back page fehrest page next page

سَواد:

ملكه خواندن ونوشتن . دين مقدس اسلام بسيار بر اين امر تأكيد نهاده وپيروان خود را بدان ترغيب نموده است .

مرحوم طبرسى در تفسير (ن والقلم)گويد : مراد از قلم در اينجا همان قلمى است كه آلت كتابت ميباشد وخداوند به لحاظ اهميت آن وفوايدى كه بر آن مترتب است بدان سوگند ياد كرده چه قلم زبان دوم آدمى ميباشد كه منويات ومعلومات وخاطرات خويش را به وسيله آن ابراز ميدارد ، واحكام دين به وسيله قلم حفظ ميشود وبدست نسلهاى آينده ميرسد ووو .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : اى مردم مرا بر شما حقى وشما را بر من حقى است اما حق شما بر من آن كه خيرخواه شما باشم وسهمتان را در غنايم افزايش دهم وآموزش شما را به عهده گيرم كه نادان (وبى سواد) نباشيد وشما را تربيت كنم كه (به وظائفتان) عمل نمائيد .

از سخنان آن حضرت است كه مردمان فرزندان معلومات خويشند وقدر ومنزلت هر كس بر حسب معلومات او ميباشد .

مقريزى گويد : در ميان اسراى بدر افرادى بودند كه نوشتن را ياد داشتند وانصار مدينه سواد نوشتن نداشتند پيغمبر(ص) دستور داد هر يك از آن اسرا كه ده نفر جوان مسلمان را نوشتن بياموزد آزاد باشد . واز جمله كسانى كه به وسيله اسرا نوشتن را آموخت زيد بن ثابت بود . (بحار:27/251 و 78/46 و پاورقى 19/355) از امام صادق (ع) روايت شده كه پيغمبر اكرم (ص) نوشته را ميخواند ولى خود نمى نوشت .

در حديث ديگر از آن حضرت است كه فرمود : از جمله عنايات خداوند به پيغمبرش اين بود كه وى ميخواند ولى نمى نوشت وهنگامى كه ابوسفيان (از مكه) عازم جنگ احد شد عباس بن عبدالمطلب تصميم وى را طى نامه اى به حضرت اعلام داشت وموقعى نامه بدست پيغمبر رسيد كه آن حضرت به اتفاق جمعى از اصحاب در يكى از باغهاى مدينه بود ، حضرت نامه را بخواند ومضمونش را به اصحاب نگفت تا به مدينه بازگشتند سپس ماجرا را به اطلاع آنها رساند . (بحار:16/133)

از امام صادق (ع) ذيل آيه (هو الذى بعث فى الاميّين رسولا منهم) آمده كه فرمود: مردم عصر بعثت نوشتن را ميدانستند ولى چون كتابى از جانب خدا در نزد آنها نبود قرآن آنها را امى خواند . (بحار:9/342)

سِوار:

دست ورنجن. ياره. ج : اسورة و اساور. (يحلون فيها من اساور من ذهب)(كهف:31). (فلو لا القى عليه اسورة من ذهب). (زخرف: 53)

سَوار و سَوارى:

راكب و ركوب .

از حضرت رسول (ص) حديث شده كه فرمود : در قيامت سوارى نباشد جز ما چهار نفر . عرض شد : آن چهار كيانند ؟ فرمود : من بر براق وبرادرم صالح بر ناقه اش كه قومش آن را پى كردند وعمم حمزه بر ناقه عضباء وبرادرم على بر ناقه اى از ناقه هاى بهشت ... (بحار:7/234)

پيغمبر (ص) فرمود : كسى كه پابرهنه اى را سوار كند بهشت او را واجب گردد .

امام سجاد (ع) فرمود : كسى كه برادر دينى (پياده) خود را سوار كند خداوند وى را بر ناقه اى از ناقه هاى بهشت به موقف قيامت محشور سازد چنان كه ملائكه به وى مباهات نمايند . (بحار:104/195 و 7/303)

روايات در آداب سوارى بسيار آمده از جمله : از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : چون كسى هنگام سوار شدن «بسم الله» بگويد ملكى با وى باشد كه او را نگهبانى كند تا هنگامى كه از مركبش فرود آيد . واگر بدون نام خدا سوار شود شيطان او را همراه شود كه وى را به آوازخوانى برانگيزد واگر اين كار از او برنيايد وى را به آرزو افكند پس به آرزو فرو رود تا گاهى كه از مركب به زير آيد .

