تاريخ تكرار مى شود:
عنوانى كه از بعضى آيات قرآن كريم و نيز روايات حضرات معصومين اتخاذ گرديده و در افواه و السنه مشهور است.
(فلا اقسم بالشفق...لتركبن طبقاً عن طبق) سوگند به سپيدى افق پس از غروب خورشيد و شب و آنچه را كه در خود پنهان ساخته و ماه ، هنگامى كه در كمال و تمام باشد كه شما (مردم) در مسير پيشينيان گام خواهيد نهاد. (انشقاق: 16)
روايات متعددى از پيغمبر (ص) و حضرات ائمه در تفسير اين آيه (لتركبن...) آمده كه مراد از آن يك پيشگوئى است و آن اينكه شما مسلمانان نيز همانند پيروان اديان گذشته ; چون يهود و نصارى دينتان را به بازى مى گيريد و مجراى دين را به هواهاى نفسانى از مسير اصليش منحرف مى سازيد و در نتيجه به سرنوشت اسف انگيز بنى اسرائيل و ديگر اقوام دچار خواهيد گشت.
(فلمّا آسفونا انتقمنا منهم...فجعلناهم سلفا و مثلا للآخرين) و چون آنان (فرعون و فرعونيان) ما را به خشم آوردند ، از آنان انتقام كشيديم و آنها را پيشين (و عبرت) پسينيان كرديم. (زخرف: 55)
امير المؤمنين (ع) فرمود: گذشته هاى تاريخ را بر آينده ، دليل بگير زيرا حوادث به يكديگر شبيهند.
و فرمود: حوادث گذشته را بتوان بر آنچه كه نيامده دليل گرفت. (غرر).
و فرمود: «عباد الله! ان الدهر يجرى بالباقين كجريه بالماضين، لا يعود ما قد ولى منه، و لا يبقى سرمدا ما فيه; آخر فعاله كأوله، متشابهة أموره، متظاهرة اعلامه...» .
... اى بندگان خدا! روزگار چنان بر بازماندگان مى گذرد كه برگذشتگان گذشت، گذشته ها ديگر باز نمى گردند و آنچه در اين جهان وجود دارد جاويد نخواهد ماند، انجام كارهايش به آغاز آن مانند است و مسائل كلى آن به يك نواخت جريان دارند. (نهج : خطبه 158)
شاعر عرب در اين باره ميگويد:
مات من مات و الثريّا الثريّاوالسماك السماك و النسر نسر
و نجوم السماء تضحك منّاكيف تبقى من بعدنا و نمرّ
ديگرى گفته:
وما الدهر الا كالزمان الذى مضىو لا نحن الا كالقرون الاوائل
و ديگرى گفته:
ما احسن الايام الاّ انهايا صاحبى اذا مضت لم ترجع
تاريك:
تيره، مقابل روشن، ظَلماء، مُظلِم، دَجِىّ.
تاريكى:
تيرگى، ضد روشنائى، ظلمت.
از عايشه روايت است كه هيچگاه پيغمبر(ص) در خانه تاريك نمى نشست مگر اينكه چراغى در آن روشن شود. (كنز العمال: 18720)
امام صادق (ع) فرمود: به كسانى كه در تاريكى شب به مسجد مى روند مژده دهيد كه آنان در قيامت با نور رخشان وارد صحنه محشر شوند. (بحار: 7 / 303)
تازه:
نو، مقابل كهنه و بيات، طرىّ.
