تَنمِيَة:
افزون كردن. تنميه مال و جز آن: افزايش آن. نموّ و رشد دادن. نقل كردن نه به صواب.
تَنُوخ:
مقيم شدن در جاى. نام چند قبيله عرب، در يمن و عراق و چند قبيله در بحرين، كه در آنجا گرد آمده و به اقامت در آن مكان ، سوگند خورده و عهد بسته اند (انساب سمعانى). قبيلة عربية مسيحية الاصل، من شعوب مملكة الحيرة فى العراق. انتقلت الى بلاد حلب و اعتنقت الاسلام على عهد المهدى، استوطنت جماعة منها جبل لبنان فخرج منهم الامراء التنوخيّون الذين تولوا الزعامة فى بعض مناطق لبنان فى القرون الوسطى. (المنجد)
تَنُوخى:
ابو على محسن بن ابى القاسم على بن محمد بن ابى الفهم ، داود بن ابراهيم تميم تنوخى بصرى، شاعر و اديب و سياسى، در بصره به نزد صولى و ابو الفرج اصفهانى علم آموخت، از آنجا به اهواز رفت; در سوق الاهواز امانت عيار دار الضرب داشت و سپس متصدى قضاء بغداد، و جزيره ابن عمر گرديد، و از آن پس از جانب مطيع خليفه عباسى، قضاى عسكر مكرم و ايدج و رامهرمز به وى مفوض گشت، پس از آن بر اثر تغيير كابينه وزارت ، معزول گشت، و به قولى : به علت تحقير نمودن او امام شافعى را ، به زندان افتاد. و سر انجام به سال 384 در بغداد درگذشت، ولادت او به سال 327 بوده. اوراست : كتاب «الفرج بعد الشدة» ، «نشوان المحاضرة» ، «المستجاد» و «ديوان شعر». (المنجد و لغت نامه دهخدا)
تنور:
لفظى است مشترك ميان عربى و فارسى و تركى كه عربى آن به تشديد نون است، جائى كه نان در آن پخته شود. (...فاذا جاء امرنا و فار التنور فاسلك فيها من كل زوجين اثنين...) (به او (نوح) وحى نموديم كه در حضور ما كشتى بساز و چون فرمان ما در رسد و تنور فوران كند از هر جفتى (از حيوانات) نر و ماده اى بدان درآور و خانواده ات را نيز، جز آن كس كه در علم ازلى ما هلاكت وى گذشته ...) . (مؤمنون:27)
تنور نوح كه گاهِ طوفان به امر خدا آب از آن جوشيد بعضى گفته اند در خانه خود حضرت نوح بوده و برخى گفته اند در خانه پيرزنى بوده كه در ميان ديرى سمت قبله مسجد كوفه زندگى مى كرده كه اين قول از امام صادق (ع) نقل شده و در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه آن در مسجد كوفه بوده است . (مجمع البيان)
تَنَوُّر:
از دور به آتش نگريستن. نوره ماليدن بر خود. روشن شدن.
تَنَوُّع:
نوع نوع شدن . گوناگون شدن.
تَنَوُّق:
جيّد گردانيدن و نيكو كردن خورش و لباس خود را. امام صادق (ع): «اعمل طعاما و تنوق فيه و ادع عليه اصحابك». غذا و طعامى فراهم ساز و آن را به كيفيتى نيكو بساز و دوستانت را بر آن بخوان. (بحار: 66 / 317)
آراستگى كردن در كار: اميرالمؤمنين(ع): «تنوق رجل فى بسم الله الرحمن الرحيم، فغفر له». (بحار: 92 / 34)
تَنوير:
روشن گرديدن و روشن كردن. سحر كردن مانند زن جادوگر كه نام او نوره بوده است . دانه پيدا شدن در خرما. شكوفه بياوردن درخت.
تَنويش:
نويد دادن.
تَنوين:
(مصدر)، منون كردن اسم. نوشتن نون. الحاق نون به كلمه بصورت دو زير ــــ يا دو زبر ــًــ يا دو پيش ــٌــ .
