next page

fehrest page

back page

تُقى:

پرهيز كردن . پرهيزكارى. اميرالمؤمنين (ع): «اتق الله بعض التقى و ان قلّ ...» (نهج : حكمت 242) و «التقى رئيس الاخلاق». (نهج : حكمت 410)

تقىّ:

پرهيزكار. (تلك الجنة التى نورث من عبادنا من كان تقيّا) . (مريم: 63)


فى الحديث: «الصلاة قربان كل تقى» (بحار: 78 / 60). ج : اتقيا و تقواء . رسول(ص): «ان الله يحب الاتقياء الاخفياء». (بحار: 77 / 174)

تقى حلبى:

ابو الصلاح تقى بن نجم حلبى ، يكى از فقها و اعيان شيعه ، معاصر سيد مرتضى و شيخ طوسى، داراى تأليفات فراوانى در حديث بوده و آنها را بر سيّد و شيخ قرائت نموده و در نقل حديث كاملاً توثيق شده است . (جامع الرواة)

تَقِيَّة:

خطر پرهيزى. اسم مصدر اتّقاء، تاء بدل واو است چنانكه تهمة و تخمة. در اصطلاح شرع: خوددارى از اظهار عقيده و مذهب خويش در مواردى كه ضرر مالى يا جانى يا عرضى متوجه شخص باشد. و به تعبير ديگر: رهانيدن خويش از خطرى كه از ناحيه ديگرى به تو متوجه است، با گفتار يا كردار بر خلاف وظيفه اوليه شرعيه.


قرآن در اين باره مى فرمايد: (لا يتّخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شىء الاّ ان تتّقوا منهم تقيةً و يحذّركم الله نفسه و الى الله المصير); اهل ايمان را نشايد كه مؤمنان را واگذارند و كافران را به دوستى گزينند و هر كه چنين كند رابطه اش با خدا گسيخته است جز اينكه بخواهد از اين رهگذر ، شرّ آنها را از خود دفع سازد . (آل عمران: 28)


مسئله تقيه و رعايت آن، در مذهب شيعه (از مذاهب اسلامى) رائج و معمول و متبع بوده، چه پيشوايان اين مذهب ، يعنى امامان منصوب من الله و اوصياء معصوم رسول الله (ص) (به «امام» رجوع شود) در عصر حكّام بنى اميه و بنى عباس ـ كه از نظر شيعه زمامداران باطل و غاصبان مقام خلافت ميباشند ـ مى زيسته اند، و با توجه به موقعيت اجتماعى امامان و اعتقادى كه بخش عظيمى از مردم به اولويت آنها به مقام زمامدارى مسلمين داشته اند، زمامداران وقت، آنها را براى مقام خويش خطر قطعى مى پنداشته و از نفوذ آنها سخت در هراس بوده اند، لذا پيوسته آنها را زير نظر مى داشته، و آنان در كنار چنان حكّامى در محدوديت شديد مى زيسته اند. از اين رو بسا مى شده ـ به منظور حفظ جان خود و جان پيروانشان ـ مسئله اى را بر خلاف واقع و بر وفق نظر علماء مورد تأييد حكومت وقت ، بيان مى داشته اند. و گاه مى شده كه خود امام در مورد حكمى از احكام بر خلاف علم خود و
به مقتضاى تقيه عمل مى كرده، چنانكه اگر حاكم وقت، روزى را كه از نظر امام ، روز آخر ماه رمضان بود ، عيد فطر اعلام مى كرد، امام نيز بناچار آن روز را افطار مى نمود.


مرحوم طبرسى ذيل آيه: (و اذا رأيت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم...فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين)(انعام:68) ، نوشته است كه جبائى (از مفسرين اهل سنت) گفته: «اين آيه دلالت دارد بر بطلان قول شيعه كه تقيه را بر پيغمبر و امام جايز مى دانند». سپس مرحوم طبرسى در پاسخ مى گويد: «شيعه در موردى تقيه را بر امام جايز مى داند كه آن حكم، قبلاً بيان شده باشد و حجت بر مكلف تمام باشد، و اما اگر تنها راه دسترسى مكلف به حكم همين مورد باشد، امام را نرسد كه در آن مورد تقيه كند». (مجمع البيان:3 ـ 4/490)


مرحوم شيخ صدوق: محمد بن على بن بابويه قمى در كتاب «اعتقادات» خود كه حاكى از اعتقادات شيعه است در اين باره مى نويسد:


اعتقاد نافى التقية انها واجبة، من تركها كان بمنزلة من ترك الصلاة. وقيل للصادق(ع): يا ابن رسول الله! انا نرى فى المسجد من يعلن بسبّ اعدائكم و يسميهم. فقال: «ما له لعنة الله، يعرّض بنا. و قال تعالى: (و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبّوا الله عدوا بغير علم)(انعام: 108) و قال الصادق (ع) فى تفسير هذه الآية: «فلا تسبّوهم فانهم يسبّوا عليكم...» .


