back page fehrest page next page

آرى طبيعت ، معلوم ولى اسرار طبيعت از ديد ما مجهول ، طبيعت موجود اما همچنان كه معروض آن پديده اى مسبوق به نيستى است وپديد آرنده اى آن را پديد آورده ، طبيعت عارض نيز به همان دست توانا پديد گشته است . (نگارنده)

«روايات مربوطه»

امام صادق (ع) پس از آنكه فصلى در باره صنعت عظيم پروردگار در آفرينش انسان وساير آفريدگان بيان مى دارد مفضل بن عمر راوى حديث عرض مى كند : جمعى بر اين اند كه اينها كار طبيعت است ؟ حضرت فرمود : از آنها بپرس اين طبيعتى كه شما مى گوئيد آيا داراى چنين علم وقدرتى مى باشد كه بتواند اين ريزه كاريهاى حكيمانه را پياده كند ؟ ! اگر گفتند : آرى ، پس او همان خدا است (وبه نام ولفظ پايبند نيستيم) واگر گفتند : خير ، (طبيعت درك وشعورى ندارد) پس بر هيچ خردمند پوشيده نيست كه اين كارها جز از آفريدگارى حكيم سر نزند وبنابر اين طبيعت بى شعور همان سنت خداوند است كه در نهاد موجودات قرار داده است .

ابوبصير گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : چرا خداوند آدم را بدون واسطه پدر ومادر وعيسى را بى واسطه پدر آفريد وساير افراد بشر را بوسيله پدر ومادر بوجود آورد ؟ فرمود : تا مردم بدانند كه قدرت خدا كامل است (ونيازى به واسطه ندارد) آنچنان كه مى تواند بشرى را بدون واسطه پدر ومادر وبشر ديگر را بدون واسطه پدرى بيافريند ، وخداوند تعالى اين كار كرد تا بدانند او بر هر چيزى توانا است .

ضبّاع بن نصر هندى به حضرت رضا (ع) عرض كرد : اصل آب چيست ؟ فرمود : اصل آب هيبت خدا مى باشد (اشاره به آنچه در كتب آسمانى آمده كه در آغاز ، خداوند مرواريدى سفيد بيافريد وسپس به چشم هيبت در آن نگريست پس آب شد) بخشى از آن از آسمان باشد كه در زمين ودر چشمه ها روانش سازد وبخشى از خود زمين بود واصل همگى يكى است ، شيرين وگوارا. ضبّاع گفت : پس چگونه چشمه هاى نفت وگوگرد وقير ونمك وجز آن از زمين مى جوشد (با وجود اينكه طبيعت آب همان گوارائى وشيرينى مى باشد) ؟ فرمود : گوهر زمين آنها را دگرگون ساخته و (بعلت تأثير طبيعت زمين در آب به اين انواع) منقلب شدند مانند انقلاب آب انگور به مى ، وبرگشت مى به سركه وچنانكه از ميان خون وسرگين شير پاك برآيد . وى گفت : انواع جواهر از كجا توليد شوند ؟ وى فرمود : از همان (گوهر زمين) برگردند مانند برگشتن نطفه از علقه وعلقه به مضغه ، در آنجا تركيبى است بر بنياد چهار ضد ... (بحار: 3/67 و 11/108 و 60/180)

از اميرالمؤمنين (ع) درباره جهان بالا (فوق طبيعت مألوف) سؤال شد ، فرمود : صورتهايى مى باشند كه از ماديت (وجسمانيت) برهنه اند ، مافوق توان واستعدادند ، نور حق در آنان تابش نمود كه تابان گشتند وبر آنها درخشيد پس نورافشان گرديدند ، خداوند مثال خود را در ذات آنها بيفكند پس كارهاى خويش را از آنها به ظهور آورد وانسان را داراى نفس ناطقه آفريد كه اگر خود را به علم وعمل بساخت وبپرورد به نخستين گوهر آفرينش پيوست واگر خويهاى آميخته وگوناگون خويش را تنظيم نمود با هفت آسمان هماهنگ شد . (غرر الحكم)

طبيعت فاسد :

امام هادى (ع) فرمود : سخن حكمت آميز در طبايع فاسده كارگر نباشد . (بحار: 78/370)

طبيعى :

منسوب به طبيعت . جبلّى وذاتى .

