تَوفيق:
سازوار گردانيدن . موافق گردانيدن اسباب. موافق ساختن خداوند اسباب را طبق خواهش بنده ، تا آن خواهش به انجام رسد (غياث اللغات). (و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها انْ يريدا اصلاحاً يوفّق الله بينهما إنّ الله كان عليما خبيرا)(چنانچه بيم آن داريد كه نزاع بين آنها (زن و شوهر) پديد آيد داورى از خانواده شوهر و داورى از خانواده زن بفرستيد كه اگر در صدد اصلاح و سازش بودند خداوند ميان آنها سازوارى دهد) (نساء: 35). (قال يا قوم ... و ما اريد أنْ اخالفَكم الى ما انهاكم عنه ان اريد الاّ الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الاّ بالله عليه توكلت و اليه انيب) (شعيب گفت: اى قوم ! نيك پشت و روى كار مرا بنگريد چه من از جانب خداوند خويش ، با دليل روشن به نزد شما آمده ام و خداوند از جانب خود ، روزى پاكيزه به من عطا نموده و نمى خواهم كه آنچه شما را از آن نهى مى كنم خود مرتكب آن گردم ، تا بتوانم جز صلاح و اصلاح شما هدفى را دنبال نمى كنم و توفيق خويش را از خدا مى دانم بر او اعتماد دارم و به سوى او روى مى آورم. (هود: 88)
اميرالمؤمنين (ع): «ان الله اذا اراد بعبد خيرا حال بينه و بين ما يكره، و وفّقه لطاعته، و اذا اراد بعبد شرا اغراه بالدنيا و انساه الآخرة و بسط له امله و عاقه عما فيه صلاحه». (بحار: 33 / 97)
(فمن يرد الله أنْ يهديَه يشرح صدره للاسلام و من يرد أنْ يضلّه يجعل صدره ضيّقا حرجا...)(هرآنكس كه خدا هدايت او را خواهد دلش را به پذيرش اسلام گشاده و منشرح سازد و هر كه را خواهد از راه به در برد (كسانى كه به عناد با حق برخورد مى كنند) دلش را سخت تنگ سازد كه گوئى مى خواهد بر فراز آسمان رود) . (انعام:125)
هاشمى گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم حقيقت توفيق و خذلان كه در آيه (و ما توفيقى الاّ بالله) و آيه (و إن يخذلْكم فمن ذا الذى ينصركم) آمده چيست؟ فرمود: «چون بنده اى را ببينى كه خدا را اطاعت مى كند و عملش طبق دستور خداست وى به توفيق ، دست يافته و چنين بنده اى موفق است. و يا هنگامى كه وى بانجام گناهى تصميم مى گيرد مى بينى خداوند بين او و گناه مانعى ايجاد مى كند كه به آن گناه دست نيابد، اين همان توفيق است. و اگر او را هنگام معصيت رها سازد و برايش ايجاد مانع نكند اين خذلان است». (بحار:5/199)
از اميرالمؤمنين (ع) حقيقت قضا و قدر سؤال شد فرمود: «چنين مگوئيد كه خداوند مردم را به خودشان واگذاشته ـ و در شئون آنها تصرفى ندارد ـ كه در اين صورت خدا را ضعيف انگاشته ايد. و مگوئيد خداوند مردم را به گناه مجبور ساخته كه در اين صورت به خدا ستم روا داشته ايد; بلكه بگوئيد خير (ى كه از دست بشر برآيد) به توفيق خداست و شر (ى كه از بشر زايَد) به خذلان (و يارى ننمودن) خدا است، و همه اينها در علم خداوند گذشته است». (بحار:5/95)
مردى به امام كاظم (ع) عرض كرد: يابن رسول الله ! مگر من قادر به انجام تكاليفم نمى باشم؟ فرمود: «قدرت از نظر تو چيست؟» وى گفت: توان بر كار. فرمود: «آرى توان به تو داده شده است اگر كمك نيز به تو بشود». آن مرد گفت: مرادتان از كمك چيست؟ فرمود: «توفيق». وى گفت: توفيق چه اثرى دارد؟ فرمود: «اگر موفق بودى كار را انجام مى دهى؟ چه بسا يك كافر توانش از تو بيشتر (دلش هم مى خواهد كار نيك انجام دهد) ولى چون توفيق ندارد به انجام كار نيك دست نيابد...چرا غافلى از سخن بنده صالح (پيغمبر شعيب) كه گفت: (و ما توفيقى الاّ بالله)». (بحار: 5 / 42)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «چگونه از عبادت لذت برد آن كس كه توفيق يارش نباشد».
و فرمود: «همچنانكه سايه از جسم جدا نشود توفيق از دين منفك نگردد».
