طايِر :
پرنده .
طايف :
شهرى معروف در جزيرة العرب. به «طائف» رجوع شود .
طايفه :
گروه از هر چيز . طايفه كسى ، افراد فاميل وخويشان دور ونزديك اويند وبدين جهت طايفه گويند كه در كنار وبه دور و بر اويند كه گوئى او را طواف مى كنند . روايات بسيار در تأكيد بر رعايت حق طايفه وهمبستگى افراد فاميل به يكديگر آمده كه ذيل واژه هاى : «خانواده» ، «صله رحم» وديگر واژه هاى مناسب در اين كتاب ملاحظه مى كنيد .
صعصعة بن صوحان عبدى (از ياران بنام على) گويد : روزى بيمار بودم اميرالمؤمنين(ع) به عيادتم آمد (چون خواست برخيزد) فرمود : اى صعصعه مبادا به آمدن من (به عنوان شخص اول مملكت) به عيادتت بر طايفه وقبيله ات فخر ومباهات كنى ! اما اگر به طايفه ات پيشامد سوئى رخ دهد مبادا آنها را تنها گذاشته ، به ياريشان نشتابى كه آدمى از قوم وقبيله اش بى نياز نباشد زيرا اگر يك دست از آنها از تو جدا گردد دستها از تو جدا شده . واگر آنها را در كار نيكى ديدى با آنها همكارى كن واگر در كار بدى ديدى از آنها فاصله مگير (وايشان را نصيحت كن) ومى بايد هماهنگى شما (افراد فاميل) در راه طاعت خدا باشد وتا گاهى كه شما در طاعت پروردگار با هم يار و در معصيت بازدارنده يكديگر باشيد به خير وخوشى خواهيد زيست . (بحار:73/290)
طأطأة :
فرو افكندن سر را .
طَبّ :
رفق ، ملاطفت . ومنه : من احبّ طبّ : هر كه دوست دارد كارى را ، بايد كه آهستگى ونرمى كند .
طِبّ :
دانش پزشكى ، علمى كه در آن درباره بدن آدمى از لحاظ تندرستى وبيمارى به منظور حفظ صحت وازاله مرض گفتگو مى شود وموضوع آن عبارت است از بدن انسان وهر آنچه بر بدن مشتمل شود مانند : اركان و امزجه واخلاط واعضاء وارواح وقوى وافعال واحوال تن از نظر تندرستى وبيمارى وموجبات آن همچون خوردنيها وآشاميدنيها وهواى محيط ...
درباره طب وبهداشت ودرمان روايات بسيار آمده كه كتب مستقله مانند طب النبى وطب الائمه وطب الرضا كه مشتمل بر احاديث مربوطه مى باشد نوشته شده وبخشى از آنها در اين كتاب ذيل واژه هاى : «بهداشت» و «نظافت» و «درمان» و «دارو» وديگر عناوين مربوطه ذكر شده ودر اينجا به ذكر شمارى از آنها اكتفا مى شود :
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : «العلوم اربعة : الفقة للاديان والطب للابدان والنحو للسان والنجوم لمعرفة الازمان» . (بحار: 1/218)
از امام هادى (ع) آمده كه داروئى نباشد جز اينكه دردى را در بدن تحريك كند وهيچ چيزى بدن را سودمندتر از آن نباشد كه از مصرف بيش از حد نياز خوددارى كنى .
پيغمبر (ص) فرمود : از پرخورى بپرهيزيد كه بدن را فاسد كند وتوليد بيمارى نمايد . در اندرز اميرالمؤمنين (ع) به فرزندش حسن (ع) آمده : چهار كلمه به تو ياد دهم كه تو را از درمان بى نياز سازد : تا گرسنه نباشى غذا مخور ، وهنوز مايل به غذا باشى دست از آن بردار ، وغذا را نيكو بجاو وهنگامى كه خواستى به بستر روى خود را به بيت الخلاء عرضه كن .
