حسن بن بويه متحد ابوعلى چغانى براى بيرون آوردن رى از چنگ وشمگير به آنجا شتافت ، وشمگير از جلوى او منهزم شده به طبرستان و از آنجا به خراسان گريخت . حسن بن بويه به زودى بر طبرستان دست يافت و حسن بن فيروزان در اطاعت او درآمد و دختر خود را به زوجيت به او داد . اين دختر مادر فخرالدوله ديلمى پسر حسن ركن الدوله است . فرار وشمگير به خراسان براى استمداد از امير نوح بن نصر و سردار معروف او ابوعلى چغانى بود . امير سامانى ابوعلى و منصور بن قراتكين را به يارى وشمگير به فتح رى فرستاد ليكن ايشان حريف حسن بن بويه نشدند فقط وشمگير در صفر 333 جرجان را از دست حسن بن فيروزان بيرون آورد اما به نگه داشتن آنجا قادر نيامد و ناچار به خراسان به پناه منصور بن قراتكين فرار كرد امير نوح عازم جرجان و جنگ با حسن بن بويه شد اما چون حكمران طوس ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسى كه اولين شاهنامه نثر را به نام او جمع كرده اند و به همين جهت در تاريخ ادبيات فارسى ذكرى به خير دارد بر نوح شوريده و با آل بويه همدست شده بود اول به سركوبى او رفت و ابو منصور به حمايت آل بويه به رى گريخت . حسن بن بويه او را اكرام كرد و به جنگ يكى از خاندان آل مسافر به آذربايجان مأمورش نمود منصور بن قراتكين در 336 طوس و نيشابور را از دست كسان ابومنصور طوسى بيرون آورد و مادر و كسان او را اسير گرفته و به بخارا فرستاد در همين سال ركن الدوله حسن بن بويه و پدر زنش حسن بن فيروزان بار ديگر وشمگير را از طبرستان و جرجان راندند و امير زيارى اين نوبت هم براى استمداد از آل سامان به خراسان پناه جست. از اين تاريخ تا فتح دوم طبرستان بدست ركن الدوله در 342 چند نوبت بين آل بويه و سرداران سامانى كه به يارى وشمگير مى آمدند زدوخورد شد و هر طرف گاهى غالب و گاهى مغلوب مى شد تا آنكه بالاخره ابوعلى چغانى در رى با ركن الدوله صلح كرد و حسن مجال آن را يافت كه وشمگير را بكلّى از طبرستان و گرگان براند، وشمگير باز به خراسان گريخت و ابوعلى چغانى را پيش امير نوح به سازش با آل بويه متهم ساخت . امير سامانى هم ابوعلى چغانى را از حكومت خراسان معزول كرد و چون ابوعلى قدم در راه عصيان گذاشت و خود را در نيشابور امير خواند نوح وشمگير را به دفع او فرستاد و ابوعلى اضطراراً به ركن الدوله متوسل شد ركن الدوله و ابوعلى به جرجان رفتند و وشمگير را باز از آنجا طرد كردند اما اين حال دوامى نكرد چه به محض مراجعت ركن الدوله وشمگير به يارى خراسانيان بر آنجا مستولى شد تا آنكه بالاخره ركن الدوله در 351 وشمگير را به گيلان متوارى ساخت و از نو طبرستان و گرگان را تحت فرمان خود در آورد . در اثناى اين كشمكشها آل بويه ولايت كرمان را هم از دست امير آن ابوعلى بن الياس بيرون آورده بودند ابوعلى به بخارا پيش امير منصور بن نوح آمد و او را به گرفتن ممالك آل بويه تشويق كرد و محرك حركت سپاهى فراوان به سمت رى شد فرماندهى اين سپاه با وشمگير و ابوالحسن سيمجورى بود ركن الدوله از ساير افراد خاندان بويه يارى خواست پسرش پناه خسرو يعنى عضدالدوله و برادر زاده اش بختيار كه بعدها عزالدوله لقب يافت به كمك او رسيدند اما چند روز پيش از آنكه در اردو روبرو شوند وشمگير به تاريخ اول محرم 357 در شكار گرازى از اسب به زير افتاد و مغزش پريشان شد رشته سپاه او از هم گسيخت و حسن بن بويه از خطر بزرگى رهائى يافت . (به نقل از تاريخ مفصل ايران تأليف عباس اقبال)
وَشى :
شِيَة . نگارين كردن جامه و آراستن و نيكو نمودن آن . سخن چينى كردن و سعايت نمودن . عن ابى عبدالله (ع) انه (ع) : «كان يكره لباس الوشى» : امام صادق(ع) پوشيدن لباس نگارين را ناپسند مى دانست . (وسائل:4/370)
فى الحديث : «من وشى باخيه المؤمن الى سلطان جائر ، فقد اهلك نفسه و اخاه المؤمن و السلطان الذى وشى به اليه» . (بحار:26/234)
وَشيج :
درختى است كه از آن نيزه سازند . در هم پيوستگى خويشى و قرابت .
