موجودات عالم ، وجوه مشتركى دارند و وجوه امتيازى و همان مابه الامتياز است كه در انواع و افراد ، نوعى و صنفى موجب تشكيك است . و هر فردى از نوعى را موجود جدا از ساير افراد همنوع خود نشان مى دهد . و تشكيك به همين اعتبار گفته مى شود . (فرهنگ علوم عقلى) و رجوع به اسفار:2/1 شود .
تركيبها :
ـ تشكيك اتفاقى ، اين اصطلاح را آخوند ملاصدرا در مواردى به كار برده است و ظاهراً مراد او از اين نوع تشكيك نحوه تشكيك خاص است كه در وجود قائل است . كه نه از قبيل تشكيك عامى است و نه خاصى . و شايد نظر او اين است كه وجود با آنكه در حقيقت نوعيه يكسانند در مراتب مشككند و در عين اتحاد در نوع به كمال و نقص مشككند و تشكيك آنها در مراتب است . و آن مراتب هم امور عدمى هستند و بنابر اين در عين اتفاق در نوع ، مشكك مى باشند . (از اسفار:1/14)
ـ تشكيك خاص ، تشكيك را در موردى خاص گويند كه مابه الاختلاف در آن عين مابه الاتحاد باشد نه به امور زائده بر ذات . (فرهنگ علوم عقلى)
ـ تشكيك عامى ، تشكيك را در موردى عامى گويند كه مابه الاختلاف در آن غير مابه الاتحاد باشد . و در حقيقت تشكيك به امور زائده بر ذات باشد : از قبيل عوارض و قوابل . (فرهنگ علوم عقلى دكتر سجادى : 161 ـ 162)
تَشكيل:
صورت دادن. ساختگى و صورت بستگى و انتظام و ترتيب. سازمان دادن. تشكيل حكومت اسلامى: سازمان دادن آن. به «حكومت» رجوع شود.
تَشميت:
دعا كردن كسى را كه عطسه زند. دعا كردن به خير و بركت. دعا كردن كسى را كه دشمن شاد نگردد .
تَشمير:
جامه را فراهم گرفتن . دامن بر ميان زدن.
تَشميس:
چيزى را به آفتاب ، سوختن يا در آفتاب گستردن.
تَشَنُّج:
در كشيدگى و ترنجيدگى پوست. يقال: تشنج جلده، أى : تقبّض. به هم بازآمدن و كوتاه شدن عضله ها و عصبها. درمان تشنج به «عصب» رجوع شود.
تِشنَگى:
حاصل مصدر از تشنه، عطش. امام باقر (ع) ـ در معنى آيه (اليوم تجزون عذاب الهون) ـ : مراد از «عذاب الهون» ، تشنگى در قيامت است. (بحار: 7 / 186)
رسول الله (ص): به تشنگى و گرسنگيتان در اين ماه (ماه رمضان) گرسنگى و تشنگى روز قيامت به ياد آريد ... (بحار:69/356)
تِشنه:
كسى كه ميل و خواهش نوشيدن آب را دارد. عطشان. از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: سوگند به آن كه مرا به حق فرستاد كه ميگسار ، تشنه مى ميرد و تشنه در قبر (و در عالم برزخ) مى زيد و روز قيامت ، تشنه محشور مى گردد و هزار سال «آهاى تشنه ام، آهاى تشنه ام» مى گويد و سپس آبى برايش حاضر مى كنند كه از چرك و ريم دوزخيان باشد و چون به نزديك صورت آيد گوشت صورت را كباب كند ; پس گوشت چهره اش بريان گردد و دندانها و چشمانش پراكنده در آن ظرف آب بريزند، اما چاره اى از نوشيدن آن آب نداشته باشد و بناچار بنوشد و محض نوشيدن، امعاء و احشائش ذوب شوند... (بحار: 8 / 144)
تَشنيع:
زشت گفتن به كسى . بسيار سرزنش و بدگوئى كردن كسى را.
