در حديث ديگر فرمود : از بزرگوارى مرد است كه بر گذشته خويش بگريد و به وطنش مهر بورزد و دوستان قديمش را نگه دارد . (بحار:74/264)
نيز از آن حضرت رسيده كه هيچ شهرى ترا به از شهر ديگر نباشد ، بهترين شهر براى تو آن شهر است كه ترا به خود جاى دهد . (77/13)
وطن در اصطلاح فقه : قرارگاه ثابت و غير موقت انسان است ، خواه مسقط الرأس و زادگاه او باشد و يا خود آنجا را جهت اقامت دائمى انتخاب نموده و در آن سكنى گزيده باشد .
اگر از وطن خود اعراض نمود و آن را ترك گفت ، اگر چنانچه وى در آن محل منزل قابل سكنائى را مالك باشد كه در دوران توطن اقلاً شش ماه در آن زندگى مى كرده است ، بعضى فقها گفته اند حكم وطنيّت آنجا باقى مى باشد ، و اگر چنين خانه اى را در آنجا مالك نباشد آنجا از وطنيت ساقط است .
حكم وطن آنست كه نماز در آنجا تمام است و شكسته نمى باشد .
فرزند تا گاهى كه خود وطنى را براى خود انتخاب ننموده باشد تابع پدر است . چنان كه زن نيز تابع شوهر خود مى باشد .
شرط نيست در وطن كه آن مكان مباح و جايز التصرف باشد .
اكثر فقهاء زيست ابدى و تا آخر عمر را در صدق وطن شرط نمى دانند ، و اگر در صدق وطن شرط بدانند آن را در تمام بودن نماز شرط نمى دانند ، پس اگر كسى در جائى زندگى مى كند كه از نظر عرف ، وى در آنجا مسافر بشمار نمى آيد ، نمازش در آنجا تمام است .
و اما وطن در فقه سنّت :
وطن بر چند گونه است اول وطن اصلى كه به اهلى و وطن فطرت و قرار نيز نام برده مى شود و آن عبارت است از محل تولد و قرارگاه خانواده و جايگاه نشو و نماى آدمى كما فى المضمرات و اين معنى نيكوتر از معنيى باشد كه در محيط و غيره ذكر كرده اند و به اختصار وطن را منحصر به قرارگاه خانواده و فرزندان منحصر دانسته اند . چه در معنى مذكور اختلاف را راهى نباشد چنانكه در آخر كتاب ظهيريه گفته كه از مردى پرسيدند اهل كجايى گفت به قول ابوحنيفه اهل بصره ام و به قول ابويوسف اهل كوفه و اين پاسخ مشعر است كه آن مرد در بصره زاييده شده و در كوفه نشو و نما يافته چه ابوحنيفه در وطن محل تولد را معتبر دانسته و ابويوسف محل نشو و نما را ، و مانند وطن اصلى است هر جايى كه آدمى با خانواده و متاع خود بدانجا انتقال يابد در اين صورت اگر از محل انتقالى به وطن اصلى بازگردد و نيت اقامت در آنجا نكند آنجا وطن اصلى او محسوب نشود . (كشاف اصطلاحات الفنون)
وَطواط :
شب پره .
وَطواط :
محمد بن محمد بن عبدالجليل بلخى ملقب به رشيدالدين . به «رشيدالدين» رجوع شود .
وَطى :
جماع كردن . پايمال كردن .
وَطيد :
استوار و پابرجاى كرده .
وَطيس :
تنور آهنين . گويند : الآن حمى الوطيس ، يعنى اكنون نايره قتال بالا گرفت .
وَظيف :
خردگاه ساق و ذراع اسب و شتر و جز آن .
وَظيفة :
آنچه كه اجراى آن شرعا يا عرفا در عهده كسى باشد .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هرگز به خود اجازه مدهيد كه در وظائفتان كوتاهى كنيد كه سرانجام اين كار آن باشد كه رفته رفته دين در نظر شما سبك گردد . (بحار:2/54)
وظيفه حاكم به «حكومت» رجوع شود . وظيفه عالم به «عالم» رجوع شود . وظيفه قاضى به «قاضى» رجوع شود .
