كن كه معده را نيك دباغى كند و تخمة را برطرف سازد و غذا را گوارش دهد. (بحار:66/336 ـ 370)
تَخمير:
پوشانيدن روى چيزى . مايه كردن در خمير و گذاشتن آرد و گل و مانند آن را تا خمير شود. «انّما اشتق اسم الخمر من التخمير و هو التغطية له ليدفىء فيغتلى». (بحار: 66 / 495)
تَخميس:
پنج گوشه گردانيدن. در نزد شاعران افزودن سه مصراع است به يك بيت، كه جمعاً پنج مصراع باشد. تخميس مال: يك پنجم آن را حسب دستور شرع اسلام به مصرف مستحقين رسانيدن. به «خمس» رجوع شود.
تَخمين:
به گمان سخن گفتن . گفتن درباره چيزى به گمان و قياس و حدس. تعيين كردن مقدار يا ارزش چيزى برحسب گمان.
تَخنيث:
خم دادن و دو تا گردانيدن چيزى را. مخنّث از اين باب است. به «مخنث» رجوع شود.
تَخَوُّف :
ترسيدن . (او يأخذهم على تخوّف فانّ ربّكم لرؤف رحيم) . (نحل:47)
تُخوم:
جِ تخم (به ضم يا فتح خاء)، مرزها . حدّها. تخوم الارض: حد فاصلها ميان دو زمين. رسول الله (ص): «من خان جاره شبرا من الارض جعلها الله طوقا فى عنقه من تخوم الارضين السابعة حتى يلقى الله يوم القيامة مطوقا...» (بحار:74/150)
تَخويف:
ترسانيدن. (... و آتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها و ما نرسل بالآيات الاّ تخويفا)(اسراء: 59). (انما ذلكم الشيطان يخوّف اوليائه) (آل عمران:175). اى يجعلكم تخافون اوليائه، و قال ثعلب: معناه يخوفكم باوليائه.
اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف متقين ـ : «و اذا مرّوا بآية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم». (نهج : خطبه 193)
تَخوِيَه:
شكم از زمين برداشتن (دور واماندن) شتر در حال فرو خفتن و مردان در حال سجده كردن و بال فرو گذاشتن مرغ. (منتهى الارب)
شكم و آرنجها را از زمين بلند داشتن. چنانكه در حديث از رسول خدا (ص) آمده: «انه كان اذا سجد خوّى» اى جافى بطنه عن الارض و رفعها، و جافى عضديه عن جنبيه حتى يخوى ما بين ذلك.
ومنه حديث على(ع): «اذا سجد الرجل فليخوِّ، واذا سجدت المرأة فلتحتفر». (نهاية ابن الاثير)
و فى الحديث: «كان علىّ (ع) يتخوّى كما يتخوّى البعير الضامى عند بروكه» اى يجافى بطنه عن الارض فى سجوده، بان يجنح بمرفقيه و يرفعهما عن الارض و لا يفرشهما افتراش الاسد. (مجمع البحرين)
تَخَيُّر:
برگزيدن. امير المؤمنين (ع): «... هيهات أن يغلبنى هواى و يقودنى جَشَعى الى تخيّر الاطعمة، و لعلّ بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع» (نهج : خطبه 45). «تخيّر لنفسك من كل خلق احسنه فان الخير عادة» . (بحار:77/212)
تَخَيُّل:
خيال بستن . در خيال آوردن. در اصطلاح فلسفه: حركت نفس در محسوسات.
تَخيير:
مخير كردن . اختيار دادن كسى را . فرد را در گزينش ، آزاد گذاشتن.
تخيير ، يكى از اصول عمليه است كه بعد از فحص و يأس از دليل ، بدان عمل مى شود و در موردى است كه دو حكم متعارض ، در آن واحد و با شرائط متحده بيايند كه قطعاً يكى از آنها مرفوع است ولى مكلف نمى داند مرفوع ، كدام است ; پس وى مخير است.
اطلاق ديگر آن كه دو موضوع متخيّر فيه باشد و هر يك را بر خود واجب داند ، چنانكه دو نفر در حال غرق شدن باشند و نتواند هر دو را نجات دهد ; بين آن دو مخير است . البته اين ، غير از تخييرى است كه از اصول عمليه مى باشد.
