back page fehrest page next page

سَمَنبَر:

خوش بو و معطر. كسى كه بَرِ او بوى سمن دهد.

سَمَند:

رنگى است مر اسب و اشتر را، رنگ مايل بزردى. تير پيكان دار.

سَمَندَل:

مرغى است به هند كه در آتش نمى سوزد. (برهان)

سُمُوّ:

بلندى و رفعت. بلند شدن. علوّ رتبة مقابل قُموء. خرج عبدالصمد بن على ، فبصر بابى الحسن موسى (ع) مقبلا راكبا بغلا ـ الى ان قال ـ فقال له: ما هذه الدابة التى لا يدرك عليها الثار و لا تصلح عند النضال؟ فقال له ابوالحسن: «تطأطأت عن سموالخيل و تجاوزت قموء العير و خير الامور اوساطها» . (وسائل: 11 / 473)

سَمَوأَل:

مرغى است كه ابو براء كنيت دارد. سايه. مگس كه بر سركه نشيند. از نامهاى جبرئيل.

سَمَوأَل:

بن غريض بن عادياء ازدى غسّانى: شاعرى است جاهلى و حكيمى از مردم حجاز و از اهالى خيبر وى را به وفا مثل مى زنند. وى در اشعارش بنام «ابلق الفرد» خوانده شده است. مشهورترين شعر او لاميّه اى است به اين مطلع.

اذا المرء لم يدنُس من اللؤم عرضهفكلّ رداء يرتديه جميل

وى را ديوان كوچكى نيز هست. و او به سال 65 هجرى قمرى در گذشته است. (اعلام زركلى)

سَمَوأَل:

يحيى بن عباس مغربى، از علما و حكماء عرب است كه از بزرگان دانشمندان يهود بود. به عقيده ابن القفطى از اهل اندلس است و با پدرش به مشرق مسافرت كرده. سموأل در فنون حكمت و علوم رياضى به مقام شامخى رسيد و در هندسه و حساب ماهر گشت. از مؤلفاتش كتاب مثلث قائم الزاويه است و شامل مساحات و اشكال است. و نيز تأليفى در مساحت اجسام جواهر مختلفه واستخراج مقادير مجهوله آن دارد ونيز كتابى در طب تأليف نموده است .

سموأل به آذربايجان سفر كرد . ودر شهر مراغه توقف گزيد و از خود اخلافى باقى گذارد كه پيرو علم پدر در طب بوده اند ـ سموأل مسلمان گرديد وكتابى در رد دعاوى يهود وتحريف تورات ومعايب يهود نوشته ودر مراغه به سال 570 هجرى وفات يافته است . اوراست :

المفيد الاوسط در طب . رسالة الى ابن خدود در مسائل حساب . اعجاز المهندسين كه 570 هجرى در مصر از آن فارغ شده است . رد على يهود «قوامى» در حساب هندى ومثلث قائم الزاويه . والمنبر در مساحت اجسام وجواهر مختلفه براى بيرون كشيدن مقادير مجهول . (دهخدا)

سموئيل:

يعنى مسموع از خدا، و او فرزند دعا، و پيغمبر و هم قاضى معروف عبرانيان بود پدر وى القانه ومادرش حنا نام داشت ; ودر رامه در كوه افرائيم كه در طرف شمال شرقى اورشليم واقع است متولد گشته در سن شباب به شيلو برده شده ودر آنجا در تحت توجه عيلى كاهن بزرگ نشو ونما نموده در سن كودكى مهبط الهام الهى گرديد وبعد از وفات عيلى به قضاوت اسرائيل منصوب گشت اقتدار وى بر تمام حتى بر شاول پادشاه هم اثر مخصوصى داشت آن جناب (مدرسه پيغمبران را) تأسيس نمود .

مشاراليه به كمال پيرى جهان را بدرود گفت وقوم اسرائيل در احترام ومراسم تعزيه دارى وى اقدام نمودند . (اعلام زركلى)

سُمود:

سر برداشتن از تكبر و نخوت. سرود گفتن. بازى كردن.

به «سامد» رجوع شود.

سَمور:

پستاندارى از رده گوشت خوران و از قسم روباه كه از پوستش پوستين سازند. حرام گوشت است و در پوست آن نتوان نماز خواند.

