back page fehrest page next page

ايضا (و كذلك جعلنا لكلّ نبىّ عدوّا شياطين الانس و الجنّ يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول ...) (انعام:112) . مراد از وحى در هر دو آيه كلام خفى و وسوسه است .

«وحى انبياء»

وحى انبياء عليهم السلام همان تفهيم خفى و كلام خفى است كه از جانب خداوند القاء مى شود و خداوند از آن با «سخن گفتن خدا» تعبير مى كند و آن سه قسم است : وحى ، ايجاد صدا ، آمدن فرشته .

آيه 51 ، از سوره شورى چنين است :

(و ما كان لبشر أن يكلّمه الله الا وحيا أو من وراء حجاب أو يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء انّه علىّ حكيم * و كذلك أوحينا اليك روحاً من أمرنا ...) يعنى براى هيچ بشرى نيست كه خدا با او سخن گويد مگر به طور وحى و القاء به دل او ، يا از پس پرده (مثل موسى (ع) كه خدا صدا آفريد و موسى آن را از درخت شنيد) و يا فرشته اى مى فرستد و او به اذن خدا آنچه را كه خدا مى خواهد به پيامبر وحى و تفهيم مى كند كه خدا والا مقام و حكمت كردار است . اى پيامبر همانطور با هر سه راه دينى به تو وحى كرديم .

مى شود خواب انبياء عليهم السلام را از قسم اوّل دانست چنانكه در خواب ديدن ابراهيم(ع) در باره ذبح فرزندش و خواب ديدن حضرت رسول (ص) در باره دخول به مسجدالحرام و غيره كه اينها نيز از اقسام وحى و تفهيم خفى اند . (قاموس قرآن)

زراره گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : چگونه پيغمبر (ص) بيم آن نداشت كه آنچه به عنوان وحى به او مى رسد از القاآت شيطان نباشد ؟ فرمود : چون خداوند بنده اش را به نبوت برگزيند سكون و وقارى (حال ويژه اى) به وى دهد كه هرگاه از ناحيه خداوند چيزى به او رسد چنان باشد كه به چشم ببيند .

از امام باقر (ع) روايت شده كه هرگاه به پيغمبر (ص) وحى مى رسيد اگر توسط جبرئيل بود مى فرمود : اين جبرئيل است و جبرئيل به من چنين گفت و اگر بدون وساطت جبرئيل بود حالتى بين خواب و بيدارى و غشوه به حضرتش دست مى داد و اين حالت بر اثر سنگينى وحى بود .

و از آن حضرت رسيده كه وحى از جانب خداوند به زبان عربى نازل مى شده و چون به پيغمبرى مى رسيد وى به زبان قوم خود ابلاغ مى نمود . نيز از آن حضرت روايت شده كه پيغمبران (در چگونگى رسيدن احكام به آنها) پنج قسم اند : برخى چنين اند كه صدائى مانند صداى زنجير مى شنوند و مطلب را بدان درك مى كنند ، برخى در عالم خواب به آنها تفهيم مى شود مانند يوسف و ابراهيم ، و بعضى از آنها (ملك را) به چشم خود مى بينند ، و بعضى به قلبشان اشاره مى شود ، و برخى به گوششان دق البابى مى شود .

از امام صادق (ع) نقل است كه چون از اميرالمؤمنين (ع) راجع به وحى سؤال شد فرمود : بخشى از آن وحى نبوت و بخشى وحى الهام است و سوم بخش ، وحى اشاره است ، تا آنجا كه فرمود : اما وحى اشاره آنچنان كه خداوند در داستان حضرت زكريا فرمود : (فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبّحوا بكرة و عشياً) كه در اينجا وحى به معنى اشاره است زيرا به شهادت آيه (الاّ تكلم الناس ثلاثة ايام الا رمزا) زكريا از گفتار ممنوع بود .

