back page fehrest page next page

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هيچ نگهبان نگهدارتر از سكوت نباشد .

روزى اميرالمؤمنين (ع) از جائى ميگذشت مردى را ديد كه به سخنان لاطائل بى معنى بى خاصيت سرگرم است . حضرت در كنار او لختى بايستاد وسپس به وى فرمود : اى اين ، تو دارى نامه عمل خويش را كه بدست دو مَلَك به محضر پروردگارت نوشته ميشود پر ميكنى پس چيزى بگو كه ترا سودى بود واينها را كه به دردت نميخورد رها ساز .

از آن حضرت آمده كه آدمى به زير زبان خويش پنهان است (چون به سخن آيد شناخته گردد) . (بحار:71/276 ـ 294)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : ساكت مانى تا از تو تقاضاى سخن كنند ، زيباتر از آن كه بگوئى تا از تو درخواست سكوت نمايند . (غرر)

از حضرت رسول (ص) آمده كه اذن دختر باكره (در ازدواج) همان سكوت او ميباشد . (كنزالعمال)

رسول اكرم (ص) به ابوذر فرمود : بر تو باد به سكوت جز آنجا كه زبان به خير وصلاح جارى شود ، زيرا سكوت ، شيطان را از تو ميراند وترا در امر دينت يارى ميدهد وسكوت ترا از پشيمانى ايمن ميدارد، وتدارك آنچه را كه بر اثر سكوت از دست داده اى آسان تر است از تدارك خسارتى كه به وسيله گفتار بر تو وارد شده باشد . (ربيع الابرار : 1/778)

به «صمت» نيز رجوع شود .

سُكوت :

آرام گرفتن پس از هيجان ، گويند استعاره است از سكوت به معنى ترك سخن ، چه سكوت بدان معنى توأم با نوعى آرامش و سكون است . (و لمّا سكت عن موسى الغضب اخذ الالواح ...). (اعراف:154)

سكوت خداوند :

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : خداوند فرائضى را بر شما واجب نمود آنها را ضايع مسازيد ، ومرزهائى برايتان معين كرد از آنها مگذريد ، وشما را از امورى نهى نمود گرد آنها مگرديد ، واز امورى ساكت مانده كه آن به علت فراموشى نبوده ، خويشتن را در مورد آنها به تعب ميفكنيد . (بحار:2/260)

سُكون :

آرميدن . ضد حركت .

سكونت :

اقامت در جائى . از حضرت رسول (ص) حديث شده كه فرمود : من از مسلمانى كه با مشركى در بلاد حرب جاى گزيند بيزارم . (75/392)

در نامه اميرالمؤمنين (ع) به حارث همدانى آمده : «واسكن الامصار العظام ، فانها جماع المسلمين» : در شهرهاى بزرگ سكونت گزين ، كه انبوه مسلمانان در آنجا جمعند . (نهج : نامه 69)

به «شهر» و «خانه» و «روستا» نيز رجوع شود .

سِكّة :

آهنى كه نقش زر رايج بر آن كنده باشند . كوچه وسيع . درختان خرما كه صف زده باشند ، واز اين است حديث معروف : «خير المال سكة مأبورة» : بهترين مال نخلهاى رديف شده و صف بسته است (نهايه ابن اثير) . «السكّة المحماة» : پاره آهن تفتيده ، مثل زنند براى كسى كه كار را سريع و بدون درنگ انجام دهد .

