شتر را دوازده نصاب است : پنج شتر يک گوسفند ، ده شتر دو گوسفند ، پانزده شتر سه گوسفند ، بيست شتر چهار گوسفند ، بيست و پنج شتر پنج گوسفند ، بيست و شش شتر يک شتر يکساله داخل در سال دوم ، سی و شش يک شتر دو ساله داخل در سال سوم ، چهل و شش يک شتر دو ساله داخل در سال دوم ، چهل و شش يک شتر سه ساله داخل چهار ، شصت و يک شتر يک چهار ساله داخل در پنج ، هفتاد و شش دو شتر دو ساله ، نود و يک دو شتر سه ساله ، و چون به صد و بيست و يک شتر رسد هر پنجاه شتر يک شتر سه ساله و هر چهل شتر يک شتر دو ساله بايد داد .

گاو را دو نصاب است : سی گاو يک گاو يک تا دو ساله ، چهل گاو و يک گاو دو ساله تا سه ساله بايد داد .

گوسفند را پنج نصاب است : چهل گوسفند يک گوسفند ، صد و بيست و يک دو گوسفند ، دويست و يک سه گوسفند ، سيصد و يک چهار گوسفند ، و چون به چهارصد به بالا افزايش يابد هر صد گو.سفند يک گوسفند زکوة آن باشد ، و بين هر دو نصاب عفو است .

« زکوة طلا و نقره »

در زکوة طلا و نقره شرط است که مسکوک باشد و اقلاً يک سال تمام در ملک صاحبش باشد .

نصاب طلا : 1 ـ بيست دينار يک مثقالی به وزن شرعی که سه ربع مثقال معمولی است . 2 ـ پس از آن چهار دينار . و کمتر از بيست و بين بيست و بيست وچهار عفو است .

نصاب نقره : 1 ـ دويست در هم به وزن نيم مثقال 2 ـ چهل درهم . و به همين نسبت هر چه بالا رود . زکوة طلا و نقره يک چهلم می باشد .

« زکوة غلات اربع »

در غلات شرط است که پيش از انعقاد حبه بوته يا درخت آن در ملک شخص باشد . نصاب غلات پنج و سق است ه به حسب کيلو (207 / 847) باشد .

وقت وجوب زکوة در غلات به قول مشهور انعقاد حب در گندم و جو ، زردی و سرخی در خرما و غوره شدن در کشمش است و برخی صدق اين اسامی را وقت وجوب دانسته اند .

گندم و جو در زکوة يک جنس چنانکه انواع خرما و اقسام کشمش نيز يک جنس به حساب آيد .

مقدار زکوة غلات اگر به آب باران يا نهر جاری مشروب شده باشد يک دهم و اگر از آب چاه به وسيله دلو يا الات ديگر استخراج شده و ابياری شده باشد يک بيستم می باشد .

« مستحقين زکوة »

هشت قسمتند : قرا، مساکين که گويند آنها کسانی باشند که از فقير ندارتر باشند ، کسانی که متصدی جمع آوری زکاتند ، مؤلفة قلوبهم ، در راه رهائی بردگان ، بدهکاران ، در راه خدا از قبيل مصالح عامه چون پل سازی و راه سازی ، راهگذران که در غربت تهيدست شده باشند و به مال خويش دسترسی نداشته باشند . (شرح لمعه و تحرير الوسيله)

ساير احکام زکوة به کتب فتوائيه رجوع شود .

زکوة جاه و مقام :

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: چنانکه خداوند زکوة مال را بر شما واجب نموده زکوة جاه و مقام را نيز واجب ساخته (که چون برادر دينيت را مشکلی پيش آيد جاه و مقام خويش را در حل آن بکار بندي) . (بحار : 74 / 223)

زکوة علم :

پيغمبر اکرم (ص) فرمود : زکوة علم آموختن آن به ديگران است . (بحار : 2 / 25)

زکوة فطره :

به «فطره» رجوع شود .

زکی :

پاکيزه . طاهر . طيب . « قال انما انا رسول ربک لدهب لک غلاما زکيا » ؛ يعنی روح خدا (جبرئيل) به مريم گفت : من پيک خدای توام که نوجوانی نيکو خصال برايت عطا کنم . (مريم : 19)

زکية :

مؤنث زکی . پاک و طاهر .

« فانطلقا حتی اذا لقيا غلاما فقتله قال اقتلت نفسا زکيبة بغير نفس ... » ؛ موسی و يارش به راه افتادند تا آن که نوجوانی را ديدند ، يار موسی وی را بکشت ، موسی گفت : انسان پاک بی گناهی را بدون هيچ جرمی بکشتی ؟! (کهف : 73)

زلّ :

لغزيدن . اميرالمؤمنين (ع) : «من استغنی بعقله زلّ» : هر که به عقل خود بسنده کند بلغزد (بحار : 77 / 237) . و عنه (ع) : « سبع مصائب عظام نعوذ بالله منها : عالم زلّ ، و عابد ملّ و مؤمن خلّ ، و مؤتمن غلّ ، و غنی اقلّ ، و عزيز ذلّ ، و فقير اغتل » : يعنی اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هفت تراژدی است که از آنها بايستی به خدا پناه برد : دانشمندی که بلغزد ، و پارسائی که از عبادت ملول گردد ، و مؤمنی که نيازمند شود ، و امانت داری که خيانت ورزد ، و توانگری که تهيدست گردد ، و ارجمندی که به خواری برسد ، و درويشی که توانگر شود . (بحار : 93 / 376)

الرضا (ع) : « من طلب الامر من وجه لم يزلّ ، و ان زلّ لم تخذ له الحيلة» : هر آن کس که کار را از راهش دنبال کند نلغزد ، و اگر بلغزد چاره را از دست ندهد . (بحار : 78 / 352)

به « زلل » نيز رجوع شود .

زلّاء :

زن سبک سرين .

زلازل :

ج زلزلة . بلاها و سختيها . ابوعبدالله الصادق (ع) : » المؤمن صبور فی الشدائد ، و قور فی الزلازل ، قوع بما اوتی ، لا يعظم عليه المصائب ... » . (بحار : 67 / 314)

اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف متقين ـ : « فی الزلازل و قور ، و فی المکاره صبور » . (نهج : خطبه 193)

زلال :

ماء زلال : آب شيرين و خوش گوار .

زلّت :

لغزش و لغزيدن . ج : زلل . اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه خود به مالک اشتر ـ : « ثم اختر للحکم بين الناس افضل رعيتک فی نفسک ، ممن لا تضيق به الامور و لا تمحکه الخصوم ، و لا يتمادی فی الزلة ...» (نهج : خطبه 224)

زلزال :

لرزانيدن و جنبانيدن . « هنالک ابتلی المؤمنون و زالزلوا زلزالا شديدا » (احزاب : 11). زلزال به کسر زاء مصدر و به فتح اسم مصدر است .

زلزال :

نود و نهمين سوره قرآن کريم ، مدينه و دارای 8 آيه می باشد . از حضرت رسول (ص) آمده گه هر که اين سوره را چهار بار بخواند چنان باشد که همه قرآن را خوانده باشد . (بحار : 92 / 333)

زَلزَلة :

نيک جنبانيدن . رجفة . شدت لرزش . « اذا زلزلت الارض زلزالها» ؛ چون زمين هنگام رسدن قيامت لرزش خود را بکند . (زلزلة : 1)

زلزال در اين آيه مفعول مطلق نوعی است يعنی است يعنی لرزش معهود مقرر خود را .

از امام صادق (ع) روايت شده که چون زنا شايع شود زلزله پديد آيد .