تَشنيق:
پاره پاره نمودن و آراستن چيزى را.
تَشَوُّش :
شوريده شدن كار .
تَشَوُّف:
برآمدن بر چيزى تا بنگرد. خويشتن را آراستن.
تَشَوُّق:
آرزومند شدن . آرزومندى نمودن.
تَشَؤُّم:
فال بد زدن به چيزى . ضد تيمن. تشؤم در اسلام مردود شمرده شده، به خلاف تيمن كه مقبول آمده است.
به «فال» رجوع شود.
تشويش:
شوريده گردانيدن . پريشان كردن. در قاموس آمده است كه تشويش و مشوش و تشوش ، همگى لحن (غلط)اند و صحيح آن تهويش و تهوش و مهوّش است.
تشويق:
آرزومند گردانيدن . به آرزو آوردن كسى را . برانگيختن يا به شوق آوردن كسى را. شوّقه اليه: هيّجه ، أى : حمله الى الشوق. در آن فصل از نامه اميرالمؤمنين(ع) به مالك اشتر كه به كارگزاران حكومتى مربوط است، در اين باره چنين آمده:
«و لا يكوننّ المحسن و المسىء عندك بمنزلة سواء، فان فى ذلك تزهيدا لاهل الاحسان فى الاحسان و تدريبا لاهل الاسائة على الاسائة، و الزم كلا منهم ما الزم نفسه» اى مالك ! مبادا نيكوكار و بدكار ، به نزد تو به يك پايه بوَد، كه اين كار موجب شود كه نيكوكار از نكوكارى بى رغبت و دل سرد گردد، و بدكار به بدكارى ترغيب شود، و هر يك از آنها را به تناسب آنچه كه خود گزيده ، پاداش بده (نكوكار را به پاداش نيكو تشويق نما و بدكار را به كيفر كردار خويش رسان). (نهج : نامه 53)
تشويه:
زشت گردانيدن روى را.
عن جعفر بن محمد (ع) انه رخّص فى الكىّ فيما لا يتخوف فيه الهلاك و لا يكون فيه تشويه. (بحار: 62 / 74)
تَشَهُّد:
شهادت گفتن. در اصطلاح فقه، يكى از اجزاء واجبه نماز است كه در نشست پس از ركعت اول (در نماز وتر) و پس از ركعت دوم هر نماز، و نيز در نشست پس از ركعت چهارم در نمازهاى ظهر و عصر و عشاء، و ركعت سوم در نماز مغرب گفته شود: «اشهد أن لا اله الاّ الله وحده لا شريك له و اشهد أنّ محمداً عبدُه و رسولُه، اللهم صل على محمد و آل محمد». و مستحب است اين جملات نيز به آخر آن افزوده شود: «و تقبّل شفاعتَه وَارْفَع درجتَه، السلام عليك ايّها النبىّ و رحمة الله و بركاته». چنان كه مستحب است اذكارى خاص در ابتداى آن نيز آورده شود. تشهد به كيفيتهاى ديگرى نيز در احاديث آمده است كه به كتب مفصله مربوطه رجوع شود.
تَشَهِّى:
آرزو كردن و آرزومند چيزى شدن.
تَشهير:
آشكارا كردن . شهرت دادن رسوائى كسى را چنان كه كسى را بر خر سوار كرده بشهر گردانيدن. (غياث اللغات)
تَشَيُّع:
دعوى مذهب شيعه كردن، خود را شيعه وانمودن. خود را شيعه نمودن.
به «شيعه» رجوع شود.
تَشييد:
بلند كردن بناء . برافراشتن چيزى. مجازاً: استوا و محكم كردن.
تَشييع:
از پى مسافر و جنازه شدن. به «بدرقه» رجوع شود.
