back page fehrest page next page

در ارشاد و اعلام الورى آمده كه رسول خدا پس از بازگشت از حجة الوداع پيوسته در هر زمان و مكان مسلمانان را از فتنه هاى پس از خود برحذر مى داشت و آنان را به تمسك به سنت خود و هماهنگى و اتحاد و توافق سفارش مى نمود و همواره با تاكيد بليغ آنها را به پيروى از عترت خويش و طاعت و يارى و نگهدارى و پيوستگى به آنها در امر دين وصيت مى كرد و آنها را از اختلاف و ارتداد بيم مى داد و از جمله وصيتهاى آن حضرت كه رواة حديث بر آن اتفاق و اجماع دارند در آن ايام فرموده اين است : «يا ايها الناس انى فرطكم و انتم واردون علىّ الحوض ، الا و انى سائلكم عن الثقلين فانظروا كيف تخلفونى فيها فان اللطيف الخبير نبأنى انهما لن يفترقا حتى يلقيانى و سألت ربى ذلك فاعطانيه ، الا و انى قد تركتهما فيكم : كتاب الله و عترتى اهل بيتى فلا تسبقوهم فتفرّقوا ولا تقصروا عنهم فتهلكوا ، ولا تعلّموهم فانهم اعلم منكم، ايها الناس لا الفينكم بعدى ترجعون كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض فتلقونى فى كتيبة كمجر السيل الجرّار ، الا و ان على بن ابى طالب اخى و وصيى يقاتل بعدى على تاويل القرآن كما قاتلت على تنزيله» : اى مردم! من پيشرو شما به جهان ديگر مى باشم و شما بر حوض (كوثر) بر من وارد خواهيد بود، در آن اوان من از شما در باره دو امر گران بازپرسى خواهم نمود، از هم اكنون نيك بنگريد چگونه پس از من با آنها عمل مى كنيد، كه خداوند مهربان آگاه به من خبر داد كه آن دو از يكديگر جدا نگردند تا آن كه به من بپيوندند، و همين خواسته من از خدا بود و حضرتش مرا اجابت فرمود، آهاى مردم! من اين دو را در ميان شما بجاى نهادم: كتاب خدا و اهل بيتم، مبادا از آنها به پيش افتيد كه پراكنده گرديد، و از آنها كوتاه ميائيد كه تباه شويد، آنها را مياموزيد كه آنان از شما داناترند، اى مردم! مبادا پس از خود شما را ببينم كه به حالت كفر بازگشته به جان هم افتاده گردن همديگر مى زنيد، كه در آن حال، مرا در ميان سپاهى همچون سيل بنيان كن بيابيد، همانا على بن ابى طالب(ع) برادر و وصىّ من است كه پس از من مطابق تأويل قرآن نبرد كند چنان كه من بر وفق تنزيل قرآن جنگ كردم . (بحار:22/455 ـ 456)

از ابوذر غفارى روايت شده كه گفت : رسول خدا (ص) مرا به هفت چيز وصيت نمود : وصيت كرد كه هميشه (در نحوه معيشت) به زير دست خود نگاه كنم وبه زبر دست خود ننگرم; و وصيت كرد كه درماندگان را دوست بدارم و به آنها نزديك شوم ; و به من وصيت كرد كه سخن حق بگويم گرچه تلخ باشد ; و وصيت نمود كه به خويشانم پيوستگى داشته باشم هر چند آنها از من پشت كنند ; و وصيت كرد كه در راه وظيفه خدائى از سرزنش هيچ سرزنش كننده بيم نداشته باشم ; و وصيت نمود كه ذكر «لا حول ولا قوة الاّ بالله» را بسيار بر زبان جارى كنم ، كه آن از گنجهاى بهشت است . (بحار:77/75)

وصيت اميرالمؤمنين على :

از آن حضرت وصاياى زيادى به عناوين گوناگون نقل شده كه برخى به عنوان اندرز و پند به عموم و برخى سفارشاتى است كه به فرزندان خويش نموده از جمله آن وصيت مفصل با مضامين عاليه است كه به فرزندش حسن نموده و در اين كتاب ذيل واژه اندرز آورده شده است و از جمله اين وصيت است كه به نقل مرحوم سيد رضى قبل از موتش بيان داشته ، اينك بخشى از آن :