واز آن حضرت رسيده كه هر كسى كه بخواهد باقى بماند هر چند بقائى در اين جهان نيست بايد نهار را زود بخورد ودر شام تأخير اندازد وآميزش جنسى كم كند واز حيث بدهكارى خود را سبكبار دارد . (سفينة البحار)
امام صادق (ع) در پاسخ آن طبيب هندى كه پرسيد طب شما چيست ؟ فرمود : «اداوى الحار بالبارد والبارد بالحار ، والرطب باليابس واليابس بالرطب ، و اردّ الامر كلّه الى الله عز و جل واستعمل ما قاله رسول الله (ص) : واعلم ان المعدة بيت الداء والحمية هى الدواء . واعود البدن ما اعتاد» ; گرم را بسرد وسرد را بگرم ، وتر را بخشك وخشك را به تر درمان مى كنيم وتمام كار را به خدا بازگشت مى دهيم وگفتار پيغمبر(ص) را بكار مى بنديم كه فرمود : بدان كه معده خانه درد است وپرهيز خود درمان است . وديگر اينكه بدن را به آنچه عادت دارد مى دارم .
يونس بن يعقوب گويد : به امام صادق(ع) گفتم : بسا شود كه كسى (جهت درمان) دارو بنوشد ويا رگ بزند ولى گاه از آن سود برد وبسا او را بكشد ؟ فرمود : (اشكالى ندارد) رگ بزنيد ودارو بنوشيد .
اسماعيل بن حسن پزشك گويد : به امام صادق (ع) گفتم : من مردى عربم ودر رشته طب عربى دست دارم ومزد هم نمى ستانم ؟ فرمود : اشكالى ندارد (به كارت ادامه بده) . گفتم : ما زخم را مى شكافيم وبه آتش داغ مى نهيم ؟ فرمود : باكى ندارد . گفتم : داروهاى زهرناك مانند «اسمحيقون و غاريقون» بكار مى بريم ؟ فرمود : بى اشكال است . گفتم : بسا بيمار بميرد ؟ فرمود : گرچه بميرد . گفتم : بسا شراب به بيمار بنوشانيم ؟ فرمود : در حرام شفا نباشد ، وقتى رسول خدا بيمار شد عايشه گفت : ذات الجنب دارى . فرمود : من نزد خدا گرامى تر از آنم كه مرا به ذات الجنب مبتلى سازد . پس دستور داد مقدارى صبر (دارويى) در دهانش ريختند .
بكر بن صالح از جعفرى روايت كند گفت: از امام موسى بن جعفر (ع) شنيدم مى فرمود : تا گاهى كه مزاجتان تحمل درد دارد به پزشك مراجعه مكنيد زيرا مراجعه به پزشك به مراجعه به بنّا مى ماند كه اندك آن به بسيار كشاند .
سكونى از امام صادق (ع) نقل مى كند كه فرمود : آنكس كه سلامتيش بر بيماريش غالب باشد و (در عين حال) خود را درمان كند وسپس بميرد من اجر او را نزد خدا تضمين نمى كنم .
محمد بن مسلم گويد : در مورد اين مسئله كه مردى يا زنى كه بينائى خود را از دست داده به نزد پزشك مى رود وطبيب به وى مى گويد : يك ماه يا چهل شب بايستى به پشت بخوابى واو قهراً بايد بدين حال نماز بخواند ، به امام باقر (ع) مراجعه كردم ، حضرت در جواب ، اين آيه تلاوت نمود : (فمن اضطر غير باغ ولا عاد ...) اشاره به اينكه چون وى ناچار است اشكالى ندارد .
از امام صادق (ع) نقل است كه يكى از پيامبران بيمار شد ، گفت : من خود را درمان نكنم تا آنكس كه مرا بيمار كرده شفايم دهد. خداوند به وى وحى نمود : من شفايت ندهم تا اينكه خود را درمان كنى چه شفا (ئى كه از درمان برايد نيز) از من است .
محمد بن مسلم گويد : از امام باقر (ع) راجع به طبيبى كه مردم را درمان مى كند واز آنها مزد مى ستاند پرسيدم ، فرمود : اشكالى ندارد .
از امام باقر (ع) سؤال شد : آيا زنى كه به درمان نيازمند باشد مى تواند به پزشك مراجعه كند ؟ فرمود : اگر ناچار باشد باكى ندارد .
