داشته باشد كه اهل محشر را منوّر سازد...و منادى ندا كند اى بندگان خدا اين دانشمندى است از شاگردان يكى از خاندان محمد(ص)، هر كسى كه در دنيا ، پرتو دانش او از جهل و نادانى نجات يافته است اكنون به بركت اين نور از تاريكى عرصات نجات و به خلد برين راه يابد ، و اين را بدانيد كه هر آن فقيه كه يكى از ايتام و بى كسان ما را به فرا دادن علم و رفع نيازهايش دريابد هزار بار بر شياطين گرانتر آيد از آن پارسا كه تلاش او تنها در نجات خويش باشد... (بحار: 2 / 5)
امام صادق (ع) فرمود: كسى كه براى خدا علم فرا گيرد و براى خدا عمل كند و براى خدا به ديگران تعليم دهد چنين كسى را در ملكوت آسمان عظيم (بزرگ) خوانند و گفته شود: اين كسى است كه براى خدا علم فرا گرفته و براى خدا تعليم داده است. (بحار: 2 / 29)
به «آموزش» و به «علم» و به «معلم» و به «آموزگار» نيز رجوع شود.
تَعليميّة:
فرقه اى از باطنيان كه در سده پنجم هجرى در ميان اسماعيليه نزارى به وجود آمدند و عقايد مذهبى آنها مبتنى بر «اصل تعليم» است.
شهرستانى نوشته است كه اين فرقه از باطنيه و اسماعيليه را در خراسان به عنوان تعليميه ملقب ساخته اند (الملل و النحل:1/192) ، از آن رو كه خداشناسى را به وسيله خود و انديشه ممكن نمى دانستند و تنها به هدايت و اصل تعليم پذيرى از امام معصوم ، مستند مى كردند (جهانگشاى جوينى: 3 / 196). گويا منشاء اين طرز تفكر در اسماعيليه و باطنيه از هنگام ظهور حسن صباح (428 ـ 518 ق) و پس از تأسيس دعوت جديد او شكل گرفته، و اساس ساختمان آموزش حسن صباح و پيروان وى در مورد مسائل دينى را تشكيل مى دهد. وى معتقد بود كه خداشناسى به عقل و نظر نيست، بلكه به تعليم امام است ; زيرا كه بيشتر مردم جهان را عاقلان تشكيل مى دهند و هر يك از آنها را در دين و مسائل آن نظرى و عقيده اى خاص است و اگر در خداشناسى نظر عقل و خرد كافى بودى، اهل هيچ مذهب و عقيده اى را بر غير خود اعتراض نبودى و همگنان متساوى بودند، چه آنكه هر كسى به نظر خود و با تصويب خرد خويش متديّن شمرده مى شود. اما اينكه مى بينيم راه اعتراض و انكار عقائد ديگران و ردّ و اثبات آنها باز است و بعضى را به تقليد از ديگرى احتياج است، نشان مى دهد كه خداشناسى تنها به وسيله امام معصوم امكان پذير است و اين همان مذهب تعليم است كه معتقدين آن مى گويند امام بايد كه در هر دور مردم را به تعليم خود متعلّم و متديّن گرداند . (الملل و النحل: 1 / 195 ـ 196، جهانگشاى جوينى: 3 / 196)
عدم درك افراد به نظر اينان ناشى از آن است كه آيات و احاديث و احكام شرعى داراى ظاهر و باطنى است و مردم قدرت درك مفاهيم باطنى را ندارند و به ظاهر آيات و احاديث و احكام نمى شود عمل كرد، مگر اينكه به حقايق پنهانى و كُنهِ آنها دسترسى حاصل شود. و چون معانى باطنى بر ما مكتوم است و براى هر كسى وقوف بر آن ميسر نيست، به شدت محتاج به امام معصوم است كه به عنوان معلم انسانها اصل تعليم را به كار بندد و آن حقايق و مفاهيم باطنى را براى انسانها روشن سازد. در اين مذهب افراد مبتدى و تازه وارد را اصطلاحاً مستجيب مى نامند كه اجازه سخن گفتن ندارند (جهانگشاى جوينى: 3 / 196 ـ 197، شرح مواقف، ايجى: 3 / 288)
عقائد ديگر تعليميه عبارتند از: وجوب تقليد در عقائد اصولى مانند وجود صانع، توحيد، نبوت، عدل و غير آن (بحار:66/133)
و معناى جنابت نزد آنان عبارت از مبادرت كردن مستجيب به افشاء سرّ است. و غسل عبارت از تجديد عهد مستجيب است. زنا از نظر آنان القاء نطفه علوم باطنى در نفوس افرادى است كه مسبوق به عقد عهد و پيمان نيستند و روزه عبارت از امساك از كشف اسرار شمرده مى شود (معجم الفرق الاسلامية: 32، 69)
و در هر عصر و دوره اى بايد امامى معصوم و غير جايز الخطايى باشد كه گرفتار لغزش نگردد و علومى را كه به وى سپرده اند به ديگران برساند (خاندان نوبختى: 252).
