سُور:
ديوار شهر. شهر بند. (فضرب بينهم بسور له باب) . (حديد: 13)
سَور:
بالا رفتن با جهش. (و هل اتاك نبأ الخصم اذ تسوّروا المحراب) . (ص: 21)
سُوَر:
جِ سورة. (قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات) . (هود: 13)
به «سوره» رجوع شود.
سوراخ:
شكاف. ثقبة. منفذ. جحر. تمّ. قرآن كريم: كافران به بهشت در نيايند تا آن كه شتر (يا طناب كشتى) به سوراخ سوزن درايد (اعراف: 40). امام صادق(ع): هيچ خردمند دو بار از يك سوراخ (حشره) گزيده نشود. (بحار: 1/132) كنايه از اين است كه عاقل دو بار در يك مورد فريب نخورد.
سورمه:
معروف است و بعربى اِثمِد و كُحل گويند .
از امام صادق (ع) روايت شده كه سورمه كشيدن ، مو (ى مژه) را ميروياند وآب ريزى چشم را مرتفع ميسازد وآب دهان را گوارا ميكند وچشم را جلا ميدهد .
در حديث آمده كه پيغمبر (ص) سه بار چشم راست ودو بار چشم چپ را سورمه ميكرد وميفرمود : هر كسى در كيفيت سورمه كردن آزاد است ، وبسا در حال روزه سورمه ميكرد وسورمه دانى داشت كه شبها چشمان خود را به آن سورمه مينمود وسورمه آن حضرت سورمه سنگ بود . (بحار:76/94 و 16/249)
سَورة:
حدّت. تندى و تيزى. در كلمات حكما آمده: سورة السفيه يكسرها الحلماء، والنار المضطرمة يطفيها الماء: حدّت و تندى شخص سفيه و بى خرد را اشخاص حليم و بردبار مى شكنند، و آتش شعلهور را آب فرو مى نشاند. (ربيع الابرار:2/49)
در نامه امير المؤمنين(ع) به مالك اشتر آمده: «املك حمية انفك و سورة حَدّك و سطوة يدك»: باد دماغت را فرو نشان و حدّت و تندى برخاسته از قدرتت را و شموخ و چيرگى خويش را در اختيار گير. (نهج : نامه 53)
سُورة:
هر يك از فصول صد و چهارده گانه قرآن مجيد، تاء آن نشان وحدت، يعنى يك سور، چه سور بمعنى ديوار محيط به شهر است، و نظر به اين كه مضاف اليه سورة (مانند بقرة) به همه آن فصل قرآن احاطه دارد از اين جهت آن را سوره گويند. ج : سُوَر.
و يا سوره بمعنى مرتبه والاست چنان كه طبرسى و راغب گفته، و قول نابغة را شاهد آورده اند:
الم تر ان الله اعطاك سُورةترى كل ملك دونها يتذبذبُ
كه هر سوره از قرآن بمثابه درجه اى بلند و منزل عالى است كه قارى قرآن از يكى به ديگرى بالا مى رود تا بآخر قرآن برسد.
از حضرت صادق(ع) روايت است كه: هر آنكس سوره اى از قرآن فراموش كند، آن سوره بصورتى نيكو و درجه اى والا در بهشت براى او نمايان گردد، چون آن را بيند گويد: تو چيستى و چه زيبائى؟! اى كاش براى من ميبودى، وى گويد: مرا نمى شناسى؟ من فلان سوره ام، كه اگر مرا از ياد نمى بردى ترا به اينجا بالا ميبردم. (قاموس قرآن و بحار: 92/188)
(و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتو بسورة من مثله ...) (بقرة: 23) . (و اذا ما انزلت سورة فمنهم من يقول ايكم زادته هذه ايماناً) (توبة: 124) . (و اذا ما انزلت سورة نظر بعضهم الى بعض هل يراكم من احد) . (توبة: 127)
از رسول خدا(ص) روايت شده كه فرمود: مرا بجاى تورات، هفت سوره طوال (بلند و مطول) و بجاى انجيل، مثانى، و بجاى زبور، مِئين دادند، و بسوره هاى «مفصّل» فزونى و برترى داده شدم.
و در روايت واثلة بن اصقع: بجاى انجيل، مئين، و بجاى زبور، مثانى داده شدم، و فاتحة الكتاب و پايانهاى سوره بقرة را از زير عرش بمن دادند، عطائى كه به هيچ پيامبرى پيش از من نرسيده است. و خدايم مرا سوره هاى مفصل كرم فرمود.
