سلمان ساوجى :
خواجه جمال الدين سلمان بن خواجه علاء الدين محمد مشهور به سلمان ساوجى اوايل قرن هشتم هجرى در ساوه تولد يافت . پدرش علاءالدين اهل فضل بود وشغل ديوانى داشت ، سلمان تحصيل كمالات كرد وسخن پردازيهاى او تنها از روى قريحه وذوق نبود . در اوايل عمر خواجه غياث الدين محمد وزير سلطان ابوسعيد بهادر (716 ـ 737) را در قصايد خود مدح كرد وسپس شيخ حسن بزرگ از سلسله جلايريان وسلطان حسين وسلطان اويس را مدح گفت ، ومدت چهل سال در سفر وحضر وتبريز وبغداد مداحى آن خانواده را نمود . سلمان در درجه اول قصيده سراست وميتوان او را از آخرين قصيده سرايان معروف ايران پيش از صفويان دانست . سلمان در تغزل وتشبيب نيز زبردست است واز اين جهت مورد توجه قرار گرفت از اوست :
باد نوروز از كجا اين بوى جان مى آوردجان من پى تا به كوى دلستان مى آورد
سلمان گذشته از قصيده وغزل ترجيع بند وتركيب بند وقطعه ومثنوى ورباعى نيز گفته است ودر تصوف نيز اشعارى دارد :
گر سر وترك كلاه فقر دارى اى فقيرچار تركت بايد اول تا رود كارت به پيش
ترك اول ترك مال وترك ثانى ترك جاهترك ثالث ترك راحت ترك رابع ترك خويش
دو مثنوى يكى موسوم به جمشيد وخورشيد وديگرى فراقنامه دارد .
سلمان در آخر عمر از نظر جلايريان افتاد ودر ساوه انزوا جست وگرفتار
پريشانى گشت وسرانجام به سال 778 در همانجا درگذشت . (دهخدا)
سلمان فارسى :
يكى از مشاهير صحابه پيغمبر واز شخصيتهاى بسيار بزرگ اسلام است .
وى فارسى ودهقان زاده اى از ناحيه «جى» اصفهان يا كازرون يا رامهرمز . نام اصلى او «ماهو» يا «روزبه» است . در كودكى به دين عيسوى گرائيد وچون از كشيشان شنيده بود كه ظهور پيغمبر تازه نزديك شده است خانه پدر را ترك گفت ودر جستجوى آن پيغمبر به سفر پرداخت چون به سوريه رسيد چندى در شام وموصل ونصيبين اقامت جست تا آنكه در بلاد عرب به اسارت بنى كلب افتاد ومردى از بنى قريظه او را خريد وبه يثرب برد ، در اين شهر از ظهور پيغمبر آگاه شد وچون گفته ها وعلائم ونشانه هائى كه از كشيش مراد خود شنيده بود در آن حضرت بديد بزودى اسلام آورد . رسول اكرم او را از خواجه اش بخريد وآزاد كرد ، از آن موقع سلمان ملازم رسول (ص) بود ونزد او منزلتى خاص يافت .
گويند كندن خندق در جنگى كه در تاريخ اسلام به غزوه خندق معروف است به اشارت سلمان بود و كندن اين خندق در ممانعت از تجاوز كافران به لشكرگاه مسلمانان اثرى بزرگ داشت . برطبق روايتى مشهور رسول (ص) سلمان را از اهل بيت شمرده است .
پس از وفات آن حضرت وى در شمار اصحاب على (ع) و از مؤمنان به خلافت بلافصل او درآمد ونزد اميرالمؤمنين على(ع) نيز منزلتى بزرگ داشت .
در خلافت عمر بن خطاب به حكومت مدائن منصوب گشت ، در دوران ولايت هنگامى كه عطاى او از بيت المال به وى ميرسيد آن را به صدقه ميداد وخود زنبيل ميبافت و از كسب دست خويش معيشت مينمود .
سلمان علاوه بر مقام بزرگى كه نزد شيعيان دارد نزد اهل سنت وجماعت نيز داراى مكانتى والا است .