وَشيعة :
خطهاى غبار بر هم پيچيده . ماشوره يا ماكوى بافنده .
وَشِيك :
شتابكار و سريع . اميرالمؤمنين(ع) : «الرحيل وشيك» : كوچ به عالَم آخرت سريع است . (نهج : حكمت 187)
وَصائِف :
جِ وصيفة يعنى خدمتكارى كه دختر يا كنيز بود .
وَصّاف :
وصف كننده . بسيار وصف كننده . پزشك .
وَصّاف الحضرة :
عبدالله بن عزالدين فضل الله شيرازى ملقب به شهاب الدين و معروف به وصاف الحضرة . مؤلف كتاب تاريخ تجزية الامصار و تزجية الاعصار است كه به تاريخ وصاف شهرت دارد . وى در حدود سال 663 هـ ق در شيراز به دنيا آمد و در همان شهر در مشاغل ديوانى وارد شد و به تدريج از نزديكان و خواص خواجه صدرالدين احمد خالدى زنجانى نايب امير طغاجار در حكومت او بر فارس گرديد . وصاف را در حق اين خواجه كه بعدها به وزارت گيخاتون رسيد اشعار و مدايح بسيارى است . پدر وصاف در 698 در قحطى فارس درگذشت . وصاف در اين اوقات از مأمورين تحصيل مال در اين مملكت بود و به خاندان خواجه رشيد الدين فضل الله وزير بستگى بسيار پيدا نموده و در عهد غازان و او لجايتو توسط خواجه مورد مرحمت مخصوص واقع شد و به وسيله او تاريخ خود را به عرض ايلخان رسانده است. (تاريخ مفصل ايران از مغول تا مشروطيت از عباس اقبال : 486 ، 487) و رجوع به تاريخ ادبيات براون و سبك شناسى ج 3 شود .
وِصال :
مواصله . دوستى بى آميغ و بى غرض . پيوسته داشتن . و از همين معنى است صوم وصال يعنى روزه امروز را به روزه فردا پيوسته كردن بدون آنكه در شب افطار كند و چيزى خورد .
وصاية
(به فتح يا كسر واو) : اندرز . وصيت .
وُصاية :
اسم است وصيت را . وصىّ گردانيدگى و عمل وصىّ گردانيدن .
وَصَب :
بيمارى و رنج . عن رسول الله(ص) : «ما اصاب المؤمن من نصب ولا وصب ولا حزن حتّى الهمّ يهمّه ، الاّ كفّرالله به عنه من سيّئاته» : هر رنج و محنت و بيمارى و اندوه كه به مؤمن رسد و حتّى غمى كه به وى دست دهد، خداوند همان را كفّاره گناهان او گرداند . (بحار:77/139)
وَصد :
وَصَد ، پاييدن و ثابت ماندن در جائى . بافتن .
وَصف :
شرح دادن . ذكر چگونگى چيزى . بيان داشتن . (و تصف السنتهم الكذب انّ لهم الحسنى) : زبانشان به دروغ اين چنين بيان مى دارد كه بهترين زندگى (در آن جهان) از آن آنها است . (نحل:62)
وصف كردن مردگان : اوصاف مردگان بيان داشتن در مراسم سوگوارى ، كه در حديث از آن نهى شده است .