«ايها الناس كل امرىء لاق ما يفر منه فى فراره . الاجل مساق النفس و الهرب منه موافاته ... اما وصيتى فالله لا تشركوا به شيئا و محمداً صلى الله عليه و آله فلا تضيّعوا سنّته ، اقيموا هذينِ العمودينِ و اوقدوا هذين المصباحين و خلاكم ذمٌ ما لم تشردوا ، حُمّل كل امرىء منكم مجهوده و خفّف عن الجهلة، ربّ رحيم و دين قويم و امام عليم ، انا بالامس صاحبكم و انا اليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم ، غفرالله لى و لكم ...» : اى مردم! هر كسى از آنچه مى گريزد (مرگ) در همان حال فرار آن را ملاقات خواهد كرد. اجل سرآمد زندگى و پايان حيات، و فرار از آن رسيدن به آن خواهد بود; چه روزهائى كه من به كنكاش از اسرار اين امر (اجل) پرداختم اما خداوند جز پنهان ماندن آن نخواست، هيهات، علمى نهان و مربوط به عالم غيب است.

اما وصيت من آن كه: هيچ چيزى را در امر الوهيت شريك خدا ندانيد، و در باره محمد(ص) اين كه شيوه زندگيش را از دست ندهيد و آن را ميان خود زنده نگه داريد .

اين دو ستون استوار (توحيد و نبوت) را برپا داريد و اين دو چراغ پرفروغ را همچنان فروزان نگه داريد، و مادام كه از حق منحرف نگرديده ايد هيچ نقص و نكوهشى نخواهيد داشت، هر كسى در حد توانش وظيفه اى مقرر و به افراد جاهل و نادان تخفيف داده شده است. خداوندگارى مهربان، دينى استوار و امام وپيشوائى آگاه داريد، من ديروز زمامدار شما بودم و امروز مايه پند و عبرت شما و فردا از شما جدا خواهم شد، خداوند من و شما را مشمول رحمت خويش گرداند . (نهج:خطبه149)

«أوصيكما بتقوى الله ، وألاّ تبغيا الدنيا و ان بغتكما ، ولا تأسفا على شىء منها زوى عنكما ، و قولا بالحق ، و اعملا للأجر ، وكونا للظالم خصما ، و للمظلوم عونا .

أوصيكما ، و جميع ولدى و أهلى ومن بلغه كتابى ، بتقوى الله ، و نظم أمركم ، و صلاح ذات بينكم ، فانّى سمعت جدكما(ص) يقول : «صلاح ذات البين أفضل من عامة الصلاة و الصيام» .

الله الله فى الايتام ، فلا تغبوا أفواههم ، ولا يضيعوا بحضرتكم .

والله الله فى جيرانكم ، فانهم وصية نبيكم. ما زال يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم .

والله الله فى القرآن ، لا يسبقكم بالعمل به غيركم .

والله الله فى الصلاة ، فانها عمود دينكم .

والله الله فى بيت ربكم ، لا تخلوه ما بقيتم، فانه ان ترك لم تناظروا .

والله الله فى الجهاد بأموالكم و أنفسكم و ألسنتكم فى سبيل الله .

و عليكم بالتواصل و التباذل ، و اياكم و التدابر و التقاطع . لا تتركوا الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولى عليكم شراركم ، ثم تدعون فلا يستجاب لكم» .

ثم قال :

يا بنى عبدالمطلب ، لا ألفينكم تخوضون دماء المسلمين خوضاً ، تقولون : «قتل أميرالمؤمنين» . ألا لا تقتلن بى إلا قاتلى .

انظروا إذا أنا مت من ضربته هذه ، فاضربوه ضربة بضربة ، ولا تمثلوا بالرجل ، فانّى سمعت رسول الله (ص) يقول : «اياكم و المثلة ولو بالكلب العقور» . (نهج:نامه 47)

وَصِيد :

آستانِ در . ميان سراى . حظيره مانندى است كه در كوه از سنگ سازند جهت ستوران . (و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد) : وسگ آنها (اصحاب كهف) دستان خويش را بر در آن غار يا مغاكى كه در آن غار جهت آن حيوان اختصاص داده بودند گسترده بود . (كهف:18)

وَصِيف :

خدمتگار : خواه پسر باشد يا دختر ، غلام باشد يا كنيز . ج : وُصَفاء .

