تَراويح:
جمع ترويحه ; يعنى راحت دادنها.
نماز تراويح: بيست ركعت نافله اى است كه عامه در شبهاى ماه رمضان به جماعت گزارند و آن را مستحب مؤكد دانند، و بدين جهت آن را تراويح گويند كه پس از هر چهار ركعت يك «ترويحه» (استراحت) كنند و تراويح جمع ترويحه است. ابن ابى الحديد گويد: نخستين كسى كه در ماه رمضان نماز نافله را به جماعت ، سنت نهاد عمر بود و آن را به بلاد اسلامى بخشنامه كرد. (بحار: 8 / 287)
در حديث امام صادق (ع) آمده كه نوافل شبهاى ماه رمضان را به جماعت خواندن بدعت است و اگر فضيلتى در آن مى بود ، پيغمبر (ص) آن را از دست نمى داد . در يكى از شبهاى ماه رمضان كه پيغمبر (ص) مشغول نافله بود متوجه شد كه جماعتى پشت سرش صف بسته و به حضرت اقتدا نموده اند ; حضرت آنها را رها ساخت و به خانه رفت . شب دوم و سوم نيز اين عمل تكرار شد ; روز بعد حضرت به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم! نافله را نه در شبهاى ماه رمضان و نه در جاى ديگر و وقت ديگر به جماعت مخوانيد كه بدعت است و هر بدعت ، ضلالت و هر ضلالت ، راهش به آتش دوزخ است.
آرى نافله به جماعت نه در عهد رسول و حتى نه در زمان خلافت ابوبكر و اوائل زمان خلافت عمر معمول نبود و عمر ، در اواخر عُمر خود اين ابتكار نمود و ديگران از او پيروى نمودند. (بحار: 97 / 381)
سليم بن قيس هلالى آورده كه اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى مفصل ، فرمود: حاكمان پيش از من اعمالى بر خلاف سنت پيغمبر (ص) مرتكب شدند كه در مخالفت با حضرتش تعمد داشتند و مردم آنچنان بدان اعمال خو گرفته كه اگر من آنها را از آن اعمال بازدارم از دور من پراكنده شوند ـ تا اينكه فرمود ـ : به خدا سوگند من به اين مردم گفتم: در ماه رمضان نمازى جز نمازهاى واجب به جماعت نخوانند و گفتم: جماعت در نماز نافله بدعت است. ناگهان يكى از افراد لشكرم كه به همراه من مى جنگيد فرياد برآورد كه اى اهل اسلام ، سنت عمر از ميان رفت و دگرگون گشت، دارند ما را از نافله ماه رمضان باز مى دارند! و بالاخره كار به جائى رسيد كه ترسيدم بخشى از لشكرم بر من بشورند. اين نمونه اى است از آنچه من از اين مردم فريب خورده ائمه ضلال پيش از خود كشيدم... (بحار:96/ 384)
در سال اول ورود اميرالمؤمنين (ع) به كوفه ، چون ماه رمضان فرا رسيد جمعى به نزد آن حضرت آمده گفتند امامى براى ما تعيين كن كه نوافل اين ماه را به وى اقتدا كنيم. حضرت فرمود: اين كار ، بدعت است و جز نماز واجب را نتوان به جماعت خواند. چون شب فرا رسيد آنها به دور هم نشستند و به يكديگر گفتند: بگرييد كه بايد بر ماه رمضان گريست، وا رمضاناه! (كه امتياز ماه رمضان به نماز تراويح بود آن هم از دست ما رفت) حارث اعور و جماعتى از اصحاب كه اين صحنه را ديدند ، به نزد اميرالمؤمنين رفتند و گفتند: اينها داد و فرياد سر داده و از گفته شما سخت رنجيده اند؟! فرمود: حال كه
چنين است بگذاريد هر چه خواهند بكنند، و سپس اين آيه را تلاوت نمود: (فمن يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولى...). (بحار:96 / 385)
تَراهُن :
با هم گرو بستن .
تَراهِى :
با يكديگر صلح نمودن و آرميدن . تراهى القوم : تعاملوا برفق و وداعة. (المنجد)
تَرَؤُّس :
رئيس شدن ، مهتر گرديدن .
تَرَب :
خاك آلود شدن . درويش و محتاج گرديدن كه گوئى خاك نشين شده است . «تَرِبَت يداه» يعنى او به خير نرسد ، يا خير نبيند . «تربت يداك» يعنى خير نبينى . اين واژه تركيبى را گاه عرب در مدح و گاه در ذم استعمال كند ، مانند لا اب لك ولا امّ لك . صاحب اقرب الموارد گويد : اين از سخنانى است كه عرب آن را به صورت دعا استعمال كنند ولى مرادشان دعا نيست بلكه تحريك و تشويق است ، و گويند : فعليك بذات الدين تربت يداك .
عن ابى جعفر (ع) قال : «انّ زينب بنت جحش قالت لرسول الله (ص) لا تعدل و انت نبىّ ؟! فقال : تربت يداك ، اذا لم اعدل فمن يعدل» ؟! (بحار:22/219)
تِرب:
همزاد و همسن و توأم.
ترب:
(به ضمّ تاء و سكون يا ضمّ راء)، سبزى خوراكى معروف، به عربى فجل خوانند.
حنان بن سدير گويد: در خدمت امام صادق (ع) بودم ، سفره آوردند ; حضرت به دست خود ، تربى به من داد و فرمود: اى حنان ! ترب را بخور كه داراى سه خاصيت است: برگش بادها (ى معده) را مى راند و مغزش ادرار را جريان مى دهد و عمودهايش بلغم را قطع مى كند. (بحار:66/230)
تُربَت:
خاك. و مجازاً قبر را گويند.