و فرمود: «توفيق رحمت خداوند است». (غرر)
و فرمود: «همواره با عشق و علاقه فراوان از خداوند ، توفيق درخواست نمائيد كه آن پايه اى استوار است». (بحار:77/291)
مردى به نزد اميرالمؤمنين (ع) آمد عرض كرد: چندى است كه از نماز شب محرومم؟ فرمود: «گناهانت دست و پايت را بسته اند» (بحار: 83 / 127). امام جواد (ع) فرمود: «مؤمن به سه چيز نيازمند است: توفيقى از جانب خداوند و واعظى از درون خود و حالت پذيرش نصيحت از نصيحتكار»(بحار: 75 / 65). و فرمود: «اندوختن تجارب از جمله توفيقات است» (بحار: 69 / 410). و فرمود: «چهار چيز است كه انسان را به عمل به دين يارى مى دهند: سلامتى و بى نيازى و دانش و توفيق». (بحار: 78 / 79)
توفيق الفكيكى:
(1321 ـ 1389 هـ = 1903 ـ 1969 م)، توفيق بن على بن ناصر، ابو اديب فكيكى: وكيل دفاع، بحّاث، بغدادى، از قبيله «فجيجات» استان عماره عراق، سلسله نسبش به شيبان بن بكر بن وائل منتهى مى گردد. در محله كرخ بغداد متولد شد، دوره دانشكده دار المعلمين و سپس دانشگاه حقوق را طى نمود و پس از آن رشته هاى اصول و ادب را نيز سپرى كرد، دفتر وكالت داشت، كتابهائى به رشته تأليف و تصنيف درآورد كه بعضى از آنها به چاپ رسيده است، از جمله: «الراعى و الرعية» در دو جزء. «ادب الفتوة أو الدّعاية العسكرية عند العرب». «اقرب الوسائل لنشر الحضارة الصحيحة فى العراق». «الحجاب و السفور». «حماية الحيوان فى شريعة القرآن». «المعاهدات فى الاسلام». «النخيل: شعر و نثر». «المتعة و اثرها فى الاصلاح الاجتماعى». «سكينة بنت الحسين». «الامام جعفر الصادق» و كتب ديگر. (اعلام زركلى)
تَوفِيَة :
تمام بدادن و نيك وفا كردن . گزاردن حق كسى را بى كموكاست . (من كان يريد الحياة الدنيا و زينتها نوفّ اليهم اعمالهم فيها وهم فيها لا يبخسون) : كسانى كه زندگى اين جهانى و زينت آن را خواستار بوند پاداش اعمالشان را در همين جهان به تمام ادا كنيم و چيزى از آن نكاهيم. (هود:15)
تَوق:
(مصدر)، آرزو خواستن. آرزومندى و غلبه شهوت. تاق اليه توقا و تياقة: آرزومند كسى شد. (منتهى الارب)
عن الصادق (ع) عن ابيه : «ان اميرالمؤمنين (ع) اتى بخبيص فأبى أن يأكلَه، فقالوا له: اتحرّم؟ قال: لا، و لكنى اخشى ان تتوق اليه نفسى فاطلبه. ثم تلى هذه الآية: (اذهبتم طيباتكم فى حيوتكم الدنيا و استمتعتم بها). (بحار: 70 / 70)
تَوقان:
آرزومندى. الشهوة توقان النفس الى الامور المستلذة.
تَوَقُّد:
افروخته شدن. اميرالمؤمنين (ع): «ثم انزل عليه الكتاب نوراً لا تطفأ مصابيحه، و سراجا لا يخبو توقّده ...» . (نهج: خطبه 198)
تَوَقُّع:
چشم داشتن. چشم داشت و اميد و انتظار. اميرالمؤمنين (ع): «كل معدود منقض، و كل متوقّع آت». (نهج : حكمت 75)
از آن حضرت است: «چون كسى به تو گمان نيكى داشت به گمانش تحقق بخش (توقعش را برآور)» . (بحار: 77 / 210)
تَوَقُّف:
درنگ كردن. باز ايستادن از چيزى.
