والِب :
رونده در چيزى و داخل شونده در آن . (اقرب الموارد)
والِبة :
كشت دوباره درامده . بچگان گاو و شتر و گوسفند .
والِج :
دراينده .
والِد :
پدر حقيقى ، چنان كه والدة مادر حقيقى است ، به خلاف اب و امّ كه اعمّ اند . (واخشوا يوما لا يجزى والد عن ولده). (لقمان:33)
والِدة :
مادر . (ولا تضارّ والدة بولدها) . (بقرة:233)
والِدَين :
پدر و مادر . (لا تعبدون الاّ الله وبالوالدين احسانا) . (بقرة:83)
واله :
حيران و سرگشته و شوريده از عشق .
والِى :
كاردار . حاكِم . امير . راعى . استاندار . زمامدار . (و اذا اراد الله بقوم سوءاً فلا مردّ له و ما لهم من دونه من وال). (رعد:11)
مطالب ذيل كه مربوط به والى به معنى حاكم و زمامدار مى باشد ، در اينجا به اصل متن عربى خود نقل مى شود ، چه مشابه اين مطالب يا ترجمه همينها به فارسى ذيل واژه هاى زمامدارى و حكومت و امام و امامت و ديگر واژه هاى مناسب آورده شده است :
اميرالمؤمنين (ع) : «... وقد علمتم انه لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامة المسلمين البخيل ، فتكون فى اموالهم نَهمَتُهُ ، ولا الجاهل فيضلّهم بجهله ، ولا الجافى فيقطعهم بجفائه . ولا الحائف للدول (اى الجائر على اموال المسلمين) فيتخذ قوما دون قوم ، ولا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق ، ويقف بها دون المقاطِع ، ولا المُعَطِّل للسنّة فيهلِكَ الامّة» . (نهج : خطبه 131)
آن حضرت در يكى از نامه هاى خود به يكى از وُلاة :
«اما بعد ، فان الوالى اذا اختلف هواه منعه ذلك كثيرا من العدل فليكن امر الناس عندك فى الحق سواء ، فانه ليس فى الجور عوض من العدل ، فاجتنب ما تنكر امثاله ، و ابتذل نفسك فيما افترض الله عليك ، راجيا ثوابه و متخوّفا عقابه .
و اعلم ان الدنيا دار بليّة لم يفرغ صاحبها فيها قطُّ ساعة الاّ كانت فرغته عليه حسرةً يوم القيامة ، و انه لن يغنيك عن الحق شىء ابدا ، ومن الحق عليك حفظ نفسك ، و الاحتساب على الرعية بجهدك ، فان الذى يصل اليك من ذلك افضل من الذى يصل بك، والسلام» . (نهج : نامه 59)
و له (ع) فى خطبة : «و انّ من اسخف حالات الولاة ـ عند صالح الناس ـ ان يُظَنَّ بهم حبّ الفخر ، ويوضع امرهم على الكبر» . (نهج : خطبه 216)
آن حضرت در نامه خود به والى مصر : «و ان افضل قرّة عين الولاة استقامة العدل فى البلاد و ظهور مودّة الرعية . و انه لا تظهر مودتهم الاّ بسلامة صدورهم ، ولا تصحّ نصيحتهم الاّ بحيطتهم على ولاة الأمور و قلّة استثقال دُوَلِهم ...» . (نهج : نامه 53)
و فرمود : «ينبغى لمن ولى امر قوم ان يبدأ بتقويم نفسه قبل ان يشرع فى تقويم رعيته ; و الاّ كان بمنزلة من رام استقامة ظل العود قبل ان يستقيم ذلك العود .
اذا قوى الوالى فى عمله حرّكته ولايته على حسب ما هو مركوز فى طبعه من الخير و الشرّ .
ينبغى للوالى ان يعمل بخصال ثلاث : تأخير العقوبة منه فى سلطان الغضب ، والأناة فيما يرتئيه من رأى ، وتعجيل مكافأة المحسن بالاحسان ; فانّ فى تأخير العقوبة امكان العفو ، و فى تعجيل المكافأة بالاحسان طاعة الرعيّة ، وفى الاناة انفساح الرأى و حمد العاقبة و وضوح الصواب» . (شرح نهج لابن ابى الحديد:20/269)
ومن كتاب له (ع) الى بعض عمّاله : «اما بعد ، فانك ممن استظهر به على اقامة الدين ، واقمع به نخوة الاثيم ، و اسدّ به لهاة الثغر المخوف ; فاستعن بالله على ما اهمّك ، و اخلط الشدة بضغث من اللين ; و ارفق ما كان الرفق ارفق ، و اعتزم بالشدة حين لا تغنى عنك الاّ الشدّة .
