back page fehrest page next page

«سلجوقيان آسياى صغير (روم)»

اين شعبه از سلجوقيان در آسياى صغير از 470 هـ ق تا 700 هجرى قمرى سلطنت كرده اند اسامى شاهان اين خاندان از اينقرار است : سليمان بن اول قتلمتن ، جلوس 370 هـ ق ، دوره فترت 470 هـ ق . قلج ارسلان داود ، جلوس 485 هـ ق ، دوره فترت 470 هـ ق . ملكشاه دوم ، جلوس 500 هـ ق . مسعود اول ، جلوس 510 هـ ق . عزالدين قلج ارسلان دوم ، جلوس 551 هـ ق (قلج ارسلان تا 558 حيات داشت ولى ممالك خود را چند سال قبل از اين تاريخ بين پسران خود تقسيم كرد) . قطب الدين ملكشاه دوم، جلوس 584 هـ ق . غياث الدين كيخسرو اول ، جلوس 588 هـ ق . ركن الدين سليمان دوم ، جلوس 600 هـ ق . كيخسرو اول (مجدداً) ، جلوس 601 هـ ق . عزالدين كيكاوس اول ، جلوس 607 هـ ق . علاء الدين كيقباد اول ، جلوس 616 . غياث الدين كيخسرو دوم ، جلوس 634 هـ ق . (با شركت برادران خود قلج ارسلان سوم وكيقباد) . ركن الدين قلج ارسلان چهارم، جلوس 655 هـ ق . غياث الدين كيخسرو سوم ، جلوس 666 هـ ق . غياث الدين مسعود دوم ، جلوس 682 هـ ق . علاء الدين كيقباد دوم . جلوس 696 هـ ق . عزل 700 هـ ق . اين شعبه بدست مغول وتركان عثمانى منقرض شد .

سلجوقيان روم ، رجوع به «سلجوقيان آسياى صغير» شود .

«سلجوقيان شام»

شعبه اى از سلجوقيان كه از 487 هـ ق . تا 511 هـ ق . در شام حكومت كردند اسامى افراد اين خاندان از اينقرار است : تتش بن الب ارسلان ، جلوس 487 هـ ق . رضوان بن تتش در حلب ، جلوس 488 هـ ق . (دقاق بن تتش در دمشق از 488 تا 497) . الب ارسلان اخرس بن رضوان ، جلوس 507 هـ ق . سلطانشاه بن رضوان ، جلوس 508 هـ ق. اين شعبه را اتابكان بورى وامراى ارتقى منقرض كردند .

«سلجوقيان عراق وكردستان»

اين شعبه از سلجوقيان از 511 تا 590 هـ ق . در عراق وكردستان حكومت كرده اند واسامى آنها از اينقرار است : مغيث الدين محمود بن محمد ابن ملكشاه ، جلوس 511 هـ ق . غياث الدين داود ، جلوس 525 هـ ق . طغرل اول ، جلوس 526 هـ ق . غياث الدين مسعود ، جلوس 527 هـ ق . معين الدين ملكشاه ، جلوس 547 هـ ق . محمد ، جلوس 548 هـ ق . سليمان شاه ، جلوس 544 هـ ق . ارسلان شاه ، جلوس 556 هـ ق . طغرل دوم، جلوس 573 هـ ق . تا 590 هـ ق . اين شعبه را خوارزمشاهيان برانداختند .

«سلجوقيان كرمان»

اين شعبه سلجوقيان از 433 هـ ق . تا 583 هـ ق . در كرمان حكومت كردند اسامى افراد آن از اين قرار است : عمادالدين قراارسلان قاورد بيك ، جلوس 423 هـ ق . كرمانشاه جلوس 465 هـ ق . جين ، جلوس 467 هـ ق . تورانشاه ، جلوس 477 هـ ق . ايرانشاه ، جلوس 490 هـ ق . ايرانشاه ارسلان شاه ، جلوس 494 هـ ق . مغيث الدين محمد اول ، جلوس 536 هـ ق . محى الدين طغرل شاه ، جلوس 551 هـ ق . بهرامشاه وارسلانشاه دوم وتركانشاه رقباى يكديگر 563 هـ ق . محمد شاه دوم ، جلوس 583 هـ ق . اين شعبه را تركان غز از ميان برداشتند .

