كه مرگ را به درنده اى تشبيه كرده كه در حال استيلا بر شكار خود چنگالها را براى دريدن شكار بيرون آورده باشد.
ديگر ترشيح تخييل است، و آن ثابت كردن چيزى است كه ملازم درنده است براى مشبه كه مرگ مى باشد.
و ديگر ترشيح مجاز لغوى است، و آن عبارت است از ذكر چيزى كه ملائم معنى حقيقى باشد، مانند كلمه «اطولكنّ» در اين حديث: «اسرعكن لحوقا بى اطولكن يدا». كه لفظ «اطولكن» ترشيح است مر مجازى را كه لفظ يد باشد، كه مجازاً در مورد نعمت به كار برده شده است .
و نيز ترشيح مجاز عقلى است، و آن «ملائم ما هوله» است.
تَرصيع:
جواهر در نشاندن.
تَرضيض:
نيك خورد كردن.
تُرعَه:
در. گويند: از الفاظ دخيله است و در اصل سريانى است.
در حديث رسول (ص) آمده: «بين بيتي و منبري روضة من رياض الجنه، و منبرى على ترعة من ترع الجنة» . قيل له (ص): و ما الترعة؟ قال: «الباب» . ج : ترع.
تَرَف:
به ناز و نعمت و آسايش زندگى كردن. (الذين كفروا و كذّبوا بلقاء الآخرة و اترفناهم فى الحياة الدنيا ...). (مؤمنون:33)
اميرالمؤمنين (ع): «كم اكلت الارض من عزيز جسد، و انيق لون، كان في الدنيا غذىّ ترف و ربيب شرف» !... (نهج : خطبه 221)
تَرَقُّع:
برترى نمودن ; كنايه از غرور و تكبر.
تَرَفُّق:
مهربانى كردن و نرمى نمودن.
تَرَفُّه:
نعمت و آسايش و عيش.
تَرَقُّب:
چشم داشتن كسى را . انتظار داشتن كسى را.
تَرَقرُق:
درخشيدن. جنبيدن چيزى. برگشتن آب در چشم و به هر سو رفتن در آن.
تَرَقَّ عين بقّة:
در حديث آمده كه پيغمبر (ص) ، حسين بن على (ع) را در دوران كودكى به دامان خويش مى نشانيد و با او بازى مى كرد و اين كلمات به وى مى گفت: «حُزُقّة، حُزُقّة، تَرقّ عين بقة» يعنى اى ريز اندام، اى ريز اندام، بيا بالا، اى كوچك چشم.
تَرقُوَة:
چنبر گردن . جناغ سينه . ج : تراقى.
تَرَقّى:
به بالا بر شدن . برآمدن بر نردبان.
تَرقيص :
برجهانيدن و به رقص آوردن كسى را .
تَرقيق:
تنگ گردانيدن چيزى را . ضد غليظ گردانيدن. ترقيق لفظ: ضد تفخيم آن.
