امام مسلمين ، مقام ولايت عامّه است ، و او است كه حق اولويت در تصرف دارد و متصدى امور سفيه و صغير و مجنون و غايب مى باشد «الامام وارث من لا وارث له» . از رسول خدا(ص) آمده كه : «الولاء لحمة كلحمة النسب ، لا تباع ولا توهب» : ولاء پودى است همچون پود نسب (در آميخته با فاميل) نه فروخته شود و نه بخشوده شود . (وسائل:23/75)
عُبَيد بن زراره گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم : اگر مردى هزار درهم زكاة مال خود را اخراج نمايد ، و چون در آن حال ، مورد خاصّى به نظرش نيايد كه آن را هزينه سازد ، و اتفاقا برده اى را ببيند كه در معرض فروش مى باشد ، آن برده را با آن پول بخرد و سپس آزادش سازد ، اولاً اين كار او جايز است و وى مجاز است چنين كارى بكند ؟ فرمود : آرى ، اشكالى ندارد . گفتم : اگر آن برده پس از آن كه آزاد گرديد به تجارت و كسب و كار پرداخت و اموالى به دست آورد، و سپس از دنيا رفت ، چه كسى وارث او مى باشد اگر خود وارثى از نزديكان و خويشان نداشته باشد ؟ فرمود : فقراى مسلمان كه مستحق زكاة باشند ، چه وى از مال آنها آزاد شده است . (وسائل:9/292)
وِلاد :
وِلادَة ، لِدَة ، اِلادَة ، مَولِد ، وِلادت، زادن ، زائيدن ، وضع حمل كردن .
وِلادَت :
وِلادة . زادن . زائيدن . وضع حمل كردن . (قل هوالله احد * الله الصمد* لم يلد و لم يولد) : بگو (اى محمد) كه خدا يكى است . خدا مرجع كلّ است . نه زاده و نه از كسى مى زايد . (اخلاص:1 ـ 3)
(و قال نوح ربّ لا تذر على الارض من الكافرين ديّاراً * انك ان تذرهم يضلّوا عبادك ولا يلدوا الاّ فاجراً كفّارً) : نوح گفت : از كافران ديّارى را بر روى زمين باقى مگذار . كه اگر آنها را باقى گذارى بندگانت را گمراه كنند و جز فاجر ناسپاسى را نزايند . (نوح:26 ـ 27)
به «زائيدن» نيز رجوع شود .
ولايت :
به فتح واو و كسر آن . در كتب لغت معانى گوناگون براى اين كلمه و به طور كلى مشتقات «و ل ى» آمده : نزديك شدن ، در رديف قرار گرفتن ، پى در پى بودن ; اينها همه از مصدر «ولى» اند . يارى ، دوستى ، سرپرستى ، خويشى ، ارث مخصوص ، پشت كردن ، روى آوردن ، آقائى ، بندگى ; كه همه اينها از مصادر : ولايت ، توليت ، تولّى و ولاء آمده ، ولىّ و والى نيز از اين مادّه اند . اما از موارد استعمال اين كلمات به وضوح استفاده مى شود كه ريشه همه اينها يكى مى باشد و آن عبارت است از رابطه سلطه آميز ميان يكى با ديگرى كه گاه به كمك قرائن در سلطه خالصه به كار رود چون (كذلك نولّى بعض الظالمين بعضا) و (فزيّن لهم الشيطان اعمالهم فهو وليّهم) و گاه در دوستى آميخته به سلطه چون (المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون ...) كه به قرينه امر و نهى معلوم مى شود ولى در اينها تنها به معنى دوستى نيست بلكه مراد آنست كه مؤمنان نحوى سلطه بر يكديگر دارند كه در شئون يكديگر دخالت مى كنند. و گاه به معنى نصرت آميخته به سلطه چون (مالك من الله من ولىّ ولا نصير) كه به مقتضاى مغايرت بين متعاطفين بايستى ولىّ با نصير متفاوت باشد.
در ولىّ دم و ولى ميت و مولى كه گاه در عالى استعمال مى شود و گاه در سافل اين معنى مشهود است . حاصل اينكه اگر اين ماده گاه در يارى و دوستى بكار رود چنين نيست كه با نصرت و محبت مترادف باشد و همچنين در ساير موارد بلكه در هر يك از موارد گوناگون استعمال اين ماده نوعى سلطه مشاهده مى شود .