مرحوم طبرسى (ق ه) گفته: هفت سوره طويل عبارتند از: بقرة و آل عمران و نساء و مائده و انعام و اعراف و انفال با توبة، چه اين دو سوره را قرينتين خوانند از اين رو آن دو را به «بسمله» جدا ننمودند. و بقولى: سوره هفتم يونس است. كه اين چند سورة طولانى ترين سور قرآن مى باشد.
و اما مثانى : سوره هائى مى باشند كه بدنبال سور طوال قرار دارند، كه از يونس آغاز و به نحل پايان مى يابد. مثانى گويند كه در پى (و ثانى) سور طوال مى باشد. و يا بدين جهت كه در اين سوره ها اخبار گذشتگان تكرار مى گردد.
و اما مئين: سوره هائى هستند كه آياتشان كم و بيش به صد ميرسد، كه از اسراء آغاز و به مؤمنون ختم مى گردد.
و اما مفصل: سوره هاى بعد از حواميم تا آخر قرآن را گويند، مفصّل گويند بلحاظ كثرت فصول بين اينها به (بسم الله الرحمن الرحيم).
اقوال ديگرى نيز در اين باره هست كه به كتب مفصله رجوع شود.
«پسوند بعضى سوره هاى قرآن»
رجاء بن ضحاك گويد : در سفرى كه حضرت رضا (ع) به مرو مى رفتند من در التزام ايشان بودم مراقب بودم هرگاه (قل هوالله احد) را به پايان ميرساند سه بار مى گفت : «كذلك الله ربّنا» وچون سوره (قل يا ايها الكافرون) را تمام مى كرد مى گفت : «ربى الله ودينى الاسلام» وچون به آخر (لا اُقسم بيوم القيامه) ميرسيد مى گفت : «سبحانك اللهم وبلى» و چون سوره (فاتحه)را به اتمام ميرساند مى گفت : «الحمدلله رب العالمين» . (بحار:92/217)
از قتاده نقل است كه چون پيغمبر (ص) سوره (والتّين) را تمام مى كرد مى گفت : «بلى وانا على ذلك من الشاهدين» . (مجمع البيان)
سَورة:
بن كليب بن معاويه اسدى كوفى از ياران امام باقر (ع) وامام صادق (ع) و روايات ذيل جلالت شأن او را ميرساند .
حذيفة بن منصور از خود سوره روايت كند كه گفت : روزى زيد بن على بن الحسين به من گفت : شما از كجا دانستيد كه جعفر بن محمد امام است وبه وى اقتدا نموديد ؟ گفتيم : سؤالى بجا بود ، ما در گذشته نزد برادرت محمد (ع) ميرفتيم وچون از او سئوال ميكرديم ميفرمود : پيغمبر (ص) چنين گفت وخدا چنين گفت ، وچون وى از جهان برفت به افرادى از اين خاندان مراجعه كرديم كه يكى از آنها تو بودى هرگاه سئوالى از آنها ميكرديم بعضى مسائلمان را پاسخ مى گفتند وبعضى را بى پاسخ مى گذاشتند ، تا اينكه به نزد برادر زاده ات جعفر (ع) رفتيم آن حضرت همان گونه كه برادرت جواب مى داد ما را پاسخ مى گفت . زيد گفت : آرى به خدا سوگند همين است كه تو ميگوئى ، كتاب على (ع) به نزد او بود . (بحار:47/36)
طبرى به سندى از سوره نقل مى كند كه گفت : امام صادق (ع) مرا فرمود : اى سوره مخارج حج امسالت از چه ممرى تأمين شده ؟ گفتم : به وام گرفتم ، وبخدا سوگند ميدانم خداوند آن را ادا خواهد نمود وانگيزه من به حج شوق لقاى تو وشنيدن حديث تو بود .
حضرت فرمود : اما دين حجت را خداوند به وسيله من ادا نمود ، وسپس جانماز خود را برداشت وبيست دينار از زير آن درآورد وبه من داد وفرمود : اين كمك هزينه تو نيز باشد تا مرگت فرا رسد . عرض كردم : فدايت شوم مرا از مرگ خبر ميدهى ؟! فرمود : اى سوره راضى نيستى با ما وبا برادرانت فلان وفلان باشى ؟! گفتم : آرى ، راوى گويد چند ماهى نگذشت كه سوره از جهان برفت . (پاورقى جامع الرواة)
سُوزن:
معروف است و بعربى اُبَرة گويند.