از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده كه علماى بنى اسرائيل فرزندان خود را از آموزش علم طب باز مى داشتند چه اين علم مورد نياز سلاطين بوده ، مبادا از اين راه به دربار سلاطين درآيند ودين خود را از دست بدهند . (بحار:10/205 و 62/64 ـ 142 و 58/255)
روزى جمعى از انصار به نزد پيغمبر آمده گفتند همسايه اى داريم كه به دل درد مبتلى مى باشد وپزشكى از يهود است كه اين بيمارى را درمان مى كند ، اجازه مى فرماييد؟ فرمود : چگونه او را درمان مى كند ؟ گفتند : شكمش را مى شكافد وچيزى از آن بيرون مى آورد . حضرت را خوش نيامد واز جواب ساكت ماند . بار دوم وسوم به خدمتش آمدند وفرمود : برويد هر كار مى كنيد بكنيد . بيمار را به نزد پزشك بردند ، وى شكم بيمار بشكافت وچرك وپليدى بسيارى از آن بيرون كشيد ومعده را شستشو داد وسپس دوخت ودرمان كرد وبيمار شفا يافت . چون به پيغمبر (ص) گزارش شد ، فرمود : براستى آنكه دردها را بيافريد درمان نيز جهت آنها مقرر داشت . (بحار: 62/73)
در حديث از ماساژ دادن بيمار بسى توصيف شده . ونيز دستور آمده كه غذاى شام ترك نشود بويژه اگر سنّ بالا باشد . راه رفتن در دوران بيمارى زيان آور است . ميوه در آغاز بدست آمدن آن سودمند ودر آخر ودر غير فصل آن مضر است . بهترين پرهيز مدارا كردن به بدن است . (سفينة البحار)
طباطبا :
اسماعيل بن ابراهيم بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) معروف به طباطبا جدّ سادات طباطبائيه كه گويند از اين جهت وى بدين نام شهرت يافته كه در زبان لكنت داشته وقاف را طاء مى خوانده وبجاى «قبا» ، «طبا» مى گفته . او را ديباج نيز مى گفته اند .
طباطبا :
دولت كوچكى كه در زمان خلفاى عباسى در كوفه پديد آمده ودر همين شهر ويمن قريب به 150 سال حكمرانى كرده است ومؤسّس اين سلاله ابوعبدالله محمد بن ابراهيم طباطبا بوده كه اندك مدتى در كوفه حكمرانى كرد ودوست او ابوالسرايا وى را مسموم ساخت ونوه اش يحيى الهادى به تأسيس حكومت در يمن موفق گشت ونسل وى مدت مديدى در يمن فرمانروائى داشتند .
طباطبائى :
مير سيد على بن سيد محمد على بن سيد ابى المعالى الكبير الطباطبائى النسب الاصفهانى المحتد الكاظمى المولد الحائرى المنشأ والمقام ، وى نزد علامه بهبهانى تلمّذ كرده ودر كنار او پرورش ونشو ونما يافته ، فقيهى فاضل وجليل القدر بوده ، او را مؤلفاتى رائقه است ، از آن جمله كتاب رياض المسائل فى بيان احكام الشرع بالدلائل ، كه شرح بر نافع ا ست . ولادت او بسال 1161 و وفاتش 1231 هـ. بوده است . (روضات الجنات)
طِباع :
جِ طبع . سرشتها . خويهاى اوليه.
طِباق :
جِ طَبَق . مصدر بمعنى مطابقت ومشابهت . هر دو وجه در معنى اين آيه محتمل است : (الذى خلق سبع سماوات طباقاً) . (ملك:3)
طباق در علم بديع از محسنات معنويه است ، وآن موافق كردن چند چيز كه ضد همديگر باشند ، يعنى در پى يكديگر آوردن آنها .
طَبخ :
پختن .
طبرانى :
ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب بن مطر اللخمى الشامى از محدثان بزرگ ومولد او به طبريه شام بسال 260 بوده است . وى حافظ عصر خود بود وسى وسه سال در طلب حديث از شام بسوى عراق وحجاز ويمن ومصر وبلاد جزيره فراتيه پيوسته در حال كوچ بوده وسماع بسيار كرده وشماره شيوخ وى به هزار تن رسد . او راست مصنفات سودمند ، از آن جمله است معاجم سه گانه : كبير و وسط وصغير ، وتفسير ، والاوائل ، ودلائل النبوة . تصنيفات ديگر نيز دارد . طبرانى اصفهان را براى اقامت خود برگزيد تا آنكه روز 28 ذيقعده 360 در اين بلد درگذشت . (اعلام زركلى وابن خلكان)
طبرزد :
نوعى قند ، شكر پخته ، نبات .
نمك صلب را نيز طبرزد گويند ، چنانكه قند طبرزد بدين لحاظ به اين نام موسوم است . نام اين قند در حديث آمده به «شكر» رجوع شود .