شايان ذكر است كه كلمه مولى و ولىّ در دو معنى متضاد به كار مى روند : مولى به معنى مالك و مولى به معنى عبد . گاه گفته مى شود : (الله ولىّ الذين آمنوا) و گاه گفته شود : (اولياء الله) در بدو امر توهم مى رود كه اين دو از اضداد باشند ولى با ادنى تأمل روشن است كه اين دو هر يك ، يك معنى بيش ندارند و آن (داراى رابطه سرورى) است كه اين رابطه و رشته يك طرفش به مالك و سرور و طرف ديگرش به مملوك و رعيت متصل مى گردد پس هر دو به اين صفت متصفند و عالى و دانى را به قرائن بايد تشخيص داد .
(انّما وليّكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة وهم راكعون) ; تنها خدا و رسول او بر شما ولايت دارد و آنان كه نماز به جاى مى آورند و در ركوع زكاة مى دهند . (مائدة:55)
طبرسى ذيل اين آيه گويد : ولىّ متصدى تدبير امور است ، گويند : فلان ولىّ آن زنست يعنى امر ازدواج آن زن به دست او است ، ولىّ دم كسى است كه بتواند قصاص را مطالبه كند ، و سلطان ولىّ امر رعيت است، و آن را كه به جانشينى حاكمى معين شده ولى عهد گويند .
سپس مرحوم طبرسى به شأن نزول آيه مى پردازد و حديثى با سلسله رواة چنين مى آورد : روزى عبدالله بن عباس كنار زمزم نشسته و به لفظ «قال رسول الله» حديث مى گفت : در اين بين مردى كه به عمامه اش روى خود را پوشيده بود سررسيد و در آنجا بنشست و او نيز به نقل حديث پرداخت و محض اينكه ابن عباس از حديثى مى پرداخت وى بلافاصله مى گفت قال رسول الله و حديثى از آن حضرت نقل مى كرد . ابن عباس رو به وى كرد و گفت : تو را به خدا بگو كيستى ؟ آن مرد نقاب از چهره برافكند و گفت : اى مردم ! هر كه مرا شناسد شناسد و هر كه نشناسد منم جندب بن جناده بدرى ابوذر غفارى ، به دو گوش خود از پيغمبر (ص) شنيدم و اگر دروغ بگويم دو گوشم كر باد و به دو چشمم صحنه را ديدم و گرنه هر دو كور باد كه فرمود : «على قائد البررة و قاتل الكفرة منصور من نصره مخذول من خذله» آهاى مردم بدانيد كه روزى نماز ظهر با رسول خدا خواندم ، سائلى در مسجد چيزى طلب نمود ، به وى چيزى ندادند ، سائل دست به سوى آسمان برد و گفت : خداوندا گواه باش كه من در مسجد رسول الله حاجتم عرضه داشتم و چيزى به من ندادند . على آن وقت در ركوع نماز بود ، به انگشت كوچك دست راست خويش كه انگشتر در آن بود به سائل اشاره كرد ، سائل بيامد و انگشتر را از دست على بگرفت و رسول خدا كه در آن حال به نماز مشغول بود اين صحنه را بديد ، چون از نماز بپرداخت سر به آسمان برداشت و گفت : خداوندا برادرم موسى به درگاه تو مسئلت جست كه (ربّ اشرح لى صدرى ...)خداوندا مرا شرح صدر ده و بار گران وظيفه ام را آسان ساز و گره از زبانم بگشاى و يكى از خاندانم كه هارون باشد وزير من كن كه پشت خويش به وى محكم سازم و او را در رسالتم شريك گردان . پس او را اجابت نمودى و فرمودى (سنشدّ عضدك باخيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما)پروردگارا من محمد رسول و برگزيده توام ، مرا شرح صدر عطا كن و كارم را آسان ساز و يكى از خاندانم كه على باشد وزير من كن كه مرا پشتيبان باشد . ابوذر گفت : سخن رسول (ص) به پايان نرسيده بود كه جبرئيل از جانب پروردگار فرود آمد و گفت : اى محمد بخوان . گفت : چه بخوانم؟ جبرئيل گفت : بخوان (انّما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون) . سپس طبرسى گويد : اين حديث را به همين سند ابواسحق ثعلبى در تفسير خود آورده ، ابوبكر رازى در كتاب احكام القرآن و رمانى و طبرى نيز گفته اند كه اين آيه در باره على(ع) نازل شد هنگامى كه وى در حال ركوع انگشتر خود را به سائل داد . مجاهد و سدى نيز بدين اعتراف نموده اند و از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و همه علماى اهلبيت نيز چنين روايت شده . (مجمع البيان)
مرحوم علامه امينى در جلد دوم الغدير شأن نزول آيه را بدين گونه كه ذكر شد از تفسير ثعلبى ، تفسير طبرى ، اسباب النزول واحدى ، تفسير فخررازى ، تفسير خازن ، تفسير نيشابورى ، فصول المهمه ابن صباغ ، صواعق ابن حجر ، نورالابصار شبلنجى و ده دوازده كتاب ديگر از كتب مشهور اهل سنت نقل كرده .