و التقية واجبة لا يجوز رفعها الى ان يخرج القائم عليه السلام، فمن تركها قبل خروجه فقد خرج عن دين الله تعالى و عن دين الامامية، و خالف الله و رسوله و الائمة عليهم السلام.


و سئل (ع) عن قوله تعالى: (ان اكرمكم عند الله اتقيكم) (الحجرات: 13). فقال: «اعملكم بالتقية. و قد اطلق الله تبارك و تعالى اظهار موالاة الكافرين حال التقية». و قال عزوجل: (لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شىء الاّ ان تتقوا منهم تقية). (آل عمران: 28)


و قال الصادق (ع): «انى لاسمع الرجل فى المسجد و هو يشتمنى فاستتر منه بالسارية كى لا يرانى».


و قال (ع): «خالطوا الناس بالبرّانيّة و خالفوهم بالجوّانيّة، مادامت الامرة صبيانيّة». و قال (ع): «ان الرياء مع المؤمن شرك و مع المنافق فى داره عبادة». و قال(ع): «من صلى معهم فى الصف الاول فكانما صلى مع رسول الله (ص) فى الصفّ الاول». و قال (ع): «عودوا مرضاهم و اشهدوا جنائزهم و صلّوا فى مساجدهم». و قال (ع): «كونوا لنا زينا و لا تكونوا علينا شينا». و قال (ع): «رحم الله امرءاً احبّنا الى الناس و لم يبغضنا اليهم ...» . (الاعتقادات: 82)


امام صادق (ع) فرمود: «هر قدر زمان به ظهور دولت حقه نزديكتر شود تقيه شديدتر گردد». محمد بن مسلم از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود: «تقيه در همه چيز جارى است و هر آنچه كه آدمى بدان ناچار باشد خداوند آن را برايش حلال نموده است» .


امام صادق (ع) فرمود: «تقيه هيچ كس به تقيه اصحاب كهف نرسد ; زيرا آنان در مراسم اعياد رسمى (حكومت وقت) شركت مى نمودند و (حتى) زنار مى بستند ـ و در عين حال بر دين خويش استوار بودند ـ از اين رو خداوند اجر آنها را مضاعف ساخت».


در حديث آمده كه امام سجاد (ع) از روى تقيه با امامان جور نماز جمعه مى گزارد ولى آن را به چيزى نمى گرفت و سپس خود نماز ظهر مى خواند.


امام صادق (ع) فرمود: «از ما نيست كسى كه تقيه را در حضور دوستان مطمئن عادت خويش نسازد كه در حضور دشمنان خوى او گردد».


امام باقر (ع) فرمود: «تقيه بدين جهت واجب شده كه جانها مصون مانند و اگر تقيه باعث ريختن خون كسى شود آنجا تقيه جايز نيست».


امام صادق (ع) فرمود: «به كار بستن تقيه در دار التقيه (سرزمينى كه خطر دشمن محسوس باشد) واجب است و اگر كسى سوگند ياد كند كه تقيه نكند ، تخلف از چنين سوگند ، گناه نبوده و كفاره ندارد، باشد كه بدين وسيله ظلمى را از خود دفع سازد».


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «ما را نزد دشمنانمان ستايش مكنيد بدين منظور كه دوستيتان با ما ابراز داريد زيرا اين باعث شود كه خود را نزد حكومت زمانتان خوار سازيد».


ابن مسكان گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: «من تصور مى كنم چون در حضور تو، كسى در باره اميرالمؤمنين (ع) جسارتى كند اگر بتوانى بينيش را به دندان مى كنى». عرض كردم: آرى به خدا سوگند فدايت گردم، من خود چنينم و افراد خانواده ام نيز اين چنينند. فرمود: «اين كار مكن كه به خدا سوگند بسا شده كه به گوش خودم شنيده ام كسى على (ع) را سبّ مى كند و ميان من و او يك ستون (مسجد) بيش نيست، خود را پنهان مى كنم كه مرا نبيند، و چون از نماز فارغ شدم از كنارش مى گذرم و بر او سلام مى كنم و به وى دست مى دهم».


از امام صادق (ع) رسيده كه هر آن كس از روى تقيه در نماز به منافقى اقتدا كند مانند كسى باشد كه پشت سر امام معصوم نماز خوانده باشد.