سَموم:

باد گرم. ج : سمائم. (فمنّ الله علينا و وقانا عذاب السموم) . (طور:27)

سِمَة :

داغ كردن و نشان كردن .

عبدالله بن سنان ، قال : سألت اباعبدالله (ع) عن سمة المواشى ، فقال : «لا باس بها الاّ

فى الوجوه». (وسائل:11/485)

عن حسن بن فضّال ، قال : سألت الرضا(ع) عن (بسم الله) ، قال : «معنى قول القائل : (بسم الله) اى اَسِمُ نفسى بسمة من سمات الله عزّ و جلّ ، و هو العبوديّة» . قال : فقلت له : ما السمة ؟ قال : «العلامة» . (بحار:92/230)

سَمهُودى :

علىّ بن عبدالله بن احمد حسنى شافعى ، نورالدين ابوالحسن (844 ـ 911 هـ) تاريخ نگار مدينه منوره و مفتى آن شهر ، وى در سمهود (از صعيد مصر) متولد و در قاهره نشو و نما يافت به سال 873 هـ در مدينه سكونت گزيد و در آن جا دار فانى را وداع گفت ، از تأليفات اوست : وفاء الوفا باخبار دارالمصطفى ، و دررالسموط . و چند كتاب ديگر . (اعلام زركلى)

سَمِىّ:

همنام.

سَمير:

زمانه و روزگار. افسانه گو.

سَميط:

رده خشت پخته.

سُمَيطية :

يا سمطية يا شميطية . اصحاب يحيى بن ابى السميط، معتقد بامامت پسران محمد. (خاندان نوبختى)

سَميع:

شنواننده و شنونده. از صفات بارى تعالى و معنى آن داننده هر چيز . (آنندراج)

سَمين:

فربه. (فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين) . (ذاريات:26)

ج : سِمان. (و قال الملك انى ارى سبع بقرات سمان) . (يوسف: 43)

سُمَيَّة:

بنت حباط كنيز حذيفة بن مغيره ومادر عمار بن ياسر كه اوائل بعثت ايمان آورده و از شكنجه شدگان در راه خدا بود . به نيزه ابوجهل كه به قلبش وارد شد به شهادت رسيد . وى پيرزنى بزرگ سال بود و او نخستين شهيد در اسلام است . (بحار:18/241)

روايت شده كه او را به دو شتر بستند كه هر يك او را به سمتى ميكشيد ودر آن حال حربه اى بر او وارد كردند وبه قتل رساندند . روزى عمار به نزد پيغمبر (ص) آمد وعرض كرد : يا رسول الله شكنجه مادرم به دست مردم قريش از حد گذشته ! حضرت فرمود : اى ابايقظان استقامت كن . (سفينة البحار)

سِنّ:

دندان. (و كتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس و العين بالعين و الانف بالانف و الاذن بالاذن و السنّ بالسنّ ...). (مائده:45)

سِنّ:

عمر و مدت عمر و زندگانى و هنگام از عمر. (ناظم الاطباء)

در نامه اميرالمؤمنين(ع) به والى مصر ; مالك اشتر آمده: «و تعهّد اهل اليتم و ذوى الرقة فى السنّ ممن لا حيلة له و لا ينصب للمسألة نفسه» (نهج : نامه 53) . به «عُمر» نيز رجوع شود.

سَنا:

روشنى كمتر از ضياء و نور. روشنى. (يكاد سنا برقه يذهب بالابصار). (نور: 43)

سَنا:

گياهى است مسهل وبهترين آن مكى است . (برهان)

از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود : خود را به سنا درمان كنيد كه اگر چيزى مرگ را دفع ميساخت همانا سنا بوده .

در حديث امام صادق (ع) آمده كه فرمود : اگر مردم ميدانستند كه در سنا چه خواصى نهفته است مثقالى از آن را به دو مثقال طلا ميخريدند ، سنا امان است از لك وپيسى وجذام وجنون وفلج و رعشه . آن را با مويز سرخ بى هسته وهليله كابلى زرد وسياه در اندازه هاى مساوى به هم آميخته ومقدار سه درهم (تقريبا دو مثقال) ناشتا وهمين مقدار هنگامى كه شب به بستر ميروى بخور و اين سيد داروها است . (بحار:62/218)

سَنائى:

حكيم ابوالمجد مجدود بن آدم سنائى شاعر عالى مقدار وعارف بلند مقام قرن ششم و از استادان مسلم شعر فارسى است . نام او را عوفى مجدالدين آدم السنايى وحاجى خليفه محمد بن آدم نوشته اند ودر تاريخ گزيده نيز محمد ضبط شده است ليكن جامى وهدايت نام او را به همان نحو كه آورده ايم ذكر كرده اند و اشارات خود او نيز نظماً ونثراً بر همين منوالست . چنانكه در مقدمه منشور ديوان خود گفته ودر حديقة الحقيقه چنين آورده است :

هر كه او گشته طالب مجد استشفى او راز لفظ بوالمجد است

شعرا را به لفظ مقصودمزين قبل نام گشت مجدودم

زآنكه جد را به تن شدم بُنيتكرد مجدود ماضيم كُنيت

و از معاصران او نيز محمد بن على الرقا در ديباچه حديقة الحقيقة نام وى را «ابوالمجد مجدود بن آدم السنائى» آورد و اين اشاره مسلم ميدارد كه مجدالدين ومحمد غلط وتحريفى است ، در ديوان سنايى ابياتى ديده ميشود كه در آن اشاره به نام ديگرى براى شاعر است يعنى در آنها گوينده خود را «حسن» خوانده است مانند اين بيت :

حسن اندر حسن اندر حسنمتو حسن خلق حسن بنده حسن

به همين مناسبت بعضى از محققان معتقد شده اند كه نام او اصلا حسن بوده است وبعدها «مجدود» ناميده شده است . ولادت او بايد در اواسط يا اوايل نيمه دوم قرن پنجم در غزنين اتفاق افتاده باشد وبعد از رشد وبلوغ ومهارت درين فن به عادت زمان روى به دربار سلاطين نهاد وبه دستگاه غزنويان راه جست وبا رجال ومعاريف آن حكومت آشنائى حاصل كرد .

به هر حال سنائى در آغاز به مداحى اشتغال داشت ولى نصيبى از اشعار استادانه خود نمى گرفت تا آنكه يكباره واله وشيدا شد ودست از جهان وجهانيان بشست :

حسب حال آنكه ديو آز مراداشت يك چند در نياز مرا

شاه خرسنديم جمال نمودجمع منع وطمع محال نمود

سنائى چند سال از دوره جوانى خود را در شهرهاى بلخ وسرخس وهرات ونيشابور گذرانيد وگويا در همان ايام كه در بلخ بود راه كعبه پيش گرفت . قصيده يى به مطلع ذيل در اشتياق كعبه سروده :

گاه آن آمد كه با مردان سوى ميدان شويميك ره از ايوان برون آئيم ودر كيوان رويم

بعد از بازگشت از سفر مكه شاعر مدتى در بلخ بسر برد واز آنجا به سرخس ومرو ونيشابور رفت وهرجا چندى در سايه تعهد ونيكو داشت بزرگان علم ورؤساى محل بسر برد تا در حدود سال 518 به غزنين بازگشت .

يادگارهاى پر ارزش اين سفر دراز مقدارى از قصايد واشعار سنايى است كه در خراسان سروده وكارنامه بلخ كه در شهر بلخ ساخته است .

بعد از بازگشت به غزنين سنائى خانه نداشت وچنانكه ميگويد يكى از بزرگان يعنى خواجه عميد احمد بن مسعود خانه به وى بخشيد . از اين پس تا پايان حيات خود در غزنين به گوشه گيرى وعزلت گذرانيد . ودر همين ايام است كه به نظم واتمام مثنوى مشهور به حديقة الحقيقة توفيق يافت در وفات او اختلاف كرده اند وسال وفات وى به قول تقى الدين كاشى 545 است .

مقبره سنائى در غزنين زيارتگاه خاص وعام است غير از ديوان مذكور چند مثنوى از سنايى باقى مانده كه به اختصار نام ميبريم :

1 ـ حديقة الحقيقة وشريعة الطريقة . كه آنرا الهى نامه نيز نامند وآن مهمترين مثنوى سنايى است .

2 ـ سير العباد الى المعاد . مثنوى است بر وزن حديقة الحقيقه كه سنايى آنرا در سرخس سروده است .

3 ـ طريق التحقيق ، مثنوى است بر وزن حديقه وبر آن اسلوب كه در سال 528 يعنى سه سال بعد از اتمام حديقه به پايان رسانيد.