زراره گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : فدايت گردم آن غشوه كه در حال وحى بر پيغمبر (ص) عارض مى شد چگونه بوده است ؟ فرمود : اين هنگامى بود كه كسى (ملكى) ميان او و خدا نبود و اين در وقتى بود كه خداوند بر او تجلّى مى نمود . سپس فرمود : اى زراره اينست نبوت . و در اين حال حضرت سر تعظيم فرود آورد . (بحار:18/262 ـ 271 و 11/42 و 14/180)

وَحى :

شتاب . ج : وُحِىّ . «الوحى الوحى ، البدار البدار» : بشتاب بشتاب . و آن منصوب است اغراءاً به فعل مقدّر . از اين مادّه است حديث «اذا اردت امرا فتدبّر عاقبته ، فان كان شرّا فانته ، و ان كان خيرا فتوحّه» اى اسرع اليه . و الهاء للسكت . (نهاية ابن اثير)

وَحِىّ :

سريع ، شتابناك . «موت وحىّ» مرگى سريع و ناگهانى .

وحى نگاران پيغمبر اسلام :

بيشتر وحى ها و همچنين نوشتنيهاى ديگر كه مورد نياز آن حضرت بود به دست على بن ابى طالب به نگارش مى آمد ، و ديگر نويسندگان وحى عبارت بودند از : ابىّ بن كعب ، زيد بن ثابت ، عثمان بن عفان ، خالد بن سعيد ، مغيرة بن شعبه ، حصين بن نمير ، علاء بن حضرمى ، شرحبيل بن حسنه طانحى ، حنظلة بن ربيع اسيدى ، عبدالله بن سعد بن ابى سرح كه در كتابت خيانت نمود و مورد لعن پيغمبر واقع شد و پس از آن مرتد گشت. هر يك از اين نام بردگان چند روزى كتابت وحى نمودند . در تاريخ بلاذرى آمده كه روزى پيغمبر (ص) ابن عباس را به دنبال معاويه فرستاد كه چيزى بنويسد وى پاسخ داد : من اكنون به صرف غذا مشغولم ، بار دوم فرستاد همان پاسخ داد پيغمبر فرمود : خدا شكمش را سير نكناد.

و اما زيد و عبدالله بن ارقم نامه هاى مربوط به سلاطين و ملوك را مى نوشتند ، و علاء بن عقبه و عبدالله بن ارقم قباله ها را ، و زبير بن عوّام و جهيم بن صلت نامه هاى مربوط به صدقات را ، و حذيفه نامه هاى صدقات خرما را مى نوشت . (بحار:22/248)

وَحِيد :

تنها و يگانه . فرد و منفرد . (ذرنى ومن خلقت وحيدا) : اى رسول ! مرا واگذار با آن (متمرد سركش ـ كه گويند مراد، وليد بن مغيره است ـ) كه خود به تنها او را آفريدم (يا وى را تنها و بى يار و فرزند و مال آفريدم) . (مدّثّر:11)

ابوالعلاء الهمدانى باسناده الى عائشة . و ابويعلى الموصلى فى المسند عن ابن مينا عن ابيه عن عائشة ، قالت : رأيت رسول الله(ص) التزم عليّا و قبّله و يقول : «بابى الوحيد الشهيد ، بابى الوحيد الشهيد» . (بحار:38/298)

وحيد بهبهانى :

از دانشمندان بزرگ شيعه . به «بهبهانى» رجوع شود .

وَخامت :

وَخامة . ناسازگارى . گرانى و سنگينى . دشوارى . ناگوارى . بدى . اميرالمؤمنين(ع) ضمن كلامى : «الله الله فى عاجل البغى و آجل وخامة الظلم ، و سوء عاقبة الكبر ، فانها مصيدة ابليس العظمى و مكيدته الكبرى» : زنهار زنهار شما را به خدا! از تعجيل عقوبت و كيفر تجاوز به ديگران ، و از سرانجام وخيم ظلم و ستم ، و فرجام بدِ تكبّر و خودپسندى ، كه كمينگاه بزرگ ابليس و مركز كيد و نيرنگ او است . (نهج : خطبه 192)

وَخز :

در خستن به نيزه و جز آن چنان كه در نگذرد . طعن ليس بنافذ . چيز اندك .

وَخش :

پَست و ردىء از هر چيز .

وَخيم :

دشوار . گران .