نيز از آن حضرت آمده كه چون سه نفر بر يك مركب (حيوانى) سوار شوند يكى از آن سه ملعون باشد و او همان كسى است كه جلو نشسته است .

امام صادق (ع) فرمود : حضرت سجاد(ع) ده بار بر شترش حج كرد ويك بار هم به آن تازيانه نزد .

در حديث آن حضرت است كه فرمود : آيا شرم نميكند آنكه سوار است و آواز ميخواند در حالى كه مركبش خدا را تسبيح ميكند ؟!

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : چون در سفر بر حيوانى سوار بوديد محض ورود به هر منزل ابتدا به علف وآب آن حيوان بپردازيد وهرگز به چهره حيوان مزنيد كه حيوانات پروردگار خود را تسبيح ميكنند .

از كلمات آن حضرت است كه : سوارى نشاط آور است .

در حديث آمده كه مستحب است هنگام سوار شدن آية الكرسى خوانده شود ونيز اين دعا وارد شده «استغفرالله الذى لا اله الاّ هو الحى القيوم واتوب اليه اللهم اغفر لى ذنوبى انه لا يغفر الذنوب الاّ انت» .

در حديث ديگر آمده كه چون بر مركبى سوار شدى خداى را به ياد آور و بگو (سبحان الذى سخّر لنا هذا وما كنا له مقرنين وانّا الى ربنا لمنقلبون) . (بحار:63/204 و 64/203 و 10/89 و 76/254 ـ 300)

سوّار:

بن منعم نهمى همدانى از جمله كسانى بود كه از كوفه به كربلا رفت وبه امام حسين(ع) پيوست و روز عاشورا در حمله نخست مجروح گشت و از پاى در آمد وپس از واقعه بدين حال اسير شد وپس از شش ماه درگذشت .

سُواع:

نام بت قوم نوح (ع) كه به صورت زنى بود . ونيز نام بت قبيله هذيل .

در سال هشتم هجرت ، پيغمبر اسلام عمرو بن عاص را جهت سرنگون ساختن بت سواع كه از آنِ قبيله هذيل بود فرستاد . عمرو گويد : چون به كنار بت رسيدم خادمش گفت : ميخواهى چه كنى ؟ گفتم : ميخواهم به امر پيغمبر (ص) سرنگونش كنم. وى گفت : نتوانى چنين كنى . گفتم : چرا ؟ گفت : آن خودترا مانع شود . گفتم : مگر او شعور دارد ؟ وبالاخره آنرا شكستم وبه ياران گفتم خانه اش را نيز خراب كردند وسپس به خادم گفتم : چطور شد كه آن مانع نشد ؟! گفت : وى به خدا ايمان آورده . (بحار:21/145)

سِواك:

چوب دندان مال. مسواك. دندان شستن با مسواك. امام صادق(ع): «السواك من سنن المرسلين» (بحار:11/67). «لكل شيىء طهور و طهور الفم السواك» (بحار: 22/312). اميرالمؤمنين(ع): «السواك يجلو البصر» (البحار: 62/145) . رسول الله(ص): «لو لا ان يشق على امتى لاوجبت السواك فى كلّ صلاة». (بحار: 87/216)

سَوانِح :

جِ سانحة ، رويدادهاى ناپسند، حوادث ، اتفاقات ناگهانى .

سُوء:

بدى. هر چه نفس آدمى از آن متنفر باشد. (فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء و اتبعوا رضوان الله و الله ذوالفضل العظيم) . (آل عمران: 168)

سَوء:

بدى كردن. مصدر است، و سُوء (بضمّ) اسم مصدر است.

سَوء:

هر چيز حزن آور. (عليهم دائرة السوء) ; يعنى بر آنها است بلاى حزن آور يا حادثه مكروه (توبة: 98) . سوء: بدكار. (انهم كانوا قوم سَوء فاسقين) . (انبيا: 74)

سَوءات :

جِ سوءة به معنى عورت و هر آنچه ظهورش ناپسند بود . (يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباساً يوارى سوءاتكم و ريشا ...) (اعراف:26) . (فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما وورى عنهما من سوءاتهما) . (اعراف:20)

سُؤال:

پرسش . امام باقر (ع) فرمود : دانش گنجى است كه پرسش كليد آنست پس بپرسيد خدا شما را رحمت كند كه در اين ميان چهار كس به اجر و ثواب نائل آيند: سؤال كننده وپاسخ دهنده وشنونده وآنكه آنها را دوست دارد .