ابو عمرو كنانى گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: «اى ابا عمرو ! اگر من تو را حديثى گويم يا فتوائى دهم و پس از مدتى همان حديث يا مسئله را از من بپرسى و من بر خلاف پاسخ قبل ، تو را پاسخ دهم كداميك از دو گفته مرا مى پذيرى؟» گفتم: پاسخ اخيرتان را حجت دانم. فرمود: «اى ابا عمرو ! درست گفتى، خدا نخواسته جز به پنهانى به دينش عمل شود، و چون شما (اصحاب) بدين روش عمل كنيد به سود ما و شما خواهد بود».


حماد بن واقد لحام گويد: در يكى از كوچه هاى مدينه به امام صادق (ع) برخورد نمودم، روى خود را از آن حضرت برگرداندم و گذشتم گوئى او را نمى شناختم، ساعتى بعد به خدمتش رفتم و از كرده خويش پوزش خواستم و گفتم: بدين منظور اين كار كردم كه مبادا خطرى متوجه شما شود. فرمود: خدا تو را رحمت كند، ولى ديروز در فلان جاى شهر مردى مرا ديد و گفت: «عليك السلام يا ابا عبدالله» وى كار درستى نكرد، وى عمل زيبائى انجام نداد.


از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: «روزى در حيره به خانه خليفه عباسى ابو العباس سفاح رفتم; وى به من گفت: چه ميفرمائيد درباره روزه امروز؟ من گفتم: چنين مسئله اى به رهبر مسلمين مربوط است، اگر شما روزه بودى ما روزه ايم و اگر افطار كنى ما نيز افطار كنيم. خليفه دستور داد سفره بگستردند، او خورد و من نيز با او خوردم در صورتى كه به خدا سوگند مى دانستم ماه رمضان است. آرى اگر يك روز روزه خود را افطار كنم و سپس آن را قضا كنم به از آن دانم كه گردنم زده شود و ـ در نتيجه فقد امام ـ پرستش خدا تعطيل گردد».


عبدالله بن عطا گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: دو نفر را از مردم كوفه دستگير كردند و به آنها گفتند: بيزارى خود را از على(ع) اعلام كنيد. يكى از آن دو قبول كرد و اعلام بيزارى نمود و او را رها ساختند ولى ديگرى امتناع نمود و او را كشتند، حال اين دو چگونه است؟ فرمود: اما آنكه اظهار بيزارى نموده وى مردى دانشمند به دين خود بوده، و اما آن كه امتناع جسته و بيزارى خويش را اعلام ننموده مردى بوده كه به رفتن به بهشت عجلت ورزيده. (بحار:75 / 395 و436)

«فقه تقيّه»


سخن در اين باره به سه بخش تقسيم مى شود:


1 ـ حكم تكليفى تقيه. 2 ـ حكم وضعى آن. 3 ـ حكم اعاده و قضاء ، اگر عمل مورد تقيه عبادت باشد.


اما بخش اول: گفته شده كه تقيه به احكام خمسه منقسم مى گردد:


واجب است آنجا كه دفع ضرر بالفعل واجب باشد.


مستحب است در موردى كه تقيه بدين منظور صورت گيرد كه خود را از معرض خطر دور دارى، بدين معنى كه ترك تقيه موجب شود كه تدريجا زيانى از ناحيه طرف مقابل به تو متوجه گردد.


مباح است در جائى كه پرهيز كردن از ضرر و پرهيز نكردن از آن در نظر شرع ، يكسان باشد ; مانند تقيه در اظهار كلمه كفر، چنانكه برخى از فقها گفته اند.


مكروه است در صورتى كه ترك تقيه و تحمل ضرر در نظر شرع اولى باشد از پرهيز از آن، چنانكه برخى در مورد اظهار كلمه كفر ، همين قول را اختيار كرده اند، چه تحمل ضرر در اين صورت موجب اعلاء كلمه حق مى گردد.


تقيه حرام ، آنجاست كه تقيه موجب ريختن خون محترمى گردد.


اين بود نظر بعضى بزرگان در اين باره، هر چند مواردى از آن محل تأمل است.


شايان ذكر است كه تقيه واجب ، هر عمل خلافى را مباح و جايز مى سازد، خواه انجام كار حرام باشد يا ترك واجب. اساس و پايه اين حكم ادله نفى ضرر و حديث «رفع عن امتى تسعة» مى باشد كه يكى از آنها اضطرار است، به اضافه عموماتى كه در خصوص تقيه وارد شده ; مانند خبر: «التقية واسعة، ليس شىء من التقية الاّ و صاحبها مأجور» و روايات ديگر. و همه اين ادله بر ادله اوليه واجبات و محرمات حكومت دارند، بدين معنى كه اين ادله آن ادله را منظور دارند و با نظر به آنها يعنى با فرض توجه به حرمت و وجوب در حال سعه و آزادى، مخالفت با آنها تقيةً واجب گرديده است، و اين دو دسته دليل ، در عرض يكديگر نيستند تا درباره ترجيح يكى بر ديگرى بحث شود.