تُرك:
نقيض تازيك : طايفه اى بزرگ از طوايف انسانى كه گويند: از نسل يافث بن نوح مى باشند. از حذيفه يمانى نقل شده كه پيغمبر (ص) فرمود: تا گاهى كه تركان متعرضتان نگشته اند با آنان مستيزيد، زيرا نخستين گروهى كه سلطنت و مواهب خدادادى امت مرا به تاراج برند همانا بنو قنطور بن كركر مى باشند، و آنها همين تركانند. (وسائل: 15 / 57)
تاريخ نگاران نوشته اند: نخستين خليفه اى كه تركان را به امور ادارى گماشت معتصم عباسى بود، و تركان بودند كه متوكل عباسى را به قتل رسانيدند، و اين امر، گفتار پيغمبر (ص) را تصديق مى كند كه طبرانى به سندى نيكو از ابن مسعود روايت كرده كه آن حضرت فرمود: «اتركوا الترك ما تركوكم; فان اول من يسلب امتي ملكهم و ما خوّلهم الله بنو قنطوراء» : تا گاهى كه تركان متعرضتان نشده اند متعرضشان مشويد، زيرا نخستين كسى كه سلطنت و مواهب خداوندى را از امت من ميستاند همين تركانند. (تاريخ الخلفاء/28)
از افراسياب نقل شده كه مى گفته: تركان به درّ و مشك مى مانند، كه تا از معدنشان جدا نگردند درخشش نكنند. (ربيع الابرار: 2 / 402)
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود: امت مرا گروهى پهن چهره ، كوچك چشم ، سه بار مورد حمله قرار دهند و تا جزيرة العرب آنها راتعقيب كنند، در هجوم نخست هر كه از آنها بگريزد نجات يابد و در دومين برخى نجات يابند و برخى به هلاكت رسند و در سومين حمله همه را قلع و قمع كنند. عرض شد يا رسول الله آنها كيانند؟ فرمود: ترك، و آنچنان بر اين امت چيره شوند كه اسبهاشان را به درب مساجد مسلمانان ببندند. (كنز: 31073)
شايان ذكر است كه مراد از ترك در روايات مزبوره (بر فرض صحت سند آنها) نژاد خاصى است از بشر ، نه دارندگان زبان خاصّى ، چنان كه توهّم مى رود .
تَرك:
دست بداشتن . گذاشتن چيزى يا كسى را . رها كردن. به جاى گذاشتن. قرآن كريم: (كم تركوا من جنات و عيون) ; چه بسيار باغها و چشمه سارها كه بجاى گذاشتند و رفتند. (دخان: 25)
اميرالمؤمنين (ع):«اشرف الغنى ترك المنى» برترين بى نيازى آرزوها را رها كردن است (نهج:حكمت211). «ترك الذنب اهون من طلب التوبة». گناه نكردن ، آسان تر از توبه خواستن است . (نهج:حكمت170)
امام موسى بن جعفر (ع): «ان العقلاء تركوا فضول الدنيا فكيف الذنوب؟! و ترك الدنيا من الفضل و ترك الذنوب من الفرض» : خردمندان زوايد دنيا را رها ساخته و ترك نمودند، چه رسد به گناه؟! چه ترك دنيا ، فضيلت و ترك گناه ، واجب و فريضت است. (بحار:1/139)
امام صادق (ع): كسى كه نماز را ترك كند از اسلام بى بهره است. (بحار:82/232)
اميرالمؤمنين (ع): «لا يترك الناس شيئاً من امر دينهم لاستصلاح دنياهم الا فتح الله عليهم ما هو اضرّ منه» مردمان چيزى از امور (و تكاليف) دينشان را به منظور سامان دادن دنياشان ترك نكنند جز آنكه خداوند درى زيانبارتر از آن به روى آنها بگشايد. (نهج : حكمت 106)
سئل اميرالمؤمنين (ع) عن عظيم الشقاق، قال (ع): «رجل ترك الدنيا للدنيا ففاتته الدنيا و خسر الآخرة ...» . (بحار:72/300)
رسول الله (ص): «من اختار الآخرة على الدنيا و ترك الدنيا رضى الله عنه و غفر له مساوى عمله ...» . (بحار: 76 / 334)
تُركتاز:
تاخت و تاراج سپاه بى خبر و ناگاه ; مانند تاخت تركان.
تَركَش:
تير دان . مخفف تيركش . به عربى كنانة .
تَركَة:
(عربى)، خُود آهنين.
تَرِكَة:
ميراث مرده . متروكه ميت ; مأخوذ از آيات قرآن كه مادّه و مشتقات اين كلمه در اين مورد بكار رفته است ; مانند (للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون). (نساء: 7)
تَركه:
(فارسى)، شاخه بلند و باريك از درخت . به عربى قضيب.