وَصِيفَة :

كنيزك خردسال . ج : وَصائِف . در حديث امام صادق (ع) در وصف بهشت آمده : «اذا كان يوم القيامة اوحى الله ـ عزّ و جلّ ـ الى الجنة ان كافى اوليائى بتحفهم . فتخرج منها وصفاء و وصائف ، معهم اطباق مغطّاة بمناديل من لؤلؤ ...» : چون روز قيامت شود خداوند عزّ و جلّ به بهشت وحى فرمايد : پاداش دوستانم بدان تحفه ها و هدايا كه برايشان مقرر داشتم آماده ساز . در آن حال غلامان و كنيزان تازه سال از بهشت برون آيند در حالى كه سبدهاى سرپوشيده به منديلهاى مرواريد نشان به همراه داشته باشند ... (بحار:8/156)

وَصِيل :

دوست همدم و مصاحب . آن كه با كسى همراه باشد در خروج و دخول .

وَصِيلة :

ماده شترى كه ده شكم از پى يكديگر زايد و گوسفندى كه هفت شكم دو بچه ماده از پى يكديگر آرد و هرگاه در شكم هفتم و يا هشتم يكى ماده و يكى نر زايد مى گويند : وصلت اخاها . و در اين وقت شير آن را مردان مى آشامند دون زنان و اين بچه نر را جهت خدايان خود ذبح نمى كنند ... وصيله و سائبه و حام و ... از رسوم دوران جاهليت است . به «بحيره» رجوع شود .

وَصِيَّة :

اسم است ايصاء را . اندرز . آنچه بدان وصيت كنند . جِ وَصِىّ . ج : اوصياء . اميرالمؤمنين (ع) : «الله الله فى جيرانكم ، فانهم وصيّة نبيّكم ...» (نهج : نامه 47) . وصيّه در اينجا جِ وصىّ است به معنى موصى به يا موصى له . به «وصيّت» رجوع شود .

وَضاءَة :

خوب و پاكيزه روى گرديدن .

وَضّاع :

جعّال . مصنف و مؤلّف .

وَضَح :

روشنى . سپيدى بامداد . سپيدى پيشانى اسب . سپيدى در بدن خلاف رنگ اصلى آن . درهم ناب . علىّ (ع) : «كفاك من عقلك ما اوضح لك سبل غيّك من رشدك» : از خردت همين ترا بس كه راههاى گمراهى را از راههاى هدايت و سعادت برايت روشن سازد . (نهج : حكمت 421)

سليمان الجعفرى عن ابى الحسن (ع) قال : سمعته يقول : «اهدى اميرالمؤمنين (ع) الى رسول الله (ص) اربعة افراس من اليمن ، فقال (ص) : سمّها لى . فقال (ع) : هى الوان مختلفة ، فقال : ففيها وَضَحٌ ؟ قال : نعم ، فيها اشقر به وضحٌ . قال (ص) : فامسكه علىّ . قال (ع) : وفيها كميتان اوضحان . فقال(ص): اعطهما ابنيك ...» : سليمان جعفر مى گويد: از حضرت ابى الحسن(ع) شنيدم مى فرمود: اميرالمؤمنين(ع) چهار اسب از يمن جهت پيغمبر(ص) به هديه آورد، فرمود: نشان و رنگهاى اسبان را برايم بيان كن. على(ع) عرض كرد: اينها به رنگهاى گوناگون مى باشند. فرمود: پيشانى سفيد در آنها هست؟ عرض كرد: آرى اسب سرخ رنگ مايل به سفيدى است كه پيشانى آن سفيد است. فرمود: همان را براى من نگه دار ... (بحار:21/361 از كافى)

عن رسول الله (ص) : «من احتجم يوم الاربعاء فاصابه وَضَحٌ فلا يلومنّ الاّ نفسه» . (بحار:62/125)

وَضَر :

باقى مانده چربى و مانند آن در ظرف . اميرالمؤمنين (ع) در يكى از خطبه هاى خود به مناسبتى به اين شعر تمثل مى جويد :

لعمر ابيك الخير يا عمرو انّنىعلى وضر ـ من ذا الاناء ـ قليلِ

(نهج : خطبه 25)

وَضع :

نهادن چيزى را بر جاى . بار نهادن . اثبات كردن . از مرتبه ، كسى را فرود افكندن . قرار دادن لفظ در برابر معنى و تخصيص لفظ خاصّ به معنى خاصّ .