«ادبيات وعلوم»

در عهد سلسله سلجوقى ادبيات ايران رو به كمال رفت وگويندگانى مانند فخرالدين گرگانى خيام ناصرخسرو انورى قطران برهانى معزى ازرقى عبدالواسع جبلى مختارى غزنوى ونويسندگانى مانند جلابى هجويرى محمد بن منور گرديزى مؤلف مجمل التواريخ والقصص راوندى كيكاوس بن اسكندر ودانشمندانى مانند خيام وعارفانى مانند باباطاهر غزالى سنايى ونجم الدين كبرى ظهور كردند . ملكشاه وسنجر ادبيات را حمايت ميكردند . وزيران آنان مانند عبدالملك كندرى ونظام الملك طوسى كه خود اهل دانش وفضل بودند علما را احترام مينمودند . نظام الملك طوسى مدارس بزرگ نظاميه وبلخ ونيشابور هرات اصفهان بغداد وديگر نقاط را داير كرد. طريقه تصوف وشعر صوفيانه درين عهد رواج يافت .

«هنر»

شاهان سلجوقى خود را حامى ومشوق صنعت معرفى كردند وبعضى از مهمترين شاهكارهاى صنعتى ومعمارى ايران در يك قرن سلطه وحكومت آنان ودوره بعد بوجود آمده است .

بعضى از دانشمندان معتقدند كه معمارى اسلامى ايران در زمان سلجوقيان به نهايت ترقى خود رسيد وبرخى از صنايع ديگر نيز مانند سفال سازى ونساجى در اين زمان به درجه اى ترقى كرد كه در سراسر تاريخ ايران كمتر بدان حد رسيده . در اين عصر معمارى وديگر صنايع نه تنها در داخل ايران زنده شد وبا عشق وابتكار بسيار تعقيب گرديد ، بلكه فتوحات سلجوقيان اصول صنايع ايرانى را تا سواحل بحرالروم (مديترانه) وحتى شمال آفريقا بسط داد. از اينرو عناصر وآثار صنايع ايرانى تا قرنها بعد در صنايع مصر و سوريه ديده ميشود . پس از شروع حكومت سلاجقه در ايران صنعت سفال ترقى عجيبى كرد كه در سراسر دوره آنان ادامه داشت . گاه گاه سبكى نو وطرز عملى جديد بكار برده اند . در آغاز اين عصر ساختن سفال در نتيجه صنعت وهنر سفال سازى است . وبعد به تزيين ظروف بيشتر اهميت داده شده است در اين دوره سفال يك رنگ با اشكال حيرت آور ساخته ميشد ورنگهاى مختلف مانند سبز ـ فيروزه يى ، سرمه يى . بنفش وسفيد نيز بكار ميرفت . كاسه ، انبيق ، ليوان وظروف ديگر ديده ميشود كه در زير لعاب اشكال برجسته روى آن نقش گرديده . از اشياء معروف اين دوره ظروف شفاف است كه در رى وكاشان ساخته ميشد . صنعت ترصيع مخصوصاً نقره كوبى در تصاوير وكتيبه ها بسيار ترقى كرد ، مثلا در موزه ارميتاژيك كترى مسى موجود است كه خط كوفى روى آن نقره كوبى شده ودر موزه تاريخى استكهلم (سوئد) جام نقره شكيلى وجود دارد كه با نوشته تزيين شده ودسته آنرا از مفرغ ساخته اند . كارهاى مفرغى اين دوره داراى اشكال متفرق وزياد است .

بعضى محققان عقيده دارند كه از بعضى جهات ، بافندگى در دوره سلجوقى به منتهاى درجه ترقى خود رسيده است . پارچه هايى كه از آن عهد بجا مانده نقشها وطرحهاى متعدد را نشان ميدهد .

