next page

fehrest page

back page

تَطَوُّع:

آنچه نه فريضه باشد ، آوردن ; يعنى مستحبات و نوافل.


امام صادق (ع): «كان رسول الله (ص) يصلى من التطوع مثلَى الفريضة، و يصوم من التطوع مثلَى الفريضة». (بحار: 4 / 46)


ابوبصير، قال: سألت ابا عبدالله (ع) عن التطوع بالليل و النهار، فقال: «الذى يستحب ان لا يقصر عنه ثمان ركعات عند زوال الشمس، و بعد الظهر ركعتان، و قبل العصر ركعتان و بعد المغرب ركعتان و قبل العتمة ركعتان و من السحر ثمان ركعات، ثم يوتّر، و الوتر ثلاث ركعات مفصولة، ثم ركعتان قبل صلاة الفجر، و احب صلاة الليل اليهم آخر الليل». (وسائل: 4 / 59)

تَطَوُّل:

منّت نهادن . بزرگوارانه از كسى گذشت نمودن. امام صادق (ع): «كان اميرالمؤمنين (ع) يُضَمِّن القصّار و الصائغ احتياطا للناس، و كان ابى يتطول عليه اذا كان مأمونا». (وسائل: 19 / 144)

تَطوِيق :

توانا گردانيدن . مكلّف نمودن كسى را به چيزى كه فوق طاقت وى باشد . طوق در گردن كسى كردن . عن رسول الله(ص) : «من خان جاره شبراً من الارض ، طوّقه الله يوم القيامة الى سبع ارضين ناراً حتى يدخله جهنم» . (بحار:7/213)

تَطويل:

دراز نمودن.

تَطَهُّر:

پاك شدن و سر و تن شستن.


قرآن كريم: (فيه رجال يحبون أنْ يتطهّروا و الله يحب المطّهرين) . (توبه:108)


اين آيه درباره دو مسجد قبا و ضرار كه هر دو در شهر مدينه و در آغاز هجرت رسول (ص) بنا شده بود و نخست بر پايه تقوى و دوم بر اساس نفاق تأسيس شده بود، نازل گرديد ; يعنى اى محمد تو را نرسد كه در مسجدى نماز گزارى كه بر اساس زيان رسانيدن به مسلمانان و بر پايه كفر و تفرقه ميان مؤمنان بنا شده باشد، آن مسجد كه از روز نخست بر اساس تقوى بنا گرديده، شايسته تر است كه در آن اقامت نموده ، نماز برپاى دارى ; چه در آن مسجد مردانى هستند كه دوست دارند جانهاى خويش را از پليدى كفر و نفاق و اخلاق رذيله پاك سازند و خداوند، پاكان را دوست مى دارد. (فاذا تطهّرن فاتوهنّ من حيث امركم الله إنّ الله يحبّ التوّابين و يحبّ المتطهّرين) ; از زنان در حال آلودگى به حيض دورى كنيد و تا پاك نگشته به آنها نزديك مگرديد، و چون پاك شدند از آنجا كه خدا فرموده به آنها نزديك شويد كه خداوند توبه كاران مستمر و پاكان را دوست مى دارد. (بقره:222)


امام صادق (ع): «لله في السرّاء نعمة التفضل و فى الضراء نعمة التطهّر» خداى را در خوشى و شادى (كه به بندگان مى رساند) نعمت مهر و لطف و تفضل است، و در محنت و بلا و گرفتارى (كه بر بندگان نازل مى فرمايد) نعمت پاكيزگى (آنها از آلودگى به گناهان) است. (بحار: 78 / 239)

تَطهير:

پاكيزه ساختن چيزى يا كسى از پليدى ظاهرى يا معنوى. آيه تطهير: آيه اى از قرآن كريم، آيه «33» ، سوره مباركه احزاب، كه در تفسير و حديث و نيز تاريخ بدين نام ، شهرت دارد: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا). جمهور مفسرين شيعه و بيشتر مفسران اهل سنت ، از قدما و متاخرين بر اين اند كه اين آيه در شأن نبى اكرم (ص) و على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسين(ع) نازل گرديده، جز معدودى از مفسرين عامّه كه به لحاظ آيات قبل و بعد ، آن را درباره همسران پيغمبر (ص) پندارند.