و نيز بر انتخاب يكى از كفارات روزه اطلاق مى شود.
«نماز در اماكن تخيير»
اماكن تخيير كه مسافر در آنها بين قصر و اتمام مخير مى باشد ، چهار است: مسجد الحرام و مسجد پيغمبر (ص) در مدينه و مسجد كوفه و حرم امام حسين (ع).
امام صادق (ع) فرمود: نماز خود را ـ در صورتى كه مسافر هم باشى ـ در چهار محلّ: مسجد الحرام و مسجد پيغمبر (ص) (در مدينه) و مسجد كوفه و حرم امام حسين (ع) تمام بخوان (و از روايات ديگر استفاده مى شود كه مراد حضرت افضيلت تمام است زيرا اين اماكن، اماكن تخيير است). (بحار:89 / 76)
تَخييل:
كسى را به خيال و ظنى افكندن. استعاره تخييليه در علم بديع از اين باب است .
تَدابُر:
بريده شدن از همديگر.
اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصيت به فرزندان ـ : «عليكم يا بُنَىَّ بالتواصل و التباذل والتبارّ، وايّاكم والتقاطع والتدابر والتفرّق» . (بحار:42/248)
رسول الله (ص): «لاتناجشوا ولاتدابروا» . (بحار:75/189)
وعنه (ص) : «لاتباغضوا ولاتحاسدوا ولاتدابروا ولاتقاطعوا ، وكونوا ـ عباد الله ـ اخوانا» . (بحار:76/38)
تَدابير:
جِ تدبير; تدبيرها; صلاحديدها.
تَداثُر:
كهنه گرديدن وناپديد شدن رسم وآثار.
تَداخُل:
بهم در شدن، دخول چيزى در ديگرى، بى آنكه بر حجم و مقدار آن بيفزايد. بديهى است كه تداخل به اين معنى در جواهر، محال است; زيرا لازمه وقوع و امكان اين تداخل، اين است كه تمام جهان جسمانى در يك جزء جاى گيرد و به حجم و مقدار آن افزوده نشود; و چنين امرى محال است. (دستور:1/279 و 281 و اسفار:2/104 و2/107)
و از لحاظ منطق: تداخل، اتفاق دو قضيه بوَد در موضوع و محمول و ديگر لواحق و عوارضى كه ياد كرده آمد و در كيفيت، با اختلاف در كميت; يعنى يكى كلى بوَد و ديگرى جزئى و لا محالة جزئى در كلى داخل بوَد و از وضع جزئى، وضع كلى لازم آيد و لكن اين دخول و لزوم، منعكس نشود. (اساس الاقتباس : 97)
تداخل اسباب: (اصطلاح فقهى)، مراد اين است كه چند سبب، براى تحقق تكليف يا حكمى پديد آيد; مانند چند حدث كه موجب طهارت شوند كه انجام يك طهارت، كافى است; مثلاً چند مرتبه جنب شود و دست بر ميت گذارد و حيض شود و همه را يك غسل، كافى است. (قواعد : 9)
در كليات حقوقى آمده است: تداخل اسباب يا مسببات بر خلاف اصل و تابع وجود دليل خاصى است بر كفايت غسل واحد براى جنابت و مس ميت و جمعه. در صورتى كه دليل خاصى بر تداخل نباشد مقتضاى اصل، عدم تداخل است. بنابر اين اگر خريدار حيوانى سه روز براى خود، شرط خيار نمايد، بين خيار حيوان و اين خيار شرط تداخل حاصل نشده و متحد نمى شوند. بلكه بعد از گذشتن سه روز خيار حيوان، مدت خيار شرط شروع خواهد شد; زيرا اصل در هر سببى اين است كه داراى مسبب مستقلى باشد.
تداخل اغسال، عبارت از اين است كه با انجام يك غسل، بين نيتهاى اغسال متعدده از واجب و مستحب جمع شود و همه در يك غسل خلاصه گردند.