و اما تقيه مستحب، ظاهراً بايستى در خصوص مواردى كه نصّ خاصّى آمده باشد اكتفا نمود، چنانكه در مورد معاشرت با اهل سنت و عيادت بيمارانشان و تشييع جنازه مردگانشان و نماز در مساجدشان دستوراتى بخصوص آمده است، اما بيش از اين كه هر كارى كه موجب خوشامد آنها باشد مرتكب شويم خير، و همچنين در مورد تقيه حرام و مباح و مكروه، زيرا اين احكام برخلاف عمومات تقيه است و به دليل خاصّ نياز دارد.


و اما بخش دوم: (حكم وضعى تقيه)، مقتضاى اطلاق اعتبار جزئيت يك جزء يا شرطيت يك شرط ، آن است كه عمل فاقد آن جزء يا آن شرط باطل باشد. پس به موجب قاعده اوليه، عملى كه از روى تقيه بر خلاف وظيفه اوليه واقع شود باطل است. مگر اينكه گفته شود حديث رفع، دلالت بر اين دارد كه همه آثار آن نُه چيز ، مرتفع مى گردد، بدين معنى كه حتى جزئى كه مكلف به ترك آن مضطر شده جزئيتش مرتفع شود. ولى ظاهر آن است كه تنها اثرى كه در اين مورد رفع شده ، مؤاخذه است. پس كسى كه بر حسب ضرورت نماز فاقد جزء يا فاقد شرط مى خواند در حقيقت ناچار شده نماز خود را باطل كند.


و اما بخش سوم: (حكم اعاده و قضاء)، اگر شارع در مورد واجب موسّعى اجازه دهد كه به صورت تقيه انجام شود، خواه به نحو خاصّ، چنانكه بفرمايد: مجازيد نماز را در حال تقيه با دست بر سينه ادا كنيد، يا به نحو عموم، چنانكه بفرمايد : هر نمازى يا هر عبادتى را مى توانيد از روى تقيه بر خلاف وظيفه اوليه انجام دهيد، در فرض مسئله اگر قبل از پايان وقت، تقيه برطرف گردد، بى شبهه چنين عبادتى صحيح است و عملى كه انجام شده مسقط تكليف است، چه اينكه در جاى خود ثابت شده كه امر به كلى همچنان كه به اتيان فرد اختيارى متعلق امر ساقط مى شود به فرد اضطراريش نيز ـ اگر شرائط اضطرار فراهم باشد ـ ساقط مى گردد. و چنانكه امرى كه به نماز تعلق گرفته با نمازى كه با طهارت آبى خوانده شود ساقط مى شود همچنان با نمازى كه با طهارت خاكى صورت گيرد نيز ساقط مى شود.


و اما اگر چنان اذنى ـ به نحو عموم يا به نحو خصوص ـ مبنى بر اتيان فلان واجب تقيه صادر نشد، و ما بوديم و دليل اصل واجب و ادله عامّه تقيه، در اين صورت بايد ديد كه آيا مى توانيم از امر متعلق به عبادت به ضميمه اوامر تقيه استفاده بكنيم كه شارع اين واجب را به نحو تقيه از ما خواسته است؟ يا اينكه تنها چيزى كه در اين زمينه
به دست مى آيد آن است كه امر در حال تقيه از مكلف ، ساقط است و در اين حال تكليفى ندارد.


حقّ مطلب آنكه در اين مورد بايستى به ادلّه اجزاء و شروط متروكه بر اثر تقيه نگريست، بايد ديد آيا جزئيت آن جزء يا شرطيت آن شرط ، به نحو مطلق اعتبار شده، يا مشروط به تمكن است، اگر از قسم اول باشد ، بايد بگوئيم: مقتضاى امر به تقيه سقوط امر به واجب است، از باب مثال: مجبور شود كه با نبيذ وضو بسازد، چه نماز بدون طهارت يا با طهارت باطله نماز نيست.


و اگر از قسم دوم بود، كه شرطيت و جزئيت مشروط به تمكن بود، در اين صورت، مسئله از فروع مسئله ذوى الاعذار مى شود، كه اگر عذر تمام وقت را اشغال كند امر به واجب به حال خود باقى است و اعتبار جزئيت و شرطيت منتفى مى شود، و اگر در قسمتى از وقت بود با اميد به رفع عذر در جزء آخر آن، يا بدون اميد به آن، على الخلاف المعروف فى ذوى الاعذار من ناحية جواز البدار و عدمه... (خلاصه اى از مبحث تقيه، ملحق مكاسب مرحوم شيخ انصارى). تفصيل بيشتر درباره تقيه به كتب مفصله رجوع شود.

