سفره هنگام نماز :
سماعه گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم اگر هنگام حضور سفره غذا وقت نماز شد ؟ فرمود : اگر اول وقت نماز باشد غذا بخوريد واگر از وقت نماز چيزى گذشته كه صرف طعام موجب تاخير نماز ميشود بايد به نماز پرداخت . (بحار:66/427)
سفره شراب :
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بر سفره اى كه در آن شراب مينوشند حضور ميابيد زيرا كس نداند كى اجلش فرا ميرسد .
امام صادق (ع) فرمود : با ميگساران منشينيد كه چون لعنت فرود آيد همه اهل مجلس را فرا گيرد .
هارون بن جهم گويد : دورانى كه منصور عباسى امام صادق (ع) را به عراق احضار نموده بود وآن روز حضرت در حيره ومن در خدمتش بودم روزى يكى از فرماندهان ارتش منصور به مناسبت ختنه فرزندش جمعى را به وليمه دعوت نمود وامام نيز در جمع آنها بود ، سفره گستردند ومردم به طعام پرداختند در اين بين يكى آب طلبيد جام شرابى برايش آوردند ، حضرت چون ديد فوراً از سفره برخاست ، سبب پرسيدند فرمود : از پيغمبر (ص) رسيده كه هر كه بر سفره اى بنشيند كه شراب در آن صرف شود ملعون است . (بحار:10/89 و 66/499 و 47/39)
سَفساف :
كار حقير . پست از هر چيز . در اصل به معنى غبار بسيار ريزى است كه هنگام غربال كردن در فضا پراكنده ميشود . در حديث است : «ان الله يحب معالى الامور ويبغض سفسافها» : خداوند كارهاى مهم ارزشمند را دوست دارد و از كارهاى حقير كراهت دارد . (مجمع البحرين)
سَفسَطة :
سخن روى اندود . در اصطلاح منطق : قياس سفسطى قياسى است مركب از وهميات ، وغرض از آن مغلوب ساختن خصم است . (اقرب الموارد)
سَفَط :
جامه دان . سبد جامه . ج : اسفاط.
سَفك :
خون ريختن واشك ريختن . ريختن مايع . (واذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم) . (بقرة:84)
اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه خود به والى مصر ـ : «اياك والدماء وسفكها بغير حلّها ، فانه ليس شىء ادنى لنقمة ولا اعظم لتبعة ولا احرى بزوال نعمة وانقطاع مدة من سفك الدماء بغير حقها ، والله سبحانه مبتدىء بالحكم بين العباد فيما تسافكوا من الدماء يوم القيامة ، فلا تقوين سلطانك بسفك دم حرام ، فان ذلك مما يضعفه ويوهنه ، بل يزيله وينقله ...» . (نهج : نامه 53)
سفل
(به كسر يا فتح سين) : پستى ، نقيض عُلو .
سفله :
به كسر سين وسكون فاء يا به فتح سين وكسر فاء به معنى فرومايه وافراد ساقط اجتماع است . در روايات معانى متعدّدى براى آن آمده كه بر مبناى تعيين مصداق است ، از جمله : سفله آنست كه باكى نداشته باشد خود در باره ديگران چه گويد ومردم در باره او چه گويند . سفله كسى است كه چون به وى نيكى كنند شاد نگردد وچون در باره اش بدى كنند نرنجد . سفله آن بود كه دعوى رهبرى كند واهليت آن را نداشته باشد . سفله كسى است كه تنبور بنوازد .
پيغمبر (ص) فرمود : سه كسند كه اگر به آنها ستم نكنى به تو ستم كنند : سفله وهمسرت وخدمتكارت .