بعضى از اين طرحها پر كار وپارچه دولا بافته شده نوعى پارچه در اين دوره ترقى كرد وآن مركب از دو پارچه به رنگهاى مختلف بود كه با يكديگر بافته شده وگاهى اين يك وگاهى ديگرى رو آمده تشكيل شكل وطرح آنرا ميداده است . قسمى پارچه ابريشمى نيز ديده ميشود كه با تغيير نور تغيير رنگ ميدهد وهمچنين پارچه ابريشمى سبك ونازكى ديده ميشود كه روى آن طرح حيوانات وخطوط كوفى بسيار عالى نقش گرديده . نقشه هاى گچ برى اغلب عبارتند از طرح گل ، نقوش اسليمى واشكال هندسى . گچ كارى اين دوره معرف خوبى است از تزيين نماى ديوار يك اطاق در عهد سلجوقى . گچ برى محرابها شامل نقشهاى مفصل وپر كار كتيبه هايى است كه در اطراف محراب با گچ رو به قبله ساخته شده قسمت بالا واطراف طاق نوك تيز طاقچه يى را حاشيه احاطه كرده ومعمولا قسمت بالا حاشيه بهترى با نقشهاى درشت تر گچ برى شده است . دور اطاق مركزى ودر حاشيه مستطيلى معمولا نقش گرديده وطرحها عبارتست از نقوش اسليمى ، نقش مو وبرگهايى كه سوراخ شده به شكل لانه زنبور در آمده است .

معمارى سلجوقى تقليد از معمارى غزنويان يا ديگران نيست . بلكه داراى سبكى خاص وابتكار مظهر زيبائى است . بزرگترين ومهمترين آثار معمارى اسلامى در ايران مسجد جامع اصفهان است . بدون شك قبل از سلجوقيان مسجدى در اين محل بوده است اگرچه جزئيات ساختمان مسجد متعلق به ادوار مختلف است ولى عمل بزرگ آن عبارتست از قسمت بزرگ گنبد دار سمت جنوب كه خواجه نظام الملك در زمان ملكشاه سلجوقى آنرا بنا كرده وگنبد واطاق كوچك زيبايى در طرف شمال موسوم به گنبد خاكى كه در 481 هـ ق . بنا شد . اين مسجد در سال 515 هـ ق . دچار حريق شد ولى به زودى تعمير گرديد . از قرار معلوم در زمانى بين اين تاريخ وآخر دوره سلجوقى مسجد دوباره با اسلوب چهار ايوانى بنا گرديده . شش قرن قبل از زمان نيوتن ، گنبد كامل از روى اصول رياضى ساخته شده واين افتخار بزرگى است كه نصيب معماران دوره سلجوقى ميگردد . چند سال بعد از ساختمان گنبدهاى مسجد جامع اصفهان مسجد سلجوقى به وسيله محمود شاه در گلپايگان ساخته شده كه فقط اطاق گنبددار آن باقى مانده است ستونها وديوارهايى كه گنبد روى آن ساخته شده بسيار نزديك به سبك ساسانى است وخود گنبد شبيه به گنبد بزرگ مسجد جامع اصفهان است . نمونه هاى ديگر معمارى سلجوقى در مسجد زواره اصفهان (نزديك اردستان) مسجد اردستان ، مسجد دماوند ، مسجد جامع ديده ميشود . (فرهنگ معين)

سَلح :

سرگين كردن . حدث كردن .

سَلخ :

پوست بركندن . به آخر رسيدن ماه .

سَلخ :

روز سى ام هر ماهى را سلخ گويند ودر تقاويم آمده است كه اين ماه سلخ دارد ويا سلخ ندارد يعنى ماه سى روز تمام است يا يك روز كم دارد .

سَلَس :

نرم خوى شدن . نرمى وآسانى . روان شدن بول چنان كه آن را باز نتوان داشت .

سَلسَبيل :

نام چشمه اى در بهشت . (عينا فيها تسمى سلسبيلا) . (انسان:18)

در حديث ابن عباس آمده كه گفت : از پيغمبر (ص) شنيدم ميفرمود : خداوند پنج چيز به من داد وبه على نيز پنج چيز عطا كرد: مرا كلمات جامع وعلى را علوم جامع ، مرا نبوّت وعلى را وصايت ، مرا كوثر وعلى را سلسبيل ، مرا وحى وعلى را الهام داد ، مرا به معراج برد ودرهاى آسمان براى على گشود كه من و او در آنجا يكديگر را بديديم. (بحار:8/27)

سَلسَل :

آب شيرين و روشن و سرد و خوش ، كه به گلو روان فرو شود . در دعاى مأثور آمده : «و شرب الرحيق و السلسل» . (بحار:102/194)

سِلسِلة :

زنجير . ج : سلاسِل . (ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه)(حاقّة:32) . (اذ الاغلال فى اعناقهم والسلاسل يسحبون) . (غافر:71)

سِلسِلَةُ الذهب :

زنجير طلا . زرين زنجير . نام حديثى معروف كه حضرت على بن موسى الرضا (ع) در نيشابور ايراد نمود .