براى شناخت بيشتر به اين فرقه ، رجوع كنيد به «اسماعيليه و باطنيه». (دائرة المعارف تشيع)
تعلية:
بلند كردن.
تَعَمُّد:
قصد چيزى كردن . كارى از روى قصد و اراده انجام دادن.
تَعَمُّق:
غور كردن ; دور انديشيدن در سخن و در كار.
تَعَمُّم:
عمامه پوشيدن و پيچيدن آن بر سر. امام صادق (ع): «من تعمّم و لم يتحنّك فأصابه داء لا دواء له ، فلا يلومنّ إلاّ نفسه». (بحار: 83 / 194)
تعميد:
غسلى مر ترسايان را كه كودكان را در آب معمودانى (معمودية) فرو برده غسل دهند و آن را به منزله ختنه مى دانند و مى گويند كودكان را پاك مى گرداند. (ناظم الاطباء)
تَعمير:
زندگانى دادن، زندگانى دراز دادن. باقى گذاشتن كسى را خداى.
قرآن كريم: (او لم نُعَمِّركم ما يتذكّر فيه من تذكّر و جائكم النذير)(فاطر: 37). (يودّ احدهم لو يعمّر الف سنة و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمّر)(بقره:96)
اميرالمؤمنين (ع) در نامه اى به فرزندش امام حسن (ع): ... «يا بنىّ ! انى و إنْ لم اكن عمّرت عمر من كان قبلى، فقد نظرت فى اعمالهم و فكّرت فى اخبارهم و سرت فى
آثارهم، حتى عدت كاحدهم، بل كأنّى بما انتهى الىّ من امورهم قد عمّرت مع اولهم الى آخرهم ...» (نهج : نامه 31)
تعمير ، كه معمولاً به معنى اصلاح و درست كردن استعمال مى شود در اصل به معنى طول عمر دادن است، و براى اصلاح در زبان عرب، ترميم و مرمّت به كار مى برند.
تَعميم:
عمامه پوشانيدن. همه را فرا رسيدن، ضد تخصيص.
تَعمِيَة:
پوشانيدن . پوشيدن معنى بيت را. و معمّى در شعر از آن است. كور كردن.
تَعَنُّت:
اذيت رسانيدن كسى را. تعنت در سؤال: پرسيدن به جهت تلبيس بر وى ; خطا و سهو بر كسى جستن. اميرالمؤمنين (ع) ـ لسائل سأله عن معضلة ـ : «سل تفقّهاً و لاتسأل تعنّتا، فإنّ الجاهل المتعلم شبيه بالعالم، و إنّ العالم المتعسّف شبيه بالجاهل المتعنّت» . (نهج : حكمت 320)
تَعَنِّى :
رنج بردن و رنجانيدن . لازم و متعدى است . از معنى لازم : عن زرارة ، قال: كنت مع ابى جعفر (ع) فى جنازة لبعض قرابته، فلمّا ان صلّى على الميّت قال وليّه لابى جعفر (ع) : ارجع يا اباجعفر مأجوراً ، ولا تعنّ ، لانّك تضعف عن المشى ... (بحار:81/206)
تَعنيف:
درشت كردن. درشتى كردن. سرزنش و ملامت نمودن به درشتى.
تَعويد :
عادت كنانيدن به چيزى . (منتهى الارب) تعويد النفس : خود را عادت دادن به چيزى .
اميرالمؤمنين (ع) : «عوّد نفسك التصبّر على المكروه فنعم الخلق الصبر» : خويشتن را به شكيبائى بر ناكامى و نامرادى عادت ده، كه شكيبائى نيكوخوئى است . (بحار:77/198)
«عوّد نفسك السماح و تخيّر لها من كلّ خلق احسنه فانّ الخير عادة» : خود را به گذشت و بزرگوارى عادت ده ، و براى خود بهترين خوى را بگزين ، كه نيكى به عادت بستگى دارد . (بحار:77/215)
تعويذ:
بازداشت خواستن كسى را. دعاى حفظ كردن براى كسى . و قال له: اعيذك بالله. پناه دادن و در پناه آوردن. نوشته اى را از عزايم و آيات قرآنى و جز آن كه جهت حصول مقصد و دفع بلاها با خود دارند. (غياث اللغات و منتهى الارب)
چنين چيزى را رقيه نيز گويند.
