تسبيح:
مجازاً به معنى يكصد دانه در رشته كشيده نيز آمده. (غياث اللغات)
تسبيح به اين معنى كه از ابزار متعبدين به شمار مى آيد ، در صدر اسلام متداول و معمول بوده چنانكه در احاديث ذيل ملاحظه مى كنيد:
در هنگامى كه امام سجاد (ع) را به اسارت به نزد يزيد بردند آن ملعون تصميم گرفت امام را به قتل رساند ، لذا آن حضرت را در برابر خود بايستاند و با او به سخن پرداخت بدين منظور كه چيزى از حضرت بشنود و آن را بهانه قتلش سازد. در آن حال، امام سجاد (ع) تسبيح كوچكى به دست داشت و آن را به دور دست خويش مى گرداند و به همان حال با يزيد سخن مى گفت; يزيد اعتراض نمود كه تو در حال سخن با من به تسبيح ، بازى مى كنى؟! امام فرمود: پدرم از جدم نقل مى كرد كه آن حضرت چون از نماز بامداد فارغ مى شد
پيش از آنكه از جاى خود برخيزد مى گفت: «اللهم انى اصبحت اسبّحك و امجّدك و احمدك و اهلّلك بعدد ما ادير به سبحتى» و در آن حال ، تسبيح (صد دانه) خويش را به دور دست مى چرخاند و به سخنان عادى و معمول مى پرداخت و مى فرمود: همين (گرداندن تسبيح به دور دست) تسبيح به حساب آيد و كسى كه چنين كند اين كار ، او را حرزى باشد تا گاهى كه به بستر خواب برگردد، و هنگام رفتن به بستر نيز اگر همين ذكر بگويد و سپس تسبيح را به زير سر خود نهد باز هم ثواب تسبيح گفتن برايش نوشته شود. و من در اين كار به جدّم (على) اقتدا نمودم... (بحار: 45 / 200)
از امام كاظم (ع) روايت است كه فرمود: شيعه ما از چهار چيز بى نياز نباشد...و تسبيحى از قبر حسين (ع) كه داراى سى و سه دانه باشد كه چون آن را به دست بگرداند و بدان ذكر خدا كند به عدد هر دانه ، چهل حسنه در نامه عملش ثبت گردد و اگر آن را بدون ذكر به دست داشته باشد بيست حسنه برايش نوشته شود. (بحار: 85 / 340)
حميرى در نامه اى به حضور حضرت حجّت (صلوات الله عليه) نوشت: آيا جايز است كه كسى به خاك قبر (امام حسين«ع») تسبيح كند؟ و آيا فضيلتى دارد؟ حضرت در جواب نوشت: بدان تسبيح كند كه تسبيحى به از آن نباشد و از فضيلت آن ، اين است كه چون آن را به دست خود بگرداند كه تسبيح گويد ، ولى فراموش كند ، ثواب تسبيح براى او نوشته شود. (بحار:85/ 327)
ابراهيم ثقفى گويد: حضرت زهراء (س) در ابتدا تسبيحى از نخ پشمين داشت كه آن را گره هاى متعدّد زده بود و بدان ورد مى كرد، و پس از شهادت حمزه (ع) از خاك قبر او تسبيحى ساخته بود و مردم نيز از آن حضرت پيروى مى كردند و پس از شهادت امام حسين (ع) مردم از تربت آن حضرت تسبيح ساختند و بدان ورد مى كردند. (بحار:85 / 333)
تسبيحات اربعة:
عبارت است از «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الاّ الله و الله اكبر» كه در ركعات سوم و چهارم نماز ، عدل تخيير است با حمد.
هر چند يكى از فصول چهارگانه آن تسبيح است ولى مجازاً هر ذكر خدا را تسبيح گويند.
اين ذكر شريف در ميان اذكار معروفه ، شأنى والا دارد و آمده كه خداوند اين كلمات را هنگامى كه ابراهيم كعبه را بنا نهاد، براى او انتخاب نمود. (بحار: 93 / 166)
از امام باقر (ع) روايت شده كه روزى پيغمبر (ص) از جائى مى گذشت ، ديد مردى در باغ خود نهالهائى مى نشاند، حضرت بايستاد و به وى فرمود: مى خواهى تو را به نشاندن درختى راهنمائى كنم كه ريشه اش محكمتر و رشدش بيشتر و ثمرش گواراتر و بادوامتر باشد؟ عرض كرد: آرى ! پدر و مادرم به فدايت. فرمود: در آغاز روز و در آغاز شب خود بگو: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الاّ الله و الله اكبر» كه در ازاى هر تسبيحى ، ده درخت از انواع درختان ميوه در بهشت ، از آن تو شود و اينها باقيات صالحات باشند. (بحار:85/167)
و در حديث ديگر آمده كه چون حضرت رسول (ص) فرمود: پاداش هر يك از اين تسبيحات در بهشت درختى از آن گوينده باشد يكى از قريش عرض كرد: پس ما درختان فراوانى در بهشت خواهيم داشت. حضرت به وى فرمود: آرى ولى مبادا آتشى بفرستيد و درختانتان را بسوزانيد ... (بحار:85/168)
از امام صادق (ع) روايت شده كه روزى پيغمبر (ص) رو به اصحاب كرد و فرمود: سپرهائى را براى خود آماده سازيد. عرض كردند: مگر دشمنى بسوى ما حملهور شده؟ فرمود: نه، ولى در برابر آتش جهنّم (و آن سپر اين است كه) بگوئيد: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الاّ الله و الله اكبر». (بحار:85/171)
رجاء بن ضحّاك گويد كه حضرت رضا(ع) در سفرش به خراسان ، پس از هر نماز قصر ، سى بار مى گفت: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الاّ الله و الله اكبر» و مى فرمود: اين مكمّل نماز است. (بحار:89/59)
تَسَتُّر:
در پرده شدن . پوشيده شدن.
