next page

fehrest page

back page


درد تهيگاه شكوه نمود، فرمود: «آنچه از سفره به جا مى ماند بخور».


ابن ابى يعفور گويد: از امام صادق (ع) معنى آيه: (كلّ الطعام كان حلاّ لبنى اسرائيل الاّ ما حرّم اسرائيل على نفسه) پرسيدم و گفتم: آن طعام كه يعقوب آن را بر خويش حرام كرده چه بوده؟ فرمود: «هرگاه يعقوب گوشت شتر مى خورد درد تهيگاهش را تحريك مى نمود ; لذا گوشت شتر را بر خود حرام ساخت ... (بحار:62/170 و 9/191)

تَهَيُّؤ:

ساخته شدن . آماده شدن براى كارى.

تَهييج :

برانگيختن . حركت دادن .

تَيّار:

موج دريا. اميرالمؤمنين (ع): «ثم انشأ ـ سبحانه ـ فتق الاجواء و شق الارجاء و سكائك الهواء، فاجرى فيها ماء متلاطماً تيّاره، متراكما زخّاره ...» . (نهج : خطبه 1)

تَياسُر:

بهره كردن گوشت جزور را. آسان گرفتن با يكديگر . يقال: تياسروا فى الصداق، أى : تساهلوا فيه و لا تغالوا. به سوى چپ گرفتن، خلاف تيامن.

تيامُن:

به يمن آمدن. بر دست راست بردن كسى را. به طرف راست ميل كردن.

تيتر:

(لاتين)، عنوان نامه يا مقاله.


رسول خدا (ص): «تيتر نامه عمل مؤمن دوستى على بن ابى طالب (ع) است». (بحار:27/142)

تَيح :

فراهم شدن و مهيا آمدن اسباب براى كارى . مهيا و مقدر شدن چيزى براى كسى .

تير:

معروف است و به عربى سهم گويند. اميرالمؤمنين (ع): «آزمايشهاى سنگين خداوند سه است: دوستى زنان كه آن شمشير شيطان است، و نوشيدن شراب كه آن دام شيطان است، و دوستى درهم و دينار كه آن تير شيطان است» . (بحار:73/139)


رسول خدا (ص): «نگاه (به نامحرم از روى شهوت) تيرى است زهر آگين از تيرهاى ابليس». (بحار: 104 / 38)

تيراندازى:

كمانكشى و انداختن تير ; خواه تير كمان باشد يا گلوله تفنگ و يا ساير اسلحه آتشى. به عربى رماية.


در حديث آمده كه چون حضرت رسول(ص) آيه: (و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوة) تلاوت نمود فرمود: «مراد (از قوة) تير اندازى است». و از آن حضرت رسيده كه فرمود: اسب سوارى و تير اندازى بياموزيد و نزد من تير اندازى بهتر از اسب سوارى است». سپس فرمود: «بازى براى مسلمان ناروا باشد جز در سه مورد: تربيت اسب (براى جهاد) و تير اندازى و بازى با همسر، كه اين سه بازى شايسته است. مگر نمى دانيد كه خداوند عزّ و جلّ به يك تير ، سه كس را به بهشت مى برد: سازنده آن و كسى كه آن را براى خدا در اختيار رزمنده مى نهد و آن كس كه آن را در راه خدا رها مى سازد»؟ (بحار: 11 / 107)


و از آن حضرت روايت شده كه فرمود: «هر كه تير اندازى آموخته باشد و سپس آن را از بى علاقگى به آن رها سازد نعمتى را كفران ورزيده است» . (كنزالعمال: 10847)


به «مسابقه» نيز رجوع شود.

تِيرَه :

تار ، تاريك ، مظلم . دوده ، بطنى از طايفه اى ، شعبه اى از قبيله اى از انسان .

تِيز :

بران . برنده . تند . ضد كند . حادّ . صدائى كه از راه پائين حيوانات آيد ، ضرط، ضرطة ، حبقة .

تَيس:

تكّه و نر از آهو يا آنكه بر آن يك سال گذشته باشد. ج : تيوس. بز نر كه در گله فحل باشد.


نظروا اليك بأعين محمّرةنظر التيوس الى شفار الجازر

تَيسير:

آسان كردن. (فاما من اعطى و اتقى * و صدّق بالحسنى * فسنيسّره لليسرى * و اما من بخل و استغنى * و كذّب بالحسنى* فسنيسّره للعسرى)آنكس كه بذل و بخشش نمود و خداى ترسى پيشه كرد و بهشت و زندگى بهتر را باور نمود كار او را به بهترين وجه آسان سازيم . و آنكس كه بخل ورزيد و خود را از ما بى نياز پنداشت و بهشت و زندگى بهتر را دروغ گرفت كارش را دشوار سازيم (يا كار او را به سوى دشوارى ـ دوزخ ـ آسان سازيم). (ليل: 5 ـ 10)


(و لقد يسّرنا القرآن للذكر فهل من مدّكر)(ما قرآن را براى فهم و اندرز آسان كرديم، آيا كسى هست كه از آن پند گيرد). (قمر: 17)

تيشه:

(فارسى)، افزار آهنين معروف كه نجاران دارند. به عربى فاس و قدّوم گويند.

