تَجاهُر:
تظاهر; خود را به چيزى آشكار كردن. تجاهر به فسق: تظاهر به آن.
تَجاهُل:
نادانى نمودن; با وجود دانستن، خود را نادان و نادانسته وانمودن.
تجاهل العارف (اصطلاح بديعى): از محسنات معنويه است و آن سوق معلوم است مساق نامعلوم; مانند (انّا أو إيّاكم لعلى هدى أو فى ضلال مبين) و اين عمل را براى افاده چند معنى كنند.
و سكّاكى آن را سوق المعلوم مساق الغير خوانده است; و آن است كه متكلم از امرى معلوم سؤال نمايد چنان كه از مجهول سؤال كرده مى شود، و غرض از آن يا مبالغه در تشبيه است يا اظهار حيرت متكلم يا توبيخ يا تحقير مخاطب و ساير اغراض.
قال الله سبحانه: (ءانتم اشدّ خلقا ام السماء).(نازعات:28)
سعدى گويد:
يا رب آن روى است يا برگ سمنيا رب آن موى است يا مشك ختن
آن برگ گل است يا بناگوشيا سبزه بگرد چشمه نوش
* * *
آينه در پيش آفتاب نهاده استبر در آن خيمه يا شعاع جبين است
* * *
توئى برابر من يا خيال در نظرمكه من بطالع خود هرگز اين گمان نبرم
(فرهنگ معارف اسلامى)
تَجَبُّر:
گردنكشى كردن. در وصاياى لقمان حكيم بفرزندش آمده: يا بنىّ اياك و التجبر و التكبر و الفخر، فتجاور ابليس فى داره، يا بنىّ دع عنك التجبر و الكبر و دع عنك الفخر و اعلم انك ساكن القبور... (بحار:13 / 429)
امام صادق (ع): «قال الحواريون لعيسى بن مريم (ع): يا معلم الخير...ما بدء الغضب؟ قال: الكبر و التجبر و محقرة الناس». (بحار:14 / 287)
تَجَدُّد:
نو شدن.
تَجديد:
نو كردن چيزى را. اميرالمؤمنين (ع): «من جدّد قبرا أو مثّل مثالا فقد خرج من الاسلام» (بحار:79/285). الرضا (ع): «تجديد الوضوء لصلاة العشاء يمحو لا و الله و بلى و الله». (بحار: 80 / 303)
اميرالمؤمنين (ع): «الدهر يخلق الابدان و يجدّد الآمال و يقرّب المنيّة و يباعد الامنية» (بحار: 73 / 128). وعنه (ع) انه كان يجدد الوضوء لكل صلاة، يبتغى بذلك الفضل. (بحار: 80 / 310)
تجديد دين، بر سر هر صد سال. به «صد» رجوع شود.
تجديد وضوء، به «وضوء» رجوع شود.
تَجذير:
از بن بركندن. تجذير عددى: جذر آن را به دست آوردن.
تَجرِبَة:
آزمودن و آزمايش كردن.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اگر تجربه ها نبود، راهها (ى زندگى) كور مى شد، و در تجارب، دانشى نوين به دست آيد. (بحار:71 / 342)
و فرمود: اندوختن تجربه ها از جمله توفيقات است. (بحار: 69 / 410)
و فرمود: عقل (اكتسابى) اين است كه آدمى آزمونها را بيندوزد و به كار بندد و بهترين تجربه، تجربه اى است كه تو را پند دهد. (بحار: 1 / 160)
امام صادق (ع) فرمود: كم تجربه اى كه به انديشه خويش، خوش بين باشد; نبايد در سرورى طمع بندد. (بحار: 75 / 98)
حكيمى گفته: عقل و تجربه در همكارى، به آب و زمين مى مانند كه يكى از آن دو بى نياز از ديگرى نتواند بود. (ربيع الابرار: 3 / 142)
تَجَرُّد:
برهنه شدن و برهنگى; مجازا به معنى ترك دنيا و قطع علائق.
در اصطلاح فلسفه: غير مادى بودن وجود، مانند وجود خدا و عقول.