تربت امام حسين (ع):
خاك قبر آن حضرت و حوالى آن كه به روايت امام صادق (ع) تا مسافت يك ميل ، امتيازات خاص خود را دارد.
از امام صادق (ع) روايت شده كه اگر بيمار ، پيش از آنكه به درمان ديگر بپردازد از تربت قبر حسين (ع) استفاده كند خداوند، وى را شفا دهد جز اينكه بيمارى مرگ باشد. و فرمود: خوردن هر گلى حرام است ، جز گل قبر ابى عبدالله (ع) كه هر كه آن را جهت درمان هر دردى بخورد خداوند او را شفا دهد.
مسيب بن زهير گويد: حضرت موسى بن جعفر (ع) مرا از روز مرگ و محل دفن خويش خبر داد و فرمود: مبادا قبر مرا از چهار انگشت گشاده بلندتر كنيد يا از تربت من جهت تبرك برداريد زيرا تربت همه ما حرام است جز تربت جدم ، حسين بن على(ع) كه خداوند آن را براى شيعيان و دوستان ما شفا قرار داده است.
معاوية بن عمار گويد: امام صادق (ع) دستمال (يا بقچه) زردى از ديبا داشت كه تربت امام حسين (ع) در آن بود و هنگام نماز آن را بر سجاده خويش مى ريخت و بر آن سجده مى كرد و مى فرمود: سجده بر تربت حسين (ع) هفت پرده (آسمان) را مى شكافد . (و نماز را به درجه قبول ميرساند). (بحار:95/34 و 101/124 و 60/154)
تَرَبُّد:
روى ترش كردن.
تَرَبُّص:
چشم داشتن و انتظار چيزى نمودن (منتهى الارب). (للذين يؤلون من نسائهم تربص اربعة اشهر...) . (بقره: 226)
تَرَبُّع:
به چهار زانو نشستن. فى الحديث: «لم يُرَ (رسول الله «ص») متربعا قط» . (وسائل: 12 / 106)
تَربِيَت:
پرورش دادن، نيروى بالقوه را به فعليت رساندن ; كه در دين مبين اسلام از وظائف حتميه هر كسى است كه خود و هر كسى را كه در حوزه تسلط اوست ، تربيت كند و خويشتن را مسئول پرورش آن داند. به واژه هاى: «تزكيه نفس» و «خودسازى» رجوع شود.
پيغمبر (ص) فرمود: فرزندانتان را به سه خصلت ، ادب كنيد: دوستى پيامبرتان، دوستى خاندانش و خواندن قرآن ; كه حاملان قرآن در سايه خدايند روزى كه جز سايه او سايه اى نباشد. (كنزالعمال:45409)
و فرمود: فرزندانتان را گرامى داريد و آنها را نيكو ادب كنيد. (كنزالعمال: 45410)
امام صادق (ع) فرمود: پدرم (را هر بامداد ، عادت بر اين بود كه) ما (فرزندانش) را به كنار خود جمع مى نمود و به ما مى فرمود كه ذكر خدا كنيم و اين چنين بود تا آفتاب طلوع مى نمود، و هر يك از ما كه قرآن يادداشت ، مى فرمود: قرآن بخوان و هر كداممان كه قرآن بلد نبوديم، مى فرمود: ذكر خدا بگو. (بحار: 46 / 298)
و از آن حضرت روايت شده كه فرزندت را بگذار تا هفت سال بازى كند و سپس هفت سال او را تربيت كن و هفت سال او را با خود همراه ببر كه اگر رستگار شد فبها ; وگرنه دست از او بردار كه قابل تربيت نيست.
پيغمبر (ص) فرمود: فرزند تا هفت سال ، آقاست و هفت سال ديگر ، بنده است و هفت سال سوّم ، وزير است و تا بيست و يك سال ، اگر اخلاقش پسنديده بود فبها وگرنه دست از او بردار كه نزد خدا معذورى.
و فرمود: فرزندانتان را احترام كنيد و نيكو ادبشان نمائيد تا خدا شما را بيامرزد. و فرمود: كودكانتان را از گرد و خاك و كثافت بشوئيد.
و فرمود: فرزندانتان را از شير زن زناكار و زن ديوانه ، به دور داريد كه شير ، سرايت مى كند. (بحار: 104 / 94)
به «كودك» و به «فرزند» نيز رجوع شود.
تَربِيت :
پروردن . دست نرم بر پهلوى بچه زدن تا به خواب رود .
تَربيد :
پستان برآوردن گوسفند و جز آن . پديد گشتن پستان گوسفند و مشاهده شدن نقطه هاى سياه و سفيد در پستان آن .
