به «وعد» نيز رجوع شود .
وِفادَة :
به رسولى آمدن به نزد كسى . ورود بر بزرگى جهت مهمّى . در حديث آمده : «حق الصلاة ان تعلم انها وفادة الى الله تعالى» : حق نماز آن است كه بدانى اين كار عبارت است از ورود به درگاه خداوند متعال . (مجمع البحرين)
وِفاق :
موافقة . سازگارى . ساز وارى . يك جهتى ، ضد نفاق . (لا يذوقون فيها بردا ولا شرابا * الاّ حميما و غسّاقا * جزاءً وفاقا) : سركشان در دوزخ جز آب پليد و سوزان و غسّاق نوشابه اى نياشامند . و اين كيفرى است موافق كردار ايشان . (نبأ:24 ـ 26)
وَفاة :
وفات . مرگ . اسم است از توفّى به معنى دريافتن . مرگ را بدان جهت وفاة گويند كه خداوند ، روان آدمى يعنى خود آدمى را هنگام انقضاء اجل بقائش در روى زمين ، از بدن عنصرى دريافت مى دارد و از آن جدايش مى سازد . (الله يتوفّى الا نفس حين موتها). (زمر:42)
اميرالمؤمنين (ع) : «لا يكون الصديق صديقا حتى يحفظ اخاه فى ثلاث : فى غيبته و نكبته و وفاته» : دوست را نشايد دوست خواند مگر اين كه در سه مورد دوست خود را داشته باشد : در گرفتارى و هنگامى كه غايب استوپس ازمرگش.(نهج:حكمت134)
«معرفة العلم دين يدان به ، به يكسب الانسان الطاعة فى حياته و جميل الاحدوثة بعد وفاته» : شناخت دانش از جمله امورى است كه بايد بدان دل بست، به دوران حيات، آدمى را مطاع مى گرداند، و پس از مرگ نام نيك بهوى مى دهد.(نهج:حكمت147)
وَفد :
به رسولى و ايلچى گرى پيش كسى رفتن .
وَفد :
جِ وافد به معنى آينده به نزد كسى . گروه كه به نزديك سلطان روند جهت مهمّى. (يوم نحشر المتّقين الى الرحمن وفدا) : روزى كه خداى ترسان را به هيئت واردين به دربار عظمت خداوند، محشور سازيم . (مريم:85)
امام باقر (ع) : «الحاجّ و المعتمر وفد الله ، وحقّ على الله تعالى ان يكرم وفده و يحبوه بالمغفرة» : حج گزارنده و عمره گزارنده واردين بر خدا مى باشند، و بر خداوند است كه واردين بر خويش را گرامى بدارد و آنان را مشمول مغفرت خود سازد . (بحار:99/8)
وَفر :
محافظت نمودن آبروى كسى و دشنام ندادن به وى . واپس دادن بخشيده كسى را با خوشنودى . تمام كردن و افزودن جهت كسى . بسيار و فراخ از مال و رخت و بسيار از هر چيزى .
اميرالمؤمنين (ع) در نامه اى به استاندار خود در بصره : عثمان بن حنيف : «فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا ، ولا ادّخرت من غنائمها وفراً» : كه به خدا سوگند، من از دنياى شما زر و سيمى نيندوختم و از غنايمتان مال انبوهى ذخيره ننمودم . (نهج : نامه 45)
وَفْرَة :
فراوانى و كثرت . موى تا نرمه گوش . در وصف شمايل پيغمبر اسلام آمده : «كان ذا وفرة» . (بحار:16/180)
وَفق :
موافق يافتن كار خود را . سازوار آمدن . سازوارى .
وُفود :
به رسولى آمدن نزد كسى . اوفاد جِ وفد است يا آن كه وفود و اوفاد جمع الجمع است .
سال نهم هجرت را در تاريخ اسلام سنة الوفود يعنى سال ورود هيئتهاى قبايل عرب به نزد رسول اعظم ، مى خوانند ، كه پس از فتح مكه و تسليم شدن قريش به اسلام ، عموم قبايل عرب در برابر اسلام و پيغمبر اسلام سر تسليم فرود آورده و هر قبيله وافد خويش را به نزد رسول خداى اعزام داشتى و اسلام قبيله را به حضور آن خجسته مقام اعلام نمودى . سوره مباركه نصر كه در آن سال نزول نمود مبيّن اين حال است : (اذا جاء نصرالله والفتح و رأيت الناس يدخلون فى دين الله افواجا ...) .