از امام باقر (ع) روايت شده كه از حضرت رسول (ص) سؤال شد آيا رقيه هائى كه جهت شفاى بيمار از آن استفاده مى شود ، قَدَر الهى را دفع مى كند؟ فرمود: رقيه خود نيز از قدرهاى خداوند است. (مقدر فرموده كه شفاى فلان بيمارى برقيه باشد). (بحار: 5 / 87)
از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: دعاهائى كه جهت چشم زخم و تب و دندان درد و دفع حشرات سامّه به كار برده مى شوند اگر صاحب دعا ، معنى دعاى خود را بداند و چيزى (از قبيل طلسمات مجهوله) كه معنى آن را نداند در دعا و تعويذ خويش به كار نگيرد اشكالى ندارد.
عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق (ع) راجع به افسونى كه جهت دفع عقرب و مار مى خوانند و نيز تعويذ و دعائى كه به جن زده و جادو شده رنجور مى آويزند پرسيدم، فرمود: اگر اينها از (آيات) قرآن باشد اشكالى ندارد، و كسى كه قرآن او را شفا ندهد براى او شفائى نباشد، و آيا چيزى براى اين امور رساتر (و سودمندتر) از قرآن هست؟! مگر نه خداوند مى فرمايد: (و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين)؟ مگرنه فرمود: (لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله)؟ از ما بپرسيد تا شما را به آيات مربوطه به هر دردى راهنمائى كنيم.
محمد بن مسلم گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم آيا جايز است كسى را به يكى از اين رقيه ها تعويذ نمود؟ فرمود: نه، مگر اينكه از قرآن باشد، كه اميرالمؤمنين (ع) مى فرمود: بسيار از اين رقيه ها و مهره ها ، نوعى شرك به خداست.
اسحاق بن عمار گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم كه بسا بخشى از قرآن مى نويسند و به بيمارى مى آويزند، يا در چيزى مى نويسند و سپس آن را شسته به بيمار مى نوشانند؟ فرمود: همه اينها بى اشكال است. حلبى گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم آيا جايز است بخشى از قرآن يا دعا را به كودكان يا زنانمان بياويزيم؟ فرمود: آرى اگر در ميان پوستى باشد كه زن حايض بتواند آن را آويز خود سازد، و اگر در ميان پوست نباشد زن آن را به خود نياويزد. (بحار: 95 / 4)
تعويض:
عوض كردن. عوض دادن.
تعويل:
به آواز گريستن. يارى خواستن از كسى. بار نهادن بر كسى. اعتماد كردن و تكيه نمودن بر چيزى.
تَعَهُّد:
عهد نو كردن ; تازه كردن پيمان. تحفظ و تفقد ; مواظبت نمودن از چيزى و سرزدن به آن . چنانكه در حديث امام باقر(ع) آمده: «... ما شيعتنا الاّ من اتقى الله و اطاعه، و ما كانوا يعرفون ـ يا جابر ـ الا بالتواضع و التخشع و الامانة و كثرة ذكر الله و الصوم و الصلاة و البرّ بالوالدين و التعهّد للجيران من الفقراء و اهل المسكنة و الغارمين و الايتام ...» . (بحار: 70 / 97)
و در وصيت اميرالمؤمنين (ع) به فرزندش حسن (ع): «اوصيك بتقوى الله ... والتفقّه فى الدّين و التثبّت فى الامر و التعهّد للقرآن ...» . (بحار: 78 / 62)
قال الجوهرى: التعهد ، التحفظ بالشىء و تجديد العهد به.
تَعَيُّب:
عيب به كسى يا چيزى بستن.
تَعَيُّن:
به يقين چيزى يا كسى را ديدن. چشم خوردن به چيزى. مخصوص شدن چيزى از ميان چيزها. برخى تعيّن را همان تشخّص گرفته اند.