تيغ:

(فارسى)، هر آلت كه تيزى دارد بريدن و شكافتن را. شمشير، كارد، چاقو. به عربى موسى. شفرة.

تَيم:

بنده. و از آن است تيم الله بن ثعلبة بن عكابة. و تيم الله بن قاسط.

تَيم بن مرّة:

بطنى از قبيله قريش، در مكه مى زيسته اند. ابوبكر بن ابى قحافه و طلحة بن عبيدالله از اين تيره اند.

تَيماء:

دشتى است واقع در شمالى جزيرة العرب، جنوبى دومة الجندل.

تِيمار:

(فارسى)، غم. تيمار داشتن: غم خوردن.

تِيمار دارى:

پرستارى.

تَيَمُّم:

در لغت ، قصد كردن باشد. حريرى در مقامات مى گويد: «يمّمت ميّاً فارقين مع رفقة موافقين» و در شرع ، دست و روى به خاك ماليدن به نيت عبادت است (فتيمموا صعيداً طيباً) . تيمم يكى از طهارات شرعيه است كه به جاى غسل يا وضوء در صورتى كه آن دو ميسر نباشد انجام گيرد ; مانند نبودن آب يا دست نيافتن
به آن و يا مضر بودن آب به بدن يا تنگى وقت از انجام غسل و وضوء كه در اينگونه حالات مكلف كف دستهاى خود را بر زمين طاهر مباحى زده سپس دستها را به صورت و پس از آن دست چپ را به پشت دست راست و دست راست را به پشت دست چپ مى كشد. هر كارى كه به وضو و غسل مى توان انجام داد با تيمم نيز همان توان كرد مانند نماز و رفتن به مسجد و مسّ قرآن و امثال آن. (كتب فقهيه)


به سال ششم هجرى در غزوه بنى مصطلق آيه تيمم نازل شد. (بحار:20/297)


عبدالله بن بكير گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم : اگر كسى جنب شود و دسترسى به آب نداشته باشد مى تواند (فورى) تيمم كند و نماز بخواند؟ فرمود: «نه، تا آخر وقت، زيرا اگر وى آب را از دست داده زمين كه از دستش نمى رود!» .


از امام صادق (ع) نقل است كه روزى به پيغمبر (ص) خبر دادند كه فلان كس كه به بيمارى آبله دچار بوده جنب شده بود، كسانش او را غسل جنابت دادند و پس از آن بمرد. حضرت فرمود: «او را كشته اند! چرا نپرسيدند؟ چرا تيممش ندادند؟ آرى درمان (بيمارى) نادانى ، سؤال است».


زراره از امام باقر (ع) روايت كند كه روزى عمار ياسر به نزد پيغمبر (ص) آمد و عرض كرد: يا رسول الله ! ديشب جنب شده بودم و آب نداشتم. فرمود: «چه كردى»؟ گفت: رخت از تنم بيرون كردم و به خاك غلتيدم. فرمود: درازگوش چنين كند! سپس حضرت دو دست خويش به زمين زد و دستها را به يكديگر زد (كه گرد از آنها برطرف شود) و سپس به پيشانى خويش كشيد و دست چپ را به پشت دست راست و دست راست را به پشت دست چپ كشيد. (بحار: 81 / 146)

تيمور :

يا تيمور لنگ ، پسر امير ترغاى، نخستين پادشاه گوركانى و مؤسس سلطنت اين سلسله. وى در تركستان و ميان طايفه برلاس پرورش، و در سوارى و تير اندازى مهارت يافت. در جوانى حكومت شهر كش به وى واگذار شد و پس از ازدواج با دختر خان كاشغر او را گوركان يعنى داماد ناميدند. در جنگ با والى سيستان نيز چند زخم برداشت و دو انگشت دست راستش افتاد و پاى راستش چنان صدمه ديد كه تا پايان عمر مى لنگيد و بدين جهت او را تيمور لنگ خواندند. وى در سن 24 سالگى نامبردار شد و ده سال بعد هنگامى كه رقيب خود امير حسين را مغلوب و مقتول ساخت
به لقب صاحبقران ملقب گرديد. تيمور بين سالهاى 733 و 781 چهار بار به خوارزم لشكر كشيد و عاقبت آنجا را ويران كرد، دشت قفچاق و مغولستان را فتح نمود و در 782 پسر چهارده ساله خود ميرانشاه را با سپاهى مأمور تسخير خراسان كرد و خود نيز بدانان پيوست. نيشابور و هرات را گرفت و در هرات از كله هاى مردم مناره ها ساخت. سپس مازندران را كه تا سال 750 به دست ملوك باوند بود تسخير كرد و در يورش سه ساله كه از 788 تا 790 طول كشيد آذربايجان، لرستان، ارمنستان، گرجستان و شروان را مسخّر كرد و در اصفهان با هفتاد هزار سر بريده مناره ها ساخت. سپس به شيراز شتافت و آن را تسخير كرد. در سال 793 خوارزم را قتل عام نمود. يورش پنجساله وى بين سالهاى 794 تا 798 صورت گرفت و پس از آن حكومت هر شهرى را به يكى از فرزندان يا خويشاوندان خود داد. سپس مسكو را مسخر ساخت و در سال 801 هندوستان را فتح كرد و صد هزار تن بكشت. تيمور پس از تقسيم شهرها و نواحى به سمرقند بازگشت ، لشكركشى وى را به ايران كه از 801 تا 807 طول كشيد يورش هفت ساله گويند. در 803 با عثمانيان جنگ كرد و چند شهر را گرفت. در همين هنگام سفرائى به مصر فرستاد ولى چون نتيجه نگرفت، مصمّم شد به مصر حمله كند و حلب و دمشق و سپس بغداد را تسخير كرد. در سال 804 بايزيد، سلطان عثمانى را مغلوب و اسير كرد و سپس قصد فتح چين نمود و به كنار سيحون رسيد ولى در اترا بيمار شد و در سال 807 به سن 71 سالگى درگذشت (فرهنگ فارسى دكتر معين). و رجوع به «حبيب السّير» (چاپ خيام ج 3 و 4) و رجوع به «عجائب المقدور فى تاريخ تيمور» (طبع بنگاه ترجمه و نشر كتاب) و رجوع به «تزوكات تيمورى» شود.