عن الرضا (ع) عن آبائه انّ عليّا قال : «يا رسول الله ! انّك تبعثنى فى الامر ، فاكون فيها كالسكّة المحماة ام الشاهد يرى ما لا يرى الغائب» ؟ قال : «بل الشاهد يرى ما لا يرى الغائب» . (بحار:42/186)

سِكّين :

كارد . (وآتت كلّ واحدة منهن سكّيناً وقالت اخرج عليهنّ) . (يوسف:31)

سكينة :

صفت مشبهه است از ماده سكون به معنى وقار ، نه سكون پيش از حركت . سكينه در آيه (هوالذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين) ايمان است . وسكينه در آيه (انّ آية ملكه ان يأتيكم التابوت فيه سكينة من ربكم) تورات است كه مايه آرامش آنها بوده وچون به جنگ ميرفتند جهت اطمينان خاطر وآرامش روحشان آن را در ميان تابوت مينهادند وبه پيشاپيش لشكر قرار داده خود به دنبال آن ميرفتند . (مجمع البحرين)

سَكِينه :

بنت الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام نام آن مخدّره آمنه وامينه وامامه ثبت گرديده ولقب وى سكينه بوده كه از طرف مادرش رباب بدان ملقب شده بود .

سكينه از پردگيان خاندان رسالت وزنان بزرگ اسلامست واز اخلاق فاضله وآداب مرضيّه وصفات حميده و از وفور عقل ودانش و جود و كرم وبخشش در مقامى بس بلند و در فنون فصاحت وبلاغت وسخن سنجى از اساتيد وقت وسيده زنان عصر خود بوده است .

وآستان قوى بنيانش مرجع ادبا وفضلا وشعرا وارباب كمال بوده وشعرا ومشاهير سخن اشعار ونتايج طبع خود را از نظر آن خاتون ميگذراندند .

وفات آن مخدره به نقل ابن خلكان در پنجم ربيع الاول سال 117 در مدينه بوده . (دهخدا)

سفيان گويد : موقعى كه على بن الحسين(ع) عازم حج بود خواهرش سكينه مبلغ هزار درهم به نزد حضرت فرستاد وامام آن پول بستد وميان فقرا توزيع نمود . (بحار:46/114)

سَگ :

حيوان معروف . به عربى كلب گويند . در شرع اسلام نجس العين وخريد وفروش آن باطل است جز سگى كه منفعت محلله معتد بها داشته باشد مانند سگ شكار وسگ باغ وسگى كه حيوانات را نگهبانى كند .

از خباب بن ارت نقل است كه گفت : پيغمبر (ص) مرا به كشتن سگهاى شهر مامور ساخت . من بيرون شدم وهر سگى را كه ديدم كشتم تا اينكه سگى را كنار خانه اى ديدم خواستم آن را بكشم زنى از درون خانه فرياد زد كه ميخواهى چه كنى ؟ گفتم : از جانب پيغمبر مأمور كشتن سگانم . وى گفت : به نزد پيغمبر شو وبگو من زنى نابينايم واين سگ مرا به ورود مهمان خبر ميدهد ودرنده را از من ميراند . من به نزد حضرت بازگشتم و پيام زن را رساندم . فرمود : بازگرد وآن را بكش . رفتم وآن را نيز بكشتم . (كنزالعمال)

در روايات زيادى آمده كه نگهدارى سگ جز سگ شكار وسگ گله حيوان مكروه است . ودر برخى احاديث نهى صريح آمده واز امام صادق (ع) آمده كه پيغمبر (ص) جهت باديه نشينان تجويز نموده .

از امام باقر (ع) رسيده كه جبرئيل به پيغمبر (ص) گفت : ما فرشتگان به خانه اى كه در آن عكس انسانى باشد يا در آن از نجاست شاش پرهيز نشود وخانه اى كه سگ در آن باشد در نيائيم .

از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه از نزديك شدن به سگ بپرهيزيد ، اگر به بدنتان اصابت كند موضع را بشوئيد واگر خشك بود به لباستان آب بپاشيد . (بحار:65/55 و 76/159 و 10/89)

سِگال :

سكالش ، سگالش كردن ، انديشه ، انديشيدن ، راى زدن ، مشورت كردن .

سَلّ :

سبد ، واحد آن سلّة ، ج : سِلال .

سَلّ :

بيرون كشيدن چيزى از چيزى به آرامى . روغن كشيدن از كنجد ومانند آن .

