3 ـ (انّما التوبة على الله للذين يعملون السّوء بجهالة ثمّ يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليماً حكيماً * و ليست التوبه للذين يعملون السّيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن و لا الذين يموتون و هم كفّارٌ اولئك اعتدنا لهم عذاباً اليماً). (نساء: 17 ـ 18)
اين دو آيه از چند جهت جاى دقّت اند:
اول اينكه: مراد از جهالت آن است كه كسى ندانسته گناهى بكند سپس بداند كه آنكار گناه و حرام است و يا كسى كه گناه بودن كارى را مى دانسته، ولى از روى هوى و هوس و غلبه مشتهيات نفسانى كه خود يك نوع جهالت است آن كار را بكند. چنين كسى بعد از به خود آمدن و دانستن معصيت بايد فوراً توبه كند (ثمّ يتوبون من قريب). عيّاشى در تفسير خود از امام صادق (ع) نقل مى كند: «هر گناهى كه بنده مى كند هر چند عالِم باشد آنگاه كه قصد معصيت كند جاهل است، خدا در حكايت قول يوسف به برادرانش فرموده: (هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذ انتم جاهلون) به آنها نسبت جهل داده چون قصد عصيان كرده بودند».
دوم آنكه: بعد از يقين به مرگ توبه قبول نيست و نيز براى آنان كه كافرند و در آن حال كه مى ميرند اگر توبه كنند، توبه نيست. ظاهر اين است كه اگر مسلمان پيوسته مرتكب گناه بشود و هنگام يقين به مرگ توبه كند و يا كافرى مادام العمر كافر باشد و چون وقت مرگش رسيد و به آن يقين كرد، ايمان آورد و به سوى خدا برگردد از هيچ يك توبه و ايمان قبول نيست.
اين مطلب از دو آيه ذيل نيز روشن مى شود (حتّى اذا ادركه الغرق قال آمنت انّه لا اله الاّ الذى آمنت به بنو اسرائيل و انا من المسلمين * الآن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين); مى بينيم كه فرعون مادام العمر در كفر و عناد بود و وقت غرق شدن گفت: به معبودى كه بنى اسرائيل ايمان آورده اند ايمان آوردم، ولى از وى قبول نشد و خدا در جواب فرمود: آيا اكنون ايمان مياورى؟ حال آنكه تو از پيش عصيان ورزيده و از تبهكاران بوده اى . (يونس: 90 ـ 91)
(هل ينظرون الاّ ان تأتيهم الملائكة او يأتى ربّك او يأتى بعض آيات ربّك يوم يأتى بعض آيات ربّك لا ينفع نفساً ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيراً قل انتظروا انّا منتظرون) . (انعام: 158)
مراد از اتيان بعض آيات، تمام شدن مهلت و رسيدن عذاب و اخذ خدائى و نظير آن است، ظهور آيه در آن است كه ايمان آوردن در آن وقت مفيد نيست و همچنين آنكه از پيش ايمان آورده و قدرت داشته كه عمل بكند ولى نكرده است، ايمان او فائده ندارد امّا آنكه پيش از رسيدن مرگ ايمان آورده ولى مجال عمل نداشته است، آيه به حال او شامل نيست.
در هر حال از اين آيات به خوبى روشن است كه توبه و ايمان در حين مشاهده مرگ، بى اثر و بى بهره است ولى پيش از يقين به مرگ ، اگر كسى توبه كند توبه او قبول است و لو مجال عمل هم نداشته باشد. چنانكه در روايت كافى از امام صادق (ع) از حضرت رسول (ص) نقل است كه فرمود: «هر كه يك سال پيش از مرگش توبه كند خدا مى پذيرد». بعد فرمود : «يك سال زياد است هر كه يك ماه قبل از مرگ خود توبه كند، خدا قبول مى كند»، بعد فرمود : «يك ماه زياد است هر كه يك هفته پيش از مرگش توبه نمايد حق تعالى مى پذيرد». سپس فرمود : «يك هفته زياد است هر كه يك روز قبل از مرگ توبه كند خدا توبه او را قبول مى كند»، بعد فرمود : «يك روز زياد است هر كه پيش از معاينه مرگ توبه كند خدا مى پذيرد» (كافى:2/440 طبع آخوندى). اين روايت به چند وجه در كافى نقل شده و در الميزان نظير آن را از فقيه نقل كرده و در كتب اهل سنّت نيز منقول است و در تفسير ابن كثير چند حديث در اين زمينه آمده است.
«چرا توبه در آن حال قبول نيست»؟
در الميزان فرموده: علّت عدم قبول اينگونه توبه آن است كه يأس از زندگى و ترس قيامت او را به توبه و ندامت مجبور كرده و آنگاه كه نه حيات دنيوى هست و نه عمل خيرى، توبه و رجوع واقعيت نخواهد داشت ; يعنى آن در واقع توبه و برگشت حقيقى نيست.
در المنار گويد: ...استاد گفت مراد آن است كه توبه صحيح از آنها واقع نمى شود ... آن وقت در توجيه اين سخن مى گويد سنّت خدائى بر آن جارى است كه اعمال بد در نفوس مرتكبين اثر بگذارد و اعمال بد بر آنها احاطه كرده مجالى براى انخلاع و توبه نمى ماند و آنگاه كه مرگ را معاينه كرد و از لذات زندگى مأيوس شد مى گويد: توبه كردم! او تائب نيست بلكه مدّعى و كاذب است.