به «ميّت» رجوع شود .
وُصَفاء :
جِ وصيف به معنى خدمتكار ، زن باشد يا مرد .
وَصل :
ضد هجر . مقابل دورى . پيوند كردن و متصل نمودن «وصل الشىء بالشىء وصلا و صلةً : جمعه» . (والذين يصلون ما امرالله به ان يوصل و يخشون ربّهم) : و آنان كه هر آنچه خداوند به پيوند دادن آن فرمان داده پيوسته مى دارند و از خداوندگار خويش مى ترسند . (رعد:21)
عطا دادن : رسول الله (ص) : «من وصل احداً من اهل بيتى فى دار الدنيا بقيراط ، كافيته يوم القيامة بقنطار» . (بحار:26/228)
همزه وصل : همزه اى كه چون به حرف ماقبل پيوندد از درج كلام ساقط باشد ، چنان كه در بسم الله .
وصل
(به كسر يا ضمّ واو) : استخوانى كه نشكند و با استخوان ديگر نياميزد ، يا فراهم آمدنگاه دو استخوان . بندگاه اندام .
وَصلَة :
هر چيزى كه آن را به چيز ديگر پيوند كنند . پاره جامه و كاغذ و غيره . رقعة .
اميرالمؤمنين (ع) : به خدا سوگند كه اين جامه روئين خود را آن قدر وصله كردم كه از وصله گر شرمنده گشتم . (بحار:66/320)
وُصلَة :
آنچه كه سبب رسيدن به چيزى باشد . اميرالمؤمنين (ع) در وصف بيت الله الحرام : «جعله الله سبباً لرحمته و وصلة الى جنّته» : خداوند آن را سبب رحمت خود و موجب رسيدن به بهشتش قرار داده است . (نهج : خطبه 192)
وَصم :
شكاف چوب بى جدائى . ننگ و عار .
وَصمَة :
ننگ و عار و عيب . واحد وصم. عن رسول الله (ص) : «من صام شعبان كان له طهراً من كلّ زلّة و وصمة و بادرة» : هر آن كس ماه شعبان را روزه بدارد، همان مايه پاكى از هر لغزش و عيب و ننگ و هرآنچه موجب شكست روحى او باشد گردد . (بحار:97/73)
وَصول :
بسيار صله كننده رحم را . بسيار پيوند با خويشان و دوستان . عن الصادق (ع) : «من احبّ ان يخفّف الله ـ عزّ و جلّ ـ عنه سكرات الموت فليكن لقرابته وصولا ، وبوالديه بارّاً ...» : هر كه دوست داشته باشد كه خداوند سختيهاى مرگ را بر او آسان فرمايد بايستى با خويشانش سخت پيوند، و با پدر و مادرش مهربان و مطيع باشد . (بحار:74/66)
اميرالمؤمنين (ع) : «وَصولٌ مُعدم خير من جاف مُكْثِر» : آن تهيدستى كه با مردم خوش پيوند بُوَد به از توانگرى كه از مردم بكنار باشد . (شرح نهج : 2/270)
وُصول :
رسيدن .