وُفور :
بسيار گرديدن و افزودن و تمام شدن . بسيارى .
وَقاحَت :
بى حيا بودن . بى حيائى و بى شرمى .
وِقاد :
هيزم .
وَقّاد :
فروزنده و بسيار افروخته شونده. زيركِ در گذرنده در امور و روشن خاطر .
وَقار :
آراميدگى و آهستگى ، بزرگوارى، حلم و تمكين و گرانبارى . وقار از جمله خصال والاى انسانى و از معدود امتيازاتى است كه در رده پيشين اخلاق ستوده قرار دارد و در احاديث بسى از آن ستايش شده : اميرالمؤمنين (ع) فرمود : وقار زيور خرد است . (غررالحكم)
در حديثى مفصل از رسول اكرم (ص) كه در باره ابعاد گوناگون اخلاق روايت شده آمده است : و اما وقار شاخه هائى كه از آن منشعب مى گردد بدين قرار است : نرمش و پيش بينى و امانت دارى و خيانت نكردنو راستى گفتار و پاكدامنى و رسيدگى به مال خود و آمادگى در برابر دشمن و مبارزه با بدى و دورى جستن از هر نابخردى . اينها فوايدى است كه از ناحيه وقار به عاقل مى رسد ، پس خوش به حال كسى كه وقار گزيند و سبكسرى و جهالت را رها نموده عفو و گذشت را پيشه خود سازد .
در حديث ديگر فرمود : بهترين زيور مرد وقارى است كه با ايمان توام باشد . اميرالمؤمنين(ع) فرمود : آنكس كه به دانش معروف گشت در چشم مردم موقر جلوه كند. در حديث ديگر فرمود : دانش فرا گيريد و در كنار آن جاافتادگى و وقار و بردبارى نيز بياموزيد ، زنهار كه دانشمندانى سركش باشيد كه در آن صورت دانشتان جهالتتان را جبران ننمايد . (بحار:1/118 و 77/115 و 1/182 و 2/37)
عمران حلبى گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم صفاتى كه آدمى را بيشتر آراسته مى سازد كدام است ؟ فرمود : وقارى كه با هيبت همراه نباشد و بخششى كه با چشمداشت تلافى توام نباشد و سرگرمى اى كه به غير كالاهاى دنيا بود . (بحار:69/367)
وَقّاص :
گردن شكننده . جنگجو .
وِقاع :
مواقعة . نبرد . جماع نمودن .
وَقّاع :
غيبت كننده مردم را .
وَقاية :
نگاهداشتن . نگاهدارى . آنچه بدان چيزى را نگاه دارند . در حديث است : «برّ الوالدين وقاية من السخط»: نيكى به پدر و مادر مايه نگهدارى از خشم خداوند است. (بحار:6/107) . «استجادة الحذاء وقاية للبدن و عون على الطهور و الصلاة»: نيكو داشتن كفش، نگهدارنده سلامتى بدن، و مددى است پاكيزگى و نماز را (بحار:10/90) . «لا وقاية امنع من السلامة» . (بحار:77/282)
وَقب :
مغاكى در سنگ كه آب در آن گرد آيد . هر مغاك اندام همچون مغاك چشم و شانه جاى . در وقب داخل شدن .
وَقت
(مصدر) : هنگام معين كردن . وقت قرار دادن . امر موقوت : كارى كه داراى وقت معين باشد . توقيت نيز بدين معنى است .