سُوسك:
حشره معروف. بعربى جُعَل گويند.
عيسى بن حسان گويد : در خدمت امام صادق (ع) بودم ناگهان سوسكى در مجلس پيدا شد ، حضرت فرمود : آن را به دور افكنيد كه از حشرات دوزخ است .
در حديث رسول (ص) آمده كه فرمود : مردم افتخارات جاهليشان را رها سازند وگرنه نزد خدا از سوسك هم منفورترند . (بحار:64/312)
سوسمار:
جانورى است از تيره زحافات و خزندگان به عربى ضب گويند . على بن جعفر گويد : از امام كاظم (ع) راجع به سوسمار وموش صحرائى (يربوع) سئوال كردم كه آيا خوردن اينها جايز است ؟
فرمود : نه .
ابن عباس گفت : روزى عربى از بنى سليم بر پيغمبر (ص) وارد شد وسوسمارى كه آن را شكار كرده بود در آستين داشت به حضرت عرض كرد : من ايمان نياورم جز اينكه اين سوسمار به سخن آيد . پيغمبر فرمود : اى سوسمار من كيستم ؟ وى به زبان آمد وگفت : تو محمد بن عبدالله ميباشى كه خداوند تو را به دوستى خود برگزيد . عرب چون شنيد ايمان آورد. (بحار:10/264 و 17/401)
سَوغ:
آسان بگلو فرو بردن نوشابه را. جايز دانستن كارى را كه كسى كرده است. جواز.
سَوغات:
تحفه. هديه. رهاورد. به همين واژه ها در اين كتاب رجوع شود.
سَوف
(مصدر): بوى كردن چيزى را. صبر و شكيبائى.
سَوفَ:
حرف استقبال و مبنى بر فتح است و زمان آن درازتر از «س» است. مانند (سوف استغفر لكم) .
سُوف:
كه در دعاى سمات آمده «بحر سوف» مرحوم سيد بن طاووس گفته مراد درياى دور است وهروى گفته : نام دريائى است كه فرعون در آن غرق شد . (بحار:90/112)
سُوفار
(فارسى): دهان تير كه چله كمان را در آن بند كنند.
سوفسطائى:
منسوب به سوفيست (sophiste) به معنى استاد ، دانشور ، زبردست . ونام گروهى از اهل نظر كه در اواخر قرن 5 قبل از ميلاد در يونان پيدا شدند كه جستجوى كشف حقيقت را ضرورى نمى دانستند بلكه آموزگارى فنون را به عهده گرفته شاگردان خويش را در فن جدل ومناظره ماهر مى ساختند تا در هر مقام خاصه در مورد مشاجرات سياسى بتوانند بر خصم فايق آيند .
اين جماعت به واسطه تتبع وتبحر در فنون مختلف كه لازمه معلمى بود به «سوفستس» معروف شدند ونظر به اينكه شيوه ايشان در استدلال جدل بود اين روش را سفسطه ناميدند . افلاطون و ارسطو در تقبيح سوفسطائيان و رد مطالب ايشان بسيار كوشيده اند ولى در ميان اشخاصى كه به اين عنوان شناخته شده دانشمندانى مانند «افروديفوس» است و او از حكماى بدبين بود يعنى بهره انسان را در دنيا درد و رنج ومصائب وبليات يافته بود وچاره آن را شكيبائى واستقامت وبردبارى وفضيلت ومتانت اخلاقى ميدانست . وديگرى «جورجياس» است كه با استدلالاتى شبيه به مباحثات زنون مدعى بود كه وجود موجود نيست ونمونه آن اين است كه كسى نمى تواند منكر شود كه عدم عدم است وهمين كه اين عبارت را گفتيم وتصديق كرديم قهراً تصديق كرده ايم كه عدم موجود است پس يك جا تصديق كرده ايم كه عدم
موجود است وجاى ديگر ثابت كرده ايم كه عدم موجود نيست ...
