عن اميرالمؤمنين (ع) : «فى الورك اذا كُسِرَ فجُبِرَ على غير عثم ولا عيب ، خمس دية الرجلين : مأتا دينار ، و ان صدع الورك فديته مأة و ستّون دينارا ، اربعة اخماس دية كسره ...» : اميرالمؤمنين(ع) ـ در مورد استخوان سرين كه شكسته شود و بدون كجى و عيب بسته شود ـ ديه اش را يك پنجم ديه هر دو پا : دويست دينار تعيين فرمودند، و اگر بر اثر ضربه ترك خورده باشد صد و شصت دينار: چهار پنجم ديه شكستن آن ... (وسائل:29/306)
وَرَل :
جانورى است مانند سوسمار به شكل ، بزرگتر از گربه ، دراز دم ، خرد سر . ج : اورال و ورلان .
وَرَم :
آماس .
وُرود :
وارد شدن و به جاى اندر آمدن . (انّكم وما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون * لو كان هؤلاء آلهة ما وردوها و كلّ فيها خالدون) : شما (كافران) و آنچه جز خدا كه آن را مى پرستيد همه سوخت آتش دوزخيد و در آن وارد خواهيد شد . اگر اين بتان خداى بودندى به دوزخ نمى شدندى ، و همه جاويدان دوزخ باشيد . (انبياء:98 ـ 99)
اميرالمؤمنين (ع) : «انّ امامكم عقبة كؤودا ، و منازل مخوفة مهولة ، لابدّ من الورود عليها و الوقوف عندها» : همانا به پيش روى شما گردنه اى بس صعب العبور و سرمنزلهائى خوفناك و وحشتناك مى باشد كه خواه ناخواه بر آنها درآئيد و به نزد آنها توقف كنيد . (نهج : خطبه 204)
در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه چون به منزلى وارد شديد بگوئيد : «اللهم انزلنى منزلا مباركا و انت خير المنزلين» : (بحار:10/89)
به «اذن دخول» و «خانه» نيز رجوع شود.
وَرى :
آفريدگان . خلق .
وَرِيد :
شريان . رگ گردن . رگى كه به پهلوى گردن واقع است و به آن حبل الوريد نيز گويند . (ونحن اقرب اليه من حبل الوريد) : وما (خداوند) به او (انسان) از رگ گردن نزديك تريم . (ق:16)
وَزّ :
مرغابى .
وَزارَت :
شغل و مقام وزير . كتابت .
وَزان :
وزنده . روان . جهنده .
وِزان :
برابر . موازنه . موازن . هذا وزانه : اين برابر آن است .
وَزّان :
سنجش كننده . وزن كننده .
وِزر :
برداشتن بار را بر پشت . بار .
(لا تزر وازرة وزر اخرى) : اى لا تحمل حاملة حمل اخرى . يعنى هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد ، كه به گناه وى كيفر گردد .
اين آيه دلالت دارد بر بطلان سخن جبريان كه مى گويند : كودكان به گناه پدران كيفر مى شوند . (انعام:164 و تفسير مجمع البيان)
وَزَر :
پناه جاى . پناهگاه . (كلاّ لا وزر* الى ربّك يومئذ المستقر) : هرگز پناهگاهى از عذاب خدا نباشد . آن روز جز درگاه خداوندى آرامگاه و قرارگاهى نيست. (قيامة:11 ـ 12)
وَزع :
بازداشتن . وزعه عن الامر : منعه و حبسه . (و حُشِرَ لسليمان جنوده من الجنّ والانس و الطير فهم يوزعون) : و سپاهيان سليمان از جن و انس و مرغان جمع شدند و آنها از پراكندگى بازداشته مى شدند . (نمل:17)
(و يوم يحشر اعداء الله الى النار فهم يوزعون) : آن روز دشمنان خداى به سوى آتش فراهم آيند و آنها ـ از اين كه هر جا خواستند بروند ـ باز داشته شوند . (فصّلت:19)
مرتّب ساختن و تنظيم نمودن ، در حديث است : «ان ابليس رأى جبرئيل (ع) يوم بدر يزع الملائكة» اى يرتّبهم و يصفّهم للحرب . (نهاية ابن الاثير)
وَزَعة :
جِ وازع . بازدارندگان . اميرالمؤمنين (ع) : «السلطان وزعة الله فى ارضه» : زمامداران بازدارندگان خداونداند مردمان را از بزه در روى زمين .