مرحوم طبرسى گفته: عامه مسلمانان بر اين عقيده اند كه اين آيه درباره خاندان پيغمبر اسلام فرود آمده است، اما اينكه آيا همه بستگان نزديك پيغمبر (ص) و همه كسانى كه واژه اهلبيت بر آنها صدق مى كند مراد است، يا بعضى از آنها را، و اگر مراد بعضى از آنهاست آن بعض ، كيانند؟ عكرمه (از مفسران عامه) گفته: مراد همسران پيغمبر است، كه اول آيه به آنها ارتباط دارد و خطاب به آنها است، ابو سعيد خدرى و انس بن مالك و واثلة بن اسقع و عايشه و ام سلمه گفته اند كه آيه مختص به رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين ـ عليهم الصلاة و السلام ـ است. ابو حمزه ثمالى در تفسير خود ، آورده كه حديث كرد مرا شهر بن حوشب از أمّ سلمه كه گفت: روزى فاطمه(س) به نزد پدر آمد در حالى كه ظرفى محتوى حريره (نوعى غذا) با خود داشت، پيغمبر (ص) به وى فرمود: برو و همسر و دو پسرت را نيز به نزد ما بخوان . وى رفت و به اتفاق همسر و فرزندان به حضور حضرت ، شرفياب گشتند، آن غذا را با هم ميل نمودند، سپس رسول خدا گليمى خيبرى را كه در خانه داشت بر جمع آنها افكند و به خداوند توجه نمود و گفت: خداوندا ! اينان اهلبيت و عترت منند، پليدى از آنها به دور دار و آنها را به بهترين وجه پاكيزه و منزّه ساز. من (ام سلمه) گفتم: يا رسول الله من نيز با آنهايم؟ فرمود: «انت الى خير» راه تو ، به نيكى و سعادت است.


ثعلبى (از مفسران سنت) نيز اين داستان را با سندهاى مخصوص از ام سلمه نقل مى كند كه گفت: پيغمبر (ص) در خانه خويش بود كه فاطمه (س) آمد و ديگى سنگين با خود داشت كه مقدارى حريره در آن بود و آن را تحفه پدر كرده بود . پدر چون ديد به وى فرمود: همسر و دو فرزندت را نيز بخوان كه با ما در اين طعام شركت كنند. سپس ثعلبى حديث را به تفصيلى كه گذشت بيان مى كند تا آنجا كه ام سلمه گفت: در اين حال ، خداوند اين آيه را نازل نمود: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا) ام سلمه گويد: آنگاه پيغمبر (ص) آن گليم را بر روى آنها ـ كه خود نيز در ميانشان خفته بود ـ كشيد و سپس دو گوشه گليم را با دستان خويش گرفت و بسوى آسمان اشاره نمود و گفت: خداوندا ! اينها اهلبيت من و نخبه افراد خانواده من اند ; پس پليدى از آنها دور ساز و به نيكوترين وجه ، آنها را پاكيزه دار. من (ام سلمه) كه بيرون حجره ايستاده بودم سر به درون حجره بردم و عرض كردم: من نيز با شمايم؟ فرمود: «انك الى خير، انك الى خير». و نيز ثعلبى به سندهاى ويژه خود گفته است: مجمّع (بن جاريه) گفت: (در سنين كودكى) به اتفاق مادرم به نزد عايشه رفتيم . مادرم از او پرسيد: چه مى گوئى در اين كارى كه در واقعه جمل انجام دادى و بر على (ع) خروج كردى؟ وى گفت: اين كار از جانب خدا مقدر بود. آنگاه مادرم درباره على (ع) از او سؤال كرد و گفت: نظر شما درباره اين مرد چيست؟ وى گفت: درباره كسى از من مى پرسى كه خود از هر كسى به نزد پيغمبر (ص) محبوب تر و نيز همسر كسى كه او نيز از هر فردى به نزد آن حضرت عزيزتر و محبوب تر بود، روزى خودم ديدم على و فاطمه و حسن و حسين را كه پيغمبر (ص) آنها را در زير يك گليم گِرد آورده بود و مى گفت: خداوندا اينان اهلبيت و خاصّان خاندان منند، پس پليدى از آنها به دور دار و به نحو كمال پاكيزه شان ساز. من گفتم: يا رسول الله من نيز يكى از افراد خانواده توام. فرمود: به كنار رو «فانك الى خير».


و نيز (ثعلبى) به سند خود از ابو سعيد خدرى از رسول خدا (ص) نقل مى كند كه فرمود: اين آيه درباره پنج نفر نازل شده: من و على و فاطمه و حسن و حسين.