امام صادق (ع) در تفسير آيه (وعباد الرحمن يمشون على الارض هونا) فرمود : يعنى آدمى به طبيعتى كه خدا به وى داده راه رود ، ادا در نياورد ، خرامان خرامان راه نرود . (بحار: 69/260)

طِحال :

سپرز ، اسبل ، عضوى كبودرنگ كه در جانب چپ و زير قلب واقع است .

موسى بن بكر گويد : جوانى نزد امام كاظم (ع) از بيمارى خود شكوه نمود وگفت كه بيمارى طحال دارد . حضرت فرمود : سه روز تره به وى بخورانيد . چنين كردند شفا يافت . در حديث ديگر از امام باقر (ع) آمده كه تره را با روغن عربى بجوشانند وسه روز مبتلى به بيمارى طحال از آن بخورد ان شاء الله شفا يابد . (بحار: 62/169)

طحاوى :

ابوجعفر احمد بن محمد بن سلمة بن سلامة بن عبدالمك الازدى الطحاوى ، وى از قريه طحا كه يكى از قراء مصر است مى باشد . ولادت او بسال 239 و وفات وى در سال 321 بوده ، خواهرزاده مزنى فقيه شافعى است . خود از مذهب شافعى به مذهب حنفى بازگشت با احمد بن طولون معاصر بوده است . مردى بينوا بود ، وچندى از دستمزدى كه براى كتابت جهت قاضى ابوعبيدالله محمد بن عبده دريافت مى داشت ، زندگانى و گذران مى كرد ، تا مالى بدست آورد وعاقبت رياست حنفيان در مصر بدو محوّل شد . سنش به هشتاد رسيد ، كتب بسيارى در فقه حنفى تأليف كرده ودر تاريخ نيز او را تأليفى است ، رجوع به فهرست ابن النديم (ص 292) شود.

ياقوت در معجم البلدان در ضمن ماده «طحا» بعد از ذكر نسب ابوجعفر گويد : وليس من نفس طحا ، وانما هو من قرية قريبة منها يقال لها طحطوط ، فكره ان يقال طحطوطى ، فنظن انه منسوب الى الضراط . (معجم البلدان:6/30)

زركلى در الاعلام كتب زير را به طحاوى نسبت داده است :

1 ـ بيان السنة مطبوع رساله اى است .

2 ـ المحاضر والسجلات .

3 ـ شرح مشكل احاديث رسول الله قريب يكهزار ورقه .

4 ـ احكام القرآن .

5 ـ الاختلاف بين الفقهاء كتابى است بزرگ ولى توفيق اتمام آن را نيافته است . (الاعلام:1/65)

مؤلف معجم المطبوعات العربيه از سيوطى نقل كرده گويد : ابوجعفر طحاوى از طحطوحه مى باشد كه دهى است بنزديك طحاو از قريه طحانيست . وكتب زير را از وى نامبرده است :

عقيدة الطحاوى ; با شرح آن از عمر بن اسحاق الحنفى الهندى متوفى بسال 772 كه در قازان بسال 1311 به طبع رسيده است . مشكل الآثار . در حديث ، در چهار مجلد در حيدر آباد دكن بسال 1333 چاپ شده است .

شرح معانى الآثار ، آن نيز در حديث ودر دو مجلد بسال 1300 در لكنهور هند طبع گرديده است . (معجم المطبوعات:2/1232)

طَرّ :

نيك راندن . تيز كردن كارد وجز آن .
طرائف :

چيزهاى لطيف وخوش . طرائف الحكم : حكمتها ومطالب دلپذير .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : «ان هذه القلوب تملّ كما تملّ الابدان فابتغوا لها طرائف الحكم» ; اين دلها خسته وملول گردند چنانكه بدنها خسته شوند پس (جهت رفع خستگى دلها) براى آنها دانشهاى دلپذير وشيرين بجوئيد . (بحار: 1/182)

طَرائِق :

جِ طريقة . راهها . مذاهب واحوال . (وانا منا الصالحون ومنا دون ذلك كنا طرائق قددا) (جن:11) . (ولقد خلقنا فوقكم سبع طرائق) (مؤمنون:107) . آسمانها را طرائق اطلاق كنند شايد به لحاظ اين باشد كه آنها ممرهاى نزول امر از جانب خداوند هستند .
طَرّار :

كيسه بر . عيّار .
طِراز :

نگار جامه . نقش ونگار جامه . معرب است .