زراره از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود: چون پس از طلوع فجر غسل كنى، آن غسل تو را از جنابت و جمعه و عرفه و غسل عيد قربان و غسل سر تراشيدن و غسل جهت قربان كردن حيوان و غسل زيارت كفايت كند. و همچنين زن كه يك غسل، او را از جنابت و احرام و جمعه و حيض و عيد كفايت كند. (بحار: 81 / 28)
تَدارُؤ:
تدافع; همديگر را دفع نمودن در خصومت. قرآن كريم: (و ادّارئتم) اصل آن «تدارأتم» بوده; أى اختلفتم و تدافعتم. «تاء» در «دال» ادغام شده و چون ابتداء به ساكن، نا ميسّر بود «الف» در اول آن افزودند.
تَدارُك:
در رسيدن آخر ايشان اول ايشان را; تلاحق. يقال تداركوا، اى تلاحقوا. قرآن كريم: (حتى اذا ادّاركوا فيها جميعاً)(اعراف:38). اصله تداركوا; ادغمت التاء في الدال و اجتلبت الهمزة ليبقى السكون. (منتهى الارب). (بل ادّارك علمهم فى الآخرة) بلكه دانش آنها در آخرت به كمال رسيد . (نمل:66)
تَدارُك:
چاره ; و تلافى ما فات ; مرمت; تدبير.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: آنچه را كه از اول عمرت ضايع ساخته و از دست داده اى، در آخر آن تدارك كن، باشد كه عاقبت خوشبخت گردى. در حديث ديگر فرمود: خوش به حال كسى كه به لغزشهاى خود، نادم و پشيمان بوده و به تدارك خطاهاى گذشته اش بپردازد. (غرر)
تَداعُب:
با هم مزاح كردن.
تَداعِى:
يكديگر را خواندن. رسول خدا (ص): «مثل المؤمن فى توادّهم و تراحمهم كمثل الجسد، اذا اشتكى بعضه تداعى سائره بالسهر و الحمّى» . يعنى مؤمنان در دوستى و مهربانيشان با يكديگر به يك بدن مى مانند، كه اگر بخشى از آن، بيمار شد ديگر بخشها يكديگر را با (نداى) بيدارى و تب مى خوانند (كه آن بخش بيمار را به بهبودى برگردانند). (بحار: 61 / 150)
تَداعِى:
تقابل به دعوى و ادعاء; دو ادعاى متقابل، مقابل ادعاء و انكار تداعى (در قانون قضاء) آنچنان است كه دعوى هيچ يك از طرفين، موافق با اصل نباشد، بلكه هر دو مخالف اصل باشند. در مورد تداعى اگر بينه، اختصاص به يكى از آنها داشته باشد حكم به او داده مى شود. و اگر براى هر دو بينه بوده و بينه هيچكدام بر ديگرى ترجيحى نداشته باشد و فقط يكى از آنها قسم ياد كند، حكم به او داده خواهد شد; و اگر هر دو قسم ياد كردند در صورتى كه مورد نزاع عينى بوده، بين آنها تقسيم مى شود، و در صورتى كه عقدى باشد حكم به فسخ عقد داده مى شود و لازمه آن رد هر مالى است به صاحب اولش. (كليات حقوقى)
تَدافُع:
يكديگر را دفع كردن. تدافع دو مسئله: تناقض آنها.
تَداكّ:
تداك بر چيزى : ازدحام بر آن . اميرالمؤمنين (ع) ـ در انگيزه خود به نبرد با معاوية ـ : «فتداكّوا علىّ تداكّ الابل الهيم يوم وردها وقد ارسلها راعيها ...» . (نهج:خطبه54)
تَدانِى:
به يكديگر نزديك شدن.
تَداوُل:
فرا گرفتن چيزى را نوبت به نوبت; از يكديگر دست به دست فرا گرفتن.
تَداوِى:
خود را در مان كردن به چيزى. عن الصادق (ع): «... و ما كان فيه المضرة فحرام اكله الا في حال التداوى به» . (بحار:65 / 137)
به «درمان» رجوع شود.
