تَجويز:
روا داشتن امرى را.
تَجويع:
گرسنه كردن كسى را وگرسنه داشتن.
تَجويف:
كاواك و ميان تهى كردن.
تَجَهُّز:
آماده شدن; ساختن.
على (ع): «تجهّزوا ـ رحمكم الله ـ فقد نودى فيكم بالرحيل ...» . (نهج:خطبه204)
تَجَهُّم:
روى ترش كردن; ناخوش آمدن.
تَجهيز:
دوانيدن اسب را بر وى; ساختن جهاز عروس و لشكر و مرده و مسافر و غازى و مانند آن. تجهيز ميت، به «ميت» رجوع شود.
تَحابّ:
تَحابُب، يكديگر را دوست گرفتن; يكديگر را دوست داشتن.
امام صادق (ع): «ان الله تعالى اوحى الى داود (ع) ان العباد تحابّوا بالالسن و تباغضوا بالقلوب، و اظهروا العمل للدنيا و ابطنوا الغش و الدغل» . (بحار:14/37)
رسول الله (ص): «لا تزال امتى بخير ما تحابّوا و ادوا الامانة و اجتنبوا الحرام و قروا الضيف و اقاموا الصلاة و آتوا الزكاة...» (بحار:69/394)
تَحاتُت:
فرو ريختن برگ از درخت. امام صادق (ع): «من قال: «استغفر الله» مائة مرة حين ينام، بات و قد تحات الذنوب كلها عنه كما تتحات الورق من الشجر...» . (بحار:93/279)
تَحاسُد:
يكديگر را حسد كردن، بر يكديگر رشك بردن. امام صادق (ع): «كان أبو جعفر (ع) يقول: عظّموا أصحابكم و وقّروهم، و لا يتجهم بعضكم بعضا، و لا تضارّوا ولا تحاسدوا، و اياكم و البخل، كونوا عباد الله المخلصين». (بحار: 74 / 254)
تَحاكُم:
به حاكم شدن; با خصم نزديك حاكم شدن. قرآن كريم: (يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به) . (نساء: 60)
تَحالُف:
با هم عهد و پيمان بستن; سوگند خوردن با يكديگر.
تَحامُل:
تحامل در كارى يا به كارى: به خود گرفتن آن كار را به مشقّت. تحامل بر كسى: چسبيدن در خصومت وآنچه بدان ماند. كار فرمودن كسى را فوق طاقت وى، ستم كردن. (منتهى الارب)
تَحامِى:
نگهدارى مردم، خويشتن را از كسى و پرهيز كردن از وى.
تَحاوُر:
با يكديگر سخن گفتن. قرآن كريم: (و الله يسمع تحاوركما) خداوند گفتگوى شما را مى شنود. (مجادله: 1)
تَحَبُّب:
دوستى نمودن. عن رسول الله(ص): «قال الله: ما تحبّب الىّ عبدى بشىء احبّ الىّ ممّا افترضته عليه، وانّه ليتحبّب الىّ بالنافلة حتّى احبّه، فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع، وبصره الذى يبصر به، ولسانه الذى ينطق به، ويده الذى يبطش بها ...» . (بحار:70/22)
تَحبِيب:
دوست گردانيدن; دوستى آوردن ميان دو نفر. (... و لكنّ الله حبّب اليكم الايمان و زيّنه فى قلوبكم و كرّه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان) . (حجرات:7)
عن على بن الحسين (ع): «اوحى الله الى موسى: حبّبنى الى خلقى وحبّب خلقى الىّ. قال: يا رب! كيف افعل؟ قال: ذكّرهم آلائى ونعمائى ليحبّونى ...» . (بحار:2/4)
رسول الله (ص): «حُبِّبَ الىّ الصلاة كما حُبِّبَ الى الجائع الطعام». (بحار:77/75)
تَحبير:
نيكو كردن و آراستن چيزى را. نيكو نوشتن خط و آراستن سخن و شعر و جز آن.