و اخفض للرعية جناحك ، وابسط لهم وجهك ، و الن لهم جانبك ، وآس بينهم فى اللحظة و النظرة ، والاشارة و التحيّة ، حتى لا يطمع العظماء فى حيفك ، و لا ييئس الضعفاء من عدلك . والسلام» . (نهج : نامه 46)
نيز از آن حضرت است :
«سمعت رسول الله (ص) يقول : ايّما وال ولى الامر من بعدى اُقيم على حدّ الصراط و نشرت الملائكة صحيفته ، فان كان عادلا انجاه الله بعدله ، وان كان جائرا انتقض به الصراط حتى تتزايل مفاصله ثم يهوى الى النار ، فيكون اوّل ما يتّقيها به انفه و حرّ وجهه» . (بحار:32/17)
وام :
قرض . دَين . وام دادن در اسلام از كارهاى پر فضيلت است كه در حديث آمده: يك درهم كه به وام دهى نزد خداوند به هيجده برابر حساب مى شود در صورتى كه صدقه به ده برابر محسوب مى گردد .
در صحت معامله وام شرطست كه اين عمل به لفظى صريح دالّ بر اينكه وام دهنده آن مال را به وام گيرنده تمليك نموده كه بعدا مثل يا قيمت آن را بپردازد و وام گيرنده آن را بپذيرد ، ادا شود و جايز نيست شرط سود و بهره در آن بشود ، و در صورتى كه چنين شرطى در ميان آيد مفيد ملك نخواهد بود . وام دهنده بايستى بالغ و عاقل و مجاز التصرف در مال خويش باشد . در وام تعيين مدت شرط نيست . بر وام گيرنده واجب است هنگام گرفتن وام قصد اداء آن را داشته باشد و هرگاه احساس مرگ نمود واجب است وجه بدهى خويش را از مالش جدا كند و اگر طلبكار حضور نداشت بر او است كه در اين باره وصيت كند و اگر احيانا طلبكار را فراموش كرد يا دسترسى به وى نداشت آن مال را از جانب طلبكار صدقه دهد . اگر بدهكار مرد همه بدهيهايش فوريت پيدا مى كند حتى آن بخش كه حسب قرارداد مدتش نرسيده باشد به خلاف اينكه اگر طلبكار بميرد . اگر بدهكار ورشكست شد اموالش زير نظر حاكم شرع به نسبت طلبات ميان طلبكاران قسمت مى شود و خود در آن حال ممنوع التصرف در مال خويش مى گردد . لوازم اوليه زندگى مانند خانه مسكونى و متعلقات آن و وسيله نقليه به حسب شئون هر كس و از اين قبيل اموال در اداء دين مستثنى است . (لمعه دمشقيه)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : چهار گروهند كه دعايشان مستجاب نگردد ، از جمله آنها كسى است كه وامى را به كسى براى مدت معينى بدهد ولى نه سندى از او بگيرد و نه گواهى حاضر كند . به «سند» رجوع شود .
از حضرت رسول (ص) آمده : هر آنكس برادر دينيش وامى از او بخواهد كه مورد نيازش باشد و او بتواند و دريغ دارد خداوند بوى بهشت بر او حرام كند .
از امام صادق (ع) رسيده : هر كسى كه وامى براى مدتى معين به ديگرى بدهد و بدهكار در وقت مقرر وام خود را نپردازد خداوند در برابر هر روز كه وى تأخير كند ثواب صدقه يك دينار زر به حساب وام دهنده منظور دارد . پيغمبر اكرم (ص) فرمود: اگر هزار درهم را دوبار به وام دهم نزد من به از آنكه آن را يك بار به صدقه دهم .