سپس طبرسى گويد : اين آيه از واضح ترين دليل بر صحت امامت بلافصل على (ع) است زيرا چنانكه گفته شد «ولى» در اينجا به معنى سرپرست و مدير امور است هر چند در جاى ديگر به معنى دوست نيز آمده باشد چه اينكه كلمه «انّما» در زبان عرب از ادوات حصر و تخصيص است (كه به فارسى به معنى تنها است) چنانكه اگر گفته شود «انما الفصاحة للجاهلية» مراد آنست كه جز آنها فصيحى نباشد . بنابر اين «انما» ولايت را به خدا و رسول و مؤمنى كه در ركوع تصدق كرده اختصاص مى دهد و اگر مراد به ولايت دوستى بود اختصاص معنى نداشت كه همه مؤمنان ولى و دوست يكديگرند (المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض) و با توجه به شأن نزول كه از عامه و خاصه نقل شد ثابت مى شود كه تنها زعيم و زمامدار مسلمين پس از رسول اكرم على بن ابى طالب است . (مجمع البيان)
بنابر اين مسئله مهم ولايت پيغمبر اسلام و اهلبيت معصوم آن حضرت بر مسلمين كه در قرآن و سنت به تعابير مختلف از قبيل : ولايت ، مولى ، ولى و اولى آمده جز سرورى و حاكميت و يا رابطه ولاء ميان والى و رعيت مفهومى نخواهد داشت . و اگر مسلمانان به اين ماده قانون اسلام كه رسول اكرم مكرر در مكرر بر آن تاكيد نهاد و در مواقف و مواضع متعدد ، مسلمين را بدين امر مهم گوشزد ساخت چنانكه در حديث آمده «ما نودى بشىء كما نودى بالولاية» عمل كرده بودند و فريب تبليغات دروغين خود محوران تاريخ نخورده بودند تا قيامت جهان از آب زلال علوم اهلبيت عصمت و طهارت سيراب مى زيست و هرگز اميرالمؤمنين هاى قلابى چون معاوية بن ابى سفيان و عبدالملك مروان به نام زمامدار امور مسلمين بر آنها حكومت نمى كرد و پيشوايان راستين خود را خانه نشين و يا در پس پرده غيبت نمى ديدند چنانكه فرمود : «و عدمه منا» و سرانجام كارشان به آنجا نمى كشيد كه حجاج بن يوسف سفاك خون آشام را به نام اولوالامر و به حكم وظيفه شرعى طاعتش را بر خود لازم و واجب دانند . بگذاريم و بگذريم . زراره گويد : چون اين حديث را از امام باقر (ع) شنيدم كه فرمود : «بنى الاسلام على خمس ...» زير بناى اسلام پنج چيز است : نماز و زكاة و روزه و حج و ولايت . عرض كردم : كداميك اينها از همه برتر و مهم تر است ؟ فرمود : ولايت افضل است كه آن كليد همه آنها است و والى است كه بدانها راهنمائى مى كند تا آنجا كه فرمود : «ذروة الامر و سنامه و مفتاحه و باب الاشياء و رضا الرحمن الطاعة للامام ...» قله و تارك و كوهان و كليد و كارگشاى امور (دين) و خوشنودى خداوند رحمن همان اطاعت از امام است پس از اينكه به مقام امامت او اعتراف نموده وى را منصوب من الله بشناسى كه خداوند عز و جل مى فرمايد : (من يطع الرسول فقد اطاع الله ومن تولّى فما ارسلناك عليهم حفيظا) ، اين را بدان كه اگر مردى همه شب به عبادت و هر روز به روزه بگذراند و همه مالش را در راه خدا صدقه دهد و تمام سالهاى عمرش حج كند و به ولايت ولى امر معترف نباشد كه از او پيروى كند و اعمال خويش را به راهنمائى او انجام دهد چنين كسى را حقى و پاداشى بر خدا نبود و از مؤمنان به شمار نيايد . سپس فرمود: آرى كسانى كه به اين صفت متصف نباشند نيكوكارانشان به فضل و رحمت پروردگار به بهشت روند .