وِعاء :
خنور . آوند . ظرف . باردان . ج : اوعية . (فبدأ باوعيتهم قبل وعاء اخيه ثم استخرجها من وِعاء اخيه) : يوسف(ع) ـ جهت پيدا كردن آن ظرف ـ پيش از آن كه باردان برادرش را جستجو كند به جستجوى باردانهاى ديگر فرزندان يعقوب پرداخت، سپس آن را از باردان برادر بيرون آورد . (يوسف:76)
وَعثاء :
مشقت و سختى سفر .
در دعاء مأثور آمده : «اللهم انّا نعوذ بك من وعثاء السفر و كآبة المنقلب و الحَور بعد الكور و سوء المنظر فى الاهل و المال» . (المجازات النبويّة:137)
وَعد :
وعده دادن ، نويد دادن . در خير و شر هر دو استعمال شده كه اين آيه جامع هر دو معنى است : (و نادى اصحابُ الجنة اصحابَ النار أن قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا)(اعراف:44). البته غالب استعمال آن در خير است چنانكه وعيد منحصر به شرّ است.
وَعده :
قول و قرار ، عهده دار امرى براى ديگران شدن . اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به مالك اشتر نوشت : مبادا به رعيتت وعده اى دهى كه بدان وفا ننمائى كه خلف وعد خشم خدا و رعيت را برانگيزد .
ابوالحميساء گويد : پيش از بعثت پيغمبر(ص) روزى با وى قرار بستيم كه در محلى يكديگر را ملاقات كنيم ; من آن روز و روز بعد اين وعده را از ياد بردم ، تا روز سوم مرا ديد و فرمود : اى جوان مرا به رنج افكندى كه من سه روز است در انتظار تو بسر مى برم.
حضرت رضا (ع) فرمود : ما خاندانى هستيم كه چون به كسى وعده اى دهيم خود را مديون آن وعده مى دانيم چنانكه پيغمبر(ص) بدين صفت بود .
عبدالله بن سنان گويد : از امام صادق (ع) شنيدم فرمود : پيغمبر اكرم (ص) با مردى به كنار تخته سنگى وعده ملاقات داد و فرمود : من در اينجا منتظر تو مى باشم . حضرت همانجا بماند تا اينكه حرارت آفتاب شديد گشت ، اصحاب عرض كردند : بهتر نيست به سايه تشريف بياوريد ؟ فرمود : من در اينجا به وى وعده داده ام و اگر نيايد وعده گاه من و او قيامت باشد .
امام سجّاد (ع) فرمود : چهار خصلت است كه در وجود هر كه باشد اسلامش كامل بوده و گناهانش محو و نابود گردد و چون خدا را ملاقات كند از او راضى باشد : آنكه در برابر التزامات خويش به مردم وفادار بود و زبانش با مردم راست باشد و از هر چه كه نزد خدا و مردم زشت باشد حيا كند و با خانواده اش خوش خلق باشد .
عمّار ياسر گويد : من گوسفندانى چند از خانواده ام مى چرانيدم محمد (ص) نيز گوسفند مى چرانيد ، روزى به وى گفتم : چراگاهى در فلان شكاف كوه سراغ دارم كه علف فراوانى دارد، موافقى فردا گوسفندانمان را به آنجا ببريم ؟ فرمود : آرى. روز بعد وى زودتر از من به آنجا رفت ، چون من رفتم ديدم گوسفندان خود را به نزديكى آنجا برده و نمى گذارد گوسفندان وارد علفزار شوند . گفتم : چرا به علفزار در نيائى ؟ فرمود : بدين سبب كه من و تو قرار بسته بوديم به اتفاق بدانجا رويم ، روا ندانستم بى تو به آنجا روم .