و چنانكه جايز نباشد بدهكار در پرداخت بدهى خود سهل انگارى كند طلبكار نيز جايز نباشد بر او سخت گيرد كه فرمود : (و ان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة) . (بقرة:280)
امام موسى بن جعفر (ع) فرمود : كسى كه جهت تامين هزينه خانواده اش به دنبال كسب و كار حلال رود به منزله كسى است كه در راه خدا جهاد كند و اگر به كسب و كارى دست نيافت مى تواند به اندازه نيازش به عهده خدا و پيغمبرش وام بستاند و در صورتى كه نتواند بدهى خويش را بپردازد تا مرگش فرا رسد آن دين به عهده پيشواى مسلمين خواهد بود و اگر نپرداخت گناهش به گردن آن پيشوا است زيرا خداوند مى فرمايد : (انما الصدقات للفقراء ... والغارمين) و چنين كسى يكى از مصاديق غارم است كه در آيه آمده است . در حديث آمده كه روزى امام سجاد (ع) به وجهى نيازمند شد كه آن روز در دستش نبود به يكى از غلامان خود فرمود : ده هزار درهم به من وام بده كه هنگام قدرت به تو بپردازم . وى گفت : چيزى را به عنوان گرو به من بده . حضرت تار نخى از عباى خود جدا نمود و فرمود : اين به نزد تو گرو باشد . غلام را گران آمد كه آن تار نخ به گروى بپذيرد . حضرت به خشم آمد و فرمود : حاجب بن زراره مردى كافر است ، كمانش را كه چوبى بيش نيست به تو گروى مى دهد و از او مى پذيرى و تار عباى مرا قبول نمى كنى ؟! وى قبول كرد و پول را به حضرت داد و آن تار مو را در ميان حقه اى نگه داشت . پس از چندى حضرت پول را حاضر كرد و به وى فرمود : آن گروى را بياور و پولت را بستان . وى گفت : فدايت گردم آن را گم كردم . فرمود : اگر نياورى پول به تو ندهم كه وثيقه مانند منى را نشايد كوچك شمرد . وى جعبه را بيرون آورد و تار نخ را به حضرت داد آنگاه امام پول به وى مسترد داشت . (بحار:104 و 103 و 46 و 96)
«خوش حسابى در پرداخت وام»
عبدالرحمن بن سيابه گويد : موقعى كه پدرم از دنيا رفت روزى يكى در خانه ما را دق الباب نمود چون در بگشودم ديدم يكى از دوستان پدرم مى باشد، مرا در مرگ پدر تسليت داد و گفت : پدرت مالى براى شما بجاى گذاشته ؟ گفتم : نه . وى كيسه پولى كه محتوى هزار درهم بود به من داد و گفت : اين پول را سرمايه خود ساز و از سود آن امرار معاش كن و هرگاه توانستى آن را به من برگردان . من با كمال شادمانى به نزد مادر شدم و ماجرا را به وى گفتم . شب بعد به نزد يكى از دوستان پدرم رفتم وى مقدارى پوشاك با اين پول خريد و دكانى گرفتم و به خريد و فروش پرداختم ، خداوند به من بركت داد كه چون موسم حج فرا رسيد عازم حج شدم ، مادر را از عزيمت خويش خبر دادم ، وى گفت : نخست بدهيت را بپرداز و سپس به حج برو . من هزار درهم فراهم نمودم و به آن مرد پرداختم و سپس به مكه رفتم و پس از انجام مناسك به نزد امام صادق (ع) رفتم ، چون حضرت مرا شناخت از حال پدرم (كه از دوستان حضرت بود) پرسيد ، گفتم : وى از دار دنيا رفته است . حضرت پس از اظهار تأسف ، فرمود : وى چيزى هم براى شما به جاى گذاشت ؟ گفتم : خير . فرمود : پس تو با چه مالى به حج آمده اى ؟ من داستان آن جوانمرد كه در آن شرائط چنان وامى به من داده بود به حضرت عرض كردم ، هنوز سخنم به پايان نرسيده بود فرمود : اكنون آن هزار درهم را چه كردى ؟ عرض كردم : همه را پرداختم . فرمود : احسنت ، مى خواهى پندى به تو دهم ؟ گفتم : آرى فدايت گردم . فرمود : بر تو باد به راستى گفتار و پاك دستى و امانت كه اگر چنين باشى شريك اموال مردم خواهى بود . من اين پند حضرت را هميشه مدّ نظر خويش ساخته بودم لذا خداوند آنقدر مال و ثروت به من داد كه سيصد هزار درهم زكوة مالم شد .