امام صادق (ع) فرمود : خداوند طاعت ولى امرش را به طاعت پيامبرش و طاعت پيامبرش را به طاعت خود پيوند داده كه هر كه از طاعت ولاة امر و پيشوايان منصوب من الله سر بتابد نه خدا را اطاعت نموده نه رسول او را . (سفينة البحار)
امام مجتبى (ع) فرمود : خداوند پنج چيز را واجب نمود و چه نيكو و زيبا واجب ساخت : نماز و روزه و زكاة و حج و ولايت ما خاندان نبوت ; ولى مردم به چهار آن عمل نمودند و پنجم را كوچك شمردند ، به خدا سوگند كه آنان آن چهار را به كمال نرسانند جز اينكه به پنجمين (ركن) تكميلشان سازند .
جارالله زمخشرى از دانشمندان بزرگ سنت از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود : فاطمه (ع) نور دل من است و دو فرزندش ميوه هاى قلبم و همسرش نور ديده ام و امامان از فرزندان فاطمه امينان پروردگار من و ريسمان رابط ميان خدا و خلق مى باشند ، هر كه به آنها پيوست نجات يافت و هر كه از آنها گسيخت به پرتگاه هلاكت سقوط كرد .
شيخ مسعود سجستانى در كتاب خود آورده كه پيغمبر (ص) فرمود : هر آنكس بخواهد به زندگى من زنده باشد و به مرگ من بميرد و به بهشتى كه خدا مرا وعده داده كه بهشت جاويد است درآيد بايستى به ولايت على و ذريه اش پس از او تن دهد و آن را بپذيرد چه اين سلسله (زمامداران معصوم) مردم را از باب هدايت برون نبرند و به درب گمراهى در نياورند .
نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود : خداوند در شب معراج به من فرمود : اى محمد اگر بنده اى آنقدر مرا عبادت كند كه از پا درآيد و بسان مشكى خشكيده گردد ولى چون بر من وارد شود ولايت خاندان ترا منكر بود وى را به بهشت خود جاى ندهم و در سايه عرشم پناه ندهم .
امام صادق (ع) فرمود : نخستين چيزى كه در موقف حساب از بنده سؤال شود نماز است و زكاة و روزه و حج واجب و ولايت ما اهلبيت نبوت كه اگر وى پيش از مرگ ولايت ما را پذيرفته و بر آن حال مرده باشد نماز و روزه و زكاة و حجش قبول شود و گرنه هيچ عملى از او پذيرفته نگردد .
نيز از آن حضرت نقل است كه به فضيل فرمود : آيا شما گروه شيعه با هم انجمن مى كنيد و از ما (خاندان نبوت) سخن مى گوئيد ؟ فضيل گفت : آرى فدايت گردم . فرمود : من آن مجالس را دوست دارم ; پس زعامت و امامت ما را زنده بداريد ، اى فضيل رحمت خداوند بر آن كس باد كه امر ولايت و سرپرستى ما بر مردم را زنده بدارد ، اى فضيل هر آنكس كه نام ما را ببرد يا هنگامى كه نام ما به نزد او برند به قدر بال مگسى اشك از ديدگانش برون آيد خداوند گناهانش را بيامرزد گرچه به اندازه كف دريا باشد .
