سريه هاى پيغمبر اسلام :
از امام كاظم(ع) رسيده كه سريه هاى پيغمبر (ص) سى وشش بوده كه نخستين آنها سريه اى به سركردگى حمزة بن عبدالمطلب بود كه به اتفاق سى تن از مهاجران در كنار دريا به سرزمين جهينه با ابوجهل بن هشام به همراه صد وسى سواره از مشركان ، برخورد نموده ومجدى بن عمرو جهنى دو سپاه را از يكديگر جدا ساخت وميان آنها فاصله شد وهر دو سپاه بدون جنگ وخون ريزى بازگشتند .
از امام صادق (ع) نقل است : هرگاه پيغمبر (ص) سريه اى را به جائى اعزام مى داشت پيش از حركت ، افراد سپاه را روبروى خود مينشاند وبه آنها ميفرمود : بنام خدا وبه يارى خدا ودر راه خدا وبر سنت پيغمبر خدا برويد ومبادا در غنيمتى كه بدست آوريد خيانت كنيد وكسى را مثله نمائيد ويا غدر ومكر بكار بريد وهرگز پير افتاده يا كودك و زن را به قتل مرسانيد ودرخت قطع مكنيد جز اينكه ناچار گرديد ، واگر ضعيف ترين مسلمان يا بهترين آنها به يكى از مشركان مهلت داد آن مشرك در پناه او ميباشد و وى در امان است تا اينكه قرآن به سمع او برسد اگر اسلام اختيار كرد وى برادر شما خواهد بود وگرنه او را به محل امن خودش برسانيد واز خدا بخواهيد كه در آينده به وى دست يابيد . (بحار:19/177 ـ 186)
سَزا :
مزد ، پاداش ، جزا ، پاداش نيكى يا بدى .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سزاى گناه : سستى در عبادت ، وتنگى وسختى معيشت، وكمبود ونقصان در لذت است . عرض شد : نقصان لذت به چه معنى ؟ فرمود : چون وى به لذات حلالى دست يابد حادثه اى برايش رخ دهد كه عيش او را منغص سازد . (تاريخ الخلفاء سيوطى:200)
سزاوار :
شايسته ، جدير . قمين . خليق.
سستى :
ضعف وناتوانى . فتور . وهن . مقابل چستى .
سستى اراده :
ضعف شخصيّت كه از حالات ابتدائى انسان ميباشد وخداوند او را بدان هشدار داده كه فرمود : (خلق الانسان ضعيفا) وميبايست خود را در مكتب توحيد بپروراند وبا توكّل به خدا خويشتن را از منقصت برهاند و روح خود را تقويت كند .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : مردم كوته فكر ومتزلزل العقيده اند جز اينكه خداوند خود كسى را حفظ كند . (مى بينى) آنكه سؤالى ميكند (بجاى اينكه در مقام كشف مجهول باشد) در صدد اذيت وآزار است ، وآنكه پاسخ ميدهد بدست وپا ميافتد ، روشن فكرترين آنها تحت تأثير حب وبغض شخصى خود قرار ميگيرد ، با شخصيت ترينشان با يك نگاه (طرف مقابل) خود را ميبازد ودست وپا گم ميكند وبا يك كلمه حالش دگرگون ميشود ! (بحار:2/56)
قرآن كريم ميفرمايد : (ولا تهنوا ولا تحزنوا وانتم الاعلون ان كنتم مؤمنين) مبادا (شما مسلمانان در امر دين) سستى كنيد مبادا (اگر شكستى به شما رخ دهد) غمگين شويد كه اگر به خدا مؤمن باشيد برترين خواهيد بود . (آل عمران:139)
سَطح :
رويه . بام وبالاى هر چيزى . ج : سطوح .
سَطر
(مصدر) : نوشتن . (ن والقلم وما يسطرون) (قلم:1) . رسته از هر چيز . ج : اسطر و سطور .
سُطوح :
جِ سطح . بامها .
سُطور :
جِ سطر . رسته ها .
سُطوع :
بلند شدن . برآمدن . دميدن بوى و صبح و برق و نور .
