next page

fehrest page

back page

تَقاعُد:

از كردن كارى باز نشستن و از كارى بازماندن.

تَقاعُس:

باز پس شدن از كارى و اقدام نكردن به آن. فى الحديث: «لا ينبغى للذى يدعى الى الشهادة أن يتقاعس عنها» (وسائل: 27 / 311). أى يتأخر عنها.

تُقاة :

پرهيزكارى . (يا ايّها الذين آمنوا اتّقوا الله حق تقاته) . (آل عمران:102)

تَقايُل:

با هم برانداختن بايع و مشترى بيع را. برهم زدن و فسخ نمودن با توافق بايع و مشترى بى آنكه يكى از موجبات حق خيار در ميان باشد.

تَقَبُّل:

پذيرفتن و قبول كردن. قرآن كريم: (انما يتقبل الله من المتقين) . (مائده:27)

تَقبيح:

آشكار كردن و بيان نمودن زشتى كار كسى. زشت كردن.

تَقبيل:

بوسه دادن.

تَقَتُّر:

خشم گرفتن. آماده جنگ شدن. كناره گزيدن.

تَقتير:

نفقه را بر عيال تنگ گرفتن. تنگ گرفتن روزى. امام صادق (ع): «صفة المؤمن قوة فى دين و حزم فى لين...و لا يحسد الناس و لا يقترّ و لا يبذّر و لا يسرف، بل يقتصد». (بحار: 67 / 294)


عن ابن بكير عن بعض اصحابه، قال: كان ابو عبدالله (ع) ربما اطعمنا الفرانى و الاخبصة، ثم يطعم الخبز و الزيت، فقيل له: لو دبّرت امرك حتى يعتدل؟ فقال: «انما تدبيرنا من الله، اذا وسّع علينا وسّعنا، و اذا قتّر علينا قتّرنا». (بحار: 66 / 318)


وفى المجمع عن النبى (ص): «من اعطى فى غير حق فقد اسرف، ومن منع من حق فقد قتّر». و عن الصادق (ع): «انما الاسراف فيما افسد المال و اضرّ بالبدن». قيل: فما الاقتار؟ قال : «اكل الخبز و الملح و انت تقدر على غيره». (بحار: 69 / 261)

تَقَحُّم:

سرنگون افكندن اسب ، سوار خود را. داخل شدن اسب در نهر. مجازا: به تباهى فرو رفتن و به مهلكه درآمدن.


امام صادق (ع): «اياكم و تقحم المهالك باتباع الهوى ...» . (بحار:2/312)


اميرالمؤمنين (ع): «الا و إن الخطايا خيل شُمُس، حمل عليها اهلها، و خلعت لجمها فتقحّمت بهم فى النار، الا و ان التقوى مطايا ذلل، حمل عليها اهلها، و اعطوا ازمّتها فاوردتهم الجنة». (نهج : خطبه 16)

تَقَدُّس:

پاك شدن. پاكى و پارسائى.

تَقَدُّم:

در پيش شدن . پيش آمدن.

تَقدير:

اندازه كردن . اندازه گرفتن . اندازه داشتن . اندازه گيرى و اندازه دارى. تقدير الامور: اندازه دارى خداوند حكيم، همه موجودات جهان هستى، اعم از اشياء و امور و نيز قوانين حاكمه بر جهان آفرينش را، موضوعى كه موحّدين بدان معتقدند . و قرآن كريم در موارد مختلف و ضمن آيات متعدده با اهميتى خاص آن را بيان مى دارد: (الله يعلم ما تحمل كل انثى و ما تغيض الارحام و ما تزداد و كل شىء عنده بمقدار)خدا مى داند كه هر جاندار ماده چه بارى با خود دارد و رحمها چه نقصان و چه زيادت دارند و هر چيزى به نزد خداوند در اندازه اى معين مقرر گشته است (رعد: 8) و (... و خلق كل شىء فقدّره تقديرا) هر چيزى را او آفريد و سپس آن را باندازه اى خاص قرار داد . (فرقان: 2) و (...و جعل الليل سكنا و الشمس و القمر حسبانا ذلك تقدير العزيز العليم) ... شب را براى آسايش خلق مقرر داشت و خورشيد و ماه را طبق نظم و حساب بداشت، اين است اندازه دارى خداوند مقتدر آگاه. (انعام: 96) و (قد جعل الله لكل شىء قدرا)خداوند براى هر چيزى اندازه مقرر داشت. (طلاق: 3) و (و الله يقدّر الليل و النهار) و خداوند براى شب و روز اندازه معين ميكند. (مزمّل: 20). (من اى شىء خلقه * من نطفة خلقه فقدّره)خداوند انسان را از چه چيزى آفريد. از قطره آبى آفريد و سپس اندازه اش را معين نمود. (عبس: 18 ـ 19)