محمد بن سليمان ديلمی گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم زلزله چيست ؟ فرمود: آيتی از ايات پروردگار . عرض کردم : سبب آن چيست ؟ فرمود : خداوند ملکی را بر رگهای زمين گماشته که چون بخواهد از زمين را بلزرزاند او را امر کند که فلان رگ را به حرکت در آور، و چون رگ به حرکت در آيد آن قسممت زمين که به آن رگ مربوط است بلرزد .

نيز از آن حضرت آمده که اين زمين لرزه و امثال آن هشدار و ارعاب است از جانب خداوند که مردم بترسند و از معصيت دست بردارند .

علی بن مهزيار گويد : به حضرت جواد (ع) نامه ای نوشتم و در آن ازکثرت زلازل در اهواز به خدمتشان شکايت کردم که اگر صلاح بدانيد از آنجا کوچ کنم ؟

حضرت در پاسخ مرقوم داشت : از آنجا کوچ مکنيد و روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بگيريد و غسل کنيد و لباس پاک بپوشيد و روز جمعه از شهر بيرون رفته خدای را بخوانيد که اين بلا از شما رفع خواهد شد .

علی گويد : ما به دستور عمل کرديم شهر آرام وز لزله متوقف گرديد .

از امام صادق (ع) رسيده که جهت دفع خطر خراب شدن خانه بر اثر زلزله هنگام رفتن به بستر بخواند : « انّ الله يمسک السماوات و الارض ان تزولا و لان زالتا ان امسکهما من احد من بعده انّه کان حليما غفوراً » . (بحار : 91 / 147 ـ 150 و 60 / 130 و 50 / 101 و 6 / 197)

زلع :

ربودن چيزی را به فريب . سوختن پای کسی را به آتش . تباه شدن زخم .

زلف :

نزديک شدن و مقدم گشن . در اقرب الموارد آمده : زلف زلفا و زليفا : تقدم و تقرب . « و ازلفت الجنة للمتقين » : يعنی بهشت به پرهيزکاران نزديک شد . (شعراء : 90)

زلف :

ج زلفة . نزديکيها . منزلتها . « و اقم الصلاة طرفی النهار و زلفا من الليل » (هود : 114) . زلف در اينجا به معنی نزديکيها است ، چه مراد اوائل شب است که به روز نزديک است . يعنی بخشهای نزديک شب به روز .

زلفة :

نزديکی . کرانه . چيزی . منزلت . « فلما راوه زلفة سيئت وجوه الذين کفروا و قيل هذا الذی کنتم به تدّعون » . (ملک : 27)

زلفی (با الف آخر) :

تقرب . نزديکی « و اموالکم و لا اولادکم بالتی تقرّبکم عندنا زلفی » . (سبأ : 37)

زلفين (فارسي) :

زرفين است و آن حلقه باشد که بر چهارچوب در و صندوق نصب کنند وچفت يا زنجير را بدان اندازند .

گيسو و زلف معشوق را بدان تشبيه کنند ، به جهت حلقه بودن زلف . تثنيه زلف نيست چنان که گمان می رود .

زلق :

لغزيدن . انزال منی با دست . دلتنگ شدن از جائی ، پس کناره گزيدن از آن .

زلق :

جای لغزان . زمينی که پا بر آن لغزان شود . زمين همواره و بی گياه « فعسی ربّی ان يؤتين خيراً من جنّتک ويرسل عليها حسبانا فتصبح صعيداً زلقا» ؛ ای بسا خدايم مرا باغی به از باغ تو دهد و بر بوستان تو آتشی فرسشتد که ناگهان زمينی صاف و تهی از هر گونه رستنی گردد . (کهف : 40)

زلق :

لغزان . مرد زود خشم . مردی که پيش از مجامعت انزال کند .

زلق :

دور گردانيدن کسی را از جای و يکسو کردن . لغزانيدن کسی را . موی ستردن . « و ان يکاد الذين کفروا ليزلقونک بابصارهم لمّا سمعوا الذکر و يقولون انّه لمجنون و ما هو الّا ذکر للعالمين » ؛ نزديک بود که کفّار هنگام شنيدن قرآن ، تو را از جای بر کنند ، و می گويند : وی جن زده است ، در حالی که او جز شرف جهانيان نباشد . (قلم : 51 ـ 52)

بيشتر مصرّفين گفته اند : مراد از زلق بصر در اين آيه همان چشم زدن است ف يعنی نزديک بود که آنان با چشمان خود به تو صدمه زنند . ولی جبّائی از مفسرين مسئله چشم زدن را به طور کلّی منکر شده و گفته اين را اصل و اساسی نباشد . و معنی آيه ـ طبق نظريه او ـ اين که کفّار هنگامی که تو (پيغمبر ) قرآن می خوانی آن چنان از روی خشم و عداوت و تعجّب در تو خيره می شوند که نزديک است از حدّت نظر ، تو رااز جای برکنند . و اين تعبير در عرف زبان ، متداول است.

زلل :

لغزيدن : قدم در گل يا زبان در سخن . به سهو افتادن . « و لا تتّخذوا ايمانکم دخلا بينکم فتزلّ قدم بعد ثبوتها و تذوقوا السوء بما صددتم عن سبيل الله و لکم عذاب عظيم » ؛ سوگندهاتان را به فريب ميان خود به کار مبريد مبادا قدمی پس از ثابت بودن بلغزد و از اين که راه خدا را بستيد به سختی دچار گرديد و به عذاب شديد گرفتار آئيد . (نحل : 94)

حضرت علی (ع) : « نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل » : به خدا پناه می بريم از به خواب رفتن عقل و لغزشهای زشت . (نهج : خطبه 224) آن حضرت در صفت متقين : « تراه قريباً امله ، قليلاً زلله » : آرزويش را نزديک و لغزشش را اندک می بينی . (نهج : خطبه 193)

زلم :

ج : ازلام . تير بدون پر . در جاهليت بدان قرعه می زدند و شرع اسلام اين کار را حرام نمود : « حرّمت عليکم الميتَة و الدمُ ... و ان تستقسموا بالازلام » . (مائده : 3)

مفسرين گفته اند : استقسام به ازلام طلب قسمت روزی نمودن است به تيرهای مخصوص . چه مردم جاهليت ، هنگامی که به سفری می رفتند يا به امری آغاز می نمودند بدين کار تفأل می جستند ، تيرهای مخصوصی بودکه بر بعضی از آنها نوشته بود « امرنی ربي» و بعضی فاقد کتابت بود ، هنگامی که به انجام کاری تصميم می گرفتند دست به آن مجموعه تير می بردند ، اگر بدان تيری که بر آنچيزی نوشته بود دست می يافت به مقتضای آن عل می نمود ، و اگر تير نانوشته به دستش می آمد عمل را تکرار می کرد . (مجمع البيان)

زلّة :

لغزش . به « زلت » رجوع شود .