اهل تاريخ معتقدند كه وى در مدائن وفات يافته ولى در تاريخ وفاتش اختلاف دارند ، مجلسى از كتاب خرائج نقل ميكند كه وى در عهد خلافت عمر از دنيا رفته ولى از مناقب ونيز از كتاب فضايل نقل ميكند كه وفاتش در زمان خلافت على (ع) بوده وبه هر دو نقل على (ع) بر جنازه اش نماز خوانده است .
ابن شهر آشوب روايت كند كه رسول خدا (ص) عهدنامه اى جهت قبيله سلمان كه در كازرون بودند نوشت كه در آن عهدنامه نسبت به قوم وى مكرمتها شده است . ودر آخر روايت گويد : سلمان از جانب رسول خدا مستحق اين كرامتها گرديده . (دهخدا)
دورانى كه سلمان والى مدائن بود خليفه نامه اى توبيخ آميز به وى نوشت و او خليفه را بدين مضمون پاسخ داد : بسم الله الرحمن الرحيم ، از سلمان غلام پيغمبر به عمر بن خطاب . اما بعد ، نامه اى از تو به من رسيد كه مرا در آن توبيخ نموده بودى ويادآور شده بودى كه مرا به جاى حذيفه نشانده وميبايد كارهاى حذيفه را تعقيب كنم وعيوب ونواقص كار او را به شما گزارش نمايم . در صورتى كه خداوند در كتاب خود مرا از اين نهى نموده آنجا كه ميفرمايد : (يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن انّ بعض الظن اثم ولا تجسّسوا) ومن نتوانم ترا اطاعت وخدا را معصيت كنم . واما اينكه در آن نامه متذكر شده بودى كه در آنجا به شغل حصيربافى رو كرده وغذايت نان جو ميباشد، بدان كه اين كار از امورى نيست كه بتوان مسلمان را بدان سرزنش نمود وبه خدا سوگند اى عمر كه خوردن نان جوين وبافتن حصير وبى نيازى از مردم نزد خدا بهتر است از خوردن ونوشيدن غذا ونوشابه الوان كه از اموال مردم وغصب حقوق تأمين گردد ومقامى را ادعا كند كه شايسته آن نباشد . پيغمبر خدا را به ياد دارم كه هرگاه نان جوينى به دستش ميرسيد ميخورد وبه آن راضى بود . و اما اينكه يادآور شده بودى كه از حقوقم مصرف كنم ، من آن را ذخيره روز فقر وگرفتارى خويش در آن سرا ساخته ام كه در آن روز بدان نيازمندترم وبه خدا قسم غذائى كه از گلويم بگذرد ومعده ام آن را بپذيرد فرقى ندارد كه آن غذا مغز گندم ومغز استخوان بود يا سبوس جو . و اما اينكه گفته اى تو به گونه فردى عادى زندگى ميكنى ومردم را به خويش گستاخ نموده تا جائى كه هيبت مقام والى را بدست فراموشى سپرده ومردم به گرده ات سوار شده آبروى سلطنت خدائى را برده اى واين روش موجب ضعف وزبونى قدرت اسلام ميشود ، بدان كه ذلت در طاعت پروردگار به از عزت در عصيان او ميباشد وتو خود ميدانى كه پيغمبر اكرم در اوج قدرت ومقام نبوّت آنچنان با مردم اُنس واُلفت داشت وخودمانى زندگى ميكرد كه هيچ امتياز ظاهرى با ديگرى در وجود او ديده نميشد وگوئى يكى از مردم بود ، غذايش ساده ولباسش خشن بود ، سياه وسفيد ، قرشى وغير قرشى همه را به يك چشم ميديد وخودم از او شنيدم ميفرمود : هر كه پس از من سرپرستى هفت نفر مسلمان را به عهده گيرد ودر ميان آنها به عدالت رفتار نكند خداوند وى را به خود خشمناك بيابد ...