امام صادق (ع) فرمود : آنچه كه موجب هلاكت مردم است نپرسيدن است .

شخصى از اميرالمؤمنين (ع) مسئله مشكلى سؤال نمود حضرت به وى فرمود : چون سؤال ميكنى به منظور دانستن وآموختن سؤال كن نه به منظور اذيّت وآزار (ديگران كه به طرح معمائى يكى را مورد آزار قرار دهى) زيرا جاهلى كه در صدد ياد گرفتن باشد به منزله عالم ، وعالمى كه دانش را به خود ببندد وبه آن بنازد به منزله جاهل است .

وفرمود : از چيزى كه نبوده مپرس زيرا تو به آنچه هست مكلّفى .

امام صادق (ع) فرمود : چيزى از دانشمند بپرس كه آن را نميدانى مبادا به انگيزه آزار يا امتحان كسى سؤال كنى .

نيز از آن حضرت است كه مردم را نرسد مگر اينكه بپرسند يا خود دانشمند بوند .

پيغمبر (ص) فرمود : اف بر مسلمانى كه در هفته يك روز را به آموزش وپرسش احكام دينش اختصاص ندهد .

محمد بن مسلم ثقفى گويد : هيچ مطلبى به ذهنم نيامد جز اينكه آن را از امام باقر (ع) پرسيدم تا اينكه سى هزار مسئله از آن حضرت وشانزده هزار را از امام صادق (ع) سؤال نمودم .

فتح بن يزيد جرجانى گويد : امام هادى(ع) به من فرمود : اى فتح چون از مسئله اى سؤال ميكنى در آغاز با جدّيت ودقّت سؤال كن وبه پاسخ آن نيك گوش فرا ده وهرگز سؤال امتحانى از كسى مكن و از مسئله اى كه ترا در آن سودى نبود مپرس كه مسئله دان ومسئله پرس هر دو در مسئوليت فرا گرفتن احكام شريكند وهر دو به خيرخواهى يكديگر مأمور و از فريبكارى يكديگر ممنوعند . (بحار:1/196 ـ 224 و 46/292 و 50/179)

پيغمبر (ص) فرمود : نيكو پرسيدن خود نيمى از دانش است .

وفرمود : دانشمند را نسزد كه از (نشر) دانش خويش ساكت ماند ونادان را نسزد كه در (رفع) جهل خود سكوت كند . (كنزالعمال)

سُؤال:

درخواست مال و مانند آن از كسى كردن.

شايسته است كه مسلمان تا گاهى كه در تنگناى ناچارى قرار نگرفته دست سؤال به سوى كسى دراز نكند بلكه عفت ورزد و آبروى خويش را ارزشمندتر از مال كم بها بداند.

اين كار در اصل شريعت حرام و معصيت است، زيرا: سؤال كردن به حقيقت شكايت خالق را نزد مخلوق بردن، و در برابر ديگران چهره ذلت نشان دادن است; و در بيشتر موارد موجب آزار و اذيت طرف مقابل خواهد بود، زيرا چه بسا وى حاضر نباشد كه به طيب خاطر مال خود را به كسى بدهد، و سؤال سائل وى را ناچار نموده كه از روى شرم و حياء يا بمنظور خودنمائى و رياء مال خود را به خواهش كننده بدهد، بديهى است چنين دهشى كه به انگيزه حفظ آبروى خويش از تهمت بخل بود حلال و مشروع نخواهد بود.

و چون سؤال و خواهش را اين چنين عيوب و مفاسدى در بر بود در شرع اسلام از آن نهى شده چنان كه رسول اكرم(ص) فرمود: «مسألة الناس من الفواحش» خواهش نمودن از كارهاى زشت و قبيح است. و فرمود: «من سأل عن ظهر غنى فانما يستكثر من جمر جهنم، و من سأل و له ما يغنيه جاء يوم القيامة و وجهه عظم يتقعقع ليس عليه لحم» هر كه در حال بى نيازى، از ديگران مالى طلب كند چنين كسى به حقيقت اخگرهائى را از آتش دوزخ براى خود فراهم مى كند، و اگر كسى از ديگران خواهش مال كند در حالى كه به اندازه رفع نياز خويش داشته باشد، چون روز قيامت شود با چهره اى استخوانى و برهنه از گوشت محشور گردد آنچنانكه مردمان صداى استخوانهاى بهم پيوسته اش را بشنوند. و فرمود: هر آن بنده كه درى از سؤال بروى خويش بگشايد خداوند هفتاد در از فقر (و پريشانى) به روى او بگشايد.