وَزَغ :
نوعى چلپاسه . جِ وزغة .
عن عبدالله بن طلحة ، قال : سالت ابا عبدالله عن الوزغ ، فقال : «هو رجس وهو مسخ ، فاذا قتلته فاغتسل» . (بحار:81/10)
وَزن
(مصدر) : دل بر چيزى نهادن . سنجيدن . زِنَة . اسم مصدر : سنجش و اندازه گيرى . (وزنو بالقسطاس المستقيم)با ترازوى درست بسنجيد . (شعراء:182) معيار سنجش : (و الوزن يومئذ الحق)معيار سنجش در آن روز حق است . (اعراف:9)
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : دو امر مهم در ميان شما مى باشد كه امتهاى پيش از شما را (به علت عدم رعايت آن دو) به هلاكت رسانيد و تباه ساخت . عرض شد : آن دو چيست ؟ فرمود : كيل و وزن .
در حديث ديگر فرمود : روزگارى كه امت من از كيل و وزن خود بكاهند و ... در آن حال بايستى از آنها دورى جست . (بحار:103/107)
وَزيدن :
هُبوب .
وَزير :
معاون ، هم پشت و مددكار . همنشين خاص حاكم كه مشير تدبير و ظهير سرير باشد و تحمل بار گران مملكت نمايد . (منتهى الارب)
(و لقد آتينا موسى الكتاب و جعلنا معه اخاه هارون وزيراً) ; همانا موسى را كتاب تورات عطا نموديم و برادرش هارون را وزير او قرار داديم . (فرقان:35)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : چون خداوند خير حاكمى بخواهد وزير شايسته اى به وى دهد كه چون فراموش كند به يادش آرد و چون متوجه امرى بود وى را يارى كند و چون به شرّى تصميم بگيرد وى را مانع و جلوگير باشد . در حديث ديگر فرمود : وزير خويش را بساز ، زيرا او است كه ترا به بهشت مى برد يا به دوزخ در مى آورد .
و فرمود : علم نيكو وزيرى است ايمان را ، و حلم نيكو وزيرى است علم را ، و مدارائى نيكو وزيرى است حلم را و نرمش نيكو وزيرى است مردم دارى را .
احمد حنبل در مسند خود از اسماء بنت عميس روايت كند كه : از پيغمبر (ص) شنيدم مى فرمود : من همان مى گويم كه برادرم موسى گفت : «اللهم اجعل لى وزيرا من اهلى ...» خداوندا وزيرى را از خانواده ام كه آن برادرم على باشد به من عطا كن كه پشتم را بدو محكم سازم و او را در كار خويش شريك گردانم ... (بحار:75/359 و 77/165 و 2/45 و 38/144) به «كاتب» نيز رجوع شود .
وَزين :
داراى وزن . سنگين . گرانقدر .
وسادة
(با هر سه حركت واو) : بالين . تكيه جاى . متكا . بالش .
رسول الله (ص) : «ما من مسلم دخل على اخيه المسلم فيلقى له الوسادة اكراما له، الاّ غفرالله له» : هيچ مسلمان نباشد كه چون برادر مسلمانش بر او وارد شود احتراما متكا در اختيارش نهد، جز اين كه خداوند گناهانش را بيامرزد . (بحار:16/233)
اميرالمؤمنين (ع) : «والله لو ثنّيت لى الوسادة لقضيت بين اهل التوراة بتوراتهم ، وبين اهل الانجيل بانجيلهم ، وبين اهل القرآن بقرآنهم» . (بحار:28/4)
وَساطت :
ميانجيگرى و شفاعت . پيغمبر اكرم (ص) فرمود : بهترين صدقه صدقه زبان است . عرض شد : صدقه زبان چيست ؟ فرمود : شفاعتى كنى كه اسيرى را از بند رها سازى و از ريختن خونى جلوگيرى كنى و سودى به برادرت جلب كنى و يا نگرانى ئى برطرف سازى .
امام صادق (ع) فرمود : هر كه در باره برادر دينى خود وساطت نمايد به اينكه در امر دفع ضررى يا جلب منفعتى شفاعتش كند خداوند قدمش را بر صراط ثابت دارد در روزى كه قدمها بلغزند .