تَنوين:
(اسم)، نون ساكنه كه غالباً در آخر اسماء آرند، مانند رجلٌ. مراد از ساكن بودن ، آن است كه بالذّات ساكن باشد، و به همين جهت حركت عارضى بر آن وارد مى شود، چنانكه در «عادن الاولى» كه در اصل «عادً الاولى» بوده است و به واسطه اجتماع ساكنين متحرك شده است. تنوين ، اختصاصى به آخر اسم ندارد كه در آخر فعل نيز درآيد چنانكه در تنوين ترنّم. تنوين را اقسامى است:
1 ـ تمكّن. و آن تنوينى است كه بر حركت آخر اسماء معربه درآيد تا نشانه خارج نگرديدن از اصل اسميت و تمام بودن آن باشد. مانند تنوين آخر كلمات: «زيد و عمرو» در «سلمت على زيد و عمرو» اين را تنوين انصراف نيز گويند.
2 ـ تنكير. و آن تنوينى است كه به آخر بعضى كلمات مبنى درآيد تا ميان حالت معرفه و نكره بودن آنها را معلوم دارد، چنانكه در كلمات «صه» و «مه» كه اگر بدون تنوين باشد معرفه و اگر با تنوين بود نكره است.
3 ـ ترنّم. و آن تنوينى است كه به آخر قوافى داراى حرف اطلاق درآيد، و حرف اطلاق الف، واو، و ياء است كه به آخر كلمات درآيد. و اين تنوين به اسم اختصاص ندارد و به آخر افعال ـ اگر قافيه باشند ـ نيز درآيد.
4 ـ عوض. و آن تنوينى را گويند كه به جاى حرف اصلى يا زايد محذوف و يا به جاى مضاف اليه محذوف مفرد يا جمله ، به آخر كلمه ملحق شود، چنانكه در «حوار» كه در اصل «حوارى» بوده، و تنوين «جندل» كه در اصل «جنادل» و تنوين «يومئذ» كه در اصل «يوم اذ كان كذا» بوده است و به جاى محذوف، تنوين در كلمات مذكور آمده است.
5 ـ تنوين مقابله. و آن تنوينى است كه به آخر جمعهاى مؤنث سالم عربى درآيد، چنانكه مسلمات و مؤمنات و نظائر آن. برخى گويند: اين بدل از فتحه حالت نصب خود جمع مؤنث سالم است، چون نصب و جرّ آن هر دو به كسره است. (كشاف اصطلاحات الفنون)
تَنويه:
بلند نام گردانيدن و بلند گردانيدن كسى را در سخن گفتن.
تَنها:
يكه . يگانه . فرد . وحيد.
تَنهائى:
كناره جوئى . خلوت . اعتزال . عزلت گزينى. اين صفت (در روايات اسلامى، چنانكه در بعضى آيات) هم از آن ستايش شده و هم مورد مذمت قرار گرفته است، كه آن بستگى به شخص و شرائط خاص او دارد ; گاه ضرورت اقتضا كند كه آدمى حتى از خانواده خود ، تنهائى اختيار كند، چنانكه در مورد مريم بنت عمران: (و اذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا)(مريم: 16). و در مورد اصحاب كهف: (و اذا اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فأووا الى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته...) . (كهف: 16)
آرى در شرائط عادى، تنهائى و جدا بودن از اجتماع روا نباشد كه وظيفه هاى واجب اجتماعى مانند امر به معروف و نهى از منكر و تعاون به برّ و صله ارحام و مانند اين امور ، جز به حضور در جمع مردم صورت نبندد. (تفصيل اين بحث ذيل واژه «اجتماعى بودن» در اين كتاب ملاحظه شود)
امام صادق (ع) فرمود: «بهترين فرصت براى تصرف شيطان در فكر آدمى ، موقعى است كه وى تنها باشد» (بحار: 79 / 323). مدتى بود كه امام صادق (ع) به تنهائى در عقيق (محلى قرب مدينه) زندگى مى كرد. شخصى به حضرت عرض كرد: مى بينم در اينجا خلوت گزيده به تنهائى شتافته ايد؟! فرمود: «اگر شيرينى تنهائى چشيده بودى حتى از خودت نيز وحشت مى نمودى. سپس فرمود: «كمترين فايده تنهائى آسوده بودن از سر و كله زدن با مردم است». (بحار:78 / 254)
از امام كاظم (ع) روايت شده كه پيغمبر(ص) سه كس را لعن نمود: «كسى كه غذايش را تنها بخورد و آنكه به تنهائى در بيايان سفر كند و آنكه به تنهائى در خانه اى بخسبد». (بحار: 66 / 347)
امام موسى بن جعفر (ع): «صبر و استقامت بر تنهائى (از متاركه مردم نهراسيدن) نشان نيرومندى عقل آدمى است». (بحار: 1 / 137)
تَنيدن :
معروف است . به عربى نسج . حياكة .