اميرالمؤمنين (ع) در وصف متقين : « يستر العيب و يحفظ الغيب و يقيل العثرة و يغفر الزّلة » ؛ عيوب ديگران را پنهان می دارد و در غياب برادران ، مال و ابرو و ناموسشان را حفظ می کند واشتباهات اشخاص را ناديده می گيرد و از لغزشها در می گذرد . (بحار : 67 / 365)

در حديث است : « زلة العالم کانکار السفينة : تَغرقُ و تُغرقُ » : لغزش عالم به شکستن کشتی می ماند که خود غرق می شود و ديگران را نيز غرق می کند . (بحار : 2 / 58)

زليخا :

تصغير زليخاء مؤنث ازلخ به معنی لغزشگاه . نام همسر عزيز مصر که فريفته جمال يوسف (ع) شد . از اين جهت او را به اين نام می خوانده اند که وی از فرطر جمال محل لغزش عقول بيندان بوده ، و يا چون بدنش از غايت لطافت صاف و لغزنده بوده است ، و نام اصليش راعيل بوده .و (غياث اللغات و آنندراج)

شرح ماجرای اين زن ـ بدان گونه که در قرآن آمده به به نحو اجمال ـ از اين قرار است :

هنگامی که يوسف به عنوان برده به خانه عزيز مصر در آمد ، عزيز که وی را ـ از حيث سيرت و صورت ـ نوجوانی شايسه ديد، سفارش وی را به همسر خود نمود و گفت : وی را گرامی بدار ، باشد که سوی از او عايد ما گردد و يا او را فرزند خويش بخوانيم (زيرا عزيز مصر عقيم و بلا عقب بوده است ) اما زليخا ـ که در طول دوران ازدواجش با عزيز کامی از او نديده بود ـ چون چشمش به جمال دل آرای يوسف افتاد سخت دلباخته وی گرديده و او را بدان عمل دعوت نمود ، فوراً درهای ورودی خانه را ببست و يوسف را گفت : هر چه زودتر به نزد من آی .

يوسف گفت : من از آنچه که تو می خواهی به خدا پناه می برم ، او خداوندگار من است که جايگاهی والا مرا عطا فرموده ، شايسته نباشد که او را عصيان نمايم ، که متخلفان و ستمگران رستگار نگردند .

زليخا خود به سوی يوسف رفت ، يوسف نيز ـ به مقتضای غريزه حيوانی و مهيا بودن اسباب خلاف ـ اگر برهان خدائی به ديده بصيرتش نيامده بود همانا به سوی زليخا می رفت . ما (خداوند) اين کار ناشايست و زشت را از او به دور داشتيم ، که وی از بندگان خالص ما بود .

هر دو (يوسف و زليخا) به سمت در شتافتند (زليخا به قصد رسيدن به يوسف و يوسف به عزم فرار) ، زليخا جامه يوسف را از پشت بدريد ، ناگهان شوی زليخا را به کنار درب اتاق يافتند ، زليخا چون چشمش به شوی افتاد وی را گفت : ايا کيفر آن کس که قصد سوئی به همسر شما کند جز زندان يا عذابی دردناک چه خواهد بود ؟!

يوسف گفت : اين زن خود مرا به سوی خويش خوانده ومن از اين تهمت بريئم . در اين حال گواهی از بستگان زن به نفع يوسف گواهی داد و گفت : اگر جامه يوسف از پيش دريده باشد زن راستگو و يوسف مقصر است ، واگر جامه از پس دريده است زن دروغگو و يوسف راستگو است . و چون عزيز جامه يوس را از پشت دريده ديد ، همسر را گفت : اين از نيرنگ شما است که شما زنان را نيرنگی بس سترگ است ، ای يوسف از اين درگذر (اين ماجرا را ناديده گير و پنهان دار) ، و ای زن ازکرده خويش پوزش بخواه که گناه از توست .

جمعی از زنان مصر که از اين داستان خبردار شدند زبان به بدگوئی و ملامت زليخا گشوده می گفتند : همسر عزيز ، غلام خويش را به خود می خواند که وی دلباخته اش شده است .

زليخا چون به نيرنگ زنان مصر آگاه گرديد آنان را به ميهمانی بخواند ومجلسی آراسته جهت پذيرائی ايشان فراهم ساخت .

چون گرد آمدند به دست هر يک کاردی (به عنوان استفاده ازميوه موجود بداد ودر آن حال ، يوسف را فرمود که در آی . چون يوسف به مجمع زنان وارد شد آن چنان محو جمال وی گرديدند که سر از پا نشناخته از خود بيخود شدند و به جای ميوه دست خود را بريدند و گفتند : حاش لله که اين پسر از جنس بشر باشد ، وی فرشته ای بزرگ است .

زليخا گفت : اين همان کسی است که مرا درباره اش ملامت می کرديد ، من او را به خود خواندم و او عفت ورزيد ، اگر مراد مرا ندهد به زندان رود و خوار و ذليل گردد .

يوسف گفت : خداوندا زندان مرا خوش تر از کاری است که اينان مرا بدان ميخوانند ، واگر تو مکر ونيرنگ ايشان را از مندفع نسازی بسا بدانها ميل کنم و در زمرمه جاهلان در آيم .

خداوند ، خواسته يوسف را مقرون اجابت نمود و وی را از ارتکاب آن کار نجات داد ، که او به درخواست بندگان آگاه و ندای آنها را شنوا است .

سرانجام يوسف به زندان رفت و روزگاری را از عمر خويش در حبس سپری ساخت .

پس از آن که برائت ساخت يوسف از آن تهمت بر عزيز ثابت گرديد و او فرمان رهائی يوسف از زندان صادر کرد ، يوسف به پيک عزيز گفت : به نزد خدادوندگار خويش بازگرد و وی را بگوی : آن زنان که هنگام ديدار من دستان خويش را بريدند چه شدند ؟ که خداوند به مکر آنان آگاه است .

عزيز زنان را گفت : حقيقت امر در آن روزگار که دلباخته يوسف شديد چه بود ؟ آنها گفتند : معاذالله که ما به حرکتی ناروا و ناسزا از او آگاه گرديده باشيم .

زليخا (که ديگر از وصل يوسف نوميد گشته بود) گفت : اکنون حقيقت آشکار گرديد و من بودم که يوسف را به دوستی خواندم و او از اين نسبت ناروا به دور است .

(پايان)

نقل است که وی پس از مرگ شوی خود عزيز سخت دچار فقر و پريشانی شد ، به ويگفتند : خوب است گرفتاری خويش را با يوسف که اکنون عزيز مصر شده در ميان نهی . يکی از آن ميان گفت : مبادا اين کار بکنی خطرناک است . زليخا گفت : خير ، چنين نيست ، کسی که از خدا بترسد من از او نترسم . وی به نزد يوسف شد و چون او را بر تخت سلطنت ديد گفت : سپاس مر خداوندی که بردگان را به طاعت به مقام شاهی رساند و شاهان را بر اثر معصيت به بردگی نشاند . پس يوسف با وی ازدواج نمود او را باکره يافت . به وی گفت : اين کار بهتر و زيباتر (از آنچه می خواستي) نيست ؟!

زليخا گفت : آری اما من هنگام ملاقات تو به چهار امتحان (از جانب خداوند) مبتلی بودم : من زيباترين زنان روزگار بودم و تو زيباترين جوانان زمان ، و من تا آن روز به کام زناشوئی نرسيده بودم ، و شويم عنين (ناتوان ازامر جنسي) بود . (بحار : 12 / 268)

زليف :

پيش در آينده از جائی به جائی .

زَمّ :

بستن . فی الحديث : « رحم الله امرءاً راغب ربّه و تو کّف ذنبه و کابر هواه و کذّب مناه ، زمّ نفسه من التقوی بزمام ، و الجمها م خشية رّها بلجام ، فقادها الی الطاعة بزمامها ، و قدعها عن المعصية بلجامها » . (بحار : 78 / 46)

زمام :

مهار و رشته که در جوف بينی شتر بندند . مهار و عنان شتر واسب و مانند آن . ج : ازمّة . اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه ای به برادرش عقيل ـ : « ولا تحسبنّ ابن ابيک ... و لا سلس الزمام للقائد   و لا وطيء الظهر للراکب المتعقّد ... » . (نهج : نامه 36 )

آن حضرت در نعمت پروردگار : « اللهم انک آنسن الآنسين لا وليائک ... فاسرارهم لک مکشوفة و قلوبهم اليک ملهوفة .. علما بأنّ ازمّة الامور بيدک و مصادرها عن قضائک » . (نهج : خطبه 227)

زمامدار :

پيشوای قوم ، والی ، زمامدار را در نظام اسلامی و به مقتضای شريعت اسلام، شرائط و احکامی است که در اين کتاب ذيل واژه های « زمامداری » و « امام » و « امامت » و « حاکم » و « والی » و ديگر واژه های مربوط ملاحظه می کنيد .