تيموريان:

(سلسله) يا گوركانيان ايران (771 هـ ق ـ 911 هـ ق) امير تيمور ، كشورى وسيع و دولتى عظيم ايجاد كرد و خطّه ماوراء النهر را به مقامى از اهميت رسانيد كه تا آن زمان هيچگاه بدان پايه نرسيده بود ; سمرقند پايتخت مملكتى بزرگ شد و لا اقل اسماً از دهلى تا دمشق و از دريچه خوارزم (آرال) تا خليج فارس وسعت داشت و چون فتوحات تيمور ، بيشتر جنبه يورش و هجوم داشت تا تسخير واقعى ، غالب ممالك مفتوح به زودى از تصرف تيموريان خارج شد. با اين حال ماوراء النهر مدتى مركز دولتى شد كه قسمت اعظم ايران و افغانستان را علاوه بر ولايات ماوراء النهر شامل بود.
هنگامى كه ممالك وسيع تيمورى ، تجزيه يافت دوره هرج و مرج پيش آمد. به محض اينكه تيمور مرد، تركان عثمانى و آل جلاير و تركمانان در صدد تصرف ممالك از دست رفته خود برآمدند. مع هذا، اولاد تيمور موفق شدند كه شمال ايران را در مدت يك قرن جهت خود نگاهدارند ولى آنان غالباً با يكديگر در نزاع بودند. با وجود اين ، شاهرخ موفق شد كه مناقشات اقوام خود را تا حدى رفع و قدرت و اعتبار مملكت را
حفظ كند. اما پس از مرگ او ممالكش به قسمتهاى كوچكتر مجزا شد و بر اثر همين كيفيت صفويان و امراى شيبانى آنها را به متصرفات خود ضميمه كردند. با اين حال خاندان تيمورى از ميان نرفت و شعبه اولاد باير، دولتى جديد در هندوستان تشكيل دادند كه اروپائيان آن را «مغول كبير» نامند. افراد خاندان تيمورى از اين قرارند:


تيمور (771 ـ 807 هـ ق). خليل (807 ـ 812). شاهرخ (807 ـ 850). الغ بيك (850 ـ 853). عبد اللطيف (853 ـ 854). عبدالله (854 ـ 855). ابو سعيد (855 ـ 872). احمد (872 ـ 899). محمود (899 ـ 900). از 900 تا 911 دوره هرج و مرج. اين سلسله بدست امراى شيبانى منقرض شد. تيموريان خدماتى هم كرده اند از آن جمله خليل ، نوه تيمور كه بدو هيچ گونه شباهتى نداشت، اهتمام كامل به رفاه و سعادت مملكت معطوف داشت و خدماتى به علم و ادب كرد. شاهرخ طرفدار جدّى علوم و صنايع بود و مسجد و بقعه مقدس رضوى كه زيارتگاه شيعيان است از اوست. پسر او، الغ بيك فرمان داد زيجى ترتيب دادند. حسين بن بايقرا نيز حامى علوم و ادبيات بود. (فرهنگ فارسى دكتر محمد معين)

تِين:

انجير. (و التين و الزيتون * و طور سينين * و هذا البلد الامين * لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم...) . (تين: 1 ـ 4)

تِين:

نام نود و پنجمين سوره هاى مباركه قرآن كريم، مكيه و آن هشت آيه است.