سطيح :
بن ربيعه غسّانى كاهنى بوده در جاهليت از مردم يمن وى همواره بر زمين منسطح (افتاده) بوده وگويند 150 سال عمر كرده . (منجد)
از ابن عباس سؤال شد : شنيده ايم شما از سطيح سخن ميگوئى وگفته اى وى مخلوقى عجيب الخلقه بوده كه مانند او در ميان آدميان آفريده نشده ؟ گفت : آرى ، خداوند سطيح غسانى را به صورت قطعه گوشتى كه به روى حصيرى افتاده باشد آفريده وبه وسيله همان حصير او را جابجا ميكردند ، وى بدنى داشت بدون استخوان وعصب كه تنها سر وگردنش استخوان داشت وبقيه بدنش مانند مورچه اى پيچيده ميشد وتنها عضوى كه در بدنش متحرك بود زبان او بود، وى به مكه آمده وچهار تن از قريش به ديدنش رفتند وبه وى گفتند : شنيده ايم تو از مغيبات سخن ميگوئى ، به ما بگو در زمان ما ودر آينده چه حوادثى رخ ميدهد ؟ وى گفت : اى جماعت عرب شما نه علم داريد ونه فهم ولى در نسل آينده جمعى بوجود آيند كه انواع علوم را فراگيرند وبتها را بشكنند وبا عجمها نبرد كنند وغنايم به چنگ آرند . گفتند : آنها كيانند ؟ سطيح گفت: به اين خانه سوگند كه آنها از تبار شما بوند امّا خدا را به يكتائى بپرستند واز بندگى شيطان بپرهيزند . گفتند : آنها از كدام بيت باشند ؟ گفت : از عبد مناف ... (بحار:15/217)
سَعادت :
سعادة . نيك بختى ، خوش بختى . حسين ابن على (ع) : «و انّى لا ارى الموت الاّ سعادة ، و الحياة مع الظالمين الاّ برماً» : من (در چنين شرائط) مردن را جز خوش بختى ، و زندگى با ستمگران را جز ملالت ندانم . (بحار:44/191)
در حديث است : «من سعادة المرء المرأة الصالحة» . (بحار:76/154)
«من سعادة المسلم سعة المسكن» . (بحار:76/289)
علىّ (ع) : حقيقة السعادة ان يختم الرجل عمله بالسعادة ... (بحار:5/154)
سعادت وشقاوت :
نيك بختى وبدبختى . مرحوم طبرسى گفته : شقاوت آنست كه اسباب وعوامل بلاء وآزمونهاى خدائى بر بنده قوت گيرد ومتراكم گردد . وسعادت آنكه اسباب نعمت در زندگى او متوفر وقوى باشد .
از امام صادق (ع) سؤال شد : سعادت چه وشقاوت كدام است ؟ فرمود : سعادت آنست كه كسى به يكى از اعمال كه خير او در آن باشد دست زند وهمان وسيله نجاتش گردد ، وشقاوت آنكه شخصى به يكى از موجبات خشم خدا دست زند وهمان باعث هلاكتش شود .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : حقيقت سعادت آن است كه كسى عاقبت امرش به نيكبختى بينجامد وحقيقت شقاوت آنكه كسى عاقبتش به بدبختى پايان پذيرد .
ابن ابى عمير گويد : از امام صادق (ع) معنى سخن پيغمبر (ص) كه فرمود : «السعيد سعيد فى بطن امه والشقى شقى فى بطن امه» پرسيدم فرمود : شقى آنست كه در دورانى كه وى در شكم مادر باشد خداوند بداند كه وى شقاوتمندانه عمل ميكند ، وسعيد آنكس كه خداوند در آن اوان بداند كه وى عمل سعادتمندان انجام خواهد داد .
امام صادق (ع) در تفسير آيه (ربنا غلبت علينا شقوتنا) (دوزخيان گفتند : خداوندا شقاوت بر ما غالب شد) فرمود : آنان به كردار خويش شقاوتمند گشتند .
در حديث ديگر آن حضرت فرمود : چنين نيست كه هر كه نيت كار خيرى كند بتواند آن را انجام دهد ونيز چنين نباشد كه هر توانا به انجام مقاصدش توفيق يابد ، وباز چنين نخواهد بود كه هر موفّق كارش مطابق آيد (وخطا نكند) ، آرى چون نيت وقدرت وتوفيق وبرابر بودن عمل با نيت فراهم آيند آنجا سعادت تكميل شود . (بحار:10/146 و 5/154 ـ 157 و 5/210)
به «خوش بختى» نيز رجوع شود .