مردى به نزد امام صادق (ع) رفت و از آن حضرت وامى طلب كرد . فرمود : اكنون چيزى به دستم نيست ولى كالائى به ما مى رسد چون آن را بفروشيم انشاءالله خواسته تو روا شود . آن مرد گفت : مرا وعده بده . فرمود : من به آنچه كه در انتظارش نمى باشم اميدوارترم از آنچه كه در انتظار آنم (و چون اطمينان ندارم وعده نمى دهم) .
امام مجتبى (ع) فرمود : وعده دادن بيمارى سخاوت است و درمان آن وفاى به آنست .
امام صادق (ع) فرمود : مؤمن برادر مؤمن مى باشد ، چشم او و راهنماى او است، به وى خيانت و ستم روا ندارد و فريبش ندهد و به وى وعده اى ندهد كه از آن تخلف ورزد . (بحار:75/235 و 47/58 و 78/113 و 74/268)
وعده خداوند :
مسئله اى كه از ديرباز ميان دانشمندان علم كلام محط بحث و نظر بوده كه آيا وعده هاى خداوند به بندگان مطلقا واجب الانجاز است خواه به خير وعده داده باشد و خواه به شر يا تنها وعده به خير لازم الوفاء مى باشد ... نقل است كه عمرو بن عبيد معتزلى به نزد عمرو بن علاء رفت و به وى گفت : اى اباعمرو آيا خداوند در مورد وعده هائى كه مى دهد ممكنست تخلف ورزد و آن را ايفاء ننمايد ؟ ابوعمرو گفت : نه . گفت : آنجا كه خداوند عقابى را بر عملى وعده مى دهد چطور ، آيا مى شود آن وعده را تخلف نمايد ؟ ابوعمرو گفت : اى ابا عثمان چرا عجموار سخن مى گوئى مگر نمى دانى كه وعد با وعيد فرق دارد ؟ عرب هرگز عمل نكردن به وعده شر را نه خلف مى داند و نه آن را عيب و منقصت مى پندارد بلكه اين كار را بزرگوارى و تفضّل مى خواند، آرى خلف وعد آنجا است كه به كار خيرى وعده دهد و آن را انجام ندهد . عمرو گفت : آيا از سخن عرب نيز شاهدى بر اين مدعى دارى ؟ ابوعمرو گفت آرى مگر نشنيده اى شعر شاعر را كه مى گويد :
و انى اذا اوعدته او وعدتهلمخلف ايعادى و منجز موعدى
آرى چنانكه ابوعمرو مى گويد عمل نكردن به وعيد و بيم ، شيمه بزرگان است و در عرف عقلا بس ستوده است . سرىّ موصلى نيز شعرى بدين مضمون دارد :
اذا وعد السرّاء انجز وعدهو ان اوعد الضرّاء فالعفو مانعه
يحيى بن معاذ در اين باره بيانى شيوا دارد كه مى گويد : وعد و وعيد دو حق مى باشند كه وعد حق بندگان است بر خداوند زيرا خداوند براى بنده خود ملتزم شده كه اگر فلان كار كرد فلان پاداش به وى عطا كند ، و چه كسى سزاوار تر از خدا در وفاى به وعد است ؟ و اما وعيد حق خداوند است بر بنده كه فرموده : اين كار مكنيد كه شما را معذب سازم ، و چون آنها مرتكب آن عمل شدند خداوند حق دارد آنها را عذاب كند و مى تواند از حق خويش صرف نظر نمايد و بگذرد و چه كسى به عفو و گذشت از خدا اولويت دارد ؟! (سفينة البحار)
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه چون خداوند به كسى وعده پاداشى بر عملى دهد آن وعده حتمى خواهد بود و اگر به كسى وعده عذابى بر عملى دهد در اختيار خود او است خواهد انجام دهد و خواهد ندهد . (بحار:5/334)
وعده شيطان :
چنانكه در قرآن آمده (يعدهم و يمنّيهم) اميرالمؤمنين (ع) فرمود : شيطان هرگز از خود به كسى وعده نمى دهد بلكه از جانب خداوند وعده مى دهد كه مردمان را به گناه بكشاند و اندك اندك آنها را به گناه فرو برد . (بحار:77/271)
وَعر :
زمين درشت و دشوار ، خلاف سهل . ج : اوعار و وُعور .