تركيب:
بر هم نشاندن . قرار دادن بعض چيز را بر بعضى ديگر. تركيب در لغت به معنى جمع است، و در عرف تأليف بود، و آن قرار دادن اشياء متعدد است، بدانسان كه بتوان نام واحدى را بر آن اطلاق كرد.
در اصطلاح نحويان، معلوم كردن حال يك يك كلمات جمله يا عبارتى است از حيث اعراب و محل اعراب.
تُركِيّه:
كشورى در آسياى صغير و شبه جزيره بالكان و نام قديم آن روميه بوده است .
نقل است كه روزى پيغمبر اسلام به ياران خود فرمود: در آينده شما (مسلمانان) روميه را بگشائيد و چون بدانجا دست يافتيد ، كليساى شرقى را مسجد كنيد و سنگهاى فرش كليسا را بشماريد تا هفت سنگ و چون به سنگ هشتم رسيديد زير آن عصاى موسى و رخت ايليا را خواهيد يافت. (بحار: 18 / 132)
تِرمِذى:
محمد بن عيسى بن سورة بن موسى بن ضحاك سلمى ضرير يربوعى ترمذى ; حافظ مشهور و محدث سنى و مؤلف كتاب معروف «جامع صحيح» يا «جامع ترمذى» كه در اتقان به آن مَثَل زنند. وى شاگرد بخارى است و كتاب ديگر او «شمائل النبوه و الخصال المصطفويه» است. وى به سال 279 در ترمذ خراسان درگذشت. (دهخدا)
ترنج:
ميوه اى معروف كه به عربى آن را اُترج خوانند.
از امام باقر (ع) روايت است كه ترنج (كه پرتقال را نيز شامل مى شود) بر معده سنگين است، هر گاه خورده شود ، نان خشك هضمش كند.
ابراهيم بن حسين جعفرى گويد: روزى امام صادق (ع) به ياران خود فرمود: پزشكان درباره ترنج چه مى گويند؟ عرض كردند: مى گويند: آن بايد پيش از غذا خورده شود. فرمود: هيچ چيزى پيش از غذا بدتر از آن و هيچ چيز پس از غذا سودمندتر از آن نباشد، و بر شما باد به مرباى آن كه در درون ، بوئى خوش چون بوى مشك توليد نمايد. (بحار: 66 / 191)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: شيعيان ما ، ترنج را مانند كه بوئى خوش و ظاهر و باطنى نيكو دارند. (غرر)
تَرَنُّم:
سراييدن و برگردانيدن آواز.
تِرور:
مأخوذ از فرانسه، صحيح آن تِرُر ميباشد. به اين واژه رجوع شود.
تَرَوِّى:
سيراب شدن درخت يا حيوان. انديشيدن در كار.
تَرويج:
رايج كردن، رواج دادن كالا و جز آن. ترويج دين، به «تبليغ» رجوع شود.
تَرويح:
راحت دادن. خوشبو كردن.
تَروِيحَة:
ج : تراويح. به اين كلمه رجوع شود.
تَرويق :
پالودن و صاف كردن شراب و جز آن .
تَروِيَة:
سيراب كردن . طناب بر شتر بستن.
ترويه ، روز هشتم ذيحجه را گويند بدين جهت كه آن روز ، حاجيان بار سفر حج بندند يا چون در گذشته در منى و عرفات آبى نبوده از مكه خود را سيراب مى كرده و آب با خود برميداشته اند.
امام صادق (ع) فرمود: حاجيان در روز ترويه از مكه به سوى منى كوچ كنند و بهتر آنكه پس از نماز ظهر از مكه بيرون روند.
و از آن حضرت آمده كه روزه روز ترويه، كفاره يك سال گناه است. (بحار:99/247 و 97 / 124)
تره:
سبزى معروف . گندنا . كُرّاث .