سُعال :
سرفيدن . سرفة . عن ابن اذينة ، قال : شكى رجل الى ابى عبدالله (ع) السُعال ـ وانا حاضر ـ فقال له : «خذ فى راحتك شيئا من كاشم ، ومثله من سكّر» فاستفه يوما او يومين . قال ابن اذينة : فلقيت الرجل بعد ذلك فقال : ما فعلته الا مرة حتى ذهب . (بحار:62/182)
رسول الله (ص) : «لا تكرهوا السعال فانه امان من الفالج» . (بحار:62/185)
سَعايَت :
سخن چينى به نزد كسى كه براى طرف خطر داشته باشد مانند سلاطين وامراء وامثال آنها .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : «الساعى بالناس الى الناس لغير رشده» آنكه در باره مردم سعايت ميكند حلال زاده نباشد . (جامع السعادات)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : همواره سعايت را دروغ پندار ، خواه حقيقت باشد يا خلاف حقيقت . (غرر)
از امام صادق (ع) روايت شده كه بسا بنده اى از بندگان خدا كه در عمر خويش مرتكب قتلى نشده باشد چون در موقف قيامت محشور شود كفى خون پيش كشش كنند وبه وى گويند اين سهم تو از خون فلان (كه به ناحق كشته شده) ميباشد . وى گويد : پروردگارا تو ميدانى كه تا من زنده بودم كسى را نكشتم ! به وى گفته شود : آرى ، اما سخنى در باره او شنيدى وآن را بازگفتى ، سخن به گوش قاتل رسيد و او را بكشت و تو اكنون در اين قتل شريكى .
نيز از آن حضرت آمده كه در موقف قيامت مردى به مردى رسد و او را به خون خويش آغشته سازد . وى گويد : مرا با تو چه كار ؟! گويد : روزى عليه من سخنى گفتى كه همان موجب قتل من شد .
در سيرت اميرالمؤمنين (ع) آمده كه روزى مردى نامه اى بدست حضرت داد كه مشتمل بر سعايت در باره كسى بود . حضرت چون نامه را ديد به وى فرمود : اى مرد ! اگر تو در اين نسبتى كه به اين شخص داده اى راستگو باشى مورد نفرين ما خواهى بود واگر دروغگو باشى ترا كيفر كنيم واگر تصميم بگيرى كه دگر گِرد اين كارها نگردى ترا ميبخشيم . وى گفت : پس مرا ببخش .
پيغمبر (ص) فرمود : بدترين مردم در قيامت كسى است كه سه بعدى باشد . عرض شد : سه بعدى چه كسى است ؟ فرمود : كسى كه در باره شخصى نزد حاكم وقتش سعايت كند وحاكم او را به قتل رساند ، كه در اين صورت سعايت كننده هم خود را و هم حاكم را و هم برادر دينيش را به هلاكت رسانده .
امام حسين (ع) فرمود : روزى مردى به نزد پدرم آمد ودر باره گروهى سعايت نمود . حضرت به من فرمود : بگو قنبر بيايد . چون بيامد به وى فرمود : به اين سعايت كننده بگو: تو چيزهائى به ما گفتى كه خدا را خوش نيامد ، برو كه در پناه خدا نباشى . (بحار:7/202 ـ 217 و 75/226 و 41/119)
سَعتَر :
آويشن . فى الحديث : «السعتر على الريق يذهب بالرطوبة» (بحار:62/285) . «السعتر والملح يطردان الرياح من الفؤاد ويفتحان السدد ويحرقان البلغم ويدران الماء ويطيبان النكهة» . (بحار:66/198)
سَعد :
همايون شدن . همايون . نقيض نحس .
سُعد :
گياهى است كه ريشه دوائى دارد به رنگ سياه وبوى خوش .