وَصِىّ :
كسى كه براى حفظ و تصرف مال ديگرى و حفظ و صيانت فرزندان او پس از مرگ وى معين مى گردد . و فرق بين وصى و قيّم آنست كه به وصى حفظ مال و تصرف در آن داده مى شود و به قيّم فقط حفظ و نگهدارى مال اعطاء مى شود نه تصرف در آن . (اقرب الموارد)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : خود وصى خويشتن باش و آنچه را كه انتظار دارى ديگران در مالت انجام دهند تو خود انجام بده . (غررالحكم)
«اوصياء انبياء»
از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : من سرور پيغمبرانم و وصيم سرور اوصياء، چه آدم از خداوند خواست وى را وصيّى شايسته عطا كند خداوند به وى وحى نمود كه من پيغمبران را به مقام نبوت گرامى داشتم و نخبه خلق خويش را اوصياء آنها قرار دادم ، اى آدم شيث را وصى خود ساز . وى چنين كرد و شيث فرزندش شبان را و شبان فرزندش محلث را و او محوق را و محوق عميشا را و او اخنوخ را كه ادريس باشد و ادريس ناخور را و او نوح را و نوح سام را و سام عثامر را و او برغيثا را و او يافث را و يافث بره را و بره جفيسه را و او عمران را و عمران ابراهيم خليل را و او اسماعيل را و او اسحاق را و اسحاق يعقوب را و او يوسف را و او بشريا را و او شعيب را و شعيب موسى را و او يوشع را و يوشع داود را و او سليمان را و او آصف بن برخيا را و او زكريا را و او عيسى را و او شمعون صفا را و او يحيى را و او منذر را و او سليمه را و او برده را وصى خويش كرد . سپس حضرت رسول فرمود : برده مرا وصى خويش ساخت و من على را به وصايت برگزيدم . (بحار:23/57)
«على بن ابى طالب وصىّ پيغمبر اسلام»
روايات از طرق شيعه و سنى در اين باره فراوان است كه به مقتضاى وضع اين كتاب تنها به ذكر دو حديث از طرق اهل سنت اكتفا مى شود :
ابونعيم در حلية الاولياء و طبرى در ولايت آورده كه روزى پيغمبر اكرم (ص) به انس فرمود : آب وضوى مرا آماده كن . حضرت وضو ساخت و دو ركعت نماز گزارد و فرمود : اى انس هم اكنون از اين در درآيد اميرالمؤمنين و سيد المسلمين و قائد الغر المحجلين و خاتم الوصيين . ناگهان ديدم على وارد شد پيغمبر شادمان گشت و وى را به آغوش گرفت و پيشانى خويش را به پيشانى على همى سائيد ، على گفت : يا رسول الله امروز عنايتى خاص به من مبذول داشتى كه بى سابقه است ! فرمود : چرا اين كار نكنم كه تنها توئى كه پس از مرگم دينم را ادا كنى و توئى كه آواى مرا به گوش جهانيان رسانى و مسائل مبهمه دينم را كه مورد اختلاف قرار گيرد تو به مردم توضيح دهى .
حافظ ابوبكر احمد بن موسى بن مردويه در كتاب مناقب خود از ابوسعيد خدرى از سلمان روايت كند كه روزى به پيغمبر (ص) گفتم : يا رسول الله هر پيغمبرى را وصيّى بوده ، وصى شما كيست ؟ حضرت آن وقت مرا پاسخ نگفت ، پس از چندى مرا ديد ، مرا بخواند ، من شتابان به خدمتش شتافتم و گفتم : لبيك . فرمود : اى سلمان مى دانى وصى موسى كه بود ؟ گفتم : آرى وى يوشع بن نون بوده . فرمود : به چه سبب موسى وى را به وصايت خويش برگزيد ؟ گفتم : بدين جهت كه وى از هر كسى داناتر بوده . فرمود : پس وصى من و رازدار من و بهترين كسى كه از من باز مى ماند و وعده هاى مرا وفا و دين مرا ادا مى كند على بن ابى طالب مى باشد . (بحار:38/2 ـ 11)
وَصِيّت :
اندرز و نصيحت . مهر ورزيدن. و در اصطلاح فقها : تسليط بر تصرف پس از مرگ در اموال يا تمليك عين يا منفعت است پس از مرگ . وصيت از عقود است و ايجاب آن «اوصيت» وصيت نمودم به فلان كار يا پس از مرگ من چنين كارى انجام بدهيد يا فلان مال بعد از من به فلان بدهيد . و قبول آن رضاى به آنست خواه مقارن به ايجاب يا متأخر از آن تا گاهى كه آن را رد نكرده باشد و اگر پس از مرگ موصى و قبل از قبول رد كند وصيت باطل مى شود گرچه آن مال قبض كرده باشد، و اگر پس از قبول رد كند باطل نخواهد بود هر چند آن را قبض ننموده باشد. حق قبول وصيت به وارث منتقل مى گردد . وصيت به جهات عامه مانند فقراء و مساجد و مدارس نياز به قبول ندارد . در موصى شرط است كه بالغ و عاقل و رشيد بود . و در موصى له (آنكه مالى براى او وصيت شده) شرط است كه حين وصيت وجود داشته باشد و تملك آن صحيح باشد ... (لمعه دمشقيه)
(كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين) دستور داده شد كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر داراى مالى بود آن را براى پدر و مادر و خويشان به قدر متعارف وصيت كند ، اين كار شايسته پرهيزكاران است . (فمن بدّله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدّلونه ان الله سميع عليم) و اگر چنانچه كسى پس از شنيدن وصيت آن را تغيير دهد (و برخلاف آن عمل كند) گناه آن بر آنها است كه آن را دگرگون ساخته اند (نه بر موصى) كه خداوند به هر چيزى شنوا و دانا است . (بقره:180 ـ 181)
(من بعد وصية او دين) در آيات 11 و 12 سوره نساء كه در باره ارث آمده وصيت بر ارث بازماندگان مقدم داشته شده و حتى در اين دو آيه چهار بار اين مطلب تكرار شده است.