تَحبيس:
اصل چيزى را در ملك خويش داشتن و ثمره آن را در راه خدا وقف كردن. تحبيس در اصطلاح فقه، نظير وقف است، چنانكه كسى خانه اى را براى استفاده شخصى براى مدتى حبس و وقف نمايد; مانند سكنى ; «و حكمه حكم السكنى فى اعتبار العقد و القبض و التقيد بمدة و
الاطلاق، و محله كالوقف و لو حبس على رجل و لم يعيّن وقتا و مات الحابس كان ميراثا». (شرح لمعه)
تَحت:
زير; ضد فوق; ظرف آيد و اسم; و چون اسم باشد مبنى بر ضم بود، گويند: من تحتُ. چون ظرف باشد هرگاه مضاف استعمال گردد معرب بود ، و چون از اضافه فك شود مبنى بر ضمّ باشد. (ولو أنّهم اقاموا التورية و الانجيل و ما انزل اليهم من ربّهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ...) . (مائدة:66)
تَحتُ الحَنَك:
زير زنخ. مجازا به گوشه عمامه گويند كه به زير زنخ گذرانند. و اين كار را تحنّك گويند. امام صادق (ع): آن كس كه عمامه ببندد و تحنك نكند (تحت الحنك نيندازد) اگر به دردى بى درمان مبتلى گردد، جز خود كسى را سرزنش ننمايد. (بحار: 83 / 194)
تَحَتُّم:
چيزى را بر خود واجب كردن; واجب و لازم شدن; فال نيك زدن; آرزوى خير و نيكوئى براى كسى كردن.
تَحَجُّر:
مثل سنگ سخت شدن.
تَحجير:
خرمن كردن ماه; خطى گِرد ماه برآمده شدن. هاله برآمدن بر گِرد ماه.
در اصطلاح فقهى: سنگ چين كردن است اطراف زمين و يا كندن چاه در آن و غيره جهت اختصاص دادن آن زمين به خود. و به عبارت ديگر شروع در مقدمات احياء، به اين كه شخص به قصد حيازت، علاماتى در زمين قرار دهد اگرچه مدخليتى در احياء نداشته باشد، به احياء، ملكيت حاصل مى شود، اما تحجير موجب حصول اوليت است، و لكن در عين حال حقى است كه توريث مى شود و قابل نقل و انتقال است.
حق تحجير، محدود به وقت معينى نيست بلكه بر حسب اوضاع و احوال و امكنه متفاوت است. به هر حال اگر تحجير كننده در مدتى كه تعيين آن موكول به نظر عرف و حاكم است، زمينى را كه تحجير كرده احياء ننمود حقش ساقط گرديده و مى شود آن را از او انتزاع نمود.
تَحَدِّى:
قصد و آهنگ چيزى كردن. معارضه كردن و پيش خواندن خصم را و غلبه جستن بر او.
تَحديث:
حديث كردن; كسى را از چيزى خبر دادن. در اصطلاح علم كلام: دريافت خبر و مطلب از طرق غير طبيعى. كه اين امر، گاه توسط ملائكه صورت مى گيرد، كه آنها با فرد خاصى سخن مى گويند، و گاه حديث و خبر بر قلب شخص القاء مى گردد، هر دو نوع تحديث، و نيز چه كسانى محدَّث بوده يا مى توانند محدث باشند در احاديث ذيل ملاحظه مى كنيد:
امام باقر (ع): پيغمبر اكرم (ص) فرمود: دوازده تن از خاندان من محدَّث مى باشند. عبدالله بن زيد كه برادر رضاعى امام سجاد(ع) بود در آنجا حاضر بود چون اين سخن از امام شنيد سخت شگفت زده شد و گفت: سبحان الله! آيا آنها محدثند؟! حضرت رو به وى كرد و فرمود: به خدا سوگند كه برادرت، على بن الحسين (ع)، محدث بود. سپس حضرت فرمود: ابو الخطاب (به اين واژه رجوع شود) در همين معنى فرو ماند كه نتوانست تفاوت نبى با محدث را درك نمايد. (بحار: 26 / 67)
عبيدالله بن هلال گويد: از حضرت رضا(ع) شنيدم مى فرمود: من دوست دارم كه مؤمن محدّث باشد. عرض كردم: محدث چه كسى است؟ فرمود: آن كه به وى فهمانيده شود (در غيب به وى تفهيم گردد). (بحار:1/161)
امام صادق (ع): ... ما اصحاب خود را آنگاه فقيه مى شناسيم كه محدث باشند. عرض شد: آيا مؤمن (غير معصوم) مى تواند محدث باشد؟ فرمود: مى تواند مفهَّم (تفهيم شده غيبگو نه) باشد، و مفهم همان محدّث است. (بحار: 2 / 82)
امام صادق (ع): «كان على (ع) محدّثا و كان سلمان محدّثا». قال (أبو بصير): قلت: فما آية المحدّث؟ قال: «يأتيه ملك فينكت فى قلبه كيت و كيت». (بحار: 22 / 326)
در حديثى از امام باقر (ع) آمده كه آصف بن برخيا، وصى حضرت سليمان (ع) و يوشع بن نون، وصى حضرت موسى (ع) و ذو القرنين محدّث بوده اند. (بحار:26/68 و 26/73) . حضرت فاطمه زهراء (س) نيز مُحَدَّثَه بوده است. (بحار: 26 / 79)
به «مصحف فاطمه» در اين كتاب نيز رجوع شود.
