«ورك»)
تَوَرُّم:
براماسيدن. عن اميرالمؤمنين(ع): «لقد قام رسول الله (ص) عشر سنين على اطراف اصابعه حتى تورّمت قدماه ... فقال الله عزوجل: (طه * ما انزلنا عليك القرآن لتشقى)». (مستدرك: 4 / 118)
تَورِيَة:
پنهان نمودن . پوشانيدن. پوشيدن حقيقت خبرى و ظاهر كردن غير آن. توريه در اصطلاح ادب و فقه آن است كه متكلم خلاف ظاهر كلام خود را اراده كند و به تعبير ديگر: پوشيدن حقيقت چيزى و ظاهر كردن غير آن. (تعريفات جرجانى)
يكى از اصحاب امام صادق (ع) گويد: از آن حضرت معنى (ايّتها العير انكم لسارقون)(اى كاروانيان شما دزديد) پرسيدم ـ كه چگونه يوسف برادران را دزد خواند با وجود اينكه آنان چيزى را ندزديده بودند ـ فرمود: مراد يوسف اين بود كه شما يوسف را از پدر دزديديد، لذا هنگامى كه گماشتگان يوسف در ميان بار برادران جستجو مى كردند برادران پرسيدند چه چيزى را مى جوئيد آنها نگفتند: شما پيمانه شاه را دزديده ايد بلكه گفتند: ما در جستجوى پيمانه شاهيم. (بحار: 71 / 14)
جابر جعفى گويد: نخستين بار كه به مدينه در خدمت امام صادق (ع) شرفياب شدم حضرت از من پرسيد: «از كجا ميآيى؟» عرض كردم: از كوفه. فرمود: «از چه تيره اى؟» گفتم: جعفى. فرمود: «به چه منظور بدينجا آمده اى؟» گفتم: براى فرا گرفتن علم. فرمود: (حال كه قرار است در اينجا بمانى) «اگر كسى از تو بپرسد اهل كجائى بگو اهل مدينه ام». عرض كردم: مگر دروغ براى ما جايز است؟ فرمود: «اين دروغ نيست هر كه در شهرى زندگى مى كند تا در آنجا است اهل همان شهر است». (بحار: 71 / 17)
توزيع:
بخش كردن . تقسيم كردن.
تَوَسُّخ :
ريمناك گرديدن .
تَوَسُّد:
چيزى را بالش كردن . تكيه كردن و گذاشتن سر خود را بر بالش. اميرالمؤمنين (ع) ـ فى بعض خطبه ـ : «و إنْ شئت قلت فى عيسى بن مريم (ع) فلقد كان يتوسّد الحجر و يلبس الخشن و كان ادامه الجوع ...» . (نهج : خطبه 160)
تَوَسُّط:
ميانجى كردن. در ميان چيزى شدن. در ميان جمع نشستن. ميانه روى و اعتدال.
تَوَسُّع:
فراخى نمودن، خلاف تضيّق در امر و مكان. اميرالمؤمنين (ع): «و لكنه سبحانه جعل حقه على العباد أنْ يطيعوه، و جعل جزاءهم عليه مضاعفة الثواب تفضلا منه و توسعا بما هو من المزيد اهله». (نهج : خطبه 216)
تَوَسُّل:
وسيله جستن. وسيله به كار گرفتن جهت رسيدن به امرى از امور يا به
فردى از افراد. وسيله جوئى. نزديكى يافتن به چيزى يا به كارى.
يقال: توسّل اليه بوسيلة ; أىْ : عمل عملا تقرب به اليه (اقرب الموارد). توسّل الى الله بعمل او وسيلة: عمل عملا تقرب به اليه تعالى. (المنجد). (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة) (اى اهل ايمان از خداى بترسيد و وسيله به سوى او بجوئيد) (مائده: 35) . مراد از وسيله در اينجا عمل به طاعات و عبادات است كه موجب نزديك شدن بنده به خداى خويش مى گردد (مجمع البيان: 3 / 293). (اولئك الذين يدعون يبتغون الى ربهم الوسيلة أيّهم اقرب) اين آيه به دو وجه معنى شده:
1 ـ پيامبران خدا كه مردمان را به سوى خدا مى خوانند ، خود به وسيله طاعت و بندگى به حضرتش تقرب مى جويند، چه رسد به افراد عادى كه فاقد مقام و منزلتى آنچنانند؟!