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه شايسته نباشد مسلمان به بستر خواب برود و وصيت نامه اش به زير سرش نباشد .
از امام صادق (ع) روايت است كه هيچكس نميرد جز اينكه پيش از مرگ چشم و هوش و عقلش به جاى آيد كه وصيت كند چه اينكه وصيت حقى است كه بر هر مسلمان فرض و لازم است .
در حديث رسول (ص) آمده كه هر آنكس وصيت ميتى را بعهده بگيرد و بدان عمل نكند بى آنكه عذرى داشته باشد خداوند هيچ عملى را از او نپذيرد و هر فرشته كه ميان زمين و آسمان باشد وى را لعن كنند و شب و روز در خشم خداوند بسر برد ...
از امام باقر (ع) رسيده كه حيف و ميل وصيت از گناهان كبيره است . نيز از آن حضرت آمده كه هر كه در وصيت خويش عدالت كند چنان است كه آن مال را در حيات خود تصدق كرده باشد و هر آنكس در وصيت خويش عدالت نكند خداى را در قيامت از خود خشمناك بيابد .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : اگر به يك پنجم مال خود وصيت كنم به از آن دانم كه به يك چهارم آن وصيت كنم و اگر به يك چهارم آن وصيت نمايم به از آن دانم كه به يك سوم آن وصيت كرده باشم و هر كه به يك سوم مالش وصيت كند دگر چيزى به جاى نگذاشته است .
از امام صادق (ع) روايت شده : اوقاتى كه هنوز حضرت رسول در مكه بود براء بن معرور در مدينه از دار دنيا رفت و پيش از مرگ به ثلث مال خويش وصيت نمود و از آن روز وصيت به ثلث سنت شد .
از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه هر آنكس هنگام مرگ خود مالى را براى آن دسته از خويشانش كه از او ارث نمى برند وصيت نكند عمر خويش را به معصيت پايان برده است . محمد بن مسلم گويد : از امام باقر (ع) پرسيدم اگر كسى مال خود را در راه خدا وصيت كند ؟ فرمود : به همان كس بده كه وى براى او وصيت نموده است گرچه يهودى يا نصرانى باشد كه خداوند مى فرمايد : (فمن بدله بعد ما سمعه ...). (بحار:103/194 ـ 203)
از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : «الوصية حق على كل مسلم» . زيد شحّام گويد : از امام صادق (ع) راجع به وصيت پرسيدم ، فرمود : «هى حق على كل مسلم» . بزرگان در ذيل اين دو حديث گفته اند يعنى وصيت واجب است اگر شخصى دينى به ذمه داشته باشد كه جز به وصيت آن دين به صاحبش نرسد ، و در غير اين صورت مستحب مؤكد است كه آدمى در خيرات و مبرات وصيت كند .