تَدايُن:
به يكديگر فروختن به وام. قرض دادن و قرض گرفتن. قرآن كريم: (يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدَيْن الى اجل مسمى فاكتبوه...) اى مسلمانان! چون به يكديگر وام دهيد يا از يكديگر وام ستانيد، آن را بنويسيد. (بقره: 282)
تَدَبُّر:
به انديشه از پى كارى فرا شدن. به ژرفاى چيزى نگريستن. انديشه كردن و حقيقت چيزى دريافتن; تدبر در ذات خدا نارواست ، چه كُنه وجودش از انديشه آفريدگان به دور، او محيط است و جهان هستى محاط، و محاط را به درك محيط راهى نباشد. اما تدبر در آيات قرآن، و تدبر در آيات آفاق و انفس، و نيز تدبر در سخنى كه از كسى به سمع و بصر فرا مى رسد، از امورى است كه دين مبين اسلام ـ كه بر اساس عقل و منطق استوار است ـ پيروان خويش را بدان دعوت نمودهاست.
قرآن كريم: (افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً)(نساء: 82). (كتاب انزلناه اليك مبارك ليدّبّروا آياته و ليتذكر اولو الالباب)(ص: 29). (افلم يدّبّروا القول ام جاءهم ما لم يأت آبائهم الأولين) . (مؤمنون: 68)
اميرالمؤمنين (ع): «المؤمن اذا اراد ان يتكلم بكلام تدبر في نفسه، فان كان خيرا ابداه و ان كان شرا واراه. و ان المنافق يتكلم بما اتى على لسانه، لا يدرى ماذا له و ماذا عليه» . (نهج :خطبه 176)
تدبير:
انديشه در عواقب كارها و مرتب ساختن و نظم دادن امور. قرآن كريم: (قل من يرزقكم من السماء و الارض امّن يملك السمع و الابصار و من يخرج الحىّ من الميت و يخرج الميت من الحىّ و من يدبر الامر فسيقولون الله...) . (يونس: 31)
اميرالمؤمنين (ع): عقلى چون تدبير نباشد. تدبير تو را از پشيمانى، ايمن مى دارد (بحار:69/71). امام صادق (ع): مؤمن در معيشت خويش نيك تدبير است. (بحار:67)
حضرت رضا (ع) فرمود: كسى كه كارى را از راه صحيحش دنبال كند نلغزد و اگر هم بلغزد چاره را از دست ندهد. (بحار:71)
معتب غلام امام صادق (ع) گويد: روزى امام (ع) به من فرمود: اى معتب بهاى اجناس خواربار بالا رفته، اينك خودمان در خانه چه مقدار گندم داريم؟ گفتم: براى مصرف چند ماهمان داريم. فرمود: اين گندمها را به بازار ببر و بفروش: عرض كردم: آخر گندم در بازار كمياب است. (كجا بعداً ما گندم خالص بدست آريم)؟! فرمود: برو بفروش، ما هم مانند مردم، روزانه مى خريم و از اين به بعد براى مصرف منزل نيمى گندم و نيمى جو مصرف مى كنيم; اى معتب! خدا، خود مى داند كه من توان آن را دارم كه گندم خالص در خانه ام مصرف كنم ولى مى خواهم خدا مرا ببيند كه در امر معيشتم اندازه دار (و با تدبير) مى باشم. (بحار:47/59)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: امور آنچنان رام تقاديرند و آنچه نزد خدا مقدر است همان مى شود كه بسا تدبير، موجب سرنگونى شخص گردد. (بحار: 46 / 11)
تدبير:
(در اصطلاح فقه)، معلق كردن مولى است آزادى برده خود را به مرگ خود، يا به مرگ ديگرى، و صيغه آن «انت حرّ بعد وفاتى، يا دبر وفاتى، يا بعد وفات فلان» است. و بالجمله تدبير، آزاد ساختن بنده است پس از فوت. (فرهنگ معارف، و ديگر مصادر). به «برده» نيز رجوع شود.
تَدَثُّر:
جامه به خويشتن در گرفتن; پوشيدن دثار.
تَدَخُّل:
اندك اندك درآمدن .
تَدَرُّب:
عادت كردن ومواظب شدن بر كارى .
تَدَرُّج:
اندك اندك نزديك گرديدن; پايه پايه بالا رفتن.
تَدَرُّع:
زره پوشيدن.