وَقت :
هنگام . گاه . فرصت . ساعت . وقت را در اسلام ارج و ارزشى ويژه و اهميتى بسيار است : امام كاظم (ع) : زيانكار و فريب خورده كسى است كه يك ساعت از عمر خود را زيان برد . (نزهة الناظر:61)
در حديث رسول خدا (ص) به ابى ذر غفارى آمده كه اى اباذر ، زنهار كه حالت آرزومندى به تو دست دهد و كار امروز خود را به فردا محوّل سازى ، كه تو ، به امروز محاسبه مى شوى و اعتبار تو به امروز است نه به روزهاى بعد . (وسائل:1/114)
اميرالمؤمنين (ع) در صفت مؤمن : «كثير صمته ، مشغول وقته» : سكوت و خاموشيش بسيار است و وقت خود را به بيهوده سپرى نمى كند . (نهج : حكمت 339)
از آن حضرت روايت شده كه فرمود : سزد كه عاقل ساعات روز خويش را به چهار بخش تقسيم كند : بخشى از آن را به راز و نياز با خداى خود اختصاص دهد ، و در بخش دوم به حساب خود رسيدگى كند ، و بخش سوم را به همنشينى با دانشمندى كه وى را در شناخت دينش يارى دهد صرف نمايد ، و چهارمين بخش را ويژه لذتهاى ستوده و كامرانيهاى مشروع سازد .
اين حديث نيز از آن حضرت معروف است : «الامور مرهونة باوقاتها» : هر كار به وقت خاص خود موكول است كه تا نيايد صورت نبندد .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : زنهار كه روز خود را به چنين و چنان (امور بيهوده) و سخنان لا طائل كه چنان كرديم و چنين كرديم بگذرانى كه با شما نگهبانانى گماشته شده اند كه اعمال ما و شما را زير نظر دارند . (بحار:1/131 و 77/165 و 5/329)
و فرمود : سرگرم شدن به افسوس بر آنچه از دست رفته وقت ضايع نمودن است . و فرمود : بدترين چيزى كه آدمى وقت خود را در آن صرف مى كند زوايد زندگى است . و فرمود : عمر تو همين وقت تو مى باشد كه در آنى . (غررالحكم)
وقت نماز :
اوقات خاصه كه جهت نمازهاى روزانه از طرف شرع مقرر شده .
به «نماز» رجوع شود .
عايشه گويد : ما با پيغمبر (ص) در گفتگو بوديم ، او با ما سخن مى گفت و ما با وى سخن مى گفتيم محض اين كه وقت نماز فرا مى رسيد (چنان به عالم ديگر متوجه مى شد كه) گوئى نه او ما را مى شناخت و نه ما او را . (بحار: 7/400)
روزى رسول اكرم (ص) وارد مسجد شد در حالى كه جمعى از اصحاب در آنجا حضور داشتند ، فرمود : آيا مى دانيد پروردگارتان چه فرموده ؟ همه گفتند : خدا و رسول او آگاهترند . فرمود : خداى شما مى فرمايد : اين پنج نماز واجب هر آنكس بر آنها مواظبت كند چون مرا در قيامت ملاقات نمايد وى را نزد من عهد و التزامى بود كه طبق آن عهد وى را به بهشت در آورم ، و هر كه آنها را در وقت خود انجام ندهد و بدانها مواظبت ننمايد (مرا درباره او التزامى نباشد) امر او بخواست من مربوط است ، اگر خواهم عذابش كنم و اگر خواهم او را ببخشايم .
از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) روايت است كه ملك الموت به رسول اكرم (ص) گفت : هيچ خانواده اعم از شهرنشين و روستانشين و بيابان نشين ، در خشكى و دريا نباشد جز اينكه من در شبانه روز در اوقات نماز به آنها بنگرم . سپس پيغمبر(ص) فرمود : اين نگرش ملك الموت به آنها بدين منظور است كه اگر آنها مواظب و مقيّد به اداء نماز در وقت بوَند (و منتظر فرا رسيدن وقت آن باشند) آنها را هنگام مرگ شهادت به وحدانيت خدا و رسالت من تلقين كند و ابليس را از اينكه او را به انكار وسوسه كند دفع سازد . رسول اكرم (ص) فرمود : تا گاهى كه فرزند آدم نمازهاى پنجگانه را در وقت آن ادا مى كند شيطان از او بيمناك است و هيبت او را دارد و چون ديد كه وى در امر وقت نماز اهمال مىورزد بر او گستاخ گردد و او را به گناهان بزرگ درآورد . امام صادق (ع) فرمود : پيروان ما را هنگام فرا رسيدن وقت نماز بيازمائيد كه چگونه بر آن مواظبت دارند . (وسائل: 3/78)
و كتب اميرالمؤمنين (ع) الى امراء الاجناد : «اما بعد ، فصلّوا بالناس الظهر حين تفىء الشمس من مربض العنز ، وصلّوا بهم العصر و الشمس بيضاء حيّة فى عضو من النهار حين يسار فيها فرسخان ، وصلّوا بهم المغرب حين يفطر الصائم و يدفع الحاجّ ، وصلّوا بهم العشاء حين تتوارى الشمس الى ثلث الليل ، وصلّوا بهم الغداة والرجل يعرف وجه صاحبه . وصلّوا بهم صلاة اضعفهم ، ولا تكونوا فتّانين» . (ربيع الابرار:2/110 و نهج البلاغه)
وَقذ :
ضرب سخت . كتك سخت .