مرحوم كلينى در كافى از عيسى بن عبدالله نقل مى كند كه گفت : پدرم در بستر مرگ بود و طلبكاران پيرامونش گرد آمده مال خويش را مطالبه مى كردند ، پدرم به آنها گفت : من چيزى ندارم ولى شما را به يكى از دو پسر عمم حواله مى كنم : عبدالله بن جعفر و على بن الحسين . آنها گفتند : عبدالله مردى ثروتمند است ولى در حساب اهمال مىورزد و تا حق ما را بدهد خسته مان مى كند امّا على بن الحسين گرچه مال و ثروتى ندارد ولى راستگو و خوش حساب است اگر قول بدهد خاطرمان جمع است و همه او را قبول داريم .
پدرم به على بن الحسين پيغام داد و آن حضرت موافقت نمود و فرمود : به وقت محصول مى پردازم . طلبكاران با وجود اينكه مى دانستند على بن الحسين محصولى ندارد ولى به قول او رضا دادند و رفتند ، و چون وقت محصول شد حضرت مالى بدست آورد و طلب آنها را پرداخت . (بحار:47/384 و 46/94)
وام مسلمان پرداختن :
دَين مسلمان ادا نمودن ، كارى بس ستوده و ممدوح و در اسلام ، سخت بر آن تاكيد گرديده است : رسول اكرم (ص) : محبوب ترين كارها به نزد خداوند سه كار است : سير كردن شكم مسلمان ، و پرداختن وام او ، و برطرف ساختن گرفتارى او . (سفينة البحار:1/476)
وامِق :
دوستدار . كنايه از عاشق . نام مردى كه بر عذرا عاشق بود .
واه :
كلمه تحسين كه در مقام تعجب و تحسين استعمال مى كنند . «واهاً له ما اطيبه!» : شگفتا چه خوش است ! (منتهى الارب)
واهِب :
بخشنده . در حديث است كه روزى در محضر اميرالمؤمنين (ع) كسى ديگرى را به اين عبارت تبريك نوزاد گفت : «لِيُهَنِّئك الفارس» : قدم اين نوزاد قهرمان و يكه سوار مبارك باد . حضرت فرمود : اين گونه مگوى ، بلكه بگو : «شكرت الواهب و بورك لك فى الموهوب و بلغ اشدّه و رُزِقتَ بِرَّهُ» : خداوند ترا به سپاس بخشنده (اين مولود ، يعنى خداوند) موفق بدارد و بخشوده شده (يعنى فرزند) بر تو مبارك گردد و به رشد و كمال برسد و درست رفتارى و نيكوكاريش نصيب تو گردد . (نهج : حكمت 354)
واهِمَة :
واهمه يا وهم يكى از حواس خمسه باطنى است و علماى نفس در قديم گفته اند : كار او آنست كه چيزهاى ديده و ناديده راست يا دروغ به نفس مى نمايد خواه آن معانى را در خارج صورتى باشد و خواه نباشد ، وهم ادراك آن چيزها كند ، مثلا چنانكه مردم خواهند كه هزاران هزار آفتاب در آسمان دنيا تصور كنند ، با وجود آنكه [در چشم ما[ يكى بيش نيست ، و هزار درياى سيماب در عالم تصور كنند با وجود آنكه هيچ نيست ، و هزار كوه ياقوت و زر و فيروزه توهم كنند [و حال آنكه هيچ نيست [و اين واهمه در حيوانات ديگر به غير انسان [نزد قدما[ به جاى قوت عقل است به جهت اينكه بره گوسفند مادر خود را به واسطه آن شناسد در رمه گوسفند با وجود آنكه مانند مادرش صد گوسفند ديگر باشد ، و دشمنى گرگ و دوستى چوپان را هم بدينقوه احساس تواند كرد . و در امر اين قوت بعض مشايخ گفته اند كه جمله قوتها [باطن و ظاهر[ مسخر مردم شدند الا وهم كه مسخر نشد ، چنانكه جمله ملايكه سجده آدم كردند و ابليس سجده نكرد و قوه وهم هرگز از دروغ گفتن و چيزها كج نمودن باز نگردد، و آنكه حضرت رسول صلوات الله عليه فرمود كه هر كه از مادر بزايد او را شيطانى همراه باشد آن معنى قوه وهم است . (نقل به معنى و به اختصار از مرآت المحققين شيخ محمود شبسترى)
واهِن :
سست ، ضعيف و بى شهامت ، سست در عمل و در كار .