حكماء اسلام آنان را سوفسطائيه يا سفسطائيين ناميده اند، پيروان اين مكتب هنگام بحث در مسائل فلسفى و اخلاقى و سياسى بطريقه جدل و مغالطه و سفسطه «سوفيسم sophisme » پرداخته و معتقد بودند كه حقايق وجوديه اصلى ندارد و حقايق در نظر انسان نسبى است و باختلاف حالات نفسيه تغيير مى يابد، و هر كس هر چه را حسّ مى كند معتبر مى داند در حالى كه ديگران همان امر را طور ديگر ادراك مى كنند و امورى كه بحسّ و ادراك در مى آيد ثابت نيست، از اين رو بايد معتقد بود كه آنچه انسان درك مى كند حقيقت نيست، يعنى قائل بحقيقتى نبايد بود، معروف ترين حكماى سوفسطائى پروتاغورس بوده كه گفته است: «انسان مقياس همه چيز است» و كلام او را چنين تفسير كرده اند كه در واقع حقيقتى وجود ندارد.
مولانا مى گويد:
از سبب سازيش من سودائيموز سبب سوزيش سوفسطائيم
(خلاصه اى از فرهنگ معين و فرهنگ عميد)
سَوق:
راندن. (والله الذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميت) (فاطر: 9). (و نسوق المجرمين الى جهنم وردا)(مريم:86). اميرالمؤمنين(ع): «فكل نفس معها سائق و شهيد، سائق يسوقها الى محشرها و شاهد يشهد عليها بعملها» . (نهج: خطبه 85)
سُوق:
بازار. ج : اسواق. (و ما ارسلنا قبلك من المرسلين الاّ انهم ليأكلون الطعام و يمشون فى الاسواق) . (فرقان: 30)
امام باقر(ع): «انما الدنيا سوق من الاسواق: منها خرج قوم بما ينفعهم، و منها خرجوا بما يضرّهم» . رسول الله(ص): «الا كل فى السوق من الدناءة» . (بحار:62/290)
ابراهيم الثقفى عن بشير بن خيثمة ... عن الحارث، عن اميرالمؤمنين(ع) انه دخل السوق و قال: «يا معشر اللحّامين! من نفخ منكم فى اللحم فليس منا» . (بحار:65/326)
يكره الدخول فى السوق بالبكرة و الخروج عن السوق عشياً (بحار: 76/316). به «بازار» رجوع شود.
سُوق :
جِ ساق . (فطفق مسحاً بالسوق والاعناق) . (ص:33)
سُوك:
مصيبت. ماتم و تعزيت. به اين واژه ها رجوع شود.
سوكوارى:
عزادارى. به «سوگوارى» رجوع شود.
سُوگ:
مصيبت و غم و اندوه و ماتم.
سَوگند:
اقرار واعترافى كه شخص از روى شرف وناموس خود مى كند وخدا يا بزرگى را شاهد مى گيرد . به عربى قسم ويمين گويند .
قرآن كريم: روزى كه خداوند همه آنها (منافقان) را برانگيزد و چنان كه براى شما سوگند ياد مى كردند براى خدا هم بدروغ سوگند ياد كنند و مى پندارند كه اثرى بر آنها خواهد داشت ... (مجادلة: 18). اى پيغمبر سخن كسى را كه بسيار سوگند ياد مى كند مپذير ... (قلم: 10)
اميرالمؤمنين(ع) ـ ضمن خطبه در اِخبار از آينده ـ : و سوگند مى خوريد اما نه از روى ناچارى، و دروغ مى گوئيد بى آن كه ضرورتى ايجاب كند . (نهج : خطبه 187)
از سخنان مكرّر آن حضرت است: هر گاه خواستيد ظالمى را سوگند دهيد اينگونه وى را سوگند دهيد: «از حول و قوه خدا برى باشد اگر فلان كار كرده باشد» زيرا اگر وى اين سوگند را بدروغ ياد كند مجازات وى بسرعت فرا مى رسد. ولى اگر چنين سوگند ياد كند: «بخدائى كه جز او خدائى نيست» در كيفرش تعجيل نشود، چه وى خدا را به يكتائى ياد كرده است . (نهج : حكمت 253)
از سلمان فارسى روايت شده كه سه كس را خداوند در قيامت نظر رحمت به آنها نكند، از آن جمله كسى كه سوگند را سرمايه خويش ساخته، جز به سوگند نخرد و جز به سوگند نفروشد. (بحار: 79/28)
به «قسم» و «يمين» رجوع شود.