تَشييع جنازه:
به همراه و در پى جنازه شدن احتراماً و تجليلاً، اين كار از جمله دستورات اكيده دين مبين اسلام است كه در احاديث و روايات فضيلت بسيار برايش بيان شده، و پيشوايان اسلام، خود بدين امر كاملاً پايبند بوده و پيروان خويش را بدان تشويق و ترغيب مى نموده اند.
امام صادق (ع) فرمود: هر كه جنازه مؤمنى را تشييع كند تا آنكه او را به خاك سپارد ، چون بميرد خداوند ، هفتاد هزار ملك بگمارد كه وى را تشييع نمايند و برايش طلب مغفرت كنند تا گاهى كه از قبرش برون آيد.
و فرمود: هر آن كس جنازه مسلمانى را تشييع كند ، بيست و پنج گناه كبيره از او فرو ريزد و اگر چهار گوشه جنازه را به دوش كشد ، به كلى از گناه بيرون رود.
از آن حضرت (ع) روايت شده كه پيغمبر(ص) نهى نمود از گريه بلند و شيون ، در مرگ كسى ; و نيز نهى فرمود از نوحه سرائى در سوگ مردگان و گوش دادن آن ; و نهى فرمود: از اين كه زنان به دنبال جنازه روند.
پيغمبر (ص) فرمود: بر شما باد در هنگام تشييع جنازه ، به وقار و آرامش و ميانه روى در راه رفتن. (بحار: 81 / 257 ـ 259)
از حضرت رضا (ع) آمده كه فرمود: به دنبال جنازه راه بروند نه پيشاپيش آن.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: روزى حضرت رسول (ص) از خانه بيرون آمد ديد جمعى زن در جائى نشسته اند، فرمود: براى چه اينجا نشسته ايد؟ گفتند: منتظر جنازه اى هستيم كه آن را از اينجا عبور مى دهند. فرمود: مگر شما جنازه به دوش مى كشيد؟ گفتند: نه. فرمود: آن را غسل مى دهيد؟ گفتند: نه. فرمود: آن را در قبر مى نهيد؟ گفتند: نه. فرمود: پس برگرديد كه گناه مى بريد و ثواب نمى بريد. (بحار:81/262)
پيغمبر (ص) فرمود: هر گاه شما را به عروسى دعوت كنند ديرتر برويد ; زيرا مجلس ، شما را چنان به ياد دنيا مى آورد، و اگر به جنازه اى خوانده شديد با شتاب برويد. (بحار: 81 / 258)
زراره گويد: روزى امام باقر (ع) ، جنازه يكى از بيت قريش تشييع مى نمود . من نيز در خدمتش بودم، عطا (يكى از فقهاى اهل سنت مدينه) نيز در آن تشييع ، شركت داشت. در اين بين صداى شيون زنى بلند شد. عطا به وى گفت: ساكت باش وگرنه من برمى گردم. زن ساكت نگشت و عطا برگشت. به حضرت گفتم: عطا بازگشت. فرمود: چرا؟! عرض كردم زنى شيون كرد، عطا او را منع نمود ولى ساكت نشد و عطا برگشت. فرمود: برويم زيرا اگر بنا باشد هرگاه كار غلطى در كنار كار حقى بود ، ما آن كار حق را رها سازيم حق مسلمانى را نتوانيم ادا نمود. چون حضرت بر جنازه نماز خواند ، ولىّ ميّت عرض كرد خدا اجرت دهد، شما از راه رفتن عاجزيد به خانه برگرديد. حضرت نپذيرفت و به تشييع ادامه داد.
من عرض كردم: ولىّ ميت ، خود اجازه داده كه شما برگرديد؟ فرمود: برويم، ما كه به اجازه او نيامده ايم كه به اجازه او برگرديم! ما به اميد ثواب آمده ايم، هر چه بيشتر جنازه را دنبال كنيم بيشتر ثواب مى بريم. (بحار:46/300)
تَصابى:
فريب دادن كسى را و مقتول ساختن. ميل كردن به سوى كودكى ، به بازى و لهو. أمرَد پرستى و بچه بازى.