صدرالمتألهين گويد: تعيّن امور ، غير از تشخص آنهاست زيرا تعين امور ، نسبى است و تشخص ، امر نسبى نيست بلكه نحوه وجود شىء و هويت اوست و بالجمله «تعين الشىء غير تشخصه إذ الاوّل امر نسبى دون الثانى لأنّه نحو وجود الشىء و هويته لا غير» و تعين عبارت از چيزى است كه به وسيله آن چيزى از غيرش ممتاز مى شود به نحوى كه غيرش در آن مشارك نباشد. (اسفار:1/113 و 24 و 11)
علامه گويد: «اقول التعيّن إنْ كان مستنداً الى ماهية المتعيّن لزم انحصار نوعه فى شخصه اذ مقتضى ذلك وجود ذلك التعين فى صورة وجود الماهيّة فإنْ وجدت الماهيّة وجد ذلك المعيّن». (شرح حكمة العين : 49)
قيصرى گويد: «إنّ التعيّن ما به امتاز الشىء عن غيره بحيث لا يشاركه فيه غيره». (شرح قيصرى : 25)
مابه الامتياز ، گاه عين ذات است مانند تعيّن واجب الوجود كه ذاتاً ممتاز از ممكنات است و مانند تعيّنات ماهيات امكانيه و مفهومات عقليه در ذهن كه تعيّن آنها نيز عين ذوات آنهاست ، وگاه زائد بر ذات است مانند ما به الامتياز كاتب از امّى به كتابت، كه كتابت امر زائد بر ذات است و وجودى است ، و گاه مابه الامتياز ، امر عدمى است يعنى به واسطه عدم حصول امرى است مانند امتياز امّى از كاتب به غير او به واسطه عدم كتابت ، و گاه مركب از دو امر وجودى و عدمى است ، و نوع واحد ممكن است متعيّن به تمام اقسام تعينات باشد; مثلا انسان بذاته ممتاز است از فرس و به واسطه صفت وجودى در فردى از افرادش ممتاز است از آن فرد كه متصف به صفت ديگر است ; مانند «زيد رحيم» كه ممتاز است از «زيد قهار» و «زيد عالم» از «زيد جاهل» كه امتياز در صفات عدمى است و امتياز كاتب غير خياط ، از كاتب
خياط و غيره و تعينات زائده همه از لوازم وجوداتند. (اسفار:1/113 ـ 114)
وضع تعينى: اختصاص يافتن لفظى به معنائى بر اثر كثرت استعمال، در قبال تعيينى كه اختصاص توسط واضعى معيّن صورت گيرد.
تَعيين:
وام بى نفع گرفتن و دادن وام بى نفع. بديهاى كسى را در روى او گفتن. مخصوص نمودن چيزى را از ميان چيزها. واجب تعيينى در اصطلاح فقه ، واجبى را گويند كه داراى عِدل نباشد ; مانند قرائت حمد در ركعت اول و دوم نماز، در قبال واجب تخييرى مانند تسبيحات اربعه در ركعت سوم و چهارم، كه شخص ، مخير است ميان آن و عِدْلش (حمد).
تَغابُن:
يكديگر را در زيان افكندن و به زيان يكديگر را فريفتن. يكديگر را در خريد و فروش فريب دادن. زيانكارى و زيان افكندگى و افسوس. اين كه قرآن كريم، روز قيامت را «يوم تغابن» خوانده است مفسران ـ كه تغابن به معنى يكديگر را زيان زدن ، بر ايشان نامفهوم بوده، چه تصور چنين امرى در آن روز براى كسانى كه پا به دائره آن جهان ننهاده ، ناميسّر است ـ تغابن را در اينجا مجرد زيان و افسوس معنى كرده اند، هر چند بعضى با تكلّف خواسته اند معنى بين اثنينى را در اينجا پياده كنند ولى وجوه مذكوره ناموجّه مى نمايد، والله العالم.
تَغابُن:
شصت و چهارمين سوره قرآن كريم، مدنيّة و داراى 18 آيه است. از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه اين سوره را در نمازهاى واجب خويش بخواند، وى را در قيامت شفاعت نمايد... (مجمع البيان)
تَغافُل:
خود را غافل وا نمودن.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: از جمله شريفترين كارهاى شخص بزرگ آن است كه از آنچه مى داند تغافل ورزد. و در حديث ديگر فرمود: نيمى از (روش زندگى) شخص خردمند تحمل بار محنت است و نيم ديگرش چشم پوشى و ناديده گرفتن مسائل (زندگى). (غرر)
تَغالُب:
غلبه كردن بر يكديگر.
تَغذِيَة:
خورانيدن . غذا خورانيدن كسى يا چيزى را. اميرالمؤمنين (ع): «يا كميل ! إنّ اللسان يبوح من القلب، و القلب يقوم بالغذا، فانظر فيما تُغَذّى قلبك و جسمك، فان لم يكن ذلك حلالا لم يقبل الله تعالى تسبيحك و لا شكرك» . (بحار: 77 / 275)
رسول الله (ص): «إن الله ليغذّى عبده المؤمن بالبلاء كما تغذّى الوالدة ولدها باللبن» . (بحار: 81 / 194)
تَغَرُّب:
دورى گزيدن. از سوى غرب آمدن.