سوگوارى:
مصيبت زدگى ، نقل است كه چون خبر شهادت جعفر بن ابى طالب به پيغمبر(ص) رسيد حضرت در حالى كه به خانه ميرفت به شدت هميگريست وميفرمود : اينها انيس ومونس من بودند وبه سخنان خويش مرا مأنوس ميساختند واكنون از من جدا شدند . (بحار:21/55)
از امام باقر (ع) رسيده كه براى ميت از روزى كه مرده تا سه روز بساط سوگوارى فراهم شود .
و از امام صادق (ع) روايت است كه پيغمبر (ص) به فاطمه (س) دستور داد به اتفاق جمعى زنان به خانه جعفر كه به تازگى به شهادت رسيده بود به نزد همسرش اسماء بروند وتا سه روز براى خانواده جعفر غذا فراهم كنند . و از آن پس اين سنّت (سوگوارى سه روز) معمول گشت .
وفرمود : كسى حق ندارد بيش از سه روز خود را به صورت مصيبت زده درآورد جز زن در مرگ شوهرش كه تا آخر عده بايد چنين باشد .
در حديث آمده كه امام باقر (ع) هشتصد درهم جهت هزينه سوگوارى خود وصيت كرد واين كار را سنت ميدانست كه پيغمبر(ص) فرموده بود براى خانواده جعفر طيار غذا تهيه كنند بدين جهت كه آنها به عزادارى مشغولند .
از امام صادق (ع) آمده كه فرمود : پدرم مرا وصيت كرد كه فلان مقدار از مالم وقف كن كه نوحه سرايان تا ده سال در مِنى ايّام حج بر من نوحه سرائى كنند (البته اين وصيت در مورد امام بخصوص جنبه سياسى داشته) .
از امام باقر (ع) نقل است كه چون وليد بن مغيره مخزومى بمرد ام سلمه به نزد پيغمبر (ص) آمد وگفت : خاندان مغيره مجلس نوحه سرائى بپا كرده اند اجازه ميفرمائيد در آن شركت كنم ؟ حضرت او را اجازه داد و وى رخت خود را به تن كرد وخويشتن را براى آن مجلس مهيا ساخت . و ام سلمه آنقدر زيبا بود كه سيماى پريان داشت وبا موى سرش مى توانست تمام بدن خويش را بپوشاند . وى در سوك پسر عمش وليد اين ابيات را در حضور پيغمبر(ص) بسرود :
انعى الوليد بن الوليد ابا الوليد فتى العشيرةحامى الحقيقة ماجد يسمو الى طلب الوتيرة
قد كان غيثا فى السنين وجعفرا غدقا وميرة
وچون حضرت شنيد به وى اعتراض ننمود وچيزى نفرمود .
پيغمبر (ص) موقعى كه پس از پايان جنگ احد به مدينه بازگشت وگريه خانواده هاى شهدا بر شهيدان خود بشنيد اشك به ديدگان مباركش دور زد وبگريست سپس فرمود : ولى حمزه گريه كننده ندارد . وچون سعد بن معاذ واسيد بن حضير اين بشنيدند اعلان نمودند : هر زنى كه بر كشته خود گريه مى كند نخست به نزد فاطمه (س) رود وبا وى در سوگ حمزه همدردى نمايد آنگاه بر كشته خويش بگريد . پيغمبر (ص) چون خبر يافت كه زنان ، فاطمه را در سوگ حمزه يارى ميدهند ، فرمود : خداوند شما را رحمت كند كه حق همدردى را ادا نموديد . (بحار:82/72 و 46/215 و 22/25 ـ 229 و 20/98)
سَوم:
به بها در آوردن كالا ، جنسى را بر سر قيمت آوردن . در نواهى رسول آمده كه آن حضرت نهى نمود از اين كه كسى در سوم برادر مسلمانش در آيد . يعنى در صدد خريد جنسى برآيد كه ديگرى آن را بر سر قيمت آورده باشد . (بحار:103/80)
سُوهان:
آلتى فولادى و آجيده كه در سائيدن و صيقل كردن فلز و چوب بكار رود. بعربى مِبرد گويند.
سِوى
(با الف آخر): جز. از كلمات استثنا است.
سَوِىّ:
راست و درست و سالِم. (فتمثل لها بشرا سويّا) . (مريم: 17)
سُوى
(با الف آخر): عدل و وسط، مستوى، مساوى. (لا نُخلِفُه نحن و لا انت مكانا سوى) . (طه: 58)
سَويق:
پَسَت ، آرد بسيار نرم بو داده . در حديث از آن مدح شده . از امام صادق(ع) روايت شده كه سويق گوشت را ميروياند واستخوان را محكم ميكند . نيز از آن حضرت آمده كه سويق با روغن زيتون سبب رويش گوشت واستحكام استخوان ولينت پوست وتقويت نيروى باه مى باشد .