روايات در فضيلت سلمان از حضرات معصومين بسيار آمده از جمله شيخ طوسى در امالى از منصور بزرج روايت كند كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم : مولاى من ! ذكر سلمان فارسى را از شما بسيار ميشنوم ! فرمود : مگو سلمان فارسى بگو سلمان محمدى ، وسبب آنكه من او را فراوان ياد ميكنم سه خصلت عظيم است كه وى بدان آراسته بوده ، اول آنكه همواره خواست على (ع) را بر خواست خود مقدم ميداشت ، ديگر اينكه فقرا را بسيار دوست ميداشت وآنها را بر توانگران برميگزيد ، سوم آنكه وى دانش ودانشمند را دوست ميداشت «انّ سلمان كان عبدا صالحا حنيفا مسلما وما كان من المشركين» .
از اميرالمؤمنين (ع) در باره شخصيت سلمان سؤال شد فرمود : به به ، سلمان از ما اهلبيت است وچه كسى را جز او مى يابيد كه مانند لقمان حكيم وداراى علم اولين وعلم آخرين باشد ؟!
ابوحمزه از امام باقر (ع) روايت كند : هنگامى كه اميرالمؤمنين (ع) را كشان كشان به مسجد ميبردند ابوذر دست به دست ميكشيد وميگفت : اى كاش دوباره شمشيرها به دستمان مى افتاد . مقداد گفت : اگر ميخواست خود نفرينشان ميكرد . سلمان گفت : مولايم خود وظيفه اش را بهتر ميداند .
از امام صادق (ع) نقل شده كه سلمان زنى را از قبيله كنده اختيار نمود ، شب زفاف ديد وى زن ديگر را نيز با خود دارد ، سلمان پرسيد اين زن كيست ؟ گفتند : همسر شما وى را اجير نموده كه به او خدمت كند . سلمان گفت : از پيغمبر (ص) شنيدم فرمود : هر كس كنيزى را در خانه داشته باشد وحلال او نباشد و او را به ديگرى تزويج ننمايد وآن كنيز به فساد افتد وى شريك گناه آن زن باشد .
مرحوم سيد بن طاووس دعاى نور را كه حسب نقل ايشان حضرت زهراء (ع) به سلمان ياد داد سند دعا را به فرزند سلمان به نام عبدالله ميرساند . (بحار:22/320 ـ 383)
نقل است كه سلمان ، ابودرداء را به خواستگارى زنى از بيت قريش فرستاد ، ابودرداء ـ حسب وظيفه ـ فضايل وامتيازات سلمان را براى خانواده آن زن بيان داشت ، ولى آنها نپذيرفتند وبه وى گفتند : اگر خواهى دخترمان را به كابين خودت درآوريم . ابودرداء قبول كرد وبا آن زن ازدواج نمود ، سپس به نزد سلمان رفت وبه وى اظهار خجلت وشرمندگى كرد كه با زنى ازدواج نموده كه او خواستگاريش كرده است . سلمان گفت : اتفاقا من بايستى از شما شرمنده باشم ، زيرا زنى را خواستگارى كرده ام كه مقدر بوده در آينده همسر شما باشد . (ربيع الابرار : 4/281)
حسن بصرى گويد : مستمرى ماهيانه سلمان در دوران استانداريش پنج هزار درهم بود ، در آن روزگار بر سى هزار مسلمان حكومت ميكرد ، دو جامه داشت كه هنگام سخنرانى يكى را به زير پاى خود مى گسترد ويكى را به دوش ميافكند . همه مستمرى خود را صدقه ميداد وغذاى خويش را از مزد حصيربافى تامين مينمود . (ربيع الابرار : 4/377)
محمد بن ادريس فى آخر السرائر نقلا من كتاب العيون والمحاسن للشيخ المفيد ، قال : قال سلمان الفارسى : «اوصانى خليلى رسول الله (ص) بسبع ، لا ادعهن على كل حال : ان انظر الى من هو دونى ولا انظر الى من هو فوقى ، وان احب الفقراء وادنو منهم ، وان اقول الحق وان كان مرّا ، وان اصل رحمى وان كانت مدبرة ، وان لا اسأل الناس شيئا ، و اوصانى ان اُكثِرَ من قول «لا حول ولا قوة الاّ بالله» فانها كنز من كنوز الجنة» . (وسائل:9/442)
سَلَمَة :
بن اكوع از اصحاب پيغمبر اسلام ومردى شجاع ودر تيراندازى ماهر بوده وهفت غزوه در ركاب پيغمبر (ص) بوده ودر سن هشتاد سالگى به سال 74 درگذشت . (نامه دانشوران)
وى در جنگ خيبر ضربتى خورد پيغمبر(ص) به نفس مبارك سه بار بر آن دميد در حال شفا يافت وتا آخر عمر احساس درد نكرد . (بحار:18/9)
به «غابه» نيز رجوع شود .