تَغَرُّد:
خوانندگى طرب انگيز مرغان.
تَغريب:
نفى بلد كردن كسى را . تبعيد.
تَغرير:
در خطر و هلاكت افكندن.
تَغَزُّل:
عشق نمودن. به تكلف مغازلت نمودن. قسمت اول قصيده اى كه در آن مضامين غزلى و عشقى باشد و سپس شاعر به مدح يا موضوع ديگرى گريز بزند. (دهخدا)
تَغسيل:
شستشوى كامل اندام . مبالغه نمودن در شستن اندام.
تَغَشّى:
خويشتن را به جامه پوشيدن. مجامعت كردن. قرآن كريم: (فلما تغشّاها حملت حملا خفيفا...); هنگامى كه آدم با همسرش خلوت كرد وى بارى سبك برداشت... (اعراف: 189)
تَغَطرُس:
خراميدن. بيراه رفتن. خشمناك شدن.
تَغطِيَة:
پوشانيدن.
تَغلِب:
بن وائل بن قاسط، از بنى ربيعة، از عدنان: نياى جاهلى است، نسبت به وى تغلَبى ; نسل و نبيره او پيش از اسلام در شمال عراق مى زيسته و آنجا را ديار ربيعه مى گفته اند . داستان تاريخى اين تبار در جاهليت و اسلام بسيار است... (اعلام زركلى)
تَغَلغُل:
درآمدن. به سختى و رنج داخل شدن در چيزى . (اقرب الموارد)
تَغليب:
غالب گردانيدن . چيره نمودن . غلبه دادن. در اصطلاح علم ادب چيزى را در تحت حكم چيز ديگر درآوردن ; مانند تغليب ذكور بر اناث كه هرگاه مذكر و مؤنثى را جمع بندند صيغه جمع مذكر آرند، مانند (و كانت من القانتين) ; و در تثنيه گويند «ابوان» كه مراد «اب» و «ام» است. و (يسجد له ما فى السموات و ما فى الارض)كه غير ذوى العقول را بر ذوى العقول ، تغليب داده است. و گاه عكس آن عمل شده. و يا چنان كه شاعر گفته: «علّفتها تبنا و ماء باردا» چه معنى تعليف چرانيدن است، و اين متعلق به «تبن» است نه «ماء».
تَغليس:
در تاريكى آخر شب رفتن . در تاريكى آخر شب نماز گزاردن و يا كار ديگر كردن.
تَغليظ:
ستبر كردن بر كسى چيزى را تأكيد و تقويت.
تَغَمُّد:
فرو پوشيدن و پنهان داشتن. و منه : «تغمّده الله برحمته» اى غمّره بها. و تغمّد فلانا، أىْ ستر ما كان منه. (منتهى الارب)
تَغميد :
به پوشش گرفتن و پوشانيدن . تغميد السيف : فروبردن شمشير در غِمد ، يعنى غلاف و نيام .
تَغمير :
دور كردن يا دور انداختن چيزى را .
تَغميس :
كم نوشيدن . فرو بردن چيزى در آب
تَغميض:
سخن را مشكل گردانيدن. مبهم كردن سخن را.
تَغَنِّى:
سرائيدن و خوانندگى كردن به آواز.
تَغَوُّط:
حدث كردن.
تَغَيُّب :
غايب شدن . تغيّب عنى : از من ناپديد گشت .
تَغَيُّر:
از حال بگشتن . برگرديدن از حال و وضع خود. اميرالمؤمنين (ع) : «اذا تغيّر السلطان تغيّر الزمان» . (نهج : نامه 31)
تغيّر اوضاع عمومى بر اثر گناه، به «دگرگونى» رجوع شود.
تَغَيُّظ:
خشم گرفتن. قرآن كريم: (اذا رأتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغَيُّظاً و زفيرا)چون آتش دوزخ ، آنان را از جائى دور ببيند خروش و فرياد خشمناكى از او بشنوند ... (فرقان: 12)
تَغيير:
از حال بگردانيدن . دگرگونى و تبديل و تحويل و انقلاب. (انّ الله لا يغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم) . (رعد:11)
تَف:
(فارسى)، حرارت و گرمى.
تُف:
(اسم صوت)، آب دهن انداختن.
ابراهيم بن عباس گويد: هيچگاه حضرت رضا (ع) را نديدم تف كند و آب دهان خويش را بيرون بيندازد.