و فرمود: «ان المسألة لا تحلّ الا لفقر مدقع او غُرم مفظع» (سؤال جايز نباشد جز آنجا كه فقرى زمين گير ساز، يا بدهكاريى هولناك روى آورد). و فرمود: اگر يكى از شما ريسمانى برگيرد و (به صحرا رفته) بسته هيزمى فراهم سازد و بدوش كشد و آن را فروخته نياز خويش را برطرف نمايد و آبروى خود را محفوظ دارد وى را به از آن كه حاجت خويش را به ديگران عرضه دارد. (جامع السعادات)

از حضرت رضا(ع) روايت است كه فرمود: «المسألة مفتاح البؤس» : درخواست مال از اشخاص نمودن كليد فقر و پريشانى است. (بحار: 96/157)

از آن حضرت روايت شده كه مردى بنزد رسول خدا(ص) آمد و عرض كرد: عملى به من تعليم كن كه چون آن را انجام دهم دگر ميان من و بهشت حجاب و حائلى نباشد. فرمود: خشم مكن، و از مردم چيزى درخواست منما، و براى ديگران آن بخواه كه براى خود دوست دارى. نيز از آن حضرت روايت شده كه بدين سبب خداوند، ابراهيم(ع) را خليل (دوست خاصّ) خود گرفت كه هرگز حاجتمندى را از نزد خود رد ننمود و حاجت خويش را جز بدرگاه خداوند متعال نزد كسى عرضه نكرد. (سفينة البحار)

نيز از آن حضرت آمده كه: سؤال كليد احتياج و درويشى است.

مرحوم صدوق در صفات الشيعه از امام باقر(ع) روايت كرده كه آن حضرت به جابر جعفى فرمود: شيعه على(ع) كسى است كه بُنگى چون بُنگ سگان بر نياورد و آزى چون آز زاغان نداشته باشد و اگر از گرسنگى به مرگ برسد از كسى چيزى سؤال نكند.

از امام صادق(ع) روايت شده كه گروهى از تبار انصار بخدمت رسول خدا(ص) آمده پس از سلام عرض كردند: ما را نزد شما حاجتى است. فرمود: حاجت خويش را بگوئيد. گفتند: حاجتى بس بزرگ است. فرمود: هر چه باشد بگوئيد. گفتند: حاجت ما اين كه از جانب خداوند بهشت را براى ما ضامن شوى. حضرت سر مبارك بزير افكند و در آن حال بر زمين نشانى مى گذاشت، سپس سر برآورد و فرمود: اجابت شد، اما بدين شرط كه چيزى را از كسى سؤال و درخواست نكنيد. امام صادق(ع) فرمود: آنها چنان در اين تعهد پايدار بودند كه اگر يكى از آنها در راه سفر ، تازيانه اش از دستش مى افتاد به آن كه پياده بود نمى گفت تازيانه ام بمن بده، بلكه خود از مركب فرود مى آمد و تازيانه را بر مى داشت; و يا اگر بر سر سفره طعامى نشسته بود و به آب نياز داشت بكسى كه به آب نزديك تر بود نمى گفت: به من آب بده، بلكه خود از جا بر مى خواست و آب بر مى داشت.

در وصيت پيغمبر اكرم(ص) به على(ع) آمده كه اى على اگر دست خويش را به دهان اژدها در آورم مرا به از آن كه سؤال كنم از كسى كه نداشته و سپس دارا شده است . آنگاه به ابوذر فرمود: اى اباذر زنهار از سؤال كردن كه سؤال ذلتى است آشكار، و فقرى است كه خود به آمدن آن شتاب كرده اى، و آن را در قيامت حسابى بس طولانى خواهد بود; اى اباذر دست سؤال بكسى دراز مكن ولى اگر چيزى بسوى تو آمد آن را بپذير.