امام صادق (ع): «هر كه اين سوره را در نمازهاى واجب و نافله بخواند آنچنان از لذتهاى بهشت در اختيارش نهاده شود كه خود راضى گردد، ان شاء الله». (بحار:92/326)


در حديث آمده كه: هر گاه پيغمبر (ص) اين سوره را به پايان مى رسانيد مى گفت: «بلى، و انا على ذلك من الشاهدين». (مجمع البيان: 10 / 777)

تيول:

واگذار كردن دولت، خالصه اى از خالصه ها يا ماليات قريه اى را به يكى از نوكران خود در ازاى مواجب او در تمام عمر. (دهخدا)


اميرالمؤمنين (ع) درباره تيولهاى عثمان بن عفان كه به خاصّان خويش داده بود ، فرمود: «به خدا سوگند ! اگر بدانم چنين مالى ـ كه از اموال عمومى مسلمين بوده و مورد بذل و بخشش قرار گرفته ـ در مهر زنان و بهاى كنيزان هزينه شده ـ به بيت المال ـ مسترد خواهم داشت، زيرا كه در عدل گشايش باشد و اگر عدالت بر كسى تنگى كند ظلم و جور بر او تنگ تر خواهد بود». (بحار: 100 / 59)


امام باقر (ع) فرمود: «هنگامى كه قائم ما قيام كند تيولها برداشته شود و ديگر تيولى نماند» (بحار: 52 / 309). به «اقطاع» و «قطيعة» نيز رجوع شود.

تَيه:

(مصدر)، گمراه گرديدن. سرگردان شدن (المنجد). (قال فانّها محرّمة عليهم اربعين سنة يتيهون فى الارض ...)(مائدة:26) . اميرالمؤمنين (ع): «ايها الناس! من سلك الطريق الواضح ورد الماء، و من خالف وقع فى التيه». اى مردم! آنكس كه از راه واضح و جاده آشكار برود به آب و آبادانى مى رسد، و آن كس كه مخالفت ورزد و از اين طريق منحرف گردد سرگردان شود. (نهج : خطبه 201)

تِيه:

(مصدر)، بزرگ منشى كردن. اميرالمؤمنين (ع): «ما احسن تواضع الاغنياء للفقراء طلبا لما عند الله، و احسن منه تِيه الفقراء على الاغنياء اتكالا على الله». چه نيكوست فروتنى توانگران در برابر درويشان براى رسيدن به پاداش الهى، و از آن بهتر بزرگ منشى درويشان است در برابر اغنيا به جهت اعتماد و اتكائى كه به خدا دارند. (نهج : حكمت 406)

تيه:

(به فتح يا كسر تاء)، بيابانى كه موسى (ع) با دوازده سبط بنى اسرائيل كه هر سبط پنجاه هزار نفر بودند، در آن بيابان مدت چهل سال سرگردان بود. و آن زمينى است ميان ايله و مصر و درياى قلزم و كوههاى سراة از سرزمين شام. و گفته اند كه آن چهل فرسخ در چهل فرسخ است، و به قولى: دوازده فرسخ در هشتاد فرسخ بود. (غياث اللغات و معجم البلدان)

تَيهاء:

زمينى كه مردم در آن گم شوند.

تَيَهان:

(مصدر)، گمراه گرديدن و رفتن به هر جاى سرگردان.

تَيِّهان:

متكبّر. لاف زننده. نام پدر ابو الهيثم انصارى، صحابى.



از عسل ساخته شود و زعفرانش زياد كند و روز تبش جز اين، غذائى نخورد. (بحار:62/100)

تَبّ:

هلاك شدن وزيانكار شدن.(تبّت يدا أبى لهب وتبّ) : نابود باد دستان ابولهب وخودش. (تبت:1)

تَباب:

زيانكار شدن. (وما كيد فرعون الاّ فى تباب) كيد ومكر فرعون جز در خسارت و زيان نباشد. (غافر:37)

تَبابِعَة:

جِ تبّع. ملوك يمن را مى گفتند، آنها كه حضر موت وسبأ و حمير را نيز در تصرف داشتند. به «تبّع» رجوع شود.

تَبادُح:

به بازى به سوى يكديگر انداختن گل و گوى و مانند آن.

تبادُر:

پيشى گرفتن او را و بشتافتن سوى آن. در اصطلاح اصول، ادب: پيشى رفتن و سبقت گرفتن معنى خاصى، از لفظى مخصوص، به ذهن. تبادر علامت حقيقت است. التبادر الى معنى خاص علامة الحقيقة، كما ان تبادر الغير علامة المجاز، و المراد بالتبادر ان الجاهل بمصطلح هذه الطائفة اذا تتبع موارد استعمالاتهم و محاوراتهم و علم من حالهم انهم يفهمون من لفظ خاص معنى مخصوصاً بلا معاونة قرينة حالية أو مقالية علم ـ لا محالة ـ ان ذلك اللفظ حقيقة عندهم فى ذلك المعنى.

تَبادُل:

با هم معاوضه كردن، گرفتن چيزى در مقابل دادن چيزى ديگر.

تَباذُل:

به يكديگر بذل وبخشش نمودن. اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصيت به فرزندان ـ «وعليكم بالتواصل والتباذل ، وايّاكم والتدابر والتقاطع» : بر شما باد به پيوند دوستى و محبت با يكديگر، و به بذل و بخشش با يكديگر، وسخت بر حذر باشيد از پشت كردن به هم و بريدگى از يكديگر. (نهج:نامه 67)

تبار:

دودمان و خويشاوندان، اولاد و طايفه و آل. رسول اكرم (ص): اصالت خانوادگى، اين عيب را دارد كه افراد خانواده بدان مباهات كنند و مايه خودپسندى آنها شود.