اين آيات مباركه و ديگر آيات مشابه، گوياى اين امر مى باشند كه جهان آفرينش، كتره و بى حساب و كتاب پديد نيامده و اجزاء عالم وجود ، بسان مهره هاى رشته گسيخته به هم ريخته نبوده، بلكه جهان با همه اجزاء و ابعادش بر مبناى اندازه و حسابى دقيق، و سنجش و معيارى متقن استوار است، و قوانين خلل ناپذيرى بر آن حكم فرماست. هر چيز حدّ و حدود و مرز و پيمانه اى دارد: هوا، فضا، موجودات در جوّ هوا ـ اعم از جاندار و بى جان ـ طبق مقررات ويژه اى بوجود آمده و طبق مقررات از پيش ملحوظ شده اى ، ادامه حيات مى دهند، و نيز امور و احكامى كه نقش ارتباطى دارند ; مانند جاذبه، دافعه، وزن، مساحت، حرارت و برودت، مزه، صدا، بوى و ديگر روابط اعراض به گونه اى ساخته شده اند كه وظيفه خويش را به درستى ايفا نمايند، بينش با بيننده و مرئى، بويش با بوى و بوينده، جرميت در رابطه با لامس و ملموس، متناسب و بر معيار مناسب ساخته شده است، حتى مولكولها و سلولهاى هر جسم ، جهت نياز خود آن فرد كمّاً و كيفاً، و نيز در جهت ارتباطش با ديگر افراد، و يا بافتهاى مجاور به نحوى متناسب و مرتبط آفريده شده است.


چنان كه مى دانيم، علوم تجربى، مانند فيزيك، شيمى، زيست شناسى و علومى از اين قبيل بر اين اساس پايه گذارى شده و بر مبناى اندازه هاى ثابت موجودات، پى گيرى مى شوند.


كوتاه سخن اينكه: دانشمندان رشته هاى مادّى از ديد خاص خود در قوانين و اندازه هاى مقرّر، مى نگرند، و علماى فلسفه و عرفان و معنى گرايان ، به گونه ديگرى و با ديد ديگرى اندازه هاى حاكمه را مورد بررسى قرار مى دهند. به «اندازه» نيز رجوع شود.


ذيل واژه «قَدَر» مقاله اى مشابه اين مقاله ايراد گرديده كه در آنجا هدف خاصّ مربوط به آن كلمه كه در علم كلام مُعَنوَن است دنبال شده است، به آن واژه رجوع شود.

تَقدير:

(در تداول)، سرنوشت بشر بخصوص، كه به قلم حكمت ايزدى نقش گشته و در علم خداوند گذشته است. به موجب آياتى از قرآن كريم، مانند: (إن يمسسك الله بضرّ فلا كاشف له الاّ هو و إن يردك بخير فلا رادّ لفضله...) (يونس: 107). تقدير به اين معنى شعبه اى است از تقدير بمعنى عامّ، كه بيان آن گذشت.


از امام هادى (ع) روايت است كه فرمود: «المقادير تريك ما لم يخطر ببالك» مقدرات چيزهائى به مرآ و منظر تو آرد كه به دلت خطور نكرده باشد. (سفينة البحار)


روزى حضرت رسول (ص) به ابوذر فرمود: اى اباذر ! مى خواهى مطالبى به تو بياموزم كه خداوند تو را بدانها سود دهد؟ عرض كرد: بلى يا رسول الله. فرمود: همواره خدا را مدّ نظر دار تا خدا تو را منظور دارد، در خوشى خدا را بشناس تا خدا تو را در سختى بشناسد، و چون تو را نيازى دست دهد تنها از خدا بخواه و چون به يارى كسى نيازمند گردى ، تنها خدا را به مدد خواه ; زيرا اگر همه مردم دست به دست هم دهند كه به تو سودى رسانند ولى قلم تقدير آن را ننوشته باشد ، نخواهند توانست و اگر همه يكدست بكوشند كه به تو زيانى رسانند تا نوشته نشده باشد ، نتوانند. و تا بتوانى اعمالى را كه به منظور اطاعت از فرمان خدا انجام مى دهى در حال خوشنودى از خدا و يقين به او انجام ده و اگر نتوانى حالت يقين و رضا در خود بوجود آرى (لااقل شكيبا باش كه) در صبر بر ناگواريها سود فراوان است و (بدان كه) همواره صبر با پيروزى توأم و گرفتارى را گشايش ، به دنبال است و با هر سختى آسانى خواهد بود. (بحار:77/87)

تَقديس:

پاك كردن. پاك كردن معنوى . پاك كردن خداى تعالى كسى را. به پاكى ، صفت كردن. تقديس العبد ربه: منزّه دانستن بنده، خداى خويش را از آنچه شايسته آن نيست.