امام كاظم (ع) فرمود : هر كه حاجت ناتوانى را به زمامدار وقت برساند خداوند گامهاى وى را بر صراط ثابت بدارد . رسول اكرم (ص) فرمود : هر آنكس كه در امر خيرى وساطت كند و يكى را به كار نيكى وادار سازد و ديگرى را از كار بدى بازدارد و يا راه خيرى به كسى نشان دهد و يا (حتى) اشاره اى به آن راه كند وى در آن امر خير و پاداش آن شريك خواهد بود ، و همچنين است اگر به كار زشتى راهنمائى كند (كه وى نيز در آن كار و پيامد آن شريك باشد) .
در حديث ديگر فرمود : هر كسى كه در امر ازدواج حلالى تلاش كند تا مرد و زنى را به هم رساند خداوند حورالعين را به كابين او در آورد و به هر گامى كه در اين راه برمى دارد و هر كلمه اى كه در اين مورد به زبان مى راند خداوند عبادت يك سال در نامه عملش ثبت نمايد ... (بحار:76/44 و 74/302 و 75/384 و 2/24 و 103/221)
وساطت در كار بد :
از حضرت رسول(ص) روايت شده كه هر آنكس زيبائى زنى را براى كسى توصيف كند كه وى فريفته آن زن گردد و به فساد افتد از دنيا نرود تا اينكه خداوند وى را غضب كند و هر كه مورد غضب خدا قرار گيرد هفت آسمان و هفت زمين بر او غضب كنند و به اندازه گناه آنكه فريب او خورده و به زنا آلوده شده بر او باشد . (بحار:76/365)
وِسام :
نشان و داغ ستوران و جز آن . نشان كه بر سينه و جز آن آويزند . جِ وسيم . زيبا و خوبروى .
وَساوِس :
جِ وسواس ، جِ وسوسه به معنى انديشه بد و آنچه در دل گذرد .
در حديث رسول (ص) آمده : «انّ الله تبارك و تعالى عفا لامّتى عن وساوس الصدر» : همانا خداوند، امت مرا از تخيلاتى كه گاه در مورد عقايد به ذهن آدمى مى آيد عفو نموده است . (بحار:72/127)
وَسَخ :
ريم . چرك . ريمناك شدن .
وَسِخ :
چركين و ريمناك .
وَسَط :
ميانه . شىء وسط : چيزى كه در صفات يا جا ميان دو چيز يا چند چيز باشد . پسنديده و برگزيده . (و جعلناكم امة وسطا ...) يعنى ما شما مسلمانان را درست ترين و گزيده ترين امت قرار داديم كه بر ديگران گواه باشيد و پيغمبر گواه شما باشد . امام باقر(ع) فرمود : مائيم امت وسط و مائيم نمايندگان خدا بر خلق و حجت او در روى زمين . از اميرالمؤمنين (ع) نيز حديثى قريب به اين مضمون نقل شده است . (مجمع البيان)
وُسطى :
مؤنث اوسط : اگر فُعلى وصفى بود به معنى ميانه و گزيده ، و اگر تفضيلى بود به معنى گزيده ترين است . نماز وسطى كه در قرآن آمده : مرحوم شيخ حر عاملى در وسائل پنج روايت نقل كرده كه مراد از آن نماز ظهر است ، از جمله از امام صادق (ع) روايت كرده كه «صلوة الوسطى هى الوسطى من صلوة النهار و هى الظهر» نماز وسطى همان نمازى است كه ميان دو نماز ديگر روز قرار دارد و آن نماز ظهر است (كه ميان نماز صبح و نماز عصر است) .
و در حديث ديگر ابوبصير نقل مى كند كه از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود : نماز وسطى نماز ظهر است و آن نخستين نمازى است كه خداوند بر پيغمبرش نازل نمود . (قاموس قرآن)
زراره گويد : از امام باقر (ع) پرسيدم نماز وسطى كدام نماز است ؟ فرمود : نماز ظهر است و آن اولين نماز است كه بر پيغمبر(ص) نازل شد و بدين جهت وسطى است كه بين دو نماز روز كه نماز صبح و نماز عصر باشد قرار گرفته . (بحار:82/282)
و در حديث اميرالمؤمنين (ع) كه در وسائل نقل شده آمده است كه نماز وسطى در روز جمعه نماز جمعه و در ساير روزها نماز ظهر است .