تقييد :

قيد كردن و بند نمودن . مقيّد به اعراب و نقطه كردن كتاب را تا مانع اختلاط و التباس گردد . (اقرب الموارد)


بازداشتن و مانع شدن . در حديث است : «الاسلام (خ ل الايمان) قيّد الفتك» اسلام ، آدمى را از اين كه خودسرانه و بى باكانه كارى انجام دهد باز داشته است . (بحار:47/137)

تَك:

(فارسى)، اندك. تنها، اسب تك: اسب بى سوار. دويدن و تند راه رفتن و آن مرادف دو است چنانكه گويند: تك و دو، و اسب دونده خوش رفتار را تكاور گويند.

تَكاپُوى:

(فارسى)، آمد و شد از روى تعجيل و شتاب و جستجوى بسيار . دويدن و جستجوى . دويدن به تك.

تَكاتُب:

به يكديگر نامه نوشتن. عن ابى عبدالله (ع): «التواصل بين الاخوان فى الحضر التزاور، و فى السفر التكاتب». (وسائل: 12 / 135)

تَكاثُر:

با يكديگر نبرد كردن به بسيارى مال و قوم و فخر كردن، نبرد در بسيارى، يعنى گفتن يا نمودن كه من بيش از تو دارم. (الهيكم التكاثر * حتى زرتم المقابر) نبرد به افزونى شما را سرگرم ساخت تا روزگارى كه به گورستان رسيديد (تكاثر: 1 ـ 2). اميرالمؤمنين(ع) ـ بعد تلاوته هذه السورة ـ : «افبمصارع آبائهم يفخرون! ام بعديد الهلكى يتكاثرون! يرتجعون منهم اجساداً خوت، و حركات سكنت، و لان يكونوا عبراً ، احقّ مِنْ أنْ يكونوا مفتخرا ...» . (نهج : خطبه 221)

تَكاثُر:

سوره صد و دومين از قرآن كريم. مكيه و آن هشت آيه است. پس از قارعه و پيش از عصر نازل گرديده. از رسول خدا(ص) روايت شده كه هر كه اين سوره را هنگام رفتن به بستر بخواند از عذاب قبر ايمن گردد. (مجمع البيان)

تَكاذُب:

با يكديگر دروغ گفتن. دو خبر كه هر يك بر دروغ بودن ديگرى دلالت كند.

تَكافُؤ:

با يكديگر برابر شدن. با يكديگر برابر بودن. «المسلمون تتكافأ دمائهم» يعنى: مسلمانان در ديه و قصاص با يكديگر برابرند، شريف را امتيازى بر وضيع نباشد.

تَكالُب:

با هم برجستن. جنگ و بدى كردن با هم. شديد شدن حرص مردم بر دنيا چنانكه سگان را. اميرالمؤمنين (ع): «و اياك ان تغتر بما ترى من اخلاد اهل الدنيا اليها و تكالبهم عليها ...» . (نهج : نامه 31)

تَكاليف:

جِ تكليف . تكليفها و دشواريها و سختيها.

تَكانه:

بنت عمرو، از اسراى بنى قريظه بود كه حضرت رسول (ص) وى را براى خود انتخاب نمود و تا آخر عمر پيغمبر(ص) در ملك آن حضرت بود، و پس از رحلت آن جناب با عباس بن عبدالمطلب ازدواج نمود. (بحار: 22 / 193).

تَكاوَر:

(فارسى)، تك آورنده ; يعنى حيوانات رونده و رونده عموماً و به معنى اسب و شتر باشد خصوصاً . (برهان)

تَكَأكُؤ:

فراهم آمدن. «ما لكم تكاكأتم» يعنى براى چه گرد آمديد؟!

تَكَبُّر:

خود را بزرگ شمردن. و آن ، به دو قسم باشد: گاه كسى خود را بزرگتر از آن داند كه تسليم حق شود و به زير بار تكاليف و فرامين خدا رود، چنين تكبر ، از گناهان كبيره و در حد كفر يا در حقيقت همان كفر است، و نوع آيات مربوط به تكبر كه در قرآن آمده مراد از آنها اين نوع تكبر است. قسم دوم آنكه شخصى خود را برتر و بهتر از ديگران داند، اين نوع تكبر از خويهاى پليد و منكرات اخلاق است كه روايات زيادى از حضرات معصومين در نكوهش و مذمت آن رسيده و گزيده اى از آنها در اين مختصر ذكر مى شود:


اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «تكبر بزرگترين دام ابليس است» . و فرمود: «از زشت ترين موارد تكبر ، آن است كه كسى بر خويشان و همنوعان خود تكبر ورزد» (غرر). و فرمود: «عجب دارم از كسى كه
تكبر مى كند و او همان كسى است كه ديروز قطره آبى گنديده بوده و فردا مردارى خواهد بود». (نهج : حكمت 121)


امام صادق (ع) فرمود: «هيچ كس تكبر و تجبّر نكند جز اينكه در خود كمبودى احساس نمايد».