وضع حمل : نهادن مادر ، بار فرزند را . زادن . طلق . مخاض .

قرآن كريم :

(و السماء رفعها و وضع الميزان) : و خداوند ، آسمان را برافراشت و ترازو را مقرّر داشت . (رحمن:7)

(و ما تحمل من انثى ولا تضع الاّ بعلمه): هيچ مادينه باردار نشود و سپس بار حمل خود را ننهد جز به علم و اطلاع خداوند . (فاطر:11)

روايات :

اميرالمؤمنين (ع) : «انّ الله ـ سبحانه ـ وضع الثواب على طاعته ، و العقاب على معصيته ، زيادة لعباده عن نقمته ، وحياشة لهم الى جنّته» : خداوند سبحان ثواب را بر طاعتش و كيفر و عقاب را بر معصيتش مقرر داشته ، تا بندگانش را از نقمت خويش باز دارد و آنها را به سوى بهشتش سوق دهد . (نهج : حكمت 368)

«لا تضعوا من رفعته التقوى ، و لا ترفعوا من رفعته الدنيا» : آن كس را كه تقوى بلند مرتبه ساخته فرو منهيد و خوار مشمريد ، و آن كه دنيا عزتش داده ارجمندش مخوانيد . (نهج : خطبه 191)

امام صادق (ع) : «ما من عبد وضع نفسه الاّ رفعه الله» : هيچ بنده خويشتن را فرو ننهاد (فروتنى پيشه نكرد) جز اين كه خداوند او را بالا برد . (بحار:2/246)

وَضع :

هيأت عارض بر چيزى به سبب دو نسبت ، يكى نسبت بعضى اجزاء آن به بعض ديگر و دوم نسبت اجزاء به امور خارجى آن چون قيام و قعود كه هر يك هياتى است كه بر شخص عارض مى شود به سبب نسبت بعضى اعضاء به بعضى ديگر و به سبب نسبت امور خارجى آن . (تعريفات جرجانى)

وَضع :

يكى از قواعد فقهيّه متخذ از حديث نبوى : «وُضِعَ عن امتى تسعة اشياء : السهو و الخطاء و النسيان و ما اكرهوا عليه و ما لا يعلمون و ما لا يطيقون و الطيرة و الحسد و التفكّر فى الوسوسة فى الخلق ما لم ينطق الانسان بشفة» : از امت من نه چيز فرو نهاده شد (مؤاخذه اى در قبال آنها نخواهند داشت) : آنچه كه در مورد آن دچار اشتباه گردند ، و آنچه را كه سهواً از علمشان بگذرد، و آنچه بدان اكراه و اجبار گردند ، و آنچه را كه ندانند ، و آنچه كه از توانشان خارج باشد ، و چيزى را به فال بد گرفتن ، و حسد (اگر به مرحله عمل نيايد) وبه وسوسه دچار گشتن در آفرينش اشياء (كه جز خدا عاملى را در اين امر دخيل پندارد) تا گاهى كه به زبان نياورد . (وسائل:7/293)

وَضعى :

منسوب به وضع . حركت وضعى در مقابل حركت انتقالى . حركت بر دور محور خود . حكم وضعى در مقابل حكم تكليفى .

وُضوء :

مصدر وَضُوءَ ، يعنى بسيار پاكيزه شد . شرعا : شستشوئى مخصوص كه شرط صحت نماز و طواف و موجب جواز مسّ كتابت قرآن و اسماء مقدّسة است .

چيزهائى كه آن را باطل مى كنند عبارتند از :

ادرار كردن و مدفوع و باد از مقعد بيرون دادن و خوابى كه بينائى و شنوائى را فراگير باشد و هر عقل برانداز و استحاضه و هر موجب غسل آن را باطل سازد .