2 ـ آنانكه به خدائى مى خوانندشان (مانند عيسى «ع» و ملائكه) خود در جستجوى وسيله مى باشند كه به طاعت و بندگى، خويشتن را به درگاه قرب پروردگار نزديك سازند. (اسراء: 57) (مجمع البيان:6/ 650). امام باقر (ع): «بهترين وسيله كه وسيله جويان بدان توسل جويند همانا ايمان به خدا و رسول است». (سفينة البحار)
اميرالمؤمنين (ع): «ان افضل ما توسّل به المتوسلون الى الله سبحانه و تعالى، الايمان به و برسوله، و الجهاد فى سبيله، فانه ذِروة الاسلام، و كلمة الاخلاص فانها الفطرة، و اقام الصلاة فانها الملّة، و ايتاء الزكاة فانها فريضة واجبة، و صوم شهر رمضان فانه جُنّة من العقاب، و حج البيت و اعتماره، فانهما ينفيان الفقر و يرحضان الذنب، و صلة الرحم فانها مثراة فى المال و منسأة فى الاجل، و صدقة السرّ فانها تكفرّ الخطيئة، و صدقة العلانية فانها تدفع ميتة السوء، و صنائع المعروف فانها تقى مصارع الهوان». (نهج : خطبه 110)
«توسل به انبياء و اولياء خدا»
از جمله مباحثى كه از ديرباز در اوساط علمى دينى و در فصول كلاميه مطرح بوده است اين مسئله مى باشد، توضيح آنكه:
توسل به ذوات مقدسه به سه وجه تصور مى شود:
1 ـ خدا را به حق آنها خواندن، چنانكه گوئى خداوندا به حق پيامبرت حاجتم را روا كن. شبهه اى كه در اين وجه شده آنكه مخلوق را بر خالق حقى نَبُود، و آن خالق است كه بر مخلوق حق دارد. پاسخ اين شبهه آنكه چه اشكالى دارد اگر خداوند خود ـ تكريماً و تعظيماً ـ حقى را براى مقربان درگاهش كه در راه اداء رسالت فداكاريهائى نموده و رنجهاى طاقت فرسا به خود هموار
نموده اند، بر خود فرض كرده باشد، چنانكه از برخى روايات و بعضى ادعيه مأثوره اين معنى به وضوح استفاده مى شود؟!
2 ـ از آنها خواسته شود كه در مورد حاجت منظور ، به درگاه خداوند دعا كنند.
3 ـ خود آن ولى يا نبىّ را بخوانند، چنانكه گويند: اى پيغمبر فلان حاجتم را روا كن. بديهى است كه از نظر يك موحّد جز خداوند هيچ كسى مبدأ خير نيست، و متوسّل بدين نيّت مدعوّ خويش را مى خواند كه برآمدن حاجتش را از خدا بخواهد، و در حقيقت اين وجه به وجه دوم باز مى گردد.
عموم شيعه و اكثر اهل سنت، توسل را طبق وجوه مذكوره قبول دارند، جز گروه اندكى از اهل سنت كه در بعضى صور دعوى شرك نموده اند، آنها مى گويند: توسّل به مخلوق در پيشگاه خالق، شرك به خالق و منافى با يكتا پرستى است، زيرا در صورتى روا باشد كسى را بين خود و ديگرى واسطه قرار دهى كه آن واسطه به حال تو آگاه تر و درباره تو مهربان تر بود، و اين معنى در مورد خداوند با بندگانش تصور معقول ندارد، چه حضرتش از هر كسى به بنده نزديكتر: (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد)(ق: 16). و از هر كسى به وى مهربان تر است: (فالله خير حافظاً و هو ارحم الراحمين)(يوسف:64).
اين بود خلاصه اى از آنچه منكران توسل مى گويند.