زمامداران :

پيشوايان ، سيستمداران ، وُلاة . به « زمامداری » و « دولتمردان » رجوع شود .

زمامداری :

پيشوائی ، سياستمداری ، ولاية ، ولايت ، امارة ، اِمرة ، اميرالمؤمنين (ع) موقعی که شنيد خوارج می گويند : « لا حکم الّا لله » فرمود: سخن حقی است که از آن باطل و ناحق اراده شده ، آری ، درست است که فرمانی جز فرماند خدا نيست ، ولی اينها ميگويند : زمامداری جز برای خدا نباشد ، در حالی که مردم به يک زمامدار نيازمند باشند ، خواه نيکوکار و يا بدکار تا مؤمنان در سايه زمامداريش به کارخويش مشغول ، و کافران ينز در سايه آن زندگی کنند ... (نهج : خطبه 40)

از سخنان آن حضرت است : بر زمامدار است که پيش از آنکه رعيت را سياست کند خويشتن را سياست نمايد .

و فرمود: سستی و بی کفايتی زمامدار در امور رعيت از ستمکاری او زيانبارتر است . (غرر الحکم)

پيغمبر اکرم (ص) فرمود : هيچ زمامداری نيست که بر ده نفر يا بيشتر حکمران بوده جز اينکه روز قيامت با دستهای به گردن زنجير شده احضار شود ، پس اگر وی در زمامداريش به عدل و داد عمل کرده باشد دستش را از بند بگشايند و گرنه زنجيری بر آن بيفزايند .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : ای مردم بدانيد که شايسته نباشد سرپرستی نواميس مسلمين و جان و مال و احکام اسلام و (بالاخره) زمامداری مسلمانان به دست مردی بخيل بوده که به مال آنان چشم دوخته باشد ، و يا نادانی که به جهل خويش آنها را از راه بدر برد ، و يا جفا کاری که مردم را به محروميت کشد و يا اموال بيت المال را حيف و ميل کند ، يا رشوه گيری که قضاوت را به بها بفروشد و حقوق مردم را پايمال کند ، و يا کسی که سنت رسول را تعطيل نموده و در نتيجه امت اسلام تباه گردند .

ابو   البختری گويد : روزی (در دوران حکومت علي) يکی (از خوارج) وارد مسجد شد و فرياد زد : لا حکم الا لله .

ديگری نيز برخاست و همين شعار سرداد و گفت : لا حکم الا لله . علی (ع) همچنان که بر منبر بود) نيز گفت : لا حکم الا لله » ان وعدالله حق ...» شما مردم نمی دانيد که اينها به اين (کلمه حق) چه می جويند ؟ اينها می گويند : زمامداری نباشد ! ای مردم شئون شما را جز يک زمامدار سامان ندهد ، خواه آن زمامدار مردی صالح و شايسته باشد يا فاجر و ناصالح . مردم گفتد : صالح را دانستيم اما ناصالح چگونه بدان نياز باشد ؟

فرمود: در حکومت او مؤمن به اعمال خود بپردازد و فاجر را مهلت دهد تا اجل هر کسی سر رسد ، و راههاتان را امن کند و بازارهاتان را برپا دارد و بيت المالتان را فراهم سازد و با دشمنان بجنگد و حق مظلومتان را از ظالمتان بستاند . (کنز العمال حديث 31618)

اميرالمؤمنين (ع) در آن نامه توبيخ آميز که به استاندارش در بصره (عثمان بن حنيف) ـ پس از نکوهش بسيار از اينکه چرا تو استاندار حکومت اسلامی کنار چنان سفره ای نشستی ! ـ فرمود : مگر نه آنست که هر دنباله روی را پيشوائی است که بايد از او پيروی کند و به نور دانشش روشنی جويد ، مگر نه آنست که پيشوای شما ـ خود علی ـ از پوشاک به دو کهنه جامه   از غذا به دو گرده نان ـ جهت افظار و سحر يا نهار و شام ـ اکتفا نموده ؟! آری شما بر چنين روشی توانا نيستيد ولی مرا ( در امر زمامداری مسلمين) به پرهيزکاری و کوشش و پاکدامنی و درستکاری ياری دهيد ، به خدا سوگند که من از دنيای شما زری نيندوختم و مال و افری گرد نياوردم و با کهنه جامه ای که به تن دارم جامه ديگری فراهم ننمودم ـ تا آنجا : می فرمايد : ـ و اگر می خواستم به عسلهای ناب و مغز اين گندم و منسوجات اين ابريشم دست می يافتم ولی هيهات که هوای دل بر من چيره شود و مرا به گزينش خوراک خوب (و الوان) بکشاند در حالی که بسا در حجاز يا منطقه يمامه (دورترين نقطه کشور اسلامي) کسی باشد که اميد دسترسی به گرده نانی نداشته و هرگز سير نشده باشد ! آيا من سير بخسبم و پيرامونم شکمهای گرسنه و جگر های تفتيده باشد ؟! دلخوش باشم که مرا زمامدار مسلمانان می خوانند ولی در گرفتاريهای روزگار با آنان شريک نبوده و در تلخکامی ها پيشاپيش آنها نباشم ؟!

پيغمبر (ص) به ابوذر فرمود: ای اباذر من آنچه را که برای خود دوست دارم برای تو دوست دارم ، من تو را ضعيف می بينم هيچگاه (پست) زمامداری را مپذير گرچه رياست بر دو نفر باشد و (نيز) سرپرستی مال يتيم را به عهده مگير .

امام حسن مجتبی (ع) فرمود: بدترين صفات زمامداران ترسو بودن در برابر دشمن و قاوت قلب نسبت به ضعفا و بخل در هنگام بخشش است .

امام کاظم (ع) فرمود: بر زمامدار است که درباره رعيت همانند چوپانی مواظب باشد و از آنها غفلت نکند و خود را از انها بزرگتر نداند . (بحار : 7 / 211 و 25 / 167 و 22 / 406 و 44 / 189 و 1 / 148)

به « رهبر » نيز رجوع شود .

زمان :

گفته شده که زمان مشترک است بين فارسی و عربی . در اصطلاح قدما مقدار حرکت فلک باشد . خواجه نصير الدين طوسی ذيل مقوله « متی » گويد : زمان نوعی از کم متصل باشد و آن مقدار حرکت است .

در حديث امام صادق (ع) است که در حکمت آل داود آمده : بر خردمند است که به زمان خويش آگاه باشد . در حديث رسول (ص) آمده : بر هر عاقل فرض و لازم است که به زمان خود بصير و اگاه بوده ، مشغول به کار خود باشد و زبانش را حفظ کند .

اميرالمؤمنين (ع) به فرزندش فرمود: ای فرزندم شخص خردمند ناگزير است که بکار خويش بپردازد و زبانش را مواظب بود و اهل زمانش را بشناسد .

از حضرت رضا (ع) نقل است که فرمد: برخی دوستان ضعيف دوست دارند که من به روی نمد (نازلترين فرش ) بنشينم و لباس خشن به تن کنم . ولی زرمان چنين چيزی را اقتضا نمی کند .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: چون روش حکومت تغيير کند اوضاع زمان دگرگون گردد .