از حضرت رضا (ع) در وصف آن چنين آمده : نيكو غذائى است ، اگر گرسنه باشى جلو گرسنگى را ميگيرد اگر سير باشى غذايت را گوارش ميدهد . (بحار:66/280)
سويق:
نام يكى از غزوات رسول (ص) است . اين غزوه به سال دوّم هجرت آخر ذيحجه اتفاق افتاد ، انگيزه اين غزوه آن بود كه : ابوسفيان پس از واقعه بدر نذر نمود كه تا اين كين از محمد (ص) نستاند با زنان نياميزد وروغن به تن نمالد . پس وى با دويست تن از مكه حركت كرد وتا عريض از نواحى مدينه رسيد ودر آنجا يك تن از انصار به نام معبد بن عمرو با برزيگر او بگرفت وبه قتل رساند ويك دو خانه وچند درخت خرما بسوخت وپنداشت كه به نذر خويش وفا نموده عزم بازگشت نمود ، چون اين خبر به پيغمبر (ص) رسيد ابولبابه را به جاى خويش در مدينه بگماشت وبا دويست نفر از مهاجر وانصار به تعقيب ابوسفيان شتافت وچون ابوسفيان خبردار گشت هراسناك شد ودستور داد لشكريان انبانهاى سويق را كه جهت توشه راه با خود داشتند بريزند تا براى فرار سبكبار باشند ومسلمانان از دنبال آنها رسيده آن انبانها را برگرفتند . واز اين جهت اين غزوه را سويق گفتند . پس حضرت تا سرزمين قرقرة الكدر آنها را دنبال كرد وآنها را نيافت وبه مدينه عودت فرمود . (بحار و منتهى الآمال)
سه:
ثلاثة. ثلاث. سه اقنوم، به «اقنوم» رجوع شود. سه بُعد: طول و عرض و عمق. سه پور: مواليد ثلاث يعنى حيوان و نبات و معدن. سه طلاق: چون زنى را سه بار طلاق دهند بر شوى خود حرام گردد مگر اين كه با فرد ديگرى ازدواج نموده پس از طلاق از او مى تواند بشوى نخست باز گردد. اين واژه مركّبه كنايه از ترك كردن چيزى است براى هميشه.
رسول خدا(ص): عقل را سه بخش است كه اگر هر سه بخش در وجود آدمى بود وى داراى عقل كامل است، وگرنه فاقد عقل است: نيك خداى را شناختن، و نيك خداى را اطاعت نمودن، و نيك بفرمان خدا شكيبا بودن. (بحار: 1/106). سه گروهند كه در قيامت بشفاعت بر مى خيزند و خداوند شفاعتشان را مى پذيرد: پيامبران، سپس علماء، سپس شهداء. (بحار: 2/15)
امام صادق(ع): سه كسند كه من بر آنها رحم مى آورم و سزد كه همه بر آنها رحم كنند: عزيزى كه پس از عزت بذلت افتاده باشد، و توانگرى كه به فقر و درويشى دچار گشته باشد، و دانشمندى كه افراد خانواده اش و نادانان، وى را كوچك شمارند. (بحار: 2/41). سه چيز است كه بنزد خداوند شكايت كنند: مسجد ويرانه اى كه همسايگان در آن نماز نخوانند، و دانشمندى كه ميان جُهّال گرفتار آمده باشد، و قرآنى كه در خانه اى بكنارى نهاده گرد و غبار بر آن نشسته در آن نخوانند. (بحار:2/41)
اميرالمؤمنين(ع): دوستان تو سه اند و دشمنانت سه، دوستانت عبارتند از: دوست خودت و دوست دوستت و دشمن دشمنت. و دشمنانت عبارتند از: دشمنت و دشمن دوستت و دوست دشمنت (نهج : حكمت 295). مردم سه دسته اند: دانشمندى خداشناس و خداپرست، و دانشجوئى كه در مسير نجات در پى تحصيل دانش بُوَد، و سوم بى سرو پايانى كه بدنبال هر صدائى مى دوند و با هر بادى حركت مى كنند. (نهج : حكمت 147)
سِهام :
جِ سهم، تيرها . عن رسول الله(ص) : «النظر سهم من سهام ابليس، فمن تركها خوفا من الله اعطاه الله ايماناً يجد حلاوته فى قلبه» (بحار:104/38) . جِ سهم ، حصّة ، بهره .