ودّ

(به هر سه حركت واو)

:

دوست داشتن . دوستى . (انّ الذين آمنوا وعملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن وُدّا) : آنان كه به خدا ايمان دارند و رفتارشان شايسته است خداوند مهربان دوستى و محبتى از ايشان در دل مردم قرار مى دهد . (مريم:96)

وَدّ :

نام بتى است كه در آغاز ، قوم نوح آن را مى پرستيده اند . (و قالوا لا تذرنّ آلهتكم ولا تذرنّ وَدّا ولا سواعا ولا يغوث و يعوق و نسرا) (نوح:23) . اين بت در دوران جاهليت نيز برقرار بوده ، كه برخى اعراب آن زمان فرزندان خويش را عبدود نام مى نهاده اند ، وبه نقل ابن كلبى در كتاب «الاصنام» بتى بدين نام در دومة الجندل بوده كه به دستور رسول خدا (ص) منهدم گشته است . (قاموس قرآن)

وِدا :

وداس ، مجموعه كتب مقدس چهارگانه هندوان ، براهمه . و آن چهار است: ريگ ، ياجور ، ساما ، اتاروا ، اين كتب به زبان سانسكريت است .

وداد

(به فتح يا كسر واو)

:

دوست داشتن . با كسر واو مفاعله را مى رساند ، يعنى يكدگر را دوست داشتن .

وَداع :

بدرود نمودن .

عن علىّ بن اسباط عمّن ذكره عن ابى عبدالله (ع) قال : ودّع رجلا فقال : «استودع الله دينك و امانتك و زوّدك التقوى و وجّهك الله للخير حيث توجّهت» . قال : ثم التفت الينا ابو عبدالله (ع) فقال : «هذا وداع رسول الله (ص) لعلىّ (ع) اذا وجّهه فى وجه من الوجوه» . (وسائل الشيعة : 11/407)

موسى بن بكر الواسطى ، قال : اردت وداع ابى الحسن (ع) فكتب الىّ رقعةً : «كفاك الله المهمّ و قضى لك بالخيرة و يسّر لك حاجتك و صحبة الله و كنفه» . (وسائل:11/408)

محمد بن علىّ بن الحسين قال : كان رسول الله (ص) اذا ودّع المؤمنين قال : «زوّدكم الله التقوى و وجّهكم الى كلّ خير و قضى لكم كلّ حاجة و سلّم لكم دينكم و دنياكم و ردّكم سالمين الى سالمين» . (وسائل:11/406)

عن ابى جعفر (ع) قال : كان رسول الله(ص) اذا ودّع مسافراً اخذ بيده ثم قال : «احسن الله لك الصحابة ، و اكمل لك المعونة ، و سهّل لك الحزونة ، و قرّب لك البعيد ، و كفاك المهمّ ، و حفظ لك دينك و امانتك و خواتيم عملك ، و وجّهك لكلّ خير; عليك بتقوى الله ، استودع الله نفسك ، سر على بركة الله عزّ و جلّ» . (وسائل:11/406)

عن ابى عبدالله (ع) قال : ودّع رسول الله رجلا فقال له : «سلّمك الله و غنّمك و الميعاد لله» . (وسائل:11/407)

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : چون كسى از مجلسى برخيزد بايستى برادران خويش را به سلام بدرود گويد كه اگر آنها پس از رفتن وى به كار خيرى بپردازند او در پاداش آن كار با آنها شريك خواهد بود و اگر به شرى بپردازند شرشان دامن او را نگيرد . (بحار:76/9)

به «خداحافظى» نيز رجوع شود .

وَداعَة :

تن آسائى . فراخى زندگى . سكون و استقرار يافتن .

وَدايع :

ودائع . جِ وديع به معنى عهد و پيمان . جِ وديعة به معنى امانت و زنهار .

وَدج :

رگ گردن بريدن . رگ زدن ستور . صلح افكندن ميان قوم .

وَدَج :

رگ گردن . ج : اوداج .

وَدع :

قبر . محوطه گرداگرد قبر .

وَدع :

ترك كردن . ودع الشىء : تركه . (ولا تطع الكافرين والمنافقين ودع اذا هم و توكّل على الله) : هرگز به فرمان كافران و منافقان مباش و اذيت و آزارشان را ناديده گير و بر خدا توكل بكن ... (احزاب:48)

وَدَع :

موش صحرائى . يربوع .

وَدق :

باران . (الم تر انّ الله يزجى سحابا ثمّ يؤلّف بينه ثمّ يجعله ركاماً فترى الودق يخرج من خلاله ...)» : مگر نديدى كه خداوند از هر سوى ابر را براند و سپس آنها را به هم در پيوندد آنگاه باران ببينى كه از لابلاى آن ابرها بيرون آيد ... (نور:43)

وَدَك :

چربى گوشت .