تِنّين:
اژدها. فى الحديث: «من مشى فى نميمة بين اثنين سلّط الله عليه فى قبره ناراً تحرقه الى يوم القيامة، و اذا خرج من قبره سلط الله عليه تنّينا اسود تنهش لحمه حتى يدخل النار ...» (بحار: 76 / 363). رسول الله (ص): «لئن ادخل يدى فى فم التنّين الى المرفق احبّ الىّ مِن أنْ اسأل من لم يكن ثم كان» . (بحار: 77 / 61)
تَوّاب:
نعت است از توبه به معنى بازگشتن از گناه، و به معنى مهربان شدن خداوند بر كسى. توبه پذير، مأخوذ از «تاب الله عليه». (الاّ الذين تابوا و اصلحوا و بيّنوا فاولئك اتوب عليهم و انا التوّاب الرحيم) . (بقره: 160)
تَوابِع:
جِ تابع، پيروان ; از پى آيندگان. در اصطلاح ادب: اسمهائى كه اعراب آنها بر سبيل تبعيت غير باشد ; چون صفت، بدل، عطف نسق، عطف بيان، تأكيد.
تَوّابِين:
جماعتى از مردم كوفه و بصره و توابع كه با مخالفين حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) ساخته و در جنگ عليه آن حضرت شركت نموده و يا آن حضرت را يارى ننموده بودند، پس از مرگ يزيد و استعفاى پسرش از كرده پشيمان شده توبه كردند و نام خود را «توابين» نهادند و قسم خوردند كه به خونخواهى آن حضرت ، قيام كنند. اجمال داستان از اين قرار بود كه:
جمعى از شيعيان كوفه از قبيل سليمان بن صرد خزاعى و مسيّب بن نجبه فزارى و عبدالله بن سعد بن نفيل ازدى و عبدالله بن وال تيمى و رفاعة بن شداد بجلّى در خانه سليمان بن صرد كه از صحابه پيغمبر (ص) محسوب مى شد ، گرد آمده و از اينكه امام خود را يارى نكرده و او را تنها گذاشتند تا به شهادت رسيد، سخت اظهار ندامت كردند و گفتند: ما اين ننگ و عار را از خود نشوئيم تا اينكه قاتلان امام حسين (ع) را بكشيم يا خود در اين راه كشته شويم، و همگى بر اين امر ، مصمّم شدند و به ياران و همفكران خود از شيعه مدائن و بصره ، نامه نوشتند و سعد بن حذيفة بن يمان در مدائن و مثنى بن مخربه عبدى در بصره آنها را اجابت نمود و سليمان بن صرد را بر خود امير كردند و اين واقعه در سال شصت و يك هجرى بود و نظر به اينكه در آن زمان ، زمينه اين امر فراهم نبود چه زمان قدرت يزيد بود امر خود را مخفى داشتند تا اينكه سال شصت و چهار فرا رسيد و يزيد مرد و سلطنت بنى اميّه به سستى گرائيد و عبدالله زبير در مكه ادعاى خلافت نمود و جمع زيادى با او بيعت كردند و توده مردم كوفه نيز او را موافقت نمودند و عبدالله بن يزيد انصارى را به حكومت كوفه نصب نمود . سليمان و ياران فرصت را
مناسب ديدند و امر خود را آشكار نموده مردم را به خونخواهى امام حسين (ع) دعوت نمودند.
در آغاز شانزده هزار مرد جنگى با او بيعت نمودند ولى هنگامى كه او از كوفه جهت جنگ با ابن زياد كه از سوى عبد الملك مروان در موصل اقامت گزيده بود عازم آنجا شد جز چهار هزار نفر نداشت.
در آن اوان ، مختار بن ابى عبيده كه او نيز به همين منظور داعيه قيام داشت و به مكه رفته بود و چندى در آنجا و طائف و مدينه بوده وارد كوفه شد و خود را نماينده محمد حنفيه معرفى مى كرد كه او مهدى آل محمد است و وى را به اين امر گماشته است.
