خدا (ص) : تيز زبانى سرمايه است . (بحار:71/286)
سرمايه دارى :
مالدارى وتوانگرى . اين صفت در اصل ممدوح وستوده است چنانكه فقر ودرويشى وندارى در اصل مذموم ونكوهيده ميباشد ، پر واضح است كه وجود را با عدم نتوان قياس كرد ونيستى را بر هستى نشايد ترجيح داد . آرى چون سرمايه دارى وتوانگرى در كنار جهل ونادانى قرار گيرد سهمگين خطرى است كه دين آدمى را دچار گردد وانسانيّت او را از او بستاند چنانكه فقر اگر با شكيبائى وخوشنودى از كار خدا توأم بود انسان را به والاترين مرتبه عبوديّت ميرساند .
بيشتر پيشوايان دين وامامان معصوم متمول وسرمايه دار بوده اند ، املاك وباغات اميرالمؤمنين (ع) در مدينه وينبع مشهور تاريخ است وهمچنين ثروت امام حسن (ع) وجوايز آن حضرت كه ذيل واژه هاى : «ثروت» و «تجارت» و «مال» و «توانگرى» در اين كتاب ملاحظه ميكنيد .
و اين دو روايت در اين باره :
معمر بن خلاّد گويد : از امام موسى بن جعفر (ع) شنيدم فرمود : روزى مردى به نزد پدرم آمد وخيرخواهانه به حضرت عرض كرد : بهتر نيست اين اموال پراكنده خود را يكجا گرد آوريد كه جمع وجورتر باشد وسود بهترى از آنها توان برداشت ؟! فرمود : خير ، من خود اين كار كرده ام كه اگر بخشى را آسيبى رسد بخش ديگر سالم ماند وآن صندوق است كه همه اينها را در خود جمع ميكند .
محمد بن عذافر از پدرش نقل ميكند كه امام صادق (ع) هزار وهفتصد دينار (زر) به من داد كه با آن تجارت كنم وفرمود : من به خاطر سود اين كار نميكنم ولى دوست دارم خداوند مرا در معرض كسب درآمد ببيند . پس من با آن پول تجارت نمودم وصد دينار سود عايدم شد ، چون به عرض حضرت رساندم بسيار خوششان آمد وفرمود : اين را در سرمايه ام بيفزاى . (بحار:47/56)
به واژه هاى «توانگرى» و «ثروت» و «مال» نيز رجوع شود .
سرمد :
هميشه ودايم .
سَرمَق :
معرّب سرمه . صنفى از سبزيجات خوردنى انسان كه اسفناج از آنها است .
سُرمه :
داروئى كه در چشم كشند . به «سورمه» رجوع شود .
سرنوشت :
حكم ازل وقضاى ازل يعنى آنچه در ازل تقدير شده باشد . (برهان)
(ما اصاب من مصيبة فى الارض ولا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل أن نبرأها انّ ذلك على الله يسير * لكيلا تأسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم) هيچ حادثه ناگوار كه در زمين يا در وجود شما رخ دهد نباشد جز اينكه پيش از احداث آن از جانب ما در كتابى رقم گشته . اين كار (نوشتن حادثه پيش از وقوع) نزد خدا آسان است . (اين كار شده) تا هرگز بر فقدان چيزى رنج نبريد وبر بدست آمدن چيزى دلشاد نگرديد . (حديد:21)
از حضرت رسول (ص) آمده كه چون مراحل آفرينش انسان در رحم مادر از نطفه تا مضغه طى شود پيش از اين كه روح در او دميده شود ملكى آيد وچهار چيز از او (به قلم تقدير) بنويسد : عمل او وروزيش واجلش كه كى سر ميرسد آنگاه روح در او دميده ميشود ، كه بسا شخصى عمر خويش را به عمل بهشتيان بگذارند تا جائى كه ميان او وبهشت يك ذراع بيش نمانده باشد ناگهان سرنوشتش در رسد وعملى كند كه مستحق دوزخ گردد ، ويا شخصى دوران عمر خويش را به عمل دوزخيان سپرى سازد كه ميان او ودوزخ يك ذراع بيش نمانده باشد ولى سرنوشت ، او را دريابد وعملى كند كه بدان مستحق بهشت شود وسرانجام به بهشت رود . (كنزالعمال:1/121) به «قدر» نيز رجوع شود .