از امام هادی (ع) نقل شده که فرمود: اگر زمان ، زمان ، زمانی بود که در آن عدل و داد بر ظلم و جور غالب بود گمان بد به کسی بردن حرام است جز اينکه بدی را از او يقين کنی . و اگر زمانی بود که جور و ظلم در آن بر عدل و داد غالب بود گمان نيک به کسی بدن روا نباشد جز اينکه نيکی او را بدانی و نيکی در او مشخص باشد . (بحار : 14 / 39 و 71 / 279 ـ 281 و 279 / 309 و 75 / 309 ـ 358)

اميرالمؤمنين (ع) : هنگامی که شايستگی و نيک و صلاحيت ، زمان و مردم زمان را زير پوشش بگيرد ، در چنان روزگاری اگر کسی گمان بد به کسی ببرد که از او گناهی آشکار نشده باشد ، به وی ستم کرده است ، و هنگامی که فساد و تباهی بر زمان و اهل زمان مستولی بود ، در آن حال اگر کسی گمان نيک به ديگری ببرد فريب خورده است . (نهج : حکمت 114)

شخص شکيبا پيروزی را از دست ندهد هر چند زمان به درازا کشد (نهج : حکمت 150). « الناس يزمانهم اشبه منهم بآبائهم » : مردم به زمانشان (شرائط حاکم بر زمانی که در آن زمان می کنند) شبيه تراند تا به پدرانشان (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد : 19 / 209) . « لا تقسروا اولادکم علی اخلاقکم ، فانهم مخلوقون لزمان غير زمانکم » : فرزندانتان را به اخلاق و خويهای خودتان منحصر و مقيد مسازيد ، چه آنها برای زمانی جز زمان شما آفريده شده اند . (امام علی : 3 / 733)

زمانه :

(حسب تداول زبان فارسی ) : روزگار . دهر . زمان . اميرالمؤمنين (ع) : هر که از زمانه ايمن بود ، زمانه به وی خيانت کند . (نهج : نامه 31)

به « روزگار » نيز رجوع شود .

زمانة :

بر جای ماندن . بعضی قوی از کار افتادن . آفت رسيدگی ، عن علی بن موسی الرضا (ع) : « ان الله تبارک و تعالی کلّف اهل الصحة القيام بشأن اهل الزمانة و البلوی ... » : خداوند ، تندرستان را مکلّف نموده است که به افتادگان و مبتلايان رسيدگی کنند . (بحار : 96 / 18)

زمانی بيايد :

يأتی زمان . سيأتی زمان .

عنوانی معروف در کتب حديث ، که روايات بسياری تحت اين عنوان مبنی بر پيشگوئی از وقايع و حوادث و ملاحم و فتن ذکر شده است که اينک شماری از آنها را تذکار می دهد :

رسول خدا (ص) : زمانی بيايد که چهره های مردم چهره آدميان و دلهاشان دلهای شياطين باشد ، بسان گرگ درنده خوانخوار بوند ، از منکرات اجتناب نکنند ، اگر در جمع آنها باشی بد نامت کنند و چون با آنها سخن گويی به تو دروغ گويند و چون از آنها جدا شوی غيبتت کنند ، سنت در ميان آنها بدعت و بدعت به نزدشان سنت بود ، محترمان نزد آنها موهون و موهونان محترم باشند ، مؤمن نزد آنها خوار و فاسق ارجمند بود ، کودکانشان گستاخ و بی ادب و زنانشان بی شرم و پيرانشان امر به معروف و نهی از منکر نکنند ، پناه بردن به آنها خواری و اعتماد به آنها ذلت و درخواست مال از آنها بيچارگی و ننگ باشد . در آن هنگام خداوند باران به موقع بر آنها نبارد و در غير موسم خود ببارد و بدانشان را بر انها چيره سازد که به بدترين وجهی آنها را آزار دهند ، پسرانشان را بکشند و زنانشان را زنده دارند ، در آن حال هر چه نيکان دعا کنند به اجابت نرسد .

زمانی بر مردم بيايد که شکمهاشان خدايشان بود (هر چه خواهد از حلال و حرام به آن بدهند) و زنانشان قبله شان باشد (که تمام توجهشان به آنها بود) و پولشان دينشان (که آن را در حد پرستش دوست دارند) و شرف و عزت خويش را در تجملات و امتعه دنيا داند ، از ايمان جز نامی و از اسلام جز آثاری و از قرآن جز درسی بيش نماند ، مساجدشان از حيث ساختمان آباد و دلهايشان از هدايت تهی و ويران، علماشان بدترين خلق خدا در روی زمين باشند. در آن هنگام خداوند آنها را به سه بليه دچار سازد : جور سلطان و خشکسالی و ظلم و ستم حکام و زمامداران . اصحاب از سخنان حضرت به شگفت آمده عرض کردند : مگر آنها بت می پرستند ؟! فرمود: آری پول نزد آنها چون بت مورد پرستش باشد .

زمانی بيايد که دينداری به نگهداری آتش در کف دست ماند .

زمانی بر امتم بيايد که زمامدارانشان به شيوه جباران و ستمگران عمل کنند وعلمايشان طمعکار و کم پرهيز ، و پارسايانشان متظاهر ، و بازرگانانشان رباخوار و فريبکار ، و زنانشان خود را برای نامحرمان بيارايند . در آن هنگام اشراشان بر آنها چيره گردند و هر چه دعا کنند به اجابت نرسد .

زمانی بر مردم بيايد که (اخلاق انسانی از آنان رخت بر بندد چنانکه) اگر نام يکی را بشنوی به از آن بود که وی را ببينی و يا او را ببينی به از آن باشد که او را بيازمائی و چون او را بيازمائی حالاتی (زشت و ناروا) در او مشاهده کنی . ديناشان پول ، و هم و غمشان شکم و قبله شان زنانشان بود ، برای رسيدن به گرده نانی کرنش کنند و برا يدرهمی به خاک افتند ، پريشان و سرگردان باشند ، نه خود را در پناه اسلام دانند و نه به کيش نصاری زندگی کنند . (بحار : 103 / 82 و 22 / 74)

اميرالمؤمنين (ع) : زمانی بر مردم فرا رسد که مقرب نباشد جز سخن چين ، و جالب شمرده نشود جز فاجر ، و تحقير نگردد جز افراد با انصاف ، در آن زمان دستگيری مستمندان زيان بشمار آيد وصله رحم لطف وب زگواری محسوب شود ، و عيادت بيار ، وسيله برتير جوئی بر مردم باشد ، در آن زمان حکومت به مشورت با زنان و فرمانروائی کودکان و تدبير واجه سرايان برگزار شود . (نهج : حکمت 102)

زمانی سخت بر مردم بيايد که توانگران بر آنچه در دست دارند دندان بفشرند ، در حالی که وظيفه ديگری دارند ، که خداوند سبحان فرموده : « و لا تنسو الفضل بينکم » ؛ دستگيری يکديگر را فراموش مکنيد . در آن زمان اشرار و بدان را بلند مرتبه و نيکان را خوار می دارند و مردم بينوا هستی خود را از روی اضطرار به بهای اندک از دست می دهند ، در حالی که رسول خدا (ص) از بيع مضطرين نهی فرموده است . (نهج : حکمت 468)

زمخشری :

محمود بن عمر بن محمد بن احمد ، مولد او زمخشر از قرای خوارزم به سال 467 بوده و فنون ادب را از ابونصر اصفهانی و ابومنصور حارئی فرا گرفته و يک پای او در اثر خراج يا سرما زدگی بريده شده بود و به کمک جوبی راه راه می رفته ، چند بار به بغداد سفر کرده و چندی مجاورت کعبه گزيده و از آن روی او را « جار الله » می گفتند ، وی در سال 538 در جرجانيه عاصمه خوارزم در گذشته .