طَراوت :

تر وتازه شدن . تازگى .

طَرَب :

شادمانى . فرح . خوشدلى . سبك شدن از غايت شادى .

طَرح :

انداختن . (اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضايخل لكموجه ابيكم).(يوسف:9)

طَرد :

راندن ، دور كردن . (ولاتطرد الذين يدعون ربهم بالغداوة والعشىّ ...) . (انعام:52)

طَرز :

راندن به لگد .

طَرَز :

خانه تابستانى ، معرب ترز. (قاموس)

طَرف :

چشم . پلك چشم . (ولايرتدّ اليهم طرفهم) (ابراهيم:43) . (وانا آتيك به قبل ان يرتدّ اليك طرفك) (نمل:40) . وهو اسم جامع للبصر ، لايثنى ولايجمع ، وقيل جمعه اطراف (منتهى الارب) . گوشه وكنار چشم . نگاه كردن . (برهان ، مجمع البيان) (وتراهم يعرضون عليها خاشعين من الذل ينظرون من طرف خفىّ) . (شورى:45)

طَرَف :

كرانه . گوشه . ناحيه . ج : اطراف. (واقم الصلاة طرفى النهار وزلفا من الليل)(هود : 114) . (افلا يرون انّا نأتى الارض ننقصها من اطرافها افهم الغالبون) . (انبياء:44)

طَرفاء :

درخت گز بوستانى .

طَرفة :

ستاره اى است . نقطه سرخى از خون بسته در چشم كه از ضربت وجز آن حادث شود . يكبار جنبانيدن پلك چشم را، يقال : هو اسرع من طرفة عين . يك چشم بهم زدن .

طَرق :

زدن بمطرقه . كوفتن . فرود آمدن غم كسى را به شب . بشب آمدن كسى را .

اميرالمؤمنين (ع) ـ پس از آن كه داستان عقيل واستمداد وى از آن حضرت مالى را نقل مى كند ، مى فرمايد ـ : «و أعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفة فى وعائها ومعجونة شنئتها ، كانما عُجِنَت بريق حية او قيئها ، فقلت : أ صلة ام زكاة ام صدقة ؟ ...» . (نهج: خطبه 224)

طِرِمّاح :

مرد بزرگ نسب مشهور . مرد بلند نظر . مرد پيش بين در امور .

طِرِمّاح :

چهار تن از شعرا و بلغاى عرب بدين نام شهرت دارند ، كه هر چهار در قرن اول هجرت زندگى مى كرده و هر چهار از قبيله طىّ بوده اند : طرمّاح بن حكيم (كه ذيلا حالاتش بيان مى شود) و طرمّاح بن جهم سنبسى ، و طرمّاح بن نفر ، و طرمّاح بن عدى بن حاتم طائى ، نام وى در عداد ياران اميرالمؤمنين على (ع) آمده ، و گفته شده : وى مردى بلند بالا ، فصيح اللسان و دلير بوده است ، وى حامل نامه و پيام على (ع) به نزد معاويه بوده كه وظيفه خويش را در اين باره به نيكى ادا نموده و حق پيام را به شايستگى ايفا كرده است .

نيز در مصادر عديده ، همين نام با اين نسب در تاريخ قيام امام حسين (ع) و در مسير حركت آن حضرت آمده است كه وى آن حضرت را در منزل عذيب الهجانات ملاقات نمود و به امام پيشنهاد داد كه به جبال طىء پناه جويد ، و آن حضرت به درخواست او وقعى ننهاد ، و طرماح توفيق همراهى امام حسين (ع) را نيافت . و العلم عندالله .

طِرِمّاح :

بن حكيم بن حكم طائى ، شاعرى معروف ، زادگاهش شام وهجرتگاهش كوفه بود ، معلم كودكان ومربى كامل عيار صبيان . مذهب خوارج داشته ، با خالد بن عبدالله قسرى پيوند دوستى اكيد داشته ، وى در هجاء واشعار هجائيه زبردست بوده ، با كميت شاعر رابطه دوستى ومودت داشته ، كميت وى را گرامى مى داشته است . مرگ او را حدود سال 125 نوشته اند . (اعلام زركلى)

طُرّة :

كرانه جامه كه پرزه ندارد . كرانه وادى . كِنار .

طَرِىّ :

تازه وتر . شاداب وبا طراوت .