وَقر :
گران گرديدن گوش . سنگينى گوش . (والذين لا يؤمنون فى آذانهم وقر وهو عليهم عمى) : و آنان كه به خدا ايمان نمى آورند در گوش دلشان نوعى گرانى مى باشد و همان موجب نابينائى چشم دلشان خواهد بود . (فصلت:44)
وَقس :
زنا و هر گناه و بدى كه از حد در گذرد . گر .
وَقش :
ريزه هيزم . يك قسم گياه . آواز و صدا . وجد فى بطنه وقشا ، اى حركة من ريح و نحوها .
وَقص :
گردن شكستن . شكسته شدن گردن . كوفتن . كم شدن . عيب كردن و كم كردن ، لازم و متعدى استعمال شده .
وَقع :
دردناك گرديدن گوشت پا از درشتى و سنگناكى زمين . نازل شدن باران . آسيب زدگى چيزى به چيزى . خوردن چيزى به چيزى به افتادن و زدن ، مانند وقع حافر الخيل و وقع المطر بالارض .
وَقعة :
خواب آخر . آسيب . آسيب كارزار كه در پى يكديگر آيد . كارزار . دفعة. يك بار . رخداد . (اذا وقعت الواقعة* ليس لوقعتها كاذبة) . (واقعة:1 ـ 2)
وَقف :
ايستادن و ايستانيدن كه هم لازم و هم متعدى استعمال مى شود .
و در اصطلاح شرع عبارتست از تحبيس اصل مالى و تسبيل منفعت آن بدين معنى كه كسى مالى از اموال خود را از بيع و شراء و هرگونه معامله ناقله متوقف سازد تا منافع آن به افراد خاصى يا به مصالح عامه برسد . و بايستى به لفظ صريح مانند وقفت و مانند آن به هر زبانى يا عمل صريح انجام شود . قصد قربت در وقف شرط نيست هر چند در حصول ثواب شرط است. وقف بايد منجز و قطعى باشد پس اگر گفت : اگر مُردَم اين مال وقف باشد باطل است . آرى وصيت به وقف جايز و در ثلث نافذ است . در وقف شرط است كه مال موقوفه به قبض موقوف عليه يا ولى او برسد و اين شرط در وقف خاص حتمى و در وقف عام برحسب احتياط به قبض حاكم شرع برسد .
شرط ديگر وقف دوام است كه اگر آن را به مدت معينى قيد نمود يا بر كسى وقف كرد كه منقرض مى شود به صورت وقف واقع نمى شود بلكه به صورت حبس واقع مى شود و پس از انقضاء مدت يا مرگ موقوف عليه به وارث واقف حين الانقراض يا حين موت الواقف منتقل مى گردد .
عين موقوفه بايد مالى باشد كه با بقاء آن بتوان از آن بهره بردارى كرد و بايد امكان قبض آن باشد پس وقف نان و پرنده اى كه پرواز كرده و مالك بر آن تسلطى ندارد صحيح نيست . وقف مال مشاع صحيح است مانند مال مفروز .
واقف بايد كامل باشد پس نابالغ و مجنون و سفيه و محجور نمى توانند وقف كنند .
موقوف عليهم بايد حين وقف موجود باشند مگر به تبع موجودين .
واقف مى تواند خود را ناظر بر وقف قرار دهد و اگر از اين جهت قيد نكرد ناظر وقف خاص ، موقوف عليهم و وقف عام ، حاكم شرع است .
در وقف خاص موقوف عليهم مالك منافع مى باشند و مى توانند عين موقوفه را به اجاره دهند و اگر منافع از اعيان زكويه باشد زكوة آن با شرايط بر آنها واجب است به خلاف وقف عام.