تَجَرُّع:
جرعه جرعه خوردن آب و مانند آن; فرو خوردن خشم و آنچه بدان ماند. از امام مجتبى (ع) نقل شده كه آن حضرت (ع) تجرع (جرعه جرعه نوشيدن) شير را ناخوشايند مى داشت و آن را سر مى كشيد. (بحار: 66 / 473)
امير المؤمنين (ع): «... و تجرّع الغيظ، فانّى لم أر جرعة احلى منها عاقبة و لا الذّ مغبة» . (بحار: 74 / 167)
«و نشهد ان محمدا عبده و رسوله، خاض الى رضوان الله كل غمرة، و تجرع فيه كل غصة» . (نهج : خطبه 194)
تَجَرِّى:
جرأت و دليرى; گستاخى. متكلمين گويند: تجرى (بر خدا) فى نفسه قبيح و مرتكب آن، عاصى است، خواه مقرون به عمل باشد يا نباشد. اصوليون در اين باره اختلاف دارند كه آيا تجرى تنها كاشف از خبث سريره متجرى است يا عصيان نيز صدق مى كند.
تجريد:
برهنه كردن كسى را يا چيزى را; پيراستن درخت.
تَجريع:
نوشانيدن كسى را جرعه جرعه. اميرالمؤمنين (ع) ـ در شكايت از مردم زمان خود ـ : «قاتلكم الله، لقد ملأتم قلبى قيحا، وشحنتم صدرى غيظاً و جرّعتمونى نغم التهمام انفاسا» . (نهج:خطبه27)
تَجَزّى:
جزء جزء شدن. تجزى در اصطلاح علماى اصول آن است كه كسى در يك يا چند باب از مسائل فقه به مرحله اجتهاد رسيده باشد، نه در تمام ابواب فقه. و تجزى نزد اصوليان محل خلاف است، و بر فرض امكان، متجزى مى تواند در مسائلى كه در آن مجتهد است به علم خود عمل كند و در مسائل ديگر محتاج به تقليد است.
تَجزِية:
پاره پاره كردن و تقسيم نمودن چيزى را. در اصطلاح ادبى; تجزيه، مقابل تركيب است و بيان اجزاء كلام منثور يا منظوم، و در عرف اهل زبان: جنبه هاى اشتقاقى و صرف و بيان ريشه هاى كلمات و اصول و اوزان آنها را تجزيه گويند و قسمتهاى نحوى و دستورى را تركيب گويند. مرفوع بودن، منصوب بودن، حال بودن...بخش نحو و تركيب است و بيان ماضى، مضارع، مفرد، مصدر، مذكر و مؤنث، مشتق و جامد، و... بودن،بخش تجزيه است.
و در بديع آن است كه بيتى را به اجزاء متساويه قسمت نمايند و هر يك از اجزاء را به دو نيم نمايند كه سطر دوم در حرف روى مطابق قافيه باشد و سطر اول از آنها مسجّع به سجع ديگر آيد مثال:
به حضرت مراقب به خدمت مواظببه خلوت مداعب به جلوت مصاحب
(ابدع : 111)
تَجَسُّس:
خبر جستن و در زندگى مردم كاوش نمودن كه در اسلام بسيار از آن نكوهش شده است.
(يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا...ولا تجسّسوا) ; اى اهل ايمان از بسيارى از پندارها در حق يكديگر اجتناب كنيد كه برخى از ظن و پندارها گناه است و نيز هرگز از حال درونى يكديگر تجسّس مكنيد... (حجرات: 12)
پيغمبر (ص) فرمود: من مأمور نشده ام كه دلهاى مردم را نقب زنم (كه در آنها چه هست) و نه شكمهاى مردم را بشكافم. (كنز العمال: 31597)
از ثور كندى روايت شده است كه شبى عمر بن خطاب به گشت شبانه پرداخت، صداى ساز و آوازى از خانه اى شنيد، از ديوار بالا رفت و گفت: اى دشمن خدا! گمان كردى كه گناه تو بر خدا پنهان مى ماند؟ صاحب خانه گفت: اى امير المؤمنين! آرام باش، اگر من يك گناه كرده ام، تو سه گناه را مرتكب شدى: خدا فرموده: (و لا تجسّسوا) و تو تجسّس كردى، خدا فرموده: (و أتوا البيوت من ابوابها) و تو از ديوار آمدى، و خدا فرموده: (لا تدخلوا بيوتاً غير بيوتكم حتى تستأنسوا و تسلمو على اهلها)و تو سلام نكرده به من پرخاش نمودى.
