اميرالمؤمنين (ع) فرمود : اگر زندگی دنيا با انديشه و تفکر توأم نَبُوَد ارزشی ندارد .

امام باقر (ع) فرمود : شئون زندگی مردم را همزيستی و آميزش مردم با يکديگر سامان می دهد ( ولی بدين گونه ) که چون همزيستی با مردم را در پيمانه ای جای دهی دو سوّمش هشياری و بيداری باشد و يک سوّمش چشم پوشی و ناديده گرفتن .

از امام عسکری (ع) آمده که اگر همه مردم عاقل بودند دنيا خراب می شد ( و زندگی مختل می ماند ) .

و اين حديث شريف درسی آمزونده در روش زندگی :

از امام باقر (ع) نقل شده که روزی محمد بن علی بن مسلم بن شهاب زهری باحالتی افسرده و دلی آکنده به اندوه بر امام سجّاد (ع) وارد شد ، حضرت از او سبب اندوهش را پرسيد ، گفت : يابن رسول الله از حسادتی که اين مردم در باره من دارند ، همين مردمی که به آنها نيکيها و احسانها کرده ام و از آنها اميد داشتم کهخير خواه من و در گرفتاريها يار و مددکار من باشند اينقدر مرا آزرده اند که غم و اندوه بر دلم انباشته شده است .

حضرت فرمود : اگر چنانچه زبانت را در اختيار گيری برادرانت را در اختيار خواهی داشت . زهری گفت : يابن رسول الله به زبانم به خود خوش بين مباش   که بسا چيزی بگوئی که آنها از آن بر نجند و تو پنداری که آنها را به پوزش از خود راضی ساختی در صورتی که دل چون بر مد ، نتوان با عذر آن را برگرداند . سپس فرمود : ای زهری هر کسی که عقلش ر احساسش غالب نبود و از احساسش قوی تر نباشد تباهيش آسان ترين چيز خواهد بود . سپس فرمود : مگر تو را چه می شود که همه مسلمانان را به منزله افراد خانواده خويش دانی ، بزرگ سالشان را پدر خود و خردسالانشان را فرزندان و هم سن و سالان با خود را برادر خويش پنداری که در آن صورت خير آنها را خير خود خواهی دانست و دگر آنها را نفرين نکنی و روا نداری عيب پنهانی آنها فاش گردد . و اگر احياناً شيطان تو را فريب داد که خود را از فرد مسلمانی بهتر دانستی ببين اگر او از تو بزرگسال تر می باشد به خود بگو : وی در ايمان و عمل صالح از من سابقه اش بيش است پس او از من بهتر است ، و اگر از تو کم سن و سال تر بود بگو :من در گناه و معصيت خدا از او پيشترم پس ازو از من بهتر است ، و اگر در سن و سال تو بود بگو : من به گناه خويش يقين دارم ولی به گناه او شک دارم ، و اگر ديدی مسلمانان در تو به يده احترام می نگرند و تو را گرامی می دارند بگو اين از نيکی و انسانيت خود آنها است ، وارگ جور و جفائی از آنها به تو رسيد بگو اين بر اثر گناهی است که از من سر زده است ، که اگر روش تو در زندگی اين باشد خداوند زنديگ را بر تو آسان کند و دوستانت فراوان و دشمنانت اندک شوند و چون به تو نيکی کنند شادگردی و اگر بدی از آنها به تو رسد افسوس نخوردی .

و بدان که گرامی ترين کس نزد مردم آنها کس است که خيرش به مردم برسد و از آنها چشمداشتی نداشته باشد ، و از او پائين تر کسی است که اگر خيرش به مردم نرسد ولی حتّی در حال نياز هم از آنها عفت ورزد و دست نياز به آنها دراز نکند ، که مردم عاشق و دست نياز به آنها دراز نکند ، که مردم عاشق مالند اگر کسی انها رادر مورد معشوقشان مزاحمت نکند نزد آنها محترم خواهد ، و از او محترم تر آنکه بعلاوه سودش نيز به آنهاب رسد . ( بحار : 78 / 233 و 70 / 173 و 69 / 399 ـ 450 و 77 / 172 و 74 / 176 و 2 / 117 و 1 / 95 و 71 / 229 )

 

زنده :

حی . صاحب جان . « هو الحی » ؛ او ( خدا ) است زنده ( غافر : 65 ) . بر کسی تکيه و اعتماد کن که زنده است و نمی ميرد ( فرقان : 58 ) . هر چيز زنده را از آب آفريديم . (انبياء : 30 )

 

زنده کردن :

حيات بخشيدن ، به زندگی باز گرداندن ، احياء . زنده کردن به معنی حقيقی آن ، تنها کار خدا می باشد و به معنی مجازی مکرّر در قرآن به بشر استناد داده شده از جمله « من أحيی نفسا فکانما أحيی الناس جميعا » و ديگر گفتار نمرود « انا أحيی و أميت » .