عثمان بن عيسى عن سماعة، قال: كنت انا و ابو بصير و محمد بن عمران مولى ابى جعفر (ع) فى منزله، فقال محمد بن عمران: سمعت ابا عبدالله (ع) يقول: «نحن اثنا عشر محدّثا» . فقال له أبو بصير: بالله لقد سمعت ذلك من ابى عبدالله (ع)؟ فَحَلَّفَهُ مرة أو مرتين فحلف انه سمعه، قال أبو بصير: لكنّى سمعته من أبى جعفر (ع). (بحار: 36 / 393)
تَحديد:
حد چيزى معين كردن; تيز كردن كارد و مانند آن; دير برآمدن زراعت، جهت درنگى باران.
تَحذير:
ترسانيدن; برحذر داشتن.
قرآن كريم: (و يحذّركم الله نفسه و الى الله المصير). (آل عمران: 28)
در اصطلاح نحو: مخاطب را به امرى كه احتراز آن واجب است متوجه كردن، و آن امر (محذّر منه) مفعول به است به تقدير «اتّق» و «حذّر» و «بعّد» و «اجتنب» و مانند آن، بصيغه امر حاضر; مثال: «اياك و الاسد» يعنى اتق نفسك و الاسد (از شير خود را برحذر دار). و «اياك و الشر». و بالجمله تحذير، الزام مخاطب است كه احتراز كند از امر مكروه محذّر منه. و گاه، نصب در اينجا به تكرار محذر منه، صورت گيرد، مانند «الاسد الاسد، الطريق الطريق».
تَحَرُّز:
تحرز از چيزى: پرهيز كردن وخويشتن را از آن نگاه داشتن. امام باقر(ع) ـ در وصيت به جابر جعفى ـ : «استعمِل حاضر العلم بخالص العمل، وتحرّز فى خالص العمل من عظيم الغفلة» . (بحار:78/162)
خود يا مال خود را در حرز داشتن، از خطر مصون داشتن. سماعة بن مهران، قال: سألته (ع) عمَّن يكون فى الفريضة فتغلب عليه دابّة، أو تفلت دابّته فيخاف أن تذهب أو يصيب فيها عنتٌ؟ فقال: «لا بأس بأن يقطع صلاته و يتحرّز و يعود الى صلاته» . (بحار:84/289)
تَحَرُّف:
ميل كردن و برگشتن. عدول نمودن.
تَحَرّى:
در صدد جستن چيزى برآمدن. صواب جستن، بهترين و شايسته ترين جستن. قرآن كريم: (فمن اسلم فاولئك تحرّوا رشدا) هر كه اسلام آورد، بحقيقت آنها در صدد جستن بهترين راه هدايت بوده اند. (جن: 14)
تحرّى: (در اصطلاح شرع) طلب چيزى از عبادات و احكام است در مقامى كه نتوان حقيقت را دريافت، كه بايد براى به دست آوردن آن مكلف، تحرّى (جستجو) كند، و در موقعى كه مأيوس شد، عمل به ظن كند (كشاف اصطلاحات الفنون:1/436). مانند تحرّىِ قبله.