تَسجِيل :
سجل كردن . قضاوت نمودن و حكم كردن . نشان گذاشتن بر چيزى .
تَسجِيَة:
پوشانيدن مرده را به جامه و مانند آن.
تَسخير:
رام كردن. قرآن كريم: (و سخّر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعاً منه). (جاثيه: 13)
تَسخيف:
سبك كردن چيزى را.
تَسخيم:
سياه كردن. سخّم الله وجهه: سوّده.
تَسخين:
گرم كردن . ضد تبريد.
تَسديد:
توفيق دادن و ارشاد كردن كسى را بر سداد و صواب در كردار و گفتار.
تَسَرُّع:
شتافتن . پيشى گرفتن و شتافتن به چيزى.
تَسَروُل:
شلوار پوشيدن . ورّام بن ابى فراس ، عن اميرالمؤمنين (ع) ، قال : «كنت قاعدا فى البقيع مع رسول الله (ص) فى يوم دجن و مطر ، اذ مرّت امرأة على حمار ، فوقع يد الحمار فى وهدة ، فسقطت المرأة ، فاعرض النبى (ص) ، فقالوا : يا رسول الله ! انها متسرولة ، قال : اللهم اغفر للمتسرولات ثلاثا ، ايها الناس ! اتخذوا السراويلات ، فانّهنّ استر ثيابكم ، و حصّنوا بها نسائكم اذا خرجن» . (مستدرك:3/244)
تَسَرّى:
به تكلف مردمى نمودن. كنيزى را به زنى گرفتن با وجود آنكه زن آزاد داشته باشد.
تَسريج:
موى بافتن. نيكو گردانيدن روى و جز آن.
تَسريح:
رها كردن . طلاق دادن زن را. قرآن كريم: (و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او سرّحوهن بمعروف و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا...)(بقره: 231). (الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسريح باحسان) . (بقره: 229)
تسريع:
شتابانيدن. به معنى شتافتن ، در كتب لغت نيامده.
تَسرِيَة:
افكندن جامه را از خود. زدودن اندوه را از كسى.
تَسطيح:
پهن كردن. برابر و هموار كردن. تسطيح القبر، خلاف تسنيمه .
فقه الرضا : «و السنّة انّ القبر يرفع اربع اصابع ـ الى ان قال : ـ و يكون مُسَطَّحاً ولا يكون مُسَنَّماً» . (مستدرك:2/346)
تَسطير:
نوشتن. تأليف نمودن. احاديث شبيه باطل آوردن.
تِسع:
نُه زن، نه چيز مؤنث. اين كلمه هميشه در عدد مؤنث استعمال ميشود، چنان كه عددهاى قبل از خود تا ثلاث.
قرآن كريم: (و لقد آتينا موسى تسع آيات بينات) . (اسراء: 101)
تُسع:
نُه يك . يك نهم .
تِسعون :
نَوَد . (انّ هذا اخى له تسع و تسعون نعجة) . (ص:23)
تَسعير:
نرخ نهادن، نرخ گذارى. محمد بن على بن الحسين (ع) ، قال: «قيل للنّبي (ص): لو سعّرت لنا سعرا، فان الاسعار تزيد و تنقص؟ فقال (ص): ما كنت لالقىالله ببدعة لم يحدث الىّ فيها شيئا، فدعوا عباد الله يأكل بعضهم من بعض، و اذا استنصحتم فانصحوا». (وسائل: 17 / 431)
تِسعين:
نوَد ; در حال رفعى ، تسعون.
تَسفير:
به سفر فرستادن ، كسى را. ميان مغرب و عشاء چرانيدن ، شتران را. بر افروختن و شعله ناك گردانيدن آتش را.
تَسفيه:
سفيه خواندن.