عمر گفت: پس به بزرگوارى خود، مرا ببخش.
وى عمر را ببخشود، آنگاه از خانه بيرون شد. (كنز: 3 / 808)
آرى! تجسّس بر كفار در حالت جنگ جهت آگاهى بر وضعيت دشمن، تا به تناسب اوضاع آنها در برابرشان مهيا و آماده شدن جايز است. چنانكه در جنگ خندق، رسول خدا (ص)، حذيفة بن اليمان را به تجسس بر لشكر قريش گماشت. حذيفه گويد: پيغمبر در دل شب مرا به نام خواند و فرمود: اى حذيفه به درون لشكر آنها برو وببين چه مى كنند و چه برنامه اى دارند، و چون برگشتى، اين راز را به كسى مگوى تا به نزد من آئى. من به درون لشكر قريش درآمدم، اما طوفان باد ـ به امر خداوند ـ آنچنان بر آنها وزيدن گرفته بود كه قرار و آرامى برايشان نگذاشته و خيمه و خرگاه آنها را به هم ريخته بود، ابو سفيان ـ فرمانده لشكر ـ سراسيمه فرياد مى زد كه اى گروه قريش هر يك از شما مردى را كه در كنارش قرار دارد شناسائى كند; مبادا دشمن در ميان ما نفوذ كرده باشد، كه سخنى با شما دارم. حذيفه گويد: من جلدى كردم و به آن كه در كنارم بود گفتم: كيستى؟ وى نام خود را گفت. آنگاه ابو سفيان گفت: اى همراهان، چنانكه مى دانيد، اين طوفان همه اوضاع ما را به هم ريخت، يهود بنى قريظه كه به مدد ما آمده بودند با ما بى وفائى كرده به جايگاه خويش گريختند...ودر اين شرائط ما را جز بازگشت به وطن چاره اى نيست... (تفسير ابن كثير: 5 / 430 ـ 431 ط دار الاندلس)
به «جاسوس» نيز رجوع شود.
تَجَسُّم:
تناور شدن; كار بهين فرا پيش گرفتن; شىء معنوى، به جسم متحول گشتن. تجسّم اعمال از اين قبيل است مجازا. اين اصطلاح، اساس مذهبى دارد كه شرايع و مذاهب در باب اصول عقايد مطرح كرده اند و خواسته اند مسأله چگونگى لذت و ألم اخروى و عذاب قبر و ميزان و حساب و نشر صحف را در روز قيامت كه شرايع، بدان نازل شده اند بدانند.
اين مسأله از نظر علماء علم كلام، جورى مورد بحث قرار گرفته، و از نظر متعبدين به مذاهب طورى ديگر، و بالاخره فلاسفه اسلامى نيز سعى كرده اند مسأله را طورى حل كنند كه با اصول و قواعد عقلى وفق داده و منافات نداشته باشد.
خلاصه كلام آنكه در روز قيامت، اعمال هر كس نصب العين او شده و به صور قبائح و يا زيبا نمودار مى شود (يوم تشهد عليهم ارجلهم و...) و زشت كاران و نيكوكاران هر يك نتيجه عمل خود را كه در دنيا انجام داده اند ببينند.
اين مسألة را اخوان الصفا نيز مورد توجه و بحث قرار داده اند چنانكه در «قيامت» و «معاد» و «حشر» بيايد.
صدرا اين مسأله را به نحو خاصى مورد بررسى و توجه قرار داده و گويد شكى نيست كه هر عملى را اثرى است در نفس و اثرى است در خارج، و نفس انسان در مقابل اعمال و رفتار خود، متأثر مى شود و همانطور كه اعمال و رفتار هر كس را در خارج، آثار وجودى خاص است در نفس نيز اثرى مى گذارد كه مجموعه ملكات و فضائل و رذائل نفسانى، محصول اعمال و رفتار و بالجمله اكتسابات انسان است و هر يك از ملكات نفسانى را ظهورى است در هر يك از مواطن و قوابل، و هر صفت جسمانى و يا روحانى در مقام مقارنت و مجاورت با قابلى، اثرى در آن قابل مى گذارد و نحوه اثر آن در هر يك از مواطن و قوابل متفاوت است و همانطورى كه اعمال خارجى در نفس اثر مى گذارند، ملكات نفسانى نيز در خارج اثر مى كنند و آثارى از فضائل و رذائل نفسانى در خارج حاصل مى شود; مثلاً غضب، كبر، عجب، حقد و غيره كه از كيفيات و امور نفسانى هستند، آثارى از آنها در خارج ظاهر مى شود.