در وقف خاص موقوف عليهم به طور مساوى مالك منافع مى شوند مگر اينكه واقف خود بين اناث و ذكور فرق بگذارد .
وقف از عقود لازمه است و قابل فسخ نيست . (شرح لمعه)
در حديث امام صادق (ع) آمده : از جمله امورى كه سود آن پس از مرگ به آدمى مى رسد صدقه موقوفه اى است كه به ارث به كسى منتقل نگردد .
بزنطى گويد : از حضرت رضا (ع) پرسيدم آن هفت باغى كه پيغمبر (ص) آنها را وقف نمود چگونه بوده ؟ فرمود : باغهائى بوده كه آن حضرت در زمان حيات خود جهت مهمانى و اتفاقات مالى مصرف مى نموده و پس از وفات آن حضرت عباس بن عبدالمطلب آنها را از فاطمه (ع) مطالبه نمود ، على و ديگران گواهى دادند كه آنها وقف است . و آن باغها عبارت بودند از : دلال و عوافى و حسنى و صافيه و باغ ام ابراهيم و منبت و برقه .
آورده اند كه اميرالمؤمنين (ع) پس از بازگشت از صفين چند پارچه ده را وقف نمود و در آن باره وقفنامه اى بدين مضمون مرقوم داشت : اين دستور نامچه اى است كه بنده خدا على بن ابى طالب اميرالمؤمنين در مورد مال خود مى دهد براى رضاى پروردگار كه خداوند مرا بدان به بهشت برد و از عذاب خويش ايمن دارد ... متولى اين املاك موقوفه حسن بن على مى باشد كه به نحو صحيح در راه خدا به مصرف رساند و چون مرگ وى فرا رسد و حسين زنده باشد او متصدى امور اين املاك باشد و در موارد مزبوره مصرف نمايد ... (بحار:103/181 ـ 184)
ابوبصير گويد : امام باقر (ع) به من فرمود: مى خواهى وصيت نامه فاطمه (ع) را برايت بخوانم ؟ گفتم : آرى . پس جعبه اى حاضر ساخت و سندى از آن بيرون آورد و خواند : بسم الله الرحمن الرحيم ، اين وصيت نامه فاطمه بنت محمد رسول الله است در باره هفت باغ خود كه عبارتند از : عواف و دلال و برقه و مبيت و حسنى و صافيه و باغ ام ابراهيم كه پس از من در اختيار على بن ابى طالب باشد و پس از او فرزندم حسن و بعد او فرزندم حسين و پس از او در اختيار بزرگترين فرزندانم باشد ، خدا بر اين امر گواه است و مقداد بن اسود و زبير بن عوّام . اين وصيت نامچه به خط على به نگارش در آمد . (بحار:43/235)
وَقف :
قطع كردن و بريدن كلمه را از مابعد آن بر فرض آنكه پس از آن كلمه چيزى بوده باشد ، و گويند قطع كردن كلمه اى را از حركت ، و در كتاب دقايق محكمه آمده است كه وقف در اصطلاح قطع كلمه است از مابعد آن با سكته طويل ، و در اتقان است كه متقدمين غالباً وقف و قطع و سكت را اطلاق مى كرده اند و از آن وقف اراده مى نموده اند ولى متأخرين بين آنها فرق مى گذارند و در فتاوى بَرْهَنَة مى آورد كه وقف عبارتست از اسكان حرف آخر و قطع كلمه از ما بعد به دم كشيدن و اگر قطع كند و دم نكشد اگر نزديك وقف باشد آن را وقفه نامند . (كشّاف اصطلاحات الفنون)
وُقوب :
فرود آمدن تاريكى . (قل اعوذ برب الفلق * من شرّ ما خلق * ومن شرّ غاسق اذا وقب) (فلق:1 ـ 3) . پنهان شدن و فرود آمدن خورشيد . در آمدن ماه در سايه خسوف . به گودى فرو رفتن چشم .
وَقود :
هيزم آتش انگيز . (و اولئك هم وقود النار) (آل عمران:10) . (فاتقوا النار التى وقودها الناس والحجارة) . (بقرة:24)
وَقور :
آهسته . بردبار . با وقار . مذكر و مؤنث در آن يكسان است .