اميرالمؤمنين (ع): «لن تقدّس امّة لا يؤخذ للضعيف فيها حقّه ...» ملتى كه در ميان آنها حق ضعيفان با صراحت از زورمندان گرفته نشود هرگز روى پاكى و پاكيزگى به خود نخواهد گرفت. (نهج : نامه 53)

تَقديم:

پيش درآمدن . پيش افتادن : (يا ايها الذين آمنوا لا تقدّموا بين يدى الله و رسوله)اى مسلمانان! از خدا و رسول او به پيش نيفتيد (بى دستورى و پيش از صدور فرمان رسول خدا به امور مربوط به شرع و شريعت، و يا در امور سياسى اقدام مورزيد و پيش قدم نشويد). (حجرات: 1)


پيش فرستادن و پيش داشتن: (و ما تقدّموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله) هر عمل نيكى كه به سود خويش به پيش فرستيد آن را به نزد خداوند خواهيد يافت. (بقره: 110) و (اذا ناجيتم الرسول فقدّموا بين يدى نجواكم صدقة) هر گاه با رسول(ص) راز كرديد، صدقه اى را پيش راز خويش بداريد. (مجادلة: 12)


اميرالمؤمنين (ع): «...و اعلم ان افضل المؤمنين افضلهم تقدمة من نفسه و اهله و ماله، فانك ما تقدم من خير يبق لك ذخره، و ما تؤخّره يكن لغيرك خيره» بدان كه برترين مؤمنان كسانى هستند كه كار نيك را بر خواسته هاى نفسانى خود و بر خانواده و مال خويش نيز مقدم دارند و در اين راه از همه پيشگام ترند، زيرا هر چه از كارهاى خير را كه پيش فرستى براى تو ذخيره خواهد بود. (نهج : خطبه 69)

تَقَذُّر:

كراهيت داشتن چيزى را . پليد شمردن كسى يا چيزى را.

تَقَرُّب:

نزديكى جستن. تقرب الى الله تعالى بشىء: نزديكى جستن به خداى بوسيله آن چيز. امام كاظم (ع): «افضل ما تقرّب به العبد الى الله ـ بعد المعرفة به ـ الصلاة و برّ الوالدين و ترك الحسد و العجب و الفخر» (بحار: 1 / 144). امام صادق (ع) ـ فيما ناجى الله تبارك و تعالى به موسى (ع) ـ: «يا موسى ما تقرّب الىّ المتقربون بمثل الورع عن محارمى ...» . (بحار: 70 / 308)

تَقريب:

نزديك شدن. (و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقرّبكم عندنا زلفى)(سبأ:37). در نصيحت امام سجاد (ع) به فرزند آمده: «يا بنىّ ايّاك و مصاحبة الكذّاب، فانه بمنزلة السراب: يقرّب لك البعيد و يبعّد لك القريب». (بحار: 74 / 196)

تَقريح:

ريش گردانيدن. برآمدن برگهاى درخت.

تَقرير:

تثبيت كردن . مقرّر داشتن . بر جاى خود ثابت داشتن. گويند: تقرير معصوم ، حجت است ; يعنى هرگاه معصوم (پيغمبر يا وصى او) در جائى حاضر باشد و كسى عملى را انجام دهد و يا سخنى بگويد، و مورد تقيه هم نباشد و آن معصوم ، ساكت باشد معلوم مى شود كه اين عمل يا آن سخن، مشروع و مورد تأييد او است.


تقرير: به اقرار و اعتراف آوردن كسى را.

تَقريش:

برآغاليدن . برانگيختن.

تَقريظ:

ستودن زنده را بحق باشد يا باطل. ستودن مكتوب كسى را و تصديق نوشتن بر آن.

تَقريع:

سركوفت زدن . به شدت سرزنش كردن.

تَقسيط:

قسط بندى كردن . قسط قسط كردن نفقه بدهى را.