ولى بزرگان شيعه كه سابقه او را با امام حسن (ع) مى دانستند به او اعتماد نكرده و از اين جهت در آغاز، كارش رونقى نيافت و نماينده ابن زبير ، وى را به زندان افكند.
به هر حال ، سليمان و جماعت توابين از كوفه حركت كردند و در راه خود به كربلا به زيارت قبر ابى عبدالله الحسين (ع) رفته و شبى را به گريه و ناله و توبه به سر بردند و از آنجا به انبار و از انبار به موصل شتافتند و در آنجا با لشكر انبوه شام به سركردگى ابن زياد، جنگى سخت نمودند و شجاعتها و شهامتها نشان دادند و با وجود كمى جمعيت در آغاز ، پيروزيهائى نصيبشان گرديد ولى به امدادهائى كه از سوى شام به لشكر ابن زياد شد آخر الامر سران قوم همه كشته شدند و عدّه كمى كه مانده بودند شكست خورده بازگشتند و در بازگشت ، سپاه مدائن و بصره را ملاقات نمودند كه ديگر وقت گذشته بود و آنها نيز برگشتند، و اين واقعه در سال شصت وپنج اتفاق افتاد. (خلاصه اى از كامل ابن اثير)
تَواتُر:
(اصطلاح دراية و حديث)، تواتر در لغت پى در پى آمدن، و آمدن يكى پس از ديگرى است با فترت و فاصله ميان آن دو . خبر متواتر ، خبرى است كه جماعتى آن را نقل كنند كه راويان در كثرت ، به حدى باشند كه عادةً محال باشد اتفاق و توطئه آنها بر كذب و بالجمله از اخبار آنها علم به صحت خبر حاصل شود و اين گونه روايت ، حجت است.
تواتر بر دو قسم است تواتر لفظى و تواتر معنوى ; هر گاه اخبار متكثّره منقوله در وقايع، همه از لحاظ عبارت و لفظ و نقل واقعه يكنواخت باشند ، تواتر لفظى است، و اگر هر يك امرى را بيان كنند و از موضوعى خبر دهند و لكن هر يك مشتمل بر معنى مشتركى باشند به تضمن يا به التزام، و به عبارت ديگر قدر مشتركى داشته باشد،
تواتر معنوى است . در تواتر عده نقل كنندگان مضبوط نشده است و معيار حصول علم است، و آن در موارد مختلف فرق مى كند، گاهى چهار نفر اگر خبرى را نقل كنند از آن علم حاصل مى شود و گاه از نقل صد نفر هم علم حاصل نمى شود. (قوانين : 426 ـ كشاف:2/1471 ـ معالم : 184 ـ درايه : 9)
تَواجُد :
جستن و يافتن .
تَوادّ :
يكديگر را دوست داشتن .
رسول الله (ص) : «مثل المؤمنين فى توادّهم و تراحمهم كمثل الجسد اذا اشتكى بعضه تداعى سائره بالسهر و الحمّى» . (بحار:61/150)
تَوارُث:
از يكديگر ارث بردن ; مانند غرقى و مهدوم عليهم. به «غرقى» رجوع شود.
تَوارُد:
با هم به يكجا فرود آمدن.
تَوارِى :
پنهان شدن و پوشيدگى . (يتوارى من القوم من سوء ما بُشِّرَ به)(نحل:59) . الحسين بن علىّ (ع) : «لا تقولنّ فى اخيك المؤمن اذا توارى عنك الاّ ما تحبّ ان يقول فيك اذا تواريت عنه» . (بحار:78/127)
تَوازُن:
برابر و هم سنگ شدن دو چيز.
تَوازِى:
با هم برابر شدن.
تَواسِى:
همدردى. يكديگر را مدد نمودن. هميارى. غمخوار يكديگر بودن و معاونت ياران و دوستان در امور مالى.