عقبة بن بشير اسدى گويد: بر امام باقر(ع) وارد شدم و در مقام معرفى خود عرض كردم: من عقبة بن بشير اسديم كه در ميان قبيله بنى اسد، داراى آن شرافت بزرگ مى باشم; حضرت فرمود: چه به تبار خود مى نازى! مگر نمى دانى كه خداوند كسانى را به ايمان بالا برد كه از حيث اصل و تبار، پست به شمار مى آمدند و كسانى را به كفر پست شمرد كه در مرتبه والائى از اصالت بودند؟ پس بدان! كه تنها مايه امتياز، تقوى است و بس. (بحار: 73 / 229)


به «طايفه» و به «اصالت» و به «نژاد» نيز رجوع شود.

تَبارى:

با هم معارضه كردن. تعارض.

تباشير:

جِ تبشير، مژده. و آن را نظير نباشد جز تعاشيب الارض و تعاجيب الدهر و تفاطير النبات. (اقرب الموارد)


اوائل صبح كه بدان مژده داده مى شود; گويند: طلعت تباشير الصبح. اوائل هر چيز. خرما بنان زودرس. الوان النخل اول ما يرطب. در دعاء مأثور آمده: «و ارنى فى يومى من علامات اجابتك و تباشير قبولك و اقبالك ما اغتبط به فى الدنيا و الآخرة». (بحار: 89 / 378)

تِباع:

در پى يكديگر رفتن، پياپى بودن كار. متابعة. اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف پر طاووس ـ : «ينبت تباعاً فينحتّ من قصبه انحتات اوراق الاغصان». (نهج:خطبه 165)

تَباعُد:

دور شدن. از همديگر دور شدن. رسول الله (ص): «نور الحكمة الجوع، و التباعد من الله الشبع...» . (بحار:66/331)


قيل: يا رسول الله! كيف الطريق الى قرب الحق! قال: «التباعد من النفس» . (بحار:70/ 72)

تَباغُض:

يكديگر را دشمن داشتن. رسول الله (ص) : «وفى التباغض الحالقة، لا اعنى حالقة الشعر ولكن حالقة الدين» : يكديگر را دشمن داشتن ، تراشيدن را در پى خواهد بود، تراشيدن موى را نمى گويم، كه مرادم تراشيده شدن دين است. (بحار:69/397)

تباكى:

خود را به شكل گريه كننده درآوردن. امام صادق (ع): اگر گريه ات نيامد تباكى كن، كه اگر به اندازه سر مگسى از خوف خدا اشك از چشمت بيرون آيد، خوش بحالت! (بحار: 93/334)


عن ابى عبدالله (ع): «ان رسول الله (ص) اتى شبابا من الانصار، فقال: انى اريد ان اقرأ عليكم فمن بكى فله الجنة، فقرأ آخر الزمر: (و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا) الى آخر السورة، فبكى القوم جميعا الاّ شابّ، فقال: يا رسول الله قد تباكيت، فما قطرت عينى. قال: انى معيد عليكم، فمن تباكى فله الجنة، قال: فاعاد عليهم، فبكى القوم و تباكى الفتى، فدخلوا الجنة جميعاً». (بحار:93/328)


ابن طاووس: روى عن آل الرسول (ص) انهم قالوا: «من بكى و ابكى فينا مائة فله الجنة، و من بكى و ابكى خمسين فله الجنة، و من بكى و ابكى ثلاثين فله الجنة، و من بكى و ابكى عشرين فله الجنة، و من بكى و ابكى عشرة فله الجنة، و من تباكى فله الجنة». (بحار: 44 / 287)

تَبّان:

كاه فروش. بنان تبان. به «بنان» رجوع شود.

تُبّان:

ازار، شلوار خرد كه عورت مغلظه را پوشد. (نهايه)

تبانى:

با يكديگر قرارى نهادن، و بيشتر تبانى عليه ثالثى است. گويند: اين كلمه مجعول است و در كتب لغت، موجود نيست.

تباه:

فاسد شده، از حال برگشته، فاسد، ضايع، هلاك.

تباهى:

فساد، خرابى.

تَبايُن:

جدا شدن از يكديگر.


در اصطلاح منطق: يكى از نسب چهار گانه ميان كليات است، ميان دو مفهوم كلى، اگر هيچ وجه تصادقى نباشد، به اين معنى كه مصاديق هر يك، غير از مصاديق ديگرى باشد و در هيچ مورد با ديگرى جمع نگردند، نسبت ميان آن دو را نسبت تباين، و آن دو را متباينان خوانند; مانند نسبت ميان انسان و جماد، از آن جهت كه بطور كلى ميان آن دو مباينت و جدائى است.