اميرالمؤمنين (ع) در وصف پيغمبر اسلام: «و جاهد فى الله اعداءه غير واهن و لا مُعَذِّر» : در راه خدا با دشمنان خدا نبرد نمود بى آن كه در اين كار سستى روا دارد يا به بهانه اى متوسل گردد . (نهج : خطبه 116)
واهى :
سست . ضعيف . بى پايه . پا در هوا . واهية مؤنث آن است . (و انشقّت السماء فهى يومئذ واهية) : و بناى مستحكم آسمان در آن روز (قيامت) سست شود و سخت در هم شكافد . (حاقّة:16)
اميرالمؤمنين (ع) در وصف حضرت خاتم النبيين : «غير ناكل عن قُدُم و لا واه فى عزم» : بى آن كه (در راه رضاى خدا) گامى به عقب برگردد يا در تصميمش سستى روا دارد . (نهج : خطبه 72)
واى :
كلمه افسوس و اشاره به خطر آينده . به عربى ويل گويند .
از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : واى بر مالك (برده) از (مسئوليت در برابر) برده ، واى بر برده از (وظيفه اش در برابر) مالك ، واى بر توانگر از (مسئوليتش در برابر) درويش ، واى بر درويش از (مسئوليت مناعت طبعى كه بايستى در برابر) توانگر (نشان دهد) ، واى بر ضعيف از مسئوليتش در برابر قوى (كه مبادا چهره ذلت به خود گيرد) ، واى بر قوى از (مسئوليت توانبخشيش به) ضعيف . (كنزالعمال : حديث 43953)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : واى بر كسى كه به نادانى خويش ادامه دهد و خوش به حال آنكه به خطاى خود پى برده به راه آيد . و فرمود: واى بر كسى كه غفلت بر او چيره گشته سفر آخرت را از ياد برده باشد و آماده آن نگردد . و فرمود : واى بر گنهكار كه چه نادان و از بهره و سهم خود روى گردان است!! (غررالحكم)
وِآم :
مباهاة . موافقت .
وَأد :
آواز سخت بلند چون صداى ديوار هنگام ويران شدن . گران ساختن و سنگين نمودن : وَأَدَ فلاناً : أثقله .
زنده به گور كردن . موؤدة و وئيدة : دختر زنده به گور شده . (و اذا الموؤودة سُئلت * باىّ ذنب قتلت) و آنگاه كه دختر زنده به گور شده سؤال شود . كه به چه گناه به قتل رسيده است . (تكوير:8 ـ 9)
وأد شيوه عرب جاهلى بوده كه گويند : هرگاه زن را درد زادن مى گرفت گودالى حفر مى نمودند ، وى به كنار گودال مى نشست ، اگر دختر مى زائيد به گودال مى افكندند و خاك بر آن مى انباشتند ، و اگر پسر بود نگهدارى مى نمودند . شاعر عرب در اين باره گفته :
سميتها اذ وُلِدَت تموتو القبر صهر ضامن زمّيت
ليس لمن ضمّنه تربيت
در حديث آمده كه : صعصعة بن ناجية بن عقال (از مشاهير عرب جاهلى) جهت پذيرش اسلام ، به محضر رسول خدا (ص) شرفياب گرديد ، عرض كرد : يا رسول الله ! در دوران جاهليت كارى شايسته انجام داده ام ، آيا مرا امروز سودى باشد ؟ فرمود : آن كار چه بوده است؟ گفت : دو شتر آبستن ده ماهه از من گم شد ، بر شتر نرى سوار شدم و در ميان قبايل به جستجوى شتران پرداختم ، در راه ، خانه اى را از دور ديدم كه در جوار آن ، خانه ديگرى نبود ، بدانجا شتافتم پيرمردى را ديدم كه به كنار آن خانه نشسته بود ، شتران خويش را از او جويا شدم ، نشان خواست ، به وى دادم ، گفت : آرى شتران تو در ميان شتران ما مى باشند ، به نزد وى نشستم به انتظار اين كه شتران حاضر سازد ، در اين حال پيرزنى از گوشه خانه بيرون شد ، آن مرد از او پرسيد : پسر زائيد يا دختر ؟ اگر پسر است شريك مال باشد و اگر دختر است او را زنده به خاك سپاريم . پيرزن گفت : دختر است . من به آن مرد گفتم : آن را مى فروشى ؟ وى گفت : هيچ عرب ديده اى كه فرزند خود را بفروشد ؟! گفتم : خودش را نمى خرم بلكه جانش را مى خرم . گفت : به چند خريدارى ؟ گفتم : تو خود بگوى . گفت : به آن دو شتر و اين شتر نر كه بر آن سوارى . گفتم : قبول كردم ، اجازه مى دهى بر اين شتر سوار شده خود و اين دختر بچه به خانه رسيم و سپس آن را به شما برگردانم ؟ وى پذيرفت .
