next page

fehrest page

back page

تَعريض:

سخن سر بسته گفتن . سخنى نامصرح كه شنونده بدان ، مراد گوينده را داند. چنانكه در مقام اهانت ديگرى بگويد: «مادر من زناكار نبوده» يعنى مادر تو بوده است.


التعريض هو اللفظ الدال على الشىء من طريق المفهوم، لا بالوضع الحقيقى و لا بالمجازى، فانك اذا قلت لمن تتوقع معروفه و صلته بغير طلب: «انا محتاج و لا شىء فى يدى» ، و «انا عريان و البرد قد آذانى»، فان هذا و اشباهه تعريض بالطلب، و ليس اللفظ موضوعا للطلب لا حقيقة و لا مجازا، و انما يدل عليه من طريق المفهوم...و التعريض اخفى من الكناية، لان دلالة الكناية وضعية من جهة المجاز و دلالة التعريض من جهة المفهوم المركب و ليست وضعية. و إنّما يسمى التعريض تعريضا ; لأنّ المعنى فيه يفهم من عرض اللفظ المفهوم، اى من جانبه. (شرح نهج البلاغه لابن ابى الحديد: 5 / 59 نقلاً عن المثل السائر لابن اثير)

تَعريف:

آگاهانيدن. شناساندن. و در اصطلاح منطق شناسانيدن امور مجهوله است به واسطه امورى كه معلوم و بديهى باشند. تعريف حقيقى آن است كه حقيقت و
ذات آن به وسيله جنس و فصل يا جنس و خاصه يا جنس و عرض عام شناسانده شود كه بعضى اقسام آن را «حدّ» و بعضى «رسم» گويند.


تعريف لفظى: لغتى را به لغتى ديگر كه معروف نزد مخاطب باشد ، ترجمه كردن.

تَعَزُّز :

عزيز و ارجمند شدن . خود را عزيز و ارجمند شمردن . علىّ (ع) : «الا و انّ الذلّ فى طاعة الله اقرب الى الله من التعزّز فى معصيته» : همانا ذلت و خوارى در راه طاعت پروردگار به پيشگاه خداوند نزديك تر است از عزت و ارجمندى در عصيان و مخالفت حضرت بارى عزّ اسمه . (بحار:41/132)


آن حضرت در باره ابليس : «اعترته الحميّة ، و غلبت عليه الشقوة ، و تعزّز بخلقة النار ، و استوهن خلق الصلصال» : وى را حالت تعصب دست داد و شقاوت و بدبختى بر او غالب گشت و به آفرينش خود از آتش، خويشتن را ارجمند پنداشت و آفرينش آدم را از گل حقير شمرد . (نهج:خطبه 1)

تَعَزِّى :

شكيبائى نمودن . بازبستن و نسبت پذيرفتن راست باشد يا دروغ .


از معنى نخست : عن علىّ بن الحسين(ع) : «من تعزّى عن الدنيا بثواب الآخرة فقد تعزّى عن حقير بخطير ، و اعظم من ذلك من عدّ فائتة سلامة نالها ، و غنيمة اعين عليها» . (بحار:82/131)


اميرالمؤمنين (ع) ـ خطاب به روح رسول الله (ص) در هنگام دفن جسد فاطمة(س) ـ : «الا انّ فى التأسّى لى بعظيم فرقتك و فادح مصيبتك موضع تعزّ» . (نهج : خطبه 202)


و از معنى دوم حديث معروف از رسول خدا (ص) : «من تعزّى بعزاء الجاهليّة فاعضوه بهن ابيه ولا تكنوا» . اى من انتسب الى الجاهلية باحياء سنّة اهلها او اتباع سبيلهم فى الشتم و اللعن ، او افتخر بالآباء . (منتهى الارب)

تَعزِيَت:

تعزية، به صبر فرمودن مصيبت زده را . تسلى دادن و امر به صبر نمودن. مقابل تهنيت. فى الحديث: «كانت تعزية رسول الله (ص) آجركم الله و رحمكم». (ربيع الابرار: 4 / 180)


فى الحديث: سئل النبى (ص) عن المصافح فى التعزية، فقال: «هو سكن للمؤمن، و مَن عزّى مصابا فله مثل اجره» .