طُرَيحى :

فخرالدين بن محمد على فقيه، اديب ، مفسر ومحقق بزرگ شيعه كه در نجف اشرف سكونت داشته وسال 979 هـ. ق متولد وبسال 1059 در گذشته است .

او را تأليفات بسيار وارزشمندى است از جمله : مجمع البحرين ، غريب القرآن ، غريب الحديث ، مستطرفات نهج البلاغه ، النكت اللطيفة فى شرح الصحيفة ، كنزالفوائد، الفخرية الكبرى فى الفقه ، الضياء اللامع ، جامع المقال ، الاحتجاج .

طَريد :

رانده شده .

طَريف :

ما ل نو . خلاف تليد . ج: طُرف .

طريفل :

معرب تير پهله هندى ، داروئى است مركب از هليله سياه وبليله وآمله كه در روغن گاو بجوشانند وبا عسل معجون كنند .

طَرِيق :

راه . ج: طُرُق واَطرُق واطرقاء . (مصدقا لما بين يديه يهدى الى الحق والى طريق مستقيم) . (احقاف:30)

اميرالمؤمنين (ع) : «العامل بغير علم كالسائر على غير طريق ، فلايزيده بعده عن الطريق الواضح الاّ بعدا من حاجته . والعامل بالعلم كالسائر على الطريق الواضح ...» (نهج: خطبه 154) . «فان التقوى فى اليوم الحرز والجُنة ، وفى غد الطريق الى الجنة» (نهج: خطبه 191) . «سل عن الرفيق قبل الطريق وعن الجار قبل الدار» (نهج: نامه 31) . «آه من قلة الزاد وطول الطريق وبعد السفر وعظيم المورد» (نهج: حكمت 77) . «ايها الناس ! لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلة من يسلكه» (بحار: 2/266) . «ايهاالناس ! من سلك الطريق ورد الماء ، ومن حاد عنه وقع فى التيه» . (بحار:2/266)

عن الحلبى عن ابى عبدالله (ع) ، قال سألته عن الشىء يوضع على الطريق ، فتمر الدّابة فتنفر بصاحبها فتعقره ؟ فقال : «كل شىء يضرّ بطريق المسلمين فصاحبه ضامن لما يصيبه» . (كافى : 7/349)

ابوعبدالله (ع) : «ما خلق الله حلالاً ولا حراماً الاّ وله حدّ كحدّ الدار ، فما كان من الطريق فهو من الطريق ، وما كان من الدار فهو من الدار ...» . (كافى : 1/59)

رسول الله (ص) : «ثلاث ملعونات ، ملعون من فعلهن : المتغوط فى ظلّ النزال ، والمانع الماء المنتاب ، والسادّ الطريق المعربة» . (كافى : 2/292)

عن الحلبى ، قال : سألت اباعبدالله (ع) عن الصلاة فى ظهر الطريق ؟ فقال : «لا بأس ان تصلّى فى الظواهر التى بين الجوادّ ، فاما على الجوادّ فلا تصل فيها» . (كافى:3/388)

عن ابى عبدالله (ع) قال : «قال رسول الله(ص) : ليس للنساء من سروات الطريق شىء ، ولكنها تمشى فى جانب الحائط والطريق» . (كافى : 518)

طريقت :

راه وروش مستمر . (وان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا)اگر مردم به راه ايمان استقامت مىورزيدند آنها را آب گوارا مى نوشانيديم . (جن:16) مرحوم طبرسى گفته يعنى روزى فراوان مى داديم . ودر حديث امام باقر (ع) آمده كه طريقت راه على (ع) واهلبيت او مى باشد .

طس :

آغاز سوره نمل است وآن سوره با سوره قبل وبعد آن كه از طسم آغاز مى شوند طواسين گويند .

از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه اين سه سوره را در شب جمعه بخواند از اولياى خدا ودر جوار رحمت او و در كنف لطف او باشد ودر دنيا هرگز به پريشانى دچار نگردد . (بحار: 92/286)

طَسّ :

فرو بردن كسى را در آب . غالب آمدن كسى را در خصومت وساكت وخاموش كردن او را .

طَست :

تشت . معرب است .
طَسق :

معرب تشك . وظيفه اى از خراج مقرر بر زمين . ج: طسوق .