موسى بن بكر گويد: جوانى نزد امام كاظم (ع) از بيمارى خود شكوه نمود و گفت: به بيمارى طحال مبتلى شده است . به كسان او فرمود: سه روز تره را به وى بخورانيد، چنين كردند شفا يافت.
و در حديث ديگر آمده كه امام باقر (ع) (جهت درمان طحال) فرمود: تره را با روغن عربى بجوشانيد و سه روز (بيمار) از آن بخورد ان شاء الله شفا يابد. (بحار:62/169 ـ 171)
در حديث آمده كه خوردن تره در سه روز متوالى سپرز را سود دهد و دهن را خوشبو سازد و بادها (ى درون) را بپراند و بواسير را قطع كند، و خوردن تره امان است از جذام، و امير المؤمنين (ع) آن را با نمك ميل مى كرد. از امام موسى بن جعفر (ع) حديث شده كه هر چيزى را سرى باشد و سر سبزيجات تره است.
سلمه گويد: روزى امام موسى بن جعفر(ع) به من فرمود: چرا رنگت زرد است؟ عرض كردم: آرى رنجورم. فرمود: تره بخور. خوردم و شفا يافتم.
يونس بن يعقوب گويد: امام صادق (ع) ، تره را دوست مى داشت و بسا از مدينه به عريض مى رفت و در آنجا تره مى خورد.
موسى بن بكير گويد: كودكى از فرزندان امام كاظم (ع) بيما رشد، حضرت از حالش پرسيد، گفتند: بيمارى طحال دارد، فرمود: سه روز تره به وى دهيد. چنين كردند بهبودى يافت. (بحار:62/284 و 66/202)
تِرَة:
كينه يا ستم رسانيدن به كسى . كينهور كردن كسى را.
تره تيزك:
نوعى سبزى خوراكى.
روايات درباره تره تيزك متعدّد آمده و در بعضى مدح ، و در بعضى ذمّ آن رسيده است از جمله اينكه بعد از شام از زياد خوردن آن نهى شده است . و گفته شده: كه رگ جذام را تحريك مى كند و در حديثى از موفّق ، غلام امام كاظم (ع) نقل شده كه حضرت به او مى فرموده از آن براى مصرف خانه زياد بخر. (بحار: 66 / 236)
ترى:
رطوبت، بلل بلّة، مقابل خشكى.
تِرياق:
معرب ترياك ; نوعى داروى مركب.
مردى از امام كاظم (ع) راجع به ترياق سؤال نمود، حضرت فرمود: اشكالى ندارد. عرض كرد: گوشت مار را در آن به كار مى برند. فرمود: خصوصيّات آن را به ما مگو. (و به نسخه اى ، آن را از چشم ما مينداز). (بحار: 62 / 91)
تَرِيب :
خاك آلوده . درويش چنان كه خاك نشين شده باشد .
تَرِيبَة :
استخوان سينه . ج : ترائب .
تَريد :
تريت، ريزه كردن نان باشد در ميان نان خورش. معرب آن «ثريد». امام صادق (ع): نخستين كسى كه نان خشك را تريد كرد ، هاشم (بن عبد مناف) بود. (بحار:66 / 79)
سلمة بن محرز گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: بر تو باد به تريد كه چيزى را قويتر از آن براى خود نيافتم.
اسماعيل بن جابر گويد: در خدمت امام صادق (ع) بودم ، فرمود سفره را آوردند ; در آن تريد بود و دستور داد روغن زيتون آوردند به روى گوشت ريخت و خورديم. (بحار: 66 / 81)
تَزاحُم:
انبوه شدن قوم ، بر چيزى و گرد آمدن.