قرآن كريم: هم او خداوندى است كه دريا را برايتان مسخر نمود تا از آن گوشتى تازه بخوريد و از زيورهاى آن استخراج كرده تن را بيارائيد... (نحل: 14)
امام صادق (ع): خوردن قند ، پس از حجامت (خون گيرى) خون تازه به بدن برمى گرداند . (بحار: 62 / 124)
امام باقر (ع): اين گوشت تازه (ماهى) موجب رويش گوشت بر بدن مى گردد. (بحار: 62 / 147)
حديث: خوردن باقلا موجب پديد آمدن خون تازه در بدن است. (بحار: 62 / 283)
تازى:
عرب، عربى. وجه اشتقاق: فرزانه بهرام بن فرزانه فرهاد تاز، نام يكى از پسران سيامك بوده و تازيان از نسل اويند، و از بعضى تواريخ نيز چنين معلوم مى شود كه تاز ، پسر زاده سيامك بن ميشى بن كيومرث بوده و پدر جمله عرب است و نسب تمام عرب به تاز مى رسد، چنان كه نسب همه عجم به هوشنگ مى رسد (آنندراج)... و در «سراج اللغات» نوشته كه تازى به معنى عربى و اين منسوب است به تاز، چون اين لفظ به معنى تازنده نيز آمده و در اوائل اسلام عربها تاخت و تاراج بسيار در ايران كرده اند، بدين جهت آنها را به تاز نسبت كرده اند. (غياث اللغات)
وجوه ديگرى نيز گفته شده كه از موضوع اين كتاب خارج است.
تازيانه:
تابيده كلفت چرمى يا ريسمانى يا دسته چوبى يا غير آن ، كه براى راندن چهار پا و زدن مقصر بكار مى رود. به عربى سوط گويند.
پيغمبر اكرم (ص): اى مردم! هر كه تازيانه اى در اختيار حاكم ظالمى نهد ، خداوند آن تازيانه را در قيامت به اژدهائى آتشين مبدل سازد كه هفتاد گز طول آن بوده و در آتش دوزخ بر او مسلط گرداند. (بحار:75 / 369)
امام صادق (ع): امير المؤمنين (ع) در مورد اجراء حدود شرعى، گاه تازيانه را كامل بكار مى برد و گاه از نيم تازيانه استفاده مى نمود و گاه قسمتى از آن را. و چون كودك، پسر يا دختر غير مميزى را (جهت تاديب) حاضر مى كردند، از وسط تازيانه و يا از يك سوم آن مى گرفت و به تناسب سن و سال آن كودك به وى مى زد، و هرگز حدى از حدود خدا را تعطيل نمى نمود. (بحار: 79 / 88)
امام باقر (ع): امير المؤمنين (ع) هنگامى كه به وليد بن عقبه (به جرم ميگسارى) تازيانه مى زد چون تازيانه اش دو سر داشت، هر تازيانه اى را دو تازيانه حساب مى كرد. (بحار: 104 / 243)
تازيانه زناكار را بايد سخت و محكم زد و به همه جاى بدنش ، جز سر و صورت و عورت پخش نمود.
و تازيانه قذف را متوسّط و خفيفتر از آن زد . (لمعه دمشقيّه)
تاس:
كسى كه سرش بى مو باشد يا موى آن ريخته باشد. از امير المؤمنين (ع) نقل است كه فرمود: در ميان چهل (مرد) سر تاس يك مرد بد نيابى، و يك كوسه شايسته نخواهى ديد، و سر تاس (هر چند) بد (باشد) نزد من به از كوسه (بظاهر) شايسته است. (بحار: 5 / 280)
و از آن حضرت روايت است كه فرمود: چون خداوند ، خير بنده اى را خواهد او را به تاسى دچار سازد كه موى سرش بريزد، و من اين چنينم. (بحار: 35 / 53)
تاسوعا:
در تاريخ شيعه نهم محرم باشد.
از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: تاسوعا روزى است كه حسين (ع) و يارانش در آن روز در كربلا محاصره شدند و سپاه شام پيرامونش حلقهوار گرد آمده او را از حركت بازداشتند و پسر مرجانه و عمر بن سعد در آن روز شادمان كه لشكرى انبوه، باختيار دارند و حسين (ع) و يارانش را ضعيف شمردند و يقين كردند كه ديگر حسين ، يار و ياورى ندارد و مردم عراق به مدد او نخواهند آمد. سپس فرمود: پدرم به فداى آن مستضعف غريب! (بحار:45/95)
تافِه:
چيز حقير و اندك.