تَسَكُّع:
سرگشته شدن در كارى. بى راه رفتن. به گوشه اى رفتن. بدون زاد و راحله حج كردن.
تَسكين:
آرام دادن.
تَسَلسُل:
پيوسته شدن و روان شدن. در اصطلاح فلسفه عبارت از ترتّب امور غير متناهى است به نحوى كه مرتبت لاحق ، مترتّب بر مرتبت سابق و به دنبال آن باشد. و بالاخره امورى كه در ترتب وجودى ، به يكديگر پيوسته باشند. «هو وجود علل و معلولات فى سلسلة واحدة غير متناهية». تسلسل ، به معنى ترتّب و توالى بى نهايت علتها و معلولها ـ در علم معقول ـ باطل و محال شمرده شده، لذا الهيون، اين تمحل را دليل بر لزوم انتهاء سلسله ، به واجب الوجود، و در نهايت ضرورت اعتراف به وجود خداوند گرفته اند.
تَسَلُّط:
بر گماشته شدن ; دست يافتن و غلبه يافتن بر كسى يا بر چيزى. تسلط بر نفس: بر خويشتن چيره شدن و زمام اراده خود را به دست گرفتن . مالك خويشتن شدن.
حضرت سليمان بن داود (ع): آن كس كه بر هوا و هوس خويش تسلط يابد ، شجاع تر و با كفايت تر است از آن كس كه به تنهائى شهرى را به تصرف درآورد (ربيع الابرار:3/94). به «خوددارى» نيز رجوع شود.
تَسَلُّق :
به ديوار بر شدن . به پشت خوابيدن .
تَسَلُّل :
از ميان گروهى به در آمدن . (قد يعلم الله الذين يتسلّلون منكم لواذا) : خداوند آگاه است به آنان كه به پنهانى از ميان شما بيرون مى روند و فرمان خداى را عصيان مىورزند ... (نور:63)
تَسَلّى:
بى غم شدن، بى غمى. خويشتن را بى غم نشان دادن. واشدنِ اندوه.
تَسلِيَت:
اندوه وابردن . دلاسائى و خاطر نوازى و دلدارى . پند و نصيحتى كه در بيرون كردن غم و اندوه از دل كسى گويند. اين كار از جمله آداب مؤكده اخلاقى دين مقدس اسلام است، كه همواره پيشوايان دين ، بدين ادب انسانى ، پايبند بوده اند: رسول خدا (ص): هر آن كس ، مصيبت زده اى را تسليت دهد خداوند به اندازه اجرى كه به آن مصيبت زده عطا كرده ، به وى دهد بى آنكه از اجر وى كاسته شود. (بحار: 82 / 79)
امام صادق (ع): هر كس برادر مسلمان خود را تسليت دهد، در عرصه محشر ، به جامه اى فاخر ملبّس گردد. (بحار:82/79)
رسول خدا (ص): هر كس اندوهناكى را تسليت دهد ، خداوند وى را به لباس تقوى، ملبس گرداند و بر روان وى درود فرستد. (بحار: 82 / 94)
حضرت رسول (ص) به يكى از ياران خود كه فرزندش را از دست داده بود چنين نوشت:
اما بعد ، خداوند اجر و مزدت را (در اين مصيبت) بزرگ كند و صبر و شكيبائى به دلت الهام فرمايد و ما و شما را توفيق شكر عنايت كند ; جان و مال و افراد خانواده ما ، مواهب گواراى خداوند است كه به صورت عاريه در اختيار ما نهاده و تا وقت معينى آنها را از ما باز ستاند و خداوند بر ما مقرر فرموده كه چون بدهد ، حضرتش را سپاس گوئيم و چون (به بازگرفتن آنها) ما را بيازمايد صبر كنيم، فرزند تو از عطاياى پروردگار بوده كه مايه شادى و روشنائى ديدگان تو بوده است و اكنون كه وى را از تو بازگرفته ، در قبالش اجر و پاداشى برايت اندوخته است بدين شرط كه در اين مصيبت صبر كنى و آن را به حساب خدا نهى; زنهار كه بى تابى كنى ، مبادا اجرت ضايع گردد و فردا بر ثواب از دست رفته ات ، افسوس خورى ، كه چون به پاداش اين مصيبت ، نائل شوى خواهى دانست كه اين مصيبت در برابر آن ثواب ناچيز بوده، و بدان كه بى تابى ، هيچ از دست رفته اى را باز نگرداند و قضا و قدر الهى را كه همه اش نيكو و بجاست دفع نسازد; پس بجا و بمورد خواهد بود كه فوايدى كه جايگزين اين مصيبت شده افسوست را برطرف سازد. والسلام. (بحار: 77 / 173)
اميرالمؤمنين (ع) در مقام دلدارى اشعث بن قيس كه در سوگ فرزند تازه گذشته اش بود، چنين فرمود: اى اشعث ! اگر در مرگ فرزندانت اندوهناك گردى سزاى خويشى و مقتضاى پدر و فرزندى باشد، و اگر شكيبائى ورزى ، نزد خدا هر مصيبتى را براى مصيبت زده، جايگزينى مقرر است (كه به صبر و شكيبائى ، آن مصيبت جبران گردد) اى اشعث ! اگر صبر كنى ، قلم تقدير بر تو جارى شده در حالى كه تو مأجور خواهى بود و اگر بى تابى كنى مقدرات خدا ، كار خود را بكند ولى تو بزهكار و گنهكار باشى; اى اشعث ! فرزند تو (هنگامى كه به دنيا آمد) تو را شاد نمود در صورتى كه (براى تو) آزمايش و مايه آلودگيت به گناه بود، و (اكنون به مرگش) تو را اندوهگين ساخت در حالى كه ترا موجب رحمت و پاداش بود. (نهج : حكمت 283)
به «دلدارى» نيز رجوع شود.