ابن ابى الحديد گويد : جمهور فقهاى سنت بر اين عقيده اند كه نماز وسطى نماز عصر است ، چه اين نماز بين دو نماز روز و دو نماز شب قرار دارد ، و رواياتى بدين مضمون روايت شده كه بعضى از آنها در كتب صحاح آمده است . و امّا اماميّة ، به موجب گفته آنها كه نخستين نماز ، نماز ظهر است ، بايستى نماز وسطى از نظر آنها نماز مغرب باشد ، ولى آنها از پيشوايان خود روايت مى كنند كه آن ، نماز ظهر مى باشد ، چه آنان وسطى را به «فُضلى» يعنى بهتر معنى مى كنند ، كه وسط در لغت نخبه و گزيده هر چيز گويند ، چنان كه در قرآن آمده : (جعلناكم امة وسطا) .
جمع زيادى گفته اند كه آن نماز صبح است ، كه آن بين دو نماز شب و دو نماز روز قرار دارد، رواياتى نيز بدين مضمون نقل كرده اند ، مذهب شافعى نيز همين است . بعضى از فقهاء سنت آن را نماز ظهر مى دانند چنان كه اماميّه بر اين باورند ... (شرح نهج : 17/28)
وُسع :
توانگرى . توانائى . دسترسى . (لا يكلف الله نفسا الاّ وسعها) : خداوند هيچ كسى را بيش از توانائيش تكليف نكند. (بقرة:286)
وَسق :
گرد كردن . جمع كردن . اِتِّساق به معنى جمع شدن . (والليل وما وسق * و القمر اذا اتّسق) ; سوگند به تاريكى و آنچه جمع مى كند . سوگند به ماه هنگامى كه جمع مى شود (انشقاق:17 ـ 18) ، تاريكى شب همه چيز را جمع كرده متحد الشكل به شكل سياه در مى آورد . و ماه به تدريج تمام شده همه اجزائش جمع مى شود و به صورت بدر و مه چهارده در مى آيد .
وَسَق :
بار شتر ، وزنى است معادل شصت صاع حدود صد و هشتاد كيلو .
وَسم :
نشان كردن و داغ نمودن . عيب . نشان . ج ، وسوم . قرآن كريم در مقام توعيد كسانى كه متكبرانه با آيات خدا برخورد مى كنند : (سنسمه على الخرطوم) : زودا كه به بينيش داغ نهيم . (قلم:16)
اسحاق بن عمّار ، قال : سألت اباعبدالله(ع) عن وسم المواشى ، فقال : «توسم فى غير وجهها» : اسحاق بن عمار گويد : از امام صادق (ع) در باره داغ نهادن چهارپايان پرسيدم ، فرمود : اشكالى ندارد جز چهره هاشان كه نشايد . (وسائل:11/486)
وُسَماء :
جِ وسيم ، خوبرويان .
وَِسمَة :
گياهى معروف كه از برگ آن جهت رنگ كردن موى استفاده كنند . به عربى : كتم و عظلم نيز گويند .
اميرالمؤمنين (ع) در وصف طاووس : «و مغرزها الى حيث بطنه كصبغ الوسمة اليمانيّة» : از گلوگاه تا به روى شكمش به رنگ وسمه يمانى است . (نهج : خطبه 165)
محمد بن مسلم گويد : امام باقر (ع) را ديدم كُندُر مى جويد ، به من فرمود : اى محمد ! وسمه دندانهايم را سست كرده است، اين كندر را مى جوم كه آنها را استوار سازد . (بحار:46/298)
وِسمَة :
نشان . اثر داغ . لك . لكه . اميرالمؤمنين (ع) در نخستين خطبه خود پس از بيعت : «والله ما كتمت وسمة ، ولا كذبت كذبة» : به خدا سوگند كه هرگز هيچ نشان ننگى در خود پنهان ننمودم و هرگز حتى يك دروغ هم نگفتم . (كافى:1/369)
وَسواس :
به كسر واو و «وسوسه» به فتح آن هر دو مصدرند : انديشه بد ، آنچه در دل گذرد، هر بدى كه به قلب خطور كند ، آنچه شيطان در دل افكند و به كار بد برانگيزد ، حديث نفس ، در خفا كسى را به كارى خواندن . البته بخشى از اين معانى اسم مصدرى است .
وسواس به فتح واو شيطان است كه انديشه بد به دل آدميان افكند و هم او خناس است كه خزان خزان پنهان شود و واپس رود .