امام كاظم (ع) : «اتّق المرتقى السهل اذا كان منحدره وعرا» : از سربالائى هموار برحذر باش اگر سراشيبى آن صعب العبور و دشوار باشد . (وسائل:16/58)
وَعِر :
دشوار و صعب .
وَعساء :
پشته ريگ نرم كه تره هاى نيكو در آن رويد .
وَعظ :
پند دادن به سخنان دل نرم كننده ، امر به معروف و نهى از منكر ، امر به نيكى و نهى از بدى . (و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنىّ لاتشرك بالله انّ الشرك لظلم عظيم) ; وهنگامى كه لقمان به پسرش ـ كه او را پند مى داد ـ گفت : اى پسركم ! به خدا شرك مورز ، كه شرك ستمى بزرگ است . (لقمان:13)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : پيوسته دل خويش را به موعظه زنده دار و به زهد و بى رغبتى به دنيا بميران و به يقين نيرومندش ساز و به ياد مرگ رامش كن و فنا و زوال دنيا را به آن تلقين نما و آن را به مصائب و گرفتاريهاى روزگار هشيار و بيدار ساز . (غررالحكم)
هارون الرشيد طى نامه اى به امام موسى بن جعفر (ع) نوشت : مرا به سخنانى كوتاه موعظه كن . حضرت در پاسخ مرقوم داشت : در هر چيزى كه به چشمت آيد موعظه است.
امام صادق (ع) فرمود : در قيامت حسرت و افسوس آن كس بيشتر است كه ديگران را به كار نيك راهنمائى كرده و خود برخلاف آن رفته باشد . امام هادى (ع) فرمود : سخن حكمت در طبايع فاسده كارساز نباشد . رسول اكرم (ص) فرمود : هر واعظ قبله (مستمعين خويش) است (كه آنان در امر دينشان روى به وى دارند) . (بحار:78/319 ـ 370 و 2/55 و 89/197)
و اينك نمونه اى از مواعظ پيشوايان معصوم :
در حديث آمده كه مردى به نزد امام حسين (ع) آمد و عرض كرد : من مردى گنهكارم و تاب عقوبت پروردگار ندارم مرا موعظه اى بفرما باشد كه مرا از گناه باز دارد . حضرت فرمود : تو پنج كار انجام ده و هر گناه كه خواهى بكن : نخست آنكه روزى خدا را مخور و هر گناه كه خواهى بكن . دوم: از تحت سرپرستى خدا بيرون شو و هر چه خواهى بكن . سوم : آنكه به جائى برو كه خدا ترا نبيند و هر آنچه خواستى بكن . چهارم : هنگامى كه ملك الموت آمد كه جانت بستاند تو وى را از خودت بران و هر آنچه خواهى بكن . پنجم : چون فرشته موكل دوزخ خواست ترا به دوزخ برد تو سرباز زن و هر گناه كه خواهى مرتكب شو . يكى از اهالى كوفه به امام حسين (ع) نوشت : اى سرورم مرا به خير دنيا و آخرت راهنمائى فرما . حضرت در پاسخ وى نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم ، اما بعد ، هر كسى كه خوشنودى خدا را بر ناخوشنودى مردم برگزيند خداوند شرّ مردم را از او دفع سازد ، و هر آنكس خوشنودى مردم را بر ناخوشنودى خدا برگزيند خدا وى را به مردم واگذارد ، والسلام .