تَربيع:
چهار سوى كردن. چهار گوشه ساختن چيزى را ; مربع ساختن خانه يا حوض و مانند آن را. تربيع جنازه: حمل آن از چهار طرف ، به نوبت . موسى بن جعفر(ع): «ان تربيع الجنازة الذى به جرى السنة ان تبدأ باليد اليمنى ثم بالرجل اليمنى ثم بالرجل اليسرى ثم باليد اليسرى، حتى تدور حولها» . (بحار: 81 / 276)
تَرَتُّب:
بر جاى ايستادن و بى حركت بودن. راست و درست شدن. «جاؤو ترتبا» ، أى جميعا. بنده كه سه نفر ، پى در پى او را به ارث برند ; به خاطر ثبات او در بندگى و اقامت وى در آن، او را بدين نام خوانند. (المنجد)
ترتّب در اصطلاح اصول فقه آن است كه در آن واحد ، طلب ، نسبت به دو شىء كه با هم تضاد دارند فعليت پيدا كند ; به اين صورت كه فعليت طلب ، نسبت به مهم ، مشروط و مترتب بر عصيان امر به اهمّ يا مترتب بر بناء بر عصيان امر به اهم باشد. به عبارت ديگر تعلق طلب بالفعل ، به دو امر از قبيل ازاله نجاست از مسجد و اقامه صلوة در يك زمان كه اصطلاحاً ازاله نجاست را اهم و اقامه صلوة را مهم گويند، در صورتى معقول و متصور است كه امر كردن به مهم مشروط باشد به اينكه امر به اهمّ ، عصيان شده باشد و چون امر به مهم ، مشروط و مترتب بر عصيان امر اهمّ است ، آن را ترتّب گويند.
در مباحث فقهى مواردى يافت مى شود كه در يك زمان ، به دو چيز امر شده است كه انجام هر دو غير ممكن است ; مثلاً جائى كه عده اى در حال غرق شدن يا سوخته شدن هستند ، مكلف مأمور است همه كسانى را كه در خطر مرگ هستند نجات دهد، در صورتى كه در آن واحد نمى توان بيش از يك نفر را نجات داد و امر به غير مقدور هم
عقلاً محال است. براى رفع اشكال ، فرضهائى تصوّر شده است كه يكى از آنها فرض ترتب است ; به اين ترتيب كه طلب نسبت به هر دو مأمورٌبه ، فعليت دارد ليكن نه در عرض هم، بلكه نسبت به يكى از دو مأمورٌبه اطلاق دارد و آن را مأمورٌبه اهمّ گوئيم و به ديگرى كه آن را مأمورٌبه مهم گوئيم ، مشروط است و اطلاق ندارد بلكه امر به مهم ، مشروط و مترتب است بر عصيان كردن يا بنا بر عصيان گذاشتن امر به اهمّ، و به اين ترتيب امر به مهم ، در عرض امر به اهمّ نيست بلكه به يك مرتبه يا دو مرتبه متأخر است ، و آنچه عقلاً محال است اين است كه طلب ، نسبت به هر دو ضدّ ، فعليت داشته باشد. فرض ترتب را ميرزاى بزرگ شيرازى و برخى از متأخران ، معقول و متصور دانسته اند ولى مرحوم انصارى و صاحب كفايه آن را غير معقول و متصور مى دانند، و راه ديگرى غير از فرض ترتب ، براى رفع اشكال مزبور انديشيده اند. (از «كفايه» و «تقريرات» مرحوم نائينى و حاشيه سيد محسن حكيم ، بر «كفايه»)
تَرتيب:
ثابت و استوار گردانيدن. يكى از پس ديگرى قرار دادن. قرار دادن چيزى در مرتبه آن.
فقها گويند: در فصول و اركان نماز ، ترتيب واجب است ; چنان كه موالات نيز واجب است. ترتيب نزد اهل ادب آن است كه اوصافى را ذكر كنند از براى موصوفى كه آن اوصاف ، به ترتيب خلقت طبيعت باشد، مانند (انا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة...).
تَرتيبى:
مرتب و منظم. غسل ترتيبى مقابل غسل ارتماسى، غسلى كه نخست سر و گردن و آنگاه جانب راست و سپس جانب چپ را بدان دستور كه در شرع آمده است بشويند.
تَرتيزك:
مخفف تره تيزك ، نوعى سبزى خوراكى است. به عربى رشاد و جرجير گويند. در حديث از موفق ، غلام امام موسى بن جعفر (ع) ، نقل شده كه گفت: هرگاه مولايم مرا به خريدن سبزى امر مى كرد مى فرمود: بيشتر تره و ترتيزك خريد كن. (بحار: 8 / 306)
تَرتيل:
هويدا كردن . واضح نمودن سخن . كلمات سخن را منسجم و آشكارا ادا نمودن. قرآن كريم: (و رتّل القرآن ترتيلا)قرآن را به بهترين وجه ترتيل كن. (مزمّل:4)
راغب مى گويد: ترتيل آن است كه كلمه را به آسانى و صحيح ادا كنند.
جوهرى در صحاح گفته: ترتيل ، با تأنّى خواندن و درست ادا كردن حروف است . (قاموس قرآن)
ترتيل قرآن ، زيبا تلاوت نمودن آن از حيث اداء كلمات و آهنگ نيكو ، آنچنان كه شنونده را به شگفت آورد. (المنجد)
ابو بصير از امام صادق (ع) حديث كرده كه فرمود: ترتيل آن است كه قرآن را با تأمل و مكث و شمرده و به آواز نيك و زيبا تلاوت نمائى. (بحار: 85 / 8)
از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد كه ترتيل (قرآن) چگونه است؟ فرمود: به طور كامل ، كلمه را ادا و تفهيم كنى و چون خرماى زبون كه باغبان هنگام چيدنش با بى اعتنائى خوشه را آنچنان مى تكاند كه دانه ها پراكنده ميگردد كلمات را اينگونه پخش مسازيد و چون خواندن شعر، به سرعت مخوانيد و در مواردى كه مشتمل بر عجايب است درنگ كنيد و دلهاى شنوندگان را بدان تكان دهيد و نظرتان اين نباشد كه سوره را زود تمام كنيد. (بحار: 85 / 50)
تَرَجُّح:
مايل شدن چيزى به طرفى.