وسواس خناس نام يكى از اتباع شيطان نيز باشد چنانكه در حديث آمده : هنگامى كه آيه (والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ...) فرود آمد ابليس بر كوه ثور در مكه برآمد و به آواز بلند خبيث ترين ياران خويش را بخواند . چون گرد آمدند به آنها گفت : اين آيه نازل شده و با وجود چنين نويدى از سوى پروردگار به بندگان ، ما چه وظيفه داريم ؟ يكى از يارانش گفت : من آماده ام كه با چنين و چنان چاره اى آنان را از توبه برگردانم . ابليس گفت : خير ، تو حريف اين كار نخواهى بود . ديگرى آمد و آمادگى خويش اعلام داشت . او را نيز نپسنديد . وسواس خناس پيش آمد و گفت : اين مأموريت را من به عهده مى گيرم : ابليس گفت : با كدام ابزار ؟ وى گفت : آنان را (به گذشت خداوند) وعده دهم و به اميد و آرزوى توبه بيفكنم و چون مرتكب گناه شدند توبه را از ياد آنها ببرم . ابليس گفت : آرى تو حريف اين ميدانى ، پس وى را تا قيامت در مورد اين آيه مأموريت داد . (بحار:63/197)
از امام كاظم (ع) روايت شده كه چهار چيز از شاخه هاى وسوسه اند : گل خوارگى و گل بدست خرد كردن و ناخن به دندان گرفتن و ريش خود جويدن . (بحار:10/246)
در مجمع البيان ذيل آيه (فوسوس لهما الشيطان) آمده كه فرق ميان «وسوس اليه» و «وسوس له» آنست كه اول يعنى مطلب را به خفاء و پنهانى به دلش خطور داد و دوم يعنى از در خيرخواهى بر او درآمد .
وسواس در طهارت :
امرى كه در السنه روايات شديدا از آن نهى شده و در عمل حضرات معصومين مكرّر خلاف آن مشاهده شده : ابوبصير گويد : به امام صادق(ع) عرض كردم : بسا در سفر به گودال آبى مى رسيم كه آب باران در آن گرد آمده و كنار آبادى قرار دارد كه مدفوع در آن ديده مى شود و كودكان در آن ادرار و چهارپايان در آن پليدى مى كنند ؟ فرمود: اگر چيزى (از پاكى و ناپاكى آن آب) به دلت راه يافت چنين كن ـ و حضرت با دست خود اشاره كرد ـ روى آب را پس بزن و از آن وضو بساز زيرا دين يك تنگنا نمى باشد و خداوند مى فرمايد : (ما جعل عليكم فى الدين من حرج) در امر دين هيچگونه سخت گيرى وجود ندارد .
عبدالله بن سنان گويد : به نزد امام صادق(ع) در باره شخصى سخن گفتم كه وى مردى خردمند و عاقل است ولى در وضو و نمازش دچار وسواس مى باشد . فرمود : كسى كه شيطان را اطاعت مى كند چگونه وى را عاقل توان خواند ؟ گفتم : چگونه وى شيطان را اطاعت مى كند ؟ فرمود : از خود او بپرس اين گرفتارى كه دارد از كجا است ؟ خواهد گفت كار شيطان است .
زرارة بن اعين گويد : امام باقر (ع) را ديدم از حمام بيرون شد و بى آنكه پاى خود را آب بكشد نماز خواند .
احول گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم : بسا هنگام تطهير (در مستراح) لباسم به آبى مى خورد كه خود را بدان طاهر كرده ام ؟ فرمود : باكى نيست كه آب بيش از نجاست است . (وسائل:1/46 ـ 89 و بحار:80/15 ـ 36)
وسواس در عقيده :
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : چون كسى به وسوسه شيطان (در عقيده) دچار گردد به خدا پناه برد و بگويد : «آمنت بالله و برسوله مخلصا له الدين» : به خدا و رسولش ايمان دارم و دينم خالص از آن خدا است و بس .
محمد بن حمران گويد : به امام صادق(ع) عرض كردم : بسا حالت وسواس به من دست مى دهد . فرمود : چيزى نيست ، چون اين حالت به تو دست داد بگو : «لا اله الاّ الله» .
جميل بن درّاج گويد : به حضرت صادق(ع) عرض كردم : بسا مى شود كه امرى عظيم به قلبم خطور مى كند چه كنم ؟ فرمود : بگو «لا اله الا الله» . جميل گويد : از آن پس هرگاه امرى برخلاف عقايد اسلامى به خاطرم خطور مى كرد «لا اله الا الله» مى گفتم و دگر آن حالت از من برطرف گرديد .