و از آن حضرت روايت شده كه روزى به اصحاب خود فرمود: آيا با من بيعت نمى كنيد؟ گفتند: يا رسول الله مگر نه ما يك بار با شما بيعت كرده ايم؟! فرمود: آرى، ولى اين بار با من بيعت كنيد كه چيزى را از كسى درخواست ننمائيد. (كلمه طيبه حاجى نورى : 420)

سؤال قبر:

در احاديث متعدده آمده كه سؤال قبر تنها متوجّه مؤمن خالص وكافر محض است وساير مردم در اينجا مورد سؤال واقع نشوند . ومضمون اكثر روايات مربوطه آنست كه در آنجا از اصول عقايد سؤال ميشود . آرى در برخى احاديث چنين برميآيد كه از اصول عبادات مانند نماز و روزه و اصول اخلاق مانند صبر نيز سؤال ميشود . (بحار وكافى)

مرحوم شيخ صدوق در «اعتقادات» خود مى نويسد: اعتقاد ما در مورد سؤال قبر آنست كه آن حقيقت دارد و حتمى است كه اگر پاسخ ، مرضىّ حضرت حق بود پاسخ دهنده در قبر به آسايش و راحت نائل مى گردد و وى را به بهشت برين مژده مى دهند، و اگر پاسخ ناپسند بود، در قبر به عذاب حميم دچار مى گردد و در امر آخرت وى را خبر عذاب دوزخ مى دهند. ـ تا آنجا كه مى گويد ـ هنگامى كه رسول خدا(ص) فاطمه بنت اسد را به جامه خود كفن نمود و آن حضرت جنازه را بر دوش كشيد تا وى را به كنار قبر نهاد و خود بنفس نفيس در قبر فاطمه خوابيد و سپس جسد را در قبر نهاد سر مبارك بنزديك سر فاطمه آورد و مدتى با وى راز نمود و در آن حال به وى فرمود: پسرت، پسرت; آنگاه از قبر بيرون شد و خاك بر آن انباشت و سر مبارك بقبر فرود آورد و در آن حال مى گفت: «لا اله الاّ الله، اللهم انى استودعها اياك». مسلمانانى كه در آنجا حضور داشته و اين صحنه را مى ديدند عرض كردند: يارسول الله! ما امروز كار بى سابقه اى از شما ديديم؟! فرمود: حقيقت امر اين است كه رابطه محبتهاى ابوطالب همين امروز از من بريده شد، اين زن كسى بود كه ـ در روزگار زندگى در شعب ـ گاه مى شد مقدار اندكى غذا به دستش مى رسيد خودش نمى خورد، بفرزندانش نمى داد و در اختيار من مى نهاد; روزى از روزها كه من در كنار او بودم سخن از قيامت به ميان آوردم و اين كه مردمان در آن روز برهنه محشور مى شوند، وى سخت منقلب گشت، من در آن روز براى او تعهد كردم از خدا بخواهم كه پوشيده محشور شود، لذا جامه خويش را كفن او كردم، باز از فشار قبر سخن گفتم، وى اظهار بى تابى كرد، از اين رو لحظه اى در قبر او خفتم. در قبر از او سؤال شد كه: «من ربك» خدايت كيست؟ وى پاسخ گفت: «الله ربى» از پيغمبرش سوآل شد، گفت: «محمد نبيّى» از ولىّ و امامش از او پرسيدند توقف نمود و در پاسخ باز ايستاد، كه من وى را تلقين نمودم و گفتم: «ابنك ابنك» پسرت، پسرت; آنگاه وى در پاسخ گفت: پسرم امام من است، آنگاه آن دو ملك وى را بدرود گفتند و او را به شادى و شادكامى مژده دادند، و در آن حال مجدداً وى را مرگ رسيد، چنان كه در قرآن آمده : (ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين)(اعتقادات صدوق:37)

سؤال قيامت:

سؤال وپرسش خداوند از بندگان در قيامت از ضروريات دين اسلام است كه آيات و روايات متعدده در اين باره آمده از جمله :

(فلنسئلنّ الذين ارسل اليهم ولنسئلنّ المرسلين) ; البته ما هم از اعمال امم وهم از پيغمبران آنها پرسش خواهيم كرد . (اعراف:6)

(فوربّك لنسئلنّهم اجمعين عما كانوا يعملون); به خداى تو سوگند كه از كردار همه آنها سؤال خواهيم كرد . (حجر:92)

مرحوم طبرسى ذيل آيه نخست گويد : سؤالى كه خداوند از مردم ميكند با وجود اينكه خود از اعمال بندگان آگاه است سؤال توبيخ ميباشد يعنى چرا اين كار كرديد وچرا آن كار نكرديد . وسؤال از پيامبران به معنى گواهى بر اعمال بندگانست.

