طلاق دو نوع است : باين و رجعى . طلاق باين طلاقى است كه مرد نتواند بدون عقد مجدد به زن خود رجوع كند وآن شش قسم است اول طلاق زن يائسه . دوم طلاق صغيره . سوم طلاق زنى كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكى نكرده باشد . چهارم طلاق سوم زنى كه سه بار او را طلاق داده باشند . پنجم طلاق خلع وآن طلاق زنى است كه از شوهرش رويگردان است ومهر يا مال ديگرى به وى ببخشد كه او را طلاق گويد . وصيغه طلاق خلع در صورتى كه طلاق دهنده خود شوهر باشد پس از پرداخت وجه اين است «زوجتى فلانة خالعتها على ما بذلت فهى طالق» واگر ديگرى باشد بگويد : «عن موكلتى فلانة بذلت مهرها ـ يا فلان مبلغ ـ لموكلى فلان ـ وبجاى فلان نام شوهر ببرد ـ ليخلعها عليه» سپس بلافاصله بگويد : «زوجة موكلى خالعتها على ما بذلت هى طالق» .
ششم طلاق مباراة وآن در موردى است كه زن ومرد هر دو يكديگر را نخواهند و زن مالى را به مرد بدهد تا طلاقش دهد .
اگر زن در بين عده طلاق خلع يا مباراة از دادن مال منصرف شود شوهر مى تواند بدون عقد به او برگردد . ودر غير اين موارد شش گانه طلاق رجعى مى باشد كه شوهر ضمن مدت عده مى تواند به او رجوع كند . (لمعه دمشقيه)
امام صادق (ع) فرمود : اگر زنى را كه مى بايست عده طلاق نگه دارد سه بار طلاق دهند تا گاهى كه با مرد ديگرى ازدواج نكرده و او طلاقش نداده باشد نمى تواند با همسر اول ازدواج كند .
وفرمود : سه طلاق در يك مجلس يكبار به حساب آيد وهمسرش مى تواند مجدداً با او ازدواج نمايد . (بحار: 104/2)
در ساير احكام طلاق به كتب مربوطه رجوع شود .
طلاق :
شصت وپنجمين سوره قرآن ، مدنيه وداراى 12 آيه است . از امام صادق(ع) روايت شده كه هر كه اين سوره وسوره تحريم را در نماز واجب خويش بخواند خداوند او را در قيامت از بيم واندوه مصون دارد ، و از دوزخ نجات يابد ... (مجمع البيان)
طلاق باين :
طلاقى است كه مُطَلِّق حق رجوع به همسر خود را ندارد جز به عقد مجدد، چنان كه پس از پايان عده ، يا طلاق غير مدخول بها ، يا طلاق يائسه ، يا به رجوع زوجه به بذل ، چنان كه در طلاق خلع و مبارات يا پس از ازدواج زن با همسر ديگر و سپس طلاق و عقد مجدد ، چنان كه در طلاق سوم . يا عدم حق رجوع حتى با عقد مجدد ، چنان كه پس از طلاق نهم .
طلاق بدعى :
طلاق محرّم شرعا ، و آن عبارت است از طلاق زن در طهر مواقعه (در صورتى كه آن زن صغيره يا يائسه يا باردار با علم و اطلاع به حال او نباشد) و طلاق زن در حال حيض يا نفاس (اگر غير مدخوله يا حامل يا من غاب عنها زوجها نباشد) و سه بار طلاق بدون رجعت . طلاق در هر سه مورد علاوه بر حرمت ، باطل نيز هست جز در مورد اخير كه يك بار واقع مى شود .
طَلاقت :
گشادگى زبان . زبان آورى .
طلاق خُلع : طلاقى كه به واگذارى زن مبلغى از مال خود به شوهر صورت گيرد . به «طلاق» رجوع شود . اين طلاق به كراهت زن باشد ، وشوهر مخيّر است در طلاق .
طلاق رجعى :
طلاقى كه بعد از آن در بين عده ، رجوع كردن بدون نكاح مجدد جايز باشد ، در قبال باين .
طلاق سنت :
وآن دو قسم است : سنت در قبال بدعت ومحرّم ، كه اين قسم شامل همه اقسام طلاق مشروع مى شود . وسنّت به معنى راجح ومستحب ، وآن عبارت است از طلاق دادن طبق شرائط معتبره وسپس صبر نمودن تا عده منقضى گردد وآنگاه اگر خواست به عقد مجدد با وى ازدواج نمايد ، واين را سنت بمعنى الاخص گويند .