عن الحجّاج بن ارطاة، قال: قال ابوجعفر(ع): «يا ابن ارطاة! كيف تواسيكم»؟ قلت: صالح يا ابا جعفر . قال: «يدخل احدكم يده فى كيس اخيه فيأخذ حاجته اذا احتاج اليه؟» قلت: امّا هذا فلا . فقال: «لو فعلتم ما احتجتم». (بحار: 78 / 184)
جعفر بن محمد العاصمى ـ فى حديث مع الامام موسى بن جعفر (ع) ـ ثم قال (ع): «يا عاصم! كيف انتم فى التواصل و التواسى؟» قلت: على افضل ما كان عليه احد. قال: «أيأتى احدكم الى دكّان أخيه أو منزله عند الضائقة فيستخرج كيسه و يأخذ ما يحتاج اليه فلا ينكر عليه؟» قال: لا. قال: «فلستم على ما احب فى التواصل». (بحار:74/230)
تَواصُف :
با هم وصف كردن چيزى را . با يكديگر در باره چيزى سخن گفتن .
اميرالمؤمنين (ع) : «الحقّ اوسع الاشياء فى التواصف ، و اضيقها فى التناصف» : حق در مرحله سخن ، از هر چيز وسيع تر ، ولى به هنگام عمل ، دقيق ترين و تنگ ترين است . (نهج : خطبه 216)
تَواصُل:
با يكديگر پيوستن. ابوعبدالله(ع): «المسلم اخو المسلم ; لا يظلمه و لا يخذله و لا يخونه، و يحق على المسلمين الاجتهاد فى التواصل و التعاون على التعاطف، و المواساة لأهل الحاجة ...» (كافى: 2 / 176). وعنه (ع): «التواصل بين الاخوان فى الحضر التزاور، و فى السفر التكاتب» . (كافى: 2 / 670)
تَواصِى:
يكديگر را اندرز و وصيت كردن. (و العصر * ان الانسان لفى خسر * الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر) (عصر: 1 ـ 3). (أتواصَوْا به بل هم قوم طاغون) . (ذاريات: 53)
تَواضُع:
وضيع شدن. فروتنى نمودن ; ضد تكبر. عن ابى الحسن الرضا (ع): «التواضع أنْ تعطى الناس ما تحب أن تعطاه». و فى حديث آخر قال: قلت له: ما حد التواضع الذى اذا فعله العبد كان متواضعا؟ فقال: «التواضع درجات، منها ان يعرف المرء قدر نفسه فينزلها منزلتها بقلب سليم، لا يحب أن يأتى الى احد الاّ مثل ما يؤتى اليه: ان رأى سيئة درأها بالحسنة، كاظم الغيظ، عاف عن الناس، و الله يحب المحسنين» . (كافى: 2 / 124)
رسول الله (ص): «تقربوا الى عالم يدعوكم من الكبر الى التواضع و من الرياء الى الاخلاص ...» . (بحار: 2 / 52)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «و اتخذوا التواضع مسلمة بينكم و بين عدوكم ابليس و جنوده...» فروتنى را سنگر ميان خود و دشمنانتان ابليس و لشكريانش قرار دهيد ... (نهج : خطبه 192)
و فرمود: «لا حسب كالتواضع و لا شرف كالعلم» هيچ سابقه شخصيتى چون تواضع نباشد و هيچ شرف و امتيازى چون علم نَبُوَد. (نهج : حكمت 113)
و فرمود: «ما احسن تواضع الاغنياء للفقراء طلبا لما عند الله، و احسن منه تيه الفقراء على الاغنياء اتكالا على الله» چه نيكو است فروتنى توانگران در برابر درويشان به هدف دستيابى به پاداش خداوندى، و از آن بهتر ، بى اعتنائى مستمندان را نسبت به اغنيا ، به جهت توكل به خدا . (نهج : حكمت 406)
به «فروتنى» رجوع شود.
تَواطُؤ:
توافق. هم داستان شدن.
تَواعُد:
با يكديگر وعده نهادن.
تَوافُد:
به هم بجاى شدن. توافدوا عليه: قدموا و وردوا عليه.
تَوافُر:
بسيار شدن.
تَوافُق:
با هم يكى شدن و هم پشتى كردن، اتفاق و تواطؤ.