تَحرير:
آزاد كردن. تحرير رقبة: آزاد كردن بنده را. قرآن كريم: (أو تحرير رقبة فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام ذلك كفارة ايمانكم كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تشكرون) (مائدة: 91). نوشتن و كتابت كردن; مهذّب كردن سخن.
تَحريش:
بر يكديگر برآغالدين. تحريش ميان قوم يا سگان: بر انگيختن آنان به يكديگر.
تَحريص:
آزمند و راغب گردانيدن كسى را بر چيزى.
تحريض:
برانگيختن بر كارى، برآغالانيدن و گرم گردانيدن كسى را بر چيزى. قرآن كريم: (فقاتل فى سبيل الله لا تكلّف الا نفسك و حرّض المؤمنين). (نساء:86)
تَحريف:
بگردانيدن سخن; تغيير هر چيز عموما و تغيير كتاب خصوصا. راغب گفته: تحريف كلام آن است كه آن را در گوشه اى از احتمال قرار دهى كه بتوان به دو وجه حمل كرد. قرآن كريم: (و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يُحَرّفُونَه من بعدما عقلوه) . (بقره: 75)
تَحريف قرآن:
تحريف را معانى متعددى است كه بعضى از آنها در مورد قرآن مسلّماً پيش آمده و بعضى مسلّماً پيش نيامده و بعضى ديگر مورد اختلاف است.
1 ـ تحريف، بمعنى اين كه كلمه اى از معنى اصلى و حقيقيش به معنى ديگر كه طبق نظر و رأى و مسلك نگارنده و گوينده باشد ـ برگرداندن و به هواى نفس در آن تصرف كردن.
اين نوع تحريف، در قرآن آمده كه در روايات متعدده از آن نهى شده و مرتكب اين امر، مورد توبيخ پيشوايان دين بوده است; از جمله در كتاب كافى از امام باقر(ع) روايت شده كه فرمود: از جمله خيانتهائى كه در كتاب خدا روا داشتند، اين بود كه حروف آنرا ضبط نمودند ولى حدود و مرزهايش را تحريف (و جابجا) كردند، آنان قرآن را روايت كنند ولى (معانى و احكام) آنرا رعايت نكنند. مردم نادان را از اينكه آنان قرآن را صحيح و مضبوط مى خوانند، خوش آيد اما دانشمندان از اينكه آنان معنى قرآن را رعايت نمى كنند اندوهگين گردند.
2 ـ تحريف به معنى كم و زياد در حروف يا حركات برخى از كلمات قرآن; چون: ملك يوم الدين و مالك يوم الدين. و مانند: حتى يطهرن بتخفيف و يطّهّرن بتشديد. كه اين نيز در قرآن واقع شده و اين نتيجه اختلاف قرائت قراء سبع است كه علماى عامه آن را به حديث نبوى: «نزل القرآن على سبعة أحرف» مستند مى دانند در صورتى كه نه صدور اين حديث از آن حضرت (ص) به صحت پيوسته; زيرا در متن حديث با اختلاف در كيفيت نقل آن، تناقضات فراوان به چشم مى خورد، و نه معنى آن را مى توان فهميد، زيرا از مضمون برخى از آن احاديث چنين برمى آيد كه قرآن را مى توان به هفت كيفيت قرائت كرد، و اگر كلمه اى مشابه و مرادف كلمه اى بود، شخص آزاد است كه آن كلمه مرادف را بكار برد; چنانكه در يكى از آن احاديث كه در تفسير قرطبى نقل شده آمده است كه شما مى توانيد بجاى «سميعا عليما»، «عزيزا حكيما» بگوئى. در صورتى
كه اگر قرار باشد مردم اين چنين دستشان به قرآن باز باشد و قرآن اينگونه نامضبوط باشد ديگر حجيت و اعتبارى براى قرآن باقى نمى ماند و به قول استاد بزرگ آية الله خوئى، بايد بشود بجاى: (يس و القرآن الحكيم ...) بخوانيم: «يس و الذكر العظيم، انك لمن الانبياء على طريق سوى، انزال الحميد الكريم، لتخوف قوما ما خوّف اسلافهم فهم ساهون». در حالى كه قرآن مى گويد: (قل ما يكون لى ان ابدّله من تلقاء نفسى ان اتبع الاّ ما يوحى الىّ).