طلاق عدّى :
طلاقى كه طبق شرائط معتبره صورت گيرد وسپس در اثناء عده رجوع كند وپس از آميزش در طهر ديگر وى را طلاق گويد ، كه در مرتبه سوم نياز به محلل باشد ودر مرتبه نهم موجب حرمت ابد گردد .
طلاق مبارات :
مبارات به معنى مفارقت است ، وآن طلاقى است كه به كراهت زوجين از يكديگر صورت مى گيرد ، احكام آن مثل خلع است جز اين كه بذل در اينجا نبايد بيش از مهر باشد . صيغه آن «بارأتكِ على كذا فانتِ طالق» مى باشد .
طلاق همسران پيغمبر اسلام :
سعد بن عبدالله قمى گويد : از حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف پرسيدم كه اى سرور ما از قول شما نقل مى كنيم كه پيغمبر(ص) اختيار طلاق همسران خود را به على (ع) داد وحضرت در روز جمل به عايشه پيغام داد كه تو آشوب بپا كردى واسلام ومسلمين را به هم ريختى وجاهلانه فرزندان خود را به تباهى كشيدى دست بردار وگرنه تو را طلاق دهم ؟ حضرت در پاسخ (كه مفصل است وخلاصه آن اين كه) فرمود : آرى چنين است . (بحار: 38/88)
طَلاوة :
خوبى ، نيكوئى . مقبول بودن .
طلايِع :
جِ طليعة .
طَلاية :
جاسوس لشكر كه پيش وپس را نگه دارد . گروهى كه پيش فرستند تا از دشمن واقف شود . پيش قراول .
طَلَب :
جستن . بازجستن . خواستار شدن . خواستن . (او يصبح ماؤها غورا فلن تستطيع له طلبا) ; يا آبش به زمين فرو رود ودگر هرگز بجستن آن راه نيابى . (كهف:41)
رسول الله (ص) : «طلب العلم فريضة على كل مسلم ومسلمة» . (بحار: 2/31)
اميرالمؤمنين (ع) : «حفظ ما فى يديك احب الىّ من طلب ما فى يدى غيرك . ومرارة اليأس خير من الطلب الى الناس» (نهج: نامه 31) . «ما احسن تواضع الاغنياء للفقراءطلبا لما عندالله». (نهج:حكمت 406)
«فوت الحاجة اهون من طلبها الى غير اهلها» (نهج: حكمت 66) . «من طلب الشىء ناله او بعضه» (نهج: حكمت 386) . «من طلب الدنيا طلبه الموت حتى يخرجه عنها . ومن طلب الآخرة طلبته الدنيا» (نهج: حكمت 431) . «الرزق رزقان : رزق تطلبه ورزق يطلبك» . (نهج: حكمت 379)
طِلب :
مرد خواهان زنان . زن خواسته مرد ومعشوق او . گويند : هو طِلب النساء وهى طلبه . (منتهى الارب)
طُلب :
جماعتى وگروهى از مردمان را گويند كه يكجا گرد آمده باشند .
طلبكار :
داين . غريم . بستانكار . امام سجاد (ع) : حق طلبكار بر تو آن است كه اگر دارا باشى طلبش را به وى مسترد دارى ، واگر تهيدست باشى با سخن نيكو او را از خود خوشنود سازى . (بحار: 74/7)
امام صادق (ع) : سه كسند كه اگر با آنها ستيز كنى خوار گردى : پدر وسلطان وطلبكار . (بحار: 74/70)
طَلِبة :
خواسته . معشوقة .
طَلَبة :
جمع طالب . طلبه علم : دانش پژوهان . ودر تداول فارسى آن را بصورت مفرد به معنى دانشجوى علوم دينى بكار برند كه روايات مربوطه ذيل واژه دانشجو ذكر شده واينك يكى از آن احاديث : عمرو بن جميع گويد : امام صادق(ع) (به ما ياران خود سفارش نمود و) فرمود : اگر ديديد آن كه (به نزد ما به عنوان دانشجو) مى آيد كسى است كه براستى جوياى فقه وقرآن وتفسير قرآن مى باشد بگذاريد بيايد واگر كسى است كه مى خواهد عيوب مردم را كه خداوند ستر نموده برملا سازد ردّش كنيد و او را برگردانيد . (بحار:88/37)
طَلح :
مانده شدن .