در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه خداوند تبارك و تعالى به موسى فرمود : اى موسى پند مرا در چهار مورد از ياد مبر : نخست آنكه تا ندانى گناهانت آمرزيده شده به عيوب ديگران مپرداز ; دوم تا ندانى كه گنجهاى من پايان يافته در غم اسباب روزى مباش . سوم : تا ندانسته اى كه سلطنت من به زوال رسيده به ديگر كس اميد مبند . چهارم: تا ندانسته اى كه شيطان مرده است از مكرش ايمن مباش .
امام سجاد (ع) فرمود : سخت ترين ساعات آدمى زاد سه ساعت است : ساعتى كه ملك الموت را ملاقات نمايد و ساعتى كه وى را به قبر سرازير سازند و ساعتى كه براى حساب به پيشگاه خداوند بأيستد . سپس فرمود : اى فرزند آدم اگر هنگام مرگ نجات يافتى خوش به حالت و گرنه تباهى ، و اگر از عهده سؤال قبر برآمدى خوش به حالت و گرنه تباهى ، و اگر در موقف حساب نجات يافتى خوش به حالت و گرنه هلاكى ...
روزى مردى به خدمت امام سجاد (ع) آمد و از اوضاع روزگار خود شكوه نمود . حضرت فرمود : بيچاره فرزند آدم كه هر روز سه مصيبت بر او وارد مى شود و از هيچيك آنها پند نمى گيرد و اگر آن مصيبتها را به حساب مى آورد هر مصيبتى بر او آسان مى بود : نخستين مصيبت او آنكه هر روزى يك روز از عمر او مى كاهد و اگر از مالش كاسته مى شد بر آن اندوهگين مى شد در صورتى كه مال جايگزين دارد و عمر را جايگزين نباشد . دوم مالى كه روزانه مصرف مى كند كه اگر از حلال بود مورد محاسبه قرار گيرد و اگر از حرام باشد عقوبت گردد . سوم كه از همه بزرگ تر است آنكه هر روزى را كه به پايان مى رساند منزلى را به آخرت نزديك مى سازد و نمى داند به بهشت نزديك مى شود يا به دوزخ . آورده اند كه امام سجّاد در مرض موت خود فرزندانش محمد و حسن و عبدالله و عمر و زيد و حسين را به نزد خويش گرد آورد و محمد را سرپرست آنها قرار داد و از جمله پندهائى كه در وصيتش به محمد بيان داشت اين بود كه اى فرزندم عقل پيام آور روح است و علم پيام آور عقل، و عقل مترجم و مفسر و بيانگر عمل ، و علم پايدارترين چيز و زبان پرخاشگرترين و هذيانگرترين عضو است و بدان اى فرزندم كه شايستگى و درستى بطور كلّى در دو كلمه خلاصه مى شود و آن اينكه سازماندهى امر زندگى آدمى را بايستى در يك پيمانه فرض نمود كه دو سوم آن هشيارى و توجه باشد و يك سوم آن چشم پوشى و بى اعتنائى زيرا آدمى از چيزى چشم نپوشد جز اينكه آن را درك نموده و حقيقت آن را دانسته باشد . و بدان كه ساعتها عمر ترا با خود مى برند ، و نيز بدان كه به نعمتى دست نيابى مگر اينكه نعمتى را از دست بدهى ، از آرزوى دراز بپرهيز كه چه بسيار آرزومند كه به آرزوى خويش نرسد و چه بسيار گردآورنده مال كه آن را نخورد و چه بسيار اندوخته كه از راه حرام فراهم شده يا حق خدائى آن ادا نگشته به جاى ماند و به دست وارث رسد و جز وبال و مسئوليت عايد صاحبش نگردد .