ابوبصير گويد : به امام (ع) عرض كردم : شيطان مرا در پيرى وسوسه مى كند و نوميدم مى سازد ! حضرت فرمود : به وى بگو : اى كافر ، اى مشرك دروغ گفتى ، من به خداى خويش ايمان دارم و نماز و روزه خود را براى او انجام مى دهم و او را مى ستايم و اين ستم بزرگ به خود روا نمى دارم كه ايمانم را به شرك بيالايم . (بحار:10/89 و 58/340 و 69/152)
وسوسة :
بد انديشيدن ، آنچه شيطان به دل افكند . به «وسواس» رجوع شود .
وَسيط :
آن كه در نسب ميانه و در محل رفيع باشد . ميانجى ميان دو خصم . واسطه . افضل و برتر قوم .
وَسيع :
فراخ ، پهناور ، خلاف ضيّق .
وسيم :
خوب روى .
وَسيلة :
دست آويز ، آنچه باعث تقرب به غير شود . (وابتغوا اليه الوسيلة) يعنى در صدد تقرب به خدا باشيد . در دعاء آمده «واعط محمدا صلى الله عليه و آله الوسيلة» . در حديث آمده كه آن والاترين درجه بهشت است ، هزار پله دارد كه ميان هر دو پله مسافت صد سال پيمايش اسب تندرو است ... آن جايگاه خاتم النبيين مى باشد و چون در كنار درجات ديگر پيامبران نصب گردد چون ماه باشد ميان ستارگان ، هر پيامبر و صديق و شهيد گويد : خوش به حال كسى كه اين جايگاه او بود . (مجمع البحرين)
تقى هندى از معاريف محدثين سنت آورده كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود : در بهشت درجه اى باشد كه آن را وسيله گويند، شما هرگاه خواستيد مرا دعا كنيد از خدا بخواهيد آن را به من عطا كند . عرض شد : يا رسول الله چه كسى در آنجا با تو ساكن شود؟ فرمود : على و فاطمه و حسن و حسين . (كنزالعمال حديث 34195)
وَشّاء :
حسن بن على بن زياد بجلّى كوفى معروف به وشّا از اصحاب حضرت رضا (ع) و از وجوه و اعيان علماى شيعه بوده (رجال شيخ) مرحوم صدوق از پدرش از سعد از صالح بن ابى حماد از حسن بن على بن وشّا نقل كرده كه گفت : من در آغاز واقفى مذهب (هفت امامى) بودم و به امامت حضرت رضا (ع) يقين نداشتم ، بر اين شدم كه آن حضرت را از نزديك ملاقات كنم و او را آزمايش نمايم ، لذا مسائلى گرد آوردم و نوشتم و با خود به خانه آن حضرت بردم كه از او بپرسم ، چون به درب خانه رسيدم خانه مملو از جمعيت بود ، همچنان به درب خانه نشستم و مترصد فرصت بودم ناگهان غلامى بيرون شد كه نامه اى به دست داشت و گفت : كداميك از شما حسن بن على وشّا مى باشيد ؟ برخاستم و گفتم : اينك منم . گفت : اين نامه را بستان . آن را بستدم و به گوشه اى رفتم ديدم پاسخ همه مسائلم در آن نوشته شده است ، آن هنگام دانستم كه وى امام است و از آن پس به مذهب حق پيوستم . (جامع الرواة)
وشاح
(به كسر يا ضمّ واو) : حمايل . دو رشته منظوم از مرواريد و جواهر مختلف الالوان كه بر يكديگر پيچيده زنان از گردن تا زير بغل آويزند . يا آن دوالى است پهن مرصّع به جواهر رنگارنگ . (صحاح اللغة ، آنندراج) . قوس ، كمان .
وُشاة :
جِ واشى . سخن چينان . سعايت گران . در حديث است : «نمائم الوشاة اضعف من اليتيم» . (بحار:78/31)
وِشايَة :
وشى . سخن چينى كردن . سعايت نمودن .
وَشم :
نشان و علامت . خال . ج : وشوم.
وُشمگير :
ابن زيار (323 ـ 357) از ملوك ديالمه آل زيار پس از قتل مرداويج سپاهيان گيل و ديلم با او بيعت كردند . نصر بن احمد چون خبر قتل مرداويج را شنيد به ماكان بن كاكى و محمد بن محمد بن مظفر چغانى دستور داد كه به قومس و رى و جرجان حمله برند . ماكان به تسخير دامغان شتافت اما عامل وشمگير او را شكستى سخت داد و ماكان به نيشابور برگشت و از طرف امير نصر به حكومت آنجا برقرار ماند .