خير، قرآن به يك كيفيت نازل شد چنانكه امام باقر (ع) فرمود: «انّ القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف يجىء من قبل الرواة» . (اصول كافى كتاب فضل القرآن)
حال كه چنين تحريفى در مورد برخى كلمات قرآن پيش آمده، وظيفه در مورد آن كلمات چيست؟ اما در امر قرائت در نماز و غير نماز، حضرات ائمه اطهار (ع) تجويز فرموده اند كه اگر قرائت متعدده به نحوه متعارف باشد اشكالى ندارد كه طبق همه آنها تلاوت شود و اگر قرائتى شاذ و نادر بود، خير.
و اما در مورد استدلال به آيه اى كه كلمه اى اينچنين را در برداشته باشد ـ در صورتى كه از آيات احكام باشد ـ به چنين آيه به تنهائى نتوان تمسك جست; مگر اينكه از معصوم، روايتى دالّ بر تعيين يكى از آن دو قرائت، آمده باشد.
3 ـ تحريف، به اين معنى كه بعضى از آيات كه در قرآن است، آيا جزء قرآن هست يا خير؟ اين تحريف نيز در قرآن آمده; چنانكه در (بسم الله) كه همه مسلمانان متفقند كه پيغمبر (ص) آن را در آغاز هر سوره ـ جز سوره توبه ـ مى خوانده و اجماع شيعه بر اين است كه آن جزء هر سوره ـ جز سوره توبه ـ است و بعضى از علماى سنت نيز بر اين رأيند، ولى عده اى از اهل سنت بر اينند كه (بسم الله) جزء سوره نيست و حتى مالكيه، آن را در آغاز سوره فاتحه، در نماز واجب، مكروه مى دانند.
4 ـ تحريف، به معنى زيادت در قرآن، كه گفته شود «بخشى از اين قرآن موجود، قرآن نيست»، چنين تحريفى به اجماع و اتفاق همه مسلمين در قرآن رخ نداده و به ضرورت مسلمين، چنين احتمالى در قرآن باطل و غلط است.
5 ـ تحريف، به نقصان، بدين معنى كه قرآن موجود، همه قرآن نيست و بخشى از آن از ميان رفته است. مشهور ميان مسلمانان آن است كه چنين تحريفى در قرآن پيش نيامده و قرآنى كه هم اكنون در دست است همه اش به طريق وحى بر پيغمبر(ص) فرود آمده و بزرگان شيعه، چون شيخ صدوق و سيد مرتضى و شيخ طوسى و شيخ طبرسى و شيخ جعفر كبير و مرحوم فيض، در دو كتاب «وافى» و «علم اليقين» و مرحوم شيخ محمد جواد بلاغى و شيخ مفيد و مرحوم قاضى نور الله شوشترى بدين امر تصريح نموده اند و مرحوم صدوق آن را از عقايد شيعه شمرده و مرحوم شيخ جعفر در كتاب «كشف الغطاء»، ادعاى اجماع نموده بلكه بقول مرحوم علامه شهشهانى در «عروة الوثقى» جمهور مجتهدين (اصوليين) بر اين قولند، آرى! عده اى از اخباريين شيعه و گروهى از اهل سنت بر اين عقيده اند كه اين نوع تحريف در قرآن واقع شده است.
شگفت اينكه بعضى از علماى سنت، منكر اين شده اند كه در مذهب سنت، چنين قولى باشد; در صورتى كه احاديثى بدين مضمون در كتب معروف حديث آنان به چشم مى خورد كه نمونه اى از آنها اين است:
1 ـ ابن عباس روايت كند كه عمر ضمن سخنانى بر منبر چنين گفت: خداوند محمد(ص) را بحق فرستاد و قرآن را بر او نازل نمود، و از جمله چيزهائى كه در قرآن آمده، آيه رجم (سنگسار) بود كه ما آن را خوانديم و فهميديم و آن را از بر كرديم و بيم آن را دارم كه به مرور زمان مردمان بگويند: ما آيه رجمى را در قرآن نمى يابيم، پس به از دست دادن فريضه اى كه خدا خود آن را فرو فرستاده گمراه شوند، و رجم در كتاب خدا كيفر مردى است كه زناى محصنه كرده باشد ... و باز ما در قرآن مى خوانديم «ان لا ترغبوا عن آبائكم فانه كفر بكم ان ترغبوا عن آبائكم». (صحيح بخارى:8/26 و صحيح مسلم:5/116) البته در صحيح مسلم از «و باز...» نيامده است.