تَصادُف:
مقابل و روبرو شدن بدون قصد . برخورد.
تَصادُق:
با يكديگر راست گفتن. با يكديگر راست شدن در دوستى و سخن. با هم دوستى كردن.
تَصادُم:
به هم واكوفتن.
تَصارُع:
كشتى گرفتن.
تَصاعُد:
دشوار شدن. به بالا بر شدن.
تَصاغُر :
خوار و حقير آمدن به چشم كسى .
تَصافّ:
همديگر صف بستن . تصافّ القوم: اجتمعوا صفا.
تَصافُح:
دست يكديگر گرفتن . گرفتن هر يك ، دست يار خود را چنانكه در ملاقات و تسليم ، عمل كنند.
تَصافُق:
با يكديگر بيعت كردن . همديگر دست زدن در بيع و بيعت.
تَصافِى:
با يكديگر دوستى ويژه داشتن.
تَصالُح:
با يكديگر صلح كردن.
تَصاوُل :
بر يكديگر حمله بردن و برجستن . اميرالمؤمنين (ع) در وصف اصحاب پيغمبر در صدر اسلام و فداكاريهاى آنها در نبرد با دشمن :
«ولقد كان الرجل منّا و الآخر من عدوّنا يتصاولان تصاول الفحلين ...» : ما بدين سان با كفار نبرد مى داديم كه : يكى از ما چون با حريف نبرد خود به يكديگر حمله مى كردند بسان دو قهرمان بر يكديگر مى تاختند هر كدام مى خواست كار ديگرى را تمام كند ، تا كداميك جام مرگ را به ديگرى بنوشاند ... (نهج : خطبه 56)
تَصاوِير :
جِ تصوير . صورتهاى برانگيخته از چوب و گل و جز آن . نگارها .
عن جعفر بن محمد (ع) انّه كره التصاوير فى القبلة . (بحار:83/303)
اميرالمؤمنين (ع) ـ در اخلاق رسول خدا ـ : «و يكون الستر على باب بيته فتكون فيه التصاوير فيقول : يا فلانة ـ لاحدى ازواجه ـ غيّبيه عنّى ، فانّى اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا و زخارفها ...» . (نهج : خطبه 160)
تَصَبُّر:
شكيبائى كردن.
تَصَبِّى:
فريفتن مرد ، زن را و در فتنه انداختن . دل ببردن.
تَصبير:
امر كردن كسى را به شكيبائى.
تَصحيح:
از بين بردن بيمارى از مريض. راست و درست كردن.
تَصحيف:
خطا كردن در كتابت. خطا كردن در قرائت كلمه و روايت آن در كتاب، و گويند تحريف كلمه است از وضع آن.
تحريف در حديث: تغيير حديث است به تغيير نقاط به غير حروف.
تَصَدُّر:
سينه راست كرده نشستن در مجلس. در صدر نشستن.
تَصَدُّع:
پراكنده شدن . شكافته شدن و پاره پاره شدن. قرآن كريم: (متصدعا من خشية الله). (حشر: 21)
تَصَدُّق:
صدقه دادن. مال به مستمندان دادن. قرآن كريم: (ان المصّدّقين و المصّدّقات و اقرضوا الله قرضاً حسناً يضاعف لهم و لهم اجر كريم) ; همانا مردان و زنانى كه در راه خدا تصدق كنند و به ديگران نيكى نموده ، وامى نيكو (عملى نيكو به منظور پاداش آن جهان) به خدا دهند ، خداوند اجر آنها را چند برابر سازد و آنها راست مزدى ارجمند. (حديد: 18)
عن هارون بن عيسى قال: «قال أبو عبدالله (ع) لابنه محمد: كم فضل معك من تلك النفقة؟ قال: اربعون دينارا. قال: اخرج و تصدق بها. قال : انه لم يبق معى غيرها! قال: تصدق بها، فان الله عزوجل يخلفها، اما علمت ان لكل شىء مفتاحا و مفتاح الرزق الصدقة؟ فتصدق بها. ففعل، فما لبث ابو عبدالله (ع) الا عشرة حتى جائه من موضع اربعة آلاف دينار. فقال: يا بنىّ: اعطينا الله اربعين دينارا فاعطانا الله اربعة آلاف دينار» . (بحار: 47 / 38)
به «صدقه» رجوع شود.