تَقسيم:

بخش كردن . بخش بخش كردن. در اصطلاح اصول: حصر نمودنمحتملات العلّيّه را و سپس يك يك را بررسى كردن و فاقد صلاحيت را طرد و ما بقى را علت شناختن. تقسيم به اين معنى با كلمه «سبر» ذكر مى شود.


از رسول اكرم (ص) روايت است: هر گاه مسئوليت تقسيمى به عهده گرفتيد خداى را به ياد آريد. (بحار: 77 / 171)

تَقَشُّع:

پراكنده شدن قوم. وا شدن ابر. گشاده شدن دل از غم. اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف نيكان ـ : «... و همهمت بذكر ربهم شفاههم، و تقشعت بطول استغفارهم ذنوبهم» (نهج : نامه 45). «متاع ايام قلائل...او كما يتقشع السحاب» . (نهج : نامه 62)

تَقَشُّف:

به قوت اندك و جامه درشت و چركين زيست كردن.

تَقَصِّى:

به غايت رسيدن در بحث مسئله اى و استقصا كردن در آن.

تَقصير:

سستى كردن. باز ايستادن از كارى با توانائىِ كردن آن، در قبال قصور كه با ناتوانى باشد. كوتاه كردن، كوتاه كردن ناخن يا مو در حج و عمره. كوتاه كردن نماز چهار ركعتى به دو ركعت در سفر، يا در حال خوف با شرائط مقرّره. اميرالمؤمنين (ع): «الثناء باكثر من الاستحقاق ملق، و التقصير عن الاستحقاق عىّ أو حسد» (نهج : حكمت 347). الرضا (ع): «التقصير فى ثمانية فراسخ و مازاد، و اذا قصرت افطرت ...» . (بحار: 10 / 352)

تَقَضّى:

سپرى نمودن. فرود آمدن مرغ از هوا.

تَقَطُّب:

آژنگ افكندن ميان ابروان و ترشروى شدن.

تَقَطُّر:

چكيده شدن . چكيدن.

تَقطير:

چكانيدن.

تَقطيع:

پاره پاره كردن . مبالغه در قطع. (ان يقتّلوا او يصلّبوا او تقطّع ايديهم و ارجلهم من خلاف). (مائده: 33)


به اصطلاح عروضيان: تجزيه كردن الفاظ بر اوزان افاعيل بحور. (آنندراج)

تَقَعقُع:

مضطرب شدن و جنبيدن.

تَقفِيَة :

چيزى از پى چيزى داشتن . در پى فرستادن . (ولقد آتينا موسى الكتاب و قفّينا من بعده بالرسل) : همانا موسى را كتاب توراة داديم و از پى او پيامبران ديگر فرستاديم . (بقرة:87)


كلام مقفّى نيز بدين معنى است . يعنى اوزان مشابه در پى يكديگر .

تَقَلُّب:

دست انداختن در امور به خواست خود. برگشتن. اميرالمؤمنين (ع): «فى تقلب الاحوال علم جواهر الرجال» (نهج : حكمت 217). «و نواصيكم بيده و تقلبكم فى قبضته» . (نهج : خطبه 183)


در تداول: دوروئى، نادرستى و خيانت، غِشّ در معامله.


در مناهى رسول (ص) آمده: «من غشّ مسلماً فى شراء او بيع فليس منّا و يحشر يوم القيامة مع اليهود لانهم اغشّ الخلق للمسلمين» هر كسى كه در خريد يا فروش به مسلمانى تقلّب نمايد از ما (مسلمانان) نيست و خداوند او را در قيامت با جهودان محشور سازد كه يهودان بيش از هر كسى به مسلمانان خيانت كنند. (سفينة البحار)


امام باقر (ع) فرمود: «روزى پيغمبر(ص) در بازار مدينه عبور مى كرد ، چشمش به مغازه گندم فروشى افتاد، به صاحب مغازه فرمود: نيكو گندمى دارى، آن را به چند مى فروشى؟ در اين حال به حضرت وحى آمد كه به زير گندمها دست فرو بر. حضرت دست خويش به گندم فرو برد ، ديد گندمى بس زبون و فاسد است. فرمود: تو را مى بينم كه به مسلمانان خيانت مى كنى و خيانت و دغل را به هم آميخته اى؟!» (بحار:22/86). از امام صادق (ع) نقل است كه حضرت رسول (ص) به زينب عطاره فرمود: «هنگامى كه عطر مى فروشى مواظب باش كه پاكى در معامله را رعايت كنى و هرگز تقلب منما كه اگر اين جهت را مرعى دارى متقى و پرهيزكار بشمار آئى و مالت محفوظ ماند». (بحار: 22 / 134)

تَقَلُّد:

قلاده پوشيدن . گردن بند به گردن افكندن . بر گردن خود ، كارى گرفتن . شمشير به گردن حمايل كردن.