4 ـ كارنامه بلخ ، مثنوى است بر وزن حديقه در پانصد بيت كه ظاهراً نخستين نظم مثنوى سنايى است وآنرا «مطايبه نامه» هم ميگويند مثنويهاى ديگر به نام عشقنامه وعقل نامه وتجربة العلم از وى در دست است . (دهخدا)

سناباد:

قريه اى است در طوس . قبر حضرت رضا (ع) در اين محلّه است وتقريبا يك ميلى طوس واقع شده . (معجم البلدان)

آورده اند كه حضرت رضا (ع) در مسير خود به مرو به سناباد رسيد وچون به كنار كوهى كه ديگ سنگى از آن ميساختند رسيد حضرت به آن كوه تكيه زد وگفت : خداوندا به اين كوه وآنچه در آن ساخته ميشود بركت ده . آنگاه فرمود چند ديگ از آن كوه جهت حضرتش تراشيدند وفرمود : از اين پس غذاى پختنى جز آنچه در اين ديگها پخته شود نخواهم خورد . (بحار:49/125)

سِناد:

يكى از عيوب قافية. كل عيب فى القافية قبل الروىّ. (المنجد). شتر مار قوى هيكل.

سَنام:

كوهان. ركن. معظم هر چيز. وسط زمين.

سَنان:

سر نيزه. نيزه.

اميرالمؤمنين (ع) : «ضرب اللسان اشدّ من ضرب السنان» . (بحار:71/286)

و عن الصادق (ع) : «الدعاء انفذ من السنان» . (بحار:93/294)

سُنبُل:

خوشه. ج : سنابل . (فما حصدتم فذروه فى سنبله) (يوسف: 47)

سُنبُلة:

يك خوشه. نام برج ششم از بروج دوازدهگانه.

سُنّت:

راه و روش. آئين. رسم. نهاد. ج : سُنن. (سنةالله فى الذين خلوا منقبل). (احزاب:62)

باصطلاح فقه: آنچه پيغمبر و ائمه هدى صلوات الله عليهم بدان عمل كرده باشند مگر در عمر يك دو بار بقصد ترك هم كرده باشند. (ناظم الاطباء). سنت: قول، فعل و تقرير معصوم. و آن يكى از ادله اربعه است در قبال كتاب و اجماع و عقل. و باطلاق ديگر: سنت در قبال بدعت. سنت مقابل فريضة. اميرالمؤمنين(ع): «و ما احدثت بدعة الاّ ترك بها سنّة، فاتقوا البدع و الزموا المصيع» (نهج : خطبه 145). «اقتدوا بهدى نبيكم فانه افضل الهدى، استّنوا بسنته فانها اهدى السنن». (نهج : خطبه 110)

عن ابراهيم الكرخى، قال: سالت اباالحسن موسى(ع) متى يدخل وقت الظهر؟ قال: «اذا زالت الشمس» . قلت: متى يخرج وقتها؟ فقال: «من بعد ما يمضى من زوالها اربعة اقدام، ان وقت الظهر ضيّق، ليس كغيره» . قلت: فمتى يدخل وقت العصر؟ فقال: «ان آخر وقت الظهر هو اول وقت العصر» . فقلت: فمتى يخرج وقت العصر؟ فقال : «وقت العصر الى ان تغرب الشمس، و ذلك من علة، و هو تضييع» . فقلت له: لو ان رجلا صلى الظهر بعد ما يمضى من زوال الشمس اربعة اقدام، اكان عندك غير مؤدّلها؟ فقال: «ان كان تعمّد ذلك ليخالف السنّة والوقت، لم تقبل منه، كما لو ان رجلا اخر العصر الى قرب ان تغرب الشمس متعمدا من غير علة لم يقبل منه، ان رسول الله(ص) قد وقّت للصلوات المفروضات اوقاتا و حدّ حدودا فى سنّته للناس، فمن رغب عن سنّة من سننه الموجبات كان مثل من رغب عن فرائض الله» .(وسائل: 4 / 149)

رسول الله(ص): «لا قول الا بعمل، و لا قول و عمل الاّ بنيّة، و لا قول و عمل و نية الا باصابة السنّة» . (وسائل: 1 / 47)

امام صادق (ع) فرمود : ثواب عمل پس از مرگ به آدمى نرسد جز سه عمل : صدقه جاريه (وقف) و سنّت نيكى كه پس از مرگش مورد عمل مردم باشد وفرزندى شايسته كه پس از او اعمال نيكى انجام دهد كه موجب آمرزش وى شود .