و در استظهار اين مطلب گويد در آيه اول آمده: (يعملون السّوء) و در دوم (يعملون السيّئات)جمع در اينجا همه افراد گناه را كه توأم با اصرار و تكرار است شامل مى شود ... و اصرار در بعضى موجب ارتكاب بعض ديگر مى شود ... در آيه اول آمده (يتوبون) و توبه را به آنها اسناد داده و در دوّمى آمده (قال انّى تبت الآن)روشن مى شود كه مدّعى توبه است در وقت عجز از گناه، يعنى دلش گناه را ترك نكرده و نفسش از آن اعراض ننموده مثل كسى كه در ملك ديگرى فساد مى كند و صاحب ملك او را گرفته و تيغ بر گردن نهاده مى خواهد او را سر ببرد چون حال را چنين ديده مى گويد: ديگر اين كار را نميكنم! ولى دلش از آن كار برنگشته و آن را قبيح ندانسته است.
حاصل مطلب الميزان و المنار آن است كه علّت عدم قبول، نبودن توبه حقيقى است و اين رجوع، رجوع واقعى كه توأم با ندم و تقبيح گذشته ها باشد، نيست.
در مجمع البيان فرموده: علّت عدم قبول ، آن است كه بنده در آن حال به فعل حسنات و ترك قبائح مجبور شده و از حدّ تكليف خارج مى گردد ; زيرا كه مستحق مدح و ذمّ نيست و آنگاه تكليف وجود ندارد.
حاصل مطلب طبرسى آن است كه توبه آنها توبه واقعى است و علّت عدم قبول، گذشتن ظرف عمل و زمان تكليف و همچنين مجبور بودن است.
ناگفته نماند چنانكه در «ايمان» گذشت آن تسليم واقعى است ولى هنگام مرگ و عذاب، شخص بالاجبار تسليم مى شود و چون ايمان واقعى نيست و ظرف تكليف و عمل گذشته است توبه قبول نمى شود ; زيرا خدا خواسته مردم با تدبّر در آيات كون و طبيعت به اختيار خود ايمان بياورند و مجالى براى عمل و اصلاح ما قبل داشته باشند، مثلا آيه: (فلمّا رأوا بأسنا قالوا آمنّا بالله وحده و كفرنا بما كنّا به مشركين فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا رأوا بأسنا سنّة الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون)(غافر: 85) . روشن مى كند كه تسليم مى شوند ولى در ظاهر، فائده اى به حالشان ندارد همچنين دو آيه ذيل: (...ربّنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فلا يؤمنوا حتّى يروا العذاب الاليم)(انّ الذين حقّت عليهم كلمة ربّك لا يؤمنون * و لو جائتهم كلّ آية حتّى يروا العذاب الاليم)(يونس:88 و96 ـ 97) مى فهمانند كه كافران ايمان اختيارى كه با تفكّر در نظام عالم به دست مى آيد، نمى آورند و چون عذاب اليم را ديدند تسليم مى شوند، و اين غير از آيه ذيل است كه فرموده: (و ان من اهل الكتاب الاّ ليؤمننّ به قبل موته و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا)(نساء: 159) آيه شريفه درباره حضرت عيسى است و مفهومش آن است كه تمام اهل كتاب پيش از مرگ خود به حضرت عيسى ايمان مى آورند و مى دانند كه خدا و پسر خدا نبوده است و ظاهر آيه آن است كه ضمير «به» به عيسى و ضمير «موته» به اهل الكتاب راجع است. الميزان و المنار در تفسير آيه گفته اند: هر يك از اهل كتاب در وقت مرگ و ديدن عالم شهود وضعشان عوض شده و يقين پيدا مى كنند كه عيسى پيغمبر و بنده خدا بوده است نه خدا و يا پسر خدا و يا دروغگو، در نتيجه حجّت خدا درباره عيسى بر يهود و نصارى تمام مى شود ولى باز پيداست كه اين ايمان ، فائده اى به حالشان نخواهد داشت. خلاصه اين كه: از مجموع آيات روشن مى شود ايمان و تسليم، واقعى و از ته قلب نيست و نظير: (قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لمّا يدخل الايمان فى قلوبكم)(حجرات: 14) است.
سوم: شخص گناهكار كه هنگام مرگ مى گويد: (انّى تبت الآن) توبه اش قبول نيست و بى توبه از دنيا مى رود ولى معذّب بودنش مانند كافر حتمى نيست احتمال دارد به وسيله شفاعت يا رحمت خدا، بخشوده شود، ذيل آيه كه مى گويد: (اعتدنا لهم عذاباً اليماً) حكم اوّلى است و احتمال شفاعت و غيره را از بين نمى برد . بلى اگر شفاعت و رحمت خدا شامل حالش نشود، معذّب خواهد بود، در الميزان نيز به آن اشاره شده است.