داود بن فرقد گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم خداوند مى فرمايد : (قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء ...) از اين آيه برمى آيد كه سلطنت به دست خدا است و به هر كه خواهد عطا كند در صورتى كه ما اكنون آن را به دست بنى اميه مى بينيم ! حضرت فرمود : چنين نيست كه تو مى پندارى سلطنت را خداوند به ما عطا كرده و بنى اميه آن را از ما گرفته اند چنانكه كسى جامه اى دارد و ديگرى آن را از او مى ربايد ، معلوم است كه جامه از آن آن دزد نمى باشد . (بحار:23/105 ـ 288 و 8/357 و 27/168 و 74/351)
ابن عباس از حضرت رسول (ص) روايت كند كه فرمود : هر آنكس بدين اميد بود كه به زندگى من بزيد و به مرگ من بميرد و به بهشت عدنى كه پروردگارم آن را بنا كرده ساكن شود بايستى پس از من به اهلبيتم اقتدا نمايد ، كه آنان عترت منند و از گل آفرينش من سرشته شده اند و علم و دانش من به آنها رسيده ; واى بر آن گروه از امتم كه فضيلت و امتياز آنها را منكر گشته و رشته قرابت مرا با آنها ناديده گيرد ، خداوند شفاعت مرا به چنان كسانى نرساند . (كنزالعمال حديث 34198)
ابن عباس از پيغمبر (ص) روايت كند كه خداوند جل جلاله فرمود : اگر همه مردم در ولايت على بن ابى طالب متفق بودند دوزخ را نمى آفريدم . ديلمى در كتاب فردوس از ابوصالح روايت كند كه ابن عباس در مرض موت مى گفت : خداوندا من به ولايت على بن ابى طالب به تو تقرب مى جويم .
ابوالفرج در مناقب آل ابى طالب از محمد بن اسحق و شعبى و اعمش و سعيد بن جبير و ابن عباس ، و نيز ابونعيم اصبهانى و حاكم حسكانى و نطنزى به اسناد خود آورده اند كه پيغمبر اكرم(ص) در معنى آيه كريمه (وقفوهم انه مسئولون) (مردم را باز داريد كه از آنان پرسش شود) فرمود : از ولايت على و دوستى اهلبيت بازپرسى خواهند شد.
عبدالرحمن بن كثير گويد : در موسم حج به خدمت امام صادق (ع) بودم حضرت به يكى از ارتفاعات موقف برآمد و نگاهى به انبوه جمعيت حجاج نمود و فرمود : چه بسيارند اهل ضجه و فرياد ! و چه اندكند حاجيان ! عرض كردم : يابن رسول الله آيا خداوند دعاى اين جمع را مى پذيرد ؟ فرمود: واى بر تو مگر نمى دانى كه خداوند مشرك را نمى آمرزد ؟! آنكه ولايت على را منكر بود با آنكه بت مى پرستد يكسانند .
ابوهارون عبدى گويد : من بر مسلك خوارج بودم و مذهب درستى را جز آن نمى دانستم تا اينكه روزى ابوسعيد خدرى را ملاقات نمودم ، شنيدم مى گفت : مردم به پنج امر مأمور شدند ولى آنها به چهار آن عمل كردند و پنجم را از دست دادند . مردى به وى گفت : آن چهار كه بدان عمل كردند چه بود ؟ گفت : نماز و زكاة و حج و روزه ماه رمضان . گفت : آن را كه رها ساختند چه بود ؟ گفت : ولايت على بن ابى طالب . وى گفت : مگر اين نيز واجب است ؟ ابوسعيد گفت: آرى به خداى كعبه . وى گفت : پس مردم كافرند ؟ ابوسعيد گفت : گناه من چيست ؟!
امام باقر (ع) فرمود : آخرين فريضه كه بر پيغمبر (ص) نازل شد ولايت بود كه به همين مناسبت در منزل كراع الغميم (در راه مكه به مدينه) آيه (اليوم اكملت لكم دينكم)فرود آمد ، آنگاه حضرت فرمان ولايت را در جحفه (منطقه غدير) به مردم اعلام نمود و پس از آن فريضه اى نازل نگرديد . (بحار:39/258 و 24/123 ـ 271 و 27/248 و 37/112)
«قبول ولايت از طرف حاكم جائر»
از جمله مسائل معنونه در فقه شيعه مسئله تقبّل ولايت و زمامدارى از قِبَل حاكم جائر است ، كه آيا جائز است از طرف حاكم جَور ، زمامدارى گروهى يا منطقه اى را تصدّى نمود يا خير ؟
چه از سوئى والى در رأس اعوان آن حاكم قرار دارد ، و علاوه بر اين كه تأييد باطل و نگهدارى بنيان ظلم ـ فى حدّ ذاته ـ از گناهان كبيره است ، اتّخاذ چنين شغلى مساعدترين زمينه براى ارتكاب انواع گناهان مى باشد .