كَتَب محمد بن الحنفية إلى ابن عباس ـ حين سيّره ابن الزبير إلى الطائف ـ : اما بعد، فقد بلغنى ان ابن الزبير قد سيّرك الى الطائف،
فاحدث الله لك بها ذكرا، و حط عنك بها وزرا. يا ابن عم! انما يُبتلى الصالحون، و تعدّ الكرامة للاخيار، و ان لم نؤجر و تؤجر الاّ بما نحب و تحب قلّ الاجر، و قد قال الله تعالى: (و عسى ان تكرهوا شيئا...) عزم الله لنا و لك على الصبر على البلاء، و الشكر على الرخاء، و لا اشمت بك و لا بنا فيك عدوا. والسلام. (ربيع الابرار: 2 / 533)
تَسليح:
سلاح پوشانيدن كسى را.
تَسليخ:
پوست كندن از تن حيوان.
تَسليط:
برگماشتن. مسلّط گردانيدن و چيره ساختن كسى را بر كسى.
امام موسى بن جعفر (ع): «من سلّط ثلاثا على ثلاث فكانما اعان هواه على هدم عقله: من اظلم نور فكره بطول امله، و محى طرائف حكمته بفضول كلامه، و اطفأ نور عبرته بشهوات نفسه، فكانما اعان هواه على هدم عقله، و من هدم عقله افسد عليه دينه و دنياه». (بحار:1/137)
رسول الله (ص): «... اذا نقضوا (الامة) العهد سلّط الله عليهم عدوهم» . (بحار:73/369)
الصادق (ع): «من ظلم سلّط الله عليه من يظلمه او على عقبه او على عقب عقبه...» (بحار: 75 / 315) . «من عذر ظالما بظلمه سلط الله عليه من يظلمه، فان دعى لم يستجب له و لم يأجره الله على ظلامته» (بحار: 75 / 373). «من كسب مالا من غير حلّه سلّط عليه البناء و الطين و الماء». (بحار: 76 / 150)
تَسليف:
پيش فرستادن. ناشتا شكن دادن كسى را.
تَسليم:
سلام كردن. سلام آخر نماز ; رسول الله (ص): «افتتاح الصلاة الوضوء و تحريمها التكبير و تحليلها التسليم» . (وسائل: 1 / 366)
به «سلام» رجوع شود.
تَسليم:
سر سپردن و گردن نهادن. تسليم در برابر خدا و رسول: سرسپردن در برابر اوامر و دستورات صادره از جانب حضرت پروردگار عزت و پيامبران و سفراى الهى، كه از شئون اوليه ايمان بلكه حقيقت اسلام مى باشد، چنان كه در حديث اميرالمؤمنين(ع) آمده: «الاسلام هو التسليم». (وسائل:15 / 183)
قرآن كريم در اين امر ، به كرّات تأكيد نموده و آيات متعدد در اين باره آمده از جمله: (فان حاجّوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن) (آل عمران: 20) . (بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون)(بقره:111). (فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلّموا تسليما). (نساء: 69)
امام صادق (ع) فرمود: اهل كلام (و بحثهاى استدلالى كه احكام الهى را به افكار ناقص خويش مورد ردّ و قبول قرار مى دهند). تباهند و تنها اهل تسليمند كه اهل نجات خواهند بود چه آنان پاك گوهرانند. (بحار: 2 / 132)
امام باقر (ع) ذيل آيه: (فلا و ربك لا يؤمنون حتى...) فرمود: تسليم در برابر پيغمبر به اين است كه در برابر حكم او قلباً راضى بوده و جز آن را حكم خدا ندانى. (بحار:2/204)
و از آن حضرت حديث شده كه بنده (خدا) در ميان سه امر قرار دارد: بلا و قضا و نعمت ; بر اوست كه در برابر بلا ، شكيبا و در مورد قضاء (حكم و دستور) خدا تسليم و در نعمت سپاسگزار باشد.