در نامه امام صادق (ع) به يارانش چنين آمده : بر شما باد به آثار پيغمبر اكرم و سنت و روش آن حضرت و آثار ائمه هدى از خاندان پيغمبر پس از او و سنت آنان كه هر كه به چنين روشى ملتزم بود به راه هدايت رفته و هر كه اين را رها ساخت و از آن روى گرداند گمراه شد ، زيرا تنها كسانى كه خداوند به پيروى و اطاعت از آنها امر فرمود اينهايند ، كه پدرمان پيغمبر (ص) فرمود : مداومت بر عملى كه در ميان اثر و سنت من باشد گرچه اندك بود مورد رضاى پروردگار است و نزد خداوند در روز جزا سودمندتر است از اينكه خود را در اعمال بى پايه و آنچه كه ساخته و پرداخته هواها است به رنج اندازى چه پيروى از بدعتها و هواهاى نفسانى بى اينكه از سوى خدا در آن باره دستورى رسيده باشد گمراهى است و هر گمراهى بدعت و هر بدعت سرانجامش دوزخ خواهد بود .

سنتهاى حنيفيه ده است : گرفتن زايد سبيل و گذاشتن ريش و مرتب نمودن موى سر ، و مسواك ، و خلال ، و زدودن موى زايد بدن ، و ختنه و چيدن ناخن و پس از جنابت غسل كردن و به آب تطهير نمودن . (سفينة البحار)

از حضرت رسول (ص) آمده كه هر كه در زمان اختلاف امتم به سنت من پايبند بود اجر صد شهيد دارد .

نيز فرمود : عمل اندكى كه طبق سنت بود به از عمل بسيارى است كه چنين نباشد .

در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه فرمود : خداوند جانشينان مرا رحمت كند . عرض شد آنها كيانند ؟ فرمود : آنان كه سنت مرا زنده دارند و آنها كه آن را به بندگان خدا بياموزند .

امام صادق (ع) فرمود : هر كه با سنت پيغمبر (ص) مخالفت كند كافر است .

امام باقر (ع) فرمود : جاهل به سنت را بايد به سنت برگرداند (بحار:2/25 ـ 261) . نبى اكرم (ص) فرمود : هر كه سنت مرا ملاك زندگى خويش سازد از من است و هر كه به سنت من پشت كند از من نيست . (كنزالعمال)

سُنّت نهادن :

پيغمبر (ص) فرمود : هر كسى كه سنتى نيكو نهد پاداش آن و پاداش كسانى كه بدان عمل كنند به وى داده شود بى آنكه از پاداش عمل كنندگان چيزى كاسته گردد . و كسى كه سنت زشتى نهد گناه آن و گناه عمل كنندگان به آن به وى دهند بى آنكه از گناه آنان كاسته شود . (بحار:2/24)

سنّتهاى ابراهيم خليل :

در حديث آمده كه ده سنت از حضرت ابراهيم بجا مانده : پنج آن در سر و پنج ديگر در ساير اعضاى بدن است و آنها عبارتند از : تراشيدن مقدارى از موى سر جهت آرايش ، و مسواك نمودن و آب به دهان زدن و آب به بينى زدن و كوتاه ساختن سبيل و ختنه و ستردن موى زهار و شستن موضع بول و غائط و چيدن ناخن و كندن موى زير بغل . (مجمع البحرين)

سنجاب:

جانورى است معروف از موش بزرگتر . از پوست آن پوستين سازند . (برهان)

از امام موسى بن جعفر (ع) آمده كه در پوست سنجاب ميتوان نماز خواند ولى در پوست روباه وسمور خير . (بحار:83/228)

سنجد:

درختى است كوتاه وپرخار ميوه اى مطبوع دارد . در حديث آمده كه روزى پيغمبر(ص) به عيادت على (ع) رفت كه وى تبدار بود . حضرت او را به خوردن سنجد دستور فرمود .