تَرَجُّل:
پياده شدن. فرود آمدن در چاه ، بى آنكه آويزان كرده شود. موى شانه كردن.
تَرجُمان:
بيان كننده زبانى به زبانى ; كسى كه سخن كسى را بيان دارد و توضيح دهد; بيانگر. ج : تراجمه. در حديث آمده: «رسولك ترجمان عقلك» فرستاده تو ، زبان عقل تو را به ديگرى بيان مى دارد. (بحار:1/160)
پيغمبر اكرم (ص): «كلكم يكلم ربه يوم القيامة ليس بينه و بينكم ترجمان» . يعنى همه شما در روز قيامت با خداى خويش سخن ميگوئيد بى آنكه مترجمى در ميان باشد. (بحار: 7 / 183)
امام سجّاد (ع): «... نحن ابواب الله ... و نحن تراجمة وحيه». (بحار: 24 / 12)
تَرجَمَة:
تفسير كردن زبانى را به زبان ديگر. ياد كردن شرح حال كسى. اصل آن ترجمان است كه معرب تر زبان باشد.
تَرَجِّى:
اميد داشتن به چيزى كه ممكن باشد.
تَرجيب:
بزرگ داشتن ; تعظيم. ستون نهادن، درخت پر بار را و گاه باشد كه كنار آن ديوارى بنا نمايند تا بر آن ديوار اعتماد نمايد و اين جهت ضعف درخت و كثرت بار آن است. و از اين باب است مَثَل معروف: أنا جذيلها المحكك و عذيقها المرجب. يعنى منم كه مايه اميد ايشان و نگهدارنده گرانبارى ايشانم.
تَرجيح:
افزونى دادن. در اصطلاح اصول فقه: رجحان دادن يكى از چند دليل متعارض ، بر بقيه به موجب مرجحاتى كه در اخبار و روايات ذكر شده است. توضيح آنكه هر گاه ميان چند دليل ، به حسب مدلول يا در مرحله اثبات ، تنافى و تضاد باشد و جمع ميان آن ادلّه ، از نظر عرف و اصطلاح ، ميسور نباشد، به موجب قواعد كلى طرفين تعارض از حجيت مى افتند ; ليكن در اخبار و روايات براى رجحان يكى از متعارضان بر ديگرى ، مرجحاتى ذكر شده كه در صورت وجود يكى از مرجحات مزبور ، آن دليلى كه خصوصيت مرجّح دارد بر دليل ديگر مقدم داشته مى شود و اين عمل را ترجيح نامند و تنها در مورد تزاحم ادله به قواعد ديگرى عمل مى شود. (از «كفاية الاصول» ملا كاظم خراسانى و «تقريرات» ميرزا حسين نائينى)
تَرجيع:
برگردانيدن. بگردانيدن آواز ; نغمه گردانيدن. ترجيع در اذان: شهادتين را به آواز كوتاه آغاز نمودن و سپس آن را به آواز بلند ختم نمودن . (تعريفات جرجانى)
در مصيبت ، «انا لله و انا اليه راجعون» گفتن. گردانيدن آواز در حلق. (آنندراج)
تَرجيع بند:
اشعارى كه در بندهاى جدا جدا گفته شود و همه بندها ، متفق الوزن باشند و در هر بندى ، يك شعر اجنبى آورده شود كه آن بيت ، حدّ فاصل ميان هر بند باشد و آن شعر اجنبى ، تمام بر نسق واحد باشد. (فرهنگ معارف اسلامى)
تَرجيل:
جعد كردن موى . فروهشته گردانيدن موى.
تَرَح:
فقر و درويشى. اندوهگين شدن . ضد فرح. ج : اتراح.
تِرحال:
كوچ كردن.
تَرَحُّب:
خوش آمد گفتن و مرحبا گفتن. «ترحب به: دعاه الى الرحب و السعة».
تَرَحُّل:
كوچ كردن.
تَرَحُّم:
بخشودن و مهربانى كردن . رحم و شفقت و نرم دلى.
تَرحيب:
مرحبا گفتن كسى را . خواندن كسى را به سوى فراخى.
تَرحيل:
روان كردن كسى از جاى خويش . كوچ دادن.
تَرحيم:
مهربانى كردن. طلب آمرزش كردن براى كسى.
تَرخان:
شخصى كه پادشاهان ، قلم تكليف از او بردارند و هر تقصير و گناهى كه كند، مؤاخذه نكنند. لقبى است كه سلاطين تركستان ـ كه ايشان را خان گويند ـ به كسى دهند كه هر وقت خواهد به حضور پادشاه رود و اگر تقصير و خطائى كند او را به مؤاخذه نگيرند. معرب آن طرخان است.
تَرَخُّص:
آسان گرفتن. حدّ ترخص در تداول فقه ، مسافتى كه چون مسافر از آن بگذرد روزه از او بيفتد و نماز كوتاه گردد.
تَرخيم:
نرم كردن آوا، نازك كردن آواز. ترقيق. بريدن دم.
در اصطلاح نحويان ، حذف آخر اسم است براى تخفيف ، بدون علت ديگر ; و آن در غير منادى به طور اطلاق رواست ; و در مناداى مضاف و يا شبه مضاف و مندوب و مستغاث روا نيست ; مانند «يا سعا = يا سعاد»، و كلماتى كه سه حرفى باشند و آخر آنها «هاء» باشد ، نتوان مرخم كرد ; لكن در چهار حرفى و بالاتر مى توان مرخم كرد گرچه آخر آنها «هاء» تأنيث باشد ; چنان كه در سيبويه ، سيب و در جعفر ، جعف و در عثمان ، عثم. به شرط آنكه علَم باشند، و در هر مركبى نمى توان ترخيم كرد كه موجب اشتباه شود مگر آنكه معلوم باشد ; مثل «معديكرب» كه مى توان گفت: «معدى». (كشاف:1/651 و سيوطى : 186)
تردامن:
كنايه از فاسق و فاجر . مقابل پاك دامن ; نقى الذيل.