سپس مرحوم طبرسى اين حديث را با دو سند مسلسل از حاكم حسكانى ـ از حديث نگاران معروف اهل سنت ـ نقل مى كند و مى گويد: روايات در اين باره از طرق سنى و شيعه بسيار آمده است كه اگر بخواهيم همه را نقل كنيم سخن به درازا مى كشد كه از حوصله اين كتاب بيرون است، و اما شيعه كه اين آيه را به اين پنج تن اختصاص مى دهد (صرف نظر از ادله نقليه) مى گويد: كلمه «إنّما» مفيد حصر است، چنانكه اگر يكى به ديگرى بگويد: «انما لك عندى درهم» (تنها يك درهم به نزد من دارى) مى خواهد بگويد: جز يك درهم ، به نزد من ندارى. در اين آيه «انما» بر سر «يريد» درآمده، و به موجب آنچه بيان گرديد اراده را در اينجا منحصر مى سازد در مخاطبين در اين آيه . حال، اگر مراد از اراده (خواستن) خواستنِ بمعنى تكليف باشد، چنين خواستن با حصر وفق ندهد، چه خداوند از همه بندگان خواسته كه خويشتن را از هر پليدى پاكيزه دارند، بعلاوه در اين صورت آيه دلالت بر مدح نكند. و اگر خواستى باشد كه با حصر وفق دهد ، بايستى خواستنى باشد كه (در علم خدا) طهارت و نزاهت در پى آن بود، خواستن خداوند اين
نوع طهارت را، از آن پنج تن بيرون نرود، چه لازمه چنين طهارت، عصمت است، و در غير اين پنج تن از اهل بيت ، كسى قائل به عصمت نشده است. پس اين آيه ويژه اين پنج تن خواهد بود. (مجمع البيان)


ابوالجارود از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود: اين آيه درباره پيغمبر (ص) و على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسين نازل گرديد و اين واقعه در خانه ام سلمه ، همسر پيغمبر (ص) اتفاق افتاد، زيرا حضرت رسول (ص) آن چهار تن را به آنجا دعوت نمود و چون حضور يافتند گليمى خيبرى بر آنها كشيد و خود نيز با آنها بزير آن گليم رفت و سپس گفت: خداوندا ! اينان همان اهلبيت منند كه مرا درباره آنها وعده دادى آنچه را كه وعده دادى، خداوندا ! پليدى از آنها به دور دار و آنان را پاك و پاكيزه ساز. چون سخن حضرت به پايان رسيد اين آيه نازل شد. ام سلمه عرض كرد: يا رسول الله من نيز در اين جمعم؟ فرمود: اى ام سلمه مژده باد تو را كه فرجامى نيكو خواهى داشت. ابو الجارود را وى حديث گويد: زيد بن على بن الحسين مى گفت: گروهى نادان بر اين گمانند كه مراد از اين آيه همسران پيغمبر (ص) است، در صورتى كه اگر اندكى توجه كنند مى دانند كه سخت در اشتباه بوده اند ; زيرا اگر مراد ، آنهامى بود بايستى گفته ميشد «ليذهب عنكنّ الرجس و يطهركنّ تطهيرا» همچنان كه آيات قبل و بعد كه درباره همسران پيغمبر است همه به ضمير مؤنث آورده شده است . (بحار:35/206)


ترمذى در صحيح خود و نيز «جامع الاصول» از كتب حديث اهل سنت اين حديث را به همين كيفيت ذكر كرده اند. و مسلم در صحيح خود و ابن اثير از عايشه نقل كرده اند كه پيغمبر (ص) فرمود: ...و در حديث مسلم از ام سلمه ذكرى نشده است . (بحار: 35 / 225)

تَطَيُّب:

خود را خوشبوى نمودن. فى الحديث: «كان ابو عبدالله (ع) اذا صام تطيّب بالطيب و يقول: الطيب تحفة الصائم». (بحار:47 / 54)

تَطَيُّر:

فال بد زدن به چيزى. در اصل فال گرفتن به مرغ است و آن را عرب ، بفال بد مى گيرد. به «طيرة» رجوع شود.

تَطيين:

به گل، اندودن بام و جز آن. على بن جعفر، قال: سألته (موسى بن جعفر) عن الطين يطرح فيه السرقين يطيّن به المسجد أو البيت، أيصلى فيه؟ قال: «لا بأس». (بحار: 80 / 109)

تَظافُر:

هم پشت شدن. تظاهر. تعاون.

تَظاهُر:

هم پشت شدن. يكديگر را يارى نمودن. نمودن چيزى را بى آنكه آن را اصلى باشد. تظاهر به ثروت: خود را ثروتمند وا نمود كردن، به «ثروت» رجوع شود. تظاهر به عبادت: خويشتن را پارسا نشان دادن، به «رياء» رجوع شود. تظاهر بفقر; خود را درويش وا نمودن; به «فقر» رجوع شود. تظاهر به كفر، به «كفر» رجوع شود.

تَظَلُّم:

فرياد كردن و ناليدن از بيداد كسى. شكايت نمودن از ظلم كسى. تظلم جهت اثبات حقانيت خويش و بيدادگرى بيدادگر و احتجاج بر خصم، امرى روا و راجح، چنانكه انظلام و سكوت در برابر ظالم، ناستوده و مرجوح است. چنانكه در قرآن كريم آمده: است: (لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الاّ من ظلم).