طبرسى :
ابومنصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى از مردم طبرستان . دانشمند ، فقيه ومحدث بزرگ شيعى صاحب كتاب احتجاج وكافى در فقه وجز آن .
وى از مشايخ ابن شهراشوب بوده واو روايت كند از فقيه ورع مهدى بن ابى حرب حسينى مرعشى از ابوعلى فرزند شيخ طوسى از پدرش . وى در اواسط قرن ششم مى زيسته وبا ابوالفتوح رازى وفضل بن حسن طبرى متوفى 548 معاصر واز اساتيد ومشايخ روايت شيخ منتخب الدين متوفى 585 وابن شهراشوب متوفى 588 بوده است . (ريحانة الادب وديگر مصادر)
طبرسى :
امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى مكنى به ابوعلى عالم بزرگوار شيعى كه در فنون و علوم عقلى و نقلى و ادبى جامع بوده و بخصوص در علم تفسير يدى طولى داشته كه تفسير مجمع البيان او از احاطه اش به اقوال و علوم قرآنى و حسن قريحه و ذوق لطيف او حكايت دارد . زادگاهش طبرس روستائى بين اصفهان و كاشان بوده و افاده و استفاده علمى او در مشهد مقدس رضوى بوده است و در سال 520 از مشهد به سبزوار منتقل شده و به نقلى در آنجا وفات يافته و جنازه اش را به مشهد منتقل نموده اند و به قولى به مشهد بازگشت و در آنجا درگذشته . به هر حال فوت او به سال 547 بوده . تأليفات او عبارتند از : تفسير مجمع البيان ، الشافى فى التفسير ، تفسير جوامع الجامع ، وسيط ، وجيز ، اعلام الورى و چند كتاب ديگر . (تاريخ بيهق و روضات)
طبرسى :
منسوب به طبرستان كه مركز آن آمل است ، و گاه معرّب تفرشى باشد منسوب به شهر معروف ، كه صاحب مجمع البيان از مردم آن شهر است . وبيشتر از علما كه منسوب به طبرستان هستند از آمل برخاسته اند .
طبرى :
عماد الدين ابوجعفر محمد بن ابى القاسم على بن محمد آملى معروف به عماد الدين طبرى صاحب كتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى وديگر كتب . وى بسال 573 درگذشته است .
طبرى :
محمد بن جرير . دو تن از علماى بزرگ اسلامى به نام محمد بن جرير طبرى مى باشد كه يكى سنى وديگرى شيعى است وبسا در نقل ميان اين دو اشتباه شده ، آنكه سنى است محمد بن جرير بن يزيد طبرى واما شيعى محمد بن جرير بن رستم طبرى است .
طبرى :
ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبرى آملى از بزرگان علماى شيعه در قرن چهارم واز اجله وموثقين در نقل حديث ، صاحب كتاب دلائل الامامة وايضاح ومُسترشِد .
طبرى :
ابوجعفر محمد بن جرير بن يزيد از مشاهير مورخان است ، در تفسير وحديث وفقه وديگر علوم يد طولائى داشته ويكى از ائمه زمان خود بشمار مى رفته . وى بسال 224 هجرى در شهر آمل متولد وبسال 310 در بغداد درگذشته . او راست تاريخ معروف به تاريخ طبرى وتفسير كبير . (دهخدا)
وى مردى مجتهد ، صريح اللهجه وآزاد فكر بوده كه هر مطلبى كه به نظرش صحيح مى آمده با صراحت وآشكار آن را مى گفته يا به قلم مى آورده واز كسى بيم نداشته واز اين رو در ميان عامه دشمنان فراوان داشته بخصوص حنبليان زيرا وى كتابى در اختلاف فقها نوشت ودر آن ذكرى از احمد حنبل نياورد وچون از او سبب پرسيدند گفت : وى فقيه نبوده بلكه محدث بوده ، لذا حنابله كه آن روز در بغداد زياد بودند بر او خشم گرفته وى را به الحاد متهم ساختند ولى او بر اثر زهد و بى رغبتى به شهرت اعتنائى به آنها ننمود وبه اندك مالى از محصول باغ ارث پدرش در آمل كه به وى مى رسيد اكتفا مى نمود وچون بمرد شبانه او را در خانه اش به خاك سپردند كه حنبليان از دفن او در قبرستان مسلمانان منع مى كردند .