اكنون با بررسى كوتاهى بايد ديد آيا توسل اصولاً با توحيد منافات دارد يا خير؟
توسل و توسيط، گاه بدين وجه باشد كه شخص متوسّل، فردى را بين خود و شخصيتى كه مرجع رفع نياز او است واسطه قرار مى دهد كه حاجتش را به آگاهى آن مصدر امر رساند، يا آنكه مهر و محبتش را به وى معطوف دارد، بديهى است كه اين معنى در مورد ذات بارى تعالى كه از حال هر كسى به خود او آگاه تر و از هر كسى به وى مهربان تر است، نامعقول و ناموجّه است.
و گاه بدين صورت باشد كه آن مصدر امر، خود ـ محض مصلحت ـ شخص يا اشخاصى، و يا امر يا امور معينى را واسطه فيض خويش قرار داده و شخص محتاج ـ حسب دستور ـ به آن اشخاص يا امور، توسّل جويد. اين نوع توسل در مورد خداوند، صحيح و معقول بوده و هيچگونه منافاتى با توحيد ندارد، و حتى توسل بدين كيفيت در شئون زندگى روزمرّه رائج و دائر است: توسل به كسب و كار جهت امرار معاش و به دست آوردن روزى، توسل به پزشك جهت درمان و شفا، در صورتى كه روزى و شفا از نظر يك موحّد به دست خداوند است.
پس اين كار به هيچ وجه شايبه شرك به خدا در آن نبوده و نيست، زيرا كسانى كه آن حضرات را وسيله و شفيع خود مى سازند نه از اين جهت است كه خدا را به خواسته خود ناآگاه، يا درباره خود نامهربان مى دانند، بلكه از اين رو كه آن حضرات علاوه بر اينكه به درگاه حضرت حق ـ جلّت عظمته ـ موجّه و مقربند ، از طرف مقام ربوبى در خصوص وساطت فيض مأذون مى باشند. آيات عديده اى از قرآن كريم بر اين امر دلالت دارند كه به شمارى از آنها اشاره مى شود:
از آن جمله آيات شفاعت است، مانند: (ما من شفيع الا من بعد اذنه) (يونس: 3) و ديگر: (و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما)(نساء: 64). و ديگر: (و لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله...) (توبه: 59). آيه نخست دلالت دارد بر اينكه ذواتى در امر شفاعت و وساطت مأذون مى باشند. و در آيه دوم، خداوند ، وساطت پيغمبر (ص) را در امر درخواست گذشت از گنهكاران به درگاه خويش مورد تأييد قرار داده. و در آيه سوم، پيغمبر (ص) را مفضل و منعم معرفى كرده، و او را در نعمت بخشى ، مرادف خود دانسته هرچند كه پيغمبر (ص) در اين باره مستقل نبوده و سمت وساطت را حائز است.
و شايد حكمت اينكه خداوند چنين اختياراتى را به سلسله جليله انبياء و اولياء عطا كرده اين باشد كه چون مردمان خويشتن را در شئون زندگى مادى به آنان محتاج دانند و آن حضرات را در حلّ مشكلات دخيل شمارند، به مكتب و رسالت آنها توجه بيشترى كنند و از طاعت آنان رخ نتابند.
چنانكه اشاره شد، مسئله توسل در مذهب شيعه ـ طبق مدارك معتبره ـ مورد تأييد، و عملاً رايج و معمول، و از نظر محققين اهل سنت نيز مقبول و مؤيّد است: قسطلانى (از علماى معروف اهل سنت) آورده كه روزى ابو جعفر منصور، دومين خليفه عباسى در كنار قبر پيغمبر (ص) ايستاده بود و مالك بن انس، امام فرقه مالكيه نيز حضور داشت، منصور به مالك گفت: اى ابو عبدالله! جهت درخواست حوائجم به سمت قبله رو كنم، يا به پيغمبر(ص) رو كنم و دعا كنم؟ مالك گفت: چرا از پيغمبر روى بگردانى و به ديگر سوى روى آورى؟ مگر نه اين شخص وسيله تو و وسيله پدرت آدم است تا روز قيامت؟! خير، رو به قبر پيغمبر (ص) كن و حاجتت را به وسيله او بخواه و او را شفيع خويش قرار ده كه خداوند شفاعتش را مى پذيرد، كه خداوند فرموده: (و لو انهم اذ ظلموا انفسهم...) . (وفاء الوفاء: 4 / 1376 و الموسوعة الفقهية ذيل واژه توسل)
و نيز قسطلانى در «المواهب اللّدنية» در باب زيارت قبر پيغمبر (ص) مى گويد: و شايسته است كه زاير آن حضرت دعا و تضرع و شفاعت خواهى و مدد جوئى و توسل به آن جناب بسيار كند.