شيخ صدوق محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه در كتاب عيون اخبار الرضا به وسائطى چند از ابوالصلت عبدالسلام بن صالح هروى روايت كرده كه گفت : زمانى كه على بن موسى الرضا (ع) از نيشابور عزيمت مرو فرمودند من به ملازمت ركاب آن جناب شرفياب بودم چون استر شهباى آن حضرت كه در آنحال بر آن جلوس داشت به چارسوى نيشابور قدم نهاد ناگاه محمد بن رافع واحمد بن حارث ويحيى بن يحيى واسحاق بن راهويه وجماعتى از اهل علم به لجام بغله وى بياويختند و از در التماس عرضه داشتند : بحق آبائك الطاهرين حدّثنا بحديث سمعته من ابيك . ابوالصلت گويد : پس حضرت سر مبارك از عمارى بيرون كرد وفرمود : حدّثنى ابى العبد الصالح موسى بن جعفر قال حدثنى ابى الصادق جعفر بن محمد قال حدثنى ابى ابوجعفر محمد بن على باقر علم الانبياء قال حدثنى ابى على بن الحسين سيد العابدين قال حدثنى سيد شباب اهل الجنة الحسين بن على قال حدثنى على بن ابى طالب عليهم السلام قال سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يقول سمعت جبرئيل (ع) يقول قال الله جل جلاله : «انّى انا الله لا اله الاّ انا فاعبدونى ، من جاء منكم بشهادة ان لا اله الاّ الله بالاخلاص دخل حصنى ومن دخل حصنى امن من عذابى» .

هم شيخ صدوق عليه الرحمه در كتاب عيون اين حديث را به عبارت و روايت ديگر از ابن راهويه آورده گويد : محمد بن موسى بسند خويش از يوسف بن عقيل مرا روايت كرد كه اسحاق بن راهويه خود گفت : چون امام ابوالحسن رضا صلوات الله عليه به شهر نيشابور رسيد وخواست به عزيمت لقاء مأمون به جانب مرو بيرون رود اصحاب حديث دور حضرت او گرد آمدند وعرض كردند : يابن رسول الله از شهر ما كوچ ميكنى در حالى كه ما را به روايت حديثى از خود مستفيد نفرموده اى ؟ حضرت بگاه اين سخن در عمارى نشسته بود چون اين بشنيد جمال همايونى از عمارى طالع ساخت وفرمود : سمعت ابى موسى بن جعفر يقول ...

از پدرم موسى بن جعفر شنيدم كه فرمود: از پدرم جعفر بن محمّد شنيدم فرمود : از پدرم محمد بن على شنيدم فرمود : از پدرم على بن الحسين شنيدم فرمود : از پدرم حسين بن على شنيدم فرمود : از پدرم اميرالمؤمنين على بن ابى طالب صلوات الله وسلامه عليهم شنيدم فرمود : از رسول الله صلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمود : خداوند مى فرمايد : «لا اله الاّ الله حِصْنى فمن دخل حصنى اَمِن من عذابى» . (هر كه از روى اخلاص به يكتائى من به ربوبيّت گواهى دهد به دژ حراست من درآمده وهر كه بدين دژ درآيد از عذاب من ايمن باشد) . ابن راهويه گويد : چون راحله حضرت درگذشت ما را ندا كرد وفرمود : «بشروطها وانا من شروطها» .

شيخ نحرير على بن عيسى الوزير در كشف الغمّه از ابوالقاسم قشيرى حكايت كرده كه گفت : چون اين حديث به بعضى از امراى سامانيه رسيد بفرمود تا آنرا به سلسله سند با طلا بنوشتند وآن مكتوب زرين همى حراست كرد تا هنگام وفاتش در رسيد پس وصيت كرد كه آنرا با جثه وى در قبر دفن كنند . پس از موتش او را به خواب ديدند از حالش پرسيدند گفت : غفرلى بتلفّظى بلا اله الاّ الله وتصديقى محمّداً رسول الله مخلصا وانى كتبت هذا الحديث بالذهب تعظيما واحتراما .