و از سوى ديگر تقبل اين منصب موجب دستيابى به دستگيرى درماندگان و فريادرسى دادخواهان و دفع ظلم از ستمديدگان و رفع گرفتارى از گرفتاران بوده ، و فرد صالحى كه در اين سمت باشد مايه اميد محتاجان و مرجع مستمندان خواهد بود .
لذا اين مبحث از مباحث عويصه و پيچيده فقه به شمار آمده و در كلام فقها ـ قديماً و حديثاً ـ معركه آراء بوده است .
مرحوم شيخ انصارى (در كتاب مكاسب محرّمه) پس از تمهيد مقدمه اى در اين باره كه اصل اوّلى فى الجمله حرمت تقبل منصب ولايت حاكم جائر است ، مى فرمايد : آرى يكى از دو امر مى تواند مجوّز ورود به چنين عملى باشد :
1 ـ از اين فرصت جهت قيام به مصالح بندگان خدا و سامان دادن امور مسلمانان و حلّ مشكلات آنان استفاده نمودن . كه پذيرفتن اين سمت در اين مورد ـ حسب ظاهر فتاوى فقها ـ مورد اجماع و اتفاق مى باشد ، قرآن كريم و سنت صحيحه بر آن دلالت دارند .
در اينجا مرحوم شيخ به ذكر شواهدى از كتاب و سنت مى پردازد ، از جمله :
قوله تعالى : (اجعلنى على خزائن الارض) (يوسف:55) . كه حضرت يوسف پيغمبر از عزيز مصر درخواست مى كند وى را به سرپرستى اموال عمومى بگمارد .
و از روايات : صحيحه زيد شحّام از امام صادق (ع) : «من تولّى امرا من امور الناس فعدل فيهم و فتح بابه و رفع ستره و نظر فى امور الناس ، كان حقّاً على الله ان يُؤمنَ روعته يوم القيامة و يُدخِلَهُ الجنة» : هر آن كس زمامدارى بخشى از امور مردم را به عهده بگيرد ، پس به عدل و داد ميان آنان رفتار كند و درب خانه خويش را به روى آنان بگشايد و حجاب را ميان خود و آنها به كنار زند و مشكلات مردم را مورد نظر قرار دهد ، سزد كه خداوند در قيامت او را از هر وحشت و دهشتى ايمن دارد و به بهشتش در آورد .
و روايت على بن يقطين ، قال «قال لى ابوالحسن موسى بن جعفر (ع) : ان لله ـ تبارك و تعالى ـ مع السلطان اولياء يدفع بهم عن اوليائه» : امام موسى بن جعفر (ع) به من فرمود : خداى را به دربار سلاطين ، دوستانى است كه به وسيله آنها از دوستانش دفع شر مى نمايد .
و سپس شيخ از مرحوم محقق طوسى نقل مى كند كه : تولى الامر من قبل السلطان العادل جايز مرغّب فيه ، و ربما بلغ حدّ الوجوب ، لما فى ذلك من التمكن من الامر بالمعروف و النهى عن المنكر و وضع الاشياء مواقعها ، وامّا سلطان الجور ، فمتى علم الانسان او غلب على ظنه انّه متى تولّى الامر من قبله امكن التوصل الى اقامة الحدود و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر و قسمة الاخماس و الصدقات فى اربابها و صلة الاخوان ، ولا يكون مع ذلك مخلاًّ بواجب ولا فاعلا لقبيح فانه ليستحبّ له ان يتعرض لتولّى الامر من قبله .
2 ـ اگر اجبار و اكراه در كار باشد ، بدين معنى كه از طرف حاكم جائر مورد تهديد قرار گيرد ، كه اگر نپذيرفت ضررى بدنى يا مالى بر او يا بر يكى از بستگان او كه ضرر به خودش به حساب آيد ـ مانند پدر يا فرزند ـ وارد سازد .
اين مورد نيز ـ فى الجمله ـ بى اشكال و مورد اتفاق است ، به ادلّه تقيّه و حديث رفع، جز اين كه وى را به ريختن خون محترمى اكراه نمايند كه در اين صورت تقيّه روا نباشد .