تَواكُل:
ترك گفتن كسى را و يارى او نكردن. بر يكديگر اعتماد و اتّكال نمودن. امير المؤمنين (ع) ـ يستنهض اصحابه لدفع جيش معاوية حين اغارتهم على بعض بلاد العراق ـ : «الا وانّى قد دعوتكم الى قتال هؤلاء القوم ليلا و نهارا، و سرّا و إعلانا، و قلت لكم: اغزوهم قبل أنْ يغزوكم...فتواكلتم و تخاذلتم حتى شنّت عليكم الغارات و ملكت عليكم الاوطان ...» (نهج : خطبه 27)
تَوالُد:
بزادن. بسيار شدن فرزند . يقال: توالدوا: أىْ كثروا و ولد بعضهم بعضا . (ناظم الاطباء)
تَوالى:
پياپى شدن . تتابع.
تَوان:
(فارسى)، قوّت . طاقت . قدرت.
تَوانا:
قادر . زورمند . نيرومند.
تَوانائى:
توانمندى . قدرت. اميرالمؤمنين (ع): «هنگام توانائى به ياد توانائى خدا بر خويش باش».
«خويشتن را به نكوكارى عادت دادن سرمايه توانائى است». (غرر الحكم)
تَوان بشر و تكاليف اسلام:
(لا يكلف الله نفسا الاّ وسعها) (خداوند به كسى بيش از توانش تكليف نكند). (بقره: 284)
امام صادق (ع) فرمود: «به خدا سوگند كه خداوند كمتر از توان بندگان تكليف بر آنها نهاده است چه در شبانه روز ، پنج نماز و در هزار درهم ، بيست و پنج درهم و در سال، يك ماه روزه و در عمرى ، يك حج بر آنان فرض نموده در صورتى كه توان آنها بيش از اين است» (بحار: 96 / 38). و از آن حضرت روايت است كه فرمود: «خداوند هر دستور كه به بندگان داده حتى از توانشان نيز كمتر بوده ولى آن مردمند كه بى عرضه اند». (صافى: 82)
توانگر:
توانا . قادر.
توانگرى:
مالدارى . ثروت . غِنا. پيغمبر اكرم (ص): «توانگرى در دل آدمى است و فقر و درويشى (نيز) در دل انسان جاى دارد» (بحار: 72 / 68). و فرمود: كسى كه هر بامداد و شام در غم آخرت خويش بوَد خداوند توانگرى و بى نيازى را در دل او جاى دهد و كار دنيايش را سامان بخشد و تا به تمامى روزى خود دست نيابد ، از دنيا نرود. و كسى كه هر صبح و شام بزرگترين همّ و غمّش به دنيا مصروف بُوَد خداوند فقر را به پيش چشمش بدارد و امور دنيايش را پراكنده سازد و در دنيا بيش از آنچه سهم و نصيبش بوده به دستش نيايد» (بحار:73/104). و از آن حضرت رسيده كه فرمود: «همنشينى با مردگان دل را مى ميراند». عرض شد: مرادتان از مردگان چيست؟ فرمود: «توانگران خوش گذران و عياش». (بحار: 73 / 349)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «كسى كه به نزد توانگرى رود و به خاطر توانگريش در برابر او خضوع و كرنش نمايد خداوند دو سوم دينش را از او بستاند». (بحار: 72 / 196)
امام صادق (ع) فرمود: «توانگران شيعه ، امانت داران مستمندان شيعه اند، پس ـ شما اى توانگران ـ ما را در مورد ضعفاى شيعه حفظ كنيد تا خداوند شما را محفوظ دارد» (بحار: 96 / 131). اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «فقر براى مسلمان بهتر است از (آن توانگرى كه توأم باشد با) حسادت همسايگان و تجاوز حكومت زمان و تملق دوستان» (بحار: 72 / 54). امام صادق (ع) فرمود: مال و فرزند ، كشت اين دنيا و عمل صالح ، كشت آخرت است و بسا خداوند هر دو را براى برخى گرد آورد».