ابوعبدالله الصادق (ع) : «المؤمن له قوة فى دين و حزم فى لين ... فى الهزاهز وقور و فى المكاره صبور ...» . (بحار:67/271)
وُقوع :
افتادن . ثبوت . رخ دادن . (ومن يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله)(نساء:100) ، اى ثبت . (و يمسك السماء ان تقع على الارض الاّ باذنه) (حج:65) ، اى سقط .
وُقوف :
جِ واقف . ايستادگان .
اميرالمؤمنين (ع) : «عبادالله ! الله الله فى اعزّ الانفس اليكم ... فانّما انتم كركب وقوف لا يدرون متى يؤمرون بالسير» . (نهج : خطبه 157)
وُقوف :
ايستادن . دانستن . دريافتن .
اميرالمؤمنين (ع) : «لا ورع كالوقوف عند الشبهة» . (نهج : حكمت 113)
وَقى :
نگاه داشتن . رسول الله : «من وُقِىَ شرّاً فانّ الله وقاه» . (بحار:77/79)
الرضا (ع) : «افضل المال ما وقى به العرض . (بحار:78/352)
رسول الله (ص) : «كلّ معروف صدقة ، وما وقى به المرؤ عرضه كتب له به صدقة» . (بحار:96/182)
وَقِيح :
سخت روى يا كم شرم .
وَقِيع :
كارد و شمشير تيز كرده به سنگ يا سوهان . بلند و رفيع .
وَقيعة :
بد گفتن و غيبت كردن . ملامت و عيبگوئى پشت سر مردم . الصادق (ع) : «لا تتبع اخاك بعد القطيعة وقيعة فيه ، فيسدّ عليه طريق الرجوع اليك ، فلعلّ التجارب تردّه عليك» . (بحار:74/166)
وِكاء :
بند مشك . در بند مشك و جز آن. اميرالمؤمنين (ع) : «حفظ ما فى الوعاء بشدّ الوكاء» (نهج: نامه 31) . «العين وكاء السّه» . (نهج: حكمت 466)
عن الصادق (ع) عن ابيه ، قال : «جاء رجل الى النبى (ص) فقال : كنت اعزل عن جارية لى ، فجاءت بولد ، فقال (ص) : انّ الوكاء قد ينفلت . فالحق به الولد» . (بحار:104/61)
وَكالت :
به فتح يا به كسر واو . نيابت ، جانشينى . كفايت و ضمان . و در اصطلاح فقه تفويض نمودن كسى است كارى را كه وكالت پذير باشد به ديگرى بدون قيد پس از مرگ . همچون خريد و فروش و اجاره و عقد ازدواج و طلاق . شرط وكالت آنست كه منوط به امرى نباشد پس اگر بگويد : اگر چنين شد تو وكيل من باشى وكالت باطل خواهد بود . وكالت از عقود جايزه است كه هر يك از موكل و وكيل هرگاه خواستند مى توانند فسخ كنند و به مرگ و جنون و از هوش رفتن باطل مى شود ، و اگر وكيل را عزل نمود تا وى خبردار نشده به وكالتش باقى است ، وكيل ضامن نمى باشد مگر اينكه از حد وكالتش تجاوز كند يا در نگهدارى مال اهمال ورزد . بر وكيل است كه در خريد و فروش نرخ متعارف را رعايت نمايد و اگر ارزان تر از معمول فروخت يا گرانتر خريد معامله فضولى خواهد بود مگر اينكه با موافقت موكل باشد ، و اگر خود موكل جنس مورد وكالت را فروخت يا تصرف ناقلانه ديگرى در آن كرد وكالت باطل مى شود . (لمعه دمشقيه)
وَكر :
آشيانه پرنده . عن رسول الله (ص): «انّ الله جعل قلب وليّه وكرا لارادته ، فاذا شاء الله شئنا» : همانا خداوند، دلِ دوست خويش را آشيانه اراده خود قرار داده است، پس هر آن گاه كه او بخواهد ما نيز بخواهيم . (بحار:26/256)
وَكز :
دور كردن و راندن . نيزه زدن . با مشت بر چانه زدن . از اين معنى است : (فوكزه موسى فقضى عليه) : پس موسى(ع) مشتى سخت به وى زد و كارش تمام شد . (قصص:16)
وَكس :
نقصان و زيان . دعائم الاسلام عن علىّ (ع) : «انّه قضى فى امرأة تزوّجها رجل على حكمها ، فاشتطّت عليه ، فقضى انّ لها صداق مثلها ، لا وكس ولا شطط» : اميرالمؤمنين (ع) در باره زنى كه با مردى بدين قرار ازدواج نموده بود كه مهرش به گفته خودش باشد ، چنين داورى نمود كه مهر وى به مقدار مهر زنان همتراز او باشد ، نه نقص و كمبودى به حق زن وارد گردد و نه زياده روى و تجاوزى در باره مرد بشود . (مستدرك:15/76)
منزل ماه كه در آن خسوف پذيرد و گرفته شود .