طسم :

در مفتتح سوره هاى الشعراء والقصص ، از حروف مقطعه اوايل پاره اى از سوره هاى قرآن است ، ومفسران را در معنى آن اختلافات بسيار است . ابوالفتوح رازى در تفسير خويش آورده كه والبى گويد : نامى است از نامهاى خدا . عكرمة گفته كه علما از تفسير آن اظهار عجز كرده اند . مجاهد گفته : نام سوره است ، ابو روق گفته : ناميست از نامهاى قرآن . محمد بن كعب گفته : طاء طول وسين سناء وميم ملك خداى است . اميرالمؤمنين على ابن ابيطالب(ع) فرمود طاء طور سيناء وسين اسكندريه وميم مكه است . امام جعفر صادق (ع) گفته : طاء درخت طوبى وسين درخت سدرة المنتهى وميم اشاره به محمد(ص) است كه بدين نامها خدايتعالى سوگند ياد فرموده است . (ابوالفتوح رازى)

طَسم :

قبيله اى است از عاد ، وآن از اولاد طسم بن لاوى بن سام بن نوح عليه السلام بود . (منتهى الارب)

طسوج :

به مساحت ، يك ناحيه (بخش) ربع دانگ ناحيه است (مجمع البحرين) واز حيث مقدار بيست وچهار مثقال است .

طَعام :

خوردنى . در كلام عرب غالباً به گندم يا گندم وجو يا حبوبات اطلاق مى شود . طعام بمعنى مصدرى يعنى خوردن نيز آمده است . كه از آن جمله اين آيه را مى توان بدين معنى دانست : (فلينظر ايّها ازكى طعاماً) . (كهف:19)

(وما ارسلنا قبلك من المرسلين الاّ انهم ليأكلون الطعام ويمشون فى الاسواق ...) ; پيامبران پيش از تو نيز غذا مى خوردند ودر ميان بازارها راه مى رفتند ... (فرقان:20)

اين آيه پاسخ اعتراض مشركان است به پيغمبر (ص) كه در مقام انكار نبوت آن حضرت مى گفتند : (ما لهذا الرسول يأكل الطعام ويمشى فى الاسواق) . اشاره به اين كه خوردن غذا وراه رفتن در جمع مردمان منافى با مقام رسالت نيست بلكه اين روش از لوازم اين منصب است ، تا اعمال رسول الگوى اعمال پيروان او باشد .

(كلّ الطعام كان حلاّ لبنى اسرائيل الاّ ما حرّم اسرائيل على نفسه ...) ; هر غذائى بر بنى اسرائيل حلال بود جز آنچه كه اسرائيل (يعقوب) خود پيش از نزول تورات بر خويشتن حرام نموده بود . (آل عمران:92)

در اين باره اقوالى است ، از جمله : حضرت يعقوب گوشت شتر را بر خود حرام نمود ، يعنى تصميم به ترك آن گرفت كه اين گوشت به بيمارى سياتيك كه وى بدان مبتلى بود زيان آور بود . يا خوردن بعضى از اقسام گوشت را كه شديداً مورد علاقه او بود بمنظور ترك لذت خضوعا لله سبحانه ترك نمود .

(ويطعمون الطعام على حبّه مسكينا ويتيما واسيراً * انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاء ولا شكورا) ; غذاى مورد علاقه خويش را (كه بدان نياز دارند) به مستمند ويتيم واسير مى دهند . ومى گويند : ما اين كار را محض خوشنودى حق انجام مى دهيم واز شما (مستمندان ويتيمان واسيران) چشمداشت پاداش وسپاس نداريم (انسان:7-8) . مفسرين عامه وخاصه شأن نزول اين آيات را على (ع) وفاطمه وحسن وحسين عليهم السلام وكنيز آنها فضة مى دانند . (مجمع البيان)

(احلّ لكم صيد البحر وطعامه متاعا لكم وللسيارة) ; صيد دريا (ماهى تازه) وطعام آن (مواد غذائى دريائى كه معمولا نگهدارى مى شود ، مانند ماهى شور) بر شما وكاروانيان حلال است ، ولى شكار صحرا تا گاهى كه در احرام مى باشيد بر شما حرام مى باشد . (مائدة:96)

(اليوم احلّ لكم الطيبات وطعام الذين اوتوا الكتاب حلّ لكم وطعامكم حلّ لهم ...). (مائدة:5) . ظاهر آيه آن است كه مطلق طعام اهل كتاب اعم از ذبائح وغيره ، آنچه بالفعل آماده خوردن است ويا حبوبات در حال خاصى ، بر مسلمانان حلال است ، گرچه در بعضى روايات مقيد شده به حبوبات . شايان ذكر است كه مراد از حليت طعام اهل كتاب در اينجا حيثيت كتابى بودن مضاف اليه است ، يعنى بما هم اهل الكتاب ، واما از حيث ديگر شروط حليت ، مانند نام خدا بر ذبيحه بردن ومانند آن ، خارج از اطلاق بلكه منصرف عنه است .