فى حديث آخر عنه (ص): «من عزّى اخاه المؤمن مِن مصيبته كساه الله ـ عز و جل ـ مِن حلل الكرامة يوم القيامة» .


و روى أنّ داود (ع) قال: «الهى ما جزاء من يعزّى الحزين على المصائب ابتغاء مرضاتك؟ قال: جزاؤه ان اكسوه رداء من اردية الايمان، استره به من النار و ادخله به الجنه» . (بحار: 82 / 93)


ابوجعفر الباقر (ع): «تعزية المسلم للمسلم الذى يعزّيه ، استرجاع عنده و تذكرة للموت و ما بعده و نحو هذا من الكلام، و كذلك الذمّى اذا كان لك جارا فاصيب بمصيبة، تقول له ايضا مثل ذلك، و ان عزّاك عن ميت فقل: هداك الله» . (بحار: 82 / 99)


كان لعلى بن الحسين (ع) جليس مات له ابن، فجزع عليه، فعزّاه و وعظه، فقال: يابن رسول الله، إنّ ابنى كان من المسرفين على نفسه . فقال: «لا تجزع، إنّ من وراء ابنك ثلاث خلال، اما أوّلهن فشهادة أن لا اله الاّ الله محمد رسول الله، و الثانية شفاعة جدى عليه الصلاة و السلام، و الثالثة رحمة الله التى وسعت كل شىء; فأينَ يخرج ابنك من واحدة من هذه الخلال» ؟! (ربيع الابرار:4/210)


به «تسليت» رجوع شود.

تَعزِير:

رد كردن و بازداشتن . منع كردن . عزّر اخاه: برادر خويش را يارى كرد، زيرا وى ، بازداشته و منع نموده دشمن او را از اينكه به وى آسيب رساند. (لتؤمنوا بالله و رسوله و تعزّروه); تا به خدا و رسولش ايمان آوريد و رسولش را يارى كنيد. (فتح:9)


راغب گفته: تنبيه مجرم را از آن رو تعزير گويند كه آن تأديب است و تأديب ، يارى كردن بر مجرم است.


در اصطلاح شرع: تاديبى است كه مادون حدّ شرعى باشد، و فرق آن با حدّ ، آن است كه حدّ مقدّر و معلوم است و تعزير به نظر امام يا نائب امام است، ديگر آنكه حدّ به شبهه ، دفع مى شود بر خلاف تعزير، و ديگر آنكه تعزير در مورد اطفال نيز اجرا مى شود بخلاف حد و از حيث شدت نبايد بالغ بر حدّ باشد. (فرهنگ معارف)


از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: هرگاه پسر بچه اى ، دختر بچه اى را كه در حد تميز نبود (و مرتكب زنا يا لواط شده بود) به نزد على (ع) مى آوردند ، حضرت تازيانه را از وسط يا از ثلث آن به دست مى گرفت و به حسب سن و سال كودك به وى مى زد و هرگز نمى گذاشت يكى از حدود الهى تعطيل گردد. (بحار: 79 / 87)


حمّاد بن عثمان گويد: از امام صادق (ع) راجع به تعزير سؤال كردم، فرمود: بايد از حدّ (شرعى) كمتر باشد. عرض كردم: يعنى از هشتاد تازيانه كمتر باشد؟ فرمود: نه، از چهل كمتر باشد ; زيرا چهل ، حدّ بَرده است. عرض كردم: چه مقدار؟ فرمود: چنانكه حاكم ، صلاح بداند بر حسب جرم مجرم و نيروى بدنى او.


در حديث آمده كه پيغمبر (ص) نهى نموده از اينكه كسى را در حال خشم ، ادب كنند. (بحار: 79 / 102)


در عهد خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين(ع)، مردى به مرد ديگرى گفت: من مادرت را به خواب ديدم و با او همبستر شدم. وى او را به نزد اميرالمؤمنين (ع) آورد و از او شكايت كرد . حضرت فرمود: اين حدّ شرعى ندارد و اگر بخواهى او را در آفتاب بداريم و تو به سايه اش تازيانه بزن، زيرا خواب ، مانند سايه است ولى او را كتك خواهيم زد تا ديگر مسلمانان را اذيّت نكند. پس حضرت دستور داد كتك مفصّلى به او زدند. (بحار:40/313)


امام كاظم (ع) فرمود: مردى را كه در ماه رمضان ، بدون عذر ، روزه خورده بود ، به نزد اميرالمؤمنين (ع) حاضر كردند . حضرت به جهت هتك حرمت ماه رمضان ، سى و نه تازيانه به او زد. (بحار: 96 / 282)

تَعزِيَة:

تعزيت، سوگوارى. به «تعزيت» رجوع شود.