يكى از مواطن، موطن آخرت است و نشأت اخروى است و بعيد نيست كه مثلاً غضب ـ كه يكى از ملكات و صفات نفسانى است ـ در نشأت آخرت به صورت نار محرقه مجسم شود و صاحب آن را بسوزاند، كه فرمودند «الدنيا مزرعة الآخرة» و همين طور، جود، علم و ساير صفات كه از كيفيات نفسانى اند به صورت سلسبيل درآيند و آكل مال يتيم ظلماً، در نشأت آخرت به صورت آتش در بطون خورندگان آن درآيد و آنها را بسوزاند و بالاخره ملكات فاضله و رذائل كه از مكتسبات نفسانى است و از آثار و اعمال انسان است در نشآت دنيوى، بعينه در نشآت ديگر مجسم شوند و نتيجه عمل هر كس بدين طريق براى او نمودار شود. (مبدأ و معاد صدرا : 343 ، رساله عرشيه ضميمه مشاعر : 195)
آياتى از قرآن كريم و نيز رواياتى در متون حديث به چشم مى خورد كه بظاهر و بنظره بدويه (و حسب معنى تحت لفظى) مى توان دعوى دلالت آنها را بر تجسم اعمال نمود، از جمله: (يومئذ يصدر الناس اشتاتاً ليروا اعمالهم * فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره * و من يعمل مثقال ذرة شراً يره)(زلزال: 6 ـ 8). (و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا)(كهف:49). (يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم) . (توبه: 35)
و چند آيه ديگر كه مضمونشان متفق با مضمون اين دو آيه است.
عن امير المؤمنين (ع): «... فمن كان من المؤمنين عمل فى هذه الدنيا مثقال ذرة من خير وجده، و من كان من المؤمنين عمل فى هذه الدنيا مثقال ذرة من شر وجده» . (تفسير نور الثقلين: 5 / 650)
رسول خدا (ص): «انّ المؤمن اذا خرج من قبره صُوّر له عمله فى صورة حسنة، فيقول له: ما انت؟ فو الله انى لاراك امرأ صدق، فيقول له: انا عملك، فيكون له نورا و قائدا الى الجنة ...» . (كنزالعمال:14/366)
و رواياتى بدين مضمون كه عمل آدمى در قبر، ملازم و مصاحب اوست. وجوهى كه مفسرين و شارحين سلف در اين باره گفته اند يا قابل ذكر است عبارتند از:
1 ـ مراد از رؤيت عمل و حضور آن به نزد عامل، ديدن وى صورت مكتوب و مدون آن در نامه عمل خود باشد.
2 ـ جزا و پاداش و پيامد عمل، خواه نيك و خواه بد.
3 ـ صورت و شكل و هيكلى منعكس از عمل و متناسب با آن: وحشت انگيز و كابوس گونه، اگر عمل بد باشد; و مسرّت انگيز و شادى بخش، در صورتى كه عمل نيكو باشد. كه اين وجه در مورد روايات مربوطه صدق مى كند.
اما آنچه كه بعضى نويسندگان در اين باره نوشته و خواسته اند، عمل و تجسّم آن را در اينجا به معنى حقيقى و عارى از تجوز و مجاز كارى معنى كنند، بدين بيان كه: عمل كه عبارت از حركات مخصوصى است، انرژى است، و انرژى همچون مادّه طبق اكتشافات علمى روز، از بين رفتنى نيست بلكه باقى و ماندگار است ... و روزگارى در مرأى و منظر عمل كننده ظاهر و نمايان مى گردد. اين سخن از جهاتى مخدوش است:
1 ـ عمل، انرژى زا است، نه انرژى; پس انرژى مولود عمل است نه خود عمل. بنابر اين شما نيز مرتكب تجوّز و مجاز كارى شديد.