او راست تفسير کشاف که در نوع خود بی نظير است و اساس البلاغه و ربيع الابرار او در اول به پيروزی ابونصر اصفهانی طريقه اعتزال گزيده و آخر عمر به مذهب تشيع گرائيد .

چند کتاب ديگر نيز دراد . (اعلام زرکلی و کشف الظنون و معجم المطبوعات به نقل از لغت نامه دهخدا)

زمر :

نی نواختن . مزمار آلت آن است .

زمر :

ج زمرة گروههای متفرق از مردم . « وسيق الذين کفروا الی جهنم زمرا حتی اذا جاؤوها فتحت ابوابها ... » . « و سيق الذين اتقوا ربهم الی الجنة زمرا حتی اذا جاؤوها و فتحت ابوابها و قال لهم خزنتها سلام عليکم طبتم فادخلوها خالدين » . (زمر : 71 و 73)

زمر :

سی و نهمين سوره قرآن کريم .

مکيه و دارای 75 آيه می باشد . از امام صادق (ع) آمده که هر که زمر را در روزی يا شبی بخواند خداوند شرف دنيا و آخرت به وی عطا کند . (بحار : 92 / 297)

زمرد :

يکی از سنگهای قيمتی به رنگ سبز . معرب « سماراگدوس » .

زمرة :

فوج و گروه . يا گروه متفرق از مردم . رسول الله (ص) : « من حفظ علی امتی اربعين حديثا من امر دينها بعثه الله تعالی يوم القيامة فی زمرة الفقهاء و العلماء » (بحار : 2 / 156) . « اللهم احينی مسکينا و امتنی مسکينا و احشرنی فی زمرة المساکين » . (بحار : 72 / 46)

زمزم :

چاه مبارک مشهور ، به کنار خانه کعبه شرّفها الله . در وجه تسميه آن اقوالی است ، صحيح تر آن که اين نام مرتجل و بی سابقه تناسب با کلمه ديگری باشد .

در فضيلت اين آب رواياتی از حضرات معصومين نقل شده است ، معروف ترين آنها اين جمله از رسول خدا (ص) است : « ماء زمزم لما شرب له » : آب زمزم برای هر حاجتی است که به نيت بر آورده شدن آن نوشيده شود . (معجم البلدان)

از امام صادق (ع) روايت است که چون ابراهيم (ع) را خداوند فرمان حج و تجديد بنای کعبه داد و به اتفاق فرزندش اسماعيل راهی مکه شد هنگامی که به آنجا رسيد کعبه را ويرانه ای يافت که جز آثاری از آن بجا نمانده بود ولی پايه هايش محفوظ بود ، آب در آن سر زمين کمياب بود ، حاجيان آنجا را طواف می نمودند ولی از کمی آب در مضيقه بودند . اسماعيل که قرار بود رد آنجا بماند به پدر از کمی آب شکوه نمود ، به ابراهيم (ع) وحی آمد که چاهی را در کنار کعبه حفر کن ، وی همين چاه زمزم را به کمک جبرئيل حفر نمود . (سفينة البحار)

از حضرت رسول (ص) روايت شده که آب زمزم شفای هر دردی است .

از اميرالمؤمنين (ع) آمده که آب زمزم بهترين آب روی زمين است .

از امام صادق (ع) نقل است که پی از هجرت پيغمبر (ص) به مدينه آب زمزم را برايش به هديه می آوردند . (بحار : 99 / 244)

اين چاه ، ساليانی به روزگار اسماعيل و هاجر مورد بهره برداری حاجيان و ساکنين حرم مکه بود ، اما پس از مدّتی بخشکيد و روزگاری همچنان خشکيده و متروک بود ، تا زمان عبدالمطلب ، که مجدداً آن را حفر نمود ، و از آن پس مورد اهتمام سلاطين و ملوک بود ، ابوجعفر منصور و پس از او مأمون آن را توسعه و تعميق نمود ، لازال تا کنون اين چاه مورد عنايت زعما و تقديس عامّه است . (دائرة المعارف رن عشرين به قلم فريد وجدي)

زمستان :

فصل چهارم از فصول سال . مرکّب است از لفظ « زم» که به معنی سردی است ، و لفظ «ستان» که برای کثرت و نيز برای ظرفيت باشد (غياث اللغات) . به عربی شتاء گويند .

از امام صادق (ع) روايت است که فرمود: زمستان بهار مؤمن است که با شبهای درازش او را به عبادت و با روزهای کوتاهش او را به روزه ياری می دهد . (بحار : 87 / 152)

زَمَع :

زايد شدن انگشت از معتاد .

سرگشته و بيخود شدن از ترس . لرزه مانندی که به مردم عارض شود . سيل ضعيف .

زَمل :

در جامه پيچيدن . زمله فی ثوبه : لفّه . به رديف خود نشانيدن کسی را يا عديل گردانيدن . زمله : اردفه او عادله .

زمل :

رديف .

زُمَل :

ضعيف ترسنده و بد دل .

زَمَم :

مقابل . يقال : وجهی زمم بيته ، ای تجاهه .

زَمَن :

برجای ماندن . از پای در آمدن .

زَمَن :

زمانه . روزگار . اميرالمؤمنين (ع) : « انا قد اصبحنا فی دهر عنود و زرمن کنود ... » . (نهج : خطبه 32)

زَمِن :

بر جای مانده .

زَموع :

مرد شتاب زده .

زَمهَرير :

شديدترين سرما ، در حديث آمده که يکی از طبقات دوزخ زمهرير می باشد که عذاب آن سرما است . « متکئين فيها علی الارائک لا يرون فيها شمساولا زمهريرا » . (انسان : 13)

زمِيت :

وقور . آرام . ساکن .

زمِير :

نوعی از ماهی که حرام گوشت است به لحاظ اين که فاقد پولک است .

الرضا (ع) : « يحرم الجرّی و السمک الطافی و المار ماهی و الزمّير و کلّ سمکٍ لا يکون له فلس » . (بحار : 65 / 204)

زَميل :

سپس سوار نشيننده . همسفر و يار در سفر .

زمين :

که به عربی ارض گويند يکی از کرات منظومه شمسی که مدار گردش آن به دور خورشيد پس از عطارد و زهره می باشد . زمين محل زندگی انسانها و حيوانات ديگر و رستنيهای گوناگون می باشد . در هر 24 ساعت يکبار به دور خود و در هر سال يکبار به دور خورشيد ميچرخد اولی را حرکت وضعی و دوّمی را حرکت انتقالی گويند . (فرهنگ معين)

زمين در قرآن 461 بار آمده و همه به صورت مفرد به خلاف آسمان که اکثراً صورت جمع ذکر شده جز در آيه 12 سوره طلاق ؛ « الله الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن » ؛ خداوند است که هفت آسمان را بيافريد و از زمين مانند آنها .

مفسرين گويند بيشتر به نظر می رسد که مراد از « مثلهن » شمار زمين است که هفت باشد و محتمل است که مراد مانند آسمان در کيفيت خلقت بود .

و طبق حديث حضرت رضا (ع) هفت زمين عبارتند از زمينی که ما بر آن زندگی می کنيم و شش آسمان ، زيرا هر آنچه به زير گسترده باشد و سقفی بر آن باشد زمين است که به عربی ارض گويند .