تَوَقِّى:
(مصدر)، حذر كردن. محمد بن على (ع): «توقّى الصرعة خير من سؤال الرجعة». (بحار: 78 / 187)
تَوقير:
بزرگ داشتن. به شكوه داشتن. رسول الله (ص): «مما يزيد فى العمر ترك الاذى و توقير الشيوخ و صلة الرحم و أنْ يحترزَ عن قطع الاشجار الرطبة الا عند الضرورة، و اسباغ الوضوء و حفظ الصحة». (بحار: 76 / 318)
تَوقيع:
نشان و طغرا يا امضاى حاكم است بر نامه ، ولى از باب مجاز و استعمال لفظ جزء در كل به نامه اى كه به مهر يا امضاى حاكم موشّح باشد نيز توقيع گويند، و در تاريخ شيعه ، اين كلمه به نامه هايى اطلاق مى شود كه از سوى حضرات ائمه معصومين (ع) مخصوصاً از حضرت جواد تا امام دوازدهم حضرت بقية الله به صورت بخشنامه يا نامه به يكى از شخصيتهاى شيعه آن عصر ، در باره امرى مهم صادر شده باشد; مانند توقيع حضرت جواد (ع) كه به صورت بخشنامه چنين آمده «إنّ انفسنا و اموالنا من مواهب الله الهنيئة و عواريه المستودعة يمتع بما متّع منها فى سرور و غبطة و يؤخذ ما اخذ منها فى اجر و حسبة فمن غلب جزعه على صبره حبط اجره و نعوذ بالله من ذلك». تا آخر نامه. و از توقيعات حضرت عسكرى (ع) توقيع آن حضرت است به سهل ، در باره توحيد. و ديگر توقيع آن حضرت در لعن صوفى متظاهر مبدع احمد بن هلال عبرتائى كه در
آغاز از دانشمندان شيعه به شمار مى رفته و سپس منحرف گشته و به تصوف گرائيده بود و حضرت جهت روشنگرى عوام شيعه كه مبادا فريب او بخورند صادر فرمود. و از جمله توقيعاتى كه از ناحيه مقدسه حضرت ولى عصر (عج) در باره نكوهش جعفر كذاب ، عزّ صدور يافت، و ديگر توقيع آن حضرت به آخرين نايب خاص خويش سمرى به مضمون اعلام مرگ وى پس از شش روز و اختتام نيابت خاصه و تكذيب كسى كه دعوى ملاقات آن حضرت تا پيش از ظهور سفيانى كند.
و ديگر توقيع آن حضرت در ردّ بر غلاة. و ديگر توقيع آن حضرت كه توسط نايب خاصش، ابوجعفر محمد بن عثمان صادر شد و آن اين است: «ان الله هو الذى خلق الاجسام و قسّم الارزاق لانه ليس بجسم و لا حالّ فى جسم، ليس كمثله شىء فهو السميع البصير فاما الائمة فانهم يسئلون الله فيخلق و يسئلون الله فيرزق ايجابا لمسئلتهم و اعظاما لحقهم» . و ديگر توقيع آن حضرت در لعن شلمغانى و ارتداد و الحاد آن مبدع ملعون، و يگر توقيعات آن حضرت كه به وكلا و سفراء خود يا شخصيتهاى بزرگ شيعه آن عصر ، مرقوم داشته و از آن جمله است توقيع آن حضرت به اسحاق بن يعقوب كه نظر به اشتمال آن بر مطالب مهمّه و مسائل شريفه به فارسى ترجمه شد كه خوانندگان محترم بيشتر از آن بهره مند گردند:
مرحوم كلينى از اسحاق بن يعقوب نقل ميكند كه گفت از نايب خاصّ حضرت مهدى (عج) محمد بن عثمان عمرى استدعا نمودم كه نامه ام را كه مشتمل بر سؤال مسائلى بود به خدمت حضرت برساند، وى نامه را برد و پاسخى كه به خط و توقيع مولايم صاحب الزمان موشح بود بدين مضمون آورد:
«اما سؤالت در مورد آن دسته از افراد خاندان و بنى اعمام ما كه منكر امامت منند، اينها از من نيستند و راه آنان راه فرزند نوح است.
و امّا در مورد عمويم جعفر و فرزندانش ، پس آنان حكمشان حكم برادران يوسف است.
و امّا فقّاع (آب جو) ، پس نوشيدن آن حرامست، و (نوشابه) شلماب اشكالى ندارد.
و امّا اموالتان كه به ما اختصاص مى دهيد ما آنها را محض تطهير خودتان از شما مى پذيريم هر كه خواهد بدهد و هر كه خواهد قطع كند كه آنچه را كه خدا به ما داده بهتر از آنچه هست كه شما به ما دهيد.
و اما مسئله ظهور فرج (قيام دولت حقّه) آن امرى است كه به خدا مربوط است و هر كس در اين باره وقتى معيّن كند دروغ گفته.
و امّا كسانى كه مى گويند: حسين (ع) كشته نشده آنان به راه كفر و ضلالت مى روند.
و اما حوادثى كه پيش آيد (و حكم آن صريحاً در اخبار نباشد) در آن مورد به راويان حديث ما مراجعه كنيد چه آنان حجّتند بر شما و من حجّت خدايم بر آنها.
و اما محمد بن عثمان عمرى رضى الله عنه و عن ابيه من قبل، وى مورد اعتماد من و نامه او نامه من است.
و اما محمد بن على بن مهزيار اهوازى ، خداوند قلب او را اصلاح خواهد نمود و شك از دلش زدوده خواهد شد.
و امّا مالى كه جهت ما فرستادى ، آنچه از آن مال كه پاك و حلال است ما آن را مى پذيريم، و بهاى كنيز آوازه خوان حرام است.