حديث: «كانت اليد لا تقطع فى الشىء التافه» . (منتهى الارب)
امير المؤمنين (ع): «اياك و مصادقة الفاجر، فانه يبيعك بالتافه» بر حذر باش از دوستى با شخص فاسق و فاجر، كه تو را به اندك چيزى مى فروشد. (نهج : حكمت 38)
تاك:
درخت انگور. به عربى كُرم.
تاكتيك:
فن بكار انداختن لشكر در حضور دشمن، اين لفظ از زبان فرانسه است و در فارسى مستعمل. به «جنگ» رجوع شود.
تا كردن:
دولا كردن، خمانيدن، تا كردن جامه: به چند لا كردن آن. طىّ، تطبيق.
امام صادق (ع): رخت خويش را شب هنگام (كه از تن مى كنيد) تا كنيد... (بحار:63 / 259)
تالى:
از پى رونده. در اصطلاح منطق: جزء دوم قضيه شرطيه كه به دنبال جزء اول (مقدم) مى آيد.
تامّ:
چيزى كه اجزاء آن كامل باشد، ضد ناقص.
تاوان:
غرامت، جريمه، وجه خسارت، غُرم، مغرم. قرآن كريم: برخى از باديه نشينان (منافق) مخارجى را كه در راه جهاد از آنها مى ستانند تاوان مى پندارند. (توبه:98)
تآخى:
با يكديگر برادرانه زندگى كردن، برادروار با هم زيستن. خصلتى كه اسلام شديداً بر آن تأكيد نهاده و از پيروان خود خواسته است; قرآن ، جز آن را براى مسلمان نپذيرفته: (انما المؤمنون اخوة). امام صادق (ع) از قول لقمان حكيم:
«مثل الدين كمثل شجرة نابتة، فالايمان بالله ماؤها و الصلاة عروقها و الزكاة جذعها و التآخى فى الله شعبها و الاخلاق الحسنة ورقها و الخروج عن معاصى الله ثمرها، و لا تكمل الشجرة الا بثمرة طيبة كذلك الدين لا يكمل الا بالخروج عن المحارم». (بحار:13/ 419)
تأبّط:
چيزى را در زير بغل گرفتن.
تأبّط شرا:
لقب ثابت بن جابر بن سفيان بن عدىّ فهمى مكنى بابو زهير از مردم مضر است. شاعرى بنام و در قساوت و خونريزى معروف و در سرعت رفتار و دوندگى مشهور و در شعر گفتن توانا بود. و در بدى و شرارت بدو مَثَل زنند. اشعار زيادى بدو منسوب است. در حدود سال 50 هـ ق وى را در سرزمين هذيليان كشته و در غار «رخمان» افكندند; پس از چندى ، كشته وى را در غار يافتند. (اعلام زركلى)
تأبّى:
گردنكشى كردن، تسليم حق نشدن.
تأبيد:
جاودانه كردن.
تأبير:
گشن دادن خرما بن را، تلقيح نخل.
تأبين:
مرده را بستودن. عيب كردن كسى را در روى او.
تأتّى:
آماده شدن و حاصل گشتن كار.
تأثّر:
پذيرفتن اثر چيزى، قبول اثر كردن. تأثر انگيز (در تداول فارسى امروز): غم انگيز.
تأثير:
اثر گذاشتن در چيزى.
تأثيم:
به گناه نسبت كردن، گفتن كسى را كه تو گناه كردى. گناه و كارى كه حلال نبوده. قرآن كريم: (لا يسمعون فيها لغوا و لا تأثيما) . (واقعه: 25)
تَأَجُّج:
افروخته شدن آتش.
تَأجيج:
بر افروختن آتش را.
تَأجيل:
مهلت دادن، مقابل تعجيل.
تَأَخُّر:
واپس شدن، پس ماندن.
تَأخير:
واپس افكندن، تعقيب و تعويق.