تَقَلقُل:

جنبيدن . بيقرارى و اندوه.

تَقلِيب :

برگردانيدن و باژگونه كردن . پشت چيزى به سوى شكمش كردن . (و نقلّبهم ذات اليمين و ذات الشمال ...) : و ما آنها (اصحاب كهف) را به پهلوى راست و چپ مى گردانيديم . (كهف:18)

تَقليد:

گردن بند در گردن كسى انداختن، و از آن است كار به عهده كسى ساختن. در اصطلاح فقه: به فتواى مجتهدى عمل كردن . پيروى از كسى ، بى دريافت حقيقت.


چنانكه شيوه عقلا در هر عصر و زمان بر اين است كه اگر كسى جاهلِ به امرى از امور بود به آن كس كه آگاه به آن امر باشد ، رجوع مى كند و از اين راه ، رفع جهل خويش مى نمايد . در مورد احكام دين نيز، امر بدين منوال است، چه هر كسى نتواند احكام دين را با استدلال و استناد به مدارك و به طريق اجتهاد دريافت دارد، پس به ناچار، اكثريت مردم بر مبناى اعتماد، به دانشمندان و متخصصين اين فن رجوع مى كنند، لذا شارع مقدس اسلام همين سيره و شيوه را تاييد و تقرير نموده است و عملاً در عصر خود حضرات معصومين ، اين روش متبع و معمول بوده، و از آياتى مانند: (فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم)(توبه: 122) و (فاسئلوا اهل الذكر إن كنتم لا تعلمون) (نحل: 43) مى توان اين معنى را بوضوح استفاده كرد. (نگارنده)


ابو بصير گويد: روزى امّ خالد عبديه (از زنان با كمال و از مردم كوفه) بر امام صادق(ع) وارد شد، من در محضر امام بودم، عرض كرد: فدايت گردم، به نوعى بيمارى معده دچار گشته ام، پزشكان عراق، نبيذ (نوعى نوشابه كه غالباً مسكر است) آميخته با آرد برايم تجويز كرده اند. حضرت فرمود: پس چرا به دستور آنها عمل نكردى؟ وى گفت: «قد قلدتك دينى» ; دينم را بگردن شما انداخته ام و دستور شما ملاك امر من است. حضرت فرمود: «پس تو را نرسد كه حتى يك قطره از آن بنوشى ...» . (وسائل:25 / 344)


در ذيل آيه: (و منهم امّيّون لا يعلمون الكتاب الا امانىّ و ان هم الاّ يظنّون)(برخى از يهود، عامى و بى سوادند و خود از كتابشان ـ توراة ـ ناآگاهند مگر آنچه را كه از دانشمندان بشنوند، و اين در حد گمان بيش نيست) (بقره: 78). آمده كه به امام صادق (ع) عرض شد: اگر آنها عوام بوده اند پس چاره اى جز اينكه آنچه را از علمايشان بشنوند همان را تورات بدانند، نداشته اند ، و چه فرق است ميان عوامِ ما كه از علما تقليد مى كنند و عوام يهود؟ فرمود: علماى ما و عوام ما از جهتى با آنها مشتركند و از جهتى مختلف، اما جهت اشتراك اينكه اگر عوام ما نيز بدانند كه علمايشان در ضبط احكام بى مبالاتند و در رعايت دينشان بى احتياط، آنها هم نمى توانند از چنين علمائى تقليد كنند، و اما جهت اختلاف آنها اينكه عوام يهود مى دانستند كه علمايشان از اينكه
حكمى را به غرضى از اغراض شخصيه تغيير دهند باكى ندارند و در عين حال به تعصب يهوديت از آنها تقليد مى كردند، و اگر عوام ما نيز از علماشان ; بدانند آنچه را كه عوام يهود از دانشمندانشان مى دانستند ، نمى توانند از آنها تقليد كنند، و اما هر يك از فقهاى ما كه خوددار و مواظب دينش باشد و بر خلاف هوا و هوس خود مشى كند و مولاى حقيقى خويش را مطيع باشد عوام مى توانند از او تقليد كنند، و اين صفت جز در بعضى از علماى شيعه يافت نشود ... (صافى: 36)