(اصطلاح اصول فقهى): علماء اصول فقه را در باب تزاحم ، دو اصطلاح است: عام و خاص ; اول: منافات ميان دو حكم يا دو دليل است به طور مطلق، بنابر اين اصطلاح، تزاحم ، مرادف تعارض است و امتيازى با آن ندارد. دوم: آن است كه دو حكم در اصل با يكديگر منافات نداشته باشند و هر دو داراى مصلحت و علت تشريع باشند اما انجام دادن آن دو دستور ، با هم در برخى از موارد ، غير ممكن يا غير مشروع گردد; بر طبق اصطلاح خاص ، اين دو حكم را در مورد مذكور ، متزاحم و نسبت ميان آن دو را تزاحم گويند. مثال واضح آن، وجوب نماز و وجوب ازاله نجاست از مسجد، كه ضيق وقت مانع جمع اين دو باشد. در مقابل ، تعارض كه منافات دو حكم است در اصل، بدين گونه كه تنها يكى از آنها داراى علت تشريع و مصلحت باشد و انجام دادن هر دو هيچ گاه مقدور نباشد.
تزاحم بر طبق اصطلاح اخير ، داراى اقسامى جداگانه و ترجيح يكى از دو حكم متزاحم بوسيله مرجحانى ويژه است كه در باب تعارض به كار نمى روند.
تَزاوُر:
يكديگر را زيارت كردن . به ديدار يكديگر رفتن. امام باقر (ع): «تزاوروا في بيوتكم فان ذلك حياة لامرنا، رحم الله عبدا احيى امرنا» د ر خانه هاتان يكديگر را زيارت كنيد كه اين كار امر (امامت) ما را زنده مى دارد، خدا رحمت كند بنده اى را كه امر ما را زنده بدارد. (بحار: 2 / 144)
اميرالمؤمنين (ع): «تزاوروا و تذاكروا الحديث، ان لا تفعلوا يدرس» (بحار:2/151). رسول الله (ص): «تزاوروا و تعاطفوا و تباذلوا و لا تكونوا بمنزلة المنافق الذي يصف ما لا يفعل» . (بحار:74/230)
امام صادق (ع): «تزاوروا فان فى زيارتكم احياء لقلوبكم و ذكرا لاحاديثنا ...» . (بحار: 74 / 258)
تَزَحزُح:
دور شدن . ابوعبدالله الصادق(ع) : «خياركم سُمَحاؤُكم ، و شِرارُكم بُخَلاؤُكم ، و من خالص الايمان البرُّ بالاخوان ، و فى ذلك محبة من الرحمن ، و مرغمة من الشيطان ، و تَزَحزُحٌ عن النيران» . (مستدرك:7/214)
تَزكيه:
زكات مال دادن. پاك گردانيدن. گواهى بر عدالت گواه ، دادن.
تَزكيه نفس:
اين واژه را دو معنى متفاوت است: خودستائى و ديگر پاك سازى جان و روان از هر پليدى ; تزكيه نفس به معنى خودستائى . در قرآن مكرر از آن نكوهش شده، (الم تر الى الذين يزكون انفسهم بل الله يزكى من يشاء) ; نمى بينى آنان را كه دعوى پاكدلى و نيك نفسى كنند ـ در عمل چقدر ناپاكند؟ ـ خدا است كه هر كه را بخواهد از رذائل پاك و منزه دارد. (نساء:49)
(هو اعلم بكم اذ أنشأكم من الارض و اذ انتم اجنة فى بطون امهاتكم فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى) ; خدا به حال شما بندگان آگاه تر است زيرا او شما را از زمين بيافريد و هنگامى كه شما جنينى در رحم مادرانتان بوديد ; پس خود را مستائيد كه او (كه آفريننده است) به حال هر كس كه متقى است آگاه تر است. (نجم: 32)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «تزكية المرء لنفسه قبيحة» ، ستايش آدمى خود را ، زشت است. (جامع السعادات1/317)
و از امام صادق (ع) روايت شده كه در موارد ضرورت ، خودستائى روا باشد چنانكه يوسف صديق به عزيز مصر فرمود: (انى حفيظ عليم) ; من مردى باهوش و دانايم .