از آن حضرت نقل است كه فرمود: «هر كه گمان برد كه بر ديگرى امتيازى دارد وى از متكبران است». عرض شد ممكن است وى چنين مى انديشد كه خود گناهى مرتكب نشده و طرف مقابل اهل گناه است؟ فرمود: «اين فكر ، فكر غلطى است زيرا بسا آن شخص مورد عفو خدا قرار گرفته باشد و اين را در موقف حساب بازدارند». امام باقر(ع) فرمود: «هر اندازه كه آدمى تكبر داشته باشد به همان نسبت از عقلش كاسته گردد».


عبدالاعلى گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم تكبر چيست؟ فرمود: «بالاترين مرحله تكبر آن است كه حق و اهل حق را كوچك شمارى و به ديده حقارت در آنها بنگرى».


امام صادق (ع) فرمود: «تكبر ، خوئى است كه ممكن است در ميان هر طبقه از بدان اجتماع وجود داشته باشد» . روزى حضرت رسول (ص) در يكى از كوچه هاى مدينه عبور مى كرد زن سياه چُرده اى مشغول گردآورى سرگين بود، يكى به او گفت: به كنارى رو كه پيغمبر بگذرد. وى گفت: راه باز است (پيغمبر از آنسوى رد شود) . يكى از همراهان خواست متعرّضش شود ، پيغمبر فرمود: «بگذاريدش كه وى متكبره است» (بسا ناسزاى بيشترى بگويد). (بحار: 78 / 186)


امام صادق (ع) فرمود: «پيغمبر (ص) از جائى مى گذشت ، ديد جمعى گرد آمده چيزى را تماشا مى كنند، فرمود: براى چه اينجا گرد آمده ايد؟ گفتند: اين مجنونى (جن زده اى) است كه حالت صرع ، به وى دست داده، او را تماشا مى كنيم. فرمود: اين مجنون نيست، اين مبتلى است، مى خواهيد مجنون واقعى را به شما معرفى كنم؟ گفتند: آرى يا رسول الله. فرمود: مجنون واقعى كسى است كه هنگام راه رفتن متكبرانه راه مى رود و به دو شانه خويش مى نگرد و پهلوها و شانه هايش را در راه رفتن تكان مى دهد و همين كس (با اين صفت پست) توقع دارد به بهشت رود در صورتى كه وى خدا را معصيت مى كند، مردمان از شرش ايمن نيستند و به خيرش اميد ندارند، او ديوانه است ولى چنين كسى كه شما پيرامونش گرد آمده ايد بيمار و مبتلى است». شخصى به امام حسن مجتبى (ع) گفت: در شما تكبر
وجود دارد. حضرت فرمود: «ابداً چنين نيست، تكبر خاص خداوند است، آنكه در من است عزت (و وقار) است». سپس اين آيه تلاوت نمود: (و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين). (بحار:73/233 و 24/325)

تكبير:

بزرگ و كلان گردانيدن چيزى را. بزرگ شمردن چيزى را . تعظيم: (و ربك فكبّر); خدايت را بزرگ دان، بزرگ شمار (مدثر: 3). گفتن «الله اكبر».


مردى در حضور امام صادق (ع) نشسته بود گفت: «الله اكبر» فرمود: «خدا از چه چيزى بزرگتر است؟» وى گفت: از هر چيزى. فرمود: «پس تو براى بزرگى خدا حدى معين كردى! (زيرا بزرگى هر چيزى را حدّى است و چون خدا را از چيزها بزرگتر دانى همين بس كه خداوند مقدارى از چيزها بزرگتر باشد در صورتى كه بزرگى خدا را حدى نباشد) عرض كرد: پس چه بگويم؟ فرمود: «بگو: الله اكبر مِن أنْ يوصف» (خدا بزرگتر از آن است كه به وصف آيد). (بحار:84/366)

تَكبيرات افتتاح:

شش تكبير پيش از تكبيرة الاحرام كه با تكبيرة الاحرام هفت تكبير مى شود و نماز به آنها افتتاح مى گردد. حسن بن راشد گويد: از حضرت رضا (ع) درباره تكبيرات افتتاح سؤال نمودم، فرمود: «آن هفت تكبير است و پيغمبر (ص) شش تكبير از آنها را آهسته مى گفت و يكى را (كه تكبيرة الاحرام است) بلند ادا مى كرد». (بحار: 84 / 359)

تَكبيرات عيد:

تكبيراتى كه به كيفيتى خاص در عيد فطر و عيد اضحى مستحب است. معاوية بن عمار گويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه مى فرمود: «در عيد فطر تكبير (سنت) است». از وقت آن سؤال كردم، فرمود: در مغرب شب فطر و عشاء و نماز صبح و نماز عيد، و پس از آن قطع مى شود و كيفيت آن چنين است: «الله اكبر، الله اكبر، لا اله الاّ الله و الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر، و لله الحمد على ما هدانا» (كه پس از اين نمازها گفته مى شود).