2 ـ طبرانى به سند موثق از عمر بن خطاب، روايت كند كه قرآن مشتمل بر يك ميليون و بيست و هفت هزار حرف بوده; در صورتى كه قرآن فعلى يك سوم اين مقدار نيست و بنابر اين بيش از دو سوم قرآن افتاده است. (مسند احمد حنبل : 2/40)
3 ـ نافع از ابن عمر نقل كند كه گفت: ممكن است بعضى از شما بگويند كه ما همه قرآن را در دست داريم، وى چه مى داند كه همه قرآن چيست؟ همانا مقدار زيادى از قرآن از بين رفته است، آرى بگويد قرآن موجود را در دست داريم. (اتقان:2/40)
4 ـ عروة بن زبير از عايشه روايت كند كه مى گفت: سوره احزاب در عهد پيغمبر(ص) به دويست آيه خوانده مى شد ولى چون عثمان، قرآنها را گرد آورد به بيش از اين كه اكنون هست، دست نيافت. (اتقان:2/40)
5 ـ ابن ابى داود و ابن انبارى از ابن شهاب روايت كنند كه به ما رسيده كه مقدار زيادى از قرآن در نزد جمعى از دانشمندان بود كه آنان در جنگ يمامه كشته شدند و پس از آنها به دست نيامد و نوشته نشد. (منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمد:2/50)
و اما استدلال بر عدم تحريف قرآن علاوه بر اينكه بزرگان شيعه كه مقارن عصر معصومين مى زيسته اند ـ مانند شيخ صدوق و سيد مرتضى ـ آن را يك امر واضح و اصل مسلّم مى دانسته اند و بقول سيد مرتضى، علم ما به اجزاء و آيات قرآن، كمتر از علممان به اصل قرآن نيست; زيرا كتابى كه نظم امور و شئون مسلمانان و سرنوشت ابدى آنان در آن ثبت بوده و زندگى دنيا و آخرت آنان، به آن بستگى داشته چگونه از آن مواظبت نكرده و آن را از خاطر مى برند؟! و در صورتى كه كتاب سيبويه در نحو نزد اهل ادب، آنچنان مضبوط است كه اگر يك جمله از خارج در آن گنجانده شود اهل فن متوجه مى شوند كه آن خارج از سبك كتاب است; و يا فلان ديوان شعر، اگر شعرى از شاعر ديگر در آن نوشته آيد اهل خبره تشخيص مى دهند كه اين شعر از آن شاعر نيست ولى مسلمانان كه جان و مال و هستى خود را فداى قرآن نمودند ، نمى دانستند كه مقدار و كيفيت آيات و كلمات و سبك قرآن چگونه بوده است؟! خير، قرآن در عهد پيغمبر (ص) جمع آورى و مدون بوده و به روايات زياد ، آمده كه قرآن در زمان آن حضرت تدريس مى شده و عدّه بسيارى ، تمام قرآن را حافظ بوده اند و معروف است كه جماعتى از صحابه ، مانند عبدالله بن مسعود و ابى بن كعب ، چند بار قرآن را به نزد پيغمبر (ص) از اول تا آخر خوانده اند كه مبادا در آن اشتباهى باشد. علاوه بر اين مى توان اين مطلب را به چند دليل ثابت نمود :
1 ـ آيه شريفه (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون) «ما قرآن را فرو فرستاديم و ما آن را نگهبانيم» . در اين آيه خداوند ، خود ، ايمنى قرآن را از هر گونه آفتى تضمين نموده، گرچه «ذكر» در قرآن به پيغمبر (ص) نيز اطلاق شده اما در اين آيه به قرينه «نزلنا» و آيه قبل از آن (و قالوا يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون) جز قرآن نتواند بود.