پيغمبر (ص) به على (ع) فرمود: اى على! در سه چيز تأخير روا نباشد: نماز چون وقتش فرا رسد; و جنازه چون آماده گردد; و زن ازدواج نكرده چون خواستار مناسبى برايش فراهم شود. (كنز العمال: 43395)
تأخير بيان ، از وقت حاجت (اصطلاح اصولى و يكى از مقدمات حكمت): گوينده، سخن خويش را ـ در مورد مطلبى كه خواست وى از شنونده است ـ كوتاه و ناقص گذارد، اين كار از حكيم روا نباشد، چه آن، تكليف بما لا يطاق است. اصوليون اين استدلال را از مقدمات حكمت، جهت اثبات حجيت اطلاق و ظهور آن بكار بندند.
تَأَدُّب:
ادب يافتن، ادب آموختن.
تُؤدَة:
آهستگى و درنگ. لقمان حكيم: «الزم نفسك التؤدة فى امورك» . (بحار:13/419)
تَأَدِّى:
رسيدن به چيزى و رسانيدن ، چنان كه حقى يا خبرى را به كسى رسانند.
تأديب:
ادب آموختن كسى را، ادب كردن. در اصطلاح فقه: شخص نابالغى را زدن. در صورتى كه مرتكب جرم ، غير بالغ باشد بر حاكم است كه او را تأديب كند. حديث: «التأديب ما بين ثلاثة (اسواط) الى عشرة» (بحار:79/78). على بن الحسين(ع): «... و اما صوم التأديب فالصبى يؤمر اذا راهق بالصوم تأديبا ...» . (بحار:96/261)
به «ادب» نيز رجوع شود.
تأريخ:
سال و ماه معلوم كردن با نوشتن يا گفتن. ارّخَ الكتاب: تاريخ نامه را نوشت.
تَأَسُّف:
اندوه خوردن، دريغ و درد خوردن، اندوه و غم و حسرت خوردن.
اميرالمؤمنين (ع): «اللهم انى استعديك على قريش و من اعانهم، فانهم قد قطعوا رحمى...وقالوا: الا إنّ فى الحق أن تأخذه و فى الحق أن تمنعه، فاصبر مغموما او مت متأسفا...» (نهج : خطبه 217)
به «افسوس» نيز رجوع شود.
تَأَسِّى:
تصبّر و تعزّى، تسلّى گرفتن، آرام شدن. اقتدا كردن به كسى، پيروى و اطاعت. امير المؤمنين (ع): «... ولقد كان فى رسول الله (ص) ما يدلك على مساوى الدنيا و عيوبها: اذ جاع فيها مع خاصته، وزويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته، فلينظر ناظر بعقله، اكرم الله محمدا بذلك ام اهانه؟! فان قال: اهانه فقد كذب ـ والله العظيم ـ بالافك العظيم، وان قال: اكرمه فليعلم ان الله قد اهان غيره حيث بسط الدنيا له وزواها عن اقرب الناس منه، فتأسى متأس بنبيه واقتص أثره، وولج مولجه، والا فلا يأمن الهلكة...» (نهج : خطبه 160)
و آن حضرت در هنگام به خاك سپردن جسد همسرش ، فاطمه (س) ـ خطاب به روح پاك پيغمبر (ص) ـ : «السلام عليك يا رسول الله، عنى و عن ابنتك النازلة فى جوارك، و السريعة اللحاق بك، قلّ يا رسول الله عن صفيتك صبرى، و رقّ عنها تجلدى، الاّ ان فى التأسّى لى بعظيم فرقتك و فادح مصيبتك موضع تعزّ... (نهج : خطبه 202)
تأسيس:
بنياد نهادن. قرآن كريم: (افمن اسّس بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير ام من اسّس بنيانه على شفاجرف هار فانهار به فى نار جهنم...) . (توبه: 109)
اميرالمؤمنين (ع): «لا تختانوا ولاتكم، و لا تغشّوا هداتكم، و لا تجهلوا ائمتكم، و لا تصعدوا عن حبلكم فتفشلوا و تذهب ريحكم، و على هذا فليكن تأسيس أموركم...» . (كافى: 1 / 405)
تأكيد:
استوار كردن گره و زين و پالان بر پشت ستور. كلام سابق خود را با تكرار يا ابرام و با ادله محكم ثابت تر كردن.