طَلَحات :
جِ طلحة . شش تن از طلحه نامهاى معروف به جود وسخاوت عرب را گويند ، وآنها عبارتند از :
1 ـ طلحة الفياض يا طلحة بن عبيدالله .
2 ـ طلحة الجود يا طلحة بن عمر بن عبيدالله بن معمر التميمى .
3 ـ طلحة الدراهم يا طلحة بن عبدالله بن عبدالرحمن بن ابى بكر بن ابى قحافة .
4 ـ طلحة الخير يا طلحة بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) .
5 ـ طلحة الندى ، يا طلحة بن عبدالله بن عوف الزهرى .
6 ـ طلحة الطلحات ، يا طلحة بن عبدالله بن خلف خزاعى .
طَلَحفىّ :
زدن سخت .
طلحة :
ابن ابى طلحة ملقب به كبش الكتيبة ، نامش عبدالله بن عبدالعزّى بن عثمان بن عبدالدار بن قصىّ است . وى كسى است كه در جنگ بدر حامل يكى از سه رايت سپاه قريش بود ، وهمو است كه در جنگ احد حامل لوا بود وبه دست اميرالمؤمنين على (ع) به قتل رسيد . (حبيب السير)
طلحة :
بن عبدالله بن خلف خزاعى ، طلحة الطلحات واز بخشندگان بنام عرب در دوران اسلام است . وى از سخاوتمندان مشهور بصره در عصر خويش بوده ، در سمرقند چشمش نابينا شد واز طرف زياد بن مسلمه والى سيستان گرديد ودر آنجا بمرد ، وى به بنى اميه تمايلى داشت وآنها او را اكرام واحترام مى كردند . (اعلام زركلى)
طلحة :
بن عبيدالله از اهل مكه واز قبيله قريش تيره تَيم ومردى شجاع وبا سخاوت وبخشش بود . وى از پيشگامان در اسلام بوده ودر آغاز هجرت به مدينه ، هجرت نمود ودر واقعه بدر حضور نداشت كه او وسعيد بن زيد به دستور پيغمبر (ص) جهت تحقيق وجستجو از قافله مكه به راه شام رفته بود .
طلحه با عثمان شديداً مخالف بود ويكى از افراد مؤثر در قتل عثمان بود . ابن ابى الحديد نقل كرده هنگامى كه عثمان در محاصره طلحه ويارانش بود على (ع) هر چند به طلحه اصرار نمود كه عثمان را آزاد كند نپذيرفت وگفت : تا گاهى كه افراد بنى اميه را مجازات نكند ممكن نيست دست از او برداريم . به همين دليل مروان حكم با آنكه در جنگ جمل جزء لشكريان عايشه و زير پرچم طلحه بود هنگامى كه جنگ شروع شد طلحه كنار عايشه ايستاده بود مروان او را هدف قرار داد وتيرى به سويش رها ساخت كه به زندگيش خاتمه داد . لذا وقتى عبدالملك مروان گفت : اگر نبود كه پدرم مروان گفته است كه من طلحه را كشته ام وانتقام خون عثمان را گرفته ام يك تن از فرزندان طلحه را زنده نمى گذاشتم وهمه به خونخواهى عثمان مى كشتم .
طلحه با وجود اينكه خود نخستين كسى بود كه با على (ع) بيعت نمود ولى پس از آنكه با عدالت ودادگرى آن حضرت رو به رو شد ودريافت كه وى در خلافت على ميدانى براى خودكامگى او و افرادى مانند او نيست ونمى تواند به اهداف پليد خويش نائل گردد او و زبير به بهانه عمره از اميرالمؤمنين (ع) اجازه گرفته رهسپار مكه شدند ودر آنجا به اتفاق عايشه مقدمات جنگ جمل را فراهم نمودند وسرانجام به بصره رفته آن واقعه شوم بپا كردند وهمه آنها مفتضح شدند وطلحه به دست يار خود مروان حكم به قتل رسيد .