تَصَدِّى:
پيش آمدن. تعرض نمودن به چيزى، و آن استشراف بر آن است تا ناظر بر آن چيز باشد. تصدى كارى: مباشرت آن.
تَصدِير:
نوشتن عنوان و صدر نامه را. مقدم گردانيدن.
تَصدِيع:
پراكنده كردن . جدا جدا كردن. درد سر دادن.
تَصدِيق:
راستگو داشتن و راست پنداشتن . باور داشتن. قرآن كريم: (ما كان حديثا يفترى و لكن تصديق الذى بين يديه...) . (يوسف: 111)
تصديق در اصطلاح منطق، علم و اطلاع به خبر را گويند، در قبال تصور كه آگاهى به شىء باشد. خود آنها تصديق را اين گونه تعريف كنند: تصديق ، عبارت است از اذعان به نسبت ميان امور، و در هر تصديقى ـ بنا بر مشهور ـ سه تصور ، لازم است: تصور موضوع، تصوّر محمول و تصور نسبت ميان موضوع و محمول...
تَصدِيَة:
دست برهم زدن. قرآن كريم: (ما كان صلاتهم عند البيت الاّ مكاء و تصدية) نماز آنها (مشركان) در كنار كعبه جز صفير و كف زدنى نبود. (انفال: 35)
تَصَرُّف:
دست در كارى كردن، دست در كارى زدن. تصرف در فقه اسلام، موضوع احكامى چند است كه در ابواب مختلف به تفصيل از آن ، سخن رفته است ; از جمله: جواز تصرف در مال و ملك غير ، منوط به اذن صريح يا اذن فحواى مالك، و در بعضى موارد ، اذن حاكم اسلامى است. و در غير اين صورت ، آن تصرف غاصبانه و حرام، و غاصب علاوه بر معصيت غصب، ضامن اصل مال و منافع تالفه اعم از مستوفات و غير مستوفات مى باشد.
جواز تصرف مالك ، در ملك خويش مشروط به اين است كه وى از طرف حاكم ، محجور (ممنوع التصرف در ملك خود) نباشد، چنانكه صغير يا سفيه يا مفلس باشد.
به «حجر» رجوع شود.
تَصَرُّم :
چابكى كردن . سپرى شدن . اميرالمؤمنين (ع) : «الا و انّ الدنيا قد تصرّمت و آذنت بانقضاء و تنكّرت معروفها و ادبرت حذّاء ...» . (نهج : خطبه 52)
تَصريح:
هويدا گفتن . خلاف تعريض.
تَصريف:
گردانيدن، دگرگون ساختن. قرآن كريم: (ان فى خلق السماوات و الارض و ... و تصريف الرياح و السحاب المسخّر بين السماء و الارض لآيات لقوم يعقلون)همانا در آفرينش آسمانها و زمين و... و در گردانيدن بادها به هر سوى ، و در آفرينش ابر كه ميان آسمان و زمين مسخر است، براى خردمندان آيتى است بر وجود آفريدگارى حكيم و توانا. (بقره: 165)
تَصرِيَة:
نادوشيدن گوسفند و جز آن را تا شير در پستان جمع شود و جلب نظر خريدار كند، اين كار علاوه بر اين كه خود نوعى تدليس است و تدليس حرام است، نهى بخصوص از پيغمبر (ص) در اين باره نيز آمده است. (بحار: 76 / 346)
تَصعيب:
دشوار گردانيدن چيزى را.