وَدود :

دوست . دوست دار . بسيار با محبّت . فعول به معنى فاعل است . نامى از نامهاى خداوند متعال . (انّ ربّى رحيم ودود) (هود:90) . (وهو الغفور الودود). (بروج:14)

وَدى :

دية . پرداختن دية .

وَدى :

به سكون دال يا كسر آن و تشديد ياء و گفته شده صحيح تر و فصيح تر از سكون است : رطوبت ليزى كه از آلت تناسلى پس از بول بيرون آيد . چنين آبى طاهر است و موجب وضو يا غسل نمى شود.

وَدِيع :

تن آسا و آرميده . ساكن . عهد و پيمان .

وَدِيعَة :

ترك شده ، چنانكه وداع نيز بدين معنى است . در اصطلاح شرع مالى كه نزد كسى ترك شود و به وى سپرده شود كه آن را نگهدارى كند ، اگر آن كس مال را حسب معمول و به تناسب آن نگهدارى كند اگر تلف شود يا صدمه اى به آن برسد وى ضامن نخواهد بود ، و اگر زورمندى از دست او بربايد وظيفه دارد از آن دفاع نمايد و به فراخور حالش مالى هزينه كند كه ربوده نشود . و اگر مالى را به نزد كسى بيفكنند يا رها سازند وى مسئول نگهدارى آن مال نخواهد بود . (لمعه دمشقيه)

وَدِيَّة :

يك ودىّ . يك نهال ريزه خرما .

وَذر :

بريدن . قطع كردن . گذاشتن و ترك كردن . از چيزى دست برداشتن . (اتدعون بعلا و تذرون احسن الخالقين): آيا بت بعل را به خدائى مى خوانيد و بهترين آفريدگاران را ترك مى كنيد ؟! (صافّات:125)

وَذى :

به سكون ذال يا كسر آن و تشديد ياء : آبى كه از آلت تناسلى به دنبال منى بيرون آيد اين آب طاهر است و موجب وضو و غسل نشود .

وَراء :

پشت . پشت سر . گاه به معنى جلو رو آيد . از اضداد است . ظرف مكان ، مبنى و مثلثة الآخر . (و كان ورائهم ملك ...) (كهف:79) . (فبشّرناها باسحق ومن وراء اسحق يعقوب) . (هود:71)

وَراثت :

انتقال برخى حقوق و صفات از فردى به اعقاب او . از حضرت رسول(ص) روايت شده كه دوستى و دشمنى به وراثت منتقل مى شوند . (كنزالعمال حديث 44118)

وراردهار :

نام يكى از روستاهاى تابعه قم بوده . موسى بن خزرج گويد : حضرت رضا(ع) به من فرمود جائى را به نام وراردهار مى شناسى ؟ گفتم : آرى من در آنجا دو مزرعه دارم . فرمود : آن را نگهدار . آنگاه فرمود : چه نيكو جائى است وراردهار. (بحار:60/214)

وِراط :

غِشّ و خدعه و نيرنگ ، نيرنگ زدن . وراط در صدقه [زكوة[ جمع كردن شتران متفرق را و پراكنده كردن گله را يا پنهان داشتن مواشى خود در ديگر مواشى يا نهفتن آن را در كوه و صحرا تا صدقه گيرنده بر آن مطلع نشود ، يا پراكنده كردن مواشى را و به دروغ گفتن ، صدقه گيرنده را كه نزد فلان صدقه است ، كه از اين كار نهى شده است .

رسول خدا (ص) در حديثى : «لا خلاط و لا وراط و لا شناق و لا شغار» . (وسائل:9/117)

وَرّاق :

مرد بسيار درم و دينار . كاغذ فروش . نويسنده و كاتب .

وَرّام :

مسعود بن ابى فراس . شيخ زاهد عالم فقيه محدث جليل صاحب كتاب تنبيه الخاطر معروف به مجموعه ورام . نسبش به مالك اشتر مى رسد و او جد مادرى سيد رضى بن طاوس و از اساتيد شيخ منتجب الدين است . وى به سال 605 در حله درگذشت .

ورث

(به فتح يا كسر واو)

:

ميراث گرفتن .

وَرَثة :

جِ وارث .