بويژه اگر حقّ ضايع شده ـ هر چند بظاهر متعلق به شخص، ولى ـ از مرحله حق شخصى فراتر بوده، به عموم مردم تعلق داشته باشد، كه در اين صورت تظلم واجب خواهد بود، چه سكوت در اين مورد موجب گردد كه حق در پرده ابهام مانده صاحبان آن از حق خويش بى خبر بمانند و به تعبير فقهاء، اغراء به جهل گردند.


ستودگى و زيبائى تظلم را در سخنان على بن ابى طالب (ع) بيابيم و اين درس را از اين استاد بياموزيم:


«اللهم إنّى استعديك على قريش و مَن اعانهم! فاِنّهم قطعوا رحمى و صغّروا عظيم منزلتى و اجمعوا على منازعتى امرا هو لى، ثم قالوا: الا إنّ فى الحق أن تاخذه و فى الحق ان تتركه» : بار خداوندا! من در مورد قريش و كسانى كه آنها را يارى مى كنند از تو مدد مى جويم و شكوه به نزد تو مى آورم، آنها پيوند خويشاوندى مرا بريدند و مقام و منزلت عظيم مرا كوچك شمردند و در غصب حق و مبارزه با من هماهنگ شدند و (به اين هم اكتفا ننمودند بلكه) گفتند: بعضى از حقوق را بايد گرفت و برخى را بايد رها نمود (و اين از حقوقى است كه بايد رها ساخت).


ابن ابى الحديد معتزلى ـ شارح نهج البلاغه ـ ذيل اين بخش از خطبه مى گويد:


بياناتى به اين مضمون (تظلّم) از آن حضرت نقل گرديده كه در حد تواتر مى باشد، و بتكرار درباره حق خود، توسط قريش و صحابه رسول (ص) شكوه نموده است، از آن جمله:


«ما زلت مظلوما منذ قبض الله رسوله حتى يوم الناس هذا».


و ديگر: «اللهم اخز قريشا فانها منعتنى حقى و غصبتنى امرى».


و ديگر: «فجزى قريشا عنى الجوازى، فانهم ظلمونى حقى، و اغتصبونى سلطان ابن امى».


و ديگر هنگامى كه شنيد يكى فرياد ميزند: «انا مظلوم». فرمود: بيا تا با هم، هم ناله شويم كه من هميشه مظلوم بوده ام.


و ديگر: «و انه ليعلم ان محلّى منها محلّ القطب من الرحى».


سپس ابن ابى الحديد مى گويد: همكيشان ما (معتزله) اين بخش از سخنان حضرت را اين چنين تفسير مى كنند كه حضرت با اين سخنان، فضيلت خود را بر ديگران در امر زمامدارى بيان مى دارد. ولى اماميه و زيديه اين سخنان را بر انحصار امامت به خود و بطلان ديگران حمل مى كنند، هر چند ظاهر عبارات آن حضرت همين معنى را مى رساند ولى پذيرفتن اين امر مستلزم تكفير يا تفسيق وجوه مهاجرين و انصار خواهد بود...


سپس ابن ابى الحديد داستانى را بدين مناسبت نقل مى كند و مى گويد:


يحيى بن سعيد حنبلى معروف به ابن عالية كه از اهالى قطفتا، محله اى در سمت غربى بغداد، و از كسانى است كه در عدالت و وثاقت شهرتى بسزا دارد به من گفت: روزى در محضر فخر، اسماعيل بن على حنبلى، فقيه معروف ـ كه در بغداد پيشواى حنبليان است و در مسائل فقهيه و نيز در مسائل خلافيه، تسلط فوق العاده اى دارد و شخص خوش حضورى مى باشد و من، خود نيز محضر وى را درك كرده و سخنش را شنيده بودم و او در 610 از دنيا رفت ـ نشسته بودم ناگهان يكى از حنبليان وارد مجلس شد كه وى به تازگى از كوفه بازگشته بود زيرا از يكى از اهالى كوفه طلبى داشته و به منظور دريافت طلب خود به آنجا سفر كرده بوده، ضمناً معلوم شد كه وى در اوقاتى كه در كوفه بوده مصادف شده با هيجدهم ذيحجه كه روز عيد غدير و روز زيارت مخصوص امير المؤمنين (ع) است و هر ساله در مثل چنين روزى، جمع كثيرى در آن بقعه، فراهم مى گردند كه از حد حصر خارج است. شيخ چون وى را ديد شروع كرد شرح سفر را از او پرسيدن، پرسيد: هان، چه كردى؟ طلبت وصول شد؟ آيا چيزى از آن باقى ماند؟ شيخ مى پرسيد و او پاسخ مى داد، چون سؤالات شيخ پايان يافت خود آن مرد ابتداءً گفت: جناب آقا اگر بودى در روز زيارتى غدير و مى ديدى كنار قبر على بن ابى طالب چه فجايع و فضايحى رخ
مى دهد و چه سخنان زشتى بر زبانها آورده مى شود و چگونه علنى و آشكارا و بى پرده و خالى از تقيه، صحابه رسول خدا (ص) را سبّ و لعن مى كنند! شيخ گفت: آنها چه گناهى دارند؟! به خدا سوگند كه هيچ كس جز صاحب همين قبر، آنها را بر اين كار و اين گفتار، گستاخ ننموده، و كس ديگرى جز صاحب اين قبر، اين در را به روى آنها نگشوده است . آن شخص گفت: مگر صاحب اين قبر كيست؟ شيخ گفت: على بن ابى طالب. وى گفت: اى سرورم ! او بوده كه اين روش براى آنها اتخاذ نموده و آنها را بر اين راه هدايت كرده؟! گفت: آرى به خدا سوگند. آن شخص گفت: اى سرورم اگر او بر حق بوده (و در عين حال چنين نظرى درباره آن اشخاص داشته) پس چرا ما از فلان و فلان پيروى مى كنيم؟! و اگر او بر باطل بوده پس چگونه ما او را به پيشوائى بپذيريم؟! يا بايستى از او بيزارى بجوئيم يا از آن دو نفر. ابن عاليه (ناقل داستان) گفت: شيخ پاسخ ناگفته با شتاب نعلين خويش را بپا كرد و از نزد ما برخاست و به اندرون شد، سپس ابن عاليه ادامه داد و گفت: خدا لعنت كند شيخ را اگر پاسخ را مى دانست و به ما نگفت و به اندرون خانه خويش پنهان شد، به هر حال، ما از آنجا برخاسته و به كار خود شديم. (شرح نهج ابن ابى الحديد:9/307)