اينک برخی آيات و روايات مربوط به زمين : « الذی جعل لکم الارض فراشا » ؛ خداوند زمين را به زير شما بگسترد . (بقره : 22)

« او لم ير الذين کفروا انّ السماوات و الارض کانتا رتقاً ففتقناهما و جعلنا من الماء کلّ شيء حی افلا يؤمنون * و جعلنا فيها فجاجاً سبلاً لعلّهم يهتدون » ؛ مگر کافران نديده اند که آسمان و زمين ـ از بارش و رويش ـ بسته بودند و ما آن دو را گشوديم و هر موجود زنده را به آب زنده داشتيم ؟! چرا ايمان نياورند ؟ و در روی زمين کوههای استوار قرار داديم تا خلق را از اضطراب نگهدارند و نيز راهها در کوهها و جاده ها در زمين برای راهيابی مردم مقرر کرديم . (انبياء : 30)

« الذی جعل لکم الارض مهداً » ؛ همان خداوندی که زمين را آسايشگاه شما ساخت . (زخرف : 10)

برخی مفسرين آيه « ثم اتبع سببا » ؛ سپس راه ديگر ، پيش گرفت (کهف : 93) ، را به کرويت زمين دليل گرفته اند به اين بيان که ذوالقرنين چون خواست پس از رسيدن به آخرين نقطه مشرق زمين مسکون بجای خويش در مغرب زمين باز گردد راه ديگری جز راه رفتن پيش گرفت بدين سبب که زمين کروی شکل بود و راههای بازگشت همه به يک مسافت بود .

نقل است که روزی حضرت رضا (ع) هفت زمين را بدين گونه ترسيم نمود که دست چپ خود را بگشود و بر زمين نهاد و سپس دست راست خود بر آنها نهاد و فرمود : اين (دست زيرين) زمين اول و آن (دست روئين) آسمان اوّل و زمين دوّم ، و آسمان دوّم که بر فراز آسمان اوّل است زمين سوّم و به همين ترتيب زمينها و آسمانهای ديگر .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خداوند زمين را بيافريد و آن را بی ستون نگهداشت ، و بی آنکه بر شالوده ای بود ، استوار داشت و بدون آنکه بر پايه ای باشد بپا داشت و بی آنکه آن را به چيزی تکيه دهد بالا برد . (سفينة البحار)

اميرالمؤمنين علی (ع) در يکی از خطبه های خود در اين باره می فرمايد : زمين را (خداوند) ايجاد نمود و آن را بدون اين که وی را مشغول سازد نگهداشت ، و آن را در عين حرکت و بی قراری قرار بخشيد ، و بدون هيچ ستون و پايه ای بر پا داشت ، و بی هيچ ستون و ارکانی بر افراشت ، و آن را از کژی و فرو ريختن نگاه داشت ، و از سقوط و در هم شکافتن جلوگيری کرد ، ميخهايش را محکم ، کوههايش پابرجا ، چشمه هايش را جاری و رودبارهايش را ايجاد نمود و آنچه را بنا کرده به سستی نگرائيده و هر چه را توانائی داده ناتوان نگشته است ... (نهج : خطبه 186)

در حديث آمده که خداوند را در مزين بقعه هايی باشد بنام منتقمه (انتقام گير) که چون خداود مالی به بنده ای دهد و او حق آن را نپردازد يکی از آن بقعه ها را بر او مسلط گرداند که مال خود را در آن هزينه سازد و پس از چندی آن را رها سازد و به وار بسپارد . (مواعظ صدوق)

در حديث رسول (ص) آمده که فرمود : زمين را گرامی داريد که آن مادر شما است و هيچکس در آن کاری نيک يا بد انجام ندهد جز اينکه آن کار را (به محضر پروردگار) خبر دهد . (کنز العمال حديث 43458)

از آن حضرت رسيده که هر که زمين مرده ای را با توکل به خدا و برای رضای خدا زنده سازد بر خدا است که او را ياری کند و به کارش برکت دهد . (کنز حديث 43223)

از امام باقر (ع) روايت است که هر آنکس زمين زراعتی خويش را بفروشد (شانس) روزی از او باز گرفته شده و آنکه بخرد وی صاحب روزی باشد . (بحار : 103 / 69)

« احکام زمين »

زمينی که (مرده باشد و) قابل بهره بهره برداری نباشد خواه بر اثر انبوه درختان يا به علت انقطاع آب از آن يا به سبب زيادی آب در آن ، چنين زمينی را در عصر غيبت امام معصوم می توان زنده نمود و با قصد تملک ، مالک آن شد به شرط اينکه در دست کسی نباشد و سابقه مالکيت مشروعی نداشه و حريم ملک کسی يا سرزمين عبادت چون عرفات و مشعر نباشد و پيغمبر و امام آن را خاصه کسی نکرده و کسی به احياء ان شروع نکرده باشد .

و احياء هر زمين به حسب کاری است که محيی بخواهد در آن انجام دهد : اگر احياء به منظور کشت بود بايد آن را آماده کشت کرده باشد و اگر برای خانه بود بايد ديوار مسقف در آن بنا کرده باشد . و اگر کسی شروع به احياء کرده که آن را تحجير گويند چنانکه سنگهای زمين را جمع کرده تنها حق اولويت پيدا می کند ولی مالک نمی شود که بتواند آن را بفروشد . و اگر چنين کسی دست از تکميل آن بردارد حاکم حق دارد او را الزام کند که آن را به اتمام رساند يا دست از آن بردارد و اگر نپذيرفت حاکم آنرا به ديگری بسپارد .

زمين مفتح العنوه (زمينی که به قدرت و غلبه به دست مسلمانان افتاده باشد مانند شام و عراق و غالب بلاد اسلام) را نتوان احياء نمود زيرا آباد آن ، از آن همه مسلمانان و خراب آن ملک امام معصوم می باشد که بی اذن او نتوان احياء نمود .

زمينی که اهالی آن سرزمين به ميل و بدون جنگ ايمان آورده (چون مدينه و بحريم و اطراف يمن) خاصه مردم آنجا است و ديگری بدون اجازه آنها نتواند در آن تصرف کند . محصول زمين مفتوح العنوه در اختياری امام است که در مصالح مسلمين به مصرف رساند و چنين زمين را نتوان فروخت يا وقف يا هبه نمود . (لعمه دمشقيه)

زمين يا موات است يا آباد و هر يک از اين دو يا بالاصاله است يا بالعرض ؛

1 ـ زمينی که بالاصاله موات باشد که سابقه آبادانی نداشته باشد از آن امام است به اجماع شيعه و نصوص متواتره ، آری خود ائمه عليهم السلام اجازه فرموده اند که اگر کسی آن را احياء کرد مالک آن می شود ، و چنين زمينی از انفاق است .

2 ـ زمينی که از اصل آباد بوده بی آنکه کسی آن را آباد کرده باشد ، آن نيز از انفال و ملک امام است و چون مسلمانی ابتداءً آن را حيازت نمايد مالک آن می شود .

3 ـ زمين مرده ای که کسی آن را احياء کرده باشد از آن کسی است که آن را زنده ساخته به شرائطی که در باب احياء ذکر شده است .

4 ـ زمينی که پس از آبادانی مرده باشد اگر آبادانی آن بالاصاله بوده ملک امام است و اگر کسی آن را آباد کرده بوده محل خلاف است که آيا به ملک مالک قبلی باقی است يا به موت از ملک وی خارج شده به ملک کسی که ثانياً آن را آباد کند در آيد .

و قسم سوم (زمين مرده ای که کسی آن را زنده کرده باشد) يا آبادانی آن به دست مسلمانان انجام گرفته يا کفّار . اگر از سوی مسلمانان بوده باشد آن زمين به ملک آنان باقی خواهد بود مگر اينکه به يکی از نواقل شرعی (چون بيع و هبه و ارث) به ديگری برگردد و يا خراب شده از آبادانی برون رود که محل خلاف است و به قولی خرابی يکی از عوامل خروج از ملک است .