زنده کردن به معنی بازگرداندن به زندگی چند مورد در قرآن کريم آمده از آن جمله : « الم تر الی الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم » . ( بقره : 243 )

مفسّران درباره اين قوم اختلاف دارند ؛ برخی گويند گروهی از بنی اسرائيل بودند که سلطانشان به آنها دستور داد به جهاد دشمن روند ، آنها از شهر خود که به نزديکی واسط عراق بود بيرون شدند سپس از بيم مرگ از رفتن به جنگ پشيمان شده متوفق گشتند ، و اين بهانه آوردند که در آنجا که مقصد است بيماری و با افتاده و تا آن بيماری از آن سرزمين نرود ما به آنجا نرويم .

پس خداوند مرگ بر آنان فرستاد که جمعی از آنها بمردند ، آنان چون ديدند مرگ زياد شد دست جمعی از ديار خود کوچ کردند که از مرگ بگريزند ، چون سلطان چنين ديد گفت ای خدای يعقوب و ای اله موسی اکنون سرپيچی بندگانت از فرمان را ديدی آيتی بر آنها بنمايان تا بداند که از تو نتوان گريخت .

خداوند دعای او را مستجاب نمود و همه آنها را با احشام و حيواناتشان يکجا بميراند .

پس از هشت روز که بدنها باد کرده متعفّن گرديده بود به قولی جمعی ديگر از بلاد مجاور بيامدند و به خاک سپاری آنها پرداختند و چون اجساد زياد بود گودالها می کندند و گروه گروه در آنها مدفون می ساختند . و به نقلی پيش از دفن ، حزقيل پيغمبر که از آنجا می گذشت اجساد مردگان را اين چنين افتاده ديه به شگفت آمده و در اين واقعه می انديشيد به وی وحی شد که آيا می خواهی آيتی به تو بنامايانم که چگونه مردگان را زنده می کنم ؟ گفت : آری . همه در دم زنده شدند .

و به قولی آنها قوم حزقيل بودند و به نفرين او بدين سان مرده بودند و پس از هشت روز که وی به دنبال آنها رفت آنان را مرده يافت سخت بگريست و گفت : خداوندا اينها تو را تسبيح و تقديس می نمودند و من در ميان آنها بودم اکنون همه رفتند و من تنها ماندم ! خداوندا به وی وحی نمود که امر زنده شدن آنها را به تو محول ساختم . حزقيل شادمان گشت و گفت : به اذن خدا زنده شويد . پس زنده شدند . و به نقل از امام صادق (ع) آنان دورانی پس از آن زنده ماندند تا به مرگ طبيعی بمردند .

شمار آنها را قرآن « الوف » می گويد .

مفسّران در اين شمار اختلاف کرده از ده هزار تا هفتاد هزار گفته اند . ( مجمع البيان )

« الم تر الی الذين حاجّ ابراهيم فی ربّه ... ربّی الذی يحيی و يميت ... » ؛ ای محمد آيا نمی انديشی در کار آن نابخرد اسير طغيان سلطنت ( نمرود ) که با ابراهيم در باره پروردگار خويش به بحث نشست هنگامی که ابراهيم به وی گفت : خدای من کسی است که زنده يم سازد و می ميراند ، وی در جواب گفت : من نيز چنين کنم (که يکی را يم کشم و ديگری را از بند رها می سازم ) .   ( بقره : 258 )

مرحوم طبرسی گفته اين پس از آن بود که ابرهيم از آتش نجات يافته بود . ابراهيم گفت : خداوند خورشيد را از مشرق بيرون آرد تو آن را از مغرب برون آر . نمرود مبهوت ماند که پاسخی نيارست آوردن ولی خداوند ستمگران را هدايت ننمايد .

« و اذ قال ابراهيم ربّ ارنی کيف تحيی الموتی ... » ؛ ابراهيم گفت : خداوندا مردگان را چگونه زنده ميسازی ؟ فرمود : مگر بدين امر ايمان نداری ؟ گفت : آری ولی ميخواهم دلم آرام گيرد ، فرمود : پس چهار پرنده ( از چهار نوع ) بگير و آنها را قطعه قطعه کن . در حديث آمده که يعنی آنها را به ده قطعه کن و هر قطعه بر فراز کوهی نه ، سپس آنها را بخوان که شتابان به سوی تو آيند و بدان که خداوند توانا است هيچ چيزی از توان او بيرون نباشد ، حکيم است که هر کار را به حکمت و مصلحت انجام دهد . ( بقره : 260 )

ابراهيم منقارهای آن چهار پرنده بدست گرفت و آنها را به نام ) که گويند خروس و طاووس و کبوتر و زاغ بودند ) بخواند در دم زنده شده به سوی او شتافتند . ( مجمع البيان )