در حديث ديگر فرمود: شايسته ترين كسى كه بايستى در برابر قضاى پروردگار تسليم بود آنكس است كه خداى را شناخته باشد. (بحار: 71 / 141 و 153)
«ليس لاحد ان يرخّص شيئاً ما لم يرخّصه رسول الله، فوافق امر رسول الله(ص) امر الله عزوجل و نهيه نهى الله عزوجل، و وجب على العباد التسليم له كالتسليم لله تبارك و تعالى». (بحار:1/266)
ابن مسكان عن سدير، قال: قلت لابى جعفر (ع): انى تركت مواليك مختلفين، يتبرّأ بعضهم من بعض. قال: فقال: «و ما انت و ذاك؟! انّما كلّف الناس ثلاثة: معرفة الائمة، و التسليم لهم فيما ورد عليهم، و الرد اليهم فيما اختلفوا فيه» . (بحار: 1 / 390)
تَسمِيت :
دعا كردن عطسه كننده را ، كه به وى «يرحمك الله» و مانند آن گفته شود .
عن رسول الله (ص) انّه امر بسبع : «عيادة المرضى و اتباع الجنائز و ابرار القسم و تسميت العاطس و نصر المظلوم و افشاء السلام و اجابة الداعى» . (بحار:75/17)
وعنهم ـ عليهم السلام ـ : «اذا اراد تسميت المؤمن فليقل : يرحمك الله . و للمرءة عافاك الله . و للصبىّ زرعك الله . و للمريض شفاك الله . و للذمّى هداك الله ...» . (بحار:76/51)
تَسمين:
فربه كردن. چرب كردن طعام را به روغن.
تَسمِيَة:
نام نهادن. به «نامگذارى» رجوع شود. نام بردن. در شرع ، نام خدا بردن بر ذبيحه. بسم الله الرحمن الرحيم گفتن.
تَسَنُّن:
عمل كردن به سنت. مذهب اهل سنت را اختيار كردن. سنّى.
تَسَنُّه:
سال زده شدن و گره گرفتن خوردنى و جز آن. قرآن كريم: (...فانظر الى طعامك و شرابك لم يتسنّه...). (بقره: 259)
تَسنيم:
بالا بردن. پر كردن ظرف چنان كه سنامى (كوهانى) بر زبر آن درست شود. خر پشته كردن قبر را، خلاف تسطيح.
تَسنيم:
چشمه اى است در بهشت كه آب آن از بلندى فرو ريزد.
قرآن كريم: (و مزاجه من تسنيم * عينا يشرب بها المقربون). (مطففين: 27)
از امام باقر (ع) روايت شده كه تسنيم بهترين نوشابه بهشت است كه محمد (ص) و خاندانش آن را به مصرف شرب رسانند و براى اصحاب يمين و ساير بهشتيان به آب ديگرش ممزوج سازند. (بحار: 24 / 266)
تَسَوُّر:
به ديوار بر شدن. (و هل اتاك نبأ الخصم اذ تسوّروا المحراب). (ص: 21)
تَسويد:
سياه كردن. مهتر و رئيس و سيّد گردانيدن.
تَسويف:
كار واپس افكندن، تأخير كردن و درنگ انداختن. امير المؤمنين (ع): «... فتدارك ما بقى من عمرك، و لا تقل غدا او بعد غد، فانما هلك من كان قبلك باقامتهم على الامانى و التسويف حتى اتاهم امر الله بغتة و هم غافلون ...» (بحار: 2 / 136). رسول الله (ص): «يا اباذر! اياك و التسويف بأملك، فانك بيومك و لست بما بعده...» . (وسائل: 1 / 27)
تَسويل:
بياراستن، آراستن كارى را. زينت دادن نفس آدمى كارى را كه خواست او باشد. قرآن كريم: (ان الذين ارتدّوا على ادبارهم من بعد ما تبيّن لهم الهدى الشيطان سوّل لهم و املى لهم) (محمد: 25). (...و كذلك سوّلت لى نفسى). (طه: 96)
اميرالمؤمنين (ع): «... و الشبهة على اربع شعب: على اعجاب بالزينة، و تسويل النفس، و تأول العوج، و لبس الحق بالباطل; و ذلك ان الزينة تؤل عن البينة، و تسويل النفس تقحم الى الشهوة ...» . (بحار:68/382)
تَسوِيَة:
راست كردن، راست و برابر كردن چيزى را.
قرآن كريم: (ءأنتم اشدّ خلق ام السماء * بناها رفع سمكها فسوّاها)(نازعات: 27 ـ 28). (و نفس و ما سوّاها * فالهمها فجورها و تقواها) (شمس: 7 ـ 8). (انّى خالق بشرا من صلصال من حمإ مسنون * فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين). (حجر: 28 ـ 29)
رسول الله (ص): «سوّوا صفوفكم فان تسوية الصف تمام الصلاة» . (بحار:88/19)
تَسَهُّل:
آسان شدن.