چهارم: تفسير الميزان به استناد «على» و «لام» در (انّما التوبة على الله للذين) توبه را در صدر آيه و همچنين در (و ليست التوبه للذين...) به شهادت قيد (و هم كفّارٌ) توبه خدا گرفته است نه توبه عبد ; يعنى رجوع خدا براى كسانى است كه چنان باشند و براى كسانى نيست كه وقت مرگ توبه كنند و يا از كفر برگردند. در صافى نيز چنين فرموده است: مخفى نماند توبه خدا بر بنده در تمام قرآن با «على» متعدى شده است مثل: (فتاب عليكم) (بقره: 54) (فان الله يتوب عليه) (مائده: 39) (لقد تاب الله على النّبىّ) (توبه: 117) و امثال آنها و توبه بنده بسوى خدا در تمام قرآن با «الى» متعدى آمده نظير: (فانّه يتوب الى الله متاباً)(فرقان: 71) (فتوبوا الى بارئكم)(بقره: 54) (توبوا الى الله توبة نصوحاً)(تحريم: 8)، و امثال ذلك، و اين به مناسبت استعلاء حق تعالى و كوچكى بندگان است.
«على» در آيه (على الله للذين) گرچه از قبيل اول نيست ولى چون معنى تعهّد را مى رساند به نظر قوى بلكه حتمى مى رسد كه مراد از توبه، توبه خداست يعنى برگشتن خدا بر بنده به نفع كسانى است كه زود توبه كنند و خلاصه اين مى شود كه توبه خدا ، فقط براى كسانى است كه زود توبه كنند نه بر آنانكه هنگام مرگ توبه كنند و يا بر حال كفر بميرند.
در اين صورت آياتى كه درباره عدم قبول توبه فرعون و كفّار ديگر آورده شد از آيه دوم اجنبى هستند ; زيرا در آيه دوم توبه كفّار مطرح نيست بلكه مضمونش اين است كه: خدا بكسانى كه در وقت مرگ توبه كنند و به كسانى كه به حال كفر از دنيا بروند توبه نمى كند، جز اينكه بگوئيم چون توبه خدا به معنى قبول توبه بنده است بالملازمه به دست مى آيد كه از كافر در آن موقع توبه هست ولى خدا قبول ندارد. در اين صورت آياتى كه در خصوص فرعون و غيره نقل شد همه با اين آيه در يك سياق اند و اين سخن ، قوى و بلكه حتمى است.
درباره آيه: (انّ الذين كفروا بعد ايمانهم ثمّ ازدادوا كفراً لن تقبل توبتهم و اولئك هم الضالون)(آل عمران: 90) گفته اند چون توبه حقيقى از آنها سر نمى زند در مجمع فرموده: اگر توبه حقيقى داشته باشند هدايت مى يابند آخر آيه مؤيد قول اهل تفسير است. (قاموس قرآن)
از امام صادق (ع) روايت شده كه به داود پيغمبر وحى آمد كه اى داود چون بنده مؤمنم مرتكب گناهى شود و سپس به سوى من بازگردد و توبه كند و هرگاه به ياد گناه خويش افتد از من شرمسار بود وى را بيامرزم و گناه او را از ياد ملائكه نگهبانش ببرم و آن گناه را به حسنه مبدل سا زم و باكى ندارم كه من از هر مهربان مهربانترم (بحار:6/28). پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «توبه كار ـ نزد خدا ـ مانند كسى است كه مرتكب گناه نشده باشد».
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «اى مردم خويشتن را به عطر استغفار خوشبو سازيد كه بوى گند گناه شما را رسوا نسازد».
و فرمود: «شفاعتگرى نيرومندتر از توبه نباشد».
امام باقر (ع) فرمود: «در توبه همين بس كه آدمى از كرده خويش پشيمان گردد».
امام جواد (ع) فرمود: «تأخير انداختن توبه در حقيقت خود را فريب دادن است، و امروز و فردا كردن در توبه سرگردانى است، و با خدا تعلل نمودن مايه تباهى و هلاكت است، و به گناه ادامه دادن ايمنى از مكر خدا است و جز زيانكاران ، كسى خود را از مكر خدا ايمن نداند».
امام باقر (ع) فرمود: «خداوند به توبه بنده اش خرسندتر است از آن كس كه مركب سوارى و توشه راهش را در شب تاريك گم كرده باشد و سپس آن را بيابد».