زرقانى در شرح مواهب (8 / 317) گويد: و بايستى زاير پيغمبر (ص) بدان حضرت توسل جويد و آبروى او را نزد خداوند وسيله برآورده شدن حوائج خويش سازد زيرا مقام مقدس نبوى محل فرود آمدن بارهاى سنگين گناهان است. تا آنجا كه مى گويد: و اگر كسى بر خلاف اين عقيده داشته باشد چنين كسى از فيض پروردگار محروم و ديده بصيرتش كور است مگر سخن خدا را نشنيده كه مى فرمايد: (و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروا الله...)؟!
و اينك برخى روايات مربوط به توسل: از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: «نام ما خاندان پيغمبر (ص) تب را و هر بيمارى را شفا باشد». و در حديث آمده كه امام باقر (ع) هر گاه مبتلى به تب مى گشت با صداى بلند آنچنان كه از درگاه سرا شنيده مى شد مى گفت: «يا فاطمه بنت محمد».
ابو هاشم جعفرى گويد: موقعى كه امام هادى (ع) بيمار بود به من فرمود: «كسى را بجوى كه به حائر امام حسين (ع) رود و مرا دعا كند». عرض كردم: «شما خود حائريد چه نياز كه به حائر امام حسين توسل جوئيد؟!» فرمود: «آنجا محل استجابت دعا است چنانكه خداوند پيغمبرش را امر مى كند به عرفات رفته در آنجا دعا كند بدين جهت كه عرفات محل استجابت دعا است». (سفينة البحار)
ابو هريره عبد الرحمن بن صخر (م 59 ق) از رسول خدا (ص) روايت كرده كه وقتى خداى تعالى آدم ابو البشر را آفريد و از روح خود در او دميد، آدم به سمت راست عرش نگريست; آنجا پنج شبح (كالبد و پيكر) را ديد كه در حال سجود و ركوعند. گفت: خداوندا مگر كس ديگرى جز من (در اين فصل از خلقت بشر) از خاك آفريده اى؟ فرمود: نه، اى آدم. گفت: پس اين پنج شبه كه به هيئت خود مى بينم كيانند؟ فرمود: ايشان پنج تن از فرزندان تواند كه اگر نبودند تو را نمى آفريدم، پنج تنند كه نامشان را از نام خود مشتق ساخته ام، اگر اينها نبودند نه بهشت را مى آفريدم نه دوزخ را، و نه عرش را و نه كرسى را و نه آسمان را و نه زمين را و نه ملائكه و نه انس و جن را; من محمودم و اين محمد است، من عاليم و اين على است، من فاطرم و اين فاطمه است، من احسانم و اين حسن است و من محسنم و اين حسين است، به عزتم سوگند كه هيچ كسى با ذره از خردلى از بغض ايشان نزد من نيايد جز اينكه وى را به دوزخ خويش درآورم و اى آدم ! باك ندارم ـ چه تعداد و چه كسان باشند ـ اينان برگزيده منند، به بركت ايشان نجات مى دهم و به سبب ايشان هلاك مى كنم; اگر تو را حاجتى نزد من باشد بايستى به اين پنج ، متوسل شوى.
آنگاه رسول خدا (ص) فرمود: «ما كشتى نجاتيم، هر آن كس به اين كشتى بياويزد ، رستگار گردد و هر كه از آن منحرف شود به هلاكت رسد، هر كه را نزد خدا حاجتى باشد بايد كه حاجت خويش را با توسل به ما اهل بيت بخواهد» ، «نحن سفينة النجاه من تعلق بها نجى و من حاد عنها هلك فمن كان له الى الله حاجة فليسأل بنا اهل البيت» اين حديث را جمعى از بزرگان سنت نقل كرده اند مانند شيخ الاسلام جموئى در باب اول فرائد السّمطين و خطيب خوارزمى در مناقب 252 و همين حديث را با اندك اختلافى در الفاظ، ابوالفتح محمد بن على نطنزى در خصائص خود آورده است . (الغدير:2/300 و 7/301)
نور الدين على بن احمد سمهودى از دانشمندان معروف اهل سنت مى نويسد:
بدانكه پناه جوئى و شفاعت خواهى به پيامبر عظيم الشأن اسلام و آبرو و منزلتش را بنزد خداوند، وسيله برآمدن حاجات به درگاه قاضى الحاجات قرار دادن، از قديم الزمان حتى پيش از خلقت ايشان مورد عمل انبياء و مرسلين و سلف صالحين بوده، چنانكه در حال حيات آن حضرت معمول بوده و طبق اسنادى در عالم برزخ و قيامت نيز معمول خواهد بود.