زيد شحّام گويد : از امام باقر (ع) معنى (فلينظر الانسان الى طعامه) ; (بايستى انسان به غذاى خود نيك بنگرد) ، پرسيدم ، فرمود : (آن غذاى) علم او است كه بايد بداند از چه كسى فرا مى گيرد . (بحار:2/96)

از حضرت رسول (ص) روايت شده : چيزهاى محترم كه رعايت حرمت آنها و اداى حق آنها بر هر مسلمان لازم است عبارتند از : حرمت دين وحرمت ادب وحرمت طعام . (بحار:77/152)

از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه يكى از انصار ، پيغمبر (ص) را به طعامى دعوت نمود ، حضرت كنيزى را در آن خانه ديد كه شكمش بالا آمده دارد غذا آماده مى كند . فرمود : اين چيست ؟ ميزبان عرض كرد : او را خريده ام . فرمود : همچنين باردار او را خريده اى ؟ عرض كرد : آرى . فرمود : اگر احترام طعامت نبود چنان تو را لعن مى كردم كه به قبرت برسد ، فرزندى را كه در رحم دارد آزاد كن . عرض كرد : چرا ؟ فرمود : نطفه تو شنوائى وبينائى وگوشت وخون ومو وپوست او را غذا داده است . (بحار:103/337)

از امام صادق (ع) راجع به طعام اهل كتاب كه حليت آن در قرآن آمده سؤال شد ، فرمود : آن حبوبات وامثال آن مى باشد . (بحار:66/24)

به واژه هاى «غذا» و «خوردن» نيز رجوع شود .

طَعّان :

بسيار نيزه زننده . بسيار طعن كننده وعيبجوى مردم را . ومنه الحديث : «لايكون المؤمن طعّانا» ، اى فى اعراض الناس . (منتهى الارب)

طِعان :

نيزه زدن بيكديگر .

طَعم :

مزه . (وانهار من لبن لم يتغير طعمه) . (محمد:15)

طعوم را نُه شمرده اند : شيرينى ، ترشى ، تيزى ، تلخى ، دسومت ، عصوفت (گسى) ، قبض (دبشى) ، تفاهت (بى مزگى) .

طَعم

(مصدر) :

خوردن چيزى را . (فاذا طعمتم فانتشروا) . (احزاب:53)

طُعمة :

خوراك . روزى .

طَعن :

زدن به نيزه كسى را . رنجانيدن كسى را به سخن . عيب كردن در كار كسى .

طُغاة :

جِ طاغى .

طُغرا :

القابى باشد كه بر سر فرمان پادشاهان مى نويسند ، ودر قديم خطى بوده است منحنى كه بر احكام ملوك مى كشيده اند . ظاهراً اين لفظ تركى است .

طُغرائى :

ابواسماعيل مؤيد الدين حسين بن على اصفهانى از جمله فاضلان واديبان دوره سلجوقى (ولادت 453 ـ مقتول بين 513 و 516 هـ. ق) .