محمد بن مسلم گويد: امام باقر (ع) به من فرمود: «اى محمد! چون مؤمن توبه كند گناهش بخشوده گردد، پس وى عمل خويش را از سر گيرد; اما به خدا سوگند كه پذيرش توبه تنها براى اهل ايمان خواهد بود». عرض كردم: اگر وى پس از توبه باز هم به گناه برگردد و باز هم توبه كند آيا توبه اش پذيرفته مى شود؟ فرمود: «اى محمد بن مسلم تو گمان مى برى كه بنده مؤمن از گناه خويش پشيمان گشته پوزش طلبد و توبه كند و خداوند توبه اش را نپذيرد؟!» گفتم: اگر به تكرار ، گناه كند و توبه نمايد باز هم توبه اش قبول مى شود؟ فرمود: «هر بار كه مؤمن بسوى خدا بازگردد خدا نيز او را مى بخشايد كه خداوند بخشاينده اى مهربان است، توبه را مى پذيرد و از گناه درمى گذرد; مبادا مسلمانى را از رحمت خدا نوميد سازى!» . (بحار: 6 / 19 ـ 40)
امام باقر (ع) فرمود: «چون جان آدمى به اينجا رسد ـ و حضرت به گلوى خويش اشاره نمود ـ توبه عالم قبول نشود ولى توبه جاهل پذيرفته گردد» (بحار: 6 / 32). از امام صادق (ع) روايت شده كه دوستان خاندان پيغمبر (ص) تا توبه نكنند از دنيا نروند . (بحار: 47 / 320)
امام صادق (ع) فرمود: «هر مؤمن پس از ارتكاب گناه هفت ساعت فرصت توبه داده شود و چون استغفار نمود بخشوده گردد، و بسا شود كه وى پس از بيست سال به ياد گناه خويش افتد و توبه كند و خداوند او را ببخشايد، ولى كافر گناه خود را از ياد ببرد تا مورد بخشايش قرار نگيرد». (بحار:6/34)
از آن حضرت نقل است كه روزى موسى بن عمران در حال موعظه بود ناگهان يكى از مستمعين ـ كه تحت تأثير سخنان موسى قرار گرفته بود ـ گريبان خويش را چاك زد. به موسى وحى شد كه به وى بگو: گريبانت را مشكاف، دلت را براى من بشكاف (حال درونيت را دگرگون ساز) سپس امام فرمود: «روزى حضرت موسى از كنار يكى از ياران خود مى گذشت وى را به حال سجده ديده، پس از مدتى كه از آن راه بازمى گشت ديد او هنوز در سجده است. موسى نزد خود گفت: اگر حاجتش به دست من مى بود آن را برمى آوردم. وحى آمد كه اى موسى اگر او آن قدر سجده كند كه گردنش قطع شود از او نپذيرم تا گاهى كه وى از حالى كه نزد من ناپسند است به حالى برگردد كه من آن را مى پسندم». (بحار: / 352)
تَوبَة:
نهمين سوره قرآن كريم، مدنيه است و شمار آيات آن نزد كوفيين 129 و نزد حجازيين و بصريين و شاميين 130. بسال نهم هجرت نازل شد و به قول قتاده و مجاهد ، آخرين سوره اى است كه در مدينه فرود آمد.
در وجه عدم ذكر «بسمله» در آغاز اين سوره اختلاف است، برخى گويند : بدين سبب بوده كه اين سوره با سوره انفال به يك سياقند چه در انفال از عهود و مواثيق سخن شده و در اين از رفع عهود از مشركان. و بعضى گفته اند: چون «بسم الله» بر امان دلالت دارد و اين سوره براى رفع امان نازل شده، و قول اخير از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است . (مجمع البيان)
تَوبَة:
بن حمير بن حزم بن كعب بن خفاجة العقيلى العامرى، ابو حرب (مشهور به مجنون عامرى) ; شاعرى از عشاق مشهور عرب است و در اواسط قرن اول هجرى و در زمان حكومت بنى اميه مى زيسته، عاشق ليلى اخيليّه بوده، وى را از پدرش خواستگارى نمود، پدر نپذيرفت و او را به نكاح ديگرى درآورد . توبه ، سر به بيابان نهاد و درباره ناكامى خويش در عشق، به سرودن شعر پرداخت، و او بدين سيرت سمر گشت و شهره آفاق گرديد، و سرانجام در واقعه اى به شمشير قبيله بنى عوف بن عقيل به سال 85 هجرى قمرى به قتل رسيد. ديوان شعر او را دانشمند معاصر: خليل ابراهيم بغدادى جمع آورى و تنظيم نموده است . (اعلام زركلى)
توبه نصوح:
بازگشت راست و خالص. (يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحاً عسى ربكم أنْ يكفر عنكم سيّئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار...)(تحريم: 8). ابن عباس گفته است: توبه نصوح پشيمانى به دل و آمرزش خواهى به زبان و باز ايستادن به تن و تصميم بر اين است كه ديگر به چنان كار باز نگردد. (تعريفات جرجانى)
امام كاظم (ع) فرمود: «توبه نصوح كه در آيه (توبوا الى الله توبة نصوحاً) آمده چنين است كه بنده توبه كند و ديگر به گناه بازنگردد» (بحار: 6 / 20). از حضرت رسول (ص) سؤال شد: توبه نصوح چيست؟ فرمود: «اين كه توبه كار ، توبه كند و ديگر به گناه بازنگردد آنچنان كه شير به پستان بازنمى گردد». و به قولى توبه نصوح آن بود كه انسان به خيرخواهى خويش بپردازد و تصميم گيرد كه هرگز به گناه بازنگردد. (مجمع البيان)
توبيخ:
سرزنش كردن . نكوهيدن و بيم و تهديد نمودن. فى الحديث: كان على (ع) اذا وبّخ رجلا يقول له: «والله لانت اعجز من تارك الغسل يوم الجمعة ...» (بحار:89/357). رسول الله (ص): «من خالف قوله فعله فانما يوبّخ نفسه». (بحار:77/79)
تَوَتُّر:
سخت گرديدن پى و گردن . سخت شدن مانند وَتَر.