در حديث امام صادق (ع) آمده كه رسول خدا (ص) فرمود : هر آنكس هنگام مردن وصيتى شايسته و پسنديده نكند چنين كسى در عقل و شخصيتش كمبودى وجود دارد . عرض شد : يا رسول الله بفرمائيد چگونه وصيت كند ؟ فرمود : هنگامى كه آثار مرگ در خود ديد و جمعى از دوستان و بستگان در كنارش جمع بودند بگويد :
«اللهم فاطر السماوات والارض عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم ، اللهم انى اعهد اليك فى دار الدنيا انى اشهد ان لا اله الاّ انت وحدك لا شريك لك و ان محمدا عبدك و رسولك و ان الجنة حق و النار حق و ان البعث حق و الحساب حق و القدر حق والميزان حق و ان الدين كما وصفت و ان الاسلام كما شرعت و ان القول كما حدثت و ان القرآن كما انزلت و انك انت الله الحق المبين ، جزى الله محمدا عنا خير الجزاء ، وحيّا الله محمدا وآله بالسلم ، اللهم يا عدتى عند كربتى و يا صاحبى عند شدتى و يا وليى عند نعمتى ، الهى و اله آبائى لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا ، فانك ان تكلنى الى نفسى طرفة عين كنت اقرب الى الشر و ابعد من الخير ، و آنس فى القبر وحشتى و اجعل لى عهدا يوم القاك منشورا» .
آنگاه بدانچه نظر دارد وصيت كند ، و گواه اين مضمون و پايه و اساس اين وصيت نامه قرآن است ، سوره مريم ، آنجا كه مى فرمايد : (لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا)و اين همان عهد و تعهدنامه ميت است . و وصيت حق است بر هر مسلمان ، و وظيفه او است كه اين كيفيت وصيت را حفظ و نگهدارى نموده و آن را بداند (يا به ديگران تعليم كند) .
و اميرالمؤمنين (ع) فرموده كه پيغمبر(ص) اين را به من آموخت و آن حضرت فرمود : جبرئيل آن را به من ياد داده است . (وسائل:19/260)
وصيت خداوند :
مواردى در قرآن كريم و نيز در احاديث و روايات تحت عنوان وصيت خداوند : سفارشى كه خداوند به بندگان خويش فرموده است آمده كه ذيلا به چند مورد اشاره مى شود : (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ألاّ تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و لا تقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و اياهم ولا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ولا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ، ذلكم وصّيكم به لعلكم تعقلون * ولا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط لا نكلّف نفسا الا وسعها و اذا قلتم فاعدلوا ولو كان ذا قربى و بعهدالله اوفوا ذلكم وصّيكم به لعلكم تذكرون * وان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرّق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون) : بگو (اى محمد) بيائيد تا هرآنچه را كه خداوند بر شما حرام نموده است برايتان بخوانم: چيزى را شريك خدا نگيريد، و با پدر و مادر به نيكى معاشرت نموده آنها را عصيان ننمائيد، و فرزندانتان را از بيم فقر و تهيدستى مكشيد كه ما شما و آنها را روزى مى دهيم، و به كارهاى زشت خواه آشكار و خواه پنهان نزديك مشويد، هيچ انسان را جز به حق مكشيد، اين است وصيت خداوند، باشد كه خردمندانه زندگى كنيد . به مال يتيم جز به بهترين وجه نزديك مشويد تا اين كه نيروهاى عقلى و جسميش به كمال برسد، و كيل و وزن را بى كم و كاست ادا كنيد، به هيچ كس بيش از توانش تكليف نكنيم، و چون سخنى مى گوئيد به عدالت سخن بگوئيد هر چند در باره خويشتان سخن بگوئيد، و به پيمان خدا وفا كنيد، خداوند شما را بدين امور وصيت نموده است، باشد كه به خود آئيد . و اين است راه راست من، پس همان را اتخاذ كنيد و راههاى گوناگون مگيريد مبادا شما را از راه خدا پراكنده سازد، خداوند شما را بدين امر وصيت نمود، باشد كه از خشم خدا حذر كنيد . (انعام:151 ـ 153)
(يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين ...) : خداوند شما را در باره فرزندانتان وصيت مى كند: به پسر دو برابر دختر ارث دهيد ... (نساء:11)
(ولقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقوا الله ...) . (نساء:131)
(و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما ...) : آدمى را در باره پدر و مادرش به نيكى سفارش نموديم و اگر به سختى از تو درخواست نمودند كه چيزى را شريك من گيريد كه بدان علم نداريد از آنها اطاعت ننمائيد ... (عنكبوت:8)
(و وصينا الانسان بوالديه حملته امه وهنا على وهن ...) : آدمى را در باره پدر و مادرش وصيت نموديم، كه مادرش بارها به خاطر او به ناتوانى و ضعف تن داده است ... (لقمان:14)
(و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا ...) : انسان را در باره پدر و مادرش به نيكى سفارش نموديم، كه مادرش او را به سختى و رنج با خود حمل نمود و به سختى و رنج بار او را به زمين نهاد و سى ماه دوران باردارى تا از شير باز گرفتنش بود ... (احقاف:15)
(شرع لكم من الدين ما وصّى به نوحا والذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه ...) : خداوند ـ از دين خود ـ براى شما مقرر داشت و همان چيزى كه ابراهيم و موسى و عيسى را بدان وصيت نموديم كه: دين را بپاى داريد و در آن پراكنده مگرديد . (شورى:13)
امام صادق (ع) ضمن پاسخ نامه خود به نجاشى حاكم اهواز :
«... فاتّق الله ولا تؤثر احدا على رضاه و هواه ، فانه وصية الله عز و جلّ الى خلقه ، لا يقبل منهم غيرها ...» : از خدا بترس و هيچ كسى را بر رضا و خوشنودى او برمگزين، كه اين است وصيت خداوند عز و جل به آفريدگانش، جز آن را از آنها نخواهد پذيرفت ... (بحار:77/196)
ومن حِكَمِه (ع) : «اعملوا فيما بينكم بالمعروف من القول و الفعل و استعملوا الخضوع و استشعروا الخوف و الاستكانة لله، واعملوا فيما بينكم بالتواضع و التناصف و التباذل و كظم الغيظ ، فانها وصية الله ...» : از جمله سخنان حكمت آميز آن حضرت است كه: در ميان خودتان هم در گفتار و هم در كردار به درستى و شايستگى عمل كنيد، و فروتنى بكار بنديد و خوف و سرسپردگى در برابر خدا را در دل خويش جاى دهيد، و با يكديگر با فروتنى و انصاف و بذل و بخشش و گذشت عمل نمائيد، كه اين است وصيت خداوند ... (بحار:77/410)
وصيت پيغمبر اسلام :
از آن حضرت وصاياى متعددى نقل شده كه از آن جمله است :
از عبدالله بن مسعود نقل است كه گفت پيغمبرمان كه جانم و پدر و مادرم به فدايش باد دو ماه پيش از رحلتش خبر درگذشت خود را به ما داد و در يكى از روزهاى آخر عمرش ما را در خانه اى گرد آورد و چون جمع شديم به ما نگريست و اشك از ديدگان مباركش سرازير گشت سپس فرمود: «مرحبا بكم ، حيّاكم الله ، حفظكم الله، نصركم الله ، هداكم الله ، وفقكم الله ، سلمكم الله ، قبلكم الله ، رزقكم الله ، رفعكم الله ، اوصيكم بتقوى الله و اوصى الله بكم انى لكم نذير مبين ان لا تعلوا على الله فى عباده وبلاده فان الله تعالى قال لى و لكم : (تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين) و قال سبحانه : (اليس فى جهنم مثوى للمتكبرين)» . گفتيم اى پيامبر خدا كى اجل شما فرا مى رسد ؟ فرمود : اجل نزديك شد و بازگشت به سوى خدا و به سدرة المنتهى و بهشت جاويد و عرش اعلى و كامل ترين پيمانه و گواراترين زندگى خواهد بود . گفتيم : چه كسى ترا غسل مى دهد ؟ فرمود : برادرم (على) و نزديكترين افراد خاندانم .