تَظليل:

سايبان كردن، سايه دارى. در زير سايه رفتن. اين كار يكى از تروك احرام است; يعنى كسى كه در حال احرام حج يا عمره باشد نبايستى ـ جز مورد ناچارى ـ در حال حركت و در مسير راه در سايه سايبانى حركت كند، و اگر به موجب ضرورت اين عمل را انجام داد، كفاره بدهد و كفاره آن قربانى كردن است.

تَظنِّى :

گمان بردن . اصل آن تظنّن است، كه يكى از نونها تبديل به ياء شده است .

تَعادُل:

با يكديگر برابر شدن. تعادل و تراجيح يا تعادل و ترجيح (و به تعبير اصحّ، تعادل و رجحان) عنوان مبحثى در اصول فقه است كه در زمينه تعارض مطرح مى گردد. تفسير اين عنوان (بر سبيل اختصار) آنكه اگر دو دليل متعارض، هيچگونه امتيازى از حيث متن و سند و مضمون و جهت صدور و ديگر مرجحات، بر يكديگر نداشتند، اين عدم امتياز را تعادل، يعنى برابرى و همسانى گويند، و اگر يكى از آن دو بر ديگرى در جهات مزبوره داراى امتيازى بود، اين صفت را رجحان، و تقديم راجح را بر مرجوح، ترجيح مى نامند.

تَعادِى:

با يكديگر دشمنى كردن.


ابوحمزه الثمالى ـ فى حديث مع ابى جعفر الباقر (ع) ـ قال: قلت له: اصلحك الله، اىّ شىء اذا عملته انا استكملت حقيقة الايمان؟ قال (ع): «توالى اولياء الله و تعادى اعداء الله و تكون مع الصادقين كما امرك الله...» . (بحار:27/57)


رسول الله (ص): «ان اوثق عرى الايمان الحب فى الله و البغض فى الله و توالى ولىّ الله و تعادى عدوّ الله» . (بحار: 27 / 56)

تَعارُض:

خلاف يكديگر آمدن، معارضه كردن يكى با ديگرى.


تعارض در اصطلاح اصول فقه عبارت است از تنافى مدلول دو دليل، آنچنان كه به هيچ وجه امكان سازوارى و توافق ميان آن دو نباشد.


توضيح آنكه: اگر دو دليل در مرحله اثبات (چه تنافى احكام در مرحله ثبوت و نفس الامر محال است) به نحو تناقض يا تضاد با يكديگر در مدلول و مفهوم مخالفت داشتند، به طورى كه جمع بين آن دو به نحو تخصيص يا تقييد يا حكومت يا ورود (به اين واژه ها رجوع شود) ميسر نبود، چنانكه يكى از دو دليل، وجوب، و ديگرى عدم وجوب، يا يكى وجوب و ديگرى حرمت را بيان كند، اين دو دليل را متعارضين گويند; حال، اگر يكى از اين دو، بر ديگرى رجحانى داشت، چنان كه يكى اوثق سنداً يا اظهر متناً يا اوضح مضمونا يا امتن صدوراً بر ديگرى بود، همان را بايستى دليل گرفت واز ديگرى صرف نظر نمود. و اگر چنين امتيازى در ميان نبود مشهور، قائل به تخيير شده و بعضى گفته اند: هر دو تساقط مى كنند و وظيفه رجوع به اصول عمليه است.