روايات در اين باره بسيار آمده كه به تعدادى از آنها اشاره مى شود:
از جمله روايتى كه جمعى از رواة من جمله حاكم آن را نقل نموده و از حيث سند ، مورد تاييد قرار گرفته، سلسله سند آن به عمر بن خطاب مى رسد كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «موقعى كه آدم ابو البشر مرتكب آن خطا گرديد ، گفت: خداوندا به حق محمد تو را مى خوانم كه از گناهم درگذرى. خداوند به وى فرمود: چگونه محمد (ص) را شناختى و حال آنكه هنوز وى را نيافريده ام؟! عرض كرد: پروردگارا هنگامى كه مرا به دست قدرت خويش آفريدى و از روح ويژه در من دميدى سر برافراشتم ديدم بر قوائم عرش نوشته است: لا اله الاّ الله. محمد رسول الله. دانستم كه جز نام بهترين آفريدگانت به كنار نام خويش ننهى. خداوند فرمود: راست گفتى اى آدم، وى دوست ترين خلقم به نزد من است، حال كه به نام او به نزد من توسّل جستى تو را آمرزيدم، و اگر محمد (ص) نبود تو را نمى آفريدم». طبرانى اين حديث را نقل كرده و دنباله آن آورده كه «او آخرين پيامبر از نسل تو است».
و از آن روايات روايتى است كه جمعى از حديث نگاران از جمله نسائى و ترمذى در كتاب دعوات از جامع خود از عثمان بن حنيف نقل كرده كه گفت: مرد نابينائى به نزد پيغمبر (ص) آمد و عرض كرد: از خدا بخواه كه مرا شفا دهد. حضرت فرمود: «اگر خواستى تو را دعا كنم و بينا شوى، و اگر خواستى بر اين بليه صبر كن و اين ترا به از بينائى بود». وى گفت: مرا دعا كن. حضرت به وى امر فرمود كه وضوئى نيكو بسازد و سپس اين دعا به زبان آور: «اللهم انى اسألك و اتوجه اليك بنبيك محمد نبى الرحمة، يا محمد انى توجهت بك الى ربى فى حاجتى لتقضى لى، اللهم شفّعه فىّ». پس وى از جاى خود برخاست در حالى كه بينا شده بود.
طبرانى از عثمان بن حنيف روايت كرده كه مردى چند بار به نزد عثمان بن عفان از پى حاجتى رفت و عثمان به وى وقعى نمى نهاد و حاجتش را برآورده نمى ساخت، ماجرا را به عثمان بن حنيف شكايت كرد، عثمان به وى گفت: به وضوخانه رفته وضوئى تازه بساز، سپس به مسجد رو و دو ركعت نماز گزار و پس از سلام نماز بگو: «اللهم انى اسألك و اتوجه اليك بنبينا محمد(ص) نبى الرحمة، يا محمد انى اتوجه بك الى ربك ان تقضى حاجتى» سپس حاجت خويش را ذكر مى كنى. آن مرد برفت و به دستور عمل نمود، پس از آن به درب خانه عثمان بن عفان شد. بى درنگ دربان آمد و دست وى را گرفت و او را به نزد خليفه برد، خليفه از او پرسيد حاجتت چيست؟ وى حاجت خويش را بيان داشت و عثمان فوراً آن را برآورده ساخت و به وى گفت: هر حاجتى داشته باشى ما آماده ايفاء آن مى باشيم. از نزد خليفه بيرون شد، عثمان بن حنيف را ملاقات نمود، از او تشكر نمود كه حاجت وى را به عرض خليفه رسانيده است، عثمان گفت: من در اين باره چيزى به خليفه نگفته ام، بلكه داستان آن نابينا را كه به چشم خود ديدم بر اثر توسل به رسول خدا شفا يافته بود به ياد آوردم و تو را به دستورى كه پيغمبر (ص) به وى داده بود راهنمائى نمودم و اين نتيجه آن توسل است.