سعد :
بن ابى وقاص بن مالك بن وهيب بن عبد مناف قرشى زهرى از صحابه رسول خدا وفاتح عراق ومدائن و از شش نفرى كه عمَر آنها را براى شورى وتعيين خليفه معيّن كرد . وى از سوى عمر به كوفه رفت ودر آنجا خانه هاى بسيار بنا كرد و دوران خلافت عمر حاكم آنجا بود ودر سال 55 به مدينه در قصر خود كه عقيق نام داشت درگذشت . (اعلام زركلى)
سعد با اميرالمؤمنين (ع) بيعت نكرد ولى هنگامى كه شنيد ذوالثديه خارجى در نهروان بدست حضرت كشته شده پشيمان شد وگفت : اگر اين را ميدانستم از على جدا نمى شدم كه از پيغمبر (ص) شنيدم قاتل ذوالثديه برحق است . (قاموس الرّجال)
موقعى كه پيغمبر (ص) غنايم بدر را ميان اصحاب بطور مساوى قسمت ميكرد سعد اعتراض نمود وگفت : شما سهم آن رزمنده شمشيرزن را به اندازه آن ضعيفى كه كارى از او نيامده ميدهى ؟! حضرت فرمود : مادرت به عزايت نشيند مگر نميدانى كه اين پيروزيها به بركت همين ضعفا ميباشد ؟! ابن نباته گويد : در حالى كه اميرالمؤمنين (ع) به خطبه مشغول بود وميفرمود : «سلونى قبل ان تفقدونى ...» از من بپرسيد پيش از آنكه دگر مرا نيابيد كه به خدا سوگند هر سؤالى از هر مطلبى خواه گذشته ويا آينده داشته باشيد شما را پاسخ دهم ، سعد بن ابى وقاص بپاخاست وگفت : اى اميرالمؤمنين مرا از شمار موى سر وريشم خبر ده . حضرت فرمود : تو از من سؤالى كردى كه به خدا سوگند پيغمبر مرا از اين سؤال تو خبر داده وبدان كه هر موئى از سر وريش تو شيطانى به پاى آن نشسته ودر خانه تو بزغاله اى ميباشد كه فرزندم حسين را خواهد كشت ـ عمر بن سعد آنروز كودك نوپائى بود ـ . (بحار:19/269 و 42/146)
سعد :
بن احمد بن مكى نيلى ـ شيعى مذهب ومردى نحوى وفاضل بود . اوراست شعرى گزيده در مدح اهل بيت به سال 565 درگذشت وبيش از صد سال زندگى كرد . (دهخدا)
سَعد :
بن ربيع از بزرگان انصار و اهل مدينه ونقيب بنى حارث از خزرج است . وى در عقبه اوّل و دوّم با پيغمبر (ص) بيعت كرد ودر بدر و احد شركت جست و در احد شهيد شد . سعد با سواد ونويسنده بود . (طبقات ابن سعد)
واقدى گويد : مالك بن دخشم در احد عبورش به سعد بن ربيع افتاد كه دوازده زخم كارى بر بدنش وارد شده بود ، به وى گفت : مگر خبر ندارى كه محمّد كشته شد ؟ ـ چه شايع شده بود كه پيغمبر به قتل رسيده ـ سعد گفت : من گواهى ميدهم كه محمّد(ص) پيام خدا را به مردم رسانيد و وظيفه خويش را ادا نمود ، تو خود برو و از دينت دفاع كن كه خداوند زنده است .
چون جنگ احد به پايان رسيد وآتش حرب فرو نشست پيغمبر (ص) فرمود : چه كسى از سعد بن ربيع خبر دارد ؟ مردى گفت: من هم اكنون او را بجويم . پيغمبر به جائى اشاره نمود وفرمود : او را در آنجا بجوئيد . آن مرد گويد : چون بدانجا رفتم سعد را ديدم كه ميان كشتگان افتاده او را صدا زدم جوابى نداد ، بار دوّم او را بخواندم وگفتم : پيغمبر ترا ميجويد . همين كه نام پيغمبر شنيد سربلند كرد وتكانى خورد مانند جوجه اى كه از تخم برون آيد وگفت : مگر پيغمبر زنده است ؟ گفتم : آرى او زنده است. سعد گفت : سلام مرا به انصار قبيله ام برسان وبه آنها بگو : مبادا تا يكى از شما زنده است خارى به پاى پيغمبر بخلد ! اين بگفت ونفس آخر را با خونهائى كه در گلويش گرد آمده بود بكشيد وبه عالم بقا شتافت .