تَعارُف:

يكديگر را شناختن. قرآن كريم: (و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا...) و شما را تيره و تبارهاى گوناگون ساختيم تا يكديگر را بشناسيد... (حجرات: 13). (و يوم يحشرهم كان لم يلبثوا الاّ ساعة من النهار يتعارفون بينهم...) . (يونس: 45)


حماد بن عثمان عن ابى عبدالله (ع) قال: ذكر الارواح، ارواح المؤمنين، فقال: يلتقون. قلت : يلتقون؟ قال: نعم و يتسائلون و يتعارفون، حتى اذا رأيته قلت: فلان. (بحار:6 / 234)


رسول الله (ص): «... و كانّى انظر الى اهل الجنة يتنعمون فى الجنة و يتعارفون، على الارائك متكئون». (بحار: 70 / 159)


تعارف، در تداول امروزى، خوش آمد گفتن در اول ملاقات پس از ورود، و كسى را به گرفتن چيزى يا خوردن غذائى خواندن.


در كتاب «احياء العلوم» غزالى آمده كه رسول خدا (ص) چون كسى بر او وارد مى شد، تشك زير پاى خود را به وى مى داد، و اگر او قبول نمى كرد با تعارف به وى اصرار مى نمود تا بپذيرد. (سنن النبى)


ابو ربيع گويد: روزى در منزل امام صادق (ع) بوديم، در اين بين غذا حاضر شد، در ميان سفره حليم بود، حضرت فرمود: نزديك بيائيد و بخوريد. ما امتناع كرديم، حضرت فرمود: بخوريد زيرا خوردن غذا در نزد دوستان، نشان دوستى است; پس ما شروع كرديم به خوردن و با تعارفات حضرت در خوردن زياده روى كرديم. (بحار: 47 / 40)

تَعاسُر:

با يكديگر دشوار گرفتن. قرآن كريم: (و ان تعاسرتم فسترضع له اخرى)اگر شما (پدر و مادر در امر شير كودك) با يكديگر سختگيرى نموديد، زن ديگر او را شير دهد. (طلاق: 6)

تَعاشُر:

تخالط و تصاحب قوم. آميختن همديگر را. معاشرت . همزيستى.


قال الباقر (ع): «صلاح شأن الناس التعايش و التعاشر ملء مكيال، ثلثاه فطنة و ثلث تغافل» . (بحار: 74 / 167)


قال ابوعثمان الجاحظ: جمع محمد بن على (ع) صلاح شأن الدنيا بحذافيرها فى كلمتين، فقال صلاح شأن الناس ، المعاش و التعاشر ملء مكيال: ثلثان فطنة و ثلث تغافل. (بحار:78 / 188)

تَعاضُد :

يارى نمودن همديگر را . تعاون وتناصُر .

تَعاطُف:

بر يكديگر مهربانى كردن.


امام صادق (ع): «... و انّ بعد ائتلاف قلوب الفجار اذا التقوا ـ و ان اظهروا التودد بالسنتهم ـ كبعد البهائم من التعاطف و ان طال اعتلافها على مزود واحد». (بحار:6/149)

تَعاطِى:

به دست گرفتن. به ناحق گرفتن چيزى را. مرتكب كارى شدن.

تَعاقُب :

چيزى به دنبال چيزى در آمدن. جايگزين شدن امرى پس از زوال امرى ديگر .

تَعال:

فعل امر است از «تتعالى» يعنى بيا بالا، اصلش آن است كه كسى از بالا، ديگر را كه در پائين است ندا كند و بگويد تعال، سپس در اثر كثرت استعمال به معنى بيا، به كار رفته است اعم از آنكه مخاطب در بالا باشد يا پائين يا مساوى.

تَعالِى:

بلند شدن.

تَعامُل:

با يكديگر داد و ستد كردن.

تَعامِى:

كورى را به خود بستن.

تَعانُد:

با يكديگر عناد داشتن.

تَعاوُن:

هم پشت شدن. يكديگر را يارى كردن. تعاون يكى از اصول اخلاقى اسلام است، چنانكه در قرآن كريم: (تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان) ; با يكديگر در نيكوكارى و خداترسى همكارى كنيد و در گناه و تجاوز يكديگر را يارى ننمائيد و از خدا بترسيد كه خداوند، سخت كيفر است. (مائده: 2)


امير المؤمنين (ع) ـ فى خطبة ـ : «اما بعد فقد جعل الله سبحانه لى عليكم حقا بولاية امركم، و لكم علىّ من الحق مثل الذى لى عليكم...ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على بعض، فجعلها تتكافأ...و لا تصلح الولاة الا باستقامة الرعية، فاذا ادّت الرعية الى الوالى حقه وادّى الوالى اليها حقها عزّ الحق بينهم...و اذا غلبت الرعية و اليها...فعليكم بالتناصح فى ذلك و حسن التعاون عليه... من واجب حقوق الله على عباده النصيحة بمبلغ جهدهم و التعاون على اقامة الحق بينهم ...» . (نهج:خطبه 216)