تَصعير:
روى بگردانيدن . كژ كردن رخسار از كبر. قرآن كريم: (و لا تصعّر خدّك للناس)(لقمان: 18). اى لا تمله عنهم كما يفعل المتكبرون. (اقرب الموارد)
تَصغير:
خرد كردن چيزى يا كسى را . كوچك كردن . تحقير.
در تداول علم صرف جارى كردن اسم را بر «فُعَيل» و نحو آن، و در فارسى كاف ما قبل مفتوح مانند پسرك، و «چه» مانند باغچه.
تَصَفُّح:
نگريستن چيزى به استقصاء و دقّت . صفحه صفحه نگريستن.
تَصفيد:
در بند كردن . به بند كشيدن . بند بر دست و پاى كسى بستن. اميرالمؤمنين(ع): «و الله لان ابيت على حسك السعدان مُسَهَّدا، او اجّر فى الاغلال مُصَفَّدا احب الىّ من ان القى الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد» سوگند به خدا اگر شب را بر روى خارهاى سعدان بيدار به سر برم، و يا در غلها و زنجيرها كشيده شوم، مرا به از آن كه خدا و رسولش را در قيامت ملاقات نمايم در حالى كه به بعضى از بندگان ، ستم كرده باشم. (نهج : خطبه 224)
تَصفِيف:
به صف ايستادن و ايستاده كردن، دسته كردن.
تَصفِيق:
آميختن شراب با آب. دست بر هم زدن.
تَصفِيَة:
روشن و صافى كردن . پاك نمودن. حديث: «تصفية العمل اشدّ من العمل». (بحار: 77 / 290)
تَصَلُّب:
سخت شدن.
تَصليب:
بردار كشيدن كسى را. (و لاصلّبنّكم فى جذوع النخل). (طه: 71)
تَصلِيَة:
به آتش در انداختن و به آتش درآوردن و مقيم گردانيدن در آن. قرآن كريم: (و اما إن كان من المكذّبين الضالين * فنزل من حميم * و تصلية جحيم). (واقعه:92 ـ 93)
تَصميم:
كر گردانيدن كسى را. گذشتن در كار و در عزيمت، عزم.
امام صادق (ع): اگر تصميم به كارى محكم و استوار بُوَد ، بدن در انجام آن كار سستى نكند. (مواعظ صدوق)
سليمان بن مهران از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: چون بنده اى به كار خيرى تصميم بگيرد خداوند يك حسنه در نامه عملش ثبت كند، و چون آن عمل را انجام دهد خداوند ده برابر ارزش آن را برايش بنويسد، و چون به گناهى تصميم بگيرد خدا آن را ننويسد و چون آن گناه را انجام دهد خداوند نه ساعت او را مهلت دهد، اگر پشيمان شد و استغفار كرد و توبه نمود نوشته نشود و اگر توبه نكرد يك گناه به نامش ثبت گردد . (بحار: 71 / 246)
تَصَنُّع:
خويشتن بر آراستن . به تكلف نيكو سيرتى كردن ; ظاهر سازى. اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه خود به مالك اشتر ـ : «ثم لا يكن اختيارك اياهم على فراستك و استنامتك و حسن الظن منك، فان الرجال يتعرضون لفراسات الولاة بتصنعهم و حسن خدمتهم ...» . (نهج : نامه 53)
تَصنيف:
گونه گونه ساختن چيزى را و جدا كردن بعض آن را از بعضى و تميز دادن. تصنيف كتاب از اين معنى است.
تَصَوُّر:
صورت گرديدن. در دل خود صورت چيزى بستن . پنداشتن . انگاشتن. حصول صورت چيزى در عقل، در قبال تصديق كه آن حصول صورت نسبتى است در عقل.
تَصَوُّف:
به مذهب صوفيه درآمدن. پشمينه پوشيدن. تصوف، مسلكى مبتدع و مخترع و از نظر پيشوايان دين اسلام مردود و مطرود است.