از امام صادق (ع) روايت شده كه تكبيرات براى كسى كه در منى (در موقع حج) باشد در (پس) پانزده نماز است كه از ظهر عيد (اضحى) شروع و به صبح سيزدهم ختم مى شود. (بحار: 91 / 116 ـ 125)

تَكبيرة الاحرام:

تكبيرى كه مقارن با آغاز هر نماز گفته مى شود و به گفتن آن هر چيزى كه منافى نماز باشد بر نمازگزار حرام مى گردد و در حقيقت شخص با اين تكبير ، محرم مى شود. و آن ركن است كه به اخلال به آن عمداً يا سهواً نماز باطل مى شود.

تَكَتُّف:

جهجهان رفتن.بر جستن كتفان در رفتار خود و كتفان ملخى را گويند كه تازه به پريدن آمده باشد. بر سينه گذاشتن دستها در نماز.

تَكتَم:

نام مادر حضرت على بن موسى الرضا (ع) هشتمين از ائمه اثنا عشر. امّ ولدى بود كه حميده ، مادر امام موسى بن جعفر (ع) ، آن را خريد و سپس به فرزندش بخشيد، زنى مجلّله، متعبده و مؤدبه بود و در بيت امامت مكانت و منزلتى خاص داشت.

تَكثير:

بسيار گردانيدن.

تَكحيل:

سرمه كشيدن چشم را.

تَكَدُّح:

خراشيده شدن. خراشيدن روى.

تَكَدُّر:

تيره شدن آب و عيش و جز آن.

تَكَدُّس:

نيك دويدن. دوش جنبانيدن در رفتن.

تَكَدِّى :

تكلّف در سؤال . حاجت خواهى از اين و آن در كوى و برزن . گدائى .

تَكذيب:

نيك انكار كردن امرى را. به دروغ داشتن. انكار و جحد كردن در امرى. در اصطلاح شرع : منكر خدا و پيغمبر و امام و روز قيامت شدن و اين امور را دروغ پنداشتن، يا خدا و پيغمبر و امام را به دروغ متهم ساختن يا چيزى را به دروغ به آنها نسبت دادن. تهديد و وعيدهائى كه در قرآن راجع به اين امر آمده فراوان است كه مى توان گفت از جمله بيشترين آيات قرآن مى باشد. نمونه اى از آنها اين آيات شريفه است: (و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذّب بآياته) (چه كسى ستمكارتر است از آنكه دروغى را بخدا ببندد يا آيات خدا را دروغ شمارد) (انعام: 21) و (و الذين كفروا و كذّبوا بآياتنا اولئك اصحاب النار)(آنانكه كافر شدند و آيات ما را دروغ شمردند آنها اهل دوزخند) (بقره: 39) و (و الذين كذّبوا بآياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون) (آنان را كه آيات ما را دروغ شمردند ، آرام آرام به سوى هلاكت و بدبختى بريم آنچنان كه خود ندانند) (اعراف: 182) و (ثمّ كان عاقبة الذين اسائوا السُّوأَى أن كذّبوا بآياتنا) (سرانجام عاقبت بدكاران اين شد كه آيات ما را دروغ شمردند) (روم: 10) و (فان كذّبوك فقد كذّب رسل من قبلك)(اگر تو را (اى محمد) تكذيب نمودند پيامبران پيش از تو نيز تكذيب شدند (آل عمران: 184) و (فكذّبوه فانجيناه و الذين معه فى الفلك)(او (نوح) را تكذيب نمودند پس وى را و آنها كه با او در كشتى بودند نجات داديم). (اعراف: 64)


امام باقر (ع) فرمود: «بيش از همه آن كس خدا و رسولش را تكذيب نموده كه ما اهلبيت را به دروغ متهم سازد، چه ما جز از خدا و رسولش حديثى نگوئيم. چون ما را تكذيب كند در حقيقت خدا و پيغمبرش را تكذيب نموده است». (بحار: 2 / 191)

تَكرار:

حمله كردن بر كسى و ميل نمودن و مهربانى كردن. باز گرديدن از كسى و بازگردانيدن . لازم و متعدى است (منتهى الارب). بسيار وا گردانيدن . بارها برگردانيدن.