طغرائى در دبيرى وشاعرى آيتى بشمار مى رفت ، به صناعت كيميا آگاه بود ، ودر اين فن وى را تصانيف است مردم در پيروى وعمل به تصانيف وى مال بيشمار از كف دادند ، طغرائى در دربار سلطان ملكشاه ابن الب ارسلان مرجع خدمات ودر زمان سلطنت سلطان محمد پسر وى از آغاز تا انجام ، رئيس ديوان انشاء ومتولى امر ديوان طغرا بود ، در واقع دولت سلجوقى را بوجود وى شرافتى خاص حاصل آمد ، وايوبيان را پيوسته در آرزوى وى بسر رفتى ، ومناصب ودرجات طى مى كرد وچندى توليت ديوان استيفا را نيز در قبضه داشت وبراى منصب وزارت نامزد شده بود ودر دولت سلجوقيه واماميه در صناعت انشاء كسى را ياراى مماثلت با وى نبود ، جز امين الملك ، ابونصر عتبى . طغرائى را در عربيت وعلوم ارزشى ثابت بود ، در نظم ونثر بسيار بليغ بود واعجاز مى كرد .
امام محمد ابن الهيثم الاصبهانى گويد : استاد ابواسماعيل طغرائى به ذكاء وهوش خويش بر اسرار صناعت كيميا آگاهى يافت ومشكلات و رموز آن را حل كرد . وآن گنجينه نهانى را آشكار ساخت . و وى را در صناعت كيميا تصنيفاتى است : از آن جمله : جامع الاسرار وتراكيب الانوار ، حقائق الاستشهادات ، ذات الفوائد ، الرد على ابن سينا فى ابطال الكيمياء ، مصابيح الحكمة ، مفاتيح الرحمة ، وى را ديوان شعر وتأليفات ديگرى است ... وى بسال 453 قدم به عرصه وجود نهاد ، ودر محاربه اى كه بين سلطان مسعود بن محمد وبرادرش سلطان محمود بسال 515 رخ داد كشته شد ، ودر آن تاريخ سن وى از شصت تجاوز كرده بود . گويند چون سلطان بر كشتن وى مصمم شد . فرمان داد او را بر درختى بستند ، وگروهى از كمانداران وتيراندازان را رو به روى وى بازداشتند ويك تن را فرمود در پس درخت بايستد ، وآنچه را كه در آن حالت از زبان طغرائى مى شنود ثبت كند ، آنگاه كمانداران را فرمود تا من فرمان ندهم تيرها را گشاد ندهيد ، كمانداران فرمان بردند ، وپس از صدور فرمان تيرها را به جانب او بر چله كمان نهادند ، طغرائى در آنحال بديهة اين اشعار از گفته خود بسرود .
ولقد اقول لمن يسدّد سهمهنحوى واطراف المنية شرع.
والموت فى لحظات احور طرفهدونى وقلبى دونه يتقطع.
بالله فتش عن فؤادى هل يرىفيه لغير هوى الاحبة موضع.
اهون به لو لم يكن فى طيهعهد الحبيب وسره المستودع.

سلطان را از شنيدن اشعار وى رقتى حاصل شد ، وفرمان داد تا وى را رها ساختند ، ولى پس از زمانى اندك ، وزير ، سلطان را بر قتل وى تحريض كرد واندك مدتى از رهائى او نگذشته بود كه سلطان فرمان داد او را كشتند ، طغرائى را قصيده اى است كه ورد زبانها وشاهكار راويان اشعار است ، اين قصيده معروف به لامية العجم است ، واز طريق اعجاب بدان ، تمامى قصيده را ايراد مى كنيم :
.
أصالة الرّأى صانتنى عن الخطلوحلية الفضل زانتنى لدى العطل.
مجدى اخيراً ومجدى اولا شرعكالشمس راد الضحى والشمس فى الطفل.
فيم الاقامة بالزوراء لا سكنىفيها ولا ناقتى فيها ولا جمل.
ناء عن الاهل صفر الكف منفردكالسيف عرى متناه عن الخلل.
فلا صديق اليه مشتكى حزنىولا انيس اليه منتهى جذلى.
طال اغترابى حتى حن راحلتىورحلها وقرى العسالة الذبل.
وضج من لغب نضوى وعج لمايلقى ركابى ولج الركب فى عذلى.
اريد بسطة كف استعين بهاعلى قضاء حقوق للعلا قبلى.
والدهر يعكس آمالى ويقنعنىمن الغنيمة بعد الجد بالقفل.
وذى شطاط كصدر الرمح معتقللمثله عير هياب ولاوكل.
حلو الفكاهة مرّ الجد قد مزجتبشدة البأس منه رقّة الغزل.
طردت سرح الكرى عن ورد مقلتهوالليل اغرى سوام النوم بالمقل.
والركب ميل على الاكوار من طربصاح وآخر من خمر الهوى ثمل.
فقلت ادعوك للجلى لتنصرنىوانت تخذلنى فى الحادث الجلل.
تنام عينى وعين النجم ساهرةوتستحيل و صبغ الليل لم يحل.
فهل نعين على غىّ هممت بهوالغىّ يزجر احياناً عن الفشل.
انى اريد طروق الحى من اضموقد جماه رماة من بنى ثعل.
back page fehrest page next page