من به نزد پيغمبر برگشتم وداستان را به عرض حضرت رساندم فرمود : خداوند سعد را بيامرزد كه تا زنده بود ما را يارى كرد ودر حال مرگ در باره ما سفارش نمود . (بحار:20/62 و 136)
سَعد :
بن زنگى بن مودود از سلغريان فارس وپنجمين تن از اتابكان اين سرزمين است . وى به سال 599 بر اتابك طغرل غلبه يافت وخود اتابك فارس گرديد . وبه سال 600 به طرف اصفهان حركت نمود وبه سال 602 كرمان را تحت اطاعت در آورد وبه سال 614 عازم عراق شد . اتابك پس از مراجعت سلطان جلال الدين منكبرنى به ايران آمد وتاخت وتاز او در عراق تا سال 623 كه وفات يافت ادامه پيدا كرد وديگر اقدامى به لشكركشى وجنگ نكرد بلكه اوقات خود را به بناى خير از بازار ومسجد ورباط وحمام وانشاء قنوات وحصار دور شيراز وتربيت اهل علم وادب گذرانيد . وى ممدوح چند تن از مشاهير شعراى فارسى است . (دهخدا)
سَعد :
بن عبادة بن دليم انصارى خزرجى مدنى از اصحاب پيغمبر اسلام كه در بيعت عقبه دوم شركت داشت وپيغمبر او را به رياست بنى ساعده از قبيله خزرج برگزيد . وى مردى سخاوتمند وسفره دار وغيرتمند بود ودر آغاز هجرت كمكهاى مالى فراوانى به مهاجران نمود ودر دوران زندگى پيغمبر (ص) در مدينه گامهاى ارزنده اى در راه اسلام برداشت ولى روز وفات پيغمبر (ص) حب رياست وى را بر اين داشت كه بزرگترين جنايت تاريخ اسلام را او بنيان نهد چه واقعه سقيفه بنى ساعده كه حق را از مسير اصلى خود منحرف ساخت از او آغاز گرديد ، گرچه وى خود از اين كار طرفى نبست وديگران بر سر كار آمدند (به «سقيفه» رجوع شود) وى با ابوبكر بيعت ننمود وآنها هم از بيم شورش قبيله خزرج بر او سخت نگرفتند ودر زمان عمر به شام هجرت كرد ودر حوران شام به سال 14 يا 15 شب هنگام به تير مغيرة بن شعبه فرستاده عمر ترور شد وبعداً شيوع يافت كه جنّيان او را كشته اند .
روزى ابوحنيفه به مؤمن طاق گفت : اگر على حقى داشت چرا پس از رحلت رسول حق خويش را مطالبه ننمود ؟ مؤمن طاق گفت : ترسيد كه جنّيان او را بكشند چنانكه آنها سعد بن عباده را به تير مغيره كشتند . (بحار:47/399)
سَعد :
بن عبدالله اشعرى قمى بزرگ وفقيه وچهره درخشان وزعيم شيعه در عصر خويش وصاحب تأليفات زياد ، شخصيتى جليل القدر واسع الاطلاع وثقه بوده ، وبه نقلى وى درك حضور امام عسكرى (ع) نيز كرده ولى برخى اين قول را ضعيف دانسته اند . سعد به سال 301 يا 299 درگذشت . در باره نامه اش به حضرت حجّت (عج) ، به «جعفر كذّاب» رجوع شود .