توتيا:
(فارسى)، سنگ سورمه. به عربى اثمد.
تَوَثُّب:
مستولى شدن به ظلم . برجستن و به ستم مستولى شدن.
تَوَجُّع :
دردمند و رنجور گرديدن . ناليدن .
تَوَجُّه:
روى فرا چيزى كردن . روى نهادن . روى آوردن.
تَوَجُّه به خدا:
روى آوردن به تمام وجود ، به حضرت بارى ـ عزّ اسمه ـ و به او دل بستن و از هر كسى و هر چيزى جز او بگسستن و دل بريدن، كه از والاترين مراحل ايمان به خدا مى باشد و حضرت ابراهيم (ع) پس از آنكه مراحل جولان انديشه خويش را در جستجوى آفريدگار جهان طى كرد و خداى خود را بديده خرد مشاهده نمود به اين مقام دست يافت كه گفت: (وجّهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا مسلما و ما انا من المشركين)(انعام: 79) لذا در حديث از امام صادق (ع)
آمده كه چون ابراهيم را به سمت آتش پرتاب نمودند جبرئيل در هوا او را ملاقات نمود و به وى گفت: اى ابراهيم كارى ندارى؟ ابراهيم گفت: با تو نه. (بحار:12/5)
(الذين قال لهم الناس انّ الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل...) هنگامى كه مسلمانان در جنگ احد بر اثر اهمال و سهل انگارى و طمع به مال دنيا و جمع غنايم (كه تفصيل اين واقعه را در ذيل واژه «احد» ملاحظه مى كنيد) شكست خوردند و دشمن شادان به پيروزى بازگشت ، پيغمبر (ص) بر اين شد كه سپاه خويش را از نو ساز داده دشمن را تعقيب كند و ننگ شكست را از مسلمانان بردارد و دستور فرمود منادى ندا دهد تمامى آنهائى كه در جنگ شركت داشته اند حتى مجروحين آماده كوچ شوند. مسلمانان نداى حضرت را لبيك اجابت گفته مهيا گشتند. از آن سوى ابو سفيان كه چند فرسخى از مدينه فاصله گرفته بود و در منزل روحاء با لشكرش منزل كرده بود ياران را سرزنش نمود كه شما با آن پيروزى بزرگى كه نصيبتان شد چرا محمد را نكشته و بنياد دشمن را برنكنده بازگشتيد؟! مهيا گرديد كه باز سوى مدينه شويم و كار را يكسره كنيم.
منافقان كه از هر فرصتى عليه مسلمانان استفاده مى كردند به سم پاشى و شايعه پراكنى در ميان سپاه اسلام پرداختند و آنان را گفتند: به ما رسيده كه ابو سفيان اين بار سپاه فراوانى گرد آورده و شما آن روز كه جمعتان جمع و بدنتان سالم بود حريف وى نشديد اكنون كه عده اى از شما كشته شده و جز عده اى زخمى نمانده چگونه بر او پيروز شويد؟!
اما مسلمانان كه تمام توجهشان به خدا بود نه تنها اين اراجيف از تصميمشان نكاست بلكه (فزادهم ايمانا) بر ايمانشان بيفزود و مصمم تر گشتند چنانكه يكى از ياران پيغمبر (ص) كه از بنى اشهل بود گويد: هنگامى كه آواى منادى پيغمبر (ص) شنيديم من و برادرم كه هر دو مجروح از احد بازگشته بوديم گفتيم نكند ما اين بار توفيق شركت در جنگ در خدمت پيغمبر را نداشته باشيم; بالاخره دو نفرى به راه افتاديم، من كه زخمم كمتر از برادرم بود گاهى او را به دوش مى كشيدم و چون خسته مى شدم مقدارى راه مى رفت و مجدداً به دوشش مى كشيدم تا اينكه خود را در حمراء الاسد به پيغمبر (ص) رسانديم... (مجمع البيان)
توجيه:
گردانيدن روى بسوى چيزى، روى سوى كسى يا چيزى كردن. وجّهت اليك: روى آوردم به تو. (انّى وجّهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا...) ; من (ابراهيم) روى به سوى آن كس آوردم كه آسمان و زمين را بيافريد ... (انعام: 78)
تأويل كردن، ايراد كلام بر وجهى كه كلام خصم ، بدان مندفع گردد (تعريفات جرجانى). در تداول: موجّه جلوه دادن باطل را . امام صادق (ع): «هر آن كس براى ظالمى در ظلمش عذر بتراشد (ظلم او را توجيه كند و آن را موجّه جلوه دهد) خداوند ظالمى را بر او مسلط سازد و هرچه دعا كند به اجابت نرسد و بر ستمى كه به وى رسيده مأجور نباشد». (بحار: 75 / 332 از كافى)
تَوَحُّد:
يگانه شدن. تفرد خدا به ربوبيت و به عزت و ديگر صفات خاصّه جماليه.