سِلّ :

قرحه اى كه در ريه حاصل شود وتب آرام مداومى در پى داشته باشد . در حديث آمده مداومت بر پوشيدن كفش امان است از سل . (مجمع البحرين)

حسن بن على بن يقطين گويد : حضرت رضا (ع) ما را بدين تعويذ جهت شفاى از سلّ تعليم فرمود : «يا الله يا رب الارباب ويا سيد السادات ويا اله الآلهه ويا ملك الملوك ويا جبار السّماوات والارض اشفنى من دائى هذا فانى عبدك وابن عبدك اتقلّب فى قبضتك وناصيتى بيدك» سه بار اين را ميگوئى كه خداوند اگر بخواهد ترا به حول وقوّه خويش شفا دهد . (بحار:95/20)

سِلاح :

آلت جنگ . ج : اسلحة .

بزنطى گويد : روزى حضرت رضا (ع) از من پرسيد آيا سلاح سازى در ميان دوستان شما هست ؟ عرض كردم : آرى يكى از دوستان ما شغلش زرّادى ميباشد . فرمود : او سرّاد است نه زرّاد مگر قرآن نخوانده اى كه در باره داود ميفرمايد : (ان اعمل فى السرد) ؟

از امام صادق (ع) در تفسير (واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة) تا بتوانيد خود را در برابر دشمن از حيث نيرو آماده سازيد . (انفال:60) ، آمده كه فرمود : يعنى (اسلحه هجومى مانند) شمشير و(آلات دفاعى مانند) زره تهيه كنيد . ودر حديث ديگر از حضرت رسول (ص) در موارد اين آيه آمده كه : تيراندازى بياموزيد .

نبى اكرم (ص) فرمود : هر كه در روى برادر مسلمان خويش به سلاح خود اشاره كند (وى را به سلاح تهديد نمايد) فرشتگان آسمان او را لعن كنند تا از او جدا شود . (بحار:100/61 و 103/191 و 79/202)

در وصاياى پيغمبر (ص) به على (ع) آمده كه اى على ده گروه از اين امت ميباشند كه (به ظاهر مسلمان ولى) آنها به خداوند بزرگ كافرند ، از جمله كسى كه به كافر حربى سلاح بفروشد . (بحار:72/121)

سليمان بن خالد گويد : به امام صادق(ع) عرض كردم : عجليه (يكى از فِرق ضاله شيعه) ميگويند : سلاح پيغمبر(ص) به نزد فرزندان امام حسن (ع) ميباشد ؟ فرمود : بخدا سوگند دروغ ميگويند ، پيغمبر را دو شمشير بوده كه در سمت راست يكى از آن دو نشانه اى است ، آن نشان ونيز نام دو شمشير را بگويند چه بوده ؟ ولى من عموزاده ام را نكوهش نكنم ودر باره اش چيزى كه مايه منقصت او بود به زبان نرانم . عرض كردم : نام آن دو شمشير چه بوده ؟ فرمود : يكى را رسوم وديگرى را مخذم ميگفتند .

واز آن حضرت آمده كه سلاح (پيغمبر) نزد ما (خاندان نبوت) بسان تابوت است در ميان بنى اسرائيل كه هرگاه تابوت به درب خانه يكى از آنها ديده ميشد همان نشان نبوت او بود (سلاح نيز نزد هر يك از اين خاندان بود نشان امامت او ميباشد) . (بحار:26/209 و 13/456)

سَلاحِف :

جِ سلحفاة . لاك پشتها .

سَلاّخ :

پوست كن . آن كه پوست حيوانات از بدن بيرون كشد .

سَلاّر :

ابويعلى حمزة بن عبدالعزيز ملقب به سلاّر ديلمى از اعاظم متقدمين فقهاى شيعه و اوّل كسى كه اقامه جمعه را در عصر غيبت حرام شمرده است .