از امام موسى بن جعفر (ع) نقل است كه مردى به نزد خليفه دوم آمد وگفت : در حالى كه با همسرم در نزاع بوديم وى مرا سفله خواند ومن گفتم : اگر من سفله بودم تو طلاق باشى ، اكنون همسرم در باره من چه حكمى دارد ؟ عمر گفت : اگر تو كسى باشى كه بدنبال داستان سرايان باشى وبى هدف به اين سوى وآن سوى روى وبه درگاه سلاطين حضور يابى زن از تو جدا ميباشد . على (ع) كه در مجلس حاضر بود فرمود : حكم مسئله جز اين است ، وبه آن مرد گفت: به نزد من آى . عمر گفت : به نزد على رو وهر آنچه او گفت بدان عمل كن . حضرت به وى فرمود : اگر تو كسى باشى كه باكى نداشته باشى از اين كه خود در باره مردم چه بگوئى ويا مردم در باره تو چه گويند زن از تو جداست وگرنه نه . (سفينة البحار)
سُفلى
(با الف آخر) : پست . پست تر . مؤنث اسفل ومقابل عُليا . (وجعل كلمة الذين كفروا السفلى) . (توبة:40)
سَفَن :
پوست درشت مانند پوست نهنگ ومثل آن .
سُفُن :
جِ سفينة .
سَفَه :
سبكى عقل يا بى خردى . ضد حلم . (قد خسرالذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم). (انعام:140)
امام صادق (ع) : «ان السفه خلق لئيم : يستطيل على من دونه ويخضع لمن فوقه» (بحار:75/293) . اميرالمؤمنين (ع) : «العجلة سفه ، والسفه ضعف» . (بحار:78/122)
سَفَه
(مصدر) : بر بى خردى انگيختن نفس خود را يا منسوب به سفاهت كردن . (ومن يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه)(بقرة:130) . اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه اى به عمروبن العاص ـ : «فانك قد جعلت دينك لدنيا امرىء ظاهر غيّه ، مهتوك ستره ، يشين الكريم بمجلسه ، ويسفّه الحليم بخلطته» . (نهج : نامه 39)
سُفَهاء :
جِ سفيه . بى خردان . (قالوا انؤمن كما آمن السفهاء) (بقرة:13) . اميرالمؤمنين(ع): «فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك ، ... والنهى عن المنكر ردعا للسفهاء» . (نهج : حكمت 252)
سفيان :
بن سعيد بن مسروق ثورى كوفى از ائمه فقه وحديث اهل سنت بوده وابن حجر در باره اش گفته : سفيان ثقه ، عابد ، امام ، وحجّت ويكى از سران طبقه هفتم است وگاه نيز در حديث تدليس ميكرده است .
وى ملاقاتهائى با امام صادق (ع) داشته واز آن حضرت حديث ميپرسيده ، از جمله حكم بن مسكين از يكى از قريشيان مكه نقل كند كه گفت : با سفيان بودم روزى به من گفت : بيا بنزد جعفر بن محمد رويم . به اتفاق به نزد حضرت رفتيم در حالى رسيديم كه حضرت بر مركب خود سوار وعازم جائى بود ، سفيان گفت : يا ابا عبدالله مرا حديث پيغمبر (ص) در مسجد خيف املاء بفرما . حضرت فرمود : مرا رها كن كه به كارم برسم چه اكنون سوارم وچون بازگردم ترا حديث كنم . سفيان او را سوگند داد ، پس حضرت پياده شد ، سفيان گفت : بفرمائيد دوات كاغذى برايم بياورند كه آنرا بنويسم . دستور داد آوردند فرمود : بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم خطبه رسول خدا صلى الله عليه وآله در مسجد خيف . فرخنده باد بنده اى كه گفتار مرا بشنود وآنرا به دل سپرده وبه ديگران برساند ، اى مردم ! حاضران به غايبان برسانند كه بسا حامل دانشى كه خود دانشمند نباشد (وچون الفاظ آن مطلب را به ديگرى برساند او از آن دانش بهره مند گردد) وبسا حامل دانشى كه دانش را به دانشمندتر از خود رساند . سه امر است كه هيچ مسلمان در آن سه خيانت نكند : خالص كردن عمل براى خدا وخيرخواهى پيشوايان مسلمين وهمراه بودن با جامعه اسلامى ، زيرا پيشوايان چون مردم را به امرى دعوت كنند آن امر به حاضران اختصاص ندارد ومربوط به همه است (از اين رو وظيفه هر مسلمانست كه پيام رسان پيشواى خود وخيرخواه او باشد) مسلمانان همه برادرند وخونشان با يكديگر برابر ودر برابر دشمن يكدستند ، ضعيفترين آنها خود را مسئول تعهدات سياسى آنها ميداند .