امام هادى (ع) فرمود : به خاطر بياور آن ساعتى را كه جنازه ات در ميان افراد خانواده ات نهاده باشد كه نه طبيبى تواند تو را درمان كند و نه يارى تو را سود رساند . (بحار:78/126 ـ 370 و 13/344 و 46/230)
اميرالمؤمنين (ع) ـ حينما سأله رجل ان يعظه ـ : «لا تكن ممّن يرجو الآخرة بغير العمل ، ويُرَجّى التوبة بطول الامل ، يقول فى الدنيا بقول الزاهدين و يعمل فيها بعمل الراغبين ، ان اُعطِىَ منها لم يشبع ، و ان مُنِعَ منها لم يقنع ، يعجز عن شكر ما اُوتِى و يبتغى الزيادة فيما بقى ، ينهى ولا ينتهى ، ويامر بما لا يأتى ، يحب الصالحين و لا يعمل عملهم ، و يبغض المذنبين وهو احدهم ، يكره الموت لكثرة ذنوبه ، ويقيم على ما يكره الموت من اجله ، ان سقم ظل نادما ، و ان صحّ أمن لاهيا، يُعجَبُ بنفسه اذا عوفى و يقنط اذا ابتُلى ، ان اصابه بلاء دعا مضطرّاً و ان ناله رخاء اعرض مغترّاً ، تغلبه نفسه على ما يظنّ ولا يغلبها على ما يستيقن ، يخاف على غيره بادنى من ذنبه و يرجو لنفسه باكثر من عمله ، ان استغنى بَطِرَ و فُتِن ، وان افتقر قنط و وهن ـ الى ان قال ـ ان عرضت له شهوة اسلف المعصية و سوّف التوبة ...» . (نهج : حكمت 150)
محمد بن يعقوب الكلينى : حدثنى محمد بن يحيى عن احمد بن محمد بن عيسى ، و على بن ابراهيم عن ابيه ، جميعا عن الحسن بن محبوب عن عبدالله بن غالب الاسدى عن ابيه عن سعيد بن المسيّب ، قال : كان على بن الحسين (ع) يعظ الناس و يزهّدهم فى الدنيا و يُرَغّبهم فى اعمال الآخرة بهذا الكلام فى كل جمعة فى مسجد رسول الله (ص) ، و حفظ عنه و كُتِبَ . كان يقول :
«ايها الناس ، اتقوا الله واعلموا انكم اليه ترجعون ، فتجد كل نفس ما عملت فى هذه الدنيا من خير مُحضراً وما عملت من سوء تودّلو انّ بينها و بينه امدا بعيدا ، و يحذّركم الله نفسه ، ويحك يا ابن آدم الغافل و ليس بمغفول عنه ، يا ابن آدم ، انّ اجلك اسرع شىء اليك ، قد اقبل نحوك حثيثا يطلبك ، و يوشك ان يدركك وكان قد اوفيت اجلك وقبض الملك روحك و صرت الى قبرك وحيدا فَرُدَّ اليك فيه روحك ، واقتحم عليك فيه ملكان : ناكر و نكير لمسائلتك وشديد امتحانك ، الا و انّ اول ما يسألانك عن ربك الذى كنت تعبده ، و عن نبيك الذى ارسل اليك ، و عن دينك الذى كنت تدين به ، و عن كتابك الذى كنت تتلوه ، و عن امامك الذى كنت تتولاّه ، ثم عن عمرك فيما كنت افنيته ، ومالك من اين اكتسبته وفيما انت انفقته ، فخذ حذرك و انظر لنفسك و اعدّ الجواب قبل الامتحان و المسائلة والاختبار ، فان تك مؤمنا عارفا بدينك متبعاً للصادقين مواليا لاولياء الله ، لقّاك الله حجّتك و انطق لسانك بالصواب و احسنت الجواب و بُشِّرتَ بالرضوان و الجنة من الله عزّ و جلّ واستقبلتك الملائكة بالروح والريحان ; و ان لم تكن كذلك تلجلج لسانك و دحضت حجتك و عَيِيتَ عن الجواب و بُشِّرتَ بالنار و استقبلتك ملائكة العذاب بنزل من حميم و تصلية جحيم .