مرحوم كلينى از اسحاق بن يعقوب روايت كند كه گفت: از محمد بن عثمان عمرى (نايب خاص حضرت مهدى «عج») خواستار شدم كه نامه ام را كه مسائل مشكله اى در آن نوشته بودم به حضرت برساند، وى نامه را برد و جوابى را كه به امضاى حضرت موشح بود آورد، در آن نوشته بود: و اما مسائلى كه تازه پيش آيد در مورد آنها به راويان حديث ما مراجعه كنيد كه آنان حجّت منند بر شما و من حجت خدايم (بر آنها). (بحار: 2 / 90)


كرام خثعمى گويد: روزى امام صادق(ع) به من فرمود: «اى كرام بترس از رياست و از اينكه به دنبال اشخاص بيفتى. عرض كردم «رياست» را دانستم ولى مرادتان را از «به دنبال اشخاص افتادن» نفهميدم، در صورتى كه دو سوّم علمى كه دارم از اشخاص است! فرمود: مرادم اين نيست (كه از كسى كسب دانشى نكنى) بلكه مى گويم مبادا شخصى را كه حجت خدا (و معصوم) نيست نصب عين قرار دهى و (چشم بسته) هر چه را كه گفت از او بپذيرى. (بحار:2/83)


امام سجاد (ع) فرمود: «اگر مردى را ديديد كه ظاهرى آراسته دارد و عملى نيكو نشان مى دهد و زبان چرب و فروتن مى باشد مبادا زود فريب وى بخوريد ، كه چه بسيارند كسانى كه بر اثر ناتوانى از دستيابى به لذتهاى دنيا و ضعف و بُزدلى آنها از اينكه مستقيماً به شهوترانى دست زنند دين را دام دنياى خود ساخته مردمان را به ظاهر خويش فريب دهند و محض اينكه دستشان به حرامى باز شود خود را بدان بيالايند. و چون از اين جهت او را آزموديد و ديديد وى از حرام اجتناب مىورزد باز هم شتاب مكنيد، زيرا شهوات اشخاص متفاوت است، چه بسيار كسانى كه از مال حرام بپرهيزند ولى به زن زشت روئى خويشتن را آلوده سازند. و اگر از اين جهت نيز او را سالم يافتيد باز هم شتاب مكنيد و
به عقلش بنگريد زيرا بسيارند كسانى كه از همه محرمات پرهيز كنند ولى عقل سالمى ندارند، كه چنين كسى تباهيهائى كه بر اثر بى عقلى خويش به بار مى آورد بيش از درستكاريهاى خردمندانه اوست. و چون او را از اين بعد نيز سالم يافتيد باز هم دقت كنيد و ببينيد آيا هوى و هوسش بر عقلش غالب است يا عقلش بر هوايش پيروز، و ببينيد دلبستگى او به رياست دنيوى در چه حدّى ، و بى رغبتى او از رياست چگونه است، زيرا در ميان مردم كسانى هستند كه دنيا و آخرت هر دو را از دست مى دهند، دنيا را ترك مى كنند كه به دنيا دست يابند (خود را از لذايذ محروم مى سازد كه عوام را بفريبد) و لذت رياست را بر لذت مال و نعمت ترجيح مى دهد، خويشتن را از لذت حلال ناكام سازد كه به رياست رسد و چون به وى نصيحت شود بادى به غبغب اندازد كه مثل منى..؟! چنين كسى دوزخ او را بس و بد جايگاهى است. و چنين فردى بى باكانه همه چيز را به هم بريزد و نخستين عمل نابحق ، وى را به دورترين محل خسارت رساند و خداوند او را مهلت دهد كه پرتو طغيان به امورى بپردازد كه از عهده آن برنيايد و سرانجام كارش به جائى رسد كه حلال خدا را حرام ، و حرام خدا را حلال كند، باكى نداشته باشد كه هر مقدار از دينش را از دست بدهد اگر رياستش سالم ماند كه وى رياست را از دين عزيزتر مى شمارد. اينانند كه مستوجب خشم و لعن پروردگار گردند و عذابى دردناك در انتظار آنها باشد.