وَرجاوند :

ارجمند . داراى فره ايزدى .

وَرد :

گُل . گل سرخ . ج : ورود . واحد آن وردة . شير بيشه . مرد دلير .

وِرد :

تب . تب به نوبت . پاره اى از خواندنى از قرآن و جز آن كه شخص همه روزه يا هر شب بخواند . ج : اوراد . تشنگى . نوبت آب . بر آب آيندگان از مردم و شتران . تشنگان . (و نسوق المجرمين الى جهنّم وردا) : جنايتكاران را در حال تشنگى به سوى دوزخ ميرانيم (مريم:86) . آبى كه شتران و ديگر حيوانات بر آن وارد شوند . (يقدم قومه يوم القيامة فاوردهم النار و بئس الورد المورود): فرعون در روز قيامت به پيشاپيش قوم خود باشد و آنها را به دوزخ درآورد و بد آبشخورى است آن جايگاه (هود:98) . بخشى از چيزى .

عن ابى جعفر (ع) : «من دخل عليه شهر رمضان فصام نهاره و قام ورداً من ليلته و حفظ فرجه و لسانه و غضّ بصره و كفّ اذاه خرج من الذنوب كيوم ولدته امّه» : هر كسى كه چون ماه رمضان بر او درآيد روزهايش را روزه بدارد و بخشى از شبهايش را به عبادت بگذراند و شرمگاه و زبانش را نگه دارد و ديدگانش را از حرام ببندد و آزارش را از مردم باز دارد، از گناهانش بيرون آيد مانند روزى كه از مادر متولد شده باشد . (بحار:96/371)

وَردَة :

يك گُل . (فاذا انشقت السماء فكانت وردة كالدهان) . (رحمن:37)

ورزش :

ورزيدن . كسب . كار كردن . شغل و عمل .

وَرس :

گياهى است زرد رنگ كه از آن رنگ جامه گيرند . به عربى خُص خوانند .

وَرشان :

پرنده اى است كه آن را به فارسى مرغ الهى خوانند و آن كبوتر صحرائى است ، قمرى .

ورشكستگى :

افلاس ، ندارى پس از دارائى . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از دست رفتن ثروت را زيركان غنيمت دانند و احمقان بر آن حسرت و افسوس خورند . (غررالحكم)

در حديث امام صادق (ع) آمده كه بنده خدا به مقام و منزلت خود نائل نگردد مگر به يكى از دو چيز : يا به رفتن مالش يا به بلائى در بدنش . از آن حضرت در تفسير آيه (والذين فى اموالهم حقّ للسائل و المحروم)آمده كه محروم كسى است كه دستش از ممر معيشتش در خريد و فروش قطع شده باشد . (بحار:81/199 و 69/266) به «تفليس» نيز رجوع شود .

وَرَطات :

جِ ورطة . هلاكتگاهها .

وَرطة :

هر زمين پست مغاك . هلاكت گاه . چاه . كون ، است .

وَرَع :

پرهيزگارى ، خويشتن دارى . گويند : ورع ترك منهيات است و تقوى ترك شبهات و عكس آن را نيز گفته اند و در تعريفات آمده : ورع اجتناب كردن از شبهات است از ترس وقوع در محرمات . (اقرب الموارد)

ورع به معنى باز ايستادن است از آنچه كه خداوند ارتكاب آن را حرام كرده باشد . بعضى شارحين حديث گفته اند ورع را اقسامى است : ورعى كه مكلف را از حالت فسق بيرون برد كه گواهيش مورد قبول باشد و اين ورع را ورع تائبين گويند ، و ورعى كه آدمى را از شبهات به دور دارد و اين را ورع صالحين نامند ، و ورعى كه صاحب خود را از برخى حلال نيز به دور دارد مبادا آن حلال به حرام منجر شود و اين را ورع متقين خوانند كه از آن جمله است اعراض از غير خدا از بيم آن كه مبادا ساعتى از عمر هدر رود ، و اين را ورع صديقين گويند . (مجمع البيان)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : «لا معقل احسن من الورع» بازدارنده اى به از ورع نباشد . (نهج : حكمت 371)

مرازم يكى از ياران كوفى امام كاظم (ع) است گويد از كوفه به مدينه رفتم ، در آن خانه كه در آنجا سكنى نموده بودم دخترى بود كه من سخت دلباخته وى شده بودم ولى او به من تن نمى داد ، شبى پس از نماز عشاء كه به خانه بازگشتم همان دختر در گشود ، من دست به سينه او بردم ، وى از دست من گريخت ، روز بعد به خدمت امام موسى بن جعفر (ع) رفتم ، حضرت چون مرا ديد فرمود : اى مرازم شيعه ما نيست كسى كه به پنهانى حالت پرهيزكارى درونى را نداشته باشد .