2 ـ اخبار ثقلين كه به طرق سنى و شيعه به حدّ تواتر رسيده و پيغمبر (ص) در آن حديث ، قرآن و عترت را تا قيامت قرين يكديگر قرار مى دهد و مسلمانان را به التزام و تمسك به آن دو ، و پيروى از محتويات قرآن و گفتار و كردار عترت فرمان مى دهد، و تا قرآن و عترتى در ميان مسلمانان نباشد و تا اين دو را سالم به مسلمانان نسپرده باشد ، چگونه آنان بدين دستور عمل توانند؟! و آيا جا ندارد كه مسلمانان بگويند: كدام قرآن؟!
3 ـ از مسلّمات تاريخ است كه اميرالمؤمنين ، على و همسرش ، صديقه كبرى پس از وفات پيغمبر (ص) مكرر در مكرر ، در امر خلافت با ديگران محاجّه مى كرده و به حديث غدير و ديگر سفارشات پيغمبر (ص) و يا به آياتى از قرآن چون آيه ذوى القربى استشهاد مى نموده; ولى شنيده و يا در تاريخ ديده نشده كه حضرت فرموده باشد فلان آيه كه نام من در آن ذكر شده ـ به زعم بعضى قائلين به تحريف ـ چه شد و يا به آن استدلال كرده باشد.
4 ـ چرا على (ع) پس از اينكه به خلافت ظاهرى رسيد و زعامت مسلمين را به دست آورد، قرآن ـ تحريف شده ـ به حال اول باز نگرداند ; در صورتى كه اين از وظائف اوليه آن حضرت بوده است ؟! و مى بينم آن حضرت همين قرآن را عملاً امضا نموده و مدار عمل ، قرار مى دهد. آن هم على (ع) كه آن قدر در بازسازى و ترميم خرابيها و اصلاح مفاسد گذشته شدت عمل بخرج مى دهد كه در امر بيت المال مى فرمايد: به خدا سوگند اگر اموال مسلمين بى مورد به مصرف مهر زنى و يا بهاى كنيزى رفته باشد ، آن را به بيت المال برمى گردانم چگونه در امر تغيير قرآن چنين تصميمى نمى گيرد؟! و از اينجا معلوم مى شود كه «مصحف على» ـ كه در روايات زيادى آمده آن حضرت مصحفى خاص داشته و جامع تمامى احكام بوده ـ در تبيين ، و توضيح ، تأويل و تفسير آيات بوده ، نه اينكه آيات و كلماتى بيش از قرآن موجود ، باشد وگرنه پس از به قدرت رسيدنش مى توانست همان را در اختيار عموم قرار دهد... (ملخص از البيان)
تَحريك:
جنبانيدن و به حركت درآوردن. قرآن كريم: (لا تحرّك به لسانك لتعجل به * انّ علينا جمعه و قرآنه) . (قيامة:16)
تَحريم:
حرام كردن، مقابل تحليل. قرآن كريم: (انّما حرّم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اُهِلَّ لغير الله...)(بقره:174) . (احلّ الله البيع و حرّم الربا)(بقره: 275). (قل من حرّم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق). (اعراف: 32)
امام صادق (ع): «ليس شىء مما حرّم الله الاّ وقد احلّه لمن اضطرّ اليه» (بحار:2/272). سُئل الرضا (ع) يوما ـ و قد اجتمع عنده قوم من اصحابه و قد كانوا تنازعوا فى الحديثين المختلفين عن رسول الله (ص) فى الشىء الواحد ـ فقال: «ان الله عزوجل حرّم حراما و احلّ حلالا و فرض فرائض، فما جاء فى تحليل ما حرّم الله أو تحريم ما احلّ الله أو دفع فريضة فى كتاب الله رسمها بين قائم بلا ناسخ نسخ ذلك، فذلك ما لا يسع الاخذ به، لأنّ رسول الله (ص) لم يكن ليحرّم ما احلّ الله، و لا ليحلّل ما حرّم الله عزّ و جلّ، و لا ليغيّر فرائض الله و احكامه، كان فى ذلك كلّه متّبعا مسلّما مؤدّيا عن الله عزوجل، و ذلك قول الله عزوجل: (ان اتّبع الاّ ما يوحى الىّ...) » . (بحار:2/233)
تحريم الجمع: حرام بودن جمع ميان دو خواهر در نزد يك شوهر.