تَرَدُّد:
آمد و شد كردن. دو دل شدن . بى قرارى و بى ثباتى.
تَرَدّى:
از جاى افتادن . در چاهى افتادن، افتادن در چاه.
قرآن كريم: (و ما يغنى عنه ما له اذا تردّى)دارائيش وى را چه سود دهد ، اگر وى به چاه دوزخ در افتد. (ليل: 11)
تَرديد:
بسيار واگردانيدن . باز گردانيدن و باز آوردن. ترديد قول: تكرار آن. شك داشتن و ثابت نبودن «در زبان عوام».
نزد علماى علم اصول و منطق ، همان سبر و تقسيم است ; يعنى ايراد اوصاف مقيس عليه و ابطال بعض آن اوصاف تا باقى اوصاف در عليت بودن ، متعين شود.
تِرور:
بناگاه كسى را كشتن يا گرفتن. قتل سياسى و به طور ناگهانى. به عربى فتك و اغتيال گويند. چنين قتلى در اسلام ، شديداً از آن نهى شده، و در ميان ملل و فرق اسلامى، خوارج اين عمل وحشيانه را آغاز و اسماعيليه ، آن را دنبال كردند و اين كار را روا مى دانستند. در حديث رسول (ص) آمده: «الايمان (الاسلام) قيّد الفتك» يعنى ايمان (يا اسلام) دست و پاى فتك را در كُند و زنجير دارد (كنايه از اين كه مانع است) كه كسى ديگرى را بناگاه و غافل گيرانه به قتل رساند. (سفينة البحار)
ابوالصباح كنانى گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: همسايه اى دارم از مردم همدان، كه وى را جعد بن عبدالله مى نامند، وى اميرالمؤمنين (ع) را سبّ مى كند، اجازه مى فرمائى وى را بكشم؟ فرمود: «إِنّ الاسلام قيّد الفتك» (اسلام ترور را منع كرده) ولى تو او را بگذار تا خداوند، شرّش را به وسيله ديگرى دفع فرمايد. به كوفه بازگشتم، نماز بامداد را در مسجد ادا نمودم ناگهان شنيدم يكى مى گفت: جعد بن عبدالله را ديدند كه بر بستر خواب خود ، بسان مشكى پر باد افتاده و مرده است ، و چون خواستند جسدش بردارند بدنش متلاشى شد، بناچار قطعه هاى بدن را بر پوستى جمع كردند، ناگهان مار سياهى را ديدند كه به زير او خفته بود و از زهر آن مار ، بر او آن شده بود. (بحار:47/137)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: اسلام براى مسلمان ، امان است كه هر كس مسلمانى را به صورت ترور بكشد ، چنان باشد كه مسلمانى را به جرم مسلمان بودن كشته باشد و قاتل از اهل دوزخ است هر چند مقتول ، ستمگرى جايز القتل باشد. (بحار:50 / 169)
محمد بن زيد رازى گويد: به دورانى كه مأمون ، حضرت رضا (ع) را وليعهد خويش كرده، بود روزى به خدمت آن حضرت بودم. ناگهان مردى از خوارج كه خنجرى مسموم ، در زير لباس خود پنهان كرده بود وارد شد، بعداً معلوم گرديد كه وى با ياران خود قرار گذاشته بود كه من به نزد اين مرد كه مى گويد من فرزند پيغمبرم و در عين حال ، ولايت عهدى مأمون را مى پذيرد مى روم ; اگر دليلى بر كار خود داشت فبها وگرنه مردم را از او آسوده مى سازم. وى به حضرت گفت: سؤالى دارم. حضرت فرمود: من پاسخ تو را مى دهم به يك شرط. وى گفت: آن شرط چه باشد؟ فرمود: اين كه اگر پاسخ من تو را قانع نمود ، خنجرى را كه در زير جامه دارى شكسته ، بيرون افكنى. وى از سخن حضرت مبهوت گشت و خنجر را برون آورده بينداخت. حضرت فرمود: اكنون سؤالت را بگو. وى گفت: تو كه اين مرد را كافر مى دانى ، چگونه ولايت عهديش را پذيرفتى؟ حضرت فرمود: از نظر تو ، اينها كافرترند يا عزيز مصر؟ اينها كه به ظاهر موحد و يكتا پرستند ولى عزيز مصر كافر مطلق بود و در عين حال يوسف پيغمبر و پيغمبرزاده به عزيز مى گويد: (اجعلنى على خزائن الارض) مرا به سرپرستى بيت المال بگمار.
در صورتى كه من به جبر و اكراه ، ولايت عهدى اين مرد را پذيرفته ام كدام كار خلاف، مرتكب گشته ام؟! وى گفت: دگر انتقادى ندارم و گواهى مى دهم كه تو فرزند پيغمبرى و راست مى گوئى. (بحار:49/55)
تُرس:
سپر. ج : اَتراس و تُراس و تَرِسَة و تُرُوس .