تَسهيد:
بى خواب گردانيدن كسى را و بيدار كردن.
تَسهيل:
آسان گردانيدن.
تَشابُك:
حمله كردن ددان. با هم درآميختن به يكديگر و چيزها در يكديگر آوردن و به همديگر كردن انگشتان و غير آن. (غياث اللغات)
تَشابُه:
به يكديگر مانند شدن، يقال: «تشابها». متشابه يعنى غير محكم شدن كار. تشابه در آيات قرآن به «متشابه» رجوع شود.
تشابه الاطراف: در اصطلاح ادب، كه آن را تسبيغ نيز گويند عبارت از اين است كه ناثر يا شاعر هر سجع و قافيه كه در نثرى يا نظمى آورد ، همان را در بيت بعد اعاده دهد، مانند (وعد الله لا يخلف الله وعده و لكن اكثر الناس لا يعلمون * يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا). (روم:7)
تفتازانى آرد كه تشابه الاطراف نوعى از مراعات نظير است و از محسنات بديعيه و معنويه است، و آن چنان باشد كه كلام ، ختم گردد بدانچه مناسب با ابتداء كلام (بعد) باشد در معنى، و گاه تناسب ظاهر است، مانند: (لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير) كه لطيف مناسب با غير مدرك به ابصار است، و خبير مناسب با بودن او است مدرك اشياء. (مطول: 352)
تَشاتُم:
يكديگر را دشنام دادن. امام صادق (ع): «...اذا صمتم فاحفظوا السنتكم عن الكذب و غضّوا ابصاركم...و لا تسابّوا و لا تشاتموا و لا تنابزوا ...» . (وسائل:10/166)
تَشاجُر:
نزاع كردن دو كس يا دو گروه با هم . تخالف و تنازع قوم و به يكديگر درآمدن آنان در نزاع بمانند اشتباك درختان. (اقرب الموارد)
تَشاحّ :
حريصى كردن بعضى بر بعضى ديگر در امرى و سبقت گرفتن آنان بر يكديگر، چنان كه هيچ يك نخواهند آن را از دست بدهند . (متن اللغة)
پيشى گرفتن دو خصم در جدال به خاطر غلبه بر يكديگر. (اقرب الموارد)
تَشافّ :
همه چيزى را گرفتن و استقصاى آن كردن . خوردن همه باقى آب را . آشاميدن همه آنچه را كه در خنور است . ماخوذ است از شُفافه ، و آن باقى مانده چيزى است . مردى بر رسول خدا (ص) وارد شد و گفت : «السلام عليك يا نبىّ الله» حضرت در پاسخ فرمود : «و عليك و رحمة الله» . مرد ديگرى وارد شد و گفت : «السلام عليك و رحمة الله و بركاته» پيغمبر (ص) پاسخ داد : «و عليك» عرض شد : يا رسول الله ! چرا در پاسخ مرد دوم (كوتاه آمديد و) مانند پاسخ مرد اول نگفتيد ؟ فرمود : «انه تشافّها» : وى همه آنچه را كه در ظرف بود مصرف نمود . كنايه از اين كه وى چيزى از تحيّت باقى نگذاشت كه باقى مانده را من بر آن بيفزايم . (مجازات النبوية:306)
تَشاكُس:
با يكديگر بدخوئى كردن و مخالفت نمودن. قرآن كريم: (ضرب الله مثلاً رجلا فيه شركاء متشاكسون و رجلاً سلما لرجل هل يستويان مثلاً...) . (زمر: 29)
تَشاكُل:
مشابه شدن . تماثل . به هم مانيدن.
تَشاوُر:
مشورت كردن با يكديگر . تداول رأى و مشورت. قرآن كريم: (فان أرادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح عليهما...) . (بقره: 233)
تَشَبُّث :
درآويختن به چيزى و چنگ در زدن . ابوامامة الباهلى ، قال : قال رسول الله(ص) : «لتنقضّ عرى الاسلام عروةً عروة، كلّما نقضت عروة تشبّث الناس بالتى تليها ، فاوّلهنّ نقض الحكم ، و آخرهنّ الصلاة» . (بحار:28/40)
تَشَبُّه:
مانند گى كردن، مانند شدن.
اميرالمؤمنين (ع): «ان لم تكن حليما فتحلّم فانه قلّ من تشبّه بقوم الاّ اوشك ان يكون منهم» . (بحار: 71 / 404)
تَشبيب:
ذكر احوال ايام شباب كردن و وصف معشوق نمودن، غزل گفتن. تشبيب در شعر، آراستن و نيكو كردن ابتداى آن به ذكر زن و اشتياق به وى، و اين از تشبيب آتش و افروختن آنست، و مجازاً ابتداى قصايد را بطور مطلق تشبيب مى نامند حتى اگر در آن ذكر شباب هم نشده باشد. (متن اللغة)
تَشبيك:
انگشتان به هم در گذاشتن و آنچه بدان ماند.