امام صادق (ع): «المسلم اخو المسلم، لا يظلمه و لا يخذله و لا يخونه، و يحق على المسلمين الاجتهاد فى التواصل، و التعاون على التعاطف و المواساة لأهل الحاجة...» . (بحار: 74 / 256)

تَعاهُد:

تفقّد و تحفظ; تيمار داشتن. با يكديگر عهد بستن. امير المؤمنين (ع) ـ فى وصيته لابنه الحسن (ع) ـ : «و اوصيك بعفو الذنب و كظم الغيظ...و التعاهد للقرآن و حسن الجوار ...» (بحار: 42 / 245). «ترك التعاهد للصديق داعية للقطيعة». (بحار:77/ 420)

تَعايُش:

با يكديگر زيستن.


امام باقر (ع): «صلاح شأن الناس، التعايش و التعاشر ملء مكيال ثلثاه فطنة و ثلث تغافل». (بحار: 74 / 167)

تَعَب:

ماندگى و مشقت. رنج و خستگى. امير المؤمنين (ع): «...و الرغبة مفتاح النصب و مطية التعب» به دنبال خوشى بودن، كليد رنج و مركب خستگى و ناراحتى است. (نهج: حكمت 371)

تَعبِئَة:

آماده و ساخته كردن متاع و كار و لشكر و جز آن را.


امير المؤمنين (ع) ـ در دستور العمل به فرمانده سپاه خود، زياد بن نضر ـ : «و لا تسيرن الكتائب من لدن الصباح الى المساء الاّ على تعبئة». (بحار: 32 / 409)

تَعَبُّد:

پرستيدن و يگانه شدن در عبادت. به بندگى گرفتن.

تَعَبُّدى:

منسوب به تعبد. در اصطلاح علم اصول، عنوان بخشى از واجبات شرعيه، آن بخش كه صحت آن مشروط به قصد قربت و نيت طاعت است، مانند نماز و روزه و حج، در قبال توصّلى، يعنى آن بخش از واجبات كه مشروط به چنين شرطى نمى باشد; مانند تطهير بدن و لباس. و به تعبير ديگر، تعبدى آن بخش از واجبات كه پذيرش آنها به صِرف عبوديت و بدون دليل، صورت مى گيرد، زيرا موقعى كه انسان با دليل و برهان، الوهيت خدا را پذيرفت و خويشتن را به بندگى موظف دانست دستورات و اوامر او را بدون استيضاح دليل، گردن مينهد;چنانكه مراجعه به پزشك چنين موضعى را در مورد پزشك دارد.

تَعبير خواب:

بيان نمودن خواب و خبر دادن از مراد آن. تعبير خواب و اعتقاد به اينكه بعضى خوابها از واقعيتهائى حكايت دارند، ميتوان از فطريات بشر به شمار آورد، و از برخى منابع معتبر مى توان دريافت كه اين امر سابقه اى ديرين دارد، از جمله قرآن كريم در مورد خوابى كه ملك مصر ديد و سرانجام به حقيقت پيوست (يوسف: 43). در ميان انبيا، آن كس كه به دانش تعبير خواب شهرت داشته ـ به موجب اخبار و آثار ـ حضرت دانيال (ع) و حضرت يوسف(ع) بوده. (بحار:14/371 و 12/219)


در اين باره كتابها به نگارش درآمده كه قديمى ترين آنها را كتاب «تعبير الرؤيا» اثر ابو جعفر محمد بن يعقوب كلينى مى توان نام برد، چنانكه ابن سينا نيز كتابى به اين نام دارد، و نيز كتابى به همين نام به ابن سيرين منسوب است. (الذريعة)


ذيل واژه «خواب ديدن»، تعبير خوابهائى از آنچه در قرآن كريم آمده و نيز مواردى از آنچه كه از زبان پيغمبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) نقل شده بيان گرديده است، و اينك به مواردى اشاره مى شود:


نقل شده كه مردى به نزد رسول خدا(ص) آمد و عرض كرد: به خواب ديدم كه سرم بريده شد و گوئى به آن مى نگريستم. پيغمبر (ص) بخنديد و فرمود: با كدام چشم به سرت نگاه مى كردى؟! به هر حال پس از چند روز از اين خواب، پيغمبر دار دنيا را وداع نمود. معبرين، سر او را به پيغمبرش، و نگاه به سر را پيروى از سنت پيغمبرش تعبير نمودند.


شخصى به امام سجاد (ع) گفت: به خواب ديدم كه در دست خود ادرار مى كنم. حضرت فرمود: همسرت با تو محرم است. در نتيجه تحقيق، معلوم شد همسرش خواهر رضاعيش بوده است .