و اعلم يا ابن آدم ، ان من وراء هذا اعظم و افظع و اوجع للقلوب ، يوم القيامة ، ذلك يوم مجموع له الناس ، و ذلك يوم مشهود ، يجمع الله ـ عزّ و جلّ ـ فيه الاولين و الآخرين ، ذلك يوم ينفخ فى الصور و تُبَعثَرُ فيه القبور ، و ذلك يوم الآزفة اذ القلوب لدى الحناجر كاظمين ، و ذلك يوم لاتقال فيه عثرة ولا يؤخذ من احد فدية ولا تقبل من احد معذرة ولا لأحد فيه مستقبل توبة ، ليس الاّ الجزاء بالحسنات والجزاء بالسيّئات ، فمن كان من المؤمنين عَمِلَ فى هذه الدنيا مثقال ذرة من شرّ وجده ، فاحذروا ـ ايها الناس ـ من الذنوب و المعاصى ما قد نهاكم الله عنها و حذّركموها فى كتابه الصادق و البيان الناطق ، ولا تامنوا مكرالله و تحذيره و تهديده عند ما يدعوكم الشيطان اللعين اليه من عاجل الشهوات و اللذات فى هذه الدنيا ، فان الله ـ عزّ و جلّ ـ يقول : (ان الذين اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون) و اَشعِروا قلوبكم خوف الله و تذكّروا ما قد وعدكم الله فى مرجعكم اليه من حسن ثوابه كما قد خوّفكم من شديد العقاب، فانه من خاف شيئا حذره ، ومن حذر شيئا تركه ، ولا تكونوا من الغافلين المائلين الى زهرة الدنيا ...» . (كافى:8/72)
وَعك :
سخت رنجور ساختن كسى را بيمارى . تب زدگى و به ستوه آمدن از آن .
عن ابى بصير عن ابى جعفر (ع) : «انّه كان اذا وعك استعان بالماء البارد ، فيكون له ثوبان : ثوب فى الماء البارد و ثوب على جسده يُراوح بينهما» : از ابوبصير روايت شده كه هرگاه امام باقر(ع) را تب شديد عارض مى شد از آب سرد استفاده مى كرد، او را دو جامه بود: يكى را در ميان آن مى نهاد و چون خيس مى شد آن را بر روى خود مى كشيد و ديگرى را در آب مى نهاد . (وسائل:2/431)
موسى بن بكر ، قال : قال لى ابوالحسن(ع) : «مالى اراك مصفرّاً» ؟! قلت : وَعَكٌ اصابنى . فقال: «كل اللحم» . فاكلته ، ثم رآنى بعد جمعة و انا على حالى مصفرّاً ، فقال لى : «الم آمرك باكل اللحم» ؟!، فقلت : ما اكلت غيره منذ امرتنى . قال : «كيف تاكله» ؟ قلت : طبيخا . قال : «لا ، كله كباباً» . فاكلته ثم ارسل الىّ فدعانى بعد جمعة فاذا الدم قد عاد فى وجهى ... : موسى بن بكر گويد: روزى امام كاظم(ع) به من فرمود: چرا اين قدر رنگت زرد است؟! عرض كردم تبى سخت مرا عارض شده كه رنجورم ساخته است. فرمود: گوشت بخور من به خوردن گوشت پرداختم، پس از يك هفته كه هنوز به حالت رنجورى بودم، حضرت مرا ديد و فرمود: مگر نگفتم : گوشت بخور؟! عرض كردم: از آن روز كه شما فرمودى جز گوشت غذائى نخورده ام. فرمود: گوشت را چگونه خورده اى؟ گفتم: پخته مى خورم. فرمود: نه، كباب بخور. من به دستور عمل كردم پس از يك هفته به بهبودى كامل دست يافتم . (وسائل:25/67)
وَعل :
بر بلندى برآمدن .
وَعل :
بز كوهى ، ج : اوعال ، وُعول ، وُعُل . نام ماه شوّال نزد قدماء جاهليت .
وُعور :
جِ وعر و واعر . دشوارها .
وَعورة :
دشوار گرديدن جاى .
وَعَوعَة :
آواز گرگ و سگ و شير و شغال ماده .