وى كتابى در طرق حديث غدير داشته كه موسوم به الولاية بوده است .
ذهبى گويد : چون بدين كتاب دست يافتم از كثرت طرق اين حديث كه در آن كتاب آمده بود مدهوش گشتم وآن كتاب در دو جلد بزرگ بوده است . (سفينة البحار)
طَبع :
سرشت . خوى . ج: طباع .
طَبع
(مصدر) : مهر كردن بر نامه وجز آن. مهر زدن . راغب گفته : طبع آن است كه شىء را بصورتى وشكلى درآورى مانند طبع سكه ودرهم ، وآن از ختم اعم واز نقش اخص است .
آياتى از قرآن كريم آمده است بمضمون طبع نمودن خداوند بر دلهاى بعضى بندگان ، كه حقيقت آن نوعى محو قابليت پذيرش ايمان است ، واستحقاق آن به سبب عناد ورزيدن بنده است در برابر حق وتكذيب وى مكتب انبياء را . از آن جمله :
(ولقد جاءتهم رسلهم بالبيّنات فما كانوا ليؤمنوا بما كذّبوا من قبل كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين) (اعراف:101) . (فجاؤهم بالبيّنات فما كانوا ليؤمنوا بما كذّبوا به من قبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين)(يونس:74) . (الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم ... كذلك يطبع الله على كل قلب متكبّر جبّار) . (غافر:35)
طَبَق :
حال مردم . ومنه قوله تعالى : (لتركبن طبقا عن طبق) أى حالاً عن حال يوم القيامة (منتهى الارب) . ظرف پخ كه بر آن طعام خورند . معرب است واصل آن تپوك وفارسى است .
طِبق :
گروه مردم . بسيار از ملخ . هر چه بدان چيزى را به چيزى چسبانند . هذا طبقه : اين موافق وبرابر او است .
طَبَقات :
بر كتبى اطلاق مى شود كه در آنها ترجمه احوال علما وحكما وفقها وپزشكان ومحدثان وجز آنان باشد . جرجى زيدان مى نويسد علما براى تحقيق مسائل علوم قرآن وحديث ونحو وادب ناگزير شدند كه به بحث در اسانيد آنها بپردازند واحاديث يا مسائل ضعيف را از متين بازشناسند واين آنها را به تحقيق درباره راويان اسانيد وترجمه احوال آنان برانگيخت تا آنجا كه يكى از شرايط اجتهاد در فقه را معرفت اخبار درباره متون واسانيد احاديث قرار دادند چنانكه فقيه بايد به احوال ناقلان وراويان احاطه داشته باشد وعدول وثقات ومطعون ومردود از هم باز شناسد وبه وقايع مخصوص آنها آگاهى يابد از اين رو راويان هر فنى را به طبقاتى مانند علما وادبا وفقها ونحاة دست يازيدند ودرباره هر يك كتابى تأليف نمودند كه از آن جمله كتاب طبقات صحابه تأليف محمد بن سعيد معروف به واقدى است وطبقات ابن سعد وطبقات الشعراء ابن قتيبه را مى توان نام برد .
طبقات اجتماع :
يا نظام طبقاتى كه در ميان برخى ملل معهود بوده وهر صنفى از صنوف جامعه مكانتى ويژه داشته كه حق نداشته از رتبه خويش پا فراتر نهاده به رتبه طبقه بالاتر گام نهد . مقريزى در رساله اغاثة الامة بكشف الغمة طبقات اجتماع را در قرون سالفه بدين سان تقسيم كرده است :
1 ـ اهل دولت 2 ـ توانگران از قبيل بازرگانان ومنعمانى كه در رفاه وآسايش بسر مى برند 3 ـ كسبه اى كه نسبت به تجار طبقه متوسطى هستند وبازاريانى كه معاش خود را از خريد وفروش بدست مى آورند 4 ـ فلاحت پيشگانى كه به كار كشت وزرع مى پردازند وساكنان مزارع 5 ـ بينوايان وتهيدستان كه اكثريت فقيهان وطلاب علوم را تشكيل مى دهند 6 ـ پيشهوران وكارگرانى كه در صنايع كار مى كنند ومزد مى گيرند 7 ـ مستمندان وبينوايانى كه از راه دريوزگى معاش خود را به دست مى آورند .