سفيان نوشت وبر امام خواند كه مبادا در نوشتن كم وكاستى شده باشد واز حضرت خداحافظى كرديم .
در راه كه مى آمديم سفيان به من گفت : باش تا من در اين حديث فكرى كنم كه مراد از اين جمله ها چيست ؟ من گفتم : بخدا قسم او چيزى را به گردن تو نهاد كه تا ابد به گردنت باقى خواهد بود . گفت : چه چيزى را به عهده من نهاد ؟ گفتم : سه مطلبى كه پيغمبر (ص) فرموده : هيچ مسلمان در آن سه خيانت نخواهد كرد ، اخلاص عمل براى خدا را دانستيم ولى خيرخواهى پيشوايان مسلمين كه فرمود ، آن پيشوايان كه خيرخواهى آنها بر ما واجب است چه كسانى را ميگويد ؟ معاوية ابن ابى سفيان ومروان بن حكم واز اين قبيل افراد كه ما نه شهادتشان را در محاكم قبول داريم ونه نماز پشت سر آنها ميخوانيم !
وديگر آن جمله كه فرمود : ملازم جماعت مسلمين بايد بود كدام جماعت مراد است ؟ فرقه هائى چون مرجئه كه ميگويند : كسيكه نه نماز بخواند ونه روزه بگيرد وغسل جنابت هم نكند وكعبه را نيز ويران سازد وحتى با مادر خود نيز آميزش كند او بر ايمان جبرئيل وميكائيل است ! يا قدرى مذهبان كه ميگويند : آنچه را كه خدا ميخواهد نشود وآنچه كه شيطان ميخواهد همان شدنى است ! يا خوارج كه على بن ابى طالب را كافر ميدانند ؟!
آيا اينكه او گفت : واجب است با جماعت مسلمين همراه بود اينگونه جماعتها جماعتهاى مسلمين مى باشد ؟!
سفيان گفت : پس مراد از مسلمين وجماعت مسلمين كيست ؟ گفتم : البته معلوم است ، چه اين كه گوينده ، پيشواى به حق مسلمين را على بن ابى طالب ميداند و او است كه خيرخواهى ومتابعتش را بر همه مسلمين واجب ميشمارد وجماعت مسلمين هم از نظر او همان پيروان او وخاندان او مراد است .
سفيان چون اين را از من شنيد فورى كاغذ را پاره كرده وبه من گفت : اين را به كسى مگو . (سفينة البحار)
سفيان به سال 95 در كوفه متولد ودر سال 162 در بصره بمرد . (دهخدا)
سفيان در عداد لشكريان هشام بن عبدالملك بود ودر جنگ زيد بن على بن الحسين با سپاه هشام ، وى نيز حضور داشت ، كه يا او يكى از مباشرين قتل زيد بود ويا ديگران را عليه او ميشورانيد ويا او را يارى ننمود . (مجمع البحرين)
سُفيان :
بن عُيَينَة بن ميمون هلالى كوفى از محدثان بزرگ ومردى بزرگوار وكثيرالعلم بوده ، در كوفه متولد ودر مكه درگذشت ، اوراست : الجامع در حديث وكتابى در تفسير . (اعلام زركلى)
سُفيان :
بن مصعب عبدى كوفى از شعراى اهلبيت وكسيكه امام صادق (ع) خطاب به شيعه فرمود : فرزندانتان را شعر عبدى بياموزيد كه بر دين خدا است .