وَعى :
ريم و زرداب . خروش و فرياد . چاره . جمع كردن و نگهدارى نمودن . شنيدن . ياد گرفتن . (لنجعلها لكم تذكرة و تعيها اذن واعية) (حاقّة:12) . (تدعو من ادبر و تولّى و جمع فاوعى) . (معارج:18)
وَعِيد :
بيم كردن ، وعده بد دادن .
به «وعد» نيز رجوع شود .
وَعِيدِيَّة :
يكى از فرق اسلامى ، شاخه اى از خوارج اند ، مرتكب كبيره را كافر و جاويد دوزخ مى دانند ، و گناه كبيره را قابل عفو نمى دانند .
وَعير :
دشوار .
وَغا :
كارزار .
وَغد :
فرومايه و ناكس . ج : اوغاد و وغدان . الصادق (ع) : «لا تكوننّ اوّل مشير ... ولا تشر على مستبدّ برأيه ، و لا على وغد، و لا على متلوّن ، ولا على لجوج» . (بحار:75/104)
وَغر :
حقد و كينه . سخت شدن گرماى نيم روز .
وَغل :
چاره . به دروغ دعوى نسب كننده .
وُغول :
درآمدن در چيزى و نمايان شدن يا دور شدن و رفتن . در ميان درخت پنهان شدن .
وَفاء :
بسر بردن دوستى و عهد و صحبت . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : وفا همزاد امانت و زيور دوستى است . وفا زينت خرد و نشان بزرگى است . وفا نجابت است . چه زشت است بى وفائى پس از برادرى ! چه قبيح است بى وفائى در توانگرى . در حديث آمده كه وفا از زن محال است . (بحار:77/210 و 103/225)
اميرالمؤمنين (ع) در بى وفائى دنيا فرمود : مردم به چيزى نگفتند : خوش به حالش مگر اينكه روزگار روز بدى را براى آن در كمين داشت . (بحار:63/27)
امّا در بى وفائى مردم : ابوعمرو نهدى گويد : از امام سجّاد شنيدم مى فرمود : ما كنون در تمام شهر مكه و مدينه بيست نفر دوست نداريم .
امام صادق (ع) فرمود : پس از شهادت امام حسين (ع) همه مردم از دين برگشتند جز سه نفر : ابوخالد كابلى و يحيى بن ام طويل و جبير بن مطعم ، و بعدا ديگران به اينها پيوستند . (بحار:46/143)
به «مردم» نيز رجوع شود .
اميرالمؤمنين (ع) : «الوفاء توأم الصدق ، ولا اعلم جنة اوقى منه ، وما يغدر من علم كيف المرجع . ولقد اصبحنا فى زمان اتخذ اكثر اهله الغدر كيسا ، و نسبهم اهل الجهل فيه الى حسن الحيلة . ما لهم قاتلهم الله ؟! قد يرى الحُوّلُ القُلَّبُ وجه الحيلة و دونها مانع من الله ونهيه ، فيدعها رأى عين بعد القدرة عليها ، و ينتهز فرصتها من لا حريجة له فى الدين» : وفا همزاد راستگوئى است، و هيچ سپرى نگهدارنده و بازدارنده تر از آن سراغ ندارم، و آن كس كه به چگونگى بازگشت به نزد خدا آگاه باشد هرگز به بىوفائى موصوف نگردد و خدعه نورزد، و ما امروز به روزگارى زندگى مى كنيم كه بيشتر مردمان، خدعه و نيرنگ را زيركى پندارند، و ديگران، چنان افرادى را چاره جو خوانند، چه شان شده ـ خدا آنها را بكشد ـ ؟! بسا اشخاص چاره جوى خردمند كه به نيكى راه چاره را بدانند ولى چون نهى خدا را در پيش روى خود بينند در عين توانائى دست از انجام آن كار بردارند، ولى آن كس كه از نافرمانى خدا باكى ندارد از اين فرصت استفاده كند . (ربيع الابرار:4/342)