در حديث آمده كه هرگاه تف ميكنيد سرتان را بالا مگيريد و رو به قبله تف مكنيد. (بحار: 49 / 90 و 76 / 52)
تُفّاح:
سيب. ج : تفافيح. واحد آن تفاحة. فى الحديث : «التفاح نضوح المعدة» (بحار:66/171) . «لو يعلم الناس ما فى التفاح ما داووا مرضاهم الاّ به» . (بحار:66/172)
تَفاحُش:
فحش گفتن و آشكار كردن آن. از حدّ ، در گذشتن بدى.
تَفاخُر:
با يكديگر فخر كردن . مباهات و فخر كردن بعض قوم بر بعضى ديگر و يا نازيدن همه آنها به مفاخر خويش.
رسول الله (ص) ـ يوم فتح مكة ـ : «إنّ الله تبارك و تعالى قد اذهب عنكم بالاسلام نخوة الجاهلية و التفاخر بآبائها و عشائرها، ايها الناس انكم من آدم و آدم من طين ...» (بحار: 21 / 138). و عنه (ص) فى خطبة أخرى: «طوبى لمن تواضع لله ـ عزّ ذكره ـ ، و زهد فيما احل الله له من غير رغبة عن سيرتى ... و جانب أهل الخيلاء و التفاخر و الرغبة فى الدنيا ...» . (بحار: 77 / 133)
تَفادى:
وقايه ساختن بعضى ، بعض ديگر را ; چنانكه گويى: هر كس رفيق خود را فداى خويش مى سازد. (اقرب الموارد)
تَفاضُل:
از يكديگر افزون آمدن. دعوى فزونى كردن هر يك بر ديگرى.
تَفاقُم:
بزرگ گرديدن كار.
تَفانى:
يكديگر را نيست و سپرى گردانيدن در جنگ و جز آن.
تَفاوت:
اختلاف و اضطراب . ناهمسوئى . ضد ائتلاف و ثبات. قرآن كريم: (ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت) در نظام آفرينش خداوند مهربان هيچگونه اختلاف و ناهمسوئى نمى بينى . (ملك: 3)
اميرالمؤمنين (ع) ـ فى صفة الجنة ـ : «درجات متفاضلات و منازل متفاوتات ...» (نهج : خطبه 85) . «إنّ الدنيا و الآخرة عدوّان متفاوتان» . (نهج : حكمت 103)
از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود: تا گاهى كه مردم متفاوت باشند (و بزرگتران خيرخواهانه كوچك تران را امر و نهى كنند و كم سالان ، ادب و تسليم را رعايت نمايند). آنان به خير و خوشى زندگى كنند، و روزگارى كه يكسان و يكنواخت شوند همان روز، گاه تباهى و نابودى آنها باشد.
تَفَأُّل:
فال نيك زدن . اختر نيك گرفتن. «تفأّلوا بالخير تجدوه»: فال نيكو زنيد تا نيكيتان پيش آيد. (امثال و حكم دهخدا)
تَفتازانى:
سعد الدين مسعود بن عمر بن عبدالله هروى خراسانى، از پيشوايان ادب عربى و بيان و منطق، فقيه، حنفى مذهب، در سال 712 (يا 722) هـ ق در تفتازان از بلاد خراسان متولد، و در محرم 792 در سمرقند درگذشت. در سرخس زندگى مى كرد، تيمور لنگ وى را به سمرقند تبعيد نمود و اواخر عمر خويش را در آنجا گذرانيد، وى اندكى لكنت زبان داشت. اوراست:
تهذيب المنطق، مطول، مختصر، كه اين دو در فن بلاغت است . مقاصد الطالبين، در كلام. شرح مقاصد الطالبين. النعم السوابغ، در شرح كلم النوابغ زمخشرى. ارشاد الهادى، در نحو. شرح العقايدالنسفية. حاشيه بر شرح عضدى بر مختصر ابن حاجب، در اصول. التلويح الى كشف غوامض التنقيح. شرح تصريف عربى در صرف و اين كتاب را در سن شانزده سالگى نوشته. شرح شمسيه در منطق. حاشيه كشّاف، اين كتاب ناتمام و خطّى است. شرح اربعين نووية. (اعلام زركلى)
تَفَتُّح :
گشاده شدن . مطاوع تفتيح . (انّ الذين كذّبوا بآياتنا و استكبروا عنها لا تفتّح لهم ابواب السماء ...) . (اعراف:40)
تَفَتُّق:
گشاده شدن و شكافته گرديدن.
تفتيش:
پژوهيدن . جستن و كاويدن. تفتيش عيوب ديگران از جمله محرّمات شرع مقدس اسلام است.
به «تجسّس» رجوع شود.