بيهقى از طريق اعمش از ابو صالح، و او از مالك الدّار، و نيز ابن ابى شيبه به سند صحيح از مالك الدار روايت كرده كه در عهد خلافت عمر بن الخطاب خشك سالى شديدى اتفاق افتاد، يكى از مسلمانان به نزد قبر رسول خدا (ص) رفت و گفت: اى پيغمبر خدا، از خداوند براى امتت باران بخواه، كه همه در شرف هلاكتيم. پيغمبر (ص) به خواب آن مرد آمد و به وى فرمود: «حاجتتان برآورده شد ...» . (وفاء الوفاء:4/1371)
توسّم:
فراست بردن . به علامت پى بردن به چيزى. توسمت فيه الخير: تبيّنت فيه اثره. (إنّ فى ذلك لآيات للمتوسّمين) (در اين امور ، نشانه هائى است مر فراستمندان را) (حجر: 75). فى مجمع البيان: و قد صحّ عن النبى (ص) انه قال: «اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله». قال: «ان لله عباداً يعرفون الناس بالتوسم، ثم قرأ هذه الآية». (نور الثقلين: 3 / 24)
توسَن:
(فارسى)، ناآموخته . وحشى و رام نشونده . سركش ، مقابل رام. اسب وحشى. اسب سركش و جهنده.
توسيط:
در ميان آوردن چيزى. در ميان قرار دادن.
توسيع:
فراخ گردانيدگى و وسعت دادگى، خلاف تضييق.
توسيم:
به موسم آمدن. بسى داغ كردن.
تَوَشُّح:
وِشاح به گردن افكندن . حمايل در افكندن . حمايلوار به گردن افكندن جامه و شمشير را. ازهرى گويد: توشّح جامه: داخل كردن آن زير بغل راست و افكندن آن بر دوش چپ است چنانكه محرم كند. (دهخدا)
توشه:
(فارسى)، طعام اندك، طعامى كه مسافران با خود دارند، و اين مجازى است مشهور ; زيرا كه مركّب است از توش به معنى قوّت و توانائى كه هاء نسبت به وى ملحق گشته ... (آنندراج)
به عربى زاد گويند. (و تزودوا فان خير الزاد التقوى) (توشه با خود برداريد كه بهترين توشه (راه آخرت) تقوى است). (بقره: 197)
اميرالمؤمنين (ع): «اى بندگان خدا! هر چه بيشتر مراقب و مواظب عزيزترين اشخاص و آن كس كه از هر كسى به نزدتان عزيزتر است (خودتان) باشيد كه خداوند مسير حق را واضح و آشكار داشته و راههايش را روشن نموده است، پس ـ بنابر اين يكى از دو راه پيش روى شما است ـ يابد بختى دائمى و يا خوشبختى هميشگى ; پس در اين ايام گذشتنى براى روزگار باقى و هميشگى ، توشه برداريد كه شما را به توشه متناسب با آنجا راهنمائى كرده اند و به كوچ كردن فرمانتان داده اند ...» . (نهج : خطبه 157)
توشيح:
وِشاح (شمشمير. قوس) در گردن كسى افكندن. آراستگى و زينت دادن. نوشته اى را به مهر و امضاى خود مزيّن كردن.