تباين جزئى:

تباين فى الجمله و به نحو اجمال; اگر دو كلى در بعضى مصاديق خود بر يكديگر صدق ننمودند، گفته مى شود كه ميان آن دو كلى، تباين جزئى است، خواه در مصاديق ديگر نيز صدق نباشد، چنان كه در تباين كلى; يا باشد، چنان كه در عموم من وجه.

تَبَب:

زيان وهلاكت.

تَبَّت:

نام صد ويازدهمين سوره قرآن كريم، مكيّة و مشتمل بر پنج آيه است. از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: چون سوره تبت تلاوت نموديد بر ابولهب نفرين فرستيد كه وى از كسانى بوده كه پيغمبر(ص) ودين او را تكذيب مى نموده است. (مجمع البيان)

تَبَتُّل:

بريده گرديدن، مطلق بريدن. بريدگى از دنيا و پيوستگى به خدا. التبتل: الانقطاع الى الله تعالى و اخلاص النية. و أصل ذلك من البتل و هو القطع، كأنه قطع نفسه عن الدنيا. قرآن كريم: (و تبتّل اليه تبتيلا) خداى خويش را ياد كن و بكلى از غير او علاقه ببر و به او بپرداز (مزمل: 8)


در حديث آمده: رهبانيت و تبتل در اسلام نباشد. كه مراد از تبتل در اين حديث، ترك دنيا (چنان كه مسيحيان) و ازدواج ننمودن است.


برادر دعبل، حديث كند كه زنى به نزد حضرت رضا (ع) آمد و عرض كرد: خداوند شما را به سلامت بدارد، من متبتلة مى باشم. حضرت فرمود: تبتّل از نظر تو چيست؟ زن گفت: مى خواهم تا آخر عمر مجرد بمانم و هرگز ازدواج نكنم. فرمود: براى چه؟ گفت: باشد كه از اين راه فضيلتى به دست آرم. فرمود: برخيز و دست از اين شيوه بردار، كه اگر اين كار را فضيلتى بود، فاطمه زهراء(س) بدين فضيلت سزاوارتر بود، كه هيچ كسى در كسب فضايل به آن حضرت نمى رسيد. (بحار: 103 / 219)


تبتل در دعاء آن است كه هنگام دعا كردن كف دستها را زير و رو كنى، و يا دستها را بسوى آسمان بردارى، و يا در حال نماز دستها را بدعا بردارى يا با انگشت خود اشاره كنى; چه ، اين كار مظهر تبتل است. (بحار و مجمع البحرين)

تبتيل:

بريدن. از دنيا بريدن، دل از دنيا بريدن.

تبجيل:

بزرگ داشتن. رسول الله (ص): «بجّلوا المشايخ، فان من اجلال الله تبجيل المشايخ». (بحار: 75 / 136)

تَبَحُّر:

دريا شدن، دريا شدن در علم، تعمق در علم و توسع در آن.

تبختُر:

خراميدن بناز، گرازيدن، تكبر، راه رفتن از روى تكبر و خودپسندى.


مرحوم طبرسى در ذيل آيه (يمشون على الارض هوناً) مى گويد: يعنى بندگان خداوند مهربان، كسانى اند كه بر روى زمين با آرامش و وقار و در حال طاعت پروردگار زندگى كنند، متكبر و متجبر و خودخواه و تبهكار نباشند، امام صادق (ع) فرمود: وى (آن كه آرام راه مى رود) كسى است كه طبيعى راه مى رود و در راه رفتن تصنع و تكلف ندارد و تبختر نمى كند. (بحار:24/132)

تَبَدُّح:

خراميدن زن.

تَبَدُّد:

پراكنده شدن. در دعاء مأثور آمده: «ارحم اى ربّ ضعفى و قلة حيلتى و رقه جلدى و تبدّد اوصالى ...» (بحار:98/95)

تَبَدُّل:

دگرگون گرديدن. قرآن كريم: (يوم تبدّل الارض غير الارض و السموات). (ابراهيم: 48)

تَبديد:

پراكنده كردن چيزى را.


رسول الله (ص) : «من لطم خدّ مسلم لطمةً بدّد الله عظامه يوم القيامة» : هر كه سيلى اى به گونه مسلمانى زند، خداوند در روز قيامت استخوانهايش را پراكنده سازد. (بحار:7/213)

تبديل:

بدل كردن چيزى به چيزى. قرآن كريم: (كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلودا غيرها). (نساء: 56)

تَبَذُّل:

ناحفاظى، ناخويشتن دارى. لباس كهنه پوشيدن، ترك الزينة.

تبذير:

پراكندن مال به اسراف، اسراف در خرج، بعضى گفته اند: تبذير، صرف مال است در آنچه نشايد، و اسراف، صرف مال است بيش از آنچه شايد. (مجمع البحرين)


قرآن كريم: (و آت ذا القربى حقّه و المسكين و ابن السبيل و لا تبذّر تبذيرا * ان المبذّرين كانوا اخوان الشياطين ...) ; حقوق خويشاوندان و ارحام خود را ادا كن و نيز مستمندان و راهگذاران را رسيدگى كن و هرگز مال را پراكنده مساز و به هدر مده كه مبذّران و مسرفان برادران شياطين اند... (اسراء: 26 ـ 27)


بشر بن مروان گويد: ما جماعتى بوديم، بر امام صادق (ع) وارد شديم، فرمود رطب آوردند، حضّار چون مشغول صرف رطب شدند، يكى از آنها هسته هاى خود را بيرون مى افكند، حضرت دست او را گرفت و فرمود: اين كار مكن، زيرا اين عمل تبذير است و خداوند فساد و تباهى را دوست ندارد (بحار: 75 / 303). در بعضى روايات، تبذير از گناهان كبيره بشمار آمده است، از جمله: (بحار: 79 / 9).