تَعس :

هلاكت ، بر روى درافتادن و خوار گرديدن آنچنان كه نتواند برخيزد . (والذين كفروا فتعسا لهم و اضلّ اعمالهم) . (محمد:8)

تَعَسُّر:

دشوار و سخت گرديدن كار بر كسى . عن رسول الله (ص) : «من اعان مشغولا بمصالح دنياه او دينه على امره حتّى لا يتعسّر عليه ، اعانه الله تزاحم الاشغال و انتشار الاحوال يوم القيامة ...» . (بحار:75/21)

تَعَسُّف:

بيراه رفتن . به يكسو شدن از راه. آغاز كردن سخن با تكلف و بى هدايتى و درايت. امير المؤمنين (ع): «... و ان العالم المتعسف شبيه بالجاهل المتعنّت ...» . (نهج : حكمت 320)

تعسير:

دشوار گردانيدن . نقيض تيسير . و منه «اللهم يسّر و لا تعسّر». (منتهى الارب)

تَعَشّى:

شام خوردن.

تَعَصُّب:

عصابه بر سر بستن. عدم قبول حق ، با وجود ظهور دليل آن. جانب دارى و حمايت از كسى يا چيزى كردن. تعصّب در اصل به معنى جانبدارى از «عُصبة» يعنى خويشان پدرى است، و سپس در مطلق جانبدارى استعمال شده است .


تعصب كه در آثار و اخبار ، از آن نكوهش شده است جانبدارى از قوم و قبيله و دوستان، و يا دين و مذهبى است كه خود يا پدران او بدان وابسته بوده اند، نه بر مبناى
حق و عدل، بلكه صرفا بدين جهت كه اين امور مورد علاقه و محبت يا معبود او و آباء او بوده اند . حميت كه در قرآن از آن مذمت شده است از اين قبيل است (اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية). و اما تعصب به حق، يعنى جانبدارى از حق پس از آن كه حقيقت آن با دليل و برهان روشن شده باشد ; كارى بجا و عملى صحيح و شايسته است. روايات ذيل ، هر دو نوع تعصب را بيان مى دارند:


اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى طولانى فرمود: من در احوال اين مردم نگريستم و موارد تعصبهاشان را به زير مطالعه بردم و ديدم يا بدين غرض بود كه گروهى نادان را به فريب كشند يا اگر متعصب دليلى بر تعصب خويش داشت دليلى بود كه مقبول بى خردان بود . شما در امورى تعصب به كار مى بريد كه سببى معقول و دليلى منطقى ندارد، (نمونه چنين تعصبها) ابليس كه بر آدم تعصب نمود بدين دليل بود كه خود را از آتش و آدم را از خاك مى دانست، توانگران و خوشگذرانان به مال و ثروت خود مى نازند و بر آن تعصب مىورزند، شما اگر بخواهيد كه خواه ناخواه تعصب بورزيد مى بايست تعصب خود را در صفات ارجمند و كارهاى ستوده و امور زيبائى كه بزرگان و خانواده هاى اصيل و زعماى قبايل عرب به خويهاى پسنديده و افكار والا و عظمتهاى شامخ و آثار چشمگير خويش بدان ممتاز مى شدند به كار بنديد، پس شور و احساسات خويشتن را به جنبش درآوريد كه به صفات پسنديده اى چون: ضعيفان را به زير پر و بال خود پناه دادن و به عهد و پيمان پايدار ماندن و به نيكوكارى تصميم داشتن و با كبر و گردنكشى مبارزه كردن و سود به مردم رساندن و خود را از ستيزه بازداشتن و خونريزى را بزرگ داشتن و در حق ديگران انصاف به كار بردن و خشم خود را فرو خوردن و از فساد و تباهى در زمين اجتناب نمودن دست يابيد و بدين صفات خود را زيور كنيد. (نهج : خطبه 232)


امام صادق (ع) فرمود: كسى كه تعصّب كند يا ديگران به جانبدارى وى تعصب نمايند ، رابطه خود را از ايمان به خدا قطع نموده است.