واجبات آن عبارتند از : نيت كه بايستى مقارن با شستشوى صورت باشد و نيت كند كه حسب دستور شرع اين عمل انجام مى دهم ، و ديگر شستشوى صورتست به طول از رستنگاه موى سر تا چانه و به عرض هر اندازه كه انگشت بزرگ و ميانه دست به آن برسد ، و سپس شستن دست راست از آرنج تا سر انگشتان و پس از آن شستن دست چپ به همين كيفيت و بعد از آن مسح مقدارى از پيش سر با دست راست (اگر ممكن باشد و گرنه با دست چپ) و پس از آن مسح پشت پاها از سر انگشت تا برآمدگى پشت پا يا پيوند ، با رطوبتى كه به دست باقى مانده . مستحبات آن عبارتند از : دندان شوئى و آب به دهان و بينى زدن و بسم الله گفتن و پيش از آنكه دست به آب (اگر آب قليل باشد) برده شود دو بار كف دست شستن و نيز مستحب است هر يك از صورت و دو دست را بار دوم نيز بشويند كه بار سوم بدعت است .

اگر در اثناى وضو شك در شستن عضوى نمود آن را از سر گيرد ولى اگر پس از پايان وضو شك نمود اعتنا نكند .

اگر كسى شك كند وضو ساخته يا نه وضو بگيرد و اگر شك كند وضويش باطل شده يا نه اعتنا نكند و اگر وضو و حدث هر دو را يقين دارد و در اينكه كداميك آخر بوده شك دارد بايد وضو بسازد . (لمعه دمشقيه با اندك تصرف)

از زرارة بن اعين و بكير بن اعين نقل است كه گفتند : به امام باقر (ع) عرض كردم وضوى پيغمبر (ص) را برايمان بيان كن كه چگونه بوده است ؟ پس حضرت فرمود طشتى يا جيرى آوردند كه آب در آن بود ، دست در آن فرو برد و كفى از آن برداشت و بر صورت خود ريخت و صورت را بدان شست سپس با دست چپ مشتى از آن آب برداشت و بر دست راست خود ريخت و ذراع را از آرنج تا كف دست بشست و دست خود را به بالا (از كف به آرنج) برنگردانيد و سپس با دست راست كفى از آن آب برداشت و دست چپ را بدان شستشو داد به همان كيفيت كه دست راست را شسته بود و با رطوبتى كه در كف دستش بود سر و پشت پاها را مسح نمود و رطوبتى بر آن نيفزود ، سپس فرمود : پيغمبر (هنگام مسح پا) دست خود را به زير بند نعلين (كه معمولا بالاتر از برآمدگى پشت پا است) فرو نكرد . آنگاه تذكر داد كه خداوند مى فرمايد : (فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق) و بنابر اين بايستى همه صورت و همه دست را تا آرنج شست . و فرموده : (و امسحوا برؤسكم و ارجلكم الى الكعبين) و حسب اين جمله (كه باء بر ممسوح در آمده) اگر به بخشى از سر و بخشى از پاها تا دو كعب مسح شود كافى باشد . زراره و بكير گويند عرض كرديم : دو كعب كجا است ؟ فرمود : اينجا است و اشاره كرد به پيوند ساق و كف پا . گفتيم : يك مشت آب كافى است ؟ فرمود : آرى و اگر خواستيد شاداب تر باشد دو كف در هر سه مورد .

در حديث حضرت رضا (ع) آمده : هر آن مؤمن كه در وضوى خود انّا انزلناه فى ليلة القدر بخواند از گناهانش بيرون آيد بدان گونه كه از مادر متولد شده باشد . (بحار:80/273 ـ 315)

«دعا هنگام وضوء»