تَبر :

تَبَر ، شكستن . هلاك كردن . هلاك شدن .

تِبر:

طلا و نقره يا ريزه آنها پيش از آن كه ريخته باشند و چون بريزند زر و نقره باشند و به عربى ذهب و فضه گويند.

تَبَر:

آلتى آهنين با دسته اى چوبين يا آهنين كه با آن چوب شكافند. به عربى فاس.

تَبرِئَة :

پاك گردانيدن كسى را از تهمتى ، رفع شبهه كردن از كسى . بيزار ساختن از چيزى . (يا ايّها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين آذوا موسى فبرّأه الله مما قالوا و كان عندالله وجيها) : اى مسلمانان ! مباشيد مانند كسانى كه موسى (ع) را ـ به تهمت ناروا ـ آزار دادند پس خداوند وى را از آنچه گفتند تبرئه نمود و او به نزد خداوند آبرومند بود . (احزاب:69)

تبرُّج:

خويشتن بر آراستن. تبرج زن: نمودن زينت خود ، مردان را.


قرآن كريم: (و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى). (احزاب: 33)


اين آيه خطاب به همسران پيغمبر اسلام است، كه مى فرمايد: ملازم خانه خويش باشيد و به شيوه جاهليت نخست (دوران قبل از اسلام يا دوران بين آدم و نوح) تبرج مكنيد. تبرج ، نمايان ساختن زن است زينت خود را براى غير از همسر و محارم، و به قولى تبرج، نازان و متكبرانه راه رفتن است. و به قول ديگر، تبرج آن است كه زن مقنعه بر سر بيفكند ولى جلوى آن را نبندد كه گردنبند و گوشواره ها را بپوشاند. (مجمع البيان)

تَبَرُّز:

به صحرا بيرون شدن قضاى حاجت را، در تداول عامه تشخّص، برجستگى و مشار اليه بودن.

تبَرزَد:

قند سفيد، شكر سفيد كه گويا اطراف آن به تبر تراشيده اند. نبات، كه نام ديگرش قند مكرر است. معرّب آن طبرزد.

تبرُّع:

بخشيدن چيزى و كردن كارى كه واجب نباشد. فائق آمدن در علم.

تَبَرُّك:

تيمّن، فرخنده گرفتن. تبرك به چيزى: ميمنت گرفتن به آن، بركت يافتن از آن، بركت يابى، بركت جوئى. روايات عديده اى در كتب حديث در اين باره آمده كه به ذكر تعدادى از آنها بسنده مى شود:


اميرالمؤمنين (ع) در ميان بازار كوفه مى رفت و به اصناف كسبه سركشى مى نمود و با صداى رسا مى فرمود: اى گروه كاسب و بازرگان! كار خويش را به درخواست سود از خدا آغاز كنيد و به آسان گرفتن (و سختگيرى نكردن با ارباب رجوع) بركت بجوئيد... (بحار: 41 / 104)


روينا عن رسول الله (ص) انه قال: «اذا وضعت موائد آل محمد (ص) حفت بهم الملائكة يقدسون الله و يستغفرون لهم و لمن اكل من طعامهم» . و كان بعضهم (ع) اذا حضر طعامه احد قال: «كل يا عبدالله و تبرك به» . (مستدرك: 16 / 329)


رسول الله (ص): «من شرب من سؤر اخيه تبركا به، خلق الله بينهما ملكا يستغفر لهما حتى تقوم الساعة» . (مستدرك:17/18)


مرحوم كلينى سند اين حديث را به مردى به نام بحر سقّا مى رساند كه گفت: روزى امام صادق (ع) به من فرمود: اى بحر ! اخلاق نيكو چه لذت بخش است! سپس فرمود: مى خواهى داستانى در اين باره برايت بگويم كه مردم مدينه بدان آشنا مى باشند؟ گفتم: آرى. فرمود: روزى پيغمبر اكرم (ص) در مسجد نشسته بود ، ناگهان دختركى از انصار بيامد و گوشه عباى حضرت كشيد و خود به كنارى ايستاد، حضرت از جاى خود برخاست كه شايد دخترك رازى دارد، ولى دختر چيزى نگفت و پيغمبر (ص) نيز چيزى به وى نفرمود و به جاى خويش نشست . اين عمل سه بار تكرار شد، در مرتبه چهارم حضرت به راه افتاد و دخترك از پى حضرت همى رفت تا بالاخره دختر ، فرصتى به دست آورد و رشته نخى از عباى حضرت كند و رفت، مردم به دخترك گفتند: اين چه كارى بود كه كردى؟! خدا چنين و چنانت نكند! وى گفت: ما بيمارى در خانه داشتيم، خانواده ام مرا فرستادند كه رشته اى از عباى پيغمبر(ص) جهت شفاى بيمار ببرم ; چون مى خواستم رشته را بكنم ، پيغمبر متوجه من مى شد و من شرم مى كردم و عبا را رها مى ساختم، تا اين كه سر انجام موفق شدم. (بحار: 16 / 264)