اميرالمؤمنين (ع) فرمود : چون بخواهيد تعصّب كنيد در اخلاق پسنديده و خويهاى ستوده و كارهاى نيك تعصّب به كار بنديد.


از امام سجّاد (ع) سؤال شد: تعصّبى كه آدمى بر آن گناهكار مى شود چيست؟ فرمود: اينكه بدان گروه خود را از نيكان گروه ديگر بهتر داند.


امام صادق (ع) فرمود: كسى كه تعصّب داشته باشد ، خداوند پيشانى بندى از آتش به پيشانيش ببندد. (سفينة البحار).


ابن عباس گويد: در جنگ بنى قريظه ، پيغمبر (ص) رئيس آنها كعب بن اسد را احضار نمود كه گردنش بزند، فرمود: اى كعب آيا تو را سخن آن عالم يهودى به نام ابن حواش سود نكرد كه مى گفت: در همين روزها پيغمبرى با اين نشانه و خصوصيات در همين شهر ، ظاهر شود و من آمده ام كه به او ايمان بياورم؟ كعب گفت: آرى چنين بود و اگرنه اين بود كه يهودان مى گويند: چون ترسيد او را بكشند مسلمان شد ، هم اكنون به تو ايمان مى آوردم و تصديقت مى كردم ولى من بايد بر دين يهود بميرم. پيغمبر دستور داد او را گردن زدند. (بحار:20/247)


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اگر بخواهيد اهل تعصب باشيد ، تعصب خود را در راه يارى حق و فريادرسى بيچارگان به كار بريد. (غرر).


به «عصبيت» نيز رجوع شود.

تَعصيب:

عصابه به سر بستن. در اصطلاح فقهى : ارث بردن خويشاوندان پدرى ميت. خويشان و افراد وابسته سببى و اقرباء را عصبة گويند ; عصبه شخص ، خويشان او را گويند وارث به تعصيب ، عبارت است از اينكه وقتى از سهام صاحبان فروض ، چيزى زياد آيد آن را به پسر و پدر و كسانى كه با آنها بستگى داشته باشند تخصيص مى دهند بدون اينكه از آن به صاحبان فروض ، سهمى بدهند و آنها را صاحب عصبه گويند.


و لكن ميراث نزد اماميه به تعصيب ثابت نمى شود. بلكه پس از رد فريضه ، به كسانى كه فرض بر هستند ، هرگاه چيزى باقى بماند و براى ميت وارثى مساوى ، يعنى همدرجه با فرض برها باشد ولى فرضى براى او نباشد، باقى مانده به او اختصاص خواهد يافت.


بنابر اين هرگاه ابوين با زوج يا زوجه ، مجتمع شوند ثلث تركه متعلق به مادر است. و زوج يا زوجه هم ، نصيب اعلاى خود را خواهند برد. و باقيمانده متعلق است به پدر ، زيرا در اين حال فرضى ندارد و مساوى و همدرجه است با صاحب فرض كه مادر باشد.


و همچنين است اگر با آنها براى ميت اخوه باشد كه بودن اخوه ، موجب حجب مادر است از ثلث. و بر اين تقدير فقط مستحق سدس است. و نصف آن ، مال زوج و باقيمانده متعلق به پدر خواهد بود.


و همچنين است اجتماع ابوين و پسر و زوج ، زيرا ربع تركه مال زوج است و هر يك از پدر و مادر سدس مى برند و باقيمانده متعلق به پسر خواهد بود زيرا پسر از كسانى است كه به قرابت، ارث مى برد.