و ديگر به معنى خود را از شرك به خدا و پليديهاى اخلاقى چون كبر ، حسد ، خودبينى ، خودپسندى ، ضعف نفس ، بُزدلى، خشم بى جا ، تعصب بيمورد ، كينه توزى ، خشونت ، بدخلقى ، بدبينى به مردم ، بدگمانى به خدا ، مكر و خدعه ، بىوفائى ، دنائت ، پستى ، حق پوشى ، افشاگرى اسرار ديگران ، تجاوز به حق ، ستيزه جوئى و ديگر رذائل اخلاقى پيراستن. (به هر يك از اين واژه ها در اين كتاب رجوع شود).
و تزكيه به اين معنى ، در موارد عديده اى از قرآن ذكر شده مخصوصاً در سوره شمس، خداوند پس از هشت سوگند مى فرمايد: (قد افلح من زكيها * و قد خاب من دسيها)هر كه خود را از ناپاكى پاك و منزه ساخت رستگار شد و هر كه خود را به گناه و فساد پليد ساخت زيانكار گشت . (شمس:9 ـ 10)
جابر از حضرت رسول (ص) روايت كند كه آن حضرت ذيل آيه (قد افلح من تزكى)فرمود: كسى كه خدا را به يكتائى پذيرا بوده و شرك را نفى كند و به رسالت من مؤمن بود. (وى اهل اين آيه است و خود را تزكيه نموده است). (درّالمنثور:6/239)
تَزَلزُل:
لرزيدن و جنبيدن.
تَزَمُّل:
خويشتن در جامه پيچيدن.
تَزَندُق:
ملحد شدن، زنديق شدن. يا متخلق به اخلاق زنديق گرديدن.
تَزَوُّج:
زن اختيار كردن . شوى كردن . نكاح كردن.
حديث معصوم (ع): «تزوجوا، فان رسول الله (ص) كثيرا ما كان يقول: من كان يحب ان يتبع سنتي فليتزوج، فان من سنتي التزويج» . (بحار: 10 / 92)
رسول الله (ص): «تزوجوا، فانى مكاثر بكم الامم حتى ان السقط ليظل محبنطئا على باب الجنة يقال له: ادخل. يقول: حتى يدخل ابواى». (بحار: 82 / 117)
تَزَوُّد:
توشه برداشتن . زاد سفر بر گرفتن. قرآن كريم: (تزودوا فان خير الزاد التقوى و اتقون يا اولى الالباب) . (بقره:197)
كان ينادى امير المؤمنين (ع) فى كل ليلة حين يأخذ الناس مضاجعهم بصوت يسمعه كافة من فى المسجد و من جاوره من الناس: «تزودوا رحمكم الله فقد نودى فيكم بالرحيل، و اقلوا العرجة الى الدنيا و انقلبوا بصالح ما بحضرتكم من الزاد ...» (بحار:73/106). «تزودوا فى الدنيا ما تحرزون به انفسكم غداً» . (بحار:77/335)
تزويج:
مرد را زن دادن و زن را شوى دادن. قرآن كريم: (فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها...) (احزاب: 37)
رسول الله (ص): «من عمل فى تزويج بين مؤمَنينِ حتى يجمع بينهما زوّجه الله عزّ و جلّ الف امرأة من الحور العين، كل امرأة فى قصر مِن درّ و ياقوت». (بحار: 8 / 192)
فى الحديث: «ان الله عزّ و جلّ ما تولّى تزويج احد من خلقه الاّ تزويج حوّا من آدم(ع) ، و زينب (بنت جحش) من رسول الله (ص) بقوله: (فلما قضى زيد منها وطرا زوجناكها) و فاطمه (س) مِن على (ع)». (بحار: 22 / 217)
به «ازدواج» نيز رجوع شود.