گويند: امام سجاد (ع) بخواب ديد كه بر سينه اش نوشته است (قل هو الله احد). سعيد بن مسيّب (فقيه مشهور مدينه) چون شنيد گفت: پاره تن پيغمبر (امام سجاد) مرگش نزديك شده است.


شرحبيل بن حسنه خوابى ديد و آن را براى ابوبكر بازگو كرد، وى گفت: چشمت به خواب رفت و امر نيكى را به خواب ديدى! (ربيع الابرار: 4 / 336 ـ 339)


به «خواب ديدن» نيز رجوع شود.

تَعبِيَة:

آراستن و آماده كردن لشكر و جز آن. به «تعبئة» رجوع شود.

تَعَجُّب:

شگفت داشتن. در شگفت افتادن. به «شگفت» رجوع شود. فعل تعجب (در اصطلاح ادب) دو صيغه است: «ما افعله» مانند «ما اكرم زيدا» يعنى چه كريم است زيد! و «افعل به» مانند «اكرم بزيد» به همان معنى.

تَعجيز:

عاجز كردن. ناتوان ساختن. به عجز، منسوب كردن. يكى را عاجز دانستن.

تَعجيل:

بشتابانيدن. زودتر گرفتن كسى را. رسول الله (ص): «لا تعجّلوا الرجل عند طعامه» .

تَعَدُّد:

زيادت آمدن در عدد، كثرت.

تَعَدِّى:

در گذشتن از كار و ترك دادن. تجاوز كردن از حد خود. ستم كردن بر كسى.


امام باقر (ع): «المؤمن الذى اذا قدر لم تخرجه قدرته الى التعدى و الى ما ليس له بحق» . (بحار: 71 / 358)


امير المؤمنين (ع): «إنّ البهائم همّها بطونها، و إنّ السّباع همّها التعدى و الظلم، و إنّ النساء همّهنّ زينة الدنيا و الفساد فيها، و إنّ المؤمنين مشفقون مستكينون خائفون» . (بحار: 77 / 408)

تَعدِيل:

تسويه. راست كردن. عادل خواندن. «جرح و تعديل» به «جرح» رجوع شود.

تَعدِيَة:

بازگرداندن كسى را از كارى. درگذرانيدن. فعل لازم را متعدى كردن به مفعول، به واسطه همزه باب افعال يا تضعيف باب تفعيل يا حرف جرّ.

تَعَذُّر :

دشوار شدن كار ، سختى كار بر كننده آن . از سخنان اميرالمؤمنين على (ع) : «من العصمة تعذّر المعاصى » : سختى ودشوارى انجام گناه ، خود نوعى از حفظ خدائى است . (نهج : حكمت 345)

تَعذِيب:

عذاب كردن . در شكنجه كشيدن. به «عذاب» و «شكنجه» رجوع شود.

تَعذِير :

عذر آوردن . ثابت نشدن مر كسى را عذرى . عذر به دروغ آوردن .


اميرالمؤمنين (ع) : «اخشوا اللّه خشيةً ليست بسمعة ولا تعذير» . (بحار:78/1 از غارات ثقفى)


از سخنان حضرت صديقه فاطمه زهراء (س) هنگامى كه انصار در مقام توجيه كار خود گفتند : يا سيدة النساء لو كان ابوالحسن ذكر لنا هذا الامر من قبل ان تبرم العهد ونحكم العقد لما عدلنا عنه الى غيره .


فقالت : «اليكم عنّى فلا عذر بعد تعذيركم ولا امر بعد تقصركم» . (بحار:43/159 )

تَعَرُّب:

بيابانى شدن، در باديه جاى گرفتن. امام باقر (ع): «الكبائر ... والتعرب بعد الهجرة ...» (بحار: 68 / 206). فى الحديث: «و حرّم التعرب بعد الهجرة للرجوع عن الدين و ترك المؤازرة للانبياء و الحجج (ع)، و ما فى ذلك من الفساد» . (بحار:6/ 95)


مرحوم طريحى گفته: تعرب حرام ، عبارت است از پيوستن به بلاد كفر پس از هجرت از آنجا به بلاد اسلام. (مجمع البحرين)

تَعَرُّض:

پيش آمدن كسى را ، مزاحمت.

تَعَرُّف:

پژوهيدن.

تَعرِفَة:

صورت قيمت و ارزش كالا يا صورت مالياتى كه به كالا تعلق مى گيرد ; چون تعرفه گمركى.

تَعريب:

پاك كردن سخن از خطا. سخن پيدا گفتن.

تَعريج:

خمانيدن.

تَعريد:

درگذشتن. ترك كردن راه و منحرف شدن از آن.

تَعريس:

در آخر شب فرود آمدن.

next page

fehrest page

back page