سفيان خود گويد : امام صادق (ع) به من فرمود : اى سفيان شعرى بگو كه زنان (در سوگ پدرانمان) نوحه سرائى كنند . (بحار:79/293)
سفيانى :
مردى بد صورت وآبله رو وچهار شانه وازرق چشم واسم او عثمان بن عنبسه است و از اولاد يزيد بن معاويه ميباشد . در بيابانى كه مابين مكه وشام است ظهور خواهد كرد . (منتهى الآمال)
روايات در باره سفيانى وخروج او در آخرالزمان متعدد است از جمله : فضل كاتب گويد : در حضور امام صادق (ع) نشسته بودم ناگهان نامه ابومسلم خراسانى كه حضرت را به قيام وانقلاب دعوت كرده بود بدست امام رسيد ، چون حضرت نامه را ديد به حامل نامه فرمود : نامه تو پاسخ ندارد واز اينجا بيرون شو . ما اصحاب چون چنين ديديم بنا كرديم در گوشى در اين باره با يكديگر سخن گفتن . حضرت رو به ما كرد وفرمود : اى فضل در باره چه امرى با يكديگر سخن ميگوئيد ؟ خداوند عزّ وجل به شتاب بندگانش شتاب نكند وهمانا كندن كوه از جاى خود آسان تر باشد از برانداختن سلطنتى كه عمرش به پايان نرسيده باشد . من عرض كردم : فدايت گردم پس ما در انتظار كدام علامت ونشانه باشيم كه ما را به دولت حقّه اميدوار سازد ؟ فرمود : اين زمين عمرش سپرى نگردد تا اينكه سفيانى خروج كند وچون او ظاهر شود شما دعوت ما را اجابت كنيد . اين را سه بار تكرار فرمود : واين از امور حتميّه است.
در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه فرمود : خروج سفيانى از امور حتميه است ودر ماه رجب خروج خواهد كرد .
در روايت ديگر آمده كه از آن حضرت نام سفيانى را پرسيدند فرمود : به نامش چه كار دارى ؟ وى چون پنج گنج شام را كه دمشق وحمص وفلسطين و اردن وقنسرين باشد مالك شود آنگاه به انتظار فرج باشيد . راوى پرسيد حكومت وى چند ماه است ؟ فرمود : هشت ماه .
نيز از آن حضرت آمده كه سفيانى با حضرت قائم (عج) ميجنگد .
محمد بن مسلم گويد : روزى امام باقر(ع) شيعيان خويش را مخاطب ساخت ولختى آنها را به ورع واستقامت در دين نصيحت فرمود سپس آنها را از اينكه در دولت باطل روزگار ميگذرانند دلدارى داد وفرمود : مژده باد شما را ، مگر شما چه ميخواهيد ؟ آيا شما به از اين ميخواهيد كه دشمنانتان در حال معصيت كشته شوند وخود به جان يكديگر بيفتند ويكديگر را بكشند وشما در امن وامان زندگى كنيد ؟! بس است سفيانى شما را كه از دشمنانتان انتقام بستاند وخروج او نشان فرج شما ميباشد زيرا آن فاسق چون خروج كند تا يكى دو ماه كه جمع زيادى را به قتل رساند خطرى از ناحيه او به شما متوجه نشود . يكى از اصحاب عرض كرد : پس از آنكه كار او بالا گرفت ما اهل وعيالمان را چگونه از شرش نجات دهيم ؟ فرمود : وى با زن وفرزند شما كارى ندارد ، مردان هم ميتوانند به بلادى چون مكه وكوفه فرار كنند . سپس فرمود : لشكر اين فاسق به مدينه نيز ميرسد ولى شما به مكه پناه بريد كه آنجا محل اجتماع شما خواهد بود ودوران فتنه او از نه ماه تجاوز نكند . ان شاء الله . (بحار:47/297 و 52/140 ـ 190)
سِفيد :
سپيد . ابيض . نقيض سياه .