و همچنين است زوج و اخوان مادرى و برادر يا اخوه ابى و امى يا پدرى ; زيرا در اين صورت زوج مستحق نصف است و برادرِ مادرى مستحق ثلث و باقى متعلق به برادر يا اخوه ابى و امى يا پدرى است زيرا در اين صورت زوج مستحق نصف است و برادرِ مادرى ، مستحق ثلث و باقى ، متعلق به برادر يا اخوه ابى و امى يا ابى تنها است به جهت اينكه براى آنها فرضى نيست.


و اگر در جائى كه تركه زائد بر فروض است بين اقارب ميت ، ورّاثى كه مساوى و همدرجه باشد با صاحبان فرض وجود نداشته باشد ، مقدار زائد بر سهام صاحبان فرض بين آنها به نسبت سهامشان تقسيم مى شود. به استثناء زوج و زوجه كه به آنها از آن زياده ، چيزى داده نمى شود.


بنابر اين اگر پدر و مادر يا يكى از آنها با دختر برادر و عمو ، مجتمع شوند نصف تركه، مال دختر است. و هر يك از پدر و مادر و دختر اخماساً به نسبت سهامشان تقسيم مى شود. و به برادر و عمو چيزى داده نمى شود. (كليات حقوقى : 401، 402)

تَعَطُّل:

بى زيور شدن . بى پيرايه ماندن زن. بيكار ماندن.

تَعطيل:

فرو گذاشتن. متوقف كردن كارى و عملى. زمان فراغت و بيكارى.


از امام صادق (ع) روايت است كه به قوم يهود ـ از جانب خدا ـ دستور آمده بود كه جمعه را تعطيل كنند، آنها (مخالفت نموده) جمعه را رها ساختند و شنبه را تعطيل كردند از اين جهت صيد (ماهى) در روز شنبه بر آنان حرام شد. (بحار: 14 / 50)

تَعظيم:

بزرگ داشتن و بزرگ گردانيدن. توقير و احترام و حرمت و تكريم. قرآن كريم: (و من يعظّم شعائر الله فانها من تقوى القلوب) (حج: 32). (و من يعظّم حرمات الله فهو خير له عند ربه). (حج: 30)


اميرالمؤمنين (ع) ـ فى اقسام نقلة الحديث ـ : «و آخر رابع، لم يكذب على الله و لا على رسوله، مبغض للكذب خوفا من الله و تعظيما لرسول الله (ص) ...» . (نهج : خطبه 210)


«فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك ... و الامامة (الامانة) نظاما للامة و الطاعه تعظيما للامامة» . (نهج : حكمت 252)


رسول الله (ص): «من تعظيم الله عزوجلّ إجلال ذى الشيبة المؤمن» . (بحار:75/137)


عن ابى بصير، قال: سألت أبا عبدالله (ع) عن العلة فى تعظيم المساجد، فقال: «انما اُمر بتعظيم المساجد لأنها بيوت الله فى الارض». (بحار: 84 / 6)

تَعظيم وارد:

در تداول امروز ، يعنى بپاخاستن به احترام كسى. اين كار از نظر حديث در بعضى موارد ، ممدوح و ستوده آمده است و در برخى موارد ، مذموم و نكوهيده، ذيل واژه «ايستادن» رواياتى بيان گرديد، و اينك: اميرالمؤمنين (ع): ميهمانت را گرامى دار هر چند كوچك (و حقير) باشد، و به احترام و گراميداشت آموزگارت بپاخيز ، گرچه امير (و داراى مقام زعامت و سرورى) باشى. (غرر الحكم)


به «ايستادن» رجوع شود.

تَعَفُّف:

عفت ورزيدن. به تكلف پارسائى نمودن. قرآن كريم: (للفقراء الذين احصروا فى سبيل الله لا يستطيعون ضربا فى الارض يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف...) ; صدقات حق مستمندانى است كه در راه خدا به تنگنا قرار گرفته توان كسب و كار ندارند، از فرط عفت و مناعت طبع ، آنكه از حال آنها بى خبر است آنان را بى نياز مى پندارد ... (بقره: 275)


امام باقر (ع): «مروّة الصبر فى حال الحاجة و الفاقة والتعفف و الغناء اكثر من مروّة الاعطاء» . (بحار: 71 / 82)


رسول الله (ص): «ثلاثة لا يزيد الله بهن الاّ خيراً: التواضع لا يزيد الله به الا ارتفاعا، و ذل النفس لا يزيد الله به الاّ عزّا، و التعفّف لايزيد الله به الاّ غنى». (بحار:75/123)


اميرالمؤمنين (ع): «يا كميل! حسن خلق المؤمن من التواضع و جماله التعفف و شرفه الشفقة و عزه ترك القال و القيل» . (بحار:77/ 268)

تَعَفُّن:

پوسيدگى . گنديدگى.