توشيح (اصطلاح فن بديع): نام صنعتى در شعر كه شاعر به طريقى شعر انشاد نمايد كه چون حروف اول مصارع يا ابيات جمع كند ، اسمى بيرون آيد ; چنانكه اسم محمد ، از اين رباعى:
من بر دهنت به موى بستم دل تنگحاصل زلبت نيست برون از نيرنگ
من با تو و تو با من مسكين شب و روزدارم سر آشتى، تو دارى سر جنگ
چون حرفهاى اول از مصارع اين دو بيت يكجا كنند «محمد» پيدا شود (غياث اللغات). (آنندراج). شمس قيس آرد: توشيح آن است كه بناء شعر بر چند بخش مختلف الوزن نهند كه جمله آن يك قصيده باشد و چون هر بخش را جداگانه برخوانى قصيده ديگر بر وزنى ديگر بيرون آيد چنانكه رشيدى سمرقندى گفته است:
اى كف راد تو در جود به از ابر بهارخلق را با كف تو ابر بهارى به چه كار
بيش از اندازه اين طايفه «بر بنده نهادجود تو بار گران» زان دو كف گوهر بار
ديگرانند چو من بنده و «من بنده زشكرعاجزم چون دگران» و زخجلى گشته فگار
عجز يكسو نه و انگار كه «كردستم جرمسوى عفوت نگران» مانده و دل پر تيمار
تو خداوندى احسان كن و «اين جرم بفضلزين رهى در گذران» زانكه تويى جرم گذار
ابر كى خوانمت اى خواجه چو «شد ابر مطيرنزد تو حيران» در دست تو سرگشته و خوار
شمس كى خوانمت اى خواجه چو«شدشمس منيرپيش توپنهان»وز روى تو آسيمهو زار
هست در بخشش و در بينش و «در دانش و فضلآن دل پاكت» بحرى كه ورا نيست گذار
بل كه از رشك كف و آن دل «چون بحر قعيرگشت بى پايان» اندوه دل جمله بحار
اين نكو نامى و اين رادى «فرخنده كنادبر تو مولى» و بداراد ترا در زنهار
به سلامت به سلام آمدى «اى سعد الملكعيد اضحى» حق او را به سيادت بگزار
شادمانى كن و خرم زى «و آنكس كه به عيدمدح تو گفت» برو گستر از اكرام شعار
شعر ماهست به هنگام تو «بر رفته ز جاهتا به شعرى» كه شكيبد كه نگويد اشعار
جمله قصيده از بحر رمل است و آنچه در حيز اول نوشته است چون جدا برخوانى اين دو بيتى است:
بر بنده نهاد جود تو بار گرانمن بنده ز شكر عاجزم چون دگران
كردستم جرم سوى عفوت نگراناين جرم به فضل زين رهى در گذران
و حيز دوم اين قطعه است از بحر هزج مسدس مسبغ بر مفعول مفاعلن مفاعيلان:
شد ابر مطير نزد تو حيرانشد شمس منير پيش تو پنهان
در دانش و فضل آن دل پاكتچون بحر قعير گشت بى پايان
و حيز سوم اين قطعه است بر مفعول مفاعلن فعولن:
فرخنده كناد بر تو مولىاى سعد الملك عيد اضحى
وآنكس كه به عيد مدح تو گفتبر رفته ز جاه تا به شَعرى
و اين نوع را موشح محيز خوانند از بهر آنكه از هر چيزى از آن وزنى برخيزد و باشد كه در اول هر مصراع حرفى يا كلمه اى نگاه دارند كه چون جمع كنى اسمى يا شعرى يا دعائى باشد چنانكه رشيد، رباعيى گفته است و در اول هر مصراع حرفى نگاهداشته كه مجموع آن نام «محمد» باشد بر اين مثال:
معشوقه دلم به تير اندوه بخستحيران شدم و كسى نمى گيرد دست
مسكين تن من زپاى محنت شد پستدست غم دوست پشت صبرم بشكست
(المعجم فى معايير اشعار العجم : 288)
تَوَصُّل:
نيك به هم پيوستن. پيوستگى جستن. به حيله ناچيزى رسيدن. در اصطلاح اصول: آنچه در تكوين يا تشريع مقدمه امر ديگرى باشد ; واجب غيرى، در قبال تعبدى ; مانند مقدمات عبادات كه واجب اند براى رسيدن به ذى المقدمة، مانند زاد و راحله و طى طريق نسبت به حج. و گاه واجب توصلى ، خود جنبه تعبدى هم داشته باشد، مانند غسل و وضو نسبت به نماز.
تَوصيف:
وصف و بيان حال كردن.