توحيد:
يگانه گردانيدن. حكم به واحد بودن شىء. يكى دانستن چيزى و حكم به يكتائى آن. در اصطلاح اهل حقيقت، مجرد دانستن ذات خداوندى است از آنچه كه در فهمها تصور آن و در اوهام و اذهان تخيل آن ممكن بود. توحيد را سه بعد است: خداى را به خدائى شناختن و به يكتائى او اعتراف نمودن و انبازها را از او نفى كردن. (تعريفات جرجانى)
خداى متعال را در ذات و صفات (مانند علم و قدرت و حكمت) و افعال (مانند خالقيت و رازقيت) يكى دانستن و شريك از او سلب و نفى نمودن.
همانچه كه همه انبياء بدان دعوت مى نمودند: (لا اله الاّ هو سبحانه عما يشركون)(مؤمنون: 92) و (أإله مع الله تعالى الله عما يشركون) (نمل: 63) و (ام لهم اله غير الله سبحان الله عمّا يشركون)(طور: 43) و (لا شريك له و بذلك امرت و انا اول المسلمين)(انعام: 163). اميرالمؤمنين (ع): «و اعلم يا بنىّ انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله، و لرأيت آثار ملكه و سلطانه، و لعرفت افعاله و صفاته، و لكنه اله واحد، و لا يزال ابدا و لا يزول». (ربيع الابرار:2/55)
مرحوم صدوق در كتاب «اعتقادات» خود در اين باره مى گويد:
بدان كه اعتقاد ما در توحيد چنين است كه: خداوند متعال يكى و يكتا و بى مانند و ازلى و ابدى، شنوا، بينا، دانا، شايسته كار، بى آغاز و قائم به ذات است، عزيز و از هر عيب و نقصى پاك و منزّه است، آگاه، توانا، بى نياز است، جسم و جوهر و صورت و عرض نباشد، و به اعراضى مانند: خط و سطح و ثقل و خفّت و سكون و حركت و مكان و زمان موصوف نگردد، حضرتش از
همه صفات آفريدگانش برتر و از دو مرز ابطال و تشبيه ، بيرون است (مرحوم مجلسى در تفسير اين جمله مى گويد: يعنى خداوند متعال از حدّ: اثبات ننمودن و جود و صفات كماليه، و نيز از حدّ: هم سوئى با ممكنات در حقيقت صفات و عوارض ممكنات بيرون است) و نيز اعتقاد ما بر اين است كه خداى تعالى «شىء» هست ولى مانند ديگر اشياء نمى باشد، صمد (بى نياز، مرجع بندگان) است، نه فرزندى از او مى زايد و نه او از كسى زاده است، همتا و مانند و همسر و شريكى ندارد، حضرتش در ديده و تصور نگنجد و او ديدگان و تصورات را درك بنمايد، پينكى و خواب او را عارض نگردد و او دقيق بين و محيط است، آفريدگار هر چيزى است، جز او معبودى نباشد، آفرينش و فرمان هم از او است، مبارك معبودى است خداى عالميان.
هر آن كس در ذات اقدسش قائل به تشبيه باشد مشرك است.
اين است توحيد واقعى از نظر اماميه، و هر كه اين طايفه را به نسبتهاى ناروا در اين باره منسوب سازد مفترى و كاذب و هر خبر و حديثى بر خلاف آنچه بيان گرديد نقل شود مجعول و دروغ است هر چند در كتب حديثيه ما آمده باشد.
علم توحيد: علمى كه يكتائى خداوند و يگانگى ذات احديّت و صفات بارى تعالى و نفى شرك را به ادله عقليّه و نقليّه به اثبات رساند.
در آغاز قرن دوم هجرى كه عقايد مسلمانان دستخوش افكار و شبهات فلاسفه گشت دانشمندان اسلامى بر اين شدند كه علمى به نام علم توحيد يا علم كلام مبتنى بر استدلال عقلى و نظرى و مركب از آيات قرآن و احاديث نبوى تأسيس و از اين رهگذر اصول عقايد حقّه را از اوهام و افكار شرك آميز پاكسازى و اشكال زدائى كنند و مباحثى چون: جبر و اختيار و افعال عباد و مشيت و اراده خداوند و وجود ، با تقسيمات گوناگون آن در اين علم ، مدوّن سازند هرچند اين علم نيز جز آن بخشَش كه به معصوم منتهى مى شود از خلل مصون نمانده زيرا مشوب به افكار فلاسفه و متصوفه و حتى آراء ملل غير اسلامى گشته است.
به واژه هاى: «يكتا پرستى» و «جبر» و «خدا» و «كلام» در اين كتاب رجوع شود.
توحيد:
نام سوره يكصد و دوازدهم از قرآن كريم، مكيه و داراى چهار آيه است. به «قل هو الله» رجوع شود.
توحيدى:
ابو حيان. به «ابو حيان» رجوع شود.