تَرس:
بيم و هراس، حالتى نفسانى كه صاحبش را انگيزه گريز از خطر يا آماده شدن در برابر آن گردد. به عربى خوف و خشيت گويند. ترس (از نظر اسلام) در حدّ مهيا شدن در برابر خطر، ممدوح و ستوده، و در حدّ خود باختگى و خضوع در برابر خطر، اگر خطر از ناحيه مخلوق باشد مذموم و نكوهيده، و اگر از ناحيه خالق باشد ممدوح و ستوده است.
قرآن كريم: «آنان كه پيامهاى خداوند را (به بندگان خدا) مى رسانند و از او بيمناكند و جز از خدا ، از كس ديگر نمى ترسند و خداوند در حسابرسى بسنده و كافى است» (احزاب:39). «امروز (سال آخر عمر پيغمبر اسلام) كافران از اين كه به دين شما دستبرد زنند و اختلالى رسانند طمع بريدند، پس شما از آنها مترسيد و از من بترسيد» (مائده:3). «آن شيطان است كه پيروان خويش را (از حمله دشمن بر مسلمانان) مى ترساند، شما مسلمانان را نرسد كه از آنها (مشركين مكه كه اعلان جنگ كرده بودند) بترسيد، بلكه از من (خداوند) بترسيد اگر ايمان داريد». (آل عمران: 175)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: بنده خدا نبايستى از چيزى جز از گناه خويش بترسد. (بحار: 69 / 376)
امام صادق (ع) فرمود: كسى كه به قَدَر (الهى) ايمان دارد از غير خدا نميهراسد. (بحار: 13 / 312)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: از ترس بپرهيزيد كه ترس و بُزدلى مايه ننگ و عار است. (غرر)
ابوذر گويد: پيغمبر (ص) به من وصيت كرد كه در راه خدا از ملامت ملامت كننده اى مترس.
در نامه امير المؤمنين (ع) به محمد بن ابى بكر آمده كه: همواره از خدا بيمناك باش و از كسى در امور مربوط به خدا واهمه مدار و در راه خدا ، از سرزنش كسى مترس.
در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه هيچ گاه ملامت و سرزنش مردم ، شما را از راه خدا باز ندارد كه اگر چنين بوديد ، خداوند شرّ مزاحم و متجاوز را از شما دفع خواهد كرد. (بحار:71/360)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كسى كه ترسو باشد ، نبايد به جنگ برود ; زيرا وى زود شكست مى خورد و فرار مى كند (و مايه دلسردى ديگران نيز بشود) ولى (چنين كسى) سلاح و تجهيزات جنگى خود را به ديگرى دهد كه در اين حال ثواب رزمنده نصيبش گردد. (بحار: 100 / 49)
امام صادق (ع) فرمود: مؤمن ، هر چيز
از او مى ترسد ; زيرا وى در دينش
نيرومند است، و خود از هيچ چيز بيم ندارد و اين ، نشان هر مؤمن است. (بحار:67/305)
گويند كه پيغمبرى از پيغمبران ، نزد خدا از ترسو بودن امت خود شكوه نمود، وحى آمد كه آنها را بگو اسفند بخورند. (بحار:62/ 232)
پيغمبر (ص) فرمود: كامل عقل ترين مردم ، كسى است كه بيش از همه از خدا بترسد و از همه بيشتر خدا را اطاعت كند و ناقص عقل ترين مردم ، كسى است كه بيش از همه از حكومت زمان خود بترسد و از همه بيشتر آن را اطاعت كند. (بحار:77/154)
ترس از خدا:
بيمناك بودن از خشم خداوند كه بر عصيان و نافرمانى حضرتش مترتب است، حالتى مقدس كه در ايفاء وظائف بندگى و اجراء قوانين سازنده فرد و اجتماع، عامل مؤثر، و در تنظيم غرائز نفسانى اثر مستقيم دارد، و تنها پليس مخفى است كه مؤمن به خدا را از خيانت بازمى دارد.
«و اينك آيات و رواياتى در اين باره»
(فلا تخشو الناس و اخشون و لا تشتروا بآياتى ثمناً قليلاً) از مردم مترسيد و از (انتقام) من بترسيد و آيات مرا به بهاى اندك ـ چون رشوه و يا اغراض شخصيه ديگر ـ مفروشيد. (مائده: 44)
(انما يخشى الله من عباده العلماء) از ميان بندگان تنها دانشمندانند كه از خدا مى ترسند. (فاطر: 28)
(اولئك الذين يدعون يبتغون الى ربهم الوسيلة ايهم اقرب و يرجون رحمته و يخافون عذابه ان عذاب ربك كان محذوراً) آنهائى را كه (مشركان) به خدائى مى خوانند (چون مسيحيان عيسى را و يهود عزير را) هر يك از آنها كه به خدا نزديكتر است ، خود به درگاه خدا وسيله تقرب مى جويند و به رحمت او اميد بسته و از عذاب او مى ترسند كه عذاب پروردگارت خطرناك است. (اسراء: 57)
اميرالمؤمنين (ع)فرمود: ترس از خدا در دنيا آدمى را از ترس از او در آخرت ايمن مى دارد. (غرر)
در حديث آمده كه روزى اميرالمؤمنين(ع) يكى را ديد كه اثر خوف در چهره اش نمايان است . فرمود: اى مرد از چه مى ترسى؟ وى گفت: از خدا مى ترسم. فرمود: اى بنده خدا از گناهانت بترس و از اينكه مبادا خداوند در مورد ظلم به
بندگانش با تو به عدل و داد رفتار كند بترس و در تكاليف و وظائفت خدا را اطاعت كن و در آن دستوراتش كه به صلاح حال خودت مربوط است مخالفتش مكن دگر لزومى ندارد از او بترسى ; زيرا خداوند به كس ستم نكند و ناسزاوار ، كسى را عذاب ننمايد. مگر اينكه از سوء عاقبت خويش بيمناك باشى كه مبادا در عقيده ات تغييرى پديد آيد... (بحار: 70 / 392)
از امام صادق (ع) نقل است كه روزى سلمان به بازار آهنگران عبور مى كرد، جوانى را ديد كه از آنجا مى گذشت، ناگهان جوان صيحه اى زد و از هوش برفت و مردمان پيرامونش گرد آمدند، سلمان به آنها نزديك شد، به وى گفتند: اين جوان به بيمارى صرع دچار شده افسونى در گوشش بخوان كه شفا يابد. سلمان به جوان نزديك شد، جوان چون سلمان را ديد به هوش آمد و به سلمان گفت: من بيمار نيستم ولى چون به بازار آهنگران رسيدم و صداى پتك آهنگران را شنيدم به ياد اين آيه افتادم (و لهم مقامع من حديد) كه درباره عذاب اهل دوزخ است عقل از سرم پريد و از هوش برفتم. سلمان را بسى از او خوش آمد و او را برادر و دوست خويش گرفت و همواره او را با خود مى داشت تا اينكه جوان بيمار شد، سلمان به عيادتش رفت، ديد در حال جان كندن است، سلمان به ملك الموت خطاب كرد كه با دوست من مدارا كن. جواب شنيد كه من به هر مؤمنى مدارا مى كنم. (بحار:22/385)
و نيز از آن حضرت است كه فرمود: هر كه خدا را شناخت از او خواهد ترسيد و چون از او بترسد دنيا را رها سازد.