تَوصيل:
پيوند كردن چيزى. پشت سر هم پيوست نمودن: (و لقد وصّلنا لهم القول لعلهم يتذكرون) . (قصص: 51)
تَوصِيَة:
اندرز كردن و فرمودن. سفارش نمودن: (فلا يستطيعون توصية و لا الى اهلهم يرجعون) (در آن لحظه مرگ ، نه توانائى سفارشى دارند و نه به نزد خانواده خويش توانند برگردند). (يس: 50)
تَوَضُّؤ:
دست و روى شستن. به «وضوء» رجوع شود.
تَوضيح:
پيدا ساختن . آشكار نمودن.
تَوطِئَة:
به پا كوفتن. آماده نمودن. اميرالمؤمنين (ع) ـ لاصحابه عند الحرب ـ : «اعطوا السيوف حقوقها، و وطّئو للجنوب (للحتوف) مصارعها...» . (نهج : نامه 16)
تَوَطُّن:
جاى گرفتن . اقامت در جائى. وطن گرفتن.
تَوطين:
جاى باش ساختن. دل بر چيزى بنهادن. اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه اش به مالك اشتر ـ : «و ليس يخرج الوالى من حقيقة ما الزمه الله من ذلك الاّ بالاهتمام و الاستعانه بالله و توطين نفسه على لزوم الحق و الصبر عليه فيما خفّ عليه او ثقل» . و هرگز والى (زمامدار اسلامى) از عهده آنچه خداوند وى را ملزم به آن ساخته خارج نشود جز به همت گماشتن و از خداوند مدد خواستن و توطين نفس و مهيا ساختن خويش بر گرفتن راه حق و استقامت بر آن، خواه سبك و آسان يا سخت و سنگين. (نهج : نامه 53)
رسول خدا (ص): «در وصيتهاى خضر (ع) به موسى (ع) آمده: اى موسى صبر و شكيبائى را بر خويشتن تحميل كن تا به صفت حلم دست يابى. (بحار: 1 / 226)
تَوَعُّد:
بيم كردن . وعيد كردن . ترسانيدن . تهديد كردن. اميرالمؤمنين (ع): «لو لم يتوعّد الله على معصيته لكان يجب أن لا يعصى شكراً لنعمه» حتى اگر خداوند تهديد به عذاب در برابر عصيان ننموده بود مى بايست به پاس نعمتهايش نافرمانيش نمى شد (نهج : حكمت 290). در دعاء مأثور آمده: «سبحان من اذا وعد وفى و اذا تَوَعَّدَ عفى». (بحار: 87 / 204)
تَوَعُّر:
سخت و ناهموار شدن راه. دشوار كار گرديدن مرد. سرگشته و متحير گرديدن در سخن.
تَوعير:
درشت كردن راه. دشوار گردانيدن.
تَوَغُّل:
دور شدن و آمدن و رفتن و در رفتن به شهرها، و همچنين در علم.
تَوَفِّى:
تمام گرفتن حق را . تمام واستدن. جان برداشتن . واستدن خداوند روان را از تن. (الله يتوفّى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى إنّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون) (خدا است كه آدميان را هنگام فرا رسيدن مرگشان از كالبدهاشان وا مى ستاند و آن را كه هنوز مرگش فرا نرسيده در خواب روحش را قبض مى كند سپس آن را كه حكم به مرگش كرده جانش را نگاه مى دارد و آن را كه محكوم به مرگ ننموده تا وقت معين به بدنش باز مى فرستد . در اين كار نيز نشانه هائى است بر وجود خدا مر انديشمندان را). (زمر: 41)
ابوجعفر الباقر (ع): «ما من احد ينام الاّ عرجت نفسه الى السماء و بقيت روحه فى بدنه، و صار بينهما سبب كشعاع الشمس، فان اذن الله فى قبض الارواح اجابت الروح النفس، و ان اذن الله فى رد الروح اجابت النفس الروح، و هو قوله سبحانه: (الله يتوفى الانفس حين موتها)الآية، فمهما رأت فى ملكوت السماء و الارض فهو مما يخيله الشيطان و لا تأويل له» . (تفسير نور الثقلين: 4 / 487)
تَوفير:
افزودن. اميرالمؤمنين (ع) ـ فى استنفار الناس الى أهل الشام ـ : ايها الناس ! انّ لى عليكم حقّا و لكم علىّ حقّ، فامّا حقكم علىّ فالنصيحة لكم و توفير فَيْئكم عليكم ...» . (نهج : خطبه 34)