سلمى :
با الف آخر ، نام چشمه اى در بهشت . از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه ارواح مؤمنان (در عالم برزخ) به كنار چشمه اى در بهشت به نام سلمى زندگى ميكنند . (بحار:82/181)
سَلمى :
بنت عميس همسر حمزة بن عبدالمطلب وخواهر اسماء بنت عميس .
سُلُوّ :
زايل شدن اندوه . فراموش كردن . اميرالمؤمنين (ع) : «ان صبرت صبر الاكارم ، والاّ سلوت سلوّ البهائم» : يا همچون بزرگان شكيبائى كن وگرنه همچون بهائم به غفلت زن . (نهج : حكمت 414)
سُلوان :
از ياد بردن مصيبت .
سُلوان :
مهره افسون كه جهت دفع چشم زخم برگيرند .
سَلوق :
نام دهى در يمن يا شهرى ، به ناحيت ارمينيه . زره سلوقى وكلاب سلوقيه بدانجا منسوب است . (منتهى الارب)
سُلوك :
راه رفتن . راه سپردن . رسول الله (ص) : «من سلك طريقا يطلب فيه علما سلك الله به طريقاً الى الجنة» . (بحار:1/164)
قرآن كريم : (ثم كلى من كلّ الثمرات فاسلكى سبل ربك ذللا) . (نحل:69)
سلوك نيكو : راه زندگى را نيكو پيمودن. به «معاشرت» و «مردم دارى» رجوع شود .
سُلُوكيان :
جمع سلوكى . منسوب به سلوكوس سلسله اى از مقدونيان كه پس از اسكندر در ايران تشكيل شد (312 ـ 50 قبل از ميلاد) مؤسس اين سلسله سلوكوس اول است ، سلوكيان كه جانشين هخامنشيان گرديدند وتقريباً جميع متصرفات آنانرا در دست داشتند وبخش اعظم اصول تشكيلات خود را از ايشان اقتباس كردند مجبور بودند كه هدفى را برگزينند كه اسلاف ايشان هرگز بدان دسترسى نيافتند وآن عبارت بود از وحدت پادشاهى با وجود تنوع ملل وتمدنهاى مختلف آن ، ولى سلوكيان هم بدين هدف نرسيدند همه امورى كه به تدريج شاهنشاهى هخامنشى را تضعيف كرد ، وعاقبت موجب انقراض اسف آور آن سلسله گرديد ، ودامنگير سلوكيان نيز شد .