و اما محمد بن شاذان بن نعيم ، وى مردى از شيعيان ما اهلبيت است.
و اما ابو الخطّاب ، محمد بن ابى زينب اجدع ، وى خود و يارانش ملعونند با آنان همنشينى مكن و به سخنان (بدعت آميز) آنان گوش مده كه من و پدرانم از آنان بيزاريم.
و اما كسانى كه اموالى از ما به نزد آنهاست ، اگر آن را حلال بدانند و بخورند آن اموال به منزله آتش است كه مى خورند.
و اما خمس ، پس شيعيان ما از آن بحلّ مى باشند و تا وقت ظهور امر ما از اين بابت آزادند تا ولادتشان پاك باشد و نطفه شان به پاكى منعقد گردد.
و اما كسانى كه در دين خدا در شكّ بوده و مالى جهت ما فرستاده اند و اكنون از شكّ خود نادم و پشيمانند هر يك از آنان كه براستى توبه كرده ، ما توبه اش را مى پذيريم و نيازى به مال كسى كه در شكّ است ، نداريم.
و اما علّت غيبت من ، خداوند مى فرمايد (يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوءكم) چه هر يك از پدرانم بيعتى را از طاغوت زمانش به گردن داشته ولى من چون ظاهر شوم بيعتى از هيچ طاغوتى بگردن نخواهم داشت.
و اما بهره بردارى از من در حال غيبتم ، همانند بهره گيرى از خورشيد است هنگامى كه در پشت ابر باشد و من امانم براى اهل زمين ، چنانكه ستارگان امانند اهل آسمان را ، پس درهاى سؤال از چيزهائى كه شما را سودى نباشد و در برابرش مسئوليّتى نداريد به روى خود ببنديد و زياده دعا كنيد كه فَرَجتان را خداوند نزديك سازد. والسلام عليك يا اسحاق بن يعقوب و على من اتّبع الهدى». (بحار: 53 / 180)
تَوقيف:
ايستانيدن.
تَوَكُّف:
چشم داشتن خير و نكوئى را.
تَوَكُّل:
اگر به «لام» متعدّى شود ، به معنى پذيرش وكالت بوَد و چون به «على» متعدى گردد به معنى اعتماد و واگذارى كار به كسى باشد. توكل به خدا ، اعتماد و تكيه به خدا ، واگذار نمودن كار خويش به قادر على الاطلاق و اطمينان به تدبير او است. و در نتيجه با اطمينان كامل در پناه خدا زيستن است. (و من يتوكّل على الله فهو حسبه إنّ الله بالغ امره) (هر آنكس كار خويش را به خدا واگذارد ، خداوند مهمّات او را كفايت كند كه امر او ـ در همه چيز ـ نافذ است (طلاق: 3). (و مالنا الاّ نتوكّل على الله و قد هدانا سبلنا) (چرا به خدا توكل نكنيم با وجود اينكه او ما را به راههاى سعادت هدايت نمود) (ابراهيم: 12). (عليه توكّلت و عليه فليتوكل المتوكلون)كارم را به خدا تفويض نمودم و تنها كسى كه شايسته است كار بدو واگذار شود خداست (يوسف: 67). (و توكل على العزيز الرحيم)(كار خويش را به كسى واگذار كه توانا و مهربان است). (شعراء: 217)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «تو را در توكل همين بس كه روزى خويش را جز از خدا ندانى».
و فرمود: «توكل به خدا ، آدمى را از هر كس و هر چيز بى نياز مى سازد. (غرر)
پيغمبر (ص) از جبرئيل پرسيد : «حقيقت توكل چيست؟» جبرئيل گفت: «علم به اينكه مخلوق نه بتواند ـ جز به خواست خدا ـ سودى بخشد و نه زيانى رساند، و ـ تا خدا نخواهد ـ نه چيزى به تو دهد و نه تو را از دادن چيزى منع تواند كرد. و نوميدى عملى از مخلوق. و چون بنده بدين مقام رسد ، جز براى خدا كارى نكند و جز به خدا اميد نبندد و جز از خدا نترسد و از كسى جز خدا چشم داشتى نداشته باشد». (بحار: 69 / 373)
على بن سويد گويد: از امام كاظم (ع) تفسير (و من يتوكل على الله فهو حسبه)پرسيدم ; فرمود: «توكل بر خدا مراتبى دارد يكى از آنها آن است كه تمامى امور خويش را به او واگذارى و او را وكيل خود سازى كه هر چه با تو كند از او راضى باشى و بدانى كه آنچه به سود تو باشد و نيز لطف خود را از تو دريغ ندارد و بدانى كه امر هر چيز به دست
اوست. پس همه امورت را به او واگذار و به او مطمئن باش». (بحار: 71 / 129)
امام صادق (ع) فرمود: (هرگز توكل را به غلط مگير و) جهت بدست آوردن روزى حلال كسب و كار را از دست مده زيرا مال ، تو را در امر دينت يارى مى دهد (امكانات خدا داديت را به كار بند وانگهى توكل كن) و زانوى شتر ببند و سپس توكل نما. از نهايت توكل از آن حضرت سؤال شد فرمود: «اين كه جز از خدا ، از كسى نترسى». (بحار:71/143)