تحريم بالرضاع: حرام شدن زن به مرد ، در اثر شير خوارگى و همشيرگى.
تحريم بالزنا: حرام شدن زن به مرد ، در اثر يك زنا، چنان كه اگر مردى با زنى زنا كند ازدواج با دختر آن زن براى آن مرد ، حرام است (مسئله اختلافى است).
تحريم بكفر: حرام شدن مرد به زن ، به علت كافر شدن مرد ; هرگاه مرد كافر شود ، زوجه وى بدو حرام مى گردد.
تحريم باللعان: حرام شدن مرد ، بر زوجه خود پس از اجراى تشريفات لعان. به «لعان» رجوع شود.
تحريم بالنسب: حرام بودن زنى به مردى در اثر خويشاوندى نسبى، مانند آن كه فرزندان برادر بر برادر ، حرام مى باشند.
تحريم بالوطى: حرام شدن زنى بر مردى، به علت انجام عمل شنيع (وطى) ميان دو مرد، چنان كه هر گاه مردى ، مرد ديگر را وطى كند، وطى كننده حق ازدواج با خواهر آن مرد وطى شده را ندارد.
تَحريم:
نام شصت و ششمين سوره از قرآن كريم، مدنيه و داراى دوازده آيه است. در حديث رسول (ص) از ابىّ بن كعب آمده: هر كه اين سوره را تلاوت نمايد ، خداوند (توفيق) توبه نصوح به وى كرامت فرمايد. (مجمع البيان)
تَحريمة:
آنچه كه موجب حرام گشتن شود ; نخستين تكبير بعد از نيت نماز را گويند ; نام ديگرش تكبيرة الاحرام است. تاء آن ، تاء وحدت است.
تَحَسُّر:
دريغ خوردن ; ريختن پرهاى كهن مرغ و برآوردن پرهاى نو.
اميرالمؤمنين (ع) ـ در بيان آفرينش شگفت طاووس ـ : «و قد يتحسر من ريشه و يعرى من لباسه...» . (نهج : خطبه: 165)
تَحَسُّس:
جستجوى چيزى به حس ظاهر، بعضى گفته اند: با تجسّس ، به يك معنى است. قرآن كريم: (يا بنىّ اذهبوا فتحسّسوا من يوسف و اخيه) حضرت يعقوب (ع) ، به فرزندان فرمود: اى پسرانم! برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد. (يوسف: 87)
بعضى گفته اند: تجسّس ، جستجو از عيوب مردم و تحسّس ، گوش فرا دادن به سخنان مردم است. (مجمع البيان)
تَحسين:
آراستن و نيكو كردن. فى الحديث: «تجب للولد على والده ثلاث خصال: اختياره لوالدته و تحسين اسمه و المبالغة فى تأديبه» . (بحار: 78 / 236)
امام باقر (ع) ـ در بيان كيفيت تصرف شيطان در اراده بشر، ذيل آيه (ثم لآتينهم من بين ايديهم) ـ : «افسد عليهم امر دينهم بتزيين الضلالة و تحسين الشبهة». (بحار:63/ 152)
تَحَشُّد:
گرد آمدن قوم.
تَحَشِّى :
استثنا كردن كسى را ، گفتن حاشا فلان . ننگ داشتن از كسى .
تَحشِيد :
گردآوردن قوم را .
تَحشِيَة :
حاشيه بر جامه قرار دادن . آرايش كردن كنار جامه را با طراز و جز آن . نوشتن حاشيه بر كتاب .
تَحَصُّن:
در حصن شدن ; در حصار شدن ; به دژ پناه بردن. عفت نمودن ; پارسا گرديدن يا شوهر كردن زن. قرآن كريم: (و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصّنا) . (نور: 33)
تَحصِيص :
پيدا و آشكار شدن .
تَحصيل:
برآوردن زر از كان (سنگ معدن). تحصيل چيزى: به دست آوردن آن. تحصيل حاصل، محال است; يعنى پديد آوردن آنچه را كه موجود است، نشدنى است. زيرا عدم حصول، محقق مفهوم تحصيل است و اجتماع آن با حصول، اجتماع ضدين است; و آن از محالات است.