در دولت ساسانيان طبقات اجتماع به قرار ذيل بوده است :
1 ـ روحانيان 2 ـ جنگيان 3 ـ مستخدمين ادارات 4 ـ توده ملت .
واما اسلام ـ كه همه پيروان خود را در افق برادرى (انما المؤمنون اخوة) برابر مى داند وتنها معيار امتياز را تقوى ودانش قرار داده كه آن هم به نزد خدا ودر عالم معنى نه به ظاهر كه يكى به لحاظ اين امتياز خود را به از ديگرى پندارد ـ بطور كلى چنين روشى را مردود مى شمارد چنانكه در قرآن كريم آمده (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم) .
روايات در اين باره بسيار آمده وسيره پيشوايان اين دين بوضوح از اين امر حكايت دارد . از جمله : عبدالله بن صلت از يكى از اهل بلخ نقل مى كند كه گفت : در سفرى كه حضرت رضا (ع) به خراسان مى رفت من ملازم حضرت بودم ، هرگاه سفره مى گستردند حضرت با غلامان سياهى كه در خدمتش بودند بر سر يك سفره مى نشستند . من عرض كردم : خوب است دستور فرمائيد جهت آنها سفره اى جدا بگسترانند ؟ فرمود : چنين مگوى ، خداى همه يكى وهمه ما از يك پدر ويك مادريم وپاداش وجزاى هر كسى به عمل او بستگى دارد ! (بحار: 49/101)
طَبل :
دهل . يكرويه باشد يا دو رويه . (منتهى الارب)
اميرالمؤمنين (ع) به نوف بكالى فرمود : اى نوف ! مبادا گمركچى يا شاعر (به شعر باطل يا نوازنده به شعر) يا دهبان يا تنبورزن يا طبل زن باشى كه پيغمبر (ص) شبى از شبها از خانه بيرون شد وبه آسمان نگريست وفرمود : اين ساعت ساعتى است كه هيچ دعائى رد نشود جز دعاى دهبان يا شاعر يا گمركچى يا پاسبان (در حكومت جور) يا تنبورزن يا طبل نوازى . (وسائل:12/234)
طَبن :
آگاه شدن . هشيار وزيرك شدن . آگاهى .
طَبيب :
زيرك . دانا . دانا به دوا وعلاج . حكيم . به «پزشك» رجوع شود .
طبيعت :
سجيه ، نهاد ، ذاتى هر چيز . واگر فلاسفه وحكما هر يك بر مبناى كار خود اين واژه را در مورد خاصى بكار برده همه آنها مصاديق همين مفهوم كلى مى باشند، ارسطو گفته : طبيعت آغاز حركت وسكون است . ابن رشد اندلسى گويد : طبيعت عبارت است از تغييرات چهارگانه : كون وفساد ونقل ونمو ، استحاله صورتى كه مبدأ آن حركات است . صدر المتألهين شيرازى طبيعت ساريه در اجسام را اساس حركت جوهريه دانسته . ابوعلى سينا گفته : طبيعت نيروئى است در اشياء كه بدون شعور وبطور يكنواخت فعل وانفعالات وآثارى از خود بروز مى دهد .
در طب قديم طبيعت : حرارت وبرودت ويبوست ورطوبت تشخيص داده شده .
ترتب مسبب بر سبب ومعلول بر علت نيز از اين باب است . آرى خداوند حكيم هر چيزى را كه در جهان اسباب آفريده طبيعتى خاص ونيز مجموعه عالم هستى را نظامى مرتبط ومنسجم داده ومزاجى كه اجزاء پراكنده را به يكديگر ربط دهد : رويش رستنيها معلول رسيدن آب وموادى خاص از خاك به ريشه ومشروط به وجود هوا وفضا وتابش نور است ، حيات حيوانات به آب وغذا وهوا بستگى دارد ، جسم كثيف (داراى وزن) به سمت زير وشاخه درخت بسوى بالا مايل است ، محيط گرم ، موجودات زنده خاصى ومنطقه سرد ، موجودات زنده ديگرى را در خود مى پروراند ; وبالاخره در هر چيزى نوعى يك نواختى وجود دارد .