سَلط :

درشت . زبان دراز .

سُلطان :

تسلط وچيرگى . دليل . (ولقد ارسلنا موسى بآياتنا وسلطان مبين) : موسى را با آيات خويش وبا تسلطى (يا دليل وبرهانى) آشكار فرستاديم . (غافر:23) (انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتّبعك من الغاوين) : ترا (اى ابليس) بر بندگانم تسلطى نباشد جز آن گروه از گمراهان كه تسليم وپيرو تو باشند . (حجر:42)

سُلطان :

فرمان روا . مسلط . شاه . حاكم كلّ . قدرت وسلطنت .

اميرالمؤمنين (ع) : «... وان فى سلطان الله عصمة لامركم ، فاعطوه طاعتكم غير ملوّمة ولا مستكره بها ، والله لتفعلنّ او لينقلنّ اللهُ عنكم سلطان الاسلام ثم لا ينقله اليكم ابدا حتى يارز الامر الى غيركم» : همانا سلطنت (وحاكميت) خدا بر شما حافظ همه شئون (مال ، جان ، آبرو ناموس) شما است ، پس زمام طاعت خويش را با ميل ورغبت وبدون اكراه واجبار به او بسپريد ، بخدا سوگند كه بايستى اين چنين باشيد (مطيع ومنقاد سلطنت خدا باشيد) وگرنه خداوند آن (سلطنت خويش) را از شما برخواهد گرفت ودگر هرگز به شما بازنخواهد گردانيد تا كار به غير شما منتقل گردد (نهج : خطبه 169) . «اذا تغيّر السلطان تغيّر الزمان» : چون حكومت وسلطنت دگرگون شود اوضاع زمانه نيز دگرگون گردد (نهج : نامه 31) . «صاحب السلطان كراكب الاسد : يغبط بموقعه وهو اعلم بموضعه» : همنشين سلطان به كسى ميماند كه بر شير سوار باشد : ديگران بر او رشك ميبرند ولى خود ميداند كه چه موقعيت خطرناكى دارد . (نهج : حكمت 263)

روى بعضهم عن احدهم (ع) انه قال : «الدين والسلطان اخوان توأمان ، لابد لكل واحد منهما من صاحبه ، والدين اسّ والسلطان حارس ، وما لا اسّ له منهدم وما لا حارس له ضايع» . (بحار:75/354)

رسول الله (ص) : «ايّما راع استرعى رعيته فلم يُحطها بالامانة والنصيحة بالامانة والنصيحة من ورائها فقد ضاقت عليه رحمة الله التى وسعت كل شىء» .

جعفر بن محمد (ص) : «كفّارة عمل السلطان الاحسان الى الاخوان» . (ربيع الابرار : 4/213 ـ 215)

سلطان العلماء :

حسين بن ميرزا رفيع الدين محمد بن اميرشجاع الدين محمود حسينى . نسب وى اصفهانى است وزادگاهش نيز اصفهان است . وى از بزرگان علماء اماميه بوده است. مدت پنج سال وزارت شاه عباس صفوى ودو سال وزارت شاه صفى را بعهده داشت . شاه صفى وى را از وزارت عزل كرد وبه قم تبعيدش نمود . مدتى در قم بسر برد سپس به اصفهان بازگشت . چونكه شاه صفى درگذشت وشاه عباس ثانى به سلطنت رسيد مجدداً به مقام وزارت رسيد ومدت دو سال وشش ماه نيز در اين شغل بود تا اينكه در اشرف كه از بلاد مازندران است درگذشت . نعش وى را به نجف اشرف منتقل كردند . اوراست : حواشى وشروح از آن جمله حاشية على شرح اللمعه . وحاشية على اصول المعالم وحاشية على شرح المختصر العضدى . (اعلام زركلى)

سلطنت :

فرمان روائى ، حكم رانى ، شهريارى . اين صفت در اصل از آن خداوند است كه يكى از نامهاى مقدسش ملك ميباشد وگاه به بعضى بندگانش عطا كند يا به همراه نبوت مانند داود وسليمان ويا جدا از آن مانند طالوت ودگر سلاطين بنى اسرائيل كه منصوب من الله بودند . (نگارنده)