تَفتين:
به فتنه افكندن. فتنه و آشوب برانگيختن.
تَفَث:
چركين و ژوليده موى گرديدن. قضاء تفث: از ميان بردن و زدودن چرك و كثافت از بدن . آنچه محرم پس از اداى حج بجاى آرد از ناخن چيدن و موى ستردن و كوتاه نمودن سبيل و مانند آن. چنانكه در قرآن كريم آمده: (ثمّ لْيقضوا تفثهم و لْيوفوا نذورهم و ليطوّفوا بالبيت العتيق). (حج: 29)
تَفَجُّر :
روشن شدن صبح . روان شدن آب . (... و انّ من الحجارة لما يتفجّر منه الانهار ...) . (بقرة:74)
تَفَجُّع:
دردمند شدن از سختى و بلا و اندوه.
تَفجير :
آب راندن ، آب روان كردن . (عيناً يشرب بها عبادالله يفجّرونها تفجيراً). (انسان:6)
تَفَحُّش :
فحش گفتن . بيهوده گفتن .
تَفَحُّص:
پژوهيدن . وارسى و جستجو كردن.
تَفخيذ:
گروه گروه را خواندن. منه الحديث «بات يُفَخِّذ عشيرته» أى يدعوهم فخذا فخذا. تفخيذ: مقدمه لواط ; آلت تناسلى را ميان ران بردن، كه حدّ شرعى آن صد تازيانه است.
تَفخيم:
بزرگ گردانيدن . بزرگ داشتن.
تَفَرُّج:
گشايش يافتن و از تنگى و دشوارى بيرون آمدن. انس جستن.
تَفَرُّد:
يگانه شدن.
تَفَرُّس :
فراست بردن . دانستن به علامت و نشان .
تفرشى:
سيد احمد (م ح 1309 ق) فرزند حسين، فقيه شيعى ايرانى. در نجف از شاگردان شيخ مرتضى انصارى بود. پس از درگذشت شيخ انصارى (1281 ق) به حوزه درس ملا محمد ايروانى (1306 ق) پيوست. يك چند نيز در اصفهان ، شاگرد محمد باقر بن محمد تقى اصفهانى (م 1301 ق) بود. وى پس از بازگشت به نجف ، بساط تدريس گسترد و از مدرّسان سطوح بوده است. سيد احمد بيش از دوازده جلد كتاب در فقه و اصول نوشته كه پس از درگذشت او ، همسرش آنها را وقف كرده و توليت آنها را به سيد عطاء الله ارومى (م 1321 ق) داده است. اين كتابها پس از درگذشت عطاء الله ارومى به كتابخانه آقا
رضا فرزند محمد باقر تبريزى (م 1331 ق) انتقال يافت و پس از او نيز به پسرش ميرزا يوسف رسيده است. از آثارش: 1 ـ حاشيه بر فرائد الاصول، شيخ مرتضى انصارى.
2 ـ محاكمات الاصول بين القوانين و الفصول كه در 1301 ق آن را به پايان برده. 3 ـ تعليقه بر مكاسب، شيخ انصارى.
4 ـ رساله اى در استصحاب كه در 1292 ق آن را نوشته. 5 ـ رساله اى در مباحث الفاظ و مانند آنها كه در 1294 ق آنرا نوشته است. (دائرة المعارف تشيع)
تَفَرُّغ:
پرداختن از كارى.
تَفَرُّق:
پراكندگى ; ضد تجمع.
تَفَرقُع:
بانگ آمدن از انگشتان به خمانيدن.
تَفرِقَة:
پراكنده كردن. پراكندگى.
تَفرِيج:
اندوه وا بردن . از دشوارى و غم بيرون آوردن. از زبور داود نقل شده كه خداوند به داود (ع) فرمود: «من اتانى بحسنة واحدة ادخلته الجنة» . قال داود: «يا رب و ما هذه الحسنة» ؟ قال: «من فرّج عن عبد مسلم» . فقال داود: «الهى لذلك لا ينبغى لمن عرفك ان ينقطع رجائه منك». (بحار:6/4)
تَفرِيج:
گشادن. على بن جعفر، قال: سألته (موسى بن جعفر «ع») عن تفريج الاصابع فى الركوع، أ سنة هو؟ قال: «من شاء فعل و من شاء ترك» . (بحار: 85/118)
اندوه وابردن . عن جعفر بن محمد (ع) : «من فرّج عن مؤمن كربة من كرب الدنيا فرّج الله عنه كربةً من كرب الآخرة» . (بحار:74/232)
تفريح:
شاد كردن. فرح و خوشى و تنزّه. برآسودن . استجمام.