تعفير:

در خاك غلطانيدن . خاك آلود كردن. امام عسكرى (ع): «علامات المؤمن خمس: صلاة الاحدى و الخمسين و زيارة الاربعين و التختّم باليمين و تعفير الجبين و الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم» . (بحار:85/ 75)

تَعَقُّد:

بسته شدن. غليظ شدن دو تاب. مشكل شدن كار.

تَعَقُّل:

در يكديگر آوردن انگشتان هر دو دست را ، تا بر شتر ايستاده سوار شود. بند آوردن دوا ، شكم كسى را. درك كردن . هوش به خود آوردن.

تَعقيب:

دنبال كردن. كارى را دوباره كردن. بازگشتن. فسخ كردن حاكم ، حكم حاكم پيشين را با حكم ديگرى. نشستن بعد از نماز جهت دعا و انتظار ... ومنه الحديث : من عقّب فى الصلاة فهو فى الصلاة . و قوله تعالى : (ولىّ مدبرا و لم يعقّب يا موسى) أى لم يعطف و لم ينتظر. (منتهى الارب)


تعقيب نماز يعنى به دعا و ذكر پرداختن پس از انجام آن ، از سنتهاى اكيده اسلامى است. از امام صادق (ع) روايت شده كه تعقيب در به دست آمدن روزى از سفرهاى تجارتى ، كارسازتر است.


از حضرت رسول (ص) روايت است كه چون بنده از نماز فارغ مى شود و از خداوند حاجتى نمى خواهد خداى تعالى به ملائكه مى فرمايد: بنده ام را بنگريد كه نمازش را به پايان رساند و از من چيزى نخواست ، گوئى وى از من بى نياز است، نمازش را برگيريد و برويش بزنيد. (سفينة البحار)


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: شايسته است بنده (پس از نماز) از جاى خود جدا نشود تا اينكه بهشت را از خدا بخواهد و از دوزخ به خدا پناه برد و تزويج به حورالعين را از حضرتش درخواست نمايد.


امام صادق (ع) فرمود: خداوند ، نمازهاى پنجگانه را در بهترين ساعات بر شما واجب نموده پس بر شما باد به دعا پس از هر نماز.


نبى اكرم (ص) فرمود: هر كه نماز فريضه را انجام دهد به نزد پروردگار دعائى مستجاب دارد. (بحار:10/89 و 85/320)


در كتاب دعوات راوندى آمده كه امير المؤمنين (ع) به براء بن عازب فرمود: مى خواهى تو را چيزى بياموزم كه چون بدان عمل كنى دوست راستين خدا باشى؟ براء گويد: عرض كردم: آرى يا اميرالمؤمنين(ع). فرمود: پس از هر نماز ، ده بار خداى را تسبيح مى كنى و ده بار حضرتش را حمد و ثنا مى گوئى و ده بار مقام عزت را تكبير مى گوئى و سپس ده بار مى گوئى لا اله الا الله، كه اگر اين كار بكنى هزار بلا در دنيا از تو برطرف مى گردد كه آسان ترين آنها از دين برگشتن باشد، و هزار مرتبه و درجه براى آخرتت ذخيره مى شود كه آسان ترين آنها مجاورت رسول الله (ص) باشد.