جنگهايى كه آنان با سلسله هاى ديگر كردند نخست با مقدونيه ومصر سپس با پارتيان وروميان ، محاربات ايشان براى جلوگيرى از تمايلات تجزيه طلبى بعضى ممالكى كه در زمره متصرفاتشان بود ، مساعيى كه براى مطيع نگاهداشتن واليان خود بكار مى بردند توطئه هاى دربار ورقابتهاى مدعيانى كه غالبا منجر به قتل ميگرديد ، شاهان اين سلسله در قرن دوم قبل از ميلاد از بكار بردن طلا كه راه فساد را باز ميكرد خوددارى نداشتند . آنان به سناتورهاى رومى براى دخالت قشون روم ضد دشمنان خود رشوه ميدادند . اما چون پيروزى بدست ميآمد ، روميان ديگر ممالك آنان را ترك نميكردند . وسلوكيان پس از ديرى فهميدند كه خود آنان مشرق را تسليم روميان كرده اند ، محقّق است كه بعضى شاهان ايشان ، از جمله آنتيوخوس سوم براى ترميم شاهنشاهى خود فعاليت بسيار وكوشش قابل توجه كردند . ولى از متوقف ساختن استيلاى دو قوه اى كه از ضعف ايشان استفاده ميكردند عاجز بودند : قوه تدريجى وبطىء ولى مستمر ايرانيان ، وقوه روم كه سابقاً در آغاز قرن دوم ضربتى علاج ناپذير به شاهنشاهى سلوكى وارد آورده بود .
اسامى شاهان اين سلسله عبارتست از :
سلوكوس اول ، جلوس 312 قبل از ميلاد . انتيوخوس اول ، جلوس 281 قبل از ميلاد . انتيوخوس دوم ، جلوس 261 ق . م . دمتريوس اول سوتر (منجى) ، جلوس 162 ق . م . الكساندر باكدس ، جلوس 150 ق . م. دمتريوس دوم ـ نيكاتور (فاتح) بار اول جلوس 145 ـ 149 ق . م. بار دوم 139 ـ 125 ق . م . آنتيوخوس ششم ديونيوس اپيفانس ـ جلوس 142 ق . م . آنتيوخوس هفتم سيدت ، جلوس 138 ق . م . الكساندر زى نباس ، جلوس 128 ـ 123 ق . م . آنتيوخوس هشتم ـ گرى پس ، جلوس 125 ـ 96 ق . م . آنتيوخوس نهم ، سيزنيكس، جلوس 116 ـ 95 ق . م . سلوكوس ششم اپيفانس ، جلوس 96 ـ 95 ق . م . فيليپوس ، جلوس 92 ـ 83 ق . م ـ آنتيوخوس دهم فيلادلفس ، جلوس 92 ـ دمتريوس سوم فيلوپاتر ، جلوس 95 ـ 88 ق . م . آنتيوخوس يازدهم ـ ديونيسوس ، جلوس 89 ـ 84 ق . م ، آنتيوخوس دوازدهم مقدس، جلوس 94 ـ 83 ق . م . آنتيوخوس آسيايى ، جلوس 68 ـ 64 ق .م. آنتيوخوس سوم ، جلوس 223 ق . م . سلوكوس چهارم، جلوس 174 ق . م . آنتيوخوس پنجم ، جلوس 164 ق . م .
شاهنشاهى سلوكى كه شامل جهان ايرانى ، بابل قديم، شهرهاى فنيقيه ومدينه هاى آسياى صغير بود مانند شاهنشاهى هخامنشيان ـ حكومتى مركب به شمار ميرفت نخستين شاهان اين سلسله مساعى عمده براى تحقق وحدت آن بكار بردند آنان تصميم گرفتند كه از مجموع بخشهاى شاهنشاهى عنصرى ايجاد كنند كه بدانان نزديك باشد ونسبت به ايشان وفادار بماند وبنابر اين يونانيان ومقدونيان را در بخشى وسيع از متصرفات خود متمركز ساختند . سكنه جديد در حكم سيمان ساختمان شاهنشاهى و در عين حال رابط بين حكومت وسكنه بومى بودند ، آنان ميبايست هم در قشون خدمت كنند وهم در ادارات ودر شهرها وقصبه ها سكنى گزينند به كارها اشتغال ورزند وزمين را زراعت كنند در سراسر قرن 3 ق . م . جريانى لاينقطع ، سكنه اروپاى جنوب شرقى را به سوى سوريه ، بابل ، وايران سرازير كرد ، وعناصرى كه آسياى صغير وحتى سوريه را ترك ميگفتند بدانان افزوده شدند . براى استقرار آنان طرحى وسيع جهت شهرسازى تهيه واجرا گرديده است . مستعمرات نظامى وغير نظامى ايجاد شده شهرهاى جديد بنا گرديد در دشت كرمانشاه ، دينور ـ كنگاور مؤسسات يونانى بنا شد . هگمتانه (همدان) مجدداً تعمير گرديد در بخش جنوبى تر ، لائوديسه نهاوند امروزين ساخته شد راگاى (رى) قديم بنام اروپوس خوانده شد دو پارت شهرى بنام نسا ـ الكساندر پوليس بنا شد . سپس شهر صد دروازه هكاتوم پيلس ساخته شد كه به مناسبت آنكه دروازه هاى متعدد داشته ، بدين نام موسوم گرديده بود .