تكرار بعضى آيات قرآن كريم در يك سوره: مرحوم طبرسى در تفسير سوره «الرحمن» گفته: اين كه آيه (فباىّ آلاء ربّكما تكذبان) در اين سوره يا آيه (ويل يومئذ للمكذبين) در سوره مرسلات تكرار شده ، بدين جهت است كه خداوند پس از بيان يكى از نعمتهاى خود كه به مخلوقين ارزانى داشته آنان را به تذكر و اعتراف به آن نعمتها مى خواند و آنها را به انكار آن نعمتها توبيخ مى كند و به لحاظ اهميت اين امر ، در اين باره با تكرار اين تذكر و اعتراف گيرى تأكيد مى كند، چنانكه يكى به ديگرى گويد: مگر من به تو نيكى نكردم كه تو را از بند رها ساختم؟ مگر به تو نيكى نكردم كه خانه اى بتو تمليك نمودم؟ مگر بتو نيكى نكردم كه فلان مال در اختيارت نهادم؟ كه تكرار در اين موارد در هر زبان مستحسن و نيكو است مخصوصاً در زبان عرب. سپس مرحوم طبرسى دو قصيده از دو شاعر معروف عرب كه يك جمله در چند بيت آن قصيده تكرار شده به شاهد مى آورد.


تكرار در سوره كافرون به «كافرون» رجوع شود.

تِكرار:

اسم مصدر تَكرار است.

تَكَرُّر :

مكرّر شدن .

تكروى:

راه رفتن به تنهائى . در تداول بى توجهى به تصميم عموم مردم و تصميم گيرى در كارها به تنهائى. اميرالمؤمنين (ع): «از تكروى بپرهيزيد كه تكرو طعمه شيطان است». (غرر الحكم)

تكريت:

(به فتح يا كسر تاء)، شهرى است به اقليم چهارم ، سى فرسنگى شمال غربى بغداد، منسوب به تكريت (دختر وائل، خواهر بكر بن وائل) كه ديار بكر به او منسوب است.


از امام صادق (ع) روايت شده كه عيسى بن مريم (ع) ، حديثى بر قومش ايراد نمود كه آنها نپذيرفتند و در تكريت عليه او به جنگ برخاستند و عيسى بر آنها پيروز گشت و آنها را به قتل رساند ; چنانكه خداوند مى فرمايد: (فآمنت طائفة من بنى اسرائيل...فاصبحوا ظاهرين). (بحار:14/279)

تَكريم:

گرامى داشتن. قرآن كريم: (و لقد كرّمنا بنى آدم و حملنا هم فى البرّ و البحر): همانا ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و در خشكى و دريا وسيله سوارى برايشان فراهم نموديم. (اسراء: 70)

تَكَسُّب:

روزى جستن. ورزيدن و گرد آوردن و رزق جستن.

تَكَسُّر :

شكسته شدن . خرد و مُرد شدن .

تَكَشُّف:

برهنه شدن.

تَكَفُّل:

پذيرفتار كسى گرديدن . ضامن و متعهد چيزى شدن. اميرالمؤمنين (ع): «... قد تكفل (الله) لكم بالرزق و اُمرتم بالعمل، فلا يكونن المضمون لكم طلبه اولى بكم من المفروض عليكم عمله» (نهج : خطبه 114) و نيز از آن حضرت است: «هر آن كس يتيمى يا بينوائى را تكفل كند (شئون زندگى او را به عهده گيرد) نزد خداوند ، گرامى و محترم باشد. (غرر)


به «يتيم» و به «كفالت» و به «خانواده» نيز رجوع شود.

تَكفير:

پوشيدن چيزى را. زارع را كافر گويند: (كمثل غيث اعجب الكفار نباته)(حديد: 20). كه وى دانه را به خاك مى پوشاند. خم شدن و سر به پائين آوردن به منظور تعظيم. تكفير ذنوب: محو و نابود ساختن گناهان به انجام حسنات. و از جانب خداوند: پاك كردن حضرتش گناهان كسى را. فروتنى نمودن كسى را و دست بر سينه نهادن پيش كسى. كفّاره كردن سوگند و جز آن. منسوب كردن به كفر، كافر خواندن. امام صادق (ع) فرمود: «ملعون است، ملعون، كسى مسلمانى را به كفر متهم سازد، و تكفير مسلمان به منزله كشتن او است». (بحار:72/209)

تَكفيل :

كسى را پذيرفتارى كردن . كسى را به كفالت كسى گماشتن . (فتقبّلها ربّها بقبول حسن و انبتها نباتا حسناً و كفّلها زكريا ...) : پس خداوند وى (مريم) را به نيكى پذيرفت و او را به تربيتى نيكو پرورش داد و زكريا را براى كفالت و نگهبانى وى برگماشت . (آل عمران:37)

تَكفين:

كفن پوشانيدن مرده را.

next page

fehrest page

back page