به «صوفيه» در اين كتاب رجوع شود.
تَصَوُّن:
خويشتن را صيانت كردن . خود را از معايب حفظ نمودن.
تَصويب:
كسى را در كارى به صواب و درستى و راستى منسوب نمودن . راستگوى دانستن كسى را. در اصطلاح علم اصول، اعتقاد به صواب بودن نظر مجتهد در همه حال، و اين كه احكام شرعيه تابع رأى و نظر مجتهد مى باشند، در قبال تخطئه كه اعتقاد به وجود احكامى واقعى و نفس الامرى است، و اين كه نظر مجتهد ، گاه موافق با واقع و گاه مخالف با آن است.
تَصوير:
صورت و شكل قرار دادن چيزى را و نقش كردن و رسم نمودن. (هو الذى يُصَوِّرُكُم فى الارحام كيف يشاء). (آل عمران: 6)
عكس چيزى را ترسيم نمودن: تصوير صور ذوات الارواح حرامٌ اذا كانت الصورة مجسمة بلا خلاف فتوى و نصّا، و كذا مع عدم التجسّم وفاقا لظاهر النهاية و صريح السرائر...للرواية المستفيضة، مثل قوله(ص): نهى ان ينقش شىء من الحيوان على الخاتم و قوله (ص): نهى عن تزويق البيوت، قلت: و ما تزويق البيوت؟ قال: تصاوير التماثيل. و ما عن تحف العقول: و صنعة صنوف التصاوير ما لم يكن مثال الروحانى... (مكاسب شيخ انصارى: 23)
تضادّ:
با يكديگر دشمنى كردن. تضاد در اصطلاح فلسفه: نسبت ميان دو امر وجودى كه ميان آن دو ، غايت خلاف و بعد باشد به نحوى كه اجتماعشان در محل واحد ممكن نباشد ; اين نسبت را تضاد مى نامند و آن دو امر را متضادين مى خوانند ; مانند سياهى و سفيدى . ارتفاع متضادين ممكن، بخلاف متناقضين كه ارتفاعشان محال است.
تَضارُب:
با يكديگر شمشير زدن. با هم خصومت نمودن.
تَضايُف:
در اصطلاح فلسفه ، نسبت ميان دو امر وجودى كه تعقل هر يك بدون تعقل ديگرى ممكن نباشد، اين دو امر را متضايفين گويند ; مانند نسبت ميان اب و ابن، كه ابوت و بنوت باشد.
تَضايُق:
تنگ شدن. ضد اتّساع. امير المؤمنين (ع): «عند تناهى الشدة تكون الفُرجة، و عند تضايُق حلق البلاء يكون الرخاء» . (نهج : حكمت 351)
تَضَجُّر:
ناليدن و بى قرارى كردن.
تَضحِيَة:
قربانى كردن. ذبح كردن گوسفند در چاشتگاه روز اضحى.
تَضَرُّج:
خون آلود شدن.
تَضَرُّر:
رنجور شدن. گزند و آسيب يافتن.
تَضَرُّع:
زارى كردن . زارى نمودن به درگاه خداوند و عجز و لابه كردن و حاجت خواستن از او. قرآن كريم: (فاخذناهم بالبأساء لعلهم يتضرعون) (انعام: 42). (ادعوا ربكم تضرعا و خفية). (اعراف:55)
تَضريط:
بانگ تيز برآوردن از دهن.
تَضعيف:
سست و ناتوان پنداشتن كسى را.
تَضَلُّع:
پر شكم شدن از سيرى يا سيراب گرديدن تا آنكه به اضلاع رسد... (منتهى الارب)
تَضليل:
بى راه خواندن. گمراهى.
قرآن كريم: (الم يجعل كيدهم فى تضليل). (فيل: 2)
تَضَمُّن:
پذيرفتن چيزى را. در ميان خويش آوردن . ميان اندر گرفتن.