داود رقى گويد: از امام صادق (ع) تفسير (و لمن خاف مقام ربه جنتان) پرسيدم فرمود: كسى كه معتقد باشد خدا او را مى بيند و سخنش را مى شنود و به نيك و بد كارهايش آگاه است و اين عقيده ، وى را از كارهاى زشت باز دارد وى همان كسى است كه از مقام پروردگارش مى ترسد و خواه ناخواه خود را از سركشى و خودسرى بازمى دارد. (بحار: 70 / 356 ـ 364)
ابو حمزه ثمالى از امام سجاد (ع) روايت كند كه در بنى اسرائيل مردى بود كه كفن مردگان مى دزديد. يكى از همسايگانش بيمار شد، ترسيد چون بميرد وى كفنش را بدزدد ، او را به نزد خويش بخواند و به وى گفت: من تو را چگونه همسايه اى بوده ام؟ وى گفت: نيكو همسايه اى بوده اى. بيمار دو كفن در اختيارش نهاد و به وى گفت: هر يك از اين دو كه بهتر است بردار و پس از مرگم ، كفنم را مدزد. نباش گفت: اين چه سخن است كه تو مى گوئى؟! چگونه من كفن چون تو همسايه اى را بدزدم؟! و از گرفتن امتناع مى نمود و سرانجام به اصرار بيمار ، كفن را گرفت و رفت. پس از چندى همسايه بمرد و چون وى را دفن نمودند كفن دزد نزد خود گفت: وى كه مرده است چه داند كه من كفنش را دزديده ام؟! پس به قبرستان رفت و قبر را شكافت، ناگهان صدائى از قبر برآمد كه مكن. وى به وحشت افتاد و قبر را رها ساخت و به خانه بازگشت و در حال ، فرزندان خود را جمع كرد و به آنها گفت: من چگونه پدرى بودم شما را ؟! گفتند: نيكو پدرى بودى. گفت: اكنون به شما حاجتى دارم. گفتند: بگو كه حاجتت برآورده است. وى گفت: حاجت من آنكه چون بميرم جسدم را سوزانده نيم خاكسترش را به تندباد دهيد و نيم ديگر را به دريا بريزيد. وى بمرد ، فرزندان به وصيتش عمل كردند. خداوند به دريا و صحرا امر داد ذرات او را كه در خويش داريد حاضر سازيد. همه ذرات بدن او گرد آمد و كفن دزد در برابر خدا بايستاد. خداوند به وى فرمود: انگيزه تو در اين وصيت چه بود؟ وى گفت: به عزتت سوگند كه ترس از تو مرا بر اين داشت. خداوند فرمود: حال كه چنين است طلبكارانت را از تو راضى سازم و تو را امان دهم و از گناهانت بگذرم. (بحار:70/377)
امام صادق (ع) فرمود: مؤمن همواره بين دو خوف زندگى مى كند: گناه گذشته اش كه نمى داند با آن چه كرده؟ (به توبه و اعمال نيك جبران شده يا نه) و عمر آينده اش كه به چه خطراتى دچار مى گردد؟ لذا هر بامداد كه فرا مى رسد وى در خوف و هراس است و جز ترس چيزى او را اصلاح نكند. (بحار:70 / 365)
حارث بن مغيره يا پدرش گويد: به حضرت صادق (ع) عرض كردم: وصيت لقمان چه بود؟ فرمود: شگفتيهاى بسيار در وصيت لقمان بوده كه از همه عجيب تر آن بود كه به فرزندش فرمود: آنچنان از خدا بترس كه اگر اعمال جن و انس با خود داشته باشى خود را در خطر عذاب او بدانى ، و آن قدر به خدا اميدوار باش كه اگر با گناه جن و انس به صحنه محشر حضور يابى تو را مورد رحمت خويش قرار دهد.
سپس حضرت فرمود: پدرم مى فرمود: بنده مؤمنى نباشد جز اينكه دو نور در دل او وجود دارد: نور ترس و نور اميد كه اگر آن دو را به سنجش آرند هيچ كدام بر ديگرى راجح نيايد.