وى نزد سيد مرتضى وشيخ مفيد تلمّذ نموده واز كبار تلاميذ اين دو بزرگوار بود .

اصل او از ديلم گيلانست ودر بغداد به تحصيل علوم پرداخته واز خواصّ اصحاب سيد مرتضى شد وسيد زمانى ويرا به نيابت خود به بلاد حلب فرستاد وگاه ميشد كه او را به جاى خويش به درس ميگماشت .

از او است كتاب مقنع در مذهب وتقريب در اصول فقه والمراسم العلويه والاحكام النبويّه در فقه والابواب والفصول در فقه .

وى در سال 463 بدرود حيات گفت .

سَلاست :

نرم وآسان وهموار شدن . هموارى وروانى . روانى كلمات به سهولت وآسانى كه در آن الفاظ ثقيل نباشد .

سَلاسِل :

جِ سلسلة . زنجيرها . (اذ الاغلال فى اعناقهم والسلاسل يسحبون). (غافر:71)

سَلاطَة :

دراز زبان شدن .

سلاطين :

جِ سلطان .

سُلاف :

مى . شراب .

سُلافة :

مى . شراب شيرين .

سَلاّل :

سبد باف .

سَلالِم :

نام قلعه اى از قلاع خيبر .

سُلالَة :

آنچه بيرون كشيده شود از چيزى . به مجاز به معنى خلاصة وبرگزيده هر چيزى . (ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طين). (مؤمنون:12)

سَلام :

درود وتحيّت . كلمه دعائى كه معمولاً هنگام ملاقات يا گاه بدرود يكى به ديگرى گويد . (واذا حيّيتم بتحيّة فحيّوا باحسن منها اوردّوها) چون كسى به شما سلامى كند شما به بهتر از آن وى را پاسخ گوئيد يا همان كه او گفته به او برگردانيد . (نساء:86)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : در بهشت غرفه هائى ميباشد كه از درون آنها برونشان را و از برون درونشان را توان ديد ، كسانى از امت من در آنها جاى دارند كه پاكيزه سخن گويند وبه ديگران خوراك دهند وبه سلام عموميت دهند وشب هنگام كه مردمان به خواب باشند آنان به نماز برخيزند . سپس فرمود : عموميت سلام آنست كه به سلام كردن بر هيچكس بُخل نورزد .

از ابن عباس نقل است كه گفت : چون سلام كننده بگويد : السّلام عليكم تو بگو : وعليكم السلام ورحمة الله . واگر گفت : السلام عليكم ورحمة الله تو در جواب بگو : وعليكم السلام ورحمة الله وبركاته . كه اگر چنين كنى بهترين تحيت به وى گفته اى واين نهايت سلام است .

گويند : مردى بر پيغمبر (ص) وارد شد وگفت : السلام عليك . پيغمبر جواب فرمود : وعليك السلام ورحمة الله . مرد ديگر آمد گفت : السلام عليك ورحمة الله . حضرت جواب داد وعليك السلام ورحمة الله . نفر سوم آمد وگفت : السلام عليك ورحمة الله وبركاته . حضرت در پاسخ فرمود : وعليك السلام ورحمة الله وبركاته . عرض شد يا رسول الله در جواب اول ودوم چيزى افزودى ولى در جواب نفر سوم چيزى اضافه نفرمودى ؟! فرمود : براى اينكه وى چيزى را از سلام بجاى نگذاشت كه آن را در پاسخ افزوده سازم لذا همان گفته او را به خودش برگرداندم . (مجمع البيان)

امام باقر (ع) فرمود : چون كسى به خانه خويش وارد شود اگر كسى در خانه بود به وى سلام كند واگر نبود بگويد : «السلام علينا من عند ربنا» . پيغمبر (ص) فرمود : كسى را كه پيش از سلام به سخن بپردازد پاسخ مدهيد . وفرمود : كسى را به سفره خود مخوانيد تا اين كه سلام كند .