هنگامى كه آيه حرمت ازدواج زنان پيغمبر (ص) با ديگران بر آن حضرت نازل شد طلحه به خشم آمد وگفت : محمد زنان خود را بر ما حرام مى كند وخود با زنان ما ازدواج مى نمايد ؟ ! اگر او بميرد همانگونه كه او در خلخالهاى زنان ما دويده در خلخالهاى زنانش بدوم . (بحار: 17/27)
نقل است كه روزى طلحه در حضور پيغمبر (ص) سخن از على به ميان آورد ، حضرت فرمود : مگر تو او را دوست دارى ؟ گفت : آرى . فرمود : روزى عليه او خروج كنى وبا او بجنگى و تو درباره او متجاوز وستمكار باشى . (كنزالعمال:2/312)
طِلِسم :
آنچه خيالهاى موسوم به شكل عجيب در نظر مى آورند ، ونيز شكلى وصورتى عجيب كه بر سر دفائن وخزائن تعبيه كنند .
علم طلسمات ، دانشى است كه از آن چگونگى در آميختگى قواى فعاله عاليه به قواى منفعله سافله شناخته مى شود تا بوسيله آن فعل غريبى در عالم كون وفساد پديد آيد . (كشاف اصطلاحات الفنون)
وحاجى خليفه ذيل عنوان «علم الطلسمات» آرد : طلسم به معنى گره لاينحل است وبرخى گفته اند اين كلمه مقلوب است واصل آن مسلط است زيرا طلسم از قهر وبسط است . وآن دانشى است كه از كيفيت تركيب قواى فعاله آسمانى با قواى منفعله زمينى در ازمنه مناسب بحث مى كند تا بدان خاصيت وتأثير مقصود را به دست آورند واين عمل به كمك بخورات مقوى جالب انجام مى يابد تا طلسم روحانى گردد ومنظور از آن پديد آوردن افعال شگفت آور در عالم كون وفساد است واين فن نسبت به سحر وجادو آسان تر در دسترس قرار مى گيرد زيرا مبادى واسباب آن معلوم است. وفايده آن واضح است ولى طريق تحصيل آن پر رنج مى باشد .
مجريطى قواعد اين فن را در كتاب غاية الحكيم بسط داده ودرين باره ابداع كرده است ولى وى راه اغلاق ودقت را برگزيده است چه او در تعليم آن بخل بسيار نشان مى داده است . علامه سكاكى را نيز درين فن كتاب جليلى است همچنين ابن الوحشية كتابى در اين باره از نبطيان نقل كرده است . (كشف الطنون)
وداود ضرير انطاكى گويد : بر حسب نوشته برخى از مؤلفان علم طلسمات را ارشميدس اختراع كرده است وبرخى گفته اند نخستين چيزى كه درين علم وضع گرديده مكعب افلاطون است وآن علمى است كه ماده آن فلك ومولدات وصورت آن كمال هياكل است وهدف وغايت آن تقليد از طبيعت اصلى است وفاعل آن حكيم است درين علم به طب نيازمند مى شوند زيرا براى دانستن احكام طبايع واجزاى بخورات وآنچه به موازين درجه ها وابسته است بايد از طب استمداد كنند ... سپس بايد دانست كه اگر موضوع مطلق علم روح در روح باشد آن را سحر خوانند واگر جسد در جسد باشد آن را كيميا نامند واگر روح در جسد باشد آن را طلسم گويند . وعلم طلسمات از لحاظ نسبت هاى عددى واسرار فلكى قهراً مشابه طبيعيات است . رجوع به تذكره داود ضرير انطاكى : 157 (قسمت دوم) شود .
طَلع :
جاى بلند كه از آن اطلاع يابند . شكوفه نخستين كه از درخت خرما برايد . (والنخل باسقات لها طلع نضيد) . (ق:10)
(ومن النخل من طلعها قنوان دانية وجنات من اعناب) . (انعام:99)
طَلعَت :
ديدار . يقال : حيّا الله طلعته : ابقا رؤيته او وجهه . (منتهى الارب)
طِلق :
حلال . بى آميغ . خالص .
طَلق :
درد زادن . مخاض. به «زادن» و «وضع حمل» رجوع شود .
طَلق :
يوم طلق : روزى نه گرم ونه سرد. طلق الوجه : خندان وگشاده روى . طلق اليدين : سخاوتمند وگشاده دست .
طَلِق :
خندان وتازه روى .