تَدريب:
خوگر گردانيدن; كسى يا چيزى را بر كارى وادار نمودن . از معنى دوم سخن اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به والى مصر : «ولا يكوننّ المحسن و المسىء عندك بمنزلة سواء ، فانّ فى ذلك تزهيداً لاهل الاحسان فى الاحسان ، و تدريباً لاهل الاساءة على الاساءة» . (نهج : نامه 53)
تَدرِيج:
در نورديدن نامه ومانند آن را; بر كارى داشتن اندك اندك; درجه به درجه وپايه به پايه چيزى را به سوى چيزى بردن.
تَدريس:
سبق دادن. درس دادن كتاب. به «تعليم» و «درس» رجوع شود.
تَدَفُّق:
ريخته شدن آب. به شتاب رفتن چهار پا.
تَدفيف:
خسته را زود كشتن، زود كشتن مجروح در جنگ. تذفيف نيز بدين معنى است.
تَدفين:
مرده را در گور كردن.
تَدقيق:
نيك بكوفتن. باريك كردن. تدقيق در چيزى: بكار بردن دقت در آن.
تَدَكدُك:
از هم پاشيدن كوهها و نرم شدن خاك و هموار شدن زمين.
تَدَلُّل:
ناز كردن. چنان كه در شعر امرؤ القيس آمده: «افاطم مهلا بعض هذا التدلل».
تَدَلّى:
فرو آويخته شدن. نزديك شدن. قرآن كريم: (ثم دنى فتدلّى * فكان قاب قوسين أو أدنى)سپس نزديك شد (جبرئيل به پيغمبر) باز هم نزديك شد تا به اندازه فاصله دو سر كمان يا نزديكتر... (نجم: 8 ـ 9)
تَدليس:
پنهان كردن عيب كالا بر خريدار. تدليس ماشطه: زن آرايشگر جهت فريب خواستگار، زن زشتى را به آرايش زيبا، يا زن پيرى را جوان نشان دهد; كه همه اينها در شرع اسلام حرام است، و هم در مورد بيع و هم در مورد نكاح، موجب حق خيار است. به «خيار» رجوع شود.
تدمير:
هلاك كردن. ويران ساختن.
قرآن كريم: (و اذا أردنا أن نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا) و ما چون بخواهيم اهل ديارى را هلاك سازيم (به استحقاق مردم آن ديار) عيّاشان و خوش گذرانان آنها را بر آنها امير سازيم; آنها راه فسق و فجور پيش گيرند. از اين رو مستوجب خشم (ما) گردند پس آنها را به بدترين وجه هلاك سازيم. (اسراء: 16)
تَدمِيَة:
خارج كردن خون از كسى به ضربه. در اصطلاح فقه مالكيّه: خون خود را بر كسى افكندن; بدين معنى كه مقتول پيش از اين كه بميرد، بگويد: فلانى مرا كشته.
تَدَنُّس:
چركين شدن جامه و مانند آن.
تَدَنِّى:
نزديك درآمدن اندك اندك.
تَدوين:
در ديوان نوشتن. ترتيب دادن ديوان را.
تَدهين:
چرب كردن، روغن مالى كردن. به «روغن مالى» رجوع شود.
تَدَيُّن:
ديندار شدن. تدين به چيزى: معتقد به آن بودن.
تَذريف:
افزون شدن وفزون آمدن. اميرالمؤمنين (ع) ـ فى حديث ـ : «وها أنا ذا قد ذرّفت على الستّين» . (نهج:خطبه27)
تَذكار:
ياد كردن چيزى; ذكر نمودن.
تَذَكُّر:
ياد كردن و به ياد آوردن.
مشتقات اين كلمه در قرآن كريم بسيار آمده است: (انما يتذكر اولوا الالباب)خردمندانند كه هميشه بيادند. (رعد: 19). (او لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر و جائكم النذير) مگر آن قدر به شما عمر نداديم كه ياد كنندگان در مثل چنان فرصتى، به ياد وظائف خويش بودند؟ (فاطر: 37). (انّ الذين اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فاذا هم مبصرون) خداىْ ترسان، اگر هم گاهى از شيطان فريب مى خورند به ياد مى آيند و از حالت غفلت بيرون مى آيند. (اعراف: 201)
اميرالمؤمنين (ع): «و ان الله ـ سبحانه ـ لم يعظ احدا بمثل هذا القرآن، فإنه حبل الله المتين و سببه الامين، و فيه ربيع القلب و ينابيع العلم، وما للقلب جلاء غيره، مع انه قد ذهب المتذكرون و بقى الناسون أو المتناسون ...» . (نهج : خطبه 176)
تذكير:
به ياد آوردن. پند دادن.