2 ـ اگر قرار باشد هيئت اصلى عمل مجدداً بر صحنه ظاهر شود، بايستى صحنه هائى مانند صحنه زنا و لواط نيز مجددا ظاهر گردد; عورت مفعول كه رؤيت
آن بر فاعل حرام و بعلاوه از نظر عقل و منطق نيز قبيح است در حضور زانى و لاطى و در ديد او ـ آنچنانكه او به آنجا نگاه مى كند، چه ديدن نيز عملى است كه بايستى روى صحنه بيايد ـ ظاهر شود.
تَجسيم:
تناور كردن; به جسم نسبت كردن و چيزى را جسم گردانيدن .
قائل شدن جسم و جوهر براى خدا، چنانكه فرقه كراميه و مجسمه قائل بودند. اين فرق عقيده داشتند كه خداوند جسم است و از گوشت و خون تركيب يافته است چنانكه مقاتل بن سليمان و جز او گويند كه خدا نورى است مانند نقره سپيد و طول او باندازه هفت وجب خود اوست. برخى پاى فراتر گذاشتند و گفتند كه خدا به صورت انسان است و چون جوان بى مويى است كه موى زلفانش پر جعد و شكن است و يا گويند كه چون پيرمردى است با محاسن و موى سرى سپيد و سياهرنگ. (كشاف اصطلاحات الفنون، چاپ احمد جودت : 287 باختصار)
تَجَشُّم:
رنج چيزى بكشيدن; به تكلف كار كردن و رنج آن كشيدن.
در دعاء مأثور آمده: «يا من لا يحتاج إلى تجشم حركة...» . (بحار: 86 / 175)
تَجَشُّؤ:
آروغ زدن. يكره التجشّؤ عند الغير، كما يكره ذلك حال الصلاة.
عن اميرالمؤمنين (ع) قال: «قال ابوجحيفه: اتيت النبى (ص) و انا اتجشّى، فقال لى: يا ابا جحيفة! اكفف جشاءك، فان اكثر الناس شبعا فى الدنيا اطولهم جوعا يوم القيامة ...» . (مستدرك: 16 / 222)
رسول الله (ص): «اذا تجشّأ احدكم فلا يرفع جشاءه الى السماء، و لا اذا بزق، و الجشاء نعمة من الله، فاذا تجشّأ احدكم فليحمد الله» . (وسائل الشيعه:24/247)
تَجفيف:
خشك كردن چيزى را.
تَجَلُّد:
بتكلف چابكى كردن; اظهار قوت و شدت نمودن. در حديث آمده: «المنية لا الدنية، والتجلّد لا التبلّد». (بحار:78 / 44)
تَجَلّى:
جلوه كردن چيزى و آشكار شدن آن; تابش انوار غيبيه بر دل.
زراره گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: فدايت شوم آن حالت غشوه كه هنگام وحى به پيغمبر (ص) عارض مى شده چگونه بوده است؟ فرمود: اين در وقتى بود كه كسى (چون جبرئيل) بين او و خدا نبوده و اين هنگامى بوده كه (آيات عظمت) خدا بر او تجلّى مى كرده است. سپس فرمود: اى زراره! نبوّت همين است و در اين حال، امام شروع كرد به سر تعظيم فرود آوردن. (بحار:18 / 256)
(فلمّا تجلّى ربه للجبل)(اعراف:143) يعنى هنگامى كه خداى موسى در كوه جلوه نمود و به آيات خود، نشان داد كه او ديدنى نخواهد بود. يا بدين معنى كه حضرت عزت ـ جل شأنه ـ خود را به آياتى كه در كوه ظاهر ساخت به خواهندگان رؤيت، نشان داد. (مجمع البيان)
تَجليل:
فرا گرفتن، جلّل المطر الارض: اذا عمّها و طبقها فلم يدع شيئاً الا غطى عليه. جل بر ستور نهادن; بزرگ داشتن; تعظيم و تكريم نمودن.