طُلَقاء :
از بند رها شدگان جِ طليق . هنگامى كه پيغمبر اسلام مكه را بگشود وبه قهر وغلبه بر اهالى آنجا پيروز گشت سران مكه از ترس به كعبه پناهنده شدند وگمان مى بردند كه پيغمبر همه را از دم تيغ خواهد گذراند ولى حضرت به درب كعبه ايستاد وپس از بياناتى مشتمل بر حمد وثناى خداوند وسپاس از اينكه او را بر چنين دژخيمانى پيروز ساخته رو به آنها كرد وفرمود : «انتم الطلقاء» همه تان آزاديد . واز اين رو اهل مكه كه به قانون اسلام برده آن حضرت بودند از آن به بعد به «طلقاء» لقب يافتند . (مجمع البيان)
طَلَل :
نشان سراى ويران شده ، ج : اطلال .
طَلُوب :
طالب . بسيار خواهنده .
طُلوع :
برآمدن آفتاب ومانند آن . مقابل افول وغروب . آشكار شدن . طلوع فجر : آغاز وقت نماز صبح ، طلوع خورشيد: انتهاى وقت آن .
طَلى
(با الف آخر) : كالبد . مرد نيك بيمار . ج: اطلاء .
طِلى
(با الف آخر) : لذت .
طَلى :
اندودن . ماليدن .
طِلِىّ :
بچه كوچك گوسفند . ج : طليان .
طَليح :
خسته وكوفته . در مثل است : الطليح مناه ان يستريح .
طُلَيحَة :
بن خويلد اسدى ، مردى شجاع وفصيح بود ، بسال 9 هجرى بحضور پيغمبر (ص) شرفياب گرديد واسلام آورد ، وسپس دعوى نبوت كرد ، پيغمبر شنيد ، ضرار بن ازور را به جنگ وى فرستاد ، ضرار شمشيرى به وى زد ، شمشير در او كارگر نشد ، ميان عوام الناس شيوع يافت كه شمشير در طليحه اثر نمى كند . پس از رحلت رسول خدا پيروانش از بنى اسد وغطفان و طىء بسيار شدند . ابوبكر خالد بن وليد را به نبردش فرستاد ، وى شكست خورد وبه شام هزيمت نمود ، پس از چندى آنگاه كه قبيله هاى اسد وغطفان اسلام آوردند وى نيز مجدداً اسلام آورد وبر عمر وارد شد ودر مدينه با وى بيعت كرد ودر جنگهاى اسلامى شركت جست وسرانجام در غزاء نهاوند به شهادت رسيد . (اعلام زركلى)
طَليعة :
پيش قراول . پيشرو لشكر . ج : طلايع .
طَليق :
خنده روى . از قيد رسته . ج : طلقاء .
طَمّ :
بسيار گرديدن آب . پر كردن ظرف. چاه وگودال انباشتن . طمّ الشعر : بريدن موى يا بافتن و گره زدن آن .
طِماح :
سركشى .
طَمّاع :
بسيار حرص . طمعكار .
طُمَأنينة :
آرامش .
طَمث :
برداشتن دوشيزگى . آرميدن با زن . حائض شدن زن . ريمناك شدن ، خلاف طهر . حيض . خون حيض . (فيهنّ قاصرات الطرف لم يطمثهن انس قبلهم ولا جانّ) . (رحمن:56)
طَمح :
به بالا نگريستن . در حديث مناهى آمده : «نهى رسول الله (ص) ان يطمح الرجل ببصره الى السماء وهو فى الصلاة» : پيغمبر (ص) نهى نمود از اين كه كسى در حال نماز به سوى بالا بنگرد . (بحار:84/263)
«طمح بالشىء فى الهواء : رماه» : چيزى را به هوا پرانيدن و انداختن . «نهى رسول الله(ص) ان يطمح الرجل ببوله من السطح فى الهواء» : پيغمبر (ص) نهى نمود از اين كه كسى شاش خود را از پشت بام به هوا پرتاب كند . (بحار:80/188)
طِمر :
جامه كهنه . اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به عثمان بن حنيف والى بصره : «فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا ولا ادخرت من غنائمها وفرا ، ولا اعددت لبالى ثوبى طمراً» : به خدا سوگند كه از دنياى شما زر و سيمى نيندوختم ، و از غنايم و ثروتش مالى ذخيره نكردم و براى كهنه جامه ام بدلى تهيه ننمودم . (نهج: نامه 45)
طَمس :
ناپديد كردن وناپيدا شدن .