از امام صادق (ع) روايت است كه روزى اميرالمؤمنين (ع) با فرزندش محمد حنفيه نشسته بود حضرت به محمد فرمود : ظرف آبى حاضر كن كه جهت نماز بدان وضو بسازم . محمد آب حاضر نمود ، حضرت به دست راست مقدارى آب برداشت و به دست چپ ريخت و گفت : «باسم الله و بالله والحمدلله الذى جعل الماء طهورا ولم يجعله نجسا» سپس به بيت الخلا رفت و تطهير كرد و در آن حال گفت : «اللهم حصّن فرجى و اعفّه ، واستر عورتى و حرّمنى على النار» سپس آب به دهان زد و گفت : «اللهم لقّنّى حجتى يوم القاك و اطلق لسانى بذكرك و شكرك» آنگاه آب به بينى زد و گفت : «اللهم لا تحرّم علىّ ريح الجنة و اجعلنى مِمَّن يشمّ ريحها و روحها و طيبها» آنگاه روى خود را شست و در آن حال مى گفت : «اللهم بيَّض وجهى يوم تسودّ فيه الوجوه و لا تسوّد وجهى يوم تبيضَّ فيه الوجوه» سپس دست راست خود را شست و گفت : «اللهم اعطنى كتابى بيمينى و الخلد فى الجنان بيسارى و حاسبنى حسابا يسيرا» آنگاه دست چپ شست و گفت : «اللهم لا تعطنى كتابى بيسارى و لا تجعلها مغلولة الى عنقى و اعوذ بك من مقطّعات النيران» سپس سر خود را مسح نمود و در آن حال گفت : «اللهم غشّنى برحمتك و بركاتك و عفوك» پس از آن به مسح پاها پرداخت و گفت : «اللهم ثبّتنى على الصراط يوم تزلّ فيه الاقدام و اجعل سعيى فيما يرضيك عنى» آنگاه سر خود را بلند كرد و به فرزند نگريست و فرمود : اى محمد هر كه مانند من وضو بسازد و دعاى مرا در حال وضو بخواند خداوند تبارك و تعالى از هر قطره از آب اين وضوء ملكى بيافريند كه حضرتش را تقديس و تسبيح و تكبير كنند و خداوند عز و جل ثواب آن را تا قيامت جهت وى بنويسد . (من لا يحضر : 1/26)

وَضوء :

آبى كه بدان وُضوء كنند .

وضوء تجديدى :

از حضرت صادق(ع) روايت است كه هر كه وضوء خود را نو سازد بى آنكه حدثى از او صادر شده باشد خداوند توبه او را نو كند بى آنكه خود (از گناه مجدد) استغفار كرده باشد . (بحار:80/304)

وضوء جبيره :

حسن بن على وشّاء گويد : از حضرت رضا (ع) پرسيدم : اگر بر دستها داروئى ماليده شده باشد در مورد وضو چه حكمى دارد ؟ فرمود : بر همان دارو دست بمالند و وضوء بدين كيفيت كافى است . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از پيغمبر (ص) پرسيدم اگر بر عضو وضوء كه شكسته بود بسته بندى ئى باشد اين شخص چگونه وضو بسازد يا غسل بكند ؟ فرمود: هم در مورد وضو و هم در غسل با آب بر آن دست بكشد وى را كفايت نمايد . عبدالاعلى مولى آل سام گويد : به حضرت صادق (ع) عرض كردم : سكندرى خوردم و ناخنم كنده شد و زهره حيوان بر آن بستم چگونه مسح بكشم ؟ فرمود : اين گونه امور را از قرآن مى توان فهميد (ما جعل عليكم فى الدين من حرج) بر روى همان زهره مسح بكش . (بحار:80/365 ـ 367)

وُضوح :

ضِحة ، روشن و پيدا و آشكار گرديدن كار .

وَضِىء :

خوب و پاكيزه روى . وجه وضىء : روى تازه . ج : اوضياء .

وَضيع :

فرومايه و ناكس . از مرتبه فرود افتاده . مقابل شريف و رفيع .

در حديث است : «العلم يرفع الوضيع و تركه يضع الرفيع» : دانش، فرومايه را بالا مى برد و ترك دانش، شخص والامرتبه را فرود مى آورد . (بحار:78/6)

وَضِيعَة :

گياه شور مزه . ثمن كم كرده يا آنچه كم كنند و فرود نهند از چيزى .

وَضين :

نوار و تنگ هودج پهن كه از دوال يا موى بافند يا آن جز از چرم نباشد . (منتهى الارب)

و اگر وضين قلق و غير ثابت باشد هر آنچه بر آنست خواه ناخواه مضطرب خواهد بود . از اين رو به مردى كه در امرى ثابت قدم نباشد قلق الوضين گويند . و از اين معنى است سخن اميرالمؤمنين (ع) در پاسخ آن مرد اسدى كه عرض كرد : كيف دفعكم قومكم عن هذا المقام و انتم احقّ به ؟ : «يا اخا بنى اسد ! انّك لقلق الوضين» . (نهج : خطبه 162)

وِطاء :

مُواطاة به معنى موافقت كردن . گستردنى ، خلاف غطاء . جامه كه بر هودج و غير آن اندازند .