تَوَخِّى:
جستن. صواب جستن. اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه خود به فرزندش حسن (ع) ـ فرمود: «اى بنى!... فاستخلصت لك من كل امر نخيله (جليله) و توخيت لك جميله ...» . (نهج : نامه 31)
تَوَدُّد :
جلب دوستى كسى كردن . عن رسول الله (ص) : «التودّد الى الناس نصف العقل» . (بحار:1/224)
ابوعبدالله الصادق (ع) فى خصال المكارم : «صدق الحديث و صدق اليأس ... و التودّد الى الجار و الصاحب ...» . (بحار:69/375)
اميرالمؤمنين (ع) ـ فى وصيته لابنه ـ : «... و الزم نفسك التودّد و صبّر على مؤنات الناس نفسك ...» . (بحار:74/174)
رسول الله (ص) : «رأس العقل بعد الدين التودّد الى الناس و اصطناع الخير الى كلّ احد : برٍّ و فاجر» . (بحار:74/392)
تؤدة:
تأنّى . درنگ نمودن ; ضد شتاب و سرعت در كار. اميرالمؤمنين (ع): «اذا هممت بأمر فعليك فيه بالتؤدة» (ربيع الابرار:2/44). رسول الله (ص): «الحلم و التؤدة من النبوة، و من عجّل اخطأ». (ربيع الابرار:2/51)
توديع:
بدرود گفتن. ترك كردن. پشت سر گذاشتن: (ما ودّعك ربك و ما قلى); خدايت تو را ترك نگفته و بر تو خشم ننموده است . (ضحى: 3)
به «بدرود» رجوع شود.
تورات :
توراة، تورية . اين واژه عبرى و به معنى شريعت و وصيت است. نامى كه يهودان به قانون موسى (ع) دهند و گاه از آن به «عهد عتيق» تعبير نمايند.
كتاب آسمانى اين پيغمبر كه به صورت الواح بر او نازل گرديد . قرآن كريم مكرراً و به عناوين: توراة، الكتاب و الواح از آن تجليل و تقديس به عمل آورده و در جاهائى از قرآن به رديف انجيل و يا انجيل و قرآن ذكر شده، و گاه مستقلاً و به تنهائى از آن نام برده شده است.
قرآن، بخشى از توراة كنونى را توراة اصلى معرفى مى كند و بخش ديگر آن را تحريف شده و يا مجعول و ساخته علماء يهود مى داند.
آيات ذيل بيانگر اشارات فوق است: (و يعلّمه الكتاب و الحكمة و التوراة و الانجيل...و مصدّقاً لما بين يدىّ من التوراة و لأحلّ لكم بعض الذى حرّم عليكم...) (آل عمران: 48 ـ 50). (و كيف يحكّمونك و عندهم التوراة فيها حكم الله...إنّا انزلنا التوراة فيها هدى و نور...) (مائده: 44 ـ 45). (و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل...و
قال الله إنّى معكم لئن اقمتم الصلاة و آتيتم الزكوة و آمنتم برسلى...فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسية يحرفون الكلم عن مواضعه...)(مائده: 12 ـ 13). (و منهم امّيون لا يعلمون الكتاب الاّ امانىّ و ان هم الاّ يظنون * فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله...) (بقره: 78 ـ 79). (وعداً عليه حقا فى التوراة و الانجيل و القرآن...) (توبه: 111). (و كتبنا له فى الالواح من كل شىء موعظة و تفصيلا لكل شىء فخذها بقوة و أمر قومك يأخذوا باحسنها...)(اعراف: 145). (و لمّا سكت عن موسى الغضب اخذ الالواح و فى نسختها هدى و رحمة للذين هم لربهم يرهبون)(اعراف: 154). (انى رسول الله اليكم مصدقا لما بين يدىّ من التوراة) . (صفّ: 6)
آنچه مسلم است تورات كنونى توسط حضرت موسى يا در عصر او نوشته نشده. مرحوم طباطبائى در تفسير الميزان (3/339) طبق مداركى مدعى شده كه در فتنه بخت نصر و لشكر كشى او به فلسطين ، تورات از بين رفت و بعدها كه كورش پادشاه ايرانى ، بنى اسرائيل را از بند اسارت نجات داد و آنها را اجازه داد ، به فلسطين بازگردند و معبد خود را از نو بنا كنند مردى به نام عزير كه هويتش مجهول است به جمع تورات پرداخت و اسفار پنجگانه را نوشت.
به هر حال بخشى از تورات اصلى در تورات كنونى گنجانيده شده كه شايد به برخى از آن الواح دست يافته يا شفاهاً از اشخاص گرفته است .
مستر هاكس آمريكائى صاحب كتاب قاموس كتاب مقدس در مقدمه كتاب خود مى نويسد: كتاب مقدس (تورات) توسط 39 نفر در مدت 1500 سال تأليف شده است .
دائرة المعارف لاروس ذيل واژه توراة مى نويسد: دانش روز و نيز تحقيقاتى كه در آثار قديم و تاريخ و علم لغات در آلمان به عمل آمده ثابت مى كند كه توراة را موسى ننوشته بلكه دانشمندانى از يهود يكى پس از ديگرى با اعتماد به نقلهاى شفاهى كه پيش از اسارت يهود به دست بابليان به آنها رسيده ، نوشته اند.
آقاى صدر بلاغى در قصص قرآن مى نويسد: تاريخ تأليف سفر خروج ، قرن نهم و تاريخ تأليف سفر تثنيه ، قرن هفتم و هشتم پيش از ميلاد بوده و سفر احبار ، پس از سال 516 قبل از ميلاد نوشته شده است .
«نظرى به تورات فعلى»
اين تورات كه اكنون به دست يهود و به نام عهد عتيق معروف است مشتمل است بر: اسفار پنجگانه و صحيفه يوشع و سى و سه كتاب ديگر. اسفار پنجگانه كه به حضرت موسى مربوط است عبارتند از:
1 ـ سفر پيدايش (يا تكوين) كه از اول خلقت تا وفات حضرت يوسف در پنجاه باب تدوين شده است .