قرآن كريم : «روزى بيايد كه رويهائى سفيد شود ورويهائى سياه گردند . اما سياه رويان به آنها گفته شود : چرا پس از ايمان كافر شديد ، پس بچشيد عذاب را به سزاى كفرى كه ورزيديد . واما سفيد رويان : براى هميشه در رحمت خداوند وبهشت جاويد خواهند بود» . (آل عمران : 106 ـ 107)
سفيدى :
سفيد بودن . بياض . رسول اكرم (ص) : سفيدى نيمى از زيبائى است .
خود حضرت رسول (ص) سفيدروى ونورانى بود . ونسل خالص اسماعيل (ع) سفيد رويند.
در حديث رسول (ص) آمده : خداوند ، بهشت را سفيد آفريده است ، وبهترين جامه ها به نزد خداوند ، جامه سفيد است ، پس زنده هاتان سفيد بپوشند ومرده هاتان را سفيد كفن كنيد . (ربيع الابرار : 3/720)
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه موى سفيد در جلو سر يمن وبركت است ودر دو گونه نشان سخاوت ودر دو طرف سر وبناگوش شجاعت ودر پشت سر شوم وناميمون است . كندن موى سفيد از سر وصورت در حديث به شدّت مكروه آمده .
از حضرت رسول (ص) رسيده كه هرآنكس موئى در اسلام سپيد كند آن مو در قيامت براى او نورى بود . (بحار:76/106)
سَفير :
رسول وپيك . ج : سُفَراء . در نامه اميرالمؤمنين (ع) به قثم بن عباس آمده : «ولا يكن لك الى الناس سفير الا لسانك ، ولا حاجب الاّ وجهك» . (نهج : نامه 67)
«واشهد ان محمداً نجيب الله وسفير وحيه». (نهج : خطبه 198)
سَفيك :
خون ريخته .
سَفين :
آهن ابزار يا چوب ابزارى كه در تراشيدن وخراشيدن وپوست كندن هيزم وهر چوب بكار برند .
سَفينة :
كشتى ، بدان جهت كه روى آب را ميخراشد . (فانطلق حتى اذا ركبا فى السفينة خرقها ...) (كهف:71) . (فانجيناه واصحاب السفينة وجعلناها آية للعالمين). (عنكبوت:15)
سَفيه :
كم عقل . آنكه قدر مال نداند . مسرف وتباه كار . (آنندراج)
سفيه سبك عقل وكسى كه بى محابا به سخن زشت وكار ناروا بشتابد ودر امور خويش انديشه ننمايد . ج : سُفَهاء .
سفيه در قانون شرع ممنوع التصرف در مال خود ميباشد وميبايد خريد وفروش وديگر معاملاتش زير نظر ولىّ انجام گيرد .
(ولا تؤتوا السفهاء اموالكم الّتى جعل الله لكم قياما) اموالى كه خداوند قوام زندگى شما قرار داده در اختيار سفيهان قرار مدهيد (نساء:5) . (فان كان الذى عليه الحق سفيها ...)اگر مديون ناقص عقل يا صغير بود (وصلاحيت امضا نداشت) وليّش به عدل ودرستى امضاء كند . (بقره:282)
به «سفاهت» نيز رجوع شود .
سَقّاء :
آب ده . آب فروش .
سَقام :
بيمارى .
سُقاة :
جِ ساقى .
سَقايت :
سقاية . آب دادن .
در فضيلت سقايت حديث بسيار آمده است ، از جمله از رسول خدا (ص) : از جمله بهترين اعمال به نزد خداوند ، خنك كردن جگرهاى تفتيده است . (بحار:74/368)
امام صادق (ع) : بهترين صدقه ، تشنگان را آب دادن است . (بحار:74/369)
به «آب دادن» نيز رجوع شود .