امام عسكرى (ع): خوردن گوشت خوك به نزد خداوند آسانتر است از اين كه كسى را كه خداوند وى را حقير شمرده، تجليل نموده، بزرگ شمارى و القاب نيكان بر او نهى (بحار: 26 / 234). تجليل از دوستان خدا، به «احترام» رجوع شود.
تَجَمُّع:
گرد آمدن از هر جاى.
تَجَمُّل:
خود را آراستن و زيبا نماياندن.
امام صادق (ع) فرمود: خداوند تجمل و خود را زيبا نشان دادن را دوست دارد و زندگى نكبت بار و به هم ريخته را دشمن دارد; زيرا خدا چون نعمتى به بنده اش عطا مى كند، دوست دارد اثر آن را در زندگى وى ببيند. عرض شد: تجمل چگونه باشد؟ فرمود: رخت خود را پاكيزه دارد و بوى خود را خوش كند و خانه اش را نيكو و زيبا سازد و آن را جاروب كند و پيش از غروب خورشيد، چراغ در آن روشن كند. (بحار:76 / 141)
محمد بن وليد كرمانى گويد: از حضرت جواد (ع) راجع به استعمال مشك پرسيدم، فرمود: پدرم دستور داده بود مقدارى مشك در مشكدانى به مبلغ هفتصد درهم تهيه كرده بودند، فضل بن سهل ذو الرياستين به پدرم نامه نوشت كه مردم در اين باره سخنانى مى گويند و اين كار شما را عيب مى پندارند. پدرم در پاسخ به وى نوشت: اى فضل! مگر خبر ندارى كه يوسف پيغمبر، لباسهاى ديبا با دكمه هاى زرين مى پوشيد و بر كرسيهاى طلا مى نشست و از معنويتش چيزى نكاست؟! سپس پدرم دستور فرمود غاليه اى (عطردان و بخوردان كه به مجلس مى آورند) به چهار هزار درهم برايش بسازند. (بحار: 49 / 103)
روزى امير المؤمنين (ع) در بصره به عيادت علاء بن يزيد حارثى كه از ياران آن حضرت بود برفت و چون خانه وسيع او را ديد، فرمود: تو را در دنيا به اين خانه وسيع چه نياز كه در آخرت به چنين خانه اى نيازمندتر خواهى بود؟! آرى، مى توانى با چنين خانه اى، سراى آخرتت را آباد سازى;
در اين خانه مهمان نوازى كنى، از خويشانت پذيرائى نموده و حقوق خدائيت را ادا كنى كه در اين صورت آخرت خويش را تأمين كرده باشى. علاء گفت: يا امير المؤمنين! از برادرم عاصم بن زياد به حضورتان شكوه دارم وى چندى است ترك دنيا گفته، لباس خشن به تن كرده و از زندگى به كنار رفته است. حضرت فرمود: بگوئيد بيايد. چون بيامد به وى فرمود: اى دشمنك خدا! شيطان تو را به بازى گرفته و فريبت داده، به خانواده و فرزندانت رحم نمى كنى؟! تو گمان برده اى طيباتى كه خداوند در قرآن برايت حلال كرده، نخواهد از آن بهره بردارى كنى؟! خير، تو نزد خدا حقيرتر از آنى. وى گفت: اى امير المؤمنين! آخر من خوراك و پوشاك تو را مى بينم؟! فرمود: واى بر تو! من مثل تو نيستم، خداوند بر رهبران حق، واجب نموده كه زندگى خويش را با وضع و زندگى مردم ضعيف، همسطح سازند تا فقر و تهيدستى بر فقير، گران نيايد!! (بحار: 40 / 336)
تَجمير:
فراهم آوردن چيزى را; جمع كردن زن موى سر خود را و بر پس سر بستن. مقيم گردانيدن لشكر را به دار الحرب و باز نگردانيدن آنها را. بخور دادن جامه را.
عن على (ع): «... وكان لا يرى بتجمير الميت بأسا و تجمير كفنه و الموضع الذى يغسل فيه و يكفّن» (بحار: 81 / 333). تجمير در اين حديث با مجمر بخور دادن است.
تَجَنُّب:
اجتناب، دور شدن و يكسو شدن. امير المؤمنين (ع): «متاع الدنيا حطام موبىء، فتجنّبوا مرعاه». (نهج:حكمت 367)
تَجَنُّن:
خود را ديوانه وا نمودن.