شايان ذكر است كه : اگر در اين صورت ، تصدى وى بدين سمت مستلزم ضرر مالى به ديگرى گردد ، چنان كه اگر لازمه اين كار غارت اموال و هتك اعراض ديگران و امورى از اين قبيل باشد ، آيا باز هم اكراه مجوّز پذيرش اين مقام هست يا خير ؟ و آيا اين كار بر او جايز است هر چند ضررِ متوجه به خود ـ در فرض نپذيرفتن اين سمت ـ به مراتب كم تر از ضرر بر ديگران باشد ؟
مقتضاى عموم دليل نفى اكراه (كه در حديث رفع آمده) و همچنين دليل نفى حرج، شمول جواز به اين صورت است ، زيرا ملزم نمودن ، كسى را به تحمل ضرر ، و يا به انجام ندادن امرى را كه بدان اكراه شده است ، امرى حرجى مى باشد ، و حرج در شريعت منفى است .
و نيز به دليل حديث نبوى : «انّما جعلت التقية لتحقن بها الدماء ، فاذا بلغ الدم فلا تقية» چه مى بينيم اين حديث ، تقيه را تا به مرز قتل مى رساند ، نتيجه آن كه هر كارى جز قتل مشمول قانون تقيه مى باشد . (خلاصه اى از مكاسب محرّمه شيخ انصارى، چاپ تبريز ، خط طاهر ، :55 ـ 57)
«ولايت جدّ و پدر بر فرزند در ازدواج»
ابن ابى يعفور گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : دختر را مى توان متعه (ازدواج موقت) نمود ؟ فرمود : آرى مگر اينكه پدر داشته باشد چه دختر اختيار خود را دارد جز در برابر پدر . محمد بن مسلم گويد : از امام باقر يا امام صادق (ع) پرسيدم اگر پدرى پسر نابالغ خود را زن بدهد مى تواند زنش را طلاق هم بدهد ؟ فرمود : نه . گفتم : مهر آن به عهده كيست ؟ فرمود : بر پدر است اگر عهده دار شده باشد و گرنه به عهده خود پسر است اگر مالى داشته باشد و اگر پسر داراى مال نباشد به عهده پدر است خواه ضامن شده باشد يا نه . على بن جعفر گويد : از امام كاظم (ع) پرسيدم اگر كسى دو نفر خواستگار براى دخترش آمده باشند ، خود (يعنى پدر) يكى از آن دو را پسنديده و پدرش (كه جد دختر است) ديگرى را ; با كداميك ازدواج كند ؟ فرمود : همان كه جدش مى گويد چه وى و پدرش از آن جدّ مى باشند . (بحار:103/329)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : زن بيوه در مورد ازدواجش بر ولى خود اولويت دارد ، و دختر باكره (ظ علاوه بر اذن ولى) از خودش بايد اذن گرفت و سكوت او همان اذن محسوب مى شود. (كنزالعمال حديث 44649)
ولايت عهد :
زمامدارى و اختيار تصرف در شئون خلق . مقام امامت و پيشوائى ، مأخوذ از آيه مباركة : (و اذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فاتمّهنّ قال انّى جاعلك للناس اماماً قال ومن ذرّيّتى قال لا ينال عهدى الظالمين) . (بقرة:124)
مقام سلطنت كه از سلطان قبل دريافت شده باشد .
اين واژه به نام حضرت ثامن الحجج و در تاريخ زندگى آن حضرت شهرت دارد . به «علىّ بن موسى بن جعفر» در اين كتاب رجوع شود .
ولايت فقيه :
از جمله مسائلى كه در فقه مطرح و محل خلاف و جر و بحث مى باشد اين مسئله است كه آيا فقيه واجد شرائط فتوى علاوه بر فتوى و قضاوت كه از مناصب مسلّمه او است ولايت تصرف در اموال و نفوس را نيز دارد يا خير ؟ مرحوم شيخ انصارى رضوان الله عليه در اين باره بيانى دارد كه خلاصه اش اينست : اين مسئله به دو بخش تقسيم مى شود :
1 ـ استقلال فقيه در تصرف در اموال و نفوس بدين معنى كه خود نظر و صوابديد او مجوز تصرفش باشد در اين امور كه چون صلاح بداند به كيفيتى در شئون مالى و جانى مردم تصرفى كند بتواند .