وَكع :
مشت بر بينى كسى زدن . گزيدن مار و كژدم . شكستن .
وَكف :
اندك اندك چكيدنوجارى شدن.
وَكل :
تكيه نمودن بر كسى و اعتراف كردن به ناتوانى خود . كار به ديگرى واگذاشتن و سپردن . وكل الله احدا الى نفسه: خداوند ، شخصى را به خودش واگذار نمود، عنايت خود را از او برداشت .
عن ابن ابى يعفور ، قال : سمعت ابا عبدالله (ع) يقول ـ و هو رافع يده الى السماءـ: «ربّ لاتكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا ، لا اقلّ من ذلك و لا اكثر» .
قال : فما كان باسرع من تحدّر الدموع من جوانب لحيته ، ثمّ اقبل الىّ ، فقال : «يا ابن ابى يعفور ! انّ يونس بن متّى وكله الله ـ عزّ و جلّ ـ الى نفسه اقلّ من طرفة عين فاحدث ذلك الظنّ» . قلت : فبلغ به كفراً ـ اصلحك الله ـ ؟ قال : «لا ، و لكنّ الموت على تلك الحال هلاك» . (بحار: 14/387)
وَكيع :
مشك استوار كه از وى آب نزهد. دل استوار . اسب سخت . لئيم .
وَكيع :
بن جراح بن مليح الرواسى مكنى به ابو يوسف از فقيهان و دانشمندان و محدثان و مفسران است . وى به سال 197 وفات يافت . او راست : كتاب السنن و تفسيرى بر قرآن كريم . (فهرست ابن النديم)
وَكيل :
نگاهبان . جانشين . كارساز و مدبّر . (و كذّب به قومك و هو الحق قل لست عليكم بوكيل) . (انعام:66)
وَكيل :
از اسماء الحسنى و از نامهاى خداوند متعال است به معنى متصدى سامان بخشيدن به امور بندگان و يا به معنى ملجأ و پناهگاه است . (خالق كل شىء فاعبدوه وهو على كل شىء وكيل) (هود:12) . (و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل) . (آل عمران:173)
وِلاء :
پياپى كردن كارى . پيوست يكديگر . عن ابى بكير عن زرارة ، قال : رأيت اباجعفر(ع) ـ او قال : سمعته ـ استفتح الصلاة بسبع تكبيرات ولاءً . (وسائل:6/21) در شرع ، از شرائط بعضى عبادات مركّبه مانند وضوء و نماز است ، يعنى پياپى انجام دادن اجزاء به نحوى كه هيئت محفوظ ماند .
وَلاء :
دوست دارى ، محبّت . يارى و نصرت . مُلك و پادشاهى . مِلك . آزادى . قرب و نزديكى . و شرعا به معنى قرابت حكميه است كه از عتق يا از موالات حاصل مى شود .
و اولى يعنى قرابت حاصله از عتق را ولاء العتاقة و ولاء النعمة نامند ، و دومى ، يعنى قرابت حاصله از موالات را ولاء الموالات گويند . اين واژه در مبحث ارث مطرح است ، ولاء عتق و ولاء ضامن جريره و ولاء امامت از ورّاث اند . اگر كسى بنده اى را آزاد كند و آن بنده آزاد شده چون بميرد وارثى از خويشان نداشته باشد ، همان آزاد كننده وارث او خواهد بود . اگر دو نفر با يكديگر پيمان ببندند كه در تمام امور به يكديگر كمك كنند و حتى متعهد شوند كه در حوادث و جرائم ، هر يك جرائم ديگرى را به عهده گيرد ، چون يكى از اين دو بميرد و وارثى از خويشان نسبى يا سببى نداشته باشد همان هم پيمانش وارث او مى باشد .