و از آن حضرت روايت شده كه مؤمن را سزد كه آنچنان از خدا بترسد كه خود را بر لب آتش ببيند ، و آنچنان به او اميدوار باشد كه گوئى خود ، يكى از اهل بهشت است. (بحار:70/352 و311)
ترسا:
ترسنده. عابد نصارى كه به تازى راهب گويند.
تَرسان :
ترسنده . خائف .
ترسانيدن:
بى گناهى را بيم دادن . اخافة. پيغمبر اكرم (ص): در شَرور بودن آدمى همين بس كه برادر مسلمان خود را بترساند. (ربيع الابرار: 2 / 494)
اميرالمؤمنين (ع): بر مسلمان جايز نيست كه مسلمانى را بترساند.
امام صادق (ع): هر آن كس مسلمانى را به حكومت و دولت وقت بيم دهد و او را تهديد كند كه از آن راه به وى لطمه اى زند هر چند كه لطمه اى هم بر او وارد نسازد چنان كسى در آتش دوزخ خواهد بود. و اگر كسى مسلمانى را به حكومت وقت بيم دهد و از اين راه به وى لطمه زند او با فرعون و خاندان فرعون در دوزخ خواهد بود. (بحار:75 / 148)
تَرَسُّل :
آهستگى و گرانبارى . ترفّق و تمهّل . گشاده دو پاى خويش بر ستور ، هنگام سوارى و افكندن جامه ها بر پاهاى خود . (المنجد)
دعوى رسالت كردن . انشاء رسالت و ساختن نامه از خود به مناسبت حال .
از فروع علم انشاء است ، و آن علمى است كه در آن از نكات احوال نويسنده نامه و گيرنده آن ذكر شود از جهت ادب و اصطلاحات مخصوص و مناسب هر طايفة ، و از جهت عباراتى كه بايد از آنها احتراز كرد ، مانند احتراز از دعاى زنان بدين جمله «ادام الله سبحانه و تعالى حراستها» بدين علت كه لفظ «حر» و «است» در آن است .
ترسو:
جُبان ; كسى كه داراى صفت ترس باشد . بُزدل. امام باقر (ع): با چهار كس يار مشو و با آنها طرح دوستى ميفكن: احمق و بخيل و ترسو و دروغگو ; اما احمق بدين سبب كه وى مى خواهد به تو سود رساند ولى تو را زيان مى زند، و اما بخيل ، از تو مى ستاند و به تو نمى دهد، و اما ترسو كه هنگام خطر از تو و حتى از پدر و مادرش نيز فرار مى كند ... (بحار: 74 / 191)
اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه خود به مالك اشتر ـ : هرگز انسان ترسو را در مشورت خود دخالت مده، كه وى تو را از تصميمهايت سست مينمايد. (بحار:33/599)
امام باقر (ع): مؤمن، ترسو و آزمند و شكمباره نخواهد بود. (بحار:67/364)
پيغمبر اكرم (ص): اى على! هرگز با ترسو مشورت مكن، كه وى راهها را بر تو تنگ مى كند. (بحار: 73 / 304)
رسول خدا (ص): بدترين صفت مرد، بخلى است كه تاب و توان را از او بگيرد، و جبنى كه دل او را از جاى بركند. (ربيع الابرار: 3 / 342)
ترسيدن:
بيم كردن. به «ترس» رجوع شود.
ترسيم:
جامه را مخطط كردن. نشانه كردن و نيك نوشتن.
تُرش:
مزه معروف كه به عربى حامض گويند.
تُرش روئى:
درهم كشيدگى روى و درشتى. به عربى عَبْس، عُبُوس. حديث: نيكوكارى و گشاده روئى موجب جلب محبت و رفتن به بهشت مى شود، و بخل و ترشروئى آدمى را از خدا دور مى كنند و به دوزخ در مى آورند (بحار: 74 / 172). ترش روئى و بد برخوردى سبب خشم و دورى از خدا مى گردند. (بحار: 78 / 176)
تُرش كردن:
قوى شدن ماده حموضت در معده و طعم ترش گرفتن غذا در آنجا، و اين نوعى از سوء هاضمه است. به عربى تخمه گويند. به اين مادّه رجوع شود.
تَرَشُّح:
قوت رفتار گرفتن بچه شتر با مادر. تراويدن. جارى شدن آب از ميان سنگها. به اصطلاح طب ، خارج شدن هر مظروف مايعى از جدار ظرف خود به طور قطره هاى بسيار كوچك ; مانند ترشح خون و ترشح صفرا و جز آن، و از اين قبيل است ترشح معده، كه مواد مخصوصى را از خود جدا مى سازد و به گوارش غذا ارتباط مى يابد.
از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه خوردن سيب موجب ترشح معده مى شود. (بحار: 10 / 89)
تَرشيح:
اصلاح نمودن درخت تا بار آورد. نيك مراقبت كردن مال را. تربيت و نيكو سياست شتران. پروردن و ادب دادن، و هو يَرَشَّحُ للوزارة او الملك، اى يربى و يؤدب و يؤهل.
ترشيح در علم معانى و بيان نوعى از استعاره است، و آن بر چند معنى است: ترشيح تشبيه، و آن ذكر چيزى است كه با مشبه به ملائم باشد، مانند انشاب در گفتار آن شاعر كه در مورد چنگال مرگ نسبت به آدمى استعمال كرده است:
و اذا المنيّة انشبت اظفارهاالفيت كل تميمة لا تنفع