سِقاية الحاجّ :
حاجيان را آشاميدنى دادن . يكى از مناصب قريش در رابطه با كعبه وسدانت بيت . در حديث رسول (ص) آمده : «كلّ مآثر الجاهلية تحت قدمى الاّ سقاية الحاج وسدانة البيت» . (اقرب الموارد)
(اجعلتم سقاية الحاج وعمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله واليوم الآخر وجاهد فى سبيل الله لا يستوون عندالله ...) . جمع زيادى از مفسرين از جمله حاكم حسكانى از محدثين سنت شأن نزول اين آيه را در باره على بن ابى طالب دانسته وحاكم چنين آرد : روزى شيبة بن ابى طلحه وعباس بن عبدالمطلب پس از اينكه ايمان آورده بودند بر يكديگر مباهات مينمودند، عباس ميگفت : من امتيازى دارم كه هيچكس آن را ندارد ، من مسئول سقايت وآب دادن حاجيان بودم . شيبه ميگفت : مقام من والاتر است كه عمارت وتعمير مسجدالحرام به عهده من بود . على (ع) كه در كنار آنها ميگذشت وسخنان آن دو را ميشنيد به آنها گفت : من شرمم آيد كه شما با اين سن وسال به چه چيزهائى افتخار ميكنيد ! من با اين سن كمى كه دارم واجد امتيازى ميباشم كه هيچيك از شما آن را نداريد . گفتند : آن چه باشد ؟ على گفت : با اين شمشيرم آنقدر به بينى شما زدم تا مسلمان شديد . عباس خشمگين برخاست ودامن كشان به نزد پيغمبر (ص) رفت و از على شكوه نمود . پيغمبر على را بخواند وفرمود : چرا به عمويت چنين گفتى ؟ عرض كرد : من سيلى حقى به وى زدم خواه او را خوش آيد يا برنجد . در اين حال جبرئيل نازل شد وگفت: خداوند سلامت ميرساند وميفرمايد : اين آيه بر آنها بخوان (اجعلتم سقاية الحاج ...); آيا آب دادن به حاجيان وتعمير مسجدالحرام را با ايمان به خدا و روز جزا و جهاد در راه خدا برابر ميدانيد ؟! هرگز اينها نزد خداوند يكسان نباشند ... (توبه:19)
سَقب :
شتر كره يا شتر كره نوزاد هر چه باشد ، يا شتر كره نر . ج : سقاب وسقبان .
از سخنان اميرالمؤمنين (ع) «لقد طرت شكيراً و هدرت سقبا» : پيش از اوان پرواز ، پرواز نمودى وبه دوران كرّگى آواز شتر بزرگ سال برآوردى . (نهج : حكمت 402)
سَقَر :
دوزخ يا يكى از دركات آن ويا يكى از درهاى آنست . (مجمع البيان)
(يوم يسحبون فى النار على وجوههم ذوقوا مسّ سقر) (قمر:48) . (الاّ اصحاب اليمين * فى جنّات يتسائلون * عن المجرمين * ما سلككم فى سقر * قالوا لم نك من المصلّين* ولم نك نطعم المسكين * وكنّا نخوض مع الخائضين * وكنّا نكذّب بيوم الدين). (مدثر:39 ـ 46)
سُقراط :
از فلاسفه بزرگ يونان است كه در 470 قبل از ميلاد متولد شد وپدرش شغل حجارى داشته وچندى با پدر همكارى كرده وسپس دل به فلسفه بسته ، وى به خداى يگانه پى برده ميكوشيد كه مردم را نيز بدين حقيقت آشنا كند .
وى در تعليم اخلاق كوششى فراوان داشت وميخواست مردم در آغاز به حقايق اخلاق پى برند وسپس بدان عمل كنند مثلا ميگفت : بايد دانست كه شجاعت چيست وعدالت كدامست ودانش چه اثرى دارد . وخلاصه حقيقت نيكى را درك كرد وسپس بدان پرداخت .