دلالت تضمنى: دلالت لفظ است بر جزء موضوع له، چنانكه از لفظ انسان ـ كه براى حيوان ناطق وضع شده ـ حيوان خواهند. (اساس الاقتباس)
تَضمير:
لاغر كردن فربه را . اندك علف دادن اسبان را بعد فربهى.
تَضمين:
چيزى را به پابندانى (ضمانت، رهن، گرو) فرا كسى دادن. چيزى را به ضمانت دادن. پذيرانيدن و ضامن گردانيدن كسى را. غرامت دادن كسى چيزى را. در ظرف قرار دادن چيزى را. درآوردن شعر مشهور ديگرى را در شعر خود.
تَضَوُّر:
آماده گريستن شدن. فرياد كردن از درد ضرب يا از گرسنگى.
تَضييع:
ضايع كردن . مهمل و هيچكاره گردانيدن چيزى را.
على بن الحسين (ع): «يغفر الله للمؤمن من كل ذنب و يطهره منه فى الدنيا و الآخرة ما خلا ذنبين: ترك التقية و تضييع حقوق الاخوان». (وسائل:16/223)
وعنه (ع): «و الذنوب التى تنزل البلاء، ترك اغاثة الملهوف و ترك معاونة المظلوم و تضييع الامر بالمعروف و النهي عن المنكر...» . (وسائل: 16 / 282)
رسول الله (ص): ضغطة القبر للمؤمن كفارة لما كان منه من تضييع النعم. (بحار:6/221)
تَضييق:
تنگ كردن. تنگ گرفتن بر كسى.
تَطاوُل:
گردن دراز كردن ، به دقت نگريستن به چيزى. گردنكشى و تكبر نمودن. دراز دستى به مال يا حق ديگران.
امام سجاد (ع): «الذنوب التى تنزل النقم عصيان العارف بالبغى و التطاول على الناس و الاستهزاء بهم و السخرية منهم» . (وسائل:16 / 281)
تَطَبُّب:
پزشكى نمودن.
تَطبيق:
پوشيدن ابر ، هوا را. روى زمين فرا گرفتن باران. هر دو دست در ميان ران نهادن در ركوع. برابر كردن و موافق نمودن.
تَطَرُّف:
نو گرفتن. در اطراف چراگاه ، چريدن ناقه و نياميختن با ديگران.
تَطَرُّق:
راه كردن و راه يافتن.
تَطَفُّل:
طفيلى شدن . ناخوانده به مهمانى آمدن كسى را. خوى كودكان گرفتن مرد.
تَطفيف:
كم پيمودن پيمانه (در بيع و شراء كالا) يا مطلق كم فروشى. اين كار ، يكى از مفاسد و رذائل است كه در اسلام حرام و در عداد بدترين محرمات است . قرآن كريم: (ويل للمطففين * الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون * و اذا كالوهم أو وزنوهم يخسرون...); واى بر كم فروشان. آنان كه چون به كيل ، چيزى از مردم بستانند تمام و وافى بستانند . و چون چيزى بدهند در كيل و وزن به مردم كم دهند. آيا آنها نمى دانند كه براى روزى بزرگ برانگيخته مى شوند . روزى كه مردمان در حضور پروردگار جهان مى ايستند. (مطففين: 1 ـ 5)
از امام باقر (ع) روايت شده كه اين سوره، موقعى بر پيغمبر (ص) نازل گرديد كه آن حضرت به تازگى وارد مدينه شده بود و مردم مدينه از فاسدترين مردم در مسئله كيل و وزن بودند، و محض نزول اين آيات، آنان كار خويش را اصلاح نمودند. (صافى:5 / 298)
اين روايت در سنن بيهقى:6/32 از ابن عباس نقل شده است .
تَطَلُّع:
چشم داشتن. واقف و آگاه شدن.
تَطليق:
طلاق دادن. ترك كردن قوم را.
تَطميع:
به طمع آوردن كسى را. ترغيب و تحريص.