تأكيد در اصطلاح ادب، يكى از توابع است، و آن تقرير و تثبيت مفاد كلمه قبل است، و آن بر دو قسم است: تأكيد لفظى كه تكرار لفظ قبل است بعينه، مانند «ضرب ضرب، انّ انّ، قد قد، جاء جاء» و ديگر به الفاظ مخصوصه كه تأكيد معنوى گويند، و آن الفاظ «نفس و عين» باشند.
براى مفرد و تثنية و جمع به اختلاف كلمه و ضمير، مانند «جاء زيد نفسه و زيدان انفسهما و زيدون انفسهم و عينه و اعينهما و اعينهم» و براى تثنيه ممكن است بگويد: «نفساهما و عيناهما» و با لفظ «كل» جمع را تأكيد كنند، مانند «جاء الرجل كلهم» و با لفظ «كلا و كلتا» تثنيه را مؤكد كنند، مانند «جاء الرجلان كلاهما» و «جائت المرئتان كلتاهما» و با كلمات «اجمع و اكتع و ابتع و ابصع» هم مفرد و هم جمع را تأكيد نمايند،
مانند «اشتريت الجارية كلها». تأكيد از توابع است كه از حيث اعراب تابع مُؤَكَّد است.
تَأَلُّب:
جمع شدن قوم بر كسى، تعاون گروهى عليه شخصى.
تَأَلُّف:
با هم سازوار آمدن، الفت و دوستى و سازگارى يافتن. دل به دست آوردن. در دعاء مأثور آمده: «يا جامعا بين اهل الجنة على تألف من القلوب و شدة المحبة» (بحار: 98 / 119). امام باقر (ع): «و ان رسول الله (ص) يوم حنين تألف رؤساء العرب و من قريش و سائر مضر، منهم ابو سفيان...» (بحار: 21 / 177)
تَأَلُّق:
درخشيدن و روشنائى دادن. در دعاء مأثور آمده: «... فقام محمد (ص) فيهم مجدّا فى انذاره، مرشدا لانواره، بعزم ثاقب و حكم واجب، حتى تألّق شهاب الايمان و تفرق حزب الشيطان». (بحار: 94 / 155)
تَأَلُّم:
دردمندى نمودن، الم پذيرفتن.
ابوبصير، قال: قال لى ابوعبدالله (ع): «اما تحزن؟ اما تهتم؟ اما تألم» ؟ قلت: بلى والله. قال: «فاذا كان ذلك منك فاذكر الموت و وحدتك فى قبرك، و سيلان عينيك على خدّيك، و تقطع اوصالك، و اكل الدود من لحمك، و بلاك، و انقطاعك عن الدنيا، فان ذلك يحثك على العمل و يردعك عن كثير من الحرص على الدنيا». (بحار: 76 / 322)
تَأَلُّه:
الهيت را به خود بستن. پرستيدن و به معبوديت گرفتن. تفسير امام عسكرى(ع): «الله هو الذى يتأله اليه عند الحوائج و الشدائد كل مخلوق عند انقطاع الرجاء من كل من دونه و تقطع الاسباب من جميع من سواه». (بحار: 92 / 232)
تَأَلِّى:
سوگند خوردن. رسول الله (ص): «ان رجلا قال يوما: و الله لا يغفر الله لفلان. قال الله ـ عزوجل ـ : من ذا الذى تألّى علىّ ان لا اغفر لفلان؟! فانّى قد غفرت لفلان و احبطت عمل المتألّى بقوله لا يغفر الله لفلان». (بحار:6/4)
تأليب:
گردآوردن قوم، برانگيختن قوم بر فساد. امير المؤمنين (ع): «يا عجبى لطلحة، ألّب على ابن عفّان حتى اذا قتل اعطانى صفقة يمينه طائعا، ثم نكث بيعتى و طفق ينعى ابن عفان ظالما...» . (بحار:32/99)
تأليف:
جمع نمودن با ترتيب، سازوارى دادن، دو چيز يا چند چيز را با هم پيوستگى و ربط دادن. قرآن كريم: (الم تر ان الله يزجى سحابا ثم يؤلّف بينه ثم يجعله ركاما...)(نور:43). (و ان يريدوا ان يخدعوك فان حسبك الله هو الذى ايدك بنصره و بالمؤمنين و الّف بين قلوبهم لو انفقت ما فى الارض جميعاً ما الّفت بين قلوبهم و لكن الله الّف بينهم...) . (انفال: 63)
حديث: «ازالة الرواسى اسهل من تأليف القلوب المتنافرة». (بحار: 78 / 11)
تأليف كتاب:
گرفتن مطالب از كتب عديده و در يك كتاب جمع و تنظيم نمودن. چنان كه تصنيف: نوع نوع كردن مطالب و جمع آورى آنها، ايجاد و اختراع و انشاء مباحث علمى است. رسول اكرم (ص): دانش را به نگارش نگه داريد و آن را مهار سازيد مبادا از دستتان برود.