ابن بكير گويد : از امام صادق (ع) شنيدم ميفرمود : سنجد گوشتش گوشت واستخوانش استخوان وپوستش پوست ميروياند وبعلاوه كليه ها را گرم ومعده را دباغى ميكند و از بواسير وسختى جريان ادرار امان است وساقها را نيرو ميدهد وبه اذن خدا رگ جذام را قطع ميكند . (بحار:66/188)

سَنجَر:

ابن ملكشاه . معزالدين ابوالحارث احمد بن ملكشاه سلجوقى ، آخرين پادشاه از سلجوقيان بزرگ جلوس 511 هـ ق فوت 552 هـ ق بنا به قول مورخان در ظرف 40 سال امارت وسلطنت او در خراسان 19 فتح نصيب وى گرديد . بعد از شكست برادر زاده اش كار او بالا گرفت ودر شمار سلاطين بزرگ سلجوقى درآمد . در 544 هـ ق براى سركوبى احمد خان كه از دادن خراج سرپيچى ميكرد به ماوراءالنهر حمله برد سمرقند را محاصره كرد و احمد خان را اسير گرفت ولى بار ديگر او را به حكومت آن ناحيه منصوب كرد . شش سال بعد بهرام شاه غزنوى كوس استقلال بزد . سنجر او را نيز به اطاعت وادار كرد در 535 هـ ق سمرقند بار ديگر سر به طغيان برداشت وسنجر پس از شش ماه محاصره آنرا به تصرف در آورد ونسبت به اهالى رحم وشفقت ورزيد . ولى در جنگ سختى كه بين سنجر وقراختائيان در دره ضرغام درگرفت سنجر شكست خورد . (واين نخستين شكست او بود) اين شكست يكى از بزرگترين شكستهاى مسلمانان در آسياى مركزى است . تلفات سلجوقيان را 100000 تن نوشته اند . نتيجه اين شد كه قراختائيان مرو ونيشابور را چندى اشغال كردند . دو سال بعد سنجر قدرتى پيدا كرد ، به خيوه حمله برد ولى موفقيتى چندان نصيبش نگرديد ومصالحه كرد . آخرين فتح سنجر غلبه بر علاء الدين جهانسوز غورى كه به خراسان حمله كرده بود واسير گرفتن اوست . قراختائيان پس از تأسيس سلطنت به اهالى مقيم آزارى نرساندند وبرعكس تركان غز را كه چادرنشين بودند از علفچرهاى خود راندند وغزان از رود سيحون گذشتند . سنجر به آنان اجازه داد تا در حوالى دره بلخ اقامت كنند ومقرر شد كه اين طايفه سالى 40000 گوسفند به رسم خراج بدهند ، ولى بر سر تعيين جنس گوسفند نزاع برخاست وحاكم بلخ هم نتوانست غايله را رفع كند . سنجر پس از وقوف بر اين قضيه در سال 548 هـ ق با 100000 سپاهى به قصد سركوبى غزان روانه گرديد . آنان اول مرعوب شدند . حاضر گرديدند كه غرامت هم بدهند ولى سنجر پيشنهادهاى آنها را رد كرد غزان نيز دست از جان شسته مبادرت به جنگ كردند (جنگ قطوان) وفاتح شدند وسنجر را زنده اسير گرفتند . سنجر مدت چهار سال در حبس غزان بود در اين مدت ظاهراً احترام او را رعايت ميكردند ودر عين حال مراقب بودند كه فرار نكند . ومعروفست كه روزها او را بر تخت مى نشانيدند واحكام وفرامين را به امضاى او ميرسانيدند وشبها وى را در قفس آهنين ميكردند . عاقبت سنجر در موقعى كه غزان به شكار رف

شاه سنجر شدى به هر هفتهبه سلام دو كفشگر يكبار

خاقانى

آهسته تر نه ملك خراسان گرفته اىوآسوده تر نه رايت سنجر شكسته اى

خاقانى

وانكه چو سيماب غم زر نخوردنقره شد وآهن سنجر نخورد

نظامى

سَنجش:

اسم مصدر است از سنجيدن بمعنى آزمودن و قياس كردن. قياس. مقايسه. موازنه.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : شش چيز است كه عقول اشخاص را ميتوان به آنها سنجيد : همنشينى وهمسفرى وداد وستد وپست ومقام ، ومعزول شدن وتوانگرى ودرويشى . (غررالحكم)

سنجيده:

موزون.

امام صادق(ع): از سخن ناسنجيده بپرهيزيد. (بحار: 78 / 228)

سِنخ:

بيخ و بن. ج : اسناخ.