سَعد :
بن عبدالملك مروانى از نسل عمر بن عبدالعزيز از ياران امام باقر (ع)
بوده وحضرت او را سعدالخير ميخوانده . ابوحمزه گويد : روزى سعد بر حضرت باقر(ع) وارد شد چون بنشست مانند
زنان دل سوخته به گريه پرداخت ،
حضرت سبب گريه اش پرسيد . وى گفت : چرا نگريم كه من از شجره ملعونه ميباشم كه قرآن آن را نام برده است ! حضرت فرمود : تو از آنها نيستى، تو اموى ئى ميباشى كه از ما اهلبيتى ، مگر نشنيده اى كه خداوند از قول ابراهيم نقل ميكند «فمن تبعنى فانه منى» ؟! (بحار:46/337)
سَعد :
بن معاذ انصارى اوسى مدنى از كبار صحابه رسول خدا وزعيم قبيله اوس بود . وى در جنگ بدر و احد وخندق شركت داشت ودر غزوه بواط به سال دوم هجرت حكومت مدينه از سوى پيغمبر به وى سپرده شد . سعد در جنگ بدر هنگامى كه پيغمبر با اصحاب مشورت كرد كه با آمادگى كامل دشمن وناآمادگى ما آيا صلاح ميدانيد با اينها بجنگيم ؟ گفت : يا رسول الله ما به تو ايمان آورده ايم وآماده فرمانيم ، جان ومال ما انصار در اختيار تو ميباشد وآنچه را كه از اموالمان بردارى نزد ما بهتر است از آنچه كه براى ما باقى گذارى واگر فرمان دهى كه خود را به دريا زنيم فرمان برداريم . سپس عرض كرد : اجازه بفرما براى شما دور از لشكرگاه سايبانى بسازم وشما در آنجا به ما نظارت كن اگر احياناً ما شكست خورديم وهمه از بين رفتيم شما خود را به مدينه رسانى وهمه انصار از تو حمايت كنند زيرا آنها كه در جنگ شركت ننمودند بدين سبب بوده كه نميدانستند جنگى رخ ميدهد .
سعد در جنگ خندق تيرى به رگ اكحلش اصابت نمود كه از شدت خونريزى بى حال شده بود ودر آن اوان پيغمبر (ص) به امر خدا يهود بنى قريظه را كه عهد شكسته وبا مشركان مكّه در جنگ احزاب شركت جسته بودند محاصره كرد وآنان در قلاع خويش پناه برده تسليم نشدند تا اينكه به پيشنهاد پيغمبر به قضاوت سعد كه در جاهليت با آنها پيمان داشت رضا دادند وسعد برخلاف انتظار آنان چنين حكم داد كه مردان بالغ آنها كشته شوند وزنان وكودكان ، اسير واموالشان به مهاجرين كه در مدينه ملك ومالى ندارند داده شود . پيغمبر فرمود : خداوند اين حكم ترا تأييد وامضا نمود .
سعد پس از بازگشت از بنى قريظه بر اثر همان زخم درگذشت وپيغمبر با تجليل واحترام فراوان جسدش را تشييع نمود و او را دعا كرد .
وى هنگام مرگ سى وهفت سال داشت .
در تفسير عسكرى آمده كه روزى پيغمبر (ص) خطاب به روح سعد فرمود : اى سعد خدا رحمتت كند اگر زنده بودى نميگذاشتى اين مردم گوساله اى مانند گوساله قوم موسى در مركز اسلام بپا كنند . عرض شد : مگر ميخواهند در شهر مدينه گوساله بپا كنند ؟! فرمود : آرى بخدا سوگند ، اگر سعد زنده ميبود نميگذاشت اينان تصميمشان را دنبال كنند ولى آنها به كار خويش ادامه دهند تا گاهى كه خدا بخواهد آن را باطل سازد . عرض كردند : ممكن است بفرمائيد اين چگونه بوده است ؟ فرمود: بگذاريد تا آنچه خدا مى خواهد همان بشود .