وفرمود : هنگامى كه يكديگر را ملاقات مى نمائيد با يكديگر سلام كنيد وبه يكديگر دست دهيد وچون از هم جدا ميشويد با طلب مغفرت براى يكديگر جدا شويد .

وفرمود : نماز وسلام را كوتاه وناقص نسازيد . در تفسير اين حديث آمده كه مراد از نقصسلام آنست كه در جواب گفته شود : وعليك .

در حديث آمده كه امام صادق (ع) به مردى سلام كرد ، وى در جواب گفت : وعليكم السلام ورحمة الله وبركاته ومغفرته ورضوانه . حضرت فرمود : شما در سلام به ما از گفتار ملائكه تجاوز منمائيد آنجا كه به پدرمان ابراهيم (ع) گفتند : «رحمة الله وبركاته عليكم اهل البيت» .

پيغمبر (ص) فرمود : تحيت اهل بهشت «السلام عليكم» ميباشد .

واز آن حضرت است كه بايستى سواره به پياده سلام كند ، واگر از جمعى يك نفر سلام كند از همه كفايت كند .

وفرمود : چون به خانه خويش وارد ميشويد سلام كنيد كه مايه بركت خانه وخو گرفتن ملائكه به آن خانه است .

از امام صادق (ع) آمده كه : به يهود ونصارى ومجوس وبت پرست وجمعى كه بر سفره شراب باشند ومخنث وشاعرى كه به پاكان نسبت ناروا ميدهد واهل نرد وشطرنج سلام مكنيد ، ونيز به كسى كه به نماز مشغول باشد زيرا وى نتواند جواب دهد در صورتى كه سلام مستحب وجواب آن واجب است . وهمچنين به رباخوار وكسى كه در حال دست به آب باشد وآنكه در حمام است وكسى كه آشكار به فسق وفجور دست ميزند سلام مكنيد .

از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه سلام را هفتاد حسنه است كه شصت ونه حسنه آن از آن كسى است كه ابتدا سلام كند ويكى از آن آنكه سلام را پاسخ دهد .

از امام صادق (ع) نقل شده كه پيغمبر(ص) به زنان سلام ميكرد وآنها جواب سلام او را ميدادند واميرالمؤمنين به زنان سلام ميكرد ولى خوش نداشت كه به زنان جوان سلام كند وميفرمود : بيم آن دارم كه از صدايشان خوشم آيد وزيانم بيش از سودم شود .

حضرت رضا (ع) فرمود : هر كه فقير مسلمانى را ملاقات نمايد وبه وى سلامى كند كه با سلام او به غنى تفاوت داشته باشد در قيامت خدا را از خود خشمناك بيابد .

پيغمبر (ص) فرمود : چون خواستيد از مجلس بيرون رويد سلام كنيد كه سلام اوّل را بر سلام آخر برترى نباشد . (بحار:76/2 و 40/335 و 72/38 و 16/241)

سَلامان :

بطنى از قبيله طى ميباشد .

به سال دهم هجرت هيئتى به رياست حبيب سلامان از سوى اين قبيله به نزد پيغمبر (ص) آمده به نمايندگى از قبيله اظهار اسلام نمودند . (بحار:21/370)

سَلامان وابسال :

نام عاشق ومعشوق افسانه اى كه جامى يكى از هفت مثنوى مشهور خود را در باب همين داستان به نظم درآورده است .

سَلاّم :

بن ابى الحقيق از سران يهود عصر پيغمبر اسلام . به «ابو رافع» رجوع شود.

سَلام به پيغمبر از دور :

در احاديث متعدد آمده كه سلام به پيغمبر (ص) از دور به او ميرسد . ودر احاديث بسيارى رسيده كه ملائكه اى هستند كه مسئول رساندن سلام مؤمنين به آن حضرت ميباشند . (بحار:100/181)

سَلامت :

سلامة . بى گزند شدن . بى عيب شدن . عافيت . تندرستى . به «سلامة» رجوع شود .