در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه فرمود: اين دانش را به رشته تحرير درآوريد كه يا در دنياتان به سود آن خواهيد رسيد يا در آخرتتان; و دانش ، صاحب خود را ضايع نخواهد گذاشت. (بحار:77/139 و كنزالعمال: 29389)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: فضلا و دانشمندان ، خردهايشان در نيش قلمهايشان است. (غرر).
حضرت رسول (ص) فرمود: چون مسلمانى بميرد و ورقى را از علم بجاى نهاده باشد، همان ورق بين او و آتش دوزخ حجاب گردد و خداوند در قيامت در برابر هر حرفى از آن، شهرى به وى دهد كه هفت برابر وسيع تر از دنيا باشد. (بحار: 2 / 144)
داود بن قاسم گويد: كتاب «يوم و ليلة» (اعمال شب و روز) را بر امام عسكرى (ع) عرضه كردم، حضرت فرمود: اين كتاب به قلم كيست؟ عرض كردم: يونس مولى آل يقطين. فرمود: خداوند در قيامت در برابر هر حرفى از آن نورى به وى عطا فرمايد.
مفضل بن عمر گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: بنويس و علم خود را در ميان برادرانت منتشر ساز كه چون بميرى كتابهايت به فرزندانت منتقل گردد، زيرا در آينده روزگار هرج و مرجى به مردم رسد كه جز به كتاب به چيزى انس نگيريد. (بحار:2/ 150)
روزى امام مجتبى (ع) فرزندان و برادر زادگان خود را گرد آورد و به آنها فرمود: شما اكنون كودكان قوميد و ديرى نشود كه بزرگان نسل بعد باشيد ; پس دانش فرا گيريد و هر كدامتان كه بتوانيد دانش را نگهداريد و بنويسيد و در خانه بيندوزيد.
امام صادق (ع) به شاگردش فرمود: «احتفظوا بكتبكم فانكم سوف تحتاجون اليها» كتابهايتان را نگهدارى كنيد زيرا ديرى نپايد كه بدانها نيازمند گرديد. (بحار:2/ 152)
تَأَمُّل:
نيك نگريستن، انديشيدن تا عاقبت كارى معلوم شود. رسول الله (ص) ، نهى (ص) ان ينظر الرجل الى عورة اخيه المسلم و قال: «من تأمّل عورة اخيه المسلم لعنه سبعون الف ملك». (بحار: 76 / 328)
امام صادق (ع): «من تأمل خلف امرأة فلا صلاة له» . قال يونس: اذا كان فى الصلاة. (بحار: 84 / 302)
امير المؤمنين (ع): «... فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحاق و بنى اسرائيل(ع)، فما اشدّ اعتدال الاحوال و اقرب اشتباه الامثال! تأمّلوا امرهم فى حال تشتتهم و تفرقهم...» (نهج : خطبه 192)
تأمير:
به امارت گماردن، امير كردن، امارت دادن، فرمانده كردن. ابن عباس: سمعت رسول الله (ص) ـ و هو على المنبر ـ : «... معاشر الناس! ان الله عزوجل بعثنى اليكم رسولا و امرنى ان استخلف عليكم اميرا، الا فمن كنت نبيه فان عليا اميره، تأمير امّره الله عزوجل عليكم ...» . (بحار: 37 / 294)
تأميل:
اميد دادن.