 اگر آبادانی از جانب کفار باشد آن نيز همين حکم دارد اگر در کشور اسلامی بوده و اسلام را شرط مالکيت ندانيم و اگر به اين شرط قائل بوديم همچنان به ملک امام باقی خواهد بود . و اگر در کشور کفر بود همچنانکه ملکيت آن زمين به بيع و مانند آن زايل می شود به غنيمت گرفتن آن نيز از ميان می رود مانند ساير اموال او .

و زمينهائی که به قهر و غلبه مسلمين از کفار گرفته می شود آن را مفتوح العنوه گويند از آن همه مسلمين است بالاجماع و النص . (خلاصه ای از متاجر شيخ انصاري)

پيغمبر (ص) فرمود: هر کس که زمين مرده ای را زنده کند از آن او است و ريشه درخت ستمگر را حقی نباشد .

در توقيعی که از ناحيه مقدّسه (امام زمان (عج) در جواب نامه حميري) آمده چنين مرقوم شده که : زمين زراعتی را نتوان خريد جز از مالک آن يا به فرمان و رضايت او .

از حضرت رضا (ع) حکم زمين سؤال شد فرمود : هر که به اختياری خود اسلام آورده و زمينی آباد در اختيار دارد آن زمين را در اختيار او قرار می دهند و يک دهم يا يک بيستم (به عنوان زکوة) از محصول آن از او می ستانند و زمينهائی که آباد نيست حاکم اسلامی آن را می گيرد و طی قراردادی به کسی که آن را آباد سازد می سپارند و آن زمين از آن همه مسلمين است ، و زمين که مساحت آن کمتر از بذر افشان پنج و سق (به « وسق » مراجعه شود) باشد بدون خراج در اختيار متصرّف آن وا می گذارند .

و زمينهائی که به شمشير به دست مسلمين افتاده از آن امام است به هر که صلاح بيند طبق قرار داد واگذار می کند چنانکه پيغمبر (ص) در مورد خيبر چنين کرد ... (بحار 100 / 59)

زمين از حجت خالی نماند :

ابو حمزه گويد : به امام صادق (ع) عرض کردم : آيا زمين بدون امام می ماند ؟ فرمود : اگر زمين از امام خالی شود فرو رود . نيز از آن حضرت رسيده : اگر مردم منحصر شوند به دو نفر يکی از آن دو امام باشد و آخرين کسی که بميرد امام باشد تا کسی را خدا حجت نباشد که گويد : چون پيشوائی نداشتم گناه کردم .

اميرالمؤمنين (ع) از پيغمبر (ص) پرسيد آيا رهبران و راهنمايان اين امت همه از ما باشند يا از غير ما نيز باشند ؟ فرمود : نه ، بلکه همه راهنمايان امت تا قيامت از مايند ، به وسيله ما خداوند مردمان را از شرک نجات داد و به برکت ما آنها را از گمراهی شبهات گمراه کننده نجات بخشد و به وسيله ما پسی از گمراهی به راه بازگردند (بحار : 23 / 21 ـ 42)

ايمر المؤمنين (ع) ـ در سخن خود با کميل بن زياد نخعی ـ : « الّلهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجّة ، امّا ظاهراً مشهوراً و امّا خائفاً مغمورا ...» : آری هرگز روی زمين خالی نگردد از شخصيتی که به رسانيدن حجت خدا به خلق قيام کند ، خواه آن شخص ، آشکار و شناخته شده باشد ، يا بيمناک و پنهان از ديد عموم ، تا دلائل الهی و نشانه های روشن او از ميان نرود و باطل نگردد ، ايا آنها چند نفرند و در کجايند ؟ به خدا سوگند آنها تعداغدشان اندک ولی قدر و منزلتشان به نزد خدا بسيار است ... (نهج : حکمت 147)

زمين بوسيدن :

نوعی تعهظيم . به « بوسيدن » رجوع شود .

زمين قيامت :

سرزمينی که قيامت در آن بر پا می گردد .

از امام صادق (ع) رسيده که زمين قيامت همه اش آتش است جز سايه مرمن که صدقه اش بر او سايه افکنده باشد . (بحار : 7 / 291)

زمين لرزه :

هزة الارض . به « زلزلة » رجوع شود .

زن :

مادينه انسان . نقيض مرد . امرأة . مرأة .

زن در قرآن گاه به صورت مفرد « مرأة و امرأة » و گاه به صيغه اسم جمع چون « نسوة و نساء » و گاه به صيغه تثنيه « امرأتان و امرأتين » مکرّر آمده ، سه زن را به عنوان نمونه که يکی نمونه زن مؤمنه در شرائط بسيار سخت و نا مساعد ذکر کرده و آن همسر فرعون است « و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرأة فرعون » و دو زن را نمونه زن کافره در شرائطی که به اسلام آنها مساعد بوده و آن دو همسران نوح و لوط دو پيغمبر برگزيده خدا بودند « ضرب الله مثلا للذين کفروا امرأة نوح و امرأة لوط کانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين » و سه زن را به عنوان بارداری و زايش اعجازی و خارق العاده نام می برد که يکی همسر ابراهيم مادر اسحاق و ديگر همسر زکريا و مادر يحيی ، سوم مريم بنت عمران مادر عيسی بوده .

و اما نساء و نسوه که در موارد متعدده قران آمده بيشتر مربوط به قانون ارث و نحکاح و غسل و يا اخلاق و يا نقل تاريخ صرف است و در سه مورد بخصوص بدان عنايت شد است .

يکی در باب مباهله « نسائنا و نسائکم »

و دوم در مورد زنان پيغمبر (ص) « يا نساء النبی لستن کاحد من النساء » و سوم درباره زنان مصر و تهمت زدنشان به هسمر عزيز و دعوت نمودن زليخا آنها را در مجلس حضور يوسف (ع) . (نگارنده)

امام صادق (ع) فرمود : بيشتر اهل بهشت از طبقه مستضعفين وز نان می باشند که خداوند ضعف آنها را دانست لذا بر آنها رحم آورد . (وسائل : 14 / 119)

در حديث آمده که روزی اسماء بنت يزيد انصاريه به خدمت پيغمبر (ص) آمد و در حالی که حضرت در جمع اصحاب نشسته بود ، عرض کرد : پدر و مادرم به فدايت ، من نماينده زنانم به نزد شما ، و اين را بدان ـ فدايت شوم ـ که هر زن مسلمان در شرق يا غرب عالم که بداند من بدين منظور به خدمت شما آمده ام مرا به نمايندگی خويش قبول دارد ، عرض من اين است که ما زنان به پيامبری تو و خداوندی خدائی که تو را فرستاده ايمان آورديم و ما گروه زنان در چهار ديواری خانه محصوريم و از درب خانه بيرون نمی رويم و پيوسته به انجام نيازهای شما مردان از امور جنسی شما گرفته تا بارداری فرزندانتتان و شيردادن آنها و ديگر امور خانه و خانه داری مشغوليم ولی با اين همه اوصاف ، از امتيازات فضائلی که مردان از آن بهره مند می باشند همچون جمعه و جماعت و عيادت بيمار و تشييع جنازه و حج مستحبی و از همه مهمتر جهاد در راه خدا محروميم ، و چون يکی از شما به حج يا عمره يا جهاد می رود ، مائيم که اموالتان را نگهبانی نموده و لباس و پوشاکتان را آماده و فرزندانتان را تربيت می کنيم ، آيا نبايد ما در اجر و ثواب شما شريک باشيم ؟!