امام صادق (ع) فرمود: «قنبر ، غلام اميرالمؤمنين (ع) ، به شدت آن حضرت را دوست مى داشت، گاهى كه شب هنگام ، على (ع) از خانه بيرون مى شد وى شمشيرش را برمى داشت و به دنبال حضرت به راه مى افتاد، تا اينكه شبى حضرت متوجه شد، فرمود: اى قنبر پى چه كارى آمده اى؟ عرض كرد: آمده ام شما را مواظب باشم ; زيرا مردم چنانكه مى دانيد (در كمين تواند) ترسيدم خطرى به شما متوجه شود. فرمود: تو از اهل آسمان مرا نگهبانى مى كنى يا از اهل زمين؟ گفت: نه، از اهل زمين. فرمود: تا خدا نخواهد اهل زمين كارى با من نتوانند كرد، برگرد. پس قنبر اطاعت نمود و برگشت». (بحار: 5 / 104)
سعيد بن قيس همدانى گويد: روزى در جنگ صفين مردى را وسط ميدان ديدم كه با لباس عادى بدون خود و زره ايستاده است، نزديك آمدم ديدم امير المؤمنين است، عرض كردم در چنين جائى با اين وضع ايستاده ايد؟! فرمود: «آرى، هر يك از بندگان خدا را دو فرشته نگهبان است كه مبادا به چاهى درافتد يا از كوهى پرتاب گردد و يا آسيب ديگرى به وى رسد، اما چون قضا (ى الهى) در رسد او را رها سازند». (بحار: 5 / 105)
تَوكيد:
استوار كردن. يقال: وكّدته توكيدا و اكّدته تأكيداً، و التوكيد افصح من التأكيد. (منتهى الارب). (و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها...)(چون عهدى بستيد بدان وفا كنيد و هرگز سوگند و پيمان را كه مؤكّد و استوار گرديد مشكنيد ...) . (نحل: 91)
تَوكيل:
وكيل گردانيدن . گماشتن ديگرى را به جاى خود كه از جانب او در آنچه مالك آن است تصرف كند. (تعريفات جرجانى)
تَوَلُّد :
پديد آمدن چيزى از چيزى .
تَوَلِّى:
پشت كردن و اعراض نمودن: (فمن تولى بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون)(هر كه پس از اخذ ميثاق از قبول حق اعراض كند آنها فاسقانند) (آل عمران: 82). تبعيت و پيروى: (و من يتوله منكم فانّه منهم) (هر يك از شما كه از آنها پيروى نمايد از آنها به شمار مى رود) (مائده: 51). سرپرستى و زمامدارى: (فهل عسيتم أنْ تولّيتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم)(محمد: 23). دوست گرفتن، دوستى داشتن با كسى: (كتب عليه انه من تولاّه فانّه يضلّه) . (حج: 4)
تَوليد :
زايانيدن . پديد آوردن چيزى از چيزى .
تَوَلّى و تبرّى:
از فروع دين، از فروع دهگانه دين ; دوستى و پيوستگى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا و گسيختگى از آنها، پيوستگى به اهل حق و گسيختگى از اهل باطل. تولّى و تبرّى از واجبات و از فروع مهمّه دين مقدس اسلام است و آيات و روايات در اين باره بسيار آمده: (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوّى و عدوّكم اولياء)(ممتحنه: 1) .(المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض) . (توبه:71) (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولّهم منكم فانّه منهم) (مائده: 51). امام صادق (ع) فرمود: «دوستى با دوستان خدا واجب و پيوستگى به آنها واجب و بيزارى از دشمنانشان واجب است» (بحار:27/52). هشام بن سالم از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: «هر كه با يكى از عيبگويان ما مجالست نمايد يا دشمنى از دشمنان ما را بستايد يا با كسى كه از ما بريده بپيوندد يا از كسى كه وابسته به ما است قطع ارتباط نمايد يا با يكى از دشمنان ما طرح دوستى بيفكند يا با يكى از دوستان ما دشمنى كند چنين كسى به حقيقت به خداوندى كه سبع المثانى و قرآن را فرو فرستاده كافر گشته است» (بحار:27/53). ابن عباس از حضرت رسول (ص) روايت كند كه فرمود: «هر كه بخواهد كه خداوند همه خيرها را برايش گرد آورد بايستى پس از من به على (ع) بپيوندد و دوستانش را دوست دارد و دشمنانش را دشمن گيرد» (بحار:27/ 55). امام باقر (ع) فرمود: «هر آن كس كه در مورد ستمهائى كه به ما رسيده و غصب حقّى كه از ما شده و مصائبى كه به ما دست داده در خود احساس رنجشى نكند وى با آن كسان در آن كارها شريك است» (بحار:27/55). نبى اكرم (ص) فرمود: «استوارترين دستگيره ايمان ، دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا و ارتباط با دوستان خدا و گسيختگى از دشمنان خدا است».