من آن دختر را به بهاى سه شتر از مرگ حتمى نجات دادم و اكنون به تو و خداى تو ايمان آوردم ، به علاوه اين كار براى من عادت شده است كه دختران بسيارى به همين بها كه گفتم خريده و جانشان را نجات داده ام ، وتا اين تاريخ دويست و هشتاد دختر از اين دختران در خانه دارم .
حضرت فرمود : «خير ، اين كار ترا سودى ندهد ، چه آن را براى رضاى خدا انجام نداده اى ، و اگر اكنون كه اسلام آورده اى اين چنين كارى به قصد جلب رضاى پروردگار انجام دهى به ثواب و پاداش خواهى رسيد» .
اين كار در ميان قبايلى از عرب ، از جمله : تميم و قيس و اسد و هذيل و بكر وائل ، متداول و معمول بوده .
در انگيزه آنها به اين عمل اختلاف است: برخى گفته اند : فقر و تهيدستى آنان را به اين كار وادار مى ساخته ، كه بسا هفت سال پياپى دچار خشك سالى مى شده اند و كارشان به جائى مى رسيده كه كركِ شتران آلوده به خون مى خورده و اين غذا را «علهز» مى گفته اند .
بعضى تكبر و خودخواهى و تعصبهاى نژادى را انگيزه آنها دانسته اند ، دختران را مى كشته اند كه مبادا در جنگهاى قبيله اى اسير دشمن شوند و يا به ناچار با كسى ازدواج نمايند كه وى را همتاى خود نمى ديده اند .
گويند : روزى ابوبكر به قيس بن عاصم منقرى گفت : به چه سبب دخترت را زنده به گور كردى ؟ وى گفت : تا تحت سرپرستى فردى مانند تو قرار نگيرند . (مجمع البيان ، شرح نهج : 13/174)
وَأى :
وعده كردن .
وَبا :
بيمارى عام كه به سبب فساد هوا يا آلودگى آب آشاميدنى به هم رسد . قندى گويد : در مكه بودم وبا افتاد ، به من نيز اصابت نمود ، در اين باره به امام هادى (ع) نامه نوشتم ، حضرت در پاسخ نوشت سيب بخور . من سيب خوردم شفا يافتم . على بن جعفر گويد : از امام كاظم (ع) پرسيدم اگر در سرزمينى وبا بيفتد آيا شايسته است كسى از آن فرار كند ؟ فرمود : اگر در آن مسجد كه وى نمازهاى خود را در آن برگزار مى كند نيفتاده باشد شايسته است ولى اگر وبا در ميان اهل آن مسجد باشد روا نيست از آن فرار كند . (بحار:62/210 و 10/249)
از امام صادق (ع) روايت شده كه چون به سرزمينى وارد شديد از پياز آن بخوريد كه از وباى آنجا سالم بمانيد . (سفينة البحار)
وَبال :
دشوارى . گرانى . سختى . عذاب. عقوبت . گناه . سرانجام بد . ناگوار . رنج و محنت. (الم يأتكم نبأ الذين كفروا من قبل فذاقوا وبال امرهم) : آيا خبر كافران پيشين به شما نرسيد . كه عقوبت كردار خويش را چشيدند (تغابن:5) . (كمثل الذين من قبلهم قريباً ذاقوا وبال امرهم ولهم عذاب اليم) : حال و وضع اين قوم يهود همانند قوم پيش از آنها (يهود قينقاع يا كفار بدر) مى باشد كه به زودى به كيفر كردارشان رسيدند و آنها را است عذابى دردناك . (حشر:15)
اميرالمؤمنين (ع) فى حديث : «كفى بالجنّة ثوابا و نوالا ، و كفى بالنار عقابا و وبالا» : بهشت برين را در پاداش و كامرانى بس، و دوزخ را در كيفر و عذاب بس است (نهج : خطبه 83) . آن حضرت در نصيحت فرزند : «لا تحملنّ على ظهرك فوق طاقتك ، فيكون ثقل ذلك وبالا عليك» : بيش از تاب و توانت بار بر دوش مگير كه سنگينى آن تو را رنج و محنت خواهد بود . (نهج: نامه 31)
وَبَر :
جانورى است شبيه به گربه ولى دم ندارد و از پوستش پوستين سازند و نرم و لطيف است . سمور . فنك . پشم شتر و پشم خرگوش و مانند آن . قسمتى از الياف طبيعى پشت حيوانات است ، مقابل شعر و صوف . اهل وبر چادرنشينان اند خلاف اهل مدر .