از حضرت صادق (ع) روايت است كه چون به پيغمبر (ص) خبر دادند كه سعد بن معاذ درگذشته حضرت با اصحاب بر جنازه اش حاضر شد وفرمود : او را غسل دادند وخود نظارت ميكرد وچون حنوط وكفنش تمام شد حضرت به دنبال جنازه روان شد ودر حالى كه عبا از دوش وكفش از پا به در آورده بود او را تشييع نمود وگاهى از سمت راست تابوت وگاه از سمت چپ مشايعت مينمود وچون به محل دفن رسيدند حضرت خود در ميان قبر پائين رفت ولحد را بدست مبارك چيد وچون جسد به قبر نهادند با دست خود خاك بر آن مى انباشت . در اين حال مادر سعد كه به كنار قبر ايستاده بود گفت : اى سعد گوارا باد ترا بهشت . پيغمبر (ص) فرمود : اى مادر سعد ساكت باش وتكليف بر خدا معيّن مكن كه سعد را هم اكنون فشارى اصابت نمود . اصحاب سبب پرسيدند فرمود : سعد با خانواده اش بد اخلاق بود . (بحار:21/257 و 22/107)
سعدى :
مشرف الدين مصلح بن عبدالله سعدى شيرازى ، نويسنده ]و شاعر [وگوينده بزرگ قرن هفتم . وى در شيراز به كسب علم پرداخت وسپس به بغداد رفت ودر مدرسه نظاميه به تعليم مشغول گشت . سعدى سفرهاى بسيار كرد ودر زمان سلطنت اتابك ابوبكر بن سعد بن زنگى به شيراز بازگشت وبه تصنيف سعدى نامه يا بوستان (سال 655) وگلستان (سال 656) پرداخت . علاوه بر اينها قصايد وغزليات وقطعات وترجيع بند ورباعيات ومقالات وقصايد عربى دارد كه همه را در كليات وى جمع كرده اند . وفات وى بين سالهاى 691 و 694 در شيراز اتفاق افتاد . (لغت نامه دهخدا)
سَعر :
افروختن آتش .
سُعر :
گرمى آتش . گرسنگى يا سختى گرسنگى .
سُعُر :
رنج وعذاب . ديوانگى . گولى . به يكى از دو معنى اخير : (فقالوا ابشرا منّا واحدا نتّبعه انّا اذا لفى ضلال وسُعُر). (قمر:24)
سِعر :
نرخ . ج : اَسعار . اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به استاندار مصر : «وليكن البيع بيعا سمحا بموازين عدل واسعار لا تجحف بالفريقين من البايع والمبتاع ، فمن قارف حكرة بعد نهيك ايّاه فنكّل به وعاقبه فى غير اسراف» . (نهج : نامه 53)
عن الثمالى ، قال : ذكر عند على بن الحسين (ع) غلاء السعر ، فقال : وما علىّ من غلائه ؟! ان غلا فهو عليه ، وان رخص فهو عليه . (بحار:46/55)
سَعَف :
شاخ درخت خرما .
سُعود :
همايون شدن .
سُعود :
جِ سعد به معنى فرخندگى .
سَعوط :
دارو به بينى ريختن يا به بينى دارو را بالا كشيدن . به «انفيه» رجوع شود .
سَعة :
همه را فا رسيدن . فراخ شدن . گنجيدن در چيزى . فراخى و وسعت . (لينفق ذو سعة من سعته) ; تا آن كه در وسعت حال وثروت ومال است از ثروت خويش انفاق كند . (طلاق:7)
اميرالمؤمنين (ع) : «انّ من النعم سعة المال» : همانا يكى از نعمتهاى خدا توانگرى است . (بحار:1/88)
امام صادق (ع) : «من السعادة سعة المنزل» : فراخى خانه از خوش بختى است . (وسائل:5/299)
اميرالمؤمنين (ع) ـ فى حديث ـ : «هم فى سعة حتى يعلموا» . (وسائل:25/468)
اميرالمؤمنين (ع) : «آلة الرياسة سعة الصدر» : ابزار سرورى دست و دل بازى است . (نهج حكمت 176)
سعى :
كوشيدن وكوشش كردن . (واذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها ...)(بقرة:205) . (ومن اراد الآخرة وسعى لها سعيها وهو مؤمن فأولئك كان سعيهم مشكورا) (اسراء:19) . (وان ليس للانسان الاّ ما سعى) (نجم:39) . (يوم يتذكر الانسان ما سعى). (نازعات:35)
رسول الله (ص) : «من سعى فى حاجة اخيه المسلم فكانما عبدالله عز وجل تسعة آلاف سنة ، صائما نهاره قائما ليله» . (وسائل:10/550)
«من سعى لمريض فى حاجة قضاها خرج من ذنوبه كيوم ولدته امه» . فقال رجل من الانصار : يا رسول الله ! فان كان المريض من اهله ؟ فقال (ص) : «من اعظم الناس اجرا ممن سعى فى حاجة اهله» ؟! (وسائل:16/343)