اما فايده سؤال قيامت يكى اينكه تا بندگان از هم اكنون خود را در جهت آن مهيّا سازند وچون بدانند در آن روز از آنها سؤال ميشود پاسخ آن را آماده كنند وهمين امر آنها را از عصيان باز دارد . وديگر اينكه خلايق بدانند كه خداوند به كسى ظلم نكند وهر كسى حسب موازين عدل به پيامد اعمال خويش رسد .

واما اينكه در برخى آيات آمده كه از بزهكاران در آن روز سؤالى نشود مانند (ولا يسئل عن ذنوبهم المجرمون) و (فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس ولا جان)يا مراد آنست كه سؤال به معنى استفهام حقيقى يعنى كشف حقيقت نباشد وچنانكه گفته شد سؤال در آنجا به معنى توبيخ است . ويا اينكه مواقف در قيامت متعدد است ودر برخى از آنها سؤال باشد ودر برخى نباشد . (مجمع البيان)

به «حساب قيامت» نيز رجوع شود .

سُوء خُلق:

بدخلقى.

رسول الله(ص): «عليكم بحسن الخلق، فان حسن الخلق فى الجنة لا محالة، و اياكم و سوء الخلق، فان سوء الخلق فى النار لا محالة» . (بحار: 10/369)

عن الصادق(ع) قال: «قال لقمان: يا بنىّ اياك والضجر و سوء الخلق و قلة الصبر، فلا يستقيم على هذه الخصال صاحب» .

رسول الله(ص): «ما شىء بابغض الى الله عزوجلّ من البخل و سوء الخلق، و انه ليفسد العمل كما يفسد الطين العسل» (بحار:16/231) . «خصلتان لا تجتمعان فى مسلم: البخل و سوء الخلق» (وسائل:9/39) . «يا على! لكل ذنب توبة الاّ سوء الخلق، فان صاحبه كلما خرج من ذنب دخل فى ذنب» . (وسائل: 16/28)

به «بد خلقى» نيز رجوع شود.

سُوء ظَنّ:

بدگمانى. اميرالمؤمنين(ع) ـ در نامه خود به مالك اشتر ـ : «لا تدخلن فى مشورتك بخيلا ... و لا جبانا ... و لا حريصا ... فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّى يجمعها سوء الظن بالله» . (نهج : نامه 53)

رُوِىَ ان رسول الله(ص) نظر الى الكعبة فقال: «مرحبا بالبيت، ما اعظمك و اعظم حرمتك على الله!! والله للمؤمن اعظم حرمة منك، لان الله حرّم منك واحدة و من المؤمن ثلاثة: ما له و دمه و ان يظن به ظن السوء» . (بحار: 70/332)

ابوالحسن الثالث(ع): «اذا كان زمان، العدل فيه اغلب من الجور، فحرام ان تظنّ باحد سوءاً حتى يعلم ذلك منه، و اذا كان زمان، الجور فيه اغلب من العدل، فليس لأحد ان يظنّ باحد خيرا حتى يبدو ذلك منه» . (بحار: 75/197)

سُوء عاقبت:

بد فرجامى و عاقبت نابخيرى.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : مسلمان همواره از سوء عاقبت خويش بيمناك است وبه خوشنودى خدا از خود يقين نكند تا مرگش فرا رسد وملك الموت بر او آشكار گردد . (بحار:24/26)

به «عاقبت» نيز رجوع شود .

سَوءة:

عورت. آنچه ظهورش ناپسند باشد. ج : سوآت. (فبعث الله غرابا يبحث فى الارض ليريه كيف يوارى سوأة اخيه ...)(مائدة: 31) . (قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سوآتكم). (اعراف:26)

سُوأى:

مؤنث اسوء. يا مصدر، مانند بشرى. (ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوأى ان كذّبوا بآيات الله) ; آخر سرانجام كار آنان كه به آن اعمال زشت و كردار بد پرداختند اين شد كه كافر شده و آيات خدا را تكذيب نمودند. (روم: 10)

سُوت:

صفير. هشتك. اين عمل در شرع اسلام مكروه است ودر حديث از سوت زدن به حيوانات نهى شده . (بحار:64/105) و از امام صادق (ع) آمده كه همسر پيغمبر لوط (ع) هنگامى كه مهمانى بر حضرت لوط وارد ميشد جهت خبر دادن همسايگان سوت ميزد وچون ميشنيدند به خانه لوط هجوم ميآوردند از اين سبب سوت زدن مكروه شد . (79/264)

سوختن :

آتش گرفتن چيزى . آتش گيراندن در چيزى . حرق . احتراق .