تَبَرُّم:

ملول گرديدن، مانده شدن، به ستوه آمدن. اميرالمؤمنين (ع) ، در نامه خود به مالك اشتر، ـ استاندار مصر ـ : «... ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك فى نفسك، ممن لا تضيق به الامور، ولا تمحّكه الخصوم، ... اوقفهم فى الشبهات و آخذهم بالحجج، و اقلّهم تبرّماً بمراجعة الخصم...» . (نهج : نامه 53)

تبرّى:

بيزارى، بيزار شدن و دورى كردن. امام صادق (ع): «قال رسول الله (ص) لاصحابه: اىّ عرى الايمان اوثق؟ فقالوا: الله و رسوله اعلم، و قال بعضهم: الصلاة، و قال بعضهم: الزكاة، و قال بعضهم: الصيام، و قال بعضهم: الحج و العمرة، و قال بعضهم: الجهاد. فقال رسول الله (ص): لكل ما قلتم فضل و ليس به، و لكن اوثق عرى الايمان الحب فى الله و البغض فى الله و توالى اولياء الله و التبرّى من أعداء الله» . (بحار: 69 / 242)


به واژه هاى «بيزارى» و «برائت» و «تولى» نيز رجوع شود.

تبريد:

سرد كردن، خنك گردانيدن.

تبرير:

تزكيه ، از پاكى و بى گناهى كسى دفاع نمودن ، كسى را پاك و بى گناه معرفى نمودن.

تبريك:

فرو خفتن شتر. در غذا و بر غذا دعا كردن به بركت. دعا كردن كسى را به بركت. بركت براى كسى خواستن به دعا. مباركباد گفتن.

تَبَسُّم:

ابتسام، دندان سپيد كردن ; يعنى چنان خنديدن كه دندان پيشين برهنه شود، و گفته اند: تبسم ، دون ضحك است.


قرآن كريم: (حتى اذا اتوا على وادى النمل قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون * فتبسم ضاحكا من قولها...). (نمل: 18 ـ 19)


حديث: «من تبسم فى وجه مبتدع فقد اعان على هدم دينه» (بحار: 47 / 216)


اميرالمؤمنين (ع) ـ فى صفة المؤمن ـ : «ضحكه تبسم و استفهامه تعلم و مراجعته تفهم...» (بحار: 67 / 365). امام باقر (ع): «تبسم الرجل فى وجه اخيه حسنة، و صرفه القذى عنه حسنة، و ما عبد الله بشىء احب الى الله من ادخال السرور على المؤمن» . (بحار: 74 / 288)

تبشير:

مفرد تباشير. به «تباشير» رجوع شود.

تبَصبُص:

تملق ; تبصبص سگ: دم جنبانيدن آن. در حديث قدسى، خطاب به حضرت عيسى مسيح: «و اعلم ان سرورى ان تبصبص الىّ، و كن فى ذلك حيا و لا تكن ميتا...» . (بحار: 14 / 296)

تَبَصُّر:

نيك نگريستن، تأمل كردن.


اميرالمؤمنين (ع): «من تبصّر فى الفطنة تبيّنت له الحكمة، و من تبينت له الحكمة عرف العبرة، و من عرف العبرة فكانما كان فى الاولين» . (بحار: 68 / 347)

تَبصِرَة:

شناسا كردن ; ايضاح ; بينائى دادن ; واضح نمودن. قرآن كريم: (تبصرة و ذكرى لكل عبد منيب) اين دلائل قدرت در آسمان و زمين موجب بينائى و به ياد بودن هر بنده اى رو به خدا است. (ق: 8)


اميرالمؤمنين (ع): «اليس لكم فى آثار الاولين و آبائكم الماضين عبرة و تبصرة ان كنتم تعقلون» ؟! (بحار: 78 / 19)

تَبَع :

تَباع ، تَباعة ، اِتِّباع . از پى فراشدن يا با كسى رفتن ; پس روى كردن ; دنباله . (ولا تؤمنوا الاّ لمن تبع دينكم) .


رسول الله (ص) ـ لاصحابه ـ : «انّ الناس لكم تبع، و ان رجالا يأتونكم من اقطار الارض يتفقهون فى الدين، فاذا اتوكم فاستوصوا بهم خيرا» . (بحار: 2 / 62)


اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه خود به محمد بن ابى بكر ـ : «و اعلم ان كل شىء من عملك تبع لصلاتك ...» . (نهج : نامه 27)

تِبع:

تابع . دنباله رو . پيرو.

next page

fehrest page

back page