سلوكيان در سياست خود اصول ومبانى داريوش را پذيرفتند . مليت ها را ابقا كردند ودر عين حال آنها را در زمره شاهنشاهى وارد ساختند . اما عاقبت مجبور شدند كه به سياست كوروش وسلطنتى توأم با اغماض باز گردند .
«هنر»
درين عهد هنر هخامنشى دچار كسوف گرديد زيرا وى جز بر اثر حمايت شاه ودربار نميتوانست پايدار بماند اطلاع اندكى كه ما از تجديد حيات آن داريم حاكى از رجعت قهقرايى قابل تأملى است آنچه كه مورد توجه شاه ودربار سلوكى وتوده تازه واردان به ايران بود جنبه ايرانى نداشت . هنرمندانى كه از يونان يا از نواحى ديگر جهان يونانى مى آمدند ميبايست مشتريان يونانى خود را كاملا ارضا كنند همچنين بود وضع ايرانيان يونانى شده ، كه عاليترين وثروتمندترين طبقه جامعه ايرانى را تشكيل ميدادند اين گروه تحت تأثير فرهنگ يونانى سليقه خود را با طرز زندگانى يونانى منطبق ميساختند هنرمندان محلى نيز تحت نفوذ جريانات هنر غربى قرار گرفتند بدين وجه هنر يونانى ـ ايرانى كه يكى از نتايج فتح مقدونى بود بوجود آمد بطور كلى هنر اين عهد را ميتوان به سه دسته تقسيم كرد :
1 ـ هنر ايرانى به معنى اخص .
2 ـ هنر يونانى ـ ايرانى .
3 ـ هنر هلنى .
دسته اول به وسيله معمارى معبد نورآباد معرفى ميشود كه تقليديست از معابد هخامنشى پاسارگاد نقش رستم ولى با ابعاد محدودتر وبعض تغييرات طرح معبدى كه در پايه صفه تخت جمشيد بنا شده نيز ايرانى است . در حال حاضر جز بقاياى سه بنائى كه لااقل دوتاى آنها معبد بوده اند ، چيزى ديگر را به دسته دوم نميتوان اسناد داد . در استخر خرابه هاى ساختمانى مهم كه هويت آن معلوم نشده ، كشف گرديده كه تقليديست از سر ستون كرنتى بدون تخته روى سر ستون واين امر حاكى از رابطه ستون ايرانى با سر ستون يونانى است در معبد كنگاور ، پرستشگاهى با طرح غربى ساخته شده وتصور ميرود در حدود 200 ق. م . بنا شده باشد در ساختمان اصلى ، استعمال قطعات سنگى صفحه تخت جمشيد تقليد شده ، اما ستونهاى آنها داراى سر ستون درى است . كه برفراز آنها تخته هاى كرنتى قرار گرفته است .