فضيل بن عياض گويد : به حضرت صادق (ع) عرض كردم : پرهيزكار چه كسى است ؟ فرمود : آنكه از محرمات خدا اجتناب نمايد و از اين حكومتها دورى گزيند و (اين را بدان كه) اگر كسى از موارد شبهه ناك اجتناب نورزد ناخودآگاه به حرام افتد ، و اگر خلاف شرعى را ببيند و بتواند با آن مخالفت (و مبارزه) نمايد و در عين حال بى تفاوتانه از كنار آن بگذرد معلوم مى شود وى از اينكه معصيت خدا بشود راضى است و كسى كه از نافرمانى خدا راضى بود با خدا به دشمنى برخاسته است و آن كه دوست داشته باشد ستمگرى بر روى زمين باشد وى به حقيقت دوست داشته كه معصيت خدا صورت بگيرد در صورتى كه خداوند خود را ستوده كه ستمگران را ريشه كن مى سازد آنجا كه فرموده : (فقطع دابر الذين ظلموا و الحمدلله رب العالمين) .

عمرو بن سعيد ثقفى گويد : به حضرت صادق (ع) عرض كردم : مرا توفيق شرفيابى حضورتان جز در بعضى سالها دست نمى دهد ، مرا نصيحتى فرما كه بدان عمل كنم . فرمود : ترا سفارش مى كنم به توجه به خدا و مراقبت او و پرهيز از گناه و كوشش در عبادت ، و بدان كه كوشش در عبادت اگر با پرهيز توام نباشد سودى نخواهد داشت .

حديد بن حكيم گويد : از امام صادق(ع) شنيدم فرمود : دين خود را به ورع نگه داريد. از امام كاظم (ع) روايت است كه فرمود : مكرر از پدرم شنيدم مى فرمود : از پيروان ما نباشد آنكه زنان پرده نشين در پس پرده هاى خويش از ورع او سخن نگويند ، و از دوستان ما نباشد آنكه در شهرى زندگى كند كه در آن شهر ده هزار مرد باشد و در آنجا از خلق خدا پرهيزكارتر از او كسى باشد . (بحار:48/45 و 70/296 ـ 303)

ابن ابى يعفور از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود : شما پيروان ما چون بخواهيد مردم را به راه ما بخوانيد جز به زبانتان (بلكه به عملتان) مبلّغ باشيد كه پرهيزكارى و كوشش در عبادت و نماز و ديگر اعمال نيك را در شما مشاهده كنند كه اين روش مى تواند مردم را به اين سوى جلب كند . (سفينة البحار)

وَرق :

برگ آوردن درخت .

وَرَق :

كاغذ . برگ . (وطفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة) . (طه:121)

رسول الله (ص) : «اذا مرض المسلم كتب الله له باحسن ما كان يعمل فى صحّته ، و تساقطت ذنوبه كما تساقط ورق الشجر» : چون مسلمان بيمار شود خداوند همان اعمالى را كه به دوران سلامتش انجام مى داده است به بهترين وجه برايش بنويسد، و آنچنان گناهانش بريزد كه برگ از درخت بريزد . (وسائل:2/402)

وَرِق :

سيم مضروب و مسكوك . درهم . ج : اوراق و وِراق . (فابعثوا احدكم بورقكم هذه الى المدينة) : يكيتان را با اين پولتان به شهر بفرستيد (كهف:19) . هنگامى كه اميرالمؤمنين على (ع) يكى از كارگزاران حكومت خويش را ديد كه ساختمان مهمّى بنا نمود ، به وى فرمود : «اَطلَعَتِ الوَرِقُ رؤوسها ! انّ البناء يصف لك الغِنى» : سكّه هاى زر و سيم ، سر و كلّه خود را نشان دادند ، اين ساختمان ، توانگرى تو را نشان مى دهد . (نهج : حكمت 356)

وَرَقة :

يك ورق . يك برگ .