طَمَع :
اميد داشتن . (والذى اطمع ان يغفر لى خطيئتى يوم الدين) . (شعراء:82)
(ومن آياته يريكم البرق خوفا وطمعا). (روم:24)
طَمَع :
آزمند گرديدن وحريص گشتن . پيغمبر اكرم (ص) فرمود : فقيرترين مردم ، طمعكار است .
از حضرت رضا (ع) روايت شده كه روزى ابوايوب خالد بن زيد به نزد پيغمبر(ص) رفت وعرض كرد : يا رسول الله مرا پندى كوتاه بده كه در ذهنم بماند وآن را حفظ كنم . فرمود : تو را به پنج چيز دستور مى دهم : نوميدى از آنچه كه در دست مردم است كه اين خود يك توانگرى نقدينه مى باشد ، ودورى جستن از طمع كه آن خود فقرى حاضر است ، و...
ابان بن سويد گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : چه چيزى ايمان را در بنده ثابت مى دارد ؟ فرمود : آنچه كه آن را ثابت مى دارد ، ورع (پرهيز از گناه) است وآنچه كه آن را از دل مى زدايد طمع است . (بحار:73/168-171)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : زنهار كه طمع به دل خويش راه دهيد ; زيرا طمع دل آدمى را به حرص شديد آلوده مى سازد وبه مهر ومحبت دنيا دل را مهر بطلان مى زند وهم آن كليد هر نافرمانى وسرآمد هر گناه و موجب به هدر رفتن هر كار خير است .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هيچ چيز مانند طمع ، آدمى را تباه نساخت . (سفينة البحار)
ابن عباس از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود : تخته سنگ صاف وليزى كه گامهاى علما بر آن ثابت نماند ، همانا طمع است . اميرالمؤمنين (ع) : قربانگاه عقلها غالباً در پرتو طمعها است . (نهج: حكمت 219)
عبدالله بن خبيق انطاكى : هر كه بخواهد دوران عمرش آزاد زندگى كند نبايد طمع در دل خود جاى دهد . (ربيع الابرار : 2/762)
اميرالمؤمنين (ع) : طمعكار پيوسته در بند ذلّت است (نهج: حكمت 226) . هر كه طمع در درون خود داشته باشد خويشتن را حقير وبى مقدار ساخته (نهج:حكمت 2) . طمع بردگى دائمى است . (نهج: حكمت180)
طمغاچى
(كلمه تركى است) : تمغاچى. كسى كه از اجناس باج گرفته وبر آنها مهر زند . آن كه محصول راهدارى ستاند .
طَناب :
بند . حبل . رسن .
طَنّاز :
بسيار فسوس كننده . افسونگر . بناز خرامنده .
طَنبور :
كمانچه . يكى از آلات موسيقى داراى تارها . معرب تنبور . از آلاتى است كه در حديث به حرمت استعمال آن تصريح شده است . در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه بر نوازنده آن نبايد سلام كرد . (بحار: 79/252)
طَنز :
فسوس كردن . سخريه . ناز . عيب كردن .
طَنطَنَة :
آوازه . حكايت آواز طنبور ومانند آن . كرّ و فرّ .
رسول الله (ص) : «لاتنظروا الى كثرة صلاتهم وصومهم وكثرة الحج والمعروف وطنطنتهم بالليل ، ولكن انظروا الى صدق الحديث واداء الامانة» . (بحار: 71/9)
طَنفَسه :
گستردنى . زيلو . فرش . بوريا مانندى از برگ درخت خرما . ج : طنافس .
طَنين :
آواز مگس . وز وز . بانگ تشت. آواز بربط .
طَواحِن :
جِ طاحنه يا طاحون . دندانهاى آسيا ، اضراس .
طَوارِف :
جِ طارف . چشمها .
طَوارِق :
جِ طارقة . حادثه هاى سوء بشب .
طَواسين :
جِ طس ، سوره هاى قرآن كه به طس آغاز مى شود . فى الحديث : «من قرأ سورالطواسين الثلاث فى ليلة الجمعه كان من اولياء الله وفى جوار الله و كنفه ، ولم يصبه فى الدنيا بؤس ابدا ...» . (بحار : (89/309)
طواغيت :
جِ طاغوت .