داود بن فرقد گويد : به امام صادق (ع) گفتم : خداوند ميفرمايد : (قل الّلهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء وتنزع الملك ممّن تشاء ...) از اين آيه استفاده ميشود كه سلطنت بدست خدا ميباشد به هر كه خواهد بدهد در صورتى كه ما هم اكنون سلطنت را به دست بنى اميه مى بينيم ؟! فرمود : چنين نيست كه تو مى پندارى ، سلطنت را خداوند به ما عطا كرده وبنى اميه آن را از ما بستدند چنانكه يكى پيرهنى دارد وديگرى آن را از دستش بربايد ، معلوم است كه پيراهن از آن دزد نيست . (بحار:23/88)

در حديث آمده كه سلطنت همه روى زمين بدست دو مؤمن افتاد و دو كافر ، دو مؤمن عبارت بود از ذوالقرنين وسليمان ، و دو كافر نمرود بن كوش بن كنعان وبخت نصر . (11/56)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سلطنت اين جهان به حقيقت خوارى ، وبلنديش پستى است . وفرمود : سلطنت ناپايدار چيزى حقير وبى ارج است . (غررالحكم)

گويند : خسرو به شيرين گفت : چه نيكو است سلطنت اگر باقى ميماند ! شيرين گفت: اگر سلطنت را بقائى بود بدست تو نميرسيد.

اميرالمؤمنين (ع) : سوگند به آن كه دانه شكافت وخلايق را بدست قدرت خويش آفريد كه بركندن كوهها از جاى خود آسان تر است از برانداختن سلطنتى كه خداوند مدت معينى برايش مقرر فرموده باشد . (ربيع الابرار : 4/215 ـ 217)

سُلطَة :

قدرت . غلبه واقتدار .

سَلع :

رخنه . شكاف . چاك . درز . ترك.

سِلع :

شكاف كوه . همزاد . مثل ومانند .

سِلعة :

متاع وكالاى تجارت . ج : سِلَع .

رسول الله (ص) : «صاحب السلعة احق بالسوم» . (وسائل:17/399)

اميرالمؤمنين (ع) : «اياكم والحلف ، فانه ينفق السلعة ويمحق البركة» . (وسائل:17/419)

سَلغُريان :

جِ سلغرى . منسوب به سلغريان اتابكان فارس كه از 543 هجرى تا 686 هجرى در فارس حكومت كرده اند . اين خاندان به سلغر ، رئيس دسته اى از تركمانان قبچاق انتساب دارند .

يكى از نوادگان سلغر بنام سنقر بن مودود در سال 543 هجرى بر فارس تسلط يافت وسلسله اى تشكيل داد كه تا يك قرن ونيم دوام يافت . اتابك سعد تبعيت محمد خوارزمشاه را پذيرفت ودو قلعه استخر واشكنوان را به او واگذاشت .

اتابك ابوبكر نيز اطاعت اكتاى قاآن ايلخان مغول را گردن نهاد واز جانب او به لقب قتلغ خان ملقب گرديد .

اتابكان آخرى فارس همه باجگزار ايلخانان ايران بودند وآخرين ايشان كه آيش خاتون باشد در عقد وازدواج منكو تيمور پسر هلاكو بود .

اسامى امراى اين سلسله از اين قرار است : سنقر بن مودود سلغرى (جلوس 543 هجرى) ، زنگى بن مودود (جلوس 557 هجرى) ، تكلة بن مودود (جلوس 571 هجرى) ، سعد بن زنگى مودود (جلوس 593 هجرى) ، ابوبكر بن سعد (جلوس 623 هجرى) ، محمد بن سعد بن زنگى (جلوس 659 هجرى) ، محمد شاه بن سلغر بن سعد (جلوس 661 هجرى) ، سلجوقشاه بن سلغر بن سعد (جلوس 661 هجرى) ، آيش خاتون دختر سعد بن ابوبكر (جلوس 662 هجرى) .

اين سلسله را مغول از ميان برداشتند . سعدى معاصر ابوبكر ابن سعد بوده است . (فرهنگ معين)

سَلَف

(مصدر) :

به پيش شدن . گذشتن . (فمن جائه موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف ...) آنكس كه از جانب خداوند خويش پندى دريابد وبر اثر آن پند دست از نافرمانى بردارد هر عملى كه از او گذشته باشد از او بخشوده گردد ... (بقرة:275)

سَلَف :

پيشينيان . پيش روندگان . (فجعلناهم سلفا ومثلا للآخرين)(زخرف:56) . ج : اسلاف .

اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف پيامبران ـ : «كلما مضى منهم سلف قام منهم بدين الله خلف» . (نهج : خطبه 94)

سَلَف :

از عقود شرعيه ميباشد وآن عبارتست از اين كه كسى جنسى را كه اكنون در دست ندارد با تعهد بفروشد وبهاى آن را نقداً دريافت دارد . در اين معامله شرط است كه نوع جنس وهمه خصوصيات و اوصاف دخيله ومقدار آن ونيز روز تحويل وتسليم آن معين شود وتمام قيمت پيش از آن كه از يكديگر جدا گردند دريافت شود ، ومى بايد آن جنس در وقت معين كمياب نباشد . (لمعه دمشقيه)

سَلف :

شيار كردن زمين را براى زراعت. هموار كردن زمين را به ماله .

سَلَفِيّة :

كه به «اصحاب السلف الصالح» نيز موسومند پديده مسلكى است كه پيروان آن مدعيند كه به سنت اصيل پيغمبر اسلام عمل كنند وعقايد وافكارى كه پس از صحابه پديد آمده به دور افكنند . معروف ترين آنها ابن تيميه است واكنون وهابيه از اين مسلك پيروى كنند . (منجد)

اين مسلك در ميان اهل سنت بر اثر اختلاف علماى آنها در مسائل اعتقاديه وجر وبحثها وكشمكشهائى كه در اوائل قرن دوم بخصوص در بصره آغاز ودر قرن سوم به اوج خود رسيد پديد آمد وافرادى روشن فكر از آن اوضاع منزجر گشته گفتند : اين گونه افكار وآراء ساخته وپرداخته اشخاص است وما به پيروى از سنت رسول مأموريم نه گفته ديگران .

در ميان شيعه گروهى را كه ميتوان به اين مسلك منسوب داشت ، اخباريون ميباشند . (نگارنده)

سِلق :

چغندر . عن ابى الحسن (ع) : «نعم البقلة السلق» (بحار:66/217) . «اطعموا مرضاكم السلق ، يعنى ورقه ، فان فيه شفاء ولا داء معه ولا غائلة له ...» (بحار:66/217) . «ان السلق يقمع عِرق الجذام ، وما دخل جوف المبرسم مثل ورق السلق» . (بحار:66/217)

سَلَقلَق :

زنى كه از دبر حائض شود .

سَلَك :

درآوردن دست خود را در جيب (گريبان) . درآوردن چيزى در چيزى. (اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء)(قصص:32) . (فاسلك فيها من كل زوجين اثنين واهلك) . (مؤمنون:27)

راهى پيمودن : (لتسلكوا منها سبلا فجاجا) . (نوح:20)

به «سلوك» نيز رجوع شود .

سِلك :

رشته را گويند عموما وبه معنى رشته مرواريد ورشته سوزن كه بدان دوزند خصوصا . رشته ، تار جامه .

رسول الله (ص) : «من كسى اخاه المؤمن من عُرى ، كساه الله من سندس الجنة ... ولم يزل يخوض فى رضوان الله مادام على المكسوّ منها سلك» . (بحار:78/274)

وفى حديث آخر : «لا يزال فى ضمان الله مادام عليه سلك» . (بحار:74/381)

سَلم :

نام درختى است خاردار كه در بلاد حارّه ميرويد . ام غيلان .

سَلم :

مسالمت . صلح . سازش . (وان جنحوا للسلم فاجنح لها وتوكل على الله ...). (انفال:61)

سَلَم :

اطاعت وانقياد . (والقَوا الى الله يؤمئذ السلم ...) . (نحل:87)

سَلَم :

پيش خريد وپيش فروش ، يكى از عقود شرعيه كه آن را سَلَف نيز گويند . به «سلف» رجوع شود .

سِلم :

صلح . مسالمت . اسلام . (يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافّة ...). (بقرة:208)

سُلَّم :

نردبان . (وان كان كبر عليك اعراضهم فان استطعت ان تبتغى نفقا فى الارض او سُلّما فى السماء فتأتيهم بآية ...). (انعام:35)

back page fehrest page next page