وَبَص :
شادمانى . شادمان گرديدن است.
وَبص :
درخشيدن برق .
وَبىء :
وبا خيز . وبا آور . بيمارى زا .
اميرالمؤمنين (ع) : «ان الحق ثقيل مرىء، و ان الباطل خفيف وبىء» : حق سنگين اما گوارا است ، و باطل سبك اما بيمارى زا است . (نهج : حكمت 376)
وَبيل :
گران . سخت . (فعصى فرعون الرسول فاخذناه اخذاً وبيلا) : پس فرعون از فرمان فرستاده ما سرپيچى نمود ، ما هم وى را به قهر و انتقام ، سخت بگرفتيم . (مزّمّل:16)
وَتَد :
ميخ ، در زمين باشد يا ديوار ، چوبين يا آهنين . ج : اوتاد . (كذّبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد) : پيش از اين مشركان ، قوم نوح و قوم عاد و فرعون كه مخالفان خود را ميخ كوب مى كرد نيز پيامبران را تكذيب نمودند . (ص:12)
(الم نجعل الارض مهادا * و الجبال اوتاداً) : مگر نه ما زمين را جايگاه آسايش و كوهها را ميخهاى استوار كننده زمين قرار داديم . (نبأ:7)
وَتر
(مصدر) : جفت را طاق ساختن . كم كردن مال و حق كسى را . از اين معنى است : (ولن يتركم اعمالكم) ; چيزى را از اعمالتان نمى كاهد . (محمد:35)
وَتر
، وِتر : تنها و طاق . فرد و تنها . از اين است نماز وتر خلاف شفع . وتر : نماز يك ركعتى است كه از نوافل شب به حساب مى آيد . (والفجر * و ليال عشر * و الشفع و الوتر) : سوگند به سپيده دم و به ده شب (دهه اول ذيحجّة) و سوگند به دو نماز شفع و وتر . (فجر:1 ـ 3)
نماز وتر كه در كيفيت اجزاء اصلى آن با ديگر نمازها تفاوتى ندارد ، داراى قنوتى با كيفيتى مخصوص است كه ذيلا ملاحظه مى كنيد :
در حديث امام صادق (ع) آمده كه در قنوت نماز وتر هفتاد بار استغفار كرده شود بدين كيفيت كه دست چپ خود را بالا بگيرى و با دست راست استغفار بشمارى . پيغمبر اكرم (ص) در قنوت وتر هفتاد بار استغفار مى نمود و هفت بار مى گفت : «هذا مقام العائذ بك من النار» . از آن حضرت نقل شده كه فرمود : هر يك از شما كه قنوتش در وتر طولانى تر بود آسايش او در موقف قيامت فزون تر باشد . (بحار:87/287)
وَتَر :
زِهِ كمان . چلّه كمان . ج : اوتار .
اميرالمؤمنين (ع) «الداعى بلا عمل كالرامى بلا وتر»: آن كه ديگران را به خداپرستى دعوت مى كند ولى خود به گفته خويش عمل نمى كند ، به تيراندازى مى ماند كه از كمان بدون زه تير افكند . (نهج : حكمت 344)
وَتَغ :
درد . كمى خرد در سخن . زشتى گفتار . بزهكار شدن . هلاك شدن . در حديث امارة از حضرت رسول (ص) آمده «حتى يكون عمله هوالذى يطلقه او يوتغه» اى يهلكه . (نهايه ابن اثير)
اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه اى به معاوية ـ: «فانّ البغى و الزور يوتغان المرأ فى دينه و دنياه ، ويبديان خلله عند من يعيبه ...» . (نهج . نامه 48)