سَرو :
جوانمرد گرديدن . جوانمردى . مهتر شدن . سخاوتمند شدن . تير پهن پيكان دار .
سرو :
درختى معروف . به عربى نيز سرو باشد .
سَرَوات :
جِ سراة . پشتها . ميانه هاى راه. از اين معنى است «ليس للنساء سروات الطريق» .
سِروال :
شلوار . پايجامه . زير جامه . ج : سراويل . معرّب است . عن اميرالمؤمنين(ع) ، قال : «كنت قاعدا فى البقيع مع رسول الله فى يوم دجن ومطر ، اذ مرّت امرأة على حمار ، فوقع يد الحمار فى وهدة فسقطت المرأة ، فاعرض النبى (ص) ، فقالوا : يا رسول الله انها متسرولة . قال : «اللهم اغفر للمتسرولات» ثلاثا ، ايها الناس اتخذوا السراويلات ، فانها من استر ثيابكم ، وحصّنوا بها نساءكم اذا خرجن» . (مستدرك الوسائل:3/244)
سُرود :
نغمه و آواز . خوانندگى و گويندگى مرغان و آدميان . غناء .
سرودن :
آواز خواندن . شعر گفتن . به «آواز» وبه «شعر» رجوع شود .
سرورى :
مهترى وبزرگى . سؤدد . سيادت . اميرالمؤمنين (ع) : با تحمل بارهاى گران وهزينه ها به سرورى ميتوان دست يافت . (نهج : حكمت 224)
از حضرت رسول (ص) آمده : سرور (قوم) نتواند بخيل بود . (كنزالعمال)
امام صادق (ع) فرمود : كسى كه اشخاص را بر خطاهاى كوچك كيفر ميكند نشايد به سرورى طمع ورزد . (بحار:75/272)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : كسى كه مقام سرورى دارد همواره محسود ومورد رشك مردم است . (غرر) به واژه هاى «رياست» ، «زعامت» و «زمامدارى» نيز رجوع شود .
سروش :
فرشته . ملك . حكماى فرس گويند : حق تعالى سى وپنج سروش آفريده است ، از آن جمله سى نفر آنانند كه روزهاى سى گانه هر ماه از ماههاى شمسى به نام ايشان موسوم شده است .
سر وصدا :
هياهو ، فرياد . به «داد وفرياد» رجوع شود .
سَرَه :
زر رايج . تمام عيار . نقيض قلب وناسره .
سرهاى شهداى كربلا :
آورده اند كه سرهاى ياران امام حسين (ع) را كه هفتاد وهشت سر بود در ميان قبايل وعشايرى كه در جنگ شركت كرده بودند قسمت نمودند تا مايه افتخار وامتياز آنها وموجب تقربشان به درگاه يزيد وابن زياد باشد ، بدين ترتيب: قبيله كنده سيزده سر ، هوازن دوازده سر ، مذحج هفت سر ، وبقيه را هر سرى به قبيله اى دادند . (بحار:45/62)
سُرى
(با الف آخر ، بر وزن صُرَد) : به شب راه پيمودن . شب رَوِى . (سبحان الذى اسرى بعبده ليلا ...) (اسراء:1) . «عند الصباح يَحمد القومُ السرى» : چون بامداد شود ، مردمان ، شب روى را ستايش كنند .
سَرِىّ :
نهر جارى . (فناديها من تحتها ان لا تحزنى قد جعل ربك تحتك سريّا). (مريم:24)
فى الحديث : «انما مثل الصلاة فيكم كمثل السرىّ وهو النهر على باب احدكم يخرج اليه فى اليوم والليلة يغتسل منه خمس مرات ، فلم يبق الدرن ... ولم تبق الذنوب ...» . (وسائل:4/15)
سَرِىّ :
مهتر . جوانمرد . شرافتمند . معاوية بن وهب ، قال : رآنى ابوعبدالله (ع) وانا احمل بقلا ، فقال : «يكره للرجل السرىّ ان يحمل الشىء الدنىّ فَيُجتَرَأُ عليه» . (وسائل:5/12)
نفيس از هر چيز . الفرس السرىّ : اسب نفيس .
سِريانى :
نام قومى سامى نژاد كه با قوم آرامى خويشاوند بودند و لهجه آن را نيز سريانى نامند . اين لهجه از لهجه هاى مهم آرامى شرقى است . مركز اين لهجه در شمال عراق ]بين النهرين[ است .