بيشتر اطلاع ما مربوط به اشياء هنرى از دسته سوم است كه تعداد آنها فراوان است . معهذا نتوانسته اند تعيين كنند كه اين اشيا در خود كشور ساخته شده يا آنها را از خارج وارد كرده اند در اين ايام كشفيات سودمند موجب پيدايش 4 مجسمه كوچك مفرغى متعلق به معبد نهاوند (لائوديسه) گرديد كه در همان محلى پيدا شده كه استل (ستون) حاكى از فرمان آنتيوخوس سوم مربوط به سال 193 ق . م . يافته شده است . يك سر بسيار زيباى مجسمه مفرغى كه بدبختانه خراب شده ، وآنرا به آنتيوخوس چهارم نسبت ميدهند از معبد ايرانى شمى نزديك مال امير در جبال بختيارى بدست آمده بايد تصور كرد كه سليقه عصر بسيار متمايل به كارهاى هنرى مفرغى بوده وهمين سليقه در زمان پارتيان تعقيب شد ، وآن در حقيقت حكم احياى يك سنت عيلامى را داشته است ، در دينور نزديك كرمانشاه قطعاتى از يك لگن سنگى كه با مجسمه هاى نيم تنه سيلنوسها وساتيرها ، ياران ديونيسوس مزين است كشف شده . (تاريخ گيرشمن ايران به نقل از فرهنگ معين)
سَلونى :
از من بپرسيد . جمله معروف از اميرالمؤمنين (ع) . مورخين شيعه وسنّى به طُرُق متعدد نقل كنند كه على (ع) در جمع مهاجرين وانصار ـ در حالى كه به سينه خود اشاره مينمود ـ ميفرمود : چه آكنده به علم است اگر جوينده اى براى آن مييافتم ! «سلونى قبل ان تفقدونى» : بپرسيد از من پيش از آنكه دگر مرا نيابيد ، اين صندوق علم است ، اين لعاب دهان پيغمبر است، از من بپرسيد كه علم اولين وآخرين به نزد من است ، به خدا سوگند اگر به مسند قضاوت آزادى دست مى يافتم ميان اهل تورات به توراتشان وميان اهل انجيل به انجيلشان وميان اهل زبور به زبورشان وميان اهل فرقان به فرقانشان قضاوت مينمودم آنچنان كه خود آن كتب بگويند : على مطابق حكم خدا به ما عمل كرد .
بار ديگر فرمود : «سلونى ...» : بپرسيد از من پيش از آن كه مرا نيابيد سوگند به آنكه دانه شكافت وجهان بيافريد اگر از من بپرسيد كه كدام آيه كى ودر كجا نازل شده وكدام ناسخ وكدام منسوخ ، كدام محكم وكدام متشابه است وتأويل وتنزيل آن چگونه است به شما خبر دهم . ودر غررالحكم آمدى آمده كه فرمود : بپرسيد از من پيش از آن كه مرا از دست بدهيد كه من به راههاى آسمان از شما كه راههاى زمين ميدانيد آگاه ترم .
عبدالله بن ربعى گويد : اميرالمؤمنين (ع) ميفرمود : بپرسيد از من پيش از آن كه دگر مرا نيابيد ، چرا نميپرسيد از كسى كه به علم منايا وبلايا وانساب آگاه ميباشد ؟! (بحار:40/153 و 26/147)
سلوه
(به فتح يا ضم سين) : خرسندى . شادى . بى غمى . اسم مصدر تسلّى .
سَلَّة :
سبد ، زنبيل ، ج : سلال . سرقت پنهانى . عيب كه در حوض پديد آيد .
سِلَّة :
وقت بركشيدن شمشير . در خطبه امام حسين (ع) روز عاشورا آمده است : «الا و انّ الدعىّ بن الدعىّ قد تركنى بين السِلّة و الذلّة ، و هيهات من الذلّة» .
سَليطة :
زن دراز زبان . زن هرزه چانه .
سَليف :
پيش رفته . سالِف .