تأميم:
آهنگ كردن.
تأمين:
امين پنداشتن، امنيت كسى را به عهده گرفتن. پيغمبر (ص) فرمود: اگر كسى تو را به جان خويش امين دانست، حق ندارى او را بكشى.
نيز از آن حضرت است كه هر آنكس، ديگرى را بر جانش تأمين دهد و سپس او را بكشد من از قاتل بيزارم هر چند مقتول كافر باشد. (كنز العمال 4: 362)
عايشه پس از پايان جنگ جمل، به امير المؤمنين (ع) گفت: اكنون كه قدرت از آن تو شد بزرگوارى كن. حضرت اسباب سفر عايشه را به بهترين وجه فراهم ساخت و نود زن (كه بيست تن آنها به لباس مرد ملبس بودند) به همراهش كرد و او را به مدينه عودت داد. عايشه از آن حضرت خواست عبدالله بن زبير را نيز تأمين دهد حضرت پذيرفت و او را و همه كسانى را كه با وى آمده بودند تأمين داد و آزادشان ساخت. (بحار: 41 / 50)
تأمين در اصطلاح فقه ، آمين گفتن را گويند كه اهل سنت و جماعت بعد از پايان حمد (در نماز جماعت) آرند، و شيعه اثنا عشريه آن را حرام دانند. (شرح لمعه:1/72)
تَأَنِّى:
از ماده اناة به معنى درنگ كردن است.
در حديث نبوى آمده كه تأنى در هر كار نكوست جز در امر آخرت. در حديث ديگر از آن حضرت است كه فرمود: چون به كارى تصميم گرفتى در آغاز به عاقبتش بينديش ; اگر نكو بود، آن را انجام ده و اگر بد بود، از آن صرف نظر كن. (كنز العمال: 3 / 100)
به «همت» رجوع شود.
تأويل:
برگرداندن به چيزى. مشتق از «اول» است كه در لغت به معنى رجوع است. و منه قولهم فى الدعاء للمضل: «اوّل الله عليك» اى ردّ عليك ضالتك. (اقرب الموارد)
در اصطلاح گردانيدن كلام از ظاهر بسوى جهتى كه احتمال داشته باشد، و گويند: مشتق است از «اوّل» پس تأويل، گردانيدن كلام باشد بسوى اول، و بيان كردن از عبارتى به عبارت ديگر . (غياث اللغات)
نزد اصوليان مرادف با تفسير است، و فرق بين تأويل و تفسير، به اين است كه تفسير، توجيه و توضيح مفردات جمله است و تأويل، بيان مفاد كلام است بر خلاف ظاهر، و تأويل در ظواهر است يا نصوص; بنابر اين تأويل، صرف كلام است از ظاهر و تفسير، بيان كلام مجمل است. (قواعد شهيد : 107)
تأويل (در اصطلاح شرع): عبارت است از برگردانيدن لفظ از معنى ظاهر آن به معنى ديگرى كه احتمال آن برود، چنان كه آيه (يخرج الحى من الميت) را به توليد خداوند، مؤمن را از كافر يا عالم را از جاهل معنى كنيم. و اگر آن معنى موافق لفظ بود تفسير گويند، چنانكه همين جمله را به اخراج پرنده از تخم معنى كنيم.
تَأَهُّب:
مهيا و آماده شدن براى كارى، ساخته و آماده شدن. رسول الله (ص): «ان افضل الناس عبد اخذ فى الدنيا الكفاف، و صاحب فيها العفاف، و تزوّد للرحيل، و تأهّب للمسير ...» . (بحار: 77 / 181)
اميرالمؤمنين (ع): «رحم الله عبداً...وتأهّب للمعاد و استظهر بالزاد ...» . (بحار: 77 / 439)
تَأَهُّل:
زن گرفتن و با اهل و عيال شدن.