وچنانكه مى دانيم زيست ما به شناخت اين طبيعتها بستگى دارد وهر دانش سودمند زائيده آشنايى به اين طبيعتها است : ساختار مزاج انسان بايستى داراى طبيعتى خاص ويكنواخت باشد تا دانش پزشكى قوانين كليه پزشكى از آن بدست آورد ، واز آن سوى گياهان وديگر معادن شيميائى مى بايد طبيعت ويژه اى دارا باشند كه فورمولهاى كلى از آن برداشت شود وپزشك ، اين دو را به يكديگر ربط دهد ودر نتيجه بيمار را درمان كند . افلاك وكرات بايستى در حركات وفعل وانفعال داراى طبيعتى ويژه بوند تا دانش ستاره شناسى وعلم هيئت بدست آيد وبشر نياز خويش را از اين ناحيه تأمين كند . زمين در روياندن ودانه در رستن مى بايد داراى طبيعتى خاص باشد تا برزگر تكليف خود را با آن دو بداند ودانش كشاورزى در خدمت بشر كارساز افتد . (ربنا الذى اعطى كل شى خلقه ثمّ هدى) ; خداى ما آن كسى است كه نيازهاى زيستى هر چيزى را به آن عطا كرده وسپس آن را به ويژگيهاى آن نحوه آفرينش در رابطه با زيست آشنا ساخته است . (طه:50)
آرى اين يكنواختى در نهاد اشياء موجود است ولى آيا روابط وعوامل واسباب فعال در جهان منحصر به همين محسوسات عامه ومدركات خاصه فلاسفه مى باشد يا عوامل وروابط نامرئى ونامحسوسى نيز در اين عالم كارگرند كه از ديد همگان پنهانند ؟ طبيعيون (طرفداران اصالت ماده) مى گويند : به اين دليل كه ما به اسباب ديگرى جز اسباب محسوسه دست نيافتيم حاكم وكارساز اين جهان را جز اين طبيعت و روابط محسوسه آن ندانيم .
الـهيون گويند : هر چند تأثير طبيعت معلوم وغير قابل انكار است ومبناى زندگى بر اين است ، آب وغذا مصرف مى كنيم تا زنده بمانيم ، گاه بيمارى به دارو و درمان متوسل مى شويم ومى دانيم آب وغذاى مناسب به بدن در حيات سلولها مؤثر وتطابق طبيعت بيمار با طبيعت دارو ودر شفاى بيمار كارساز است ولى آنچنان نيست كه اين امور سبب تام باشند بلكه اسباب وعوامل ديگرى نيز هست كه از حس ظاهر نهان ودر اين جهان مؤثرند ، مثلاً صله رحم واطاعت فرزند از پدر ومادر وحسن نيت در طول عمر وفزونى مال اثر دارند چنانكه قطع رحم وعقوق والدين وسوء نيت در كوتاهى عمر وسلب بركت مؤثرند ، روى گردانى وسرپيچى از طاعت پروردگار زندگى را تنگ مى سازد ، دگرگونى اوضاع عمومى به دگرگونى اعمال واحوال مردم بستگى دارد . اين اسباب وعوامل پنهانى كه آن را طبيعت دوم توان گفت در حقيقت استمرار تصرف آفريدگار طبيعت است در آفريده هاى خود كه چون شرائط خاصى پيش آيد ، فردى يا جامعه اى مستحق رحمتى يا غضبى شوند يا خداوند بخواهد معجزه اى به دست پيغمبرى آشكار گردد خود آن طبيعت مألوف را دگرگون سازد : مرده روح از كالبد جدا شده را به دست عيسى زنده كند ، عصائى را به اژدهائى برگرداند ، خانه هاى قوم لوط را بر خلاف طبيعت جاذبه زمين از جا بركند وسرنگون سازد وزبان سوسمارى را به عربى گويا كند وآب دريا را بشكافد وموسى وفرعون به ميان شيارهاى آب درآيند وفرعون وفرعونيان را غرق كند وموسى وبنى اسرائيل را نجات دهد ، سپاه پرندگان بر ابرهه واصحاب فيل كه قصد تخريب كعبه داشتند بتازند وبا سنگريزه همه آنها را به هلاكت رسانند بى آنكه يك پرنده خطا كند وبر سر كس ديگر جز آنها بريزد وچون پيغمبر اسلام (ص) چهل سال پس از اين واقعه به رسالت مبعوث گشت مشركان مكه گر چه به وى ايمان نياوردند اما چون سوره فيل كه حاكى اين ماجرى بود بر آن حضرت نازل شد آنها منكر آن نگشتند كه بسيارى از آن مردم آن حادثه را به چشم ديده بودند .