طَواف :
گرد چيزى گشتن . (يطوف عليهم ولدان مخلدون) ; پسران جاويدان بدور آنها گردش مى كنند . (واقعة:17).
وشرعا گردش در اطراف خانه كعبه است . به طرز خاص گرد خانه كعبه گشتن . مرحوم شيخ طوسى در النهاية آرد : وچون طواف خواهد كردن (حج گزار) ابتدا از حجر الاسود كند ، وچون نزديك رسد هر دو دست بردارد وحمد كند خدايتعالى را وثنا گويد وصلوات فرستد بر پيغمبر (ص) واز خدايتعالى در خواهد تا از وى قبول كند ، وسنگ را در برگيرد وبوسه بر وى دهد ، پس اگر نتواند دست در مالد ، پس اگر نتواند به دست اشاره كند وبگويد امانتى اديتها وميثاقى تعاهدته لتشهد لى بالموافاة اللهم تصديقا بكتابك تا بآخر دعا .
وپس طواف خانه كند هفت بار ، ودر طواف بگويد : اللهم انى اسئلك باسمك الذى يمشى به على طلل الماء كما يمشى به على جدد الارض ، تا آخر دعا وهر وقت كه به دور كعبه ميرسى صلوات مى فرستى به پيغمبر (ص) ودعا همى گوئى ، وچون به پس كعبه رسى وآن مستجارست به پيش ركن يمانى در گردش هفتم دستها بر (ديوار) بگسترى ورويت وشكمت بخانه باز نهى وبگوئى : اللهم هذا البيت بيتك والعبد عبدك تا آخر دعا ، پس اگر نتواند كردن بر وى چيزى نبود ، اگر از آنجا بگذشته باشد وپس يادش آيد كه بدان جايگاه التزام نكرد بر وى نباشد باز پس گشتن ، وبايد كه ختم طواف بسنگ سياه بكند همچنانكه ابتدا از آنجا كرد ، مستحب است وى را كه همه ركنها را در بر گيرد ومستحب تر در آنكه مؤكد است در برگرفتن آن ركن است كه حجر در وى است ، واز پس آن ركن يمانيست كه با حال اختيار در بر گرفتن هر دو ركن ترك نكند واگر كسى را دست بريده باشند سنگ در بر گيرد بدان جايگاه كه بريده باشند ، پس اگر از ارشنه بريده باشد بدست چپ استلام كند ، وبايد كه طواف خانه در ميان مقام وخانه بود واز آنجا تجاوز نكند كه اگر از مقام تجاوز كند يا دور شود از وى آن طواف چيزى نبود ، وبايد كه طواف بر ساكنى بود نه تيز رود ونه كُند ، واگر كسى شش بار خانه را دور زده و سهواً از خانه جدا گشته و سپس بازگشته باشد ، بايد كه يك بار ديگر با آن مضاف كند وبر وى چيزى نبود ، واگر يادش نيايد تا آنگاه كه باز خانه آيد بفرمايد كسى را تا از بهر وى يك طواف بكند واگر يادش آيد كه وى طواف كمتر از هفت بار كرده است ودر حال سعى يادش آيد بايد كه باز گردد وطواف تمام بكند اگر طواف چهار شوط يا بيشتر بوده باشد كه اگر كمتر از آن بوده باشد طواف باز سر بايد گرفتن ، وپس با سر سعى آيد وتمام كند ، واگر كسى را در طواف شك اوفتد ونداند كه چند كرده است شش يا هفت و وى در حال طواف بود اگر طواف وى فريضه بود باز سر گيرد و اگر نافله بود بر آن كمتر بنا كند وبه تمامى هفت كند ، واگر شك وى پس از آن بود باز وى ننگرد و بر طواف بگذرد ، وحكم در آنكه كمتر از شش شوط بود چون شك افتد همان حكم است كه گفتيم راست در آنكه چون طواف فريضه بود باز سر گيرد وگر طواف نافله بود بر كمتر بنا كند چنانكه گفتيم ، واگر هشت بار طواف كند متعمداً بر وى باشد طواف باز سر گرفتن، واگر به نسيان كرده شش بار ديگر با آن مضاف بكند ، وبا وى چهار ركعت نماز كند دو ركعت