اما مرد كامل و مرد نيك ، كسى است كه هواى دل خود رابه دست دينش سپرده و نيروى خويش را به راه خوشنودى خدا صرف مى كند، ذلت در راه حق را به عزت ابدى نزديكتر داند از آن عزت كه در راه باطل به دست آيد ; وى به خوبى آگاه است كه تحمل مشقت در مدت كوتاه ، او را به نعمت جاويد مى رساند و كامرانى كوتاه مدت ، وى را به عذاب ابدى مى كشاند، چنين كسى مرد است و چه نيكو مردى! شما به چنين فردى اقتدا نموده از او پيروى كنيد و به وى بپيونديد كه دعاى او از درگاه حق رد نشود و خواسته هايش نزد خدا برآورده گردد. (بحار: 2 / 84)

تَقليد:

كارى كردن كه ديگرى كرده است . اداى كسى درآوردن.

تَقليل:

كم قرار دادن چيزى را در نزد كسى يا آنكه كم تصور كردن چيزى را اگرچه كم نبود . (و يقلّلكم فى اعينهم ليقضى الله امراً كان مفعولا) . (انفال:44)

تَقليم :

چيدن سم و ناخن . در حديث است : «تقليم الاظفار يمنع الداء الاعظم» (بحار:10/89) . «يكره تقليم الاظفار بالاسنان» (بحار:10/246) . «خمس من الفطرة : تقليم الاظفار و قصّ الشارب و نتف الابط و حلق العانة و الاختتان» (بحار:76/67) . «تقليم الاظفار يوم الجمعة يؤمن من الجذام والبرص و العمى» . (بحار:76/110)

تَقَمُّم:

پى بردن به خاكروبه ها و جستن آن را.

تَقَنُّع:

قناعت نمودن. به تكلّف قناعت كردن.

تَقنيع:

قناع (پوشش سر) پوشيدن. قناع پوشانيدن.

تَقَوُّل :

سخن بربستن بر كسى . افترا كردن . (ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل * لاخذنا منه باليمين * ثم لقطعنا منه الوتين)(حاقّة:44 ـ 46) . (ام يقولون تقوّله بل لا يؤمنون) . (طور:33)

تَقوى:

(اسم مصدر است از اتّقاء و گويند اصل آن تُقيا بوده)، خود را از خطر دور داشتن . برحذر بودن از خطر. گاه به فاعل اضافه شود چون تقوى القلب و تقوى المؤمن. يعنى حالت حذر در آن است . و گاه به مفعول اضافه گردد چون تقوى الله «هو اهل التقوى» و تقوى النار كه تقوى در آن صورت به معنى از خطر آن برحذر بودن است.


تقوى از واژه هائى است كه با مشتقات گوناگونش در قرآن به زيادت و با عنايتى خاص و لحنى مؤكّد تكرار شده تا انسان داراى غرائز پر زور تجاوزگر ، همواره خود را با خطر خشم پروردگار و عذاب جاويد روبرو بيند و از اين رهگذر غرائز خويش را مهار سازد.


تقوى نخستين پيام انبيا به امت بوده: (اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون) و (اذ قال لهم اخوهم صالح الا تتقون) و (اذ قال لهم اخوهم لوط الا تتقون) و (اذ قال لهم اخوهم شعيب الا تتقون) و (و ان الياس لمن المرسلين اذ قال لقومه الا تتقون)(شعراء:106 ـ 177) و (صافات: 126) قرآن گاه تقوى را شرط نجات از دوزخ گيرد: (ثم ننجى الذين اتقوا) (مريم: 72) و گاه شرط فوز به بهشت برين : (و ازلفت الجنة للمتقين) (شعراء: 90) و گاه شرط قبولى عمل (انما يتقبل الله من المتقين)(مائده:3) و گاه موجب بركات و خيرات داند : (و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض)(اعراف: 96) و گاه مايه گشايش و رهائى از مشكلات : (و من يتق الله يجعل له مخرجا)(طلاق: 2) (و من يتق الله يجعل له من امره يسرا)(طلاق:4) (ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون) (همانا خدا يار و ياور بيمناكان و نيكوكاران است). (نحل: 128) . (و لقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقوا الله) (ما به آنها كه پيش از شما كتاب بر آنها فرستاده شد و هم به شما ـ مسلمانان ـ سفارش اكيد نموديم كه از خطر عذاب پروردگار بيمناك باشيد). (نساء: 131)

«روايات مربوطه از حضرات

معصومين (ع)»


از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود: «كسى كه هر بامداد بر اين تصميم بود كه از خطر خشم خدا خويشتن را برحذر دارد و از آنچه كه خلاف رضاى خداست بپرهيزد ، اگر چنين كسى در بين روز ، مرتكب گناهى گردد ، خدا از او درگذرد» .


و فرمود: «بزرگى به تقوى است» .