ابن عباس از آن حضرت روايت كند كه فرمود: «با هر كه دشمنى مى كنى بايستى دشمنيت براى خدا باشد و با هر كه دوستى برگزار مى كنى ، مى بايد آن دوستى براى خدا باشد كه جز بدين شيوه نتوان به دوستى خدا نائل گشت و كسى مزّه ايمان را درك نكند مگر اينكه اينچنين باشد هر چند نماز و روزه اش به زيادت بود» (كنز العمال:1/288). از حضرت رضا (ع) روايت است كه فرمود: «خاندان محمد(ص) را دوست دار گرچه فاسق باشى و دوستانشان را دوست دار هر چند فاسق باشند». (بحار: 69 / 253)
تَولِيَة:
روى به چيزى آوردن: (فولّ وجهك شطر المسجد الحرام) (بقره: 144). روى بگردانيدن و پشت كردن: (ولّى مدبرا) (نمل: 10). كار به گردن كسى نهادن: ولاّه الامير عمل كذا.
در اصطلاح فقه: بيعى كه مبيع در آن به بهاى خريد ، فروخته شود، نه كم و نه زياد . بيعى كه بايع ثمنى را كه براى خريد مبيع پرداخته است باز گويد و به همان مبلغ نيز آن را بفروشد.
تَوَهُّم:
گمان كردن. گمان بردن. انگاشتن.
تَوهِين:
سست كردن. خوار نمودن. خوار شمردن.
نبى اكرم (ص) فرمود: اى مردم بدانيد كه اگر كسى فقير مسلمانى را توهين كند وى در حقيقت به حق خدا توهين نموده و خداوند در قيامت او را به چيزى نگيرد جز اينكه توبه كند، و هر آنكس فقير مسلمانى را گرامى دارد ، در قيامت خداى را از خود خوشنود يابد . (بحار: 72 / 37)
به «اهانت» نيز رجوع شود.
تَوى:
(با الف آخر)، تلف شدن مال. زيان و خسارت. عليك التوى: خسارت به عهده تو باشد.
تَهاتُر:
عليه يكديگر دعوى باطل كردن. يكديگر را تكذيب نمودن. مبادله كالائى با كالائى ديگر ; پاياپاى.
تَهاجُم:
به يكديگر هجوم بردن .
تهاجى:
يكديگر را هجا كردن . همديگر را هجو كردن.
تَهادِى:
يكديگر را هديه دادن. حديث نبوى: «تهادوا تحابّوا». (منتهى الارب)
تَهارُش:
در يكديگر افتادن سگان.
تَهافُت:
تساقط. پياپى آمدن. تهافت الناس على الماء: ازدحموا.
تِهامَة:
زمينهاى هموار ساحلى است كه شمالاً از شبه جزيره سينا تا نواحى يمن جنوبى امتداد دارد، مكه و نجران و جده و صنعاء در اين موضع واقعند. (دهخدا)
تَهانوى:
شيخ محمد على بن شيخ على بن قاضى محمد حامد بن محمد صابر فاروقى تهانوى هندى حنفى. (متوفى بعد از 1158 هـ). اوراست كتاب: «سبق الغايات فى نسق الآيات» و «كشّاف اصطلاحات الفنون».
تَهانى:
(مصدر تفاعل)، با هم مباركباد گفتن و تهنيت كردن. (جمع تهنيه، چون تجارب): تهنيتها.
تَهاوُن:
خوار داشتن. سبك شمردن. امام صادق (ع): «اياكم و التهاون بأمر الله عزّ و جلّ، فانّه مَنْ تهاون بأمر الله اهانه الله يوم القيامة» (بحار: 72 / 227). رسول خدا(ص): «يا عباد الله! احذروا الانهماك فى المعاصى و التهاون بها، فان المعاصى تستولى الخذلان على صاحبها حتى توقعه فى رد ولاية وصى رسول الله و دفع نبوة نبى الله و لا تزال ايضاً بذلك حتى توقعه فى دفع توحيد الله و الإلحاد فى دين الله». (بحار:73/ 360)
تَهَتُّك:
پرده دريدن و پرده درى و رسوائى ; ضد عفّت.