تَشبيه:
مانند كردن چيزى را به چيزى. در اصطلاح ادب، مانند كردن است و دلالت بر مشاركت امرى با امرى ديگر در معنى اى از معانى، امر اول را مشبه و دوم را مشبه به و آن معنى مشترك را وجه شبه نامند، و در اين باب از وجود يك معنى كه ميان مشبّه و مشبّه به مشترك باشد چاره اى نيست، اين تشبيه بر دو وجه است: استعاره بالكناية و تجريد، و رابطه تشبيه را ادات تشبيه گويند، چنان كه در «زيد كالاسد» زيد مشبه و اسد مشبهٌ به و شجاعت كه قدر مشترك است وجه شبه، و كاف حرف تشبيه است، و گاه حرف و ادات حذف شود، مانند «صمّ بكم عمى» و غرض از تشبيه ، اغلب به مشبه مربوط باشد، و اغراض و دواعى بسيار بود،
طرفين تشبيه گاه هر دو حسى اند و گاه عقلى، مثال دوم: (ثم قست قلوبكم) و اول مانند: (فهى كالحجارة)... (مطول)
تَشَتُّت :
تفرق . پراكنده شدن و پريشانى. اميرالمؤمنين (ع) : «اعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحاق و بنى اسرائيل عليهم السلام ، فما اشدّ اعتدال الاحوال ، و اقرب اشتباه الامثال !! تأمّلوا امرهم فى حال تشتّتهم و تفرّقهم ، ليالى كانت الا كاسرة القياصرة اربابا لهم ...» . (نهج : خطبه 192)
تَشتيت:
پراكنده كردن، شتّت الله أمره، اى فرّقه.
تَشجيع:
قلب كسى را تقويت كردن و او را به كارى مصمم نمودن.
تَشَحُّذ:
طرد كردن كسى را.
تَشَحُّط:
جنبيدن بچه در سلا. در خون گرديدن. غلطيدن كشته در خون. حديث: «من زار الحسين (ع) يوم عاشورا كان كمن تشحط بدمه بين يديه». (بحار:101/105)
تَشَخُّص:
جدا و ممتاز شدن، تعيّن يافتن و معين شدن.
تَشخيص:
معين كردن چيزى و تميز دادن آن از غير آن، و از اين است تشخيص امراض در نزد پزشكان. تشخيص راه حق، به «حق» رجوع شود.
تَشَدُّد:
سخت شدن.
تَشَدُّق:
با كج كردن گوشه دهان ، مردمان را ريشخند كردن.
تَشديد:
استوار كردن. قوت دادن و گران نمودن، خلاف تخفيف. سختى نهادن بر كسى.
تَشديد:
علامتى چون سر سين كه بر روى حرفى گذارند تا مشدّد تلفظ شود.
تَشَرُّف:
شرف جستن. شرف يافتن كسى از غير خود.
تَشريح:
نيك شرح كردن . نيك هويدا نمودن.
تَشريد:
راندن و پراكنده نمودن.
تَشريع:
بيان كردن راه را. به آبشخور آوردن. در عرف فقها و حقوق دانان : قانون نهادن . وضع قانون . قانون گذارى.
در تداول خاص متشرعه، امر غير مشروعى را به شرع ، منسوب داشتن، چنان كه امر غير محرّمى را حرام يا عمل غير واجب را واجب شمردن . بدعت نهادن . امر غير دينى را در دين وارد ساختن. اين كار از محرمات و از گناهان كبيره و در حدّ الحاد است. در «كنزالعمال» كه از كتب معروفه حديث اهل سنت است آمده: از حسن بن على (ع) روايت شده كه گفت: عمر بن خطاب چون خواست مردم را از حج تمتع باز دارد، پدرم به وى گفت: تو را نرسد كه
اين كار كنى، زيرا ما با پيغمبر (ص) اين چنين حج نموديم و او ما را منع نكرد. عمر چون شنيد ، از تصميم خويش منصرف گشت. بار ديگر عمر خواست مردم را از پوشيدن جامه هاى بافت حيره ، منع كند، كه آن جامه ها را به رنگ نجس ، رنگ مى كردند، پدرم به وى گفت: تو نمى توانى اين كار را بكنى، زيرا پيغمبر (ص) آن را پوشيده است و ما در عهد او مى پوشيديم و آن حضرت ما را از آن نهى نمى نمود. (كنزالعمال)
به «بدعت» و «حلال محمد» نيز رجوع شود.
تَشريف:
بزرگ قدر گردانيدن. بزرگ داشتن.