على پسر بويه كه به خاطر مصلحت وقت در آخر عهد مرداويج با او ساخته و به انتظار فرصتى بهتر در فارس سر مى كرد پس از كشته شدن او لشكرى به برادر خود حسن داد و او را مأمور تسخير اصفهان كرد . حسن اصفهان را فتح كرد و به گشودن همدان و رى و قزوين و قم و كاشان عازم شد . وشمگير از اضطرار ، ماكان را كه در حسرت تصرف گرگان بود از نيشابور به خدمت خواند و اين ولايات را به او واگذاشت . على بن بويه هم در اين اثنا بر خوزستان دست يافت و وزير خليفه را مجبور كرد كه سپاهيان مقيم بصره را براى جنگ با وشمگير و فرستادن به اصفهان به كمك برادرش حسن در اختيار او بگذارد .
وشمگير در سال 327 اصفهان را از دست حسن بن بويه گرفت و حسن به استخر گريخت پس امير زيارى قلعه الموت را نيز فتح كرد و قدرت و شوكتش بالا گرفت .
در هنگامى كه وشمگير گرفتار گرگان بود حسن بن بويه و برادرش على محرمانه با ابوعلى چغانى ساختند و بار ديگر اصفهان را به تصرف خود در آوردند و جمعى از سران سپاهى وشمگير را دستگير ساختند . ابوعلى چغانى پس از تسخير گرگان حكومت آنجا را به ابراهيم سيمجور واگذاشت و خود به سال 329 هـ ق به رى آمد و غرض او و پسران بويه اين بود كه وشمگير را در ميان بگيرند و ولاياتى را كه مرداويج در ظرف ده سال فتح كرده بود از چنگ او بيرون بياورند .
وشمگير از دو طرف در خطر بزرگى افتاد ناچار به كمك ماكان به رى شتافت در حالى كه پسران بويه هم به يارى ابوعلى چغانى از اصفهان به حدود رى وارد شده بودند جنگ در 21 ربيع الاول 329 در رى اتفاق افتاد و با وجود نهايت رشادت ماكان ، ظفر نصيب ياران ابوعلى چغانى و حسن بن بويه شد و ماكان به قتل رسيد و وشمگير به طبرستان گريخت . ابوعلى رى را گرفت و سر ماكان را با اسراى بسيار از ديالمه به بخارا به خدمت امير نصر سامانى فرستاد سپس بر زنجان ، ابهر ، قزوين و قم و كرج و همدان و نهاوند و دينور مسلط آمده سرحد دولت سامانى را تا حدود حلوان رساند .
بر اثر رسيدن خبر قتل ماكان به سارى حسن بن فيروزان پسر عم او به اين بهانه كه وشمگير عمداً ماكان را در جنگ رى به كشتن داده بر امير زيارى شوريد اما به دست شيرج بن ليلى مغلوب شده به پناه ابوعلى چغانى به عراق آمد و ابوعلى را به گرفتن طبرستان تحريك نمود ابوعلى به محاصره سارى پرداخت اما به علت سختى زمستان و مقاومت وشمگير به گرفتن آنجا نايل نيامد عاقبت وشمگير امان خواست و حاضر شد كه از اين تاريخ به بعد به نام اميرنصر سامانى خطبه بخواند ابوعلى هم در آخر سال 330 با وشمگير صلح كرد و به بخارا روانه گرديد و سالار پسر وشمگير را به عنوان گروگان با خود همراه برد و هنوز به خراسان نرسيده بود كه خبر مرگ امير نصر به او رسيد . در حركت ابوعلى چغانى به جانب بخارا حسن بن فيروزان هم با او بود اما او در راه بخارا به اردوى ابوعلى دستبرد نموده با مقدارى غنيمت و سالار پسر وشمگير به خراسان برگشت و بر گرگان ، دامغان و سمنان تسلط پيدا كرد . ابراهيم بن سيمجور عامل سامانيان جز صلح با او چاره ديگرى نديد . وشمگير هم فرصت را مناسب يافته بار ديگر رى را به تصرف خود در آورد . در اين موقع حسن بن فيروزان سالار پسر وشمگير را به خدمت او فرستاد و قبول نمود كه در تحت اطاعت پسر مرداويج خدمت كند .