تَهَجُّد:
به شب خفتن. بيدار بودن به شب. بيدار شدن مردم براى نماز يا جز آن. نافله گزاردن. از اضداد است، و منه قيل : لصلاة الليل التهجّد (اقرب الموارد و منتهى الارب). رسول خدا (ص): «ثلاث فرحات للمؤمن فى الدنيا: لقى الاخوان، و الافطار من الصيام، و التهجّد من آخر الليل» (بحار:69/370). «و اما الكفارات فافشاء السّلام و اطعام الطعام و التهجد بالليل و الناس نيام». (بحار:70/6)
جعفر بن محمد (ع): «ثلاثة من روح الله: التهجد من الليل بالصلاة، و لقاء الاخوان، و الصوم». (بحار: 96 / 257)
تَهَدُّم:
ويران شدن.
تَهديد:
بيم كردن . ترسانيدن.
تَهدير:
بانگ كردن شتر بى شقشقه. بانگ كردن كبوتر.
تَهَذُّب :
پاكيزه و آراسته و پيراسته شدن.
تَهذيب:
پاكيزه كردن. پاكيزه كردن اخلاق. شتافتن در پريدن و دويدن و در سخن. اميرالمؤمنين (ع): «... فكانوا ـ عباد الله المستحفظين ـ كتفاضل البذر ينتقى، فيؤخذ منه و يلقى، قد ميّزه التخليص و هذّبه التمحيص». (نهج : خطبه 214)
تَهَزُّع:
ناخوش و ترشرو گرديدن. ناشناخته گردانيدن خود را بر كسى. جنبيدن و لرزيدن.
تَهزيع:
پاره پاره كردن. شكستن چوب و جز آن.
تَهَكُّم:
خند ستانى كردن يعنى مسخرگى كردن ; استهزاء.
تَهلُكَة:
كارى كه سرانجامش هلاكت باشد. (و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة) (به دست خود خويشتن را بدانچه مايه هلاكتتان بود ميفكنيد). (بقره: 195)
امام صادق (ع): «اگر كسى همه دارائى خويش را در يكى از راههاى خير هزينه كند، نه كار نيكى كرده و نه در اين مورد توفيقى نصيبش شده، مگر نه خداوند مى فرمايد: (و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة و احسنوا ان الله يحب المحسنين)؟! كه مراد از «محسنين» در اين جا ميانه روان است». (بحار: 96 / 168)
تَهَلُّل:
گشاده روى شدن. درخشيدن روى از شادى.
تهليل:
«لا اله الاّ الله» گفتن. و اين مأخوذ از «هيللة» است، مانند بسمله و حوقله، يعنى مصدر جعلى.
عن جابر الجعفى، قال: سمعت ابا عبدالله(ع) يقول: «اكثروا من التهليل و التكبير» . (بحار: 86 / 133)
و فى الحديث: «ليس شىء احبّ الى الله من التكبير و التهليل». (بحار: 93 / 219)
تُهَم:
جِ تهمة.
تَهمام :
همّ ، غم و اندوه . اميرالمؤمنين(ع) ـ در شكايت از ياران خود ـ : «قاتلكم الله ! لقد ملأتم قلبى قيحا ، و شحنتم صدرى غيظاً ، و جرّعتمونى نُغَبَ التهمام انفاسا» : خدا شما را بكشد ، كه دلم را آكنده به جراحت نموديد ، و سينه ام را پر از خشم كرديد و جرعه هاى غم و اندوه به من نوشانيديد . (نهج : خطبه 27)
تُهمت:
گمان بد بردن . نسبت ناروا به كسى دادن.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «كسى كه به مرد مسلمان يا زن مسلمانى تهمت زند يا درباره او چيزى گويد كه در او نباشد خداوند او را در قيامت بر تلى از آتش بدارد تا اينكه گفته خويش را به اثبات رساند».
امام صادق (ع) فرمود: «تو را نسزد كه آن كس را كه امين خويش گرفته اى متهم سازى يا آن را كه به تجربه خائن دانى امين خويش گيرى».
و فرمود: «بهتان زدن به پاكان از كوههاى سر به فلك كشيده سنگين تر است».
پيغمبر (ص) فرمود: «هرگز گمان بد به خود راه مدهيد كه گمان بد ، دروغترين دروغ است».
از امام مجتبى سؤال شد: بين حق و باطل چه فاصله اى است؟ فرمود: «چهار انگشت، آن را كه به چشم ببينى حق ، و آن را كه به گوش بشنوى باطل است». معمر سنبسى گويد: از مولايم امام عسكرى (ع) شنيدم فرمود: «گمانت را درباره هر چيز نيكو دار گرچه درباره سنگى باشد كه بسا در آن رازى از رازهاى خدا پنهان بود و تو را در آن راز سهمى باشد». عرض كردم: سنگ؟! فرمود: «مگر حجر الاسود را نمى بينى»؟! (بحار: 75 / 194)
«خود را از تهمت به دور داشتن»
اميرالمؤمنين (ع) در مرض موت به فرزندان خود فرمود: «همواره از اماكن بدنام و متهم و مجلسى كه گمان بد بدان مى برند بپرهيزيد».