رسول الله (ص) : «المؤمن اذا مات و ترك ورقة واحدة عليها علم ، تكون تلك الورقة يوم القيامة سترا فيما بينه و بين النار ...» : چون مسلمانى بميرد و يك برگ از او بماند كه دانشى از او در آن ثبت شده باشد، همان برگ در روز قيامت ميان او و آتش دوزخ حجاب گردد . (وسائل:27/95)

وَرِقَة :

شجرة ورقة : درخت بسيار برگ.

وَرَقة :

بن نوفل بن اسد بن عبدالعزّى پسر عم خديجه بنت خويلد . وى از قبيله قريش و از حكماى دوران جاهليت بوده ، پيش از اسلام از بت پرستى اجتناب مى كرده و از خوردن ذبيحه اى كه در كنار بت و به احترام بت ذبح مى شده دورى مى جسته و كتابهاى اديان مختلف را قرائت مى كرده . وى پيغمبر اسلام را پيش از بعثت درك كرد و به سال 633 ميلادى وفات نمود . (اعلام زركلى و منتهى الارب) نقل شده كه ورقه به اتفاق زيد بن عمرو بن نفيل در جستجوى دين از مكه بيرون شدند و همى شهر به شهر مى گشتند تا به راهبى در موصل رسيدند ، راهب به زيد گفت : از كجا مى آئى ؟ وى گفت : از كنار آن خانه كه ابراهيم بنا نهاد . راهب گفت : در پى چيستى ؟ گفت : در جستجوى دين راستين خدايم . گفت : به جاى خويش بازگرد كه به همين زودى در سرزمين خودتان گمشده ات ظهور كند . پس راه بازگشت به پيش گرفتند و زيد پيش از رسيدن به مكه به دست راهزنان كشته شد .

ورقه در زمان جاهليت به كيش نصارى بود و انجيل را از عبرى به عربى ترجمه مى كرد . وى هنگام بعثت پيغمبر اسلام پيرى نابينا بود ، روزى خديجه به وى گفت : بيا و سخن برادر زاده ات (محمد) را بشنو چه مى گويد ؟ وى به نزد پيغمبر آمد و گفت : اى برادر زاده چه مى بينى؟ فرمود : جبرئيل را مى بينم . ورقه گفت : اين ناموس اكبر است كه بر موسى نازل مى شده ، اى كاش هنگامى كه قومت ترا از خود برانند جوان بودمى تا به ياريت قيام نمودمى . حضرت فرمود : مگر مرا از اين شهر بيرون مى كنند ؟ ورقه گفت : آرى هر كسى كه چيزى مانند اين كه تو دارى بياورد مردم با وى به دشمنى برخيزند. و پس از آن چيزى نگذشت كه ورقه جهان فانى را وداع گفت .

از امام صادق (ع) روايت شده كه هرگاه ورقه به نزد برادر زاده اش خديجه مى رفت وى را نصيحت مى نمود و مى گفت : اى برادر زاده هرگز با كسى نزاع مكن خواه نادان بود و خواه دانشمند كه نادان تو را خوار كند و دانا تو را از دانش خويش محروم سازد و آن كس از دانشمندان بهره برد كه سر به طاعتشان در آورد . اى دخترم هرگز با احمق دروغگو همراه و هم صحبت مشو كه وى در عالم دوستى و خيرخواهى به تو زيان رساند ، دور را نزديك و نزديك را دور جلوه دهد ، اگر وى را امين خويش گيرى به تو خيانت نمايد و چون امانتى به تو بسپرد اهانتت كند، اگر خبرى به تو دهد دروغ گويد و چون تو مطلبى به وى گوئى تو را دروغگو پندارد ، وى به سراب مى ماند كه تشنه را سيراب نسازد ... (بحار:15/220 و 18/228 و 78/446)

وَرَك :

استخوان سرين . كفل و سرين . بن درخت . به كسر راء نيز بدين معانى است. ج : اوراك . فى الحديث : «كان رسول الله(ص) يحبّ من اللحم الذراع و الكتف و يكره الورك ...» : پيغمبر(ص) از گوشت، سردست و شانه را دوست مى داشت و سرين را ناخوش مى داشت . (وسائل:25/57)

back page fehrest page next page