ابو بصير گويد: ما جمعى از اصحاب در محضر امام صادق (ع) نشسته بوديم سخن از توانگران شيعه به ميان آمد و لختى از بدى آنها سخن گفتيم. حضرت ناراحت شد و فرمود: اى ابا محمد (كنيه ابو بصير) اگر مؤمن توانگر باشد و در عين حال مهربان و كمك يار خويشان و دستگير دوستان و درماندگان بوَد ، خداوند در برابر كمكهاى مالى كه به ديگران مى كند دو چندان به وى پاداش دهد ; زيرا خداوند در كتاب خود فرمود: (و ما اموالكم ولا اولادكم...)(مال و فرزندانتان شما را به ما نزديك نسازند جز آنكس كه داراى ايمان بوده و عمل شايسته انجام دهد كه اينان دو برابر پاداش گيرند و در غرفات و خانه هاى بهشتى در امن و امان زندگى كنند) (سبأ: 37). و از آن حضرت نقل است كه فرمود: «پنج چيز است كه اگر كسى آن پنج را نداشته باشد زندگى گوارائى نخواهد داشت: سلامتى و امنيت و بى نيازى و قناعتو يار همدم» (بحار: 72 / 63). پيغمبر (ص) فرمود: «توانگرى ، نيكو يارى است آدمى را بر حفظ دينش». (بحار:77/153)
امام صادق (ع) فرمود: «توانگرى كه سپاسگزار نعمت حق باشد ، اجر و ثوابش به اندازه اجر و ثواب درويشى است كه به فقر خويش شكيبا بود». (بحار: 71 / 41)
حضرت رضا (ع) فرمود: «بر توانگر است كه به خانواده خود گشايش و توسعه دهد و بر آنها تنگ نگيرد». (بحار:78/335)
نبىّ اكرم (ص) فرمود: «نخستين كسى كه به دوزخ رود حاكم بى عدالت باشد و توانگرى كه حق خدائى مال خود را نپردازد، و گداى متكبر» . (بحار:69/393)
به «ثروت» نيز رجوع شود.
تَوانِى :
سستى كردن . كوتاهى كردن . عن زيد الشحّام ، قال : سألت اباعبدالله (ع) عن قول الله عزّ و جلّ : (الذين هم عن صلاتهم ساهون) قال : «هو الترك و التوانى عنها» . (وسائل:4/114)
توأم:
بچه هم شكم . همزاد. اميرالمؤمنين (ع): «ان الوفاء توأم الصدق، و لا اعلم جنة اوقى منه» (بحار: 75 / 96). «الحلم و الاناة توأمان تنتجهما علوّ الهمة» (بحار: 71 / 427). معصوم (ع): «الدين و السلطان توأمان، لابد لكل واحد منهما من صاحبه». (بحار: 75 / 354)
تَوب:
بازگشت از گناه. (غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب ذى الطول). (غافر: 3)
تَوْبَة:
بازگشت . بازگشت از چيزى و رو آوردن به چيزى. در اصطلاح شرع: بازگشت بنده از عصيان و روى آوردنش به طاعت . اگر به «الى» متعدى شود ، به معنى بازگشت از گناه و روى آوردن به طاعت، كه اين معنى در مورد بنده صادق است. و اگر به «على» متعدى گردد ، به معنى بازگشت از كيفر و روى آوردن به عفو و گذشت، و صدق اين معنى در مورد خداوند است. (فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه)(بقره: 37). (و توبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون) . (نور: 31)
مرحوم طبرسى ذيل آيه 37 سوره بقره مى گويد:
بدان كه از شرائط توبه ، پشيمانى بر كارهاى زشت گذشته و تصميم بر تكرار نشدن آن اعمال و مرتكب نشدن هر كار زشت است در آينده، چنين توبه اى را همه فرق اسلامى موجب سقوط عقاب مى دانند، و اما توبه اى به كمتر، از اين، محل خلاف و اختلاف است كه آيا مقبول مى گردد و موجب سقوط عقاب مى شود يا خير. و هر گاه بنده مرتكب معصيت و نافرمانى مولاى خود گرديد واجب است كه از آن گناه توبه كند، و از نظر ما (شيعه) توبه از ترك مستحب نيز صحيح است و توبه انبياء (ع) كه در مواردى از قرآن آمده است بدين وجه توجيه مى شود. قبول توبه از جانب خداوند و اسقاط عقاب از بنده پس از توبه او، از نظر ما (شيعه) واجب نمى باشد، بلكه تفضل محض است هر چند خداوند خود به پذيرش توبه بنده اش وعده داده و مى دانيم او به وعده اش وفا مى كند، لكن در عين حال، حضرتش بدين امر ملزم نمى باشد. آرى معتزله آن را بر خدا واجب مى دانند.
توبه از گناهى با ادامه دادن بر عصيان در مورد گناه ديگرى ، از نظر بيشتر علماى علم كلام، صحيح است و نزد ابو هاشم و يارانش غير صحيح.