قرآن كريم: (و ذكّر فان الذكرى تنفع المؤمنين)(ذاريات: 55). (ان اخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكّرهم بايّام الله)(ابراهيم: 5). (ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بآيات الله فعلى الله توكّلت). (يونس: 71)
تَذْكِيَة:
افروختن و تيز كردن آتش. گلو بريدن گوسفند و جز آن. در اصطلاح فقه: ذبح شرعى است و آن رفتن خون متعارف است از حيوان به سبب قطع اوداج اربعه (بريده شدن چهار رگ) در حيوانى كه او را نفس سائله (خون جهنده) بود. و نحر در مورد شتر. و زنده بيرون آوردن از آب در مورد ماهى.
تَذَلُّل:
فروتنى نمودن و خود را خوار داشتن. اميرالمؤمنين (ع): «و لكن الله تعالى يختبر عباده بانواع الشدائد، و يتعبدهم بانواع المجاهد، و يبتليهم بضروب المكاره، اخراجا للتكبر من قلوبهم، و اسكانا للتذلل في نفوسهم ...» . (نهج : خطبه 192)
تذليل:
رام نمودن ودر اختيار نهادن.
(وذلّلناها لهم فمنها ركوبهم ومنها يأكلون) : چهارپايان را رام آنها گردانيديم ، كه برخى را مركب سوارى خويش قرار دهند واز گوشت بعضى تغذيه كنند . (يس:72) . (وذُلِّلَت قطوفها تذليلا) : چيدن ميوه هاى بهشت بر بهشتيان رام وآسان گرديده است . (انسان:14)
خوار كردن. اميرالمؤمنين (ع): «و عن ذلك ما حرس الله عباده المؤمنين بالصلاة و الزكوة و مجاهدة الصيام في الايام المفروضات تسكينا لاطرافهم، و تخشيعا لابصارهم، و تذليلا لنفوسهم، و تخضيعا لقلوبهم». (نهج : خطبه 192)
تَذَمُّم:
ننگ داشتن. استنكاف. تذمم براى همسايه يا دوست: ذمه هاى او را محترم داشتن و مذمتهائى را كه ديگران درباره او كنند از او ستردن. امام صادق (ع): «المكارم عشر...و التذمم للجار و التذمم للصاحب ...» . (بحار: 70 / 367)
تَذميم:
مبالغه در ذمّ.
تَذييل:
دراز دامن كردن. نوشتن در ذيل صحيفه، علاوه بر آنچه در آن هست. ضميمه. در اصطلاح علم معانى، تعقيب جمله است به جمله ديگر كه مشتمل باشد بر معنى جمله اولى براى تأكيد منطوق يا مفهوم آن.
اول، چنانكه در آيه شريفه: (قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقاً). جمله اخير، به معنى جمله ماقبلش و تأكيد منطوق آن است چنانكه در بيت ناصر خسرو علوى:
باز جهان تيز پر و خلق شكار استباز جهان را بجز شكار چه كار است
دوم، چنانكه در قول نابغه ذبيانى:
ولست بمستبق اخاً لا تلمهعلى شعث اى الرجال المهذب
جمله اولى دلالت مى كند از روى مفهوم بر اينكه برادر، مهذب نيست و از قبيل اول است اين شعر:
مريز خون من اى بت بروزگار خزانمساعدت كن با من بريز خون رزان
چون هست خون رزان قصد خون من چكنىكه غم فزايد از اين و طرب فزايد از آن
و از قبيل دوم است قول مولوى:
پس بد مطلق نباشد در جهانبد به نسبت باشد اين را هم بدان
(هنجار گفتار : 135 ـ 136)
تَر:
نقيض خشك. به عربى رَطِب; مبلَّل; مرطوب.
تر:
علامت تفضيل است در فارسى; مانند بهتر و برتر.