سَهَر:
بيدار ماندن. بى خواب شدن. رسول الله(ص): «نوم العاقل افضل من سهر الجاهل». (بحار: 1/91). «لا سهر الاّ فى ثلاث: مُتَهَجِّدٌ بالقرآن، او فى طلب العلم او عروس تُهدى الى زوجها» . (بحار:1/221)
سُهراب :
نام پسر رستم زال است كه مادرش تهمينه دختر شاه سمنگان است كه به فرماندهى لشكريان تورانى به جنگ ايران آمد و با رستم در حالى يكديگر را نمى شناختند جنگيد و به دست او كشته شد. (فرهنگ معين)
سه شنبه:
يكى از روزهاى هفته كه عرب در قديم آن را جبار بر وزن غراب ميگفته .
على بن جعفر گويد : مردى به نزد برادرم امام كاظم (ع) آمد وگفت : عزم سفرى دارم چه روزى را براى آن برگزينم ؟ فرمود : سه شنبه كه آن روزى آسان وهمان روزى است كه خداوند آهن را در آن روز براى داود (ع) نرم كرد . (بحار:59/37)
سه نفر متخلف از تبوك:
در غزوه تبوك كه مسلمانان در موقعيت سخت اقتصادى قرار گرفته و از سوئى فاصله تبوك به مدينه زياد وقدرت جنگى روميان در دل افراد ضعيف ايجاد وحشت كرده بود لذا عدّه اى از شركت در اين جنگ سر باز زده از سپاه اسلام تخلّف نمودند ، از جمله متخلّفين كعب بن مالك شاعر ومرارة بن ربيع وهلهال بن اميه بود .
كعب گويد : هنگام خروج پيغمبر به تبوك با وجود اينكه من از هر جهت توانمند بودم ولى در رفتن مردد بودم و امروز وفردا ميكردم تا اينكه خبر بازگشت آن حضرت در مدينه شايع شد ، ما به استقبال پيغمبر شتافتيم وچون آن حضرت را ملاقات وبه او سلام كرديم جواب سلام ما را پاسخ نداد ، به برادران ديگر سلام كرديم آنها نيز پاسخ ندادند ، به بستگان وخانواده خبر رسيد آنها نيز با ما سخن نمى گفتند وچون به مسجد ميرفتيم كسى با ما سخن نمى گفت ، همسران ما سه نفر به نزد پيغمبر (ص) رفته عرض كردند : شنيده ايم شوهران ما مورد خشم شما قرار گرفته اند آيا ما از آنها جدا شويم ؟ حضرت فرمود : جدا مشويد ولى مگذاريد به شما نزديك شوند .
چون كعب ويارانش چنين ديدند با يكديگر گفتند : با اين وضع كه نه پيغمبر ونه ساير مسلمانان با ما سخن نگويند ومورد خشم عموم باشيم دگر ماندن ما به مدينه روا نباشد ، به اين كوه رفته در آنجا بمانيم تا گاهى كه خداوند توبه مان را قبول كند يا همانجا بميريم .
پس هر سه به كوه ذناب كه نزديك مدينه بود رفتند ودر آنجا روزها را به روزه ميگذراندند وكسانشان غذاشان را مى آوردند وبه كنارشان نهاده بى آنكه با آنها سخنى بگويند برمى گشتند ، مدّتى بدين وضع در آن كوه بماندند تا اينكه روزى به يكديگر گفتند ما كه مورد خشم پيغمبر وديگر مسلمانان وحتى بستگانمان قرار گرفته ايم بسا خود ما نيز وظيفه داشته باشيم با يكديگر سخن نگوئيم . لذا بر اين شدند كه خودشان نيز از يكديگر منعزل گردند و از هم جدا شده هر يك به گوشه اى از كوه جاى گزيده از حال يكديگر خبر نداشتند ، سه روز بدين منوال گذشت شب سوم پيغمبر(ص) در خانه امّ سلمه بود كه آيه مشتمل بر پذيرش توبه آنها (وعلى الثلاثة الذين خلفوا)نازل شد . (بحار:21/218)