پيغمبر (ص) فرمود: «سزاوارترين مردم به تهمت ، كسى است كه با متّهمين همنشين باشد».
امام صادق (ع) فرمود: «از مواضع مشكوك بر حذر باشيد و (هيچگاه حتى) با مادرتان در راه مايستيد زيرا هر كس نداند وى مادر شما است».
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «اگر كسى خود را در وضعى يا در جائى قرار دهد كه تهمتى به وى بچسبد بدگمانان به خود را سرزنش ننمايد (بلكه خويشتن را ملامت كند) و هر آنكس راز خويش را پنهان دارد اختيار زندگى خود را به دست دارد» . (بحار:75/90 و 74 / 186)
تَهمتَن:
(فارسى)، قوى جثه و شجاع و بى نظير، چه معنى تركيبى اين لغت «بى همتا تن» است.
تُهَمة:
بد گمانى ، نسبت ناروا به كسى دادن . اسم است از اتّهام. اميرالمؤمنين (ع): «من وضع نفسه مواضع التهمة فلا يلومنّ من اساء به الظن». (نهج : حكمت 159)
تَهنِيَت :
تهنئة، مباركباد گفتن. على بن موسى الرضا (ع) ـ به حسن بن سهل به مناسبت مرگ يكى از عزيزانش ـ فرمود: «التهنية بآجل الثواب اولى من التعزية على عاجل المصيبة» مباركباد گفتن به جهت پاداشى كه در آينده به تو دهند شايسته تر تا اينكه تو را در اين مصيبت تعزيت گوئيم» (بحار: 78 / 352). يكى را گفتند: برادرت به فلان پست و مقام نائل آمده، چرا بدين مناسبت به نزد وى نرفتى؟! گفت: دستيابى وى بدين منصب، مايه سعادت و خوشبختى او نديدم تا وى را تهنيت گويم، و او خود از اين ماجرا اندوهگين نيست تا وى را تعزيت گويم، از اين رو به نزدش نرفتم. (ربيع الابرار: 4 / 216)
تَهَوُّر:
بى باكى و بى پروائى نمودن . افتادن در كارى به بى باكى. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «تهور در امور ، نشان حماقت شخص است. (غرر)
تَهَوُّع:
قى كردن. به تكلّف قى كردن.
تَهَوُّك :
سرگشته شدن ، متحير بودن .
اتى عمر بن الخطاب رسول الله (ص) فقال : انّا نسمع احاديث من يهود تعجبنا ، فترى ان نكتب بعضها ؟ فقال (ص) : «امتهوّكون انتم كما تهوّكت اليهود و النصارى؟! لقد جئتكم بها بيضاء نقيّة ، ولو كان موسى حيّا ما وسعه الاّ اتباعى» . (بحار:76/347)
تَهويد:
يهود گردانيدن . به دين يهود درآوردن كسى را. رسول الله (ص): «كل مولود يولد على الفطرة، حتى يكون ابواه يُهَوِّدانه و يُنَصِّرانه». (بحار: 3 / 281)
تَهِيئَة :
ساختن . تدارك و بسيج و آمادگى و ترتيب و آنچه براى پيشرفت كار و انجام آن آماده و حاضر كنند .
تُهيدستى:
بى چيزى . فقر . ندارى.
رسول خدا (ص): «تهيدستى ، بزرگترين مرگ است . (بحار: 10 / 99)
لقمان حكيم: «همه تلخيها را چشيدم، هيچ چيزى را تلخ تر از تهيدستى نديدم». (بحار:13/413)
گويند: مردى به نزد امام مجتبى (ع) آمد و عرض كرد: اى پسر اميرالمؤمنين! تو را به آنكس سوگند مى دهم كه اين مقام والا را به تو داد ، انتقام مرا از اين دشمن بى رحم كه نه حشمت پيران را رعايت مى كند و نه بر كودكان و ضعيفان رحم مى نمايد بستانى و مرا از آن نجات دهى. حضرت كه در آن حال تكيه زده بود راست بنشست و فرمود: «دشمن تو كيست كه انتقامت را از او بستانم؟» وى گفت: تهيدستى و ندارى. حضرت لختى سر به زير افكند و سپس سر بلند كرد و به خدمتكار خويش فرمود: «هر مقدار پول كه در خانه داريم بياور»، وى پنج هزار درهم حاضر نمود، فرمود: «آن را به اين مرد بده». سپس به وى فرمود: «به حق همين كسى كه مرا بدان سوگند دادى هر گاه اين دشمن به تو حمله نمود مرا خبر كن كه انتقامت را از او بستانم . (بحار:43/350)
به «فقر» نيز رجوع شود.
تُهيگاه:
مابين شكم و پهلو. خاصره. در حديث آمده كه مردى نزد امام صادق (ع) از