2 ـ سفر خروج ، مشتمل بر چهل باب از شمارش اسامى فرزندان يعقوب كه به مصر آمدند شروع و به نقل خيمه اجتماع ختم مى گردد و تأسيس احكام يهود در كوه سينا و مواعده خدا با موسى و غيره در آن است.
3 ـ سفر لاويان ، مشتمل بر بيست و هفت باب از حكم قربانى آغاز و درباره برخى قواعد و حدود صحبت كرده و باجمله «اين است اوامرى كه خداوند به موسى براى بنى اسرائيل در كوه سينا امر فرموده» پايان مى پذيرد.
4 ـ سفر اعداد ، داراى سى و شش باب و درباره سفرهاى بنى اسرائيل و راجع به ورود به اردن و كنعان و غيره مى باشد.
5 ـ سفر تثنيه، سى و چهار باب دارد كه راجع به شرايع و احكام و تذكرات است و با مرگ موسى ختم مى شود.
خرافاتى كه در اين كتاب آمده بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، از باب نمونه به تعدادى از آنها اشاره مى شود:
در باب سوم از سفر پيدايش آيه هشتم آمده كه خدا در بهشت راه مى رفت و آدم و زنش خود را از او پنهان كردند. در همين سفر ، باب 32 آيه 24 مى گويد: خدا با يعقوب كشتى گرفت و نتوانست بر او غالب آيد و گفت اى يعقوب مرا رها كن.
در همين سفر باب 19 آيه 30 مى گويد دختران لوط به وى شراب نوشاندند و با او همبستر شدند و هر دو از او باردار گشتند و هر يك پسرى زائيد.
در همين سفر باب 18 بند 1 به بعد مى گويد: خدا با دو نفر نزد ابراهيم آمدند و ابراهيم خواست پاى خدا را بشويد ، بالاخره خوراك مى آورد و خدا با آن دو يار خود خوراك خوردند.
در سفر خروج باب 32 ساختن گوساله را به هارون نسبت مى دهد كه وى پس از تأخير موسى گوساله را بساخت و مردم را به عبادت آن دعوت كرد، در صورتى كه در باب 28 و 40 همان سفر آمده كه خدا هارون را تمجيد كرد و درباره او به موسى سفارش نمود.
در كتاب دوم سموئيل باب يازده مى نويسد: داود زن اوريا را از پشت بام ديد كه غسل مى كند داود كسانى را فرستاد زن را گرفته آوردند، داود بلافاصله با او همبستر شد و زن باردار گرديد و حمل خود را به آگاهى داود رسانيد.
در باب دوازدهم همين كتاب آمده كه ناتان فرستاده خدا پيش داود آمد و از اين كار انتقاد كرد و گفت: خدا مى گويد به عوض كارى كه درباره زن اوريا كرده اى زنان تو را گرفته پيش چشم تو به همسايه ات خواهم داد و او در برابر آفتاب با زنان تو خواهد خوابيد، تو در پنهانى زنا كردى اما من اين كار را پيش تمام بنى اسرائيل خواهم نمود . (نگارنده)
از امام صادق (ع) روايت شده كه تورات در ششم رمضان فرود آمد. (بحار:13/237)
توران:
نام تركستان است و بخشى از خراسان، ولايت ماوراء النهر. چون اين مملكت را فريدون به «تور» پسر بزرگ خود داده بود به توران موسوم گشت. (برهان)
تَوَرُّط:
در هلاكت افتادن. اميرالمؤمنين (ع): «احذروا الذنوب المورّطة و العيوب المسخطة ...» (نهج : خطبه 83). «انما تخبط العشواء و تتورط الظلماء». (نهج : خطبه 31)
تَوَرُّع:
پرهيز كارى كردن. اميرالمؤمنين(ع): «ايها الناس، الزهادة قصر الامل و الشكر عند النعم و التورع عند المحارم ...» (نهج : خطبه 81). «... اين اخياركم و صلحاؤكم! و اين احراركم و سمحائكم! و اين المتورّعون فى مكاسبهم و المتنزّهون فى مذاهبهم ...» (نهج : خطبه 129)
تَوَرُّك:
بر سرين نشستن. برگردانيدن پاى را بر ستور جهت آسايش و يا جهت فرود آمدن. تكيه نمودن بر سرين. سرين بر پاى نهادن در نماز يا هر دو سرين يا يك سرين بر زمين نهادن در آن.
تورّك بر دو قسم است: مستحب، و آن چنان است كه نمازگزار ـ بين سجده ها يا بعد از هر دو سجده ـ بر سرين چپ بنشيند و هر دو پاى را از زير خود بيرون آورد و پاى چپ را بر زمين نهد و پشت پاى راست را بر باطن پاى چپ گذارد. كه مرحوم شيخ (قده) و جماعتى خبر حماد را اين نحو بيان داشته اند.
و تورّك مكروه، و آن چنان است كه نماز گزار در حال ايستادن دستهاى خود را بر دو سرين خود نهد. (مجمع البحرين: ماده