ديگر از مراكز مهم سريانى شهر روحانى عيسويان شرقى نصيبين است . اين لغت ، لغت ترسايان است به زبانى كه تورات نازل شده . زبان نبطى . لهجه آشوريها و كلدانيهاى سوريه و عراق و تركيه و ايران سريانى است .
مانى مشهور شش كتاب خود به زبان سريانى نوشت ، كه در آن زمان زبان سريانى در مغرب ايران زبان علمى و ادبى بود .
سرير :
اورنگ وتخت . ج : اَسِرَّة و سُرُر .
سَرِيع :
جَلد و شتاب كننده . زود . سريع الحساب : زود شمار ، خداى تعالى بدان جهت كه زود به حساب بندگان رسد : (والله سريع الحساب) . (بقرة:202)
اميرالمؤمنين (ع) : «الحسود سريع الوثبة بطىء العطفة» . (بحار:73/256)
سَرِيّة :
از سرى به معنى : به شب راه پيمودن ، يا سرىّ به معنى : نخبه لشكر : دسته اى از لشكر گويند كه به جنگ دشمن گسيل شود واز چهارصد نفر بيش نباشد ، جمع آن سرايا است (نهايه ابن اثير)
در اصطلاح تاريخ اسلام : آن سپاه اعزامى باشد كه پيغمبر (ص) در آن سپاه نباشد ، مقابل غزوة كه پيغمبر (ص) در جمع حضور داشته باشد . علت اعزام سرايا غالبا سركوبى اشرار ، دعوت طوايف به اسلام ، پيشگيرى از حوادث غيرمترقبه وعقيم نمودن توطئه هاى دشمن ومسائلى از اين قبيل ، وگاه به منظور جمع صدقات وتعليم مسائل دينى بوده است .
بيشترين سريه هاى عصر پيغمبر (ص) در سال ششم هجرت بوده كه آن را سنة الاستئناس ميگويند .
عن ابى عبدالله (ع) قال : «ان النبى (ص) كان اذا بعث اميرا له على سريّة ، امره بتقوى الله عزّ وجلّ فى خاصّة نفسه ثم فى اصحابه عامّة ، ثم يقول : اغزوا باسم الله وفى سبيل الله تعالى ، قاتلوا من كفر بالله ولا تغدروا ولا تغلّوا ولا تمثّلوا ولا تقتلوا وليدا ولا متبتّلا فى شاهق ، ولا تحرقوا النخل ولا تغرقوه بالماء ولا تقطعوا شجرة مثمرة ولا تحرقوا زرعا ، لانكم لا تدرون لعلكم تحتاجون اليه، ولا تعقروا من البهائم مما يؤكل لحمه الا ما لابد لكم من اكله ، واذا لقيتم عدوا للمسلمين فادعوهم الى احدى ثلاث ، فان هم اجابوكم اليها فاقبلوا منهم وكفّوا عنهم ، وادعوهم الى الهجرة بعد الاسلام ، فان فعلوا فاقبلوا منهم وكفّوا عنهم ، وان ابوا ان يهاجروا واختاروا ديارهم وابوا ان يدخلوا فى دار الهجرة كانوا بمنزلة اعراب المؤمنين : يجرى عليهم ما يجرى على اعراب المؤمنين ولا يجرى لهم فى الفىء ولا فى القسمة شىء الاّ ان يهاجروا فى سبيل الله ، فان ابوا هاتين فادعوهم الى اعطاء الجزية عن يدوهم صاغرون ، فان اعطوا الجزية فاقبل منهم وكفّ عنهم ، وان ابوا فاستعن الله عز وجلّ عليهم وجاهدهم فى الله حق جهاده ، واذا حاصرت اهل الحصن فارادوك على ان ينزلوا على حكم الله عز وجل فلا تنزل بهم ولكن انزلهم على حكمكم ، ثم اقض فيهم بعد ما شئتم ، فانكم ان تركتموهم على حكم الله لم تدروا اتصيبوا حكم الله فيهم ام لا ، واذا حاصرت اهل حصن فان آذنوك على ان تنزلهم على ذمة الله وذمة رسول الله فلا تنزلهم ، ولكن انزلهم على ذممكم وذمم آبائكم واخوانكم ، فانكم ان تخفروا ذممكم وذمم آبائكم واخوانكم كان ايسر عليكم يوم القيامة من ان تخفروا ذمة الله وذمة رسوله» . (كافى:5/29)