سلامتى :

عافيت وتندرستى .

رسول اكرم (ص) فرمود : سلامتى وفراغت بال دو نعمتند كه قدرشان مجهول است . (مواعظ صدوق)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : فروتنى سلامتى آرد .

امام صادق (ع) فرمود : هر آنكس دوست دارد كه مدام در سلامتى بزيد از گناه بپرهيزد وخدا را نافرمانى ننمايد .

پيغمبر (ص) فرمود : سلامتى انسان در بازداشتن زبان خويش است . وفرمود : حبس كردن زبان مايه سلامتى انسان است .

امام باقر (ع) فرمود : سلامتى آدمى در دين وجسمش ، به از زينت دنيا ميباشد .

عبدالله بن بكر گويد : روزى خدمت امام صادق (ع) نشسته بودم دستور داد گوشتى آماده كنند كه ميل كند ، سپس گفت : سپاس خداوندى كه مرا سلامتى داد كه اشتهاى غذا دارم . سپس فرمود : نعمت سلامتى برتر است از نعمت دارائى وثروت .

از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده كه فرمود : هر كه بخواهد باقى بماند ـ هر چند بقائى در اين جهان متصور نيست ـ پگاه از خواب برخيزد وكفش خود را نيكو دارد وپوشاكش سبك باشد وآميزش جنسيش اندك بود . در حديث ديگر فرمود : سلامتى مزاج از كم خوردن وكم نوشيدن است . (بحار:72 و 75 و 71 و 66 و 77)

در حديث آمده است كه : هرگاه گرسنه شدى بخور ، وهرگاه تشنه شدى آب بنوش ، وهرگاه احساس نياز دفع بول وغائط نمودى آن دو را از خود دفع كن ، وتا ناچار نشوى آميزش مكن ، وهرگاه خواب به چشمت آمد بخواب ، كه اين شيوه مايه سلامتى بدن است . (بحار:62/260)

بوذرجمهر : اگر چيزى بالاتر وبرتر از زندگى باشد همان سلامتى است ، واگر چيزى همتراز زندگى باشد ، توانگرى است، واگر چيزى بالاتر از مرگ باشد بيمارى است ، واگر چيزى هم تراز مرگ باشد فقر ودرويشى است . (ربيع الابرار : 2/618)

مرحوم راوندى در كتاب دعوات آورده كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود : تندرستى سرمايه است وسستى وتنبلى از دست دادن آن سرمايه ; همانا از جمله نعمتهاى الهى توانگرى است ، وبرتر از آن تندرستى ، وبرتر از آن دلى خداى ترس است . وفرمود : «السلامة مع الاستقامة» : سلامتى با راست رفتارى است .

پيغمبر (ص) فرمود : پنج چيز را پيش از فرا رسيدن پنج چيز غنيمت دان : جوانى پيش از پيرى ، وسلامتى پيش از بيمارى ، وفراغت پيش از گرفتارى وزندگى پيش از آن كه مرگ فرا رسد .

وفرمود : بهترين حاجتى كه بنده از خداى خويش بخواهد سلامتى است .

از آن حضرت روايت است كه روزى به عيادت يكى از اصحاب تشريف برد ، از سبب بيماريش پرسيد ، عرض كرد : ديشب نماز مغرب پشت سر شما خواندم شما سوره قارعه پس از حمد تلاوت نموديد ، من منقلب شدم وبه محضر پروردگار عرضه داشتم : خداوندا اگر مرا به نزد تو گناهى باشد كه بخواهى در آخرت مرا عقوبت كنى هم اكنون در دار دنيا به عقوبتش مبتلايم ساز و به آن جهان ميفكن . لذا بدين بيمارى دچار گشتم . پيغمبر (ص) فرمود : كار خوبى نكردى ، شايسته بود كه ميگفتى : (ربنا آتنا فى الدنيا حسنة وفى الآخرة حسنة وقنا عذاب النار) . آنگاه حضرت او را دعا كرد وشفا يافت . (بحار:81/183)

سلام نماز :

سلام از اجزاء نماز است . اكثرا آن را واجب دانند ولى ركن نماز نيست، آرى هر آنچه در نماز شرط است در آن نيز شرط است : رو به قبله بودن در حال سلام وبا طهارت بودن ومستور العوره بودن وديگر شرائط .