آيا هنگام نمايان شدن نشانه هاى قيامت، توبه قبول مى شود يا خير، محلّ خلاف است: حسن (بصرى) گفته: بنده از پذيرش توبه اش در هنگام پيدايش آيات شش گانه محروم و محجوب مى گردد، از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: «به وظائف خويش بشتابيد پيش از آنكه شش چيز فرا رسد: طلوع خورشيد از مغرب، و دجّال، و دود، و دابّة الارض، و مرگ، و قيامت». (مجمع البيان: 1 / 201)
آيات و روايات درباره توبه فراوان آمده كه به ذكر شمارى از آنها اكتفا مى شود:
1 ـ (الاّ من تاب و آمن و عمل صالحاً فاولئك يبدّل الله سيّئاتهم حسنات...); مگر آنكه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پس خدا سيّئات آنها را به حسنات مبدّل مى كند. (فرقان: 70)
ظاهر آيه ، آن است كه ايمان و عمل و توبه ، سبب تبديل سيّئات به حسنات اند. مثلاً آنكه شرك ورزيده و قتل نفس كرده و زِنا نموده در صورت توبه و ايمان و عمل صالح روز قيامت خواهد ديد كه شرك مبدّل به توحيد و قتل نفس مبدّل به احياء نفس و زِنا مبدّل به يك عمل خوب و مفيد شده است، او خار كِشته بود ولى گُلى مى چيند.
مثَل روشنِ آن ، همان كثافات و زباله هاست كه پس از تحوّلات بسيار در مزرعه ها به صورت كود ريخته مى شوند و به ميوه هاى شيرين و حبوبات لذيذ مبدّل مى گردند، عجبا وقت تنقيه مستراح همه ناراحت و مشمئز هستيم ولى تصوّر نمى كنيم كه اين همه قاذوراتِ تنفّر آور، روزى مبدّل به ميوه هاى شيرين گشته و تحويل ما خواهد شد!!!
مَثَل ديگر آن است: در بعضى جاها ريشه خار را شكافته و تخم هندوانه را داخل آن مى كنند و روى آن را با خاك مى پوشند، تخم در آنجا روئيده و از ريشه خار آب گرفته ميوه بس عالى و شيرين مى دهد، تصور كنيد كه سيّئه چطور به حسنه مبدّل شده است، ريشه خار ولى ميوه هندوانه است، اين است معناى (يبدّل الله سيّئاتهم حسنات).
از ظاهر آيه نمى توان دست برداشت. خوشا به حال آنانكه از بديها توبه كرده و در ايمان و عمل استقامت مىورزند كه زَهرها از براى آنها مبدّل به شَهدها خواهد شد.
ساعتى چند كه با لهو و لعب گذرانده اند خواهند ديد كه خدا آن را به نماز و تلاوت قرآن مبدّل كرده است.
در تفسير برهان ، ذيل آيه شريفه 12 ، حديث در اين زمينه نقل شده است.
2 ـ (ثمّ تاب عليهم انّه بهم رؤفٌ رحيم * و على الثلاثة الذين خلّفوا حتّى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت و ضاقت عليهم انفسهم و ظنّوا ان لا ملجأ من الله الاّ اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا انّ الله هو التواب الرحيم) (توبه: 117 ـ 118) آيه شريفه كاملاً صريح و روشن است: كه توبه بنده ميان دو توبه خداوند است. يعنى اول خدا به بنده برمى گردد و به او توفيق توبه مى دهد، سپس بنده توبه مى كند آنگاه خدا توبه كرده و آن را مى پذيرد و بنده را مورد بخشودگى و مرحمت قرار مى دهد (ثمّ تاب عليهم ليتوبوا) پس توبه بنده محفوف به دو توبه خداست. معنى آيه چنين است: پس به آنها بازگشت كه خدا به آنها مهربان و رحيم است و نيز بر آن سه تن بازگشت كه مانده بودند تا وقتى كه زمين با همه وسعت بر آنها تنگ شد و از خويش به تنگ آمدند و بدانستند كه از خدا جز به سوى او پناهى نيست پس به آنها بازگشت تا آنها بازگردند (و توبه كنند) كه
اوست توّاب و مهربان.