نبىّ اكرم (ص) فرمود: هر آن بنده كه بعد از نماز دستان خويش را بگشايد و بگويد: «الهى و اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اله جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل اسألك ان تستجيب دعوتى فإنّى مضطرّ، و تعصمنى فى دينى فإنّى مبتلى، و تنالنى برحمتك فإنّى مذنب، و تنفى عنّى الفقر فإنّى مسكين» مگر اينكه شايسته باشد خداوند دستهاى او را خالى از حاجاتى كه خواسته برنگرداند. و فرمود: هر كه «آية الكرسى» را پس از نمازهاى فريضه يوميه بخواند ، نمازش مقبول گردد و در امان خدا باشد و خداوند او را محفوظ دارد. (بحار: 86 / 34)


امام صادق (ع) فرمود: تسبيح فاطمه زهرا (س) پس از هر نماز به نزد من افضل است از اينكه هر روز هزار ركعت نماز بجاى آورده شود. (بحار: 85 / 331)


از آن حضرت نقل شده كه جبرئيل (ع) در زندان به نزد يوسف (ع) آمد و به وى گفت: پس از هر نماز واجب سه بار بگو: «اللهم اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا و ارزقنى من حيث احتسب و من حيث لا احتسب». (بحار: 12 / 256)


از رسول خدا (ص) روايت شده كه هر آن كس بخواهد كه خداوند وى را در قيامت به جهت كارهاى زشتش بر پاى نايستاند و ديوان حسابى برايش نگشايد، اين دعا را (با توجه به معانى آن) پس از هر نماز بخواند: «اللهم ان مغفرتك ارجى من عملى و ان رحمتك اوسع من ذنبى، اللهم إنْ كان ذنبى عندك عظيما فعفوك اعظم من ذنبى، اللهم إنْ لم اكن اهلا أنْ ترحمنى فرحمتك اهل أنْ تبلغنى و تسعنى، لأنّها وسعت كل شىء، برحتمك يا ارحم الراحمين». (بحار:86/37)


جهت اطلاع از تعقيبات مفصله به كتب مربوطه رجوع شود.

تَعقيد:

بسته شدن. جوشانيدن چيزى تا غليظ شود. مستحكم كردن پيمان و جز آن. پيچيده ساختن كلام چنانكه به آسانى معنى آن آشكار نگردد، و آن يا از جهت خللى است كه در ترتيب الفاظ است به واسطه تقدم و تأخر و اضمار و جز آن كه تعقيد لفظى است، يا در معنى است كه انتقال ذهن از معنى اول ـ كه مفهوم لغوى لفظ است ـ به معنى دوم كه مراد است دچار اشكال گردد، چنانكه در بعضى از كنايات بعيده ، بدون ايراد قرينه. و بالجمله تعقيد يا از جهت خلل در الفاظ است يا از جهت خلل در معنى. (فرهنگ معارف اسلامى)

تَعقيم:

نازاينده گردانيدن.

تَعَلُّق:

چنگ در زدن . در آويختن . پيوستگى و دوستى و محبت و دلبستگى و اتصال و ارتباط. تعلق به دنيا، ضد زهد و بى رغبتى به آن.


امام صادق (ع): آن كس كه وابستگى و تعلقش به دنيا بيشتر بُوَد، حسرت و افسوسش گاه جدائى از دنيا شديدتر باشد. (بحار: 72 / 54)


روايات در اين باره بسيار آمده كه به مناسبات گوناگون در اين كتاب مخصوصاً ذيل واژه «زهد» ذكر شده است.


تعلق در اصطلاح فلسفه: ارتباط چيزى است به چيز ديگر از جهت نيازى كه متعلِّق به متعلَّق دارد، و آن بر حسب قوت و ضعف و نحوه ارتباط و وابستگى متفاوت بوده و اقسامى دارد:


1 ـ قوى ترين تعلقات ، تعلق بر حسب ماهيت و معنى است مانند تعلق ماهيت به وجود.


2 ـ تعلق بر حسب ذات و حقيقت كه ذات و حقيقت شىء بامرى ديگر تعلق يابد بذاته و هويته مانند تعلق ممكن به واجب.


3 ـ تعلق برحسب ذات و نوعيت جمعاً به ذات «متعلقٌ به، و به نوعيت آن مانند تعلق عرض به معروض.


4 ـ تعلق بر حسب وجود و تشخص حدوثاً و بقاء ، به طبيعت و نوعيت متعلقٌ به مانند تعلق ماده به صورت.


5 ـ تعلق برحسب وجود ، حدوثاً نه بقاء، مانند تعلق نفس به بدن ، از نظر صدرالدين و كسانى كه نفس را جسمانية الحدوث و روحانية البقاء مى دانند.