سلام را دو صيغه است : السلام علينا وعلى عبادالله الصالحين . وديگر : السلام عليكم ورحمة الله وبركاته . واما السلام عليك ايها النبى ورحمة الله وبركاته . از اجزاء مستحبه تشهد است .

سَلامَة :

بى گزند شدن . عافيت . تندرستى . اميرالمؤمنين (ع) : «ثمرة التفريط الندامة وثمرة الحزم السلامة» (نهج : حكمت 181) . «العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد» . (نهج : حكمت 225)

به «سلامتى» رجوع شود .

سَلامية :

فرقه اى از زيديه اند ، ياران سلام بن جرير كه گويند ابوبكر وعمر دو امام بودند گرچه امت در بيعت با آنها خطا كردند وامامت مفضول بر فاضل روا باشد . (فرهنگ معارف)

سَلَب :

جامه . پوشش . رسول الله (ص) : «من قتل قتيلا فله سلبه» . (بحار:41/72)

سَلب :

ربودن ونيست كردن .

امام صادق (ع) : «من اذاع علينا حديثا سلبه الله الايمان» . (بحار:75/85)

سَلت

(مصدر) :

برآوردن روده را بدست. از بن بريدن بينى . ستردن موى را .

سُلت :

جَو . جو بى پوست . نوعى از جو، يا نوعى از گندم .

سَلجوقيان :

يا سلاجقه خاندانى ترك كه از 429 هجرى قمرى تا 700 هجرى قمرى در آسياى غربى سلطنت كردند .

ظهور اين خاندان در تاريخ اسلام از وقايع بزرگ وبه منزله شروع دوره جديدى است . مقارن ابتداى استيلاى اين قوم خلافت دچار ضعف شده بود وهيچيك از سلاطين در اين ايام قدرت آنكه كشورهاى اسلامى را تحت يك حكومت در آورند نبود بلكه اين ممالك زير دست سلسله هاى متفرقى سر ميكردند فقط فاطميان را بايد از اين حكم مستثنى دانست . ولى ايشان هم اگرچه دولتى بزرگ داشتند با خلفاى عباسى در حال صفا نبودند بلكه مدعيان آن خاندان محسوب ميشدند سلجوقيان از تركمانان بدوى ودر آغاز بى علاقه به زندگى شهرى وتمدن ودين بودند . وچون اسلام آوردند بر اثر سادگى طبع در اين راه دچار تعصب شدند وبه سبب همين حس به مدد دولت وخلافتى كه رو به مرگ ميرفت شتافته آنرا احياء كردند .

سلاجقه به ايران والجزيره وشام وآسياى صغير هجوم آوردند واين بلاد را به باد غارت دادند وهر سلسله اى را كه در راه خود ديدند برانداختند در نتيجه آسياى اسلامى را از اقصى حد غربى افغانستان تا ساحل بحر الروم تحت يك حكومت آوردند وبا دميدن روح غيرت وتعصب در مسلمانان عساكر روم شرقى را كه مجدداً به تعرض بلاد اسلامى پرداخته بودند عقب زدند .

بر اثر همين كيفيات نسل متعصب جنگجوى جديدى پيدا شد كه بيشتر مغلوبيت صليبيان عيسوى نتيجه دلاورى ايشان است ، وهمين مسايل است كه به سلاجقه در تاريخ اسلام مقامى بلند داده است .

سلجوقيان فرزندان سلجوق بن تقان (دقاق) از رؤساى تركمانان غز هستند . وى در خدمت يكى از خانان تركستان سر ميكرده واز دشت قرقين با همه قبيله خود به طرف جند واز آنجا به بخارا كوچ كرده ودر اين سرزمين او وقبيله اش با شوق تمام قبول اسلام كرده اند .