او ميگفته كه مى بينم عالم نظامى دارد وبى ترتيب نيست وهر امرى را غايتى است وذات بارى خود غايت وجود عالم است ، نميتوان مدار امور عالم بر تصادف واتفاق فرض نمود وچون عالم به نظام است امور دنيا قواعد طبيعى دارد كه قوانين موضوعه بشرى بايد آنها را رعايت كند بدين سبب سقراط در سياست معتقد به قهر و زور نيست ومدارا كردن با مردم واقناع افكار آنها را لازم ميداند .
از سقراط كتابى در دست نيست ولى فلسفه او را از كتاب محاورات افلاطون ميتوان استنباط نمود .
وى به جرم اينكه عقايدش برخلاف معتقدات رايج زمان بود بدست حاكم وقت به زهر شوكران كشته شد . (دهخدا)
اين سخن از او بياد مانده «چون حكمت به آدمى روى آورد شهوات به خدمت عقول درآيند ، وچون از او پشت كند شهوتها خردها را به خدمت گيرند» . (منجد)
سَقِّز :
اسم تركى جويدنى معروف است . به عربى علك گويند . در حديث ، جويدن سقز مكروه آمده است . (بحار:12/151)
سَقَط :
غلط وخطا .
سِقْط :
به هر سه حركت سين بچه ناتمام از شكم افتاده . از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : سوگند به آنكه جانم به دست او است همانا كودك سقط شده اى كه مادرش آن را به حساب خدا محسوب داشته باشد مادر خود را به بند ناف خويش به بهشت برد .
ونيز فرمود : يك فرزند سقط شده را به پيش فرستم نزد من به از آن بود كه جوان مجاهدى را از خود بجاى گذارم . (كنزل العمال : 3/285)
احكام شرعى سقط : اگر سقط كمتر از چهار ماه داشته باشد ، آن را در خرقه اى پيچيد وبه خاك سپاريد . واگر چهار ماه وبيشتر داشت همه احكام ميت كامل را ، از غسل وكفن وكيفيت خاص دفن را دارد جز نماز ميت كه از شش سال به بعد واجب شود.
سَقف :
آسمانه . آسمان خانه . ج : سُقُف. (فخرّ عليهم السقف من فوقهم)(نحل:26). (ولولا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سُقُفا من فضّة ومعارج عليها يظهرون)(زخرف:33) . در حديث از ترسيم عكس ووضع مجسّمه بر سقف نهى شده است . (بحار:76/159)
سقنقور :
به لغت رومى ، جانورى كه به فارسى آن را ريگ ماهى نامند و بر كنار نيل يافت شود . گوشت آن به غايت مشهّى ومقوّى باه مى باشد .
احمد بن اسحاق گويد : به امام عسكرى(ع) نوشتم : «ماهى سقنقور را در داروى باه به كار مى برند وآن ، چنگال و دُم دارد ، نوشيدن آن دارو جايز است ؟ فرمود : «اگر فلس (پولك) دارد، اشكالى ندارد» . (بحار:65/199)
سُقُوط :
افتادن . (وما تسقط من ورقة الاّ يعلمها) . (انعام:59)
سَقى :
آب دادن . (فسقى لهما ثمّ تولّى الى الظلّ فقال : ربّ انّى لمّا انزلت الىّ من خير فقير) . (قصص:24)
عن علىّ بن الحسين (ع) : من سقى مؤمناً من ظمأ ، سقاه الله من الرحيق المختوم . (وسائل:5/114)
عن ابى عبدالله الصادق (ع) : من سقى الماء فى موضع يوجد فيه الماء ، كان كمن اعتق رقبةً ، و من سقى الماء فى موضع لا يوجد فيه الماء ، كان كمن احيى نفسا ، ومن احيى نفسا فكانّما احيى الناس جميعاً .