6 ـ تعلق برحسب استكمال و اكتساب فضيلت براى وجود ، نه بر حسب اصل وجود ، مانند تعلق نفس به بدن نزد
اكثر حكماء كه گويند : تعلق نفس به
بدن بعد از بلوغ صورى آن است و قائل به روحانية الحدوث نفس اند ، نفوس ناطقه را قبل از ابدان موجود مى دانند ، و گويند كه نفوس جهت كسب كمال و فضيلت به ابدان دنيوى و مادى تعلق يابند. (اسفار:4/79 ـ دستور:1/328)

تَعَلُّل:

روزگار گذاشتن و به چيزى بهانه كردن . دفع الوقت . عذر و بهانه و ايرادِ اعتراض. بيمار شدن.

تَعَلُّم:

بياموختن . مطاوعه تعليم است . يقال: علّمته فَتَعَلَّمَ.


امام موسى بن جعفر (ع): «يا هشام ! تعلّمْ من العلم ما جهلت، و علّم الجاهل ممّا علمت» . (بحار: 1 / 148)


رسول الله (ص): «من تعلّم مسئلة
واحدة قلّده الله يوم القيامة الف قلائد
من نور و غفر له الف ذنب ...» (بحار:1/180). «من تعلم بابا من العلم عمل به أو لم يعمل كان افضل مِن أنْ يصلى الف ركعة تطوعاً» . (بحار:1/180)


امام باقر (ع): «تعلّم حسن الاستماع كما تتعلم حسن القول، و لا تقطع على احد حديثه». (بحار: 1 / 222)


رسول الله (ص): «من تعلّم فى شبابه كان بمنزلة الرسم فى الحجر، و من تعلّم و هو كبير كان بمنزلة الكتاب على وجه الماء». (بحار:1 / 222)


امام صادق (ع): «من تعلم لله عزوجل، و عمل لله و علّم لله، دُعى فى ملكوت السماوات عظيما، و قيل: تعلم لله و علّم لله». (بحار: 2 / 29)


رسول الله (ص): «من تعلم علما لغير الله أو اراد به غير الله فليتبوَّأ مقعده من النار» . (بحار: 2 / 38)

تَعَلِّى:

بلند شدن به درنگ . تعلّى عنّى: ترفع علىّ.

تَعلِيف:

علف دادن به ستور و جز آن.

تَعلِيق:

درآويختن. در فقه مقابل
تنجيز، و اين در عقود آيد، چنانكه
گوئى «بعتك دارى بكذا إنْ قدم زيد».
و فقها چنين عقدى را باطل دانند، مگر آنكه معلقٌ عليه ، محقق الوقوع و معلوم عند الطرفين باشد. تعليق نزد نحويان ، ابطال عمل افعال قلوب است لفظاً نه محلاً ، مانند «علمت أزيدٌ عندك أمْ عمرو» كه وقوع همزه استفهام بين آنها موجب تعليق شده است، به خلاف «الغاء» كه ابطال عمل است لفظا و معنى.

تَعلِيل:

مشغول كردن كسى را به طعام و جز آن. بيان علت و سبب.

تَعلِيم:

بياموختن و بياگاهانيدن. قرآن كريم: (هو الذى بعث فى الامّيّين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة). (جمعه: 2)


نبى اكرم (ص) فرمود: سه خصلت است كه از حقايق ايمان است: بخشش در تنگدستى و انصاف درباره ديگران و فرا دادن دانش به دانش آموزان.


و فرمود: زكات علم اين است كه آن را به كسى كه نمى داند ، تعليم كنى. (بحار: 2 / 15 و 96 / 136)


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: فرا گيرى علم را آنگاه خداوند بر جاهل واجب نمود كه تعليم را بر عالم واجب ساخت. و فرمود: سپاس عالِم بر نعمت علمى كه خداوند به وى داده آن است كه آن را در اختيار ديگران نهد. (بحار: 2 / 81)


امام عسكرى (ع) فرمود: آن دانشمند شيعه ما كه به احكام دين آشنا باشد و شيعيان ناآگاه ما را از تاريكى جهل به نور علم آگاه سازد در قيامت تاجى از نور بر سر

next page

fehrest page

back page