و فرمود: «كسى كه حالت تقوى نصيبش گردد در حقيقت خير دنيا و آخرت نصيبش شده است» .


و فرمود: «نزديكتر به من ، آن كسى است كه داراى تقوى باشد، هر كه باشد و در هر كجا كه باشد» . (كنز العمال: 3 / 89)


و فرمود: «اگر درهاى آسمان و زمين بر بنده اى بسته شود (هيچ راهى براى حل مشكل خود نيابد) ولى او تقواى پروردگار را داشته باشد ، خداوند راه نجاتى به پيش پايش نهد. (بحار: 70 / 282)


در وصيت آن حضرت به ابوذر آمده كه: «اى اباذر! بر تو باد به تقوى ; كه آن در رأس همه مطالب است» . و از آن حضرت است كه فرمود: «متقى ترين مردم كسى است كه سخن حق بگويد، به سودش باشد يا به زيانش» .


و فرمود: «كسى كه از خدا بترسد و مراقب خدا بوده از فرامينش تخلف نورزد ، وى نيرومند زندگى كند و چون به سرزمين دشمن سفر كند در امن و امان باشد» .


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «بر آن دل كه شيفته دنيا باشد حرام است تقوى در آن جاى گزيند» . (غرر)


و فرمود: «تقوى سرور همه اخلاق نيك است» .


امام سجاد (ع) فرمود: «قيامت زفاف متقين است» . امام صادق (ع) در پاسخ نامه دوستى چنين نوشت: «اما بعد تو را وصيت مى كنم كه همواره از (خشم) خدا برحذر باش ; زيرا خداوند تعهد نموده كه پرهيزكاران را از وضعى كه آنها را ناخوش باشد ، به وضعى منتقل سازد كه خواست
آنها بود و روزى آنها را از جائى فراهم كند كه آن را به حساب نمى آورده اند. و اين را بدان كه خداوند در مورد بهشتش فريب نخورد و جز به طاعت و فرمانبردارى از او كسى بدانچه كه در نزد اوست دست نيابد». (بحار: 70 / 282)


ابن السمّاك گويد: زنى از قبيله قريش غلامى داشت، غلام، وى را نافرمانى كرد، زن كه از نافرمانى غلامش سخت رنجيده خاطر بود ، تازيانه برداشت كه وى را تنبيه كند، و چون به غلام نزديك شد كه او را بزند تازيانه را بيفكند و گفت: تقوى اجازه نمى دهد كسى عقده خشم خويش را بگشايد. (ربيع الابرار: 2 / 36)


كتب ابو جعفر (ع) الى سعد الخير: «بسم الله الرحمن الرحيم، اما بعد، فانى اوصيك بتقوى الله، فإنّ فيها السلامة من التلف و الغنيمة فى المنقلب، إنّ الله ـ عز و جل ـ يقى بالتقوى عن العبد ما عزب عنه عقله، و يجلى بالتقوى عنه عماه و جهله، و بالتقوى نجا نوح و من معه فى السفينة، و صالح و من معه من الصاعقة، و بالتقوى فاز الصابرون و نجت تلك العصب من المهالك ... » . (كافى:8/52)


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «اوصيكم ـ عباد الله ـ بتقوى الله فإنّها حق الله عليكم، و الموجبة على الله حقكم، و ان تستعينوا عليها بالله و تستعينوا بها على الله، فإنّ التقوى فى اليوم الحرزُ و الجُنّةُ و فى غد الطريقُ الى الجنّة، مسلكها واضح و سالكها رابح و مستودعها حافظ» اى بندگان خدا! شما را به تقوى (خداى ترسى) سفارش مى كنم، كه تقوى ، حق خداوند است بر شما، و حق شما (پاداش كردارتان) را بر خدا تثبيت مى كند، و ـ سفارش مى كنم شما را به ـ اينكه از خداوند بخواهيد تا شما را به دستيابى به تقوى مدد كند، و از تقوى جهت رسيدن به رضاى پروردگار ، مدد بجوئيد، كه تقوى امروز پناه و سپر است و فردا راه بهشت، راهش آشكار و رونده اش سودمند، و كسى كه آن (بهشت) را به رسم امانت ـ براى اهلش ـ نگهدارى نموده ، نگهدارى امين است . (نهج : خطبه 233)

تَقَوِّى :

نيرومند شدن . توانا شدن .

تقويم :

راست گردانيدن و راست داشتن . از بين بردن كجى . (لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم) . (تين:4)


در عرف حاضر ، سالنامه را تقويم گويند.

next page

fehrest page

back page