تَزويد:
توشه دادن . اميرالمؤمنين (ع) در نامه اى به فرزندش امام حسن (ع) : «و اذا وجدت من اهل الفاقة من يحمل لك زادك الى يوم القيامة ، فيوافيك به غدا حيث تحتاج اليه فاغتنمه و حمّله ايّاه ، و اكثر من تزويده و انت قادر عليه ، فلعلّك تطلبه فلا تجده» . (نهج : نامه 31)
تَزوير:
بياراستن و بر پاى داشتن چيزى. مكر و فريب كردن و بياراستن دروغ را، دورويى و نفاق.
به «سالوس» رجوع شود.
تَزويق:
آراستن كلام و كتاب. نقش كردن مسجد و خانه. رسول الله (ص): «انّ جبرئيل أتانى فقال: يا محمد ! ان ربك يقرئك السلام و ينهى عن تزويق البيوت» (بحار:76/159). و فسّر بتصاوير التماثيل.
تَزَهُّد:
براى عبادت ، ترك دنيا كردن.
تَزهيد:
خلاف ترغيب، برنا خواهى بر انگيختن كسى را. كم كردن و كم شمردن چيزى را. اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه خود به مالك اشتر ـ : «و لا يكونن المحسن و المسىء عندك بمنزلة سواء، فان فى ذلك تزهيدا لاهل الاحسان فى الاحسان و تدريبا لاهل الاسائة بالاسائة». (نهج : نامه 53)
تَزَيُّن:
آراسته شدن. خويشتن را بياراستن. امام صادق (ع): «اطلبوا العلم و تزيّنوا معه بالحلم و الوقار». (بحار:2/41)
به «آرايش» نيز رجوع شود.
تَزيين:
آراستن . قرآن كريم : (انّا زيّنّا السماء الدنيا بزينة الكواكب) . (صافات:6)
اميرالمؤمنين (ع) : «اوصيكم بتقوى الله الذى اعذر بما انذر ... و حذّركم عدوّا نفذ فى الصدور خفيّا ... و زيّن سيّئات الجرائم و هوّن موبقات العظائم ، حتى اذا استدرج قرينته و استغلق رهينته انكر ما زيّن و استعظم ما هوّن ...» . (نهج : خطبه 83)
تَساقُط:
بيفتادن. در قبال يكديگر افتادن. تعارضا فتساقطا.
تَسالُم :
با يكديگر صلح كردن .
تَسامُح:
با يكديگر آسان گرفتن. سهل انگارى و اغماض و چشم پوشى.
تسامح در ادله سنن (اصطلاح فقهى) : آسان گرفتن و دقت ننمودن در رواياتى كه مربوط به مستحبات و مكروهات باشند.
تَسامِى :
برآمدن و بلند گرديدن . با يكديگر نبرد كردن به بزرگى .
تَسانُد:
اعتماد كردن بر آن.
تَساوى:
مانند همديگر شدن، برابر شدن.
اميرالمؤمنين (ع): «لا يزال الناس بخير ما تفاوتوا، فاذا استووا هلكوا» . يعنى: تا گاهى كه مردمان متفاوت باشند به خير و سلامتى زندگى كنند، و چون با يكديگر برابر شدند ، تباه گردند. (بحار: 77 / 385)
تَساهُل:
بر يكديگر آسان گرفتن.
تَسبيب:
سبب ساختن . اسباب فراهم آوردن.
تَسبيح:
منزه داشتن حق جلّ و علا از نقايص و عيوب. تقديس نيز بدين معنى بُود. مشتقات «سبّح» در قرآن كريم بسيار آمده و قرآن با صراحت همه موجودات را تسبيح گوى ذات احديت مى شمارد: (تسبّح له السماوات السبع و الارض ومن فيهنّ و إنْ مِن شىء إلاّ يسبّح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم) . (اسراء: 44)
مفسران در معنى اين تسبيح ، گويند : مراد آن است كه همهموجودات به وضع معتدل و استوارى كه دارند ـ و هر يك ، بدان گونه كه شايسته و بايسته آن است اداء وظيفه مى كنند ـ بر خداوندى منزه و بى عيب و نقص دلالت دارند و چنين تسبيح و تنزيهى ، رساتر از تسبيح به زبان خواهد بود.