تَرائِى:
يكديگر را ديدن ; خود را نماياندن به كسى . از معنى نخست : (فلمَّا تراءا الجمعان قال اصحاب موسى أنا لمدركون) . (شعراء:61)
تُراب:
خاك. بخش نرم از زمين. اسم جنس; ج: اتربة و تربان. مبرد گفته: تراب جمع است و واحد آن ترابة است. (انا خلقناكم من تراب) شما را از خاك آفريديم. (حج: 5)
رسول الله (ص) ـ در فتح مكه ـ : «ان الله اذهب نخوة العرب و تكبرها بآبائها، و كلكم من آدم و آدم من تراب، و اكرمكم عند الله اتقيكم» . (بحار: 70 / 286)
امام صادق (ع): «ان الله جعل التراب طهورا كما جعل الماء طهورا» (وسائل:1/133). «المال للاقرب و العصبة فى فيه التراب». (وسائل: 26 / 186)
تِرات:
جِ ترة; انتقامها. خطبه امام سجاد(ع) در مجلس يزيد: ... انا ابن المذبوح بشط الفرات من غير ذحل ولا ترات ... (بحار:45/112)
تُراث:
ميراث; مرده ريگ; تركه ميت. قرآن كريم: (و تأكلون التراث اكلا لمّا * و تحبّون المال حبّا جما) . (فجر: 19)
تَراجُع:
بازگشتن و منقلب شدن و با يكديگر رجوع كردن; با يكديگر واپس آمدن.
تَراجِمة:
جِ ترجمان. به اين واژه رجوع شود.
تَراحُم:
با يكديگر مهربانى كردن. محمد بن سنان، عن كليب الاسدى، قال: سمعت ابا عبدالله (ع) يقول: «تواصلوا و تبارّوا و تراحموا و كونوا اخوة بررة، كما امركم الله». (بحار: 74 / 399)
تَراخى:
كاهلى و تقصير نمودن; سستى و درنگ كردن; تأخير كردن; ضد فور.
تَرادُف:
پياپى شدن; توارد دو لفظ يا بيشتر، در دلالت بر يك معنى در اصل وضع.
تَرازو:
آلتى كه چيزها را بدان وزن كنند، به عربى ميزان گويند. آنچه كه اندازه را بدان سنجند خواه شىء مورد سنجش، داراى ثقل باشد و سنگينى را به سنجش درآورند يا نباشد و از جهت ديگر سنجيده شود; مانند اسطرلاب كه آن را ترازوى آفتاب نامند.
در قرآن كريم راجع به ترازو يا آلت سنجش اوزان، آيات متعده آمده و با تأكيد فراوان به عدالت در آن و وافى بودن آن، امر و به نقصان و خيانت در آن بشدت نهى شده و كسانى را كه در ترازو و سنجش با آن به مردم خيانت كنند، مورد توبيخ قرار داده (و زنوا بالقسطاس المستقيم)(اسراء: 36 و شعراء: 182) . (و اقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان)(انعام: 152) . (و لا تنقصوا المكيال و الميزان) . (هود: 84)
رسول اكرم (ص) فرمود: روزگارى كه مردم در وزن ترازو، كم كنند و در آن خيانت نمايند و پيمانه را اندك دهند، خداوند آن مردم را به قحطى و كمبود ارزاق دچار سازد. و در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه خداوند آن مردم را به سنگينى هزينه زندگى و ظلم حكومت مبتلى كند. (صافى: 264)
تَرازوى اعمال:
آنچه كه اعمال بندگان را در قيامت بدان سنجند. در قرآن كريم هفت آيه در اين باره آمده كه همه به لفظ جمع (موازين) ذكر شده كه برخى بطور مطلق (و نضع الموازين القسط ليوم القيامة) (انبياء: 47) و برخى براى خصوص هر فردى موازين آمده (فمن ثقلت موازينه)(اعراف: 8) در اينكه آيا مراد از ترازو در قيامت چيست؟ برخى گفته اند: همين ترازوى متعارف است و صحيفه هاى اعمال را بدان وزن كنند. بعضى بر اينند كه خود عمل، مورد سنجش است و با توجه به اينكه عمل از اعراض است و عرض را وزنى نباشد، ترازو عبارت است از عدل كه آن معيار سنجش اعمال مى باشد . ولى چنانكه ذيل واژه «ترازو» گفته شد فارسى و عربى (ميزان) آن هيچ يك اختصاص به آلت سنجش اثقال ندارد بلكه هر دو اينها به معنى مقدارسنج است، خواه آن مقدار ثقل باشد يا غير ثقل; بنابر اين ميزان يا ترازوى قيامت، چيزى است كه مقدار اعمال ـ از آن جهت كه نزد خداوند مقدّر است ـ بدان سنجيده شود، روايات ذيل نيز شاهد اين مدعى مى باشند.
شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: آيا در قيامت چنين است كه اعمال به وزن آيند؟ فرمود: اعمال كه جسم نيستند تا داراى وزن بوند. وى گفت: پس ترازوى اعمال چيست؟ فرمود: عدالت است كه اعمال را بدان سنجند. گفت پس معنى (فمن ثقلت موازينه) چيست؟ فرمود: يعنى هر كه عملش راجح تر (مقبول تر) آيد. (بحار:7/247)
حديث ديگر از آن حضرت آمده كه ترازوى اعمال، پيامبران و اوصياى آنها باشند كه اعمال، بر حسب موافقت و مخالفت با آنها به سنجش درآيد. (بحار:7/249) اين دو حديث، اختلافى با يكديگر ندارند زيرا مرجع موافقت و مخالفت با آنها همان عدل است. و يا گفته شود: اعمال مكرر به سنجش آيد گاه طبق عدل خداوند و گاه بر حسب موافقت و مخالفت با انبيا و اوصياى آنها; چنان كه از لفظ جمع «موازين» مى توان چنين استفاده نمود.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: ترازوى خويش را به اعمال شايسته گرانبار سازيد. (غرر)
تِراژِدى:
واقعه هلاكت و حادثه اى كه آخرش مصيبت سخت است. (فرهنگ نظام)
تَراسُل:
به يكديگر پيغام و رسول فرستادن . فرستادن نامه به يكديگر.
تَراشيدن:
ستردن موى و جز آن، به عربى حَلق.
درباره تراشيدن سر و آداب آن رواياتى آمده از جمله اينكه رو به قبله و از جلو سر آغاز و سپس موها را دفن كند و در ابتدا گفته شود: «بسم الله و بالله و على ملة ابراهيم و سنة محمد و آل محمد...» و چون مو دفن شود بگويد: «اللهم اجعله الى الجنة لا الى النار».
نقل است كه كودكى را به حضور پيغمبر(ص) آوردند كه او را دعا كند ; آن كودك (حسب عقايد عوام) كاكلى بر سر داشت . پيغمبر از دعا امتناع نموده فرمود تا آن كاكل را بتراشند; پس از آن او را دعا كرد.
در فوايد تراشيدن سر آمده كه از جمله مزيد بينائى مى باشد.
تراشيدن سر در منى از واجبات غير ركنيه حج و عدل تخيير تقصير (كوتاه كردن مو يا ناخن) مى باشد و بعضى در مورد كسى كه سال اول حجش باشد ، آن را متعين دانند.
در حديث امام صادق (ع) آمده كه سر تراشيدن در منى از تقصير ، افضل است كه پيغمبر (ص) در حجة الوداع و نيز عمره حديبيه (ظ عمرة القضاء) چنين كرده است . (بحار:99/301)
تَراصّ :
چسبيدن و ملصق شدن مردم يكديگر را . يقال : تراصّوا فى الصف : اى تلاصقوا و انضمّوا .
تَراضِى:
از يكديگر خوشنود شدن . از همديگر راضى شدن. (لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل الاّ ان تكون تجارة عن تراض منكم) . (نساء: 29)
تَراقِى:
جِ ترقوه، چنبره گردن ; يا بالاهاى سينه ، آنجا كه نفس بالا مى رود. قرآن كريم: (كلاّ اذا بلغت التراقى). (قيامه:27)
تَراكُم:
گرد آمدن و بر هم نشستن . فراهم آمدن با ازدحام و كثرت.
تَرامِى:
همديگر را تير انداختن.
تَرانه:
جوان خوش صورت و شاهد تر و تازه و صاحب جمال. دو بيتى، رباعى.
تَراوُح:
به نوبت كارى را انجام دادن .
تَراوُش:
ترشّح و تقطير . چكيدن.