سلجوق وپسران ونوادگان او در جنگهايى كه بين سامانيان وامراى ايلك خانيه وسلطان محمود غزنوى اتفاق مى افتاد شركت مى جستند وطغرل بيك وبرادرش چغرى بيك به تدريج تا آنجا قدرت يافتند كه به رياست قبيله تركمانان خود به خراسان هجوم بردند . وپس از آنكه چند بار غزنويان را مغلوب كردند شهرهاى مهم كشور آنان را مسخر كرده جاى ايشان را در آن ديار گرفتند .

در سال 429 هجرى امام جماعت مرو خطبه را به نام چغرى بيك داود خواند و او را سلطان السلاطين ناميد وهمين مراسم در نيشابور به نام برادرش طغرل جارى گرديد . بلخ وگرگان وطبرستان وخوارزم نيز به زودى به ممالك سلجوقيه ضميمه گرديد وجبل وهمدان ودينور وحلوان و رى واصفهان هم متعاقب آنها در فاصله بين سنوات 432 و 437 ايشان را مسلم گشت .

طغرل بيك در سال 447 هجرى به بغداد وارد شد ونام او با لقب سلطان در دارالخلافه بر منابر خوانده شد . قبايل ترك وديگر قبايل نيز به تدريج خدمت سلجوقيان را پذيرفتند وبدين ترتيب همه آسياى صغير ومتصرفات خلفاى فاطمى مصر قبل از سال 470 هجرى تحت يك حكومت درآمد وفرمان سلاجقه را گردن نهادند.

طغرل بيك والب ارسلان وملكشاه بر جميع اين ممالك وسيع حكومت داشتند . ولى بعد از مرگ ملكشاه جنگهاى داخلى بين بركيارق ومحمد بروز كرد وشعب ديگر خاندان سلجوقى در نواحى مختلف سر به استقلال برداشتند .

با اين حال باز شعبه اصلى اين خاندان تا مرگ سنجر اسماً به رياست كل شناخته ميشد وسنجر آخرين تن از سلاجقه بزرگ است كه با وجود منحصر بودن قلمرو او به خراسان تا سال فوتش يعنى تا تاريخ 552 هجرى عنوان رياست سلاجقه را داشته . سلاجقه كرمان وعراق وشام و روم شعب عمده اين خاندانند . ولى افراد ديگرى نيز از سلجوقيان در آذربايجان وطخارستان وديگر ولايات حكومت كرده اند در طرف مشرق دولت سلجوقى در مقابل حمله خوارزمشاهيان از ميان رفت ودر آذربايجان وفارس والجزيره وديار بكر سلسله هاى ديگرى كه آنها را امراى لشكرى سلجوقى تشكيل مى دادند واتابكان خوانده ميشوند جاى مخدومان خود را گرفتند ولى در بلاد روم سلطنت سلاجقه تا حدود سال 700 هجرى قمرى كه مقارن شروع قدرت تركان عثمانى است باقى بود . سلسله سلجوقيان بزرگ از 429 هجرى تا 552 هجرى سلطنت كردند واسامى شاهان آن از اينقرار است : ركن الدين ابوطالب طغرل بيك محمد ، جلوس 429 هـ ق عضدالدين ابوشجاع الب ارسلان محمد بن چغرى بيك ، جلوس 455 هـ ق . جلال الدين ابوالفتح ملكشاه بن الب ارسلان، جلوس 456 هـ ق . ركن الدين ابوالمظفر بركيارق بن ملكشاه ، جلوس 486 يا 487 هـ ق . غياث الدين ابوشجاع محمد بن ملكشاه ، جلوس 511 هـ ق ، فوت 552 هـ ق . اين شعبه را خوارزمشاهيان منقرض كردند.

back page fehrest page next page