تَشريفات:
آرايش و زينتى كه جهت پذيرائى ميهمان محترم فراهم آرند . تكلفى كه ميزبان ، جهت بزرگداشت ميهمان كند. به «تكلف» و «اعيان منشى» رجوع شود. تشريفات براى مردگان، به «عبادة بن صامت» رجوع شود. تشريفات جهت دولتمردان، به «دولتمردان» رجوع شود.
تَشريق:
گوشت قديد كردن، آن را بر سنگى در برابر تابش خورشيد ، پهن كردن تا خشك شود.
ايام تشريق: روز يازده و دوازده و سيزده ذيحجه گويند كه آنها را ايام معلومات نيز خوانند و بدين مناسبت ، اين روزها را تشريق گويند كه در اين ايام ، به منى گوشت بر روى سنگها زير تابش آفتاب، پهن كنند. (بحار: 99 / 284)
تَشريك:
شراك در نعلين كردن . شراك بستن ، نعلين را . بند انداختن كفش را. انباز كردن كسى را . ديگرى را با خودش يكى نمودن . يقال: شرّكت بينهما فى المال تشريكا. (مصباح المنير)
تَشرين:
نام دو ماه رومى ، از ماههاى پاييز ; يكى تشرين اول و ديگرى تشرين دوم.
تَشطير:
مال را به دو نيمه كردن با كسى.
تَشَعُّب:
پراكنده شدن.
تَشَعُّث:
پراكنده و پريشان شدن.
تَشَفُّع:
شفاعت كردن.
تَشَفّى:
شفا جستن. تشفى نفس: عقده درونى خويش گشودن.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر آن كس ، به ناحق عقده خويش را تهى كند و نفسش را تشفّى دهد خداوند ، به حق ، وى را موهون و خوار سازد. (بحار: 78 / 45)
امير المؤمنين (ع): در چه موقع مى توانم عقده ام را بگشايم و نفسم را تشفى دهم؟ آيا موقعى كه از گرفتن انتقام ، ناتوانم؟ كه در اين صورت مردمان به من گويند: اى كاش ! صبر كرده بودى تا توانمند گردى (و با شكست مواجه نمى گشتى)، يا هنگامى كه قادر بر انتقام باشم (و با گرفتن انتقام خاطر خود را تشفى داده باشم)، كه در اين حال به من گويند: اى كاش ! گذشت كرده بودى. (نهج : حكمت: 194)
امام صادق (ع): ... هيچ مؤمن ، نفس خويش را تشفى ندهد مگر آنكه در آن مورد، خود را رسوا سازد . (بحار:68/215)
تَشفيع:
شفاعت دادن ، كسى را . يقال: شفع شفاعةً فشفّعته، أى : طلب المعاونة ، فقبلت شفاعته ; أى : طلبه و اعطيته الشفاعة. (اقرب الموارد)
تَشقيق:
نيك بشكافتن . سخن را به نيكوترين مخرج ، بيرون آوردن. هيزم و جز آن شكافتن.
تَشَكُّر :
سپاسگزارى كردن . با لام متعدى شود . گويند : تشكّر له .
تَشَكُّل:
صورت گرفتن چيزى. بعضى از ميوه ، پخته و رسيده شدن. تشكل مسلمانان در صدر اسلام ; شكل يافتن و همبستگى آنها . به واژه هاى «برادرى» و «عهد نامه» رجوع شود.
تَشَكّى :
گله كردن . شكوه كردن .
تَشكيك :
به شك افكندن . در اصطلاح منطق تشكيك در لغت به معنى شك و ترديد است و به اين معنى است كه يك لفظ داراى مفهوم واحدى باشد و لكن امورى كه آن مفهوم شامل آن مى شود متفاوت مى باشند به تقديم و تأخر و بالجمله كلى را مشكك مى گويند در صورتى كه افراد و مصاديق آن به يكى از جهات با يكديگر مختلف باشند به نحوى كه اطلاق آن بر هر فرد به يكى از جهات اولويت داشته باشد تا اطلاق آن بر فردى ديگر . چنانكه اطلاق مفهوم نور بر نور قوى شديد ، مقدم است تا اطلاق آن بر نور ضعيف و اطلاق آب ، بر آب دريا ، مقدم است ، تا اطلاق آن بر آب موجود در ظرف كوچك . و اطلاق عالم ، بر شخصى كه جامع علوم باشد اولويت و تقدم دارد تا اطلاق آن بر كسى كه يك مسئله از علوم را بداند . و به همين طريق تمام موجودات از لحاظ مراتب وجود يكسان نمى باشند و هر يك در مرتبت خاصى قرار گرفته اند كه از لحاظ شدت و ضعف متفاوتند . بعضى از لحاظ وجودى مقدم و بعضى مؤخر و همين طور از لحاظ كمى و كيفى و غيره متفاوتند . در هر حال تمام