اوقاتى را از عمر خويش به آسايش و آرامش فكر و مغز و اعصاب ، اختصاص دادن و در آن اوقات موجبات رفع خستگى روح ـ كه تلاش و فعاليت در اوقات ديگر موجب فرسايش آن گشته است ـ فراهم نمودن، از جمله امورى است كه در برنامه هاى لازم الاجراء اخلاقى اسلام جايگاهى ويژه دارد:
در حكمت نامه آل داود آمده است: خردمند را سزد كه از صرف وقت در چهار مورد ـ جز برنامه اصلى شغلى كه هر كسى بيشتر اوقات خويش را در آن صرف مى كند ـ غفلت نورزد و آن چهار را در برنامه اصلى زندگى خويش بگنجاند: ساعتى (بخشى از شب و روز) را به راز و نياز با خداوندگار خويش اختصاص دهد; در ساعت دوم خويشتن را حسابرسى كند كه تا چه حدّى به وظائف خود عمل نموده; ساعت سوم را در كنار دوستان صميمى خود بگذراند،
دوستانى كه صادقانه وى را به عيوبش آگاه مى سازند; ساعت چهارم را به غذاى روح اختصاص دهد، و در اين ساعت به لذتهاى حلال و مشروع و ستوده و زيبا بپردازد، كه اين بخش، وى را در بخشهاى ديگر يارى مى دهد و نشاطى نوين به دل مى بخشد.
از اميرالمؤمنين على (ع) روايت شده كه فرمود: اين دلها (ى خويش) را شادى دهيد و مطالب فرح انگيز بر آنها وارد سازيد ; زيرا همچنان كه بدن خسته و فرسوده مى شود دل نيز خسته و ملول مى گردد.
در روايت ديگر از آن حضرت آمده است كه: روان آدمى ملول مى گردد و دل ، فرسوده مى شود ; پس در آن هنگام به حكمتهاى نوين و شادى آفرين و سرگرم كننده روى آوريد.
در تاريخ زندگى ابن عباس آمده كه وى هر گاه از برنامه هاى علمى خسته مى شد ، به حضّار مى گفت: (حمّضوا) يعنى اكنون برنامه تفريح پياده كنيد. پس آنها مى پرداختند به نقل داستانها و سرودن اشعار و مانند آن. (ربيع الابرار: 1 ـ 38)
عمرو بن حريث گويد: روزى عزم شرفيابى حضور امام صادق (ع) را نمودم، آن حضرت را در خانه برادرش ـ كه ظاهراً بيرون شهر مدينه بوده ـ يافتم . از او پرسيدم به چه منظور به اينجا آمده ايد؟ فرمود: جهت تفريح. آنگاه عقايد خود را به محضرش عرضه داشتم... (بحار: 69 / 5)
از امام صادق (ع) سؤال شد: شخصى به دنبال شكار مى رود و هدفش از اين كار بهداشت و سلامتى مزاج است؟ فرمود: اشكالى ندارد جز اينكه به منظور لهو و لعب باشد (بحار: 65 / 286) . امام هادى (ع) فرمود: ديدار دوستان ، مايه شكفتگى روح و بارور نمودن عقل است هر چند مدتى كوتاه باشد (بحار: 74 / 353) . امام باقر(ع) فرمود: سرگرمى مسلمان در سه چيز است: كامرانى از زنان و شوخى و مزاح با دوستان و نماز شب. (سفينة البحار)
تَفريط:
تقصير كردن در كار . كوتاهى و كمى كردن در كارى و كمتر از بايست . ضد افراط. از سخنان اميرالمؤمنين (ع): «ثمرة التفريط الندامة، و ثمرة الحزم السلامة» حاصل كوتاهى و تقصير، پشيمانى و ثمره هشيارى و استوارى سلامتى است. (نهج : حكمت 181)
«إنّ الله سبحانه جعل الطاعة غنيمة الاكياس عند تفريط العجزة» خداوند سبحان، طاعت خويش را غنيمت هشياران و زيركان قرار داده، آنجا كه بى عرضگان در وظائف خويش اهمال روا مى دارند (نهج البلاغه حكمت: 33). «الجنة غاية السابقين، و النار غاية المفرطين» بهشت سر منزل مقصود پيش تازان، و دوزخ پايان كار مقصران و كوتاهى كنندگان است. (نهج : خطبه: 157)
تَفريع:
برآمدن بر كوه. از بالاى كوه فرود آمدن. برآوردن مسئله ها را از اصل.
تَفريغ:
خالى كردن ظرف ، از آنچه در آن باشد.