در حديث است: «التقوى سِنخ الايمان». (مجمع البحرين)

اميرالمؤمنين(ع): «لا يهلك على التقوى سنخ اصل و لا يظمأ عليها زرع قوم» . (نهج : خطبه 16)

سنخيّت:

از يك سنخ بودن. بگونه واصل همانندى داشتن. مقتضاى سنخيت انجذاب و ميل همسنخان بيكديگر است.

در حديث است: «الارواح جنود مجنّدة، فما تعارف منها ائتلف، و ما تناكر منها اختلف». (بحار: 2 / 265)

از عايشه نقل شده كه مخنّثى (مخنث ، مردِ زن صفت را گويند) به مدينه آمد بر مخنثى مانند خود وارد شد، بى آن كه بداند وى داراى اين صفت است. اين خبر به پيغمبر(ص) رسيد، فرمود: «الارواح جنود مجنّدة ... » .

از اميرالمؤمنين(ع) آمده است كه: هر نوع از اشياء به همجنس خود ميل ميكند، هر پرنده به پرنده اى مانند خود پناه مى برد. (غرر الحكم)

سَنَد:

آنچه بدان اعتماد كنند. تكيه گاه. اميرالمؤمنين(ع) در نعت حضرت بارى ـ عزّ اسمه ـ : «فمن شواهد خلقه خلق السموات موطّدات بلا عَمَد، قائمات بلا سَنَد» . (نهج : خطبه 182). ج : اسناد.

حجّت. مكتوب كه بدهكار به طلبكار دهد و حاكى از بدهى خود باشد، كه در مقام دعوى يا دفاع قابل استناد باشد.

طولانى ترين آيه قرآن راجع به سند آمده: (يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل ...) اى مسلمانان هرگاه معامله اى غير نقدى براى مدّتى معلوم (اعم از نسيه يا قرض) انجام دهيد آن را بنويسيد (ودر سندى قيد كنيد) ونويسنده اى بى كم وكاست آن معامله را در حضور طرفين مكتوب دارد وبه شكرانه اينكه خداوند به وى نوشتن آموخته از اين كار دريغ ندارد ، وميبايد بدهكار همه خصوصيات معامله را براى نويسنده توضيح دهد ودر مقام توضيح ، خدا را در نظر گيرد وكم وزياد نكند ، واگر بدهكار سفيه يا ضعيف ويا از بيان مطلب خويش ناتوان بود سرپرست او وظيفه توضيح را بعهده گيرد ، وبايستى دو مرد واگر ميسر نبود يك مرد و دو زن از مسلمانان مورد اعتماد بر آن گواهى كنند كه اگر يكى فراموش كرد ديگرى به يادش آرد، وشهود چون به شهادت خوانده شدند نبايد از آن امتناع ورزند ، ومبادا در معاملات خواه ريز وخواه درشت از اين دستور سستى وسرپيچى كنند ، اين دستور نزد خداوند به عدل وداد شايسته تر وبه گواهى استوارتر وبه اينكه دچار شك واشتباه نگرديد نزديكتر است ... واگر در سفرى بوديد ونويسنده اى در اختيارتان نبود گروى بگيريد ... (بقره:282)

از امام صادق (ع) روايت شده : نخستين سندى كه در تاريخ اين نسل بشر نوشته شد آن بود كه چون نسل آدم را به صورت مورچگان از نظر او گذراندند چشمش به داود افتاد گفت : اين كيست كه داراى مقام نبوت است وعمرى كوتاه داد ؟ به وى وحى شد كه اين فرزند تو داود است چهل سال عمر او ميباشد ... واگر بخواهى مى توانى بخشى از عمر خويش را به وى بخشى . آدم گفت : خداوندا شصت سال از عمر خود را به وى دادم . خداوند جبرئيل وميكائيل وعزرائيل را فرمود : اين وعده مكتوب دارند وبه بال خويش مهر كنند وگواهى دهند. چون مرگ آدم فرا رسيد وملك الموت حاضر شد آدم گفت : به چه كار آمده اى ؟ عزرائيل گفت : آمده ام روحت را بستانم . آدم گفت : هنوز شصت سال از عمر مقرّرى من باقى است ! ملك الموت گفت : آن را به داود دادى . ودر اين هنگام جبرئيل آمد آن سند را به وى ارائه داد ...

back page fehrest page next page