تأيـيد:
نيرومند كردن، نيرو دادن، توانا گردانيدن. (هو الذى ايّدك بنصره و بالمؤمنين). (انفال: 62)
تَب:
حالت مرضى كه متصف است به سرعت نبض و ازدياد حرارت عمومى بدن، زياد شدن گرمى خون بدن از حد اعتدال كه باعث كسالت مزاج شود، با لفظِ «كردن» (تب كردن) و داشتن (تب داشتن) استعمال مى شود. به عربى «حمّى» گويند.
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود: تب را مذمت مكنيد كه گناهان را چنان از ميان مى برد كه كوره آهنگرى، كثافات آهن را. (كنز العمال 3: 321)
از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه تب، مهاركش مرگ و زندان خدا است در زمين; هر يك از بندگان خود را كه خواهد، بدان زندان كند، و (تب) گناهان را مى ريزد همچون ريختن كرك از كوهان شتر. و هر دردى از اندرون شروع مى شود جز تب و
زخم كه بر بدن وارد مى شوند. (بحار:10/89)
از امام كاظم (ع) نقل است كه فرمود: تبدار را گوشت كبك بخورانيد كه آن، ساقها را نيرو مى بخشد و تب را كاملاً از بدن مى راند. (بحار: 66 / 74)
از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه بر شخص تبدار در تابستان آب سرد بريزيد كه حرارت تب را فرو نشاند. (بحار: 10 / 89)
محمد بن مسلم گويد: هر گاه امام باقر(ع) را تب مى گرفت دو جامه تر مى كرد و يكى را بر خود مى افكند و چون خشك مى شد، از ديگرى استفاده مى كرد. از امام صادق (ع) ـ جهت درمان تب ـ اين دارو تجويز شده است: ده درهم قند به آب سرد آميخته شود و تبدار در حال ناشتا آن را ميل كند. (بحار: 62 / 90)
اسماعيل بن ابى زينب گويد: از امام باقر(ع) شنيدم كه مى فرمود: بيرون كردن تب به سه چيز است: قى كردن و عرق كردن و معده را روان ساختن.
مفضل بن عمر گويد: روزى در حضور امام صادق (ع) سخن از تب به ميان آمد، حضرت فرمود: ما خاندانى هستيم كه (تب را) درمان نكنيم جز به تن شوئى با آب سرد و خوردن سيب.
درست (يكى از ياران امام) گويد: مفضل بن عمر در روز بسيار گرمى مرا به نزد امام صادق (ع) فرستاد، چون وارد بر حضرت شدم، طبقى از سيب سبز ديدم كه در برابر آن حضرت نهاده است. عرض كردم: شما اين را ميل مى كنيد در صورتى كه مردم اين را بد مى شمارند؟! فرمود: ديشب تب سختى كردم، فرستادم اين را برايم آوردند، زيرا اين تب را مى برد و حرارت را مى نشاند. اتفاقاً چون به خانه بازگشتم ديدم بستگانم همه تب كرده اند، به آنها سيب دادم; تبشان ريشه كن شد. (بحار: 62 / 93)
از امام صادق (ع) روايت است كه اگر تب دار در شب، دو يا سه مثقال تخم كتون بنوشد، در آن بيمارى از ذات الجنب ايمن باشد. (بحار: 62 / 220)
در حديث آمده كه جهت تب اين آيه بر كاغذ نوشته شود و به بازوى تبدار بسته شود: (قل آلله اذن لكم ام على الله تفترون)و جهت تب نوبه، اين آيه بنويسند و بر تبدار بياويزند: (يا نار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم). (بحار:95/26)
و جهت درمان تب نوبه از امام صادق(ع) آمده كه قند را ساويده در آب حل كنند و ناشتا هر گاه تبدار تشنه شد، از آن ميل كند.
از امام هادى (ع) روايت شده كه فالوده