وَطاء :

زمين پست ميان زمين بلند .

وَطأ :

سپردن چيزى را زير پاى . پاى نهادن بر چيزى و به زير پاى نهادن چيزى را. كنايه از آميزش با زن .

(... ولا يطئون موطئاً يغيظ الكفّار ولا ينالون من عدوّ نيلا الاّ كتب لهم به عمل صالح ...) : چه اين كه آنان (روندگان به سوى جهاد) را هيچ رنج و تشنگى و خستگى و گرسنگى در راه خدا دست ندهد و هيچ گامى كه كفّار را به خشم آرد ننهند جز آن كه در ازاء آن عملى شايسته در نامه عملشان ثبت گردد . (توبه:120)

(انّ ناشئة الليل هى اشدّ وطئاً و اقوم قيلا): همانا شب خيزى در ثبات قدم مؤثرتر و از لحاظ گفتار استوارتر است . (مزّمّل:4)

امام صادق (ع) «من وَطَأ فراش امرىء مسلم وُطِىءَ فراشه ، كما تَدِين تُدان» : هر كه به بستر خواب مرد مسلمانى پاى نهد (كنايه از اين كه به ناموسش تجاوز كند) به بستر خوابش پاى نهاده شود ، و چنان كه ستم مى كنى كيفر مى بينى . (وسائل:20/313)

وَطأَة :

جاى قدم . تنگى و فشارش و گرفت سخت . در حديث رسول (ص) آمده : «اللهم اشدد لنا وطأتك على مضر» اى خذهم اخذا شديدا . (اقرب الموارد)

وَطَأَة :

راه پا سپرده و لگدكوب شده . مسافران .

وَطد :

پاى برجاى كردن و استوار گردانيدن . طِدَة . «وطدت الارض اطدها» : زمين را لگدكوب كردم تا سفت و صلب گردد . «وطده الى الارض» : او را به زمين كوبيد آنچنان كه حركت نتوانست كردن . (نهايه ابن اثير)

وَطِد :

استوار و محكم و پابرجاى .

وَطَر :

حاجت ، نياز . حاجت مهمّ . از آن فعل بنا نمى شود . (مفردات راغب و اقرب الموارد) ج : اوطار . (فلما قضى زيد منها وطراً زوّجناكها لكيلا يكون على المؤمنين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهنّ وطراً) : و چون زيد (بن حارثة) از آن زن (زينب بنت جحش) نياز خويش را ايفا نمود وى را به كابين تو در آورديم تا مؤمنان در مورد زنان پسر خوانده هايشان در تنگنا قرار نگيرند پس از آن كه آنان (پسر خوانده ها) نياز خويش را برآورند . (احزاب:38)

وَطن :

جاى گرفتن و مقيم شدن . جاى باش .

وَطَن :

جاى باش مردم . آنجا كه آدمى در آن زندگى مى كند . (مجمع البحرين) ج : اوطان . موطن ، ج: مواطن نيز به معنى وطن است ، چنان كه به معنى جايگاه نبرد نيز باشد . (لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة) . (توبه:25)

مرحوم شيخ حرّ عاملى در مقدمه امل الآمل نوشته : در حديث آمده است : «حب الوطن من الايمان» .

روايت شده هنگامى كه ابان بن سعيد بن العاص (از صحابه رسول) از مكه به مدينه وارد شد و به حضور پيغمبر (ص) شرفياب گرديد ، حضرت به وى فرمود : اى ابان ! مكه و مردم مكه را در چه حال به جاى گذاشتى؟ عرض كرد : باران بسيار خوبى باريده بود و گياهان اِذخِر (گياهى خوشبوى) به دست آمده بود و گياه ثُمام برگ برآورده بود . پيغمبر (ص) كه سخنان ابان را گوش همى داد به ياد وطن افتاد و اشك در چشمان مباركش حلقه زد . (ربيع الابرار:2/472)

اميرالمؤمنين (ع) : توانگرى در غربت وطن است و تهى دستى در وطن غربت. (نهج : حكمت 56)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : شهر و روستا كه آباد شده بر اثر حسّ وطن دوستى بوده . (بحار:78/45)

back page fehrest page next page