تَجَنِّى:
جنايت كردن; جنايت بر كسى نهادن. چيدن ميوه. به يكى از دو معنى نخست است سخن اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به معاويه; «ولتعلمنَّ انّى كنت فى عزلة عنه (أى: دم عثمان) الاّ ان تتجنّى ، فتجنَّ ما بدا لك». (نهج:نامه 6)
تَجنيب:
دور كردن كسى را از چيزى.
تَجنيد:
لشكر گرد كردن.
اميرالمؤمنين (ع): «الارواح جنود مجندة، فما تعارف منها ائتلف و ما تناكر منها اختلف» . (بحار:2/265)
تَجنيس:
رسيده گرديدن همه رطب; مانند شدن; مانند بودن. تجنيس اصطلاح بديعى است و آن عبارت است از ايراد كلماتى مانند يكديگر در گفتن و نوشتن، در نثر يا در نظم، و آن بر هفت قسم است: تام، ناقص، زايد، مركب، مكرر، مطرف و خطى.
تجنيس تام، چنان است كه در سخن، دو كلمه يا زيادتر آورده شود كه در خواندن و نوشتن يكسان باشد و در معنى مختلف، و در آنها تركيب و اختلاف حركات و تفاوت و زيادت و نقصان نباشد. مثال: «المرئة السليمة حية تسعى مادامت حية تسعى» و «چندان خور كت زيان دارد و چندان نخور كت زيان دارد».
تجنيس زايد: و اين را مذيّل نيز خوانند، چنان باشد كه هردو كلمه متجانس، در حروف و كلمات متفق باشند اما در آخر، يك حرف زيادت بود، مانند «انا من زمانى فى زمانة و من اخوانى فى خيانة».
تجنيس خط: اين صنعت را مضارعه و مشاكله نيز خوانند، و چنين است كه دو لفظ آورده شود كه در خط مشابه يكديگر باشند و در نقطه مخالف، مانند (و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا).
تجنيس لفظ: اين صنعت، دو لفظ باشد كه در صدا مشابه و در حقيقت مخالف، مثل «ضاد» و «ظاء» و «صاد» و «سين»، مثال: (يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة).
تجنيس مذيّل، همان تجنيس زائد است.
تجنيس مركب، آن است كه دو لفظ متجانس با يك كلمه مركب باشد، و اين دو نوع است: يكى آنكه در لفظ و خط مشابه باشند، و ديگر آنكه در لفظ متشابه و در خط مختلف (كه تجنيس مفروق است) مانند «تا زنده ام در راه مهر تو تازنده ام» «من مرده نيم و لكن مردنيم».
تجنيس مطرف، آن كه دو لفظ متجانس، در همه حروف متفق باشند مگر حرف آخر، مانند «الخائن خائف».
تجنيس مكرر ـ كه آن را مزدوج ومردّد نيز گويند ـ آنچنان است كه دبير يا شاعر در آخر اسجاع يا در آخر ابيات دو لفظ متجانس، كنار يكديگر بياورد، اگر در اول، لفظ اول زيادتى باشد، روا باشد; مثال «النبيذ بغير النغم غم و بغير الدسم سم» و «من طلب شيئا وجد وجد» و «من قرع بابا ولج ولج».
تجنيس ناقص مانند تجنيس تام است در اتفاق حروف و لكن در حركت مختلف است، مثال «جُبَّة البُرد جُنَّة البَرد» و در حديث است «اللهم حسنت خلقى فحسن خلقى». (فرهنگ معارف اسلامى)
جرجانى گفته: تجنيس در اصطلاح ادب چند قسم است: تجنيس مضارع، و آن عبارت از اين است كه دو كلمه، تنها در يك حرف نزديك به هم اختلاف داشته باشند; مانند «ذارى» و «بارى». تجنيس تصريف، آنكه تجنيس، به بدل نمودن حرفى از حرف
ديگر صورت پذيرد، كه گاه آن دو حرف از يك مخرج باشند; مانند «ينهون عنه» و «ينأون عنه»، كه هاء و همزه هر دو از حروف حلق اند، و گاه آن دو حرف قريب المخرج باشند، مانند «مفيح» و «مبيح». تجنيس تحريف آنكه دو كلمه در حروف مشابه و در هيئت (حركات) مختلف باشند، مانند «بَرد» و «بُرد».