سَلِيقة :
سرشت وطبيعت . (ناظم الاطباء) يقال : فلان يتكلم بالسليقة ، اى بسجيته وطبيعته من غير تعمّد اعراب ولا تجنب لحن . قال الشاعر :
ولست بنحوىّ يلوك لسانهولكن سليقىٌّ اقول فاعرب
وفى حديث ابى الاسود «انه وضع النحو حين اضطرب كلام العرب وغلبت السليقة . (مجمع البحرين)
اسحاق بن عمار عن ابى عبدالله (ع) : «ما من ذنب الا وقد طبع عليه عبد مؤمن يهجره الزمان ثم يلمّ به ، وهو قول الله عز وجل : (الذين يجتنبون كبائر الاثم والفواحش الاّ اللمم) قال : اللمّام : العبد الذى يلمّ الذنب بعد الذنب ليس من سليقته ، اى من طبيعته» . (كافى:4/177 چاپ دفتر نشر فرهنگ اهل بيت)
يعنى امام صادق (ع) فرمود : هيچ گناهى نيست جز اين كه بنده مؤمنى بدان عادت نموده است ، مدتى از آن جدا ميشود وباز بدان دست ميزند ، واين است سخن خداوند عز وجل : «آنان كه از گناهان بزرگ واز كارهاى زشت اجتناب ميورزند جز لمم» سپس فرمود : لمّام آن بنده اى است كه به گناهى پس از گناهى دست زند كه موافق سليقه او يعنى سرشت وطبيعت او نيست .
سَليل :
فرزند وبچه . شمشير بركشيده شده . شراب خالص .
سَليلة :
دختر . نوعى ماهى دراز .
سَليم :
درشت وصاحب سلامت . بى گزند وبى عيب . (الاّ من اتى الله بقلب سليم)(شعراء:89) . اميرالمؤمنين (ع) : «طوبى لذى قلب سليم اطاع من يهديه ...» (نهج : خطبه 214)
سُلَيم :
بن قيس هلالى از اصحاب اميرالمؤمنين على (ع) بوده ودر زمان حجّاج مورد تعقيب قرار گرفت او به ابان بن ابى عياش پناهنده شد ، وى سليم را در پناه خود بداشت تا چون خود را در حال مرگ ديد به ابان گفت : تو بر من حقّى بزرگ دارى واكنون كه مرگ من رسيده امانتى بزرگ به تو ميسپارم آنگاه كتاب خود را به وى سپرد .
علامه وجمعى از رجاليون او را تعديل كرده ودر مختصر البصاير آمده كه كتاب سليم بن قيس كه ابان بن ابى عياش آن را روايت كرده وبر امام سجاد (ع) در حضور جمعى از اصحاب قرائت نموده وحضرت آنرا تأييد كرده وفرمود : اين از احاديث ما است ، صحيح است .
مرحوم مجلسى آنرا از اصول معتبر دانسته واز آن دفاع كرده است .
سُلَيمان :
بن داود از انبياى معروف بنى اسرائيل كه مانند پدرش داود نبوت وسلطنت را جمع داشت ، وى داراى وحى بود وشريعت مستقلى نداشت ومروّج احكام تورات بود . نام مباركش هفده بار در قرآن ذكر شده است .
امام صادق (ع) در تفسير آيه (اعملوا آل داود شكرا) فرمود : آنها (آل داود) هشتاد مرد وهفتاد زن بودند كه محراب عبادت (بيت المقدس) هيچگاه از آن مردان خالى نبود ودر همه اوقات شب و روز به نوبت در آن نماز ميگزاردند وهمگى از نسل داود بودند ، وچون داود درگذشت مقام زعامت وسرپرستى به سليمان رسيد وگفت (عُلِّمنا منطق الطير) خداوند جنّ وانس را مسخّر وى ساخت وهمه سلاطين از اطراف عالم رام او گشتند وهمه را به دين خويش آورد وباد را نيز در اختيارش قرار داد وهرگاه به مجلس خويش وارد ميشد پرندگان وجنّ وانس در خدمتش بودند وچون به جنگى عزيمت مينمود بساطى از چوب (تخته هاى به هم بسته) داشت كه تمام لشكريان وحيوانات سوارى واسلحه جنگى بر آن جاى ميداد وچون محموله بساط آماده ميشد باد آنرا حمل ميكرد وبه هر جا كه ميخواست ميبرد وسرعت سير باد آنچنان بود كه سير بامدادش به اندازه يك ماه وسير شبانه اش نيز به قدر يك ماه راه پيمائى معمول بود .