سُود:

نفع وفايده ، ضد زيان . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بسا سود كه به زيان منجر شود . (غرر)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : خلايق عيال خدايند دوست ترين كس نزد خدا آن بود كه به عيال خدا سود رساند .

امام صادق (ع) در معنى آيه (وجعلنى مباركا اين ما كنت) (عيسى گفت : خداوند مرا مبارك گردانيد به هر كجا كه باشم) فرمود : يعنى خداوند مرا سودمند نمود . از حضرت رسول(ص) سؤال شد : خداوند چه كسى را بيش از همه دوست دارد ؟ فرمود : آن كه سودش به مردم بيشتر رسد .

محمد بن زيد شحام گويد : در مسجد مدينه مشغول نماز بودم امام صادق (ع) مرا ديد ، كس به دنبالم فرستاد ومرا نزد خود خواند ، چون به خدمتش رفتم فرمود : از كجا آمده اى وكيستى ؟ عرض كردم از دوستان شما ودر كوفه زندگى ميكنم . فرمود: در كوفه چه كسى را ميشناسى ؟ من شجره وبشير نبال را نام بردم . فرمود : رفتار آنها با تو چگونه است ؟ گفتم : با من به نيكى رفتار ميكنند . فرمود : بهترين مسلمان آنكس است كه به مردم رسيدگى نموده آنها را يارى كند وسودش به آنها برسد ... (بحار:74/239 و 47/36)

سَودا:

خريد و فروخت. تجارت. دادوستد. به «خريد و فروش» و «بيع» رجوع شود.

سَوداء:

مؤنث اسود. سياه.

سُودابه:

نام دختر پادشاه هاماوران و همسر كيكاوس كه بحسن و جمال شهرت داشته و اعراب او را شعراء يمانى مى گفتند.

سَوداگر:

بازرگان. به «بازرگان» رجوع شود.

سَوداگرى:

تجارت. بازرگانى. به اين دو واژه رجوع شود.

سود تجارت:

منافعى كه از ممر سوداگرى عايد گردد. به «تجارت» و «ربح» رجوع شود.

سود حرام:

بهره اى كه از كسبها و معاملات حرام بدست آيد. به «ربا» و «حرام» و «سحت» رجوع شود.

سُؤدد:

سرورى و مهترى. اميرالمؤمنين(ع): «باحتمال المؤن يجب السؤدد» : با پذيرش هزينه ها (ى ديگران) سرورى تثبيت مى شود. (نهج : حكمت 224)

امام صادق(ع): «لا يطمعنّ المعاقب على الذنب الصغير فى السؤدد» : كسى كه بر خطاهاى كوچك عقوبت مى كند نبايد در بزرگى و سرورى طمع ورزد. (بحار:72/189)

سُودن :

ساييدن ، ماليدن ، لمس . سائيدن ، ريزه كردن ، سحق .

سودة:

بنت زمعة بن قيس بن عبدشمس از همسران رسول خدا . وى قبلاً زوجه سكران بن عمرو بوده كه به حبشه هجرت كرده بود وآنجا به كيش نصارى در آمد وهمانجا بمرد . سوده يك سال پس از مرگ خديجه به كابين پيغمبر (ص) در آمد وبه سال 54 در مدينه درگذشت . (بحار:22/191 و اعلام زركلى)

سودة:

بنت عماره آن زن رشيده اى كه به شكايت به نزد معاويه رفت وبه شايستگى وى را پاسخ گفت . به «عدالت ادارى» رجوع شود .

سُور

(فارسى):

مهمانى و جشن و عروسى. وليمه. عرس. ضيافة.

سُؤر:

نيمخوره و پس مانده اطعمة و اشربة. ج : اَسآر. رسول الله(ص): «من التواضع ان يشرب الرجل من سؤر اخيه المؤمن» (بحار: 62/290) . «من شرب سؤر اخيه تبرّكا به، خلق الله بينهما ملكا يستغفر لها حتى تقوم الساعة» (بحار: 78/33). فى مناهى النبى(ص) انه نهى عن اكل سؤر الفار. (بحار: 80/59)

back page fehrest page next page