گاه ، تسبيح به معنى نماز آيد، چنانكه در داستان زكريّا ، در قرآن آمده (فاوحى اليهم ان سبّحوا بكرة و عشيّا) پس زكريا به اشاره به آنان فهماند كه هر صبحگاه و هر شامگاه نماز گزاريد. مفسرين گويند بدين جهت به نماز ، تسبيح گفته مى شود كه مشتمل بر تسبيح است. (مجمع البيان)
(فلولا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم الدين) (صافات: 144). اگر يونس از تسبيح كنندگان نبود تا روز حشر در شكم ماهى مى ماند. بقولى مراد از تسبيح در اين آيه نيز نماز است، و به قولى مراد ، گفتن (سبحانك انى كنت من الظالمين)مى باشد.
از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد: تفسير سبحان الله چيست؟ فرمود: آن بزرگداشت مقام خداوند عزّ و جلّ ، و پاكداشت او ـ تعالى ـ است از هر نسبت ناروائى كه مشركان به ساحت قدسش مى دادند و چون بنده اى آن را بگويد هر فرشته اى بر او درود فرستد. (بحار: 93 / 177)
از امام صادق (ع) رسيده كه هر كه سى بار در روز ، خدا را تسبيح كند خداوند ، هفتاد بلا را از او دفع سازد كه كوچك ترين آنها فقر باشد. (بحار: 93 / 178)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: چون در سفر ، بر حيوانى سوار باشيد محض ورود به هر منزل ، اول به علف و آب آن حيوان بپردازيد و هرگز به چهره حيوان مزنيد كه حيوانات ، پروردگار خود را تسبيح مى كنند. (بحار:10/89)
تسبيح سنگريزه به اعجاز پيغمبر:
انس ابن مالك گويد: روزى پيغمبر (ص) مشتى سنگريزه در دست داشت كه پيوسته تسبيح خدا مى گفتند سپس حضرت همان سنگريزه ها را به دست على داد باز هم تسبيح گفتند و چون ما برداشتيم ديگر تسبيحى نشنيديم. (بحار: 17 / 377)
تسبيح فاطمه زهراء:
اميرالمؤمنين(ع) فرمود: روزى فاطمه (س) از پدر بزرگوارش خادمه اى درخواست نمود، پيغمبر (ص) به وى فرمود: اى فاطمه ! چيزى به تو دهم كه از خادمه و از دنيا و آنچه در آن است ، بهتر باشد ; پس از هر نماز سى و چهار بار تكبير و سى و سه بار حمد و سى و سه بار تسبيح مى گوئى و آن را به لا اله الاّ الله ، ختم مى كنى كه اين از آنچه كه خواستى و از دنيا و مافيها تو را بهتر است. (بحار: 85 / 336)
و در «كنزالعمال» كه از كتب حديث معروف اهل سنت است اضافه شده كه حضرت زهرا (س) دست خود را كه بر اثر دستاس پينه بسته بود به پدر نشان داد و سپس حاجت خويش را خواستار گرديد. (كنز: 41974)
ابو هارون مكفوف گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: اى ابا هارون ! ما كودكانمان را به تسبيح فاطمه (س) امر مى كنيم چنانكه آنان را به نماز دستور مى دهيم، پس بر آن مداومت كن كه هر بنده كه بدان مداومت نمايد ، به شقاوت دچار نگردد.
و از آن حضرت رسيده كه فرمود: تسبيح حضرت زهرا (س) پس از هر نماز نزد من ، به از آن است كه كسى هر روز ، هزار ركعت نماز بخواند. (بحار: 85 / 328 ـ 331)