تجنيس تصحيف آنكه آن دو كلمه در نقطه با يكديگر اختلاف داشته باشند، مانند «انقى» و «اتقى». (تعريفات جرجانى)
تَجَوُّز:
آسان فرا گرفتن; عفو كردن گناه كسى; سبك گزاردن نماز; سخن به مجاز گفتن.
تَجَوُّع:
خويشتن را گرسنه داشتن; گرسنگى.
تَجَوُّف:
در ميان چيزى شدن; ميان تهى شدن.
تَجويد:
سره كردن; نيكو انجام دادن كارى; تجويد الاكل: نيكو خوردن; تجويد القرائة: نيكو خواندن; خلاف ردىء. و در اصطلاح قراء، تلاوت كلام الله است به نحوى كه حق هر حرفى از مخرجش اداء و صفتى را كه مخصوص هر حرفى است مراعات كنند. از قبيل: همس و جهر و شدت و رخاوت و مانند آن. و ادا كردن حق هر حرفى از آنچه كه سزاوار است در موارد بخصوص كه بايد بجاى آورند. مانند ترقيق مستقل و تفخيم مستعلى و مانند آن و بازگردانيدن هر حرفى را بسوى اصلش بدون تكلف. و طريق عمل بدين علم آن است كه از دهان شيوخ و استادان اين فن بشنوند. و مراتب تجويد سه است: ترتيل و تدوير و حدر. و تدوير بر حدر، و ترتيل بر هر دو مقدم است. و ترتيل به مذهب ورش و عاصم وحمزه، عبارت از آرامى است. و حدر، به مذهب ابن كثير و ابن عمرو، سرعت باشد. و تدوير به مذهب ابن عامر و كسائى، ميانه روى بين آن دو است.
اين مختصر از تجويد كه نگاشته آمد، امهات قواعد اين فن است كه تفصيل آن به كتب مدوّنه در اين علم، محول مى شود ولى اصل در اين علم آيه مباركه (و رتّل القرآن ترتيلاً)(مزمّل: 4) ، و رواياتى است كه از حضرات معصومين در اين باره آمده است و سپس اهل فن، فروعى تزيينى بر آنها مترتب ساخته اند.
ترتيل به معنى تنظيم و تنسيق است; اگر چيزى كه داراى اجزائى است تركيب اجزائش به هم منسجم و منظم بود آن را مرتل گويند; مثلاً اگر دندانهاى كسى كجى و انحراف نداشت و رديف يكديگر بودند، آن را دندانهاى مرتل خوانند.
از امير المؤمنين (ع) در معنى اين آيه چنين آمده: «بيّنه تبيينا و لا تهذّه هذّ الشعر و لا تنثره نثر الرمل» يعنى كلمات و حروف قرآن را واضح ادا كن و مانند خواندن شعر بسرعت مخوان و بسان دانه هاى ريگ پراكنده اش مساز.
و در نقل ديگر از آن حضرت آمده كه چون معنى ترتيل از او پرسيدند، فرمود: «هو حفظ الوقوف و بيان الحروف» آن رعايت وقفها و روشن ادا كردن حروف است. كه جمله اول به وقف تام و وقف حسن و جمله دوم به رعايت خصوصيات معتبره چون جهر و همس و اطباق و استعلاء و جز آن تفسير شده است.
و از امام صادق (ع) در معنى ترتيل آمده كه «هو ان تمكث و تحسن به صوتك» ترتيل آن است كه كلمات (يا حروف) را شمرده شمرده و با مكث و به آواز نيكو بخوانى.
البته اين سه روايت، جمعاً به يك معنى باز مى گردد و آن، به زيبائى و فصاحت ادا نمودن الفاظ قرآن است.
و اما فقها، آن بخش از اصول تجويد را كه در عربيت قرآن، دخيل باشد مانند برخى وقفها و ادغامها، رعايتش لازم دانند و بيش از آن را در قرائت قرآن خواه در نماز يا غير نماز واجب ندانند.