و عن ابى جعفر الباقر (ع) : من سقى كيداً حرّى من بهيمة او غيرها ، اظلّه الله يوم لا ظلّ الاّ ظلّة . (وسائل:9/473)
عن رسول الله (ص) : من سقى طلحةً او سدرةً ، فكانّما سقى مؤمناً من ظمأ . (وسائل:17/42)
سُقيا :
آبخور ، نوبت آب . (فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقياها) . (شمس:13)
سَقيفة :
صفّه پوشيده . ايوانى مسقّف به پنهانى ، كه عرب براى مشاوره هاى باطل در آن جمع مى شدند . (غياث اللّغات)
سَقيفه بنى ساعده :
جايگاه وايوانى مسقّف در مدينه كه مربوط به قبيله بنى ساعده بوده ومردمان در مشاوراتشان در آن گرد مى آمدند .
اين جايگاه به لحاظ حادثه اى كه در آن رخ داده ، در تاريخ اسلام معروف است وداستان به طور خلاصه از اين قرار بوده :
پيغمبر اسلام در مرض موت خود اسامة بن زيد را فرمان داد كه هر چه سريعتر در رأس لشكرى انبوه از مهاجرين وانصار ، به سوى موته فلسطين به جنگ روميان بشتابد، وافرادى را مانند ابوبكر وعمر به همراهى اسامه نام برد وبسيار در بسيج اين لشكر تأكيد نمود ، وحتّى اسامه گفت : «شما اكنون بيماريد وما دل ندهيم شما را بدين حال رها سازيم» . حضرت فرمود : «خير ، امر جهاد را نتوان به هيچ عذرى بر زمين نهاد» . كسانى در امر فرماندهى اسامه اعتراض نمودند وحضرت با كمال جدّيّت ، صلاحيّت وى را مورد تاييد قرار داد . بالاخره اسامه طبق دستور از مدينه خارج شد وبه يك فرسنگى مدينه ، لشكرگاه ساخت ومنادى پيغمبر ، مدام در شهر ندا مى داد كه : «مبادا كسى از لشكر اسامه تخلّف كند وبجا ماند» . ابوبكر وعمر وابوعبيده جرّاح نيز از جمله كسانى بودند كه شتابان خود را به لشكر رساندند . رفته رفته بيمارى پيغمبر شدّت يافت وكسانى كه در مدينه بودند ، به عيادت حضرت مى رفتند وچون از نزد پيغمبر برمى خاستند ، سرى به سعد بن عباده كه آن روز بيمار بود ، مى زدند . وبالجمله دو روز پس از حركت اسامه ، چاشتگاه دوشنبه بود كه پيغمبر دار فانى را وداع گفت وشهر مدينه يك پارچه شيون شد ولشكر به مدينه بازگشت . ابوبكر كه بر شترى سوار بود ، يك راست به درب مسجدالرّسول آمد وصدا زد : «اى مردم شما را چه شده كه در هم مى جوشيد ؟! اگر محمّد مرده ، خداى محمّد كه نمرده» . واين آيه تلاوت نمود : (وما محمَّد الاّ رسول قد خلت من قبله الرُّسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ...)در اين حال جماعت انصار به سراغ سعد بن عباده رفته ، وى را به سقيفه بنى ساعده آوردند ، وچون عمر شنيد ابوبكر را خبر داد وهر دو به اتّفاق ابوعبيده جراح به سوى سقيفه شتافتند ، خلق انبوهى را در آنجا گرد آمده يافتند كه سعد در ميان آنها به بستر بيمارى خفته بود ، نزاع در گرفت وابوبكر ضمن سخنرانى مفصّلى گفت : «اى مردم ! من چنين صلاح مى دانم كه شما با يكى از اين دو (عمر يا ابوعبيده) بيعت كنيد كه اين دو از هر جهت به اين امر شايسته اند». ولى عمر وابوعبيده هر دو گفتند : «ما هرگز بر تو كه سابقه بيشترى در اسلام دارى ويار غار پيغمبر نيز بوده اى پيشى نگيريم وتو به اين امر اولويّت دارى» . انصار گفتند : «ما بيم آن داريم كه يك تن اجنبى كه نه از ما باشد ونه از شما اين سمت را اشغال كند . لذا بهتر آن مى دانيم كه ا