« او کالذی مرّ علی قرية و هی خاوية علی عروشها قال انّی يحيی هذه الله بعد موتها ... » (بقره : 259 ) . يا اگر خواستی ( ای محمّد ) به داستان آن مرد ) که عزيز يا ارميا پيغمبر بوده ) بينديش که عبورش به شهری بيفتاد که همه خانه هايش فرو ريته و سکنه آن مرده بودند ( گويند آن شهر بيت المقدّس بود که بخت نصر آن را ويران ساخته و مردمانش را قتل عام کرده بود و به قولی روستائی که به طاعون همه مرده بودند ) وی ( نزد خود ) گفت : چه خوبست بدانم چگونه خداوند اينها را دوباره زنده می سازد . پس خداوند او را ميراند و س از صد سال زنده اش ساخت . هاتفی يا ملکی يا پير کهن سالی او را گفت چندی است که در اين بيهُشی بسر می بری ؟ ـ زيرا وی می پنداشت در خواب بوده ـ وی گفت يک روز . و چون به خورشيد نگريست که سمت مغربست گفت : بخشی از روز ( زيرا خداوند او را در آغاز زور ميرانده و پساز صد سال در پايان روز زنده اش ساخته بود ) آن گوينده به وی گفت : چنان نيست که تو می نداری بلکه صد سال است که تو مرده بودی و اکنون زنده گشته ای . به آب و غذای توشه ات بنگر که هنوز دگرگون نشده ، و از سوئی دراز گوشت را ببين که چگونه استخوانهايش پوسيده گشته تا تو را برای مردمان ( که به زنده کردن ما مردگان را شک دارند) آيتی سازيم . و به استخوانهای ( دراز گوش ) بنگر : گونه آنها را پس از پوسيدگی و فرسودگی گرد آريم و سپس گوشت بر آنها بپوشانيم . و چون بر عزيز يا ارميا روشن شد که وی مرده بود و سپس زنده گشته گفت : اکنون به حسّ دريافتم که خداوند به هرچيز توانا است . ( مجمع البيان )

« و رسولا الی بنی اسرائيل أنّی قد جئتکم بآية من ربکم انی اخلق لکم ... و احيی الموتی باذن الله » ( آل عمران : 49 ) . يکی از معجزات عيسی (ع) زنده ساختن مردگان بود که بنی اسرائيل را گفت من به اذن خداوند مردگان را زنده يم کنم .

گفته شده که وی چهار مرده را زنده نمود ؛ عاذر که دوست او بود و سه روز از مرگش گذشته بود به اتّفاق خواهرش به مزارش رفت و از خدا خواست او را زنده کند ، وی زنده سر از قبر بر آورد و دورانی زنده بود که فرزندی از او بوجود آمد . و ديگر فرزند آن پيرزن که عيسی را بر او رحم آمده و زنده اش ساخت ، سوّم سام بن نوح ( به « سام » رجوع شود ) چهارم دختر عاشر . ( مجمع البيان )

 

زنده ماندن :

از امام صادق (ع) آمده که هر آنکس به زنده ماندن دل بسته باشد خوار گردد . (بحار : 6 / 128)

 

زنديق :

منکر خدا يا قائل به دوگانگی مانند مجوس . معرّب زندی يعنی کسی که معتقد به کتاب زند زردشت باشد .

 

زنديه :

سلسله ای از پادشاهان ايران که از سال 1164 تا 1209 هجری در بيشتر ممالک ايران سلطنت نمودنداولين آنها کريم خان وکيل و واپسين لطفعلی خان . ( ناظم الاطباء )

سلسله از پادشاهان که مؤسس آن کريم خان زند بود . سلسله مزبور س از قتل نادرشاه از 1162 تا 1209 هـ ق در فارس و افغان سلطنت کرد و به دست آقا محمد خان منقرض شد . افراد اين سلسله از اين قرارند :

1 ـ کريم خان . جلوس 1163 هـ ق ـ 1750 م .

2 ـ ابوالفتح . جلوس 1193 هـ ق .

3 ـ عليمراد . جلوس 1193 هـ ق .

4 ـ محمد علی . جلوس 1193 هـ ق .

5 ـ صادق . جلوس 1193 هـ ق .

6 ـ علميراد جلوس 1196 هـ ق .

7 ـ جعفر . جلوس 1199 هـ ق .

8 ـ لطفعلی . جلوس 1203 هـ ق .

وی به سال 1209 هـ ق مقتول شد . در دوره کريم خان بيشتر شهرهايی که در قلمرو حکومت او بود معمور و آباد گرديد و مخصوصاً شيراز پايتخت وی ، بسيار با شکوه بود و بناهای زيبايی از قبيل ارگ کريمخان ، بازار ويل و مسحد وکيل در آنجا ساخته شد . از شاعران اين دوره لطفعلی بيگ آذر ، سيد احمد اتف ، سليمان بيگدلی و صباحی نامبردارند .   (فرهنگ فارسی دکتر محمد معين )

... سلسله زنديه منسوب به زند که نام طايفه ای از الوار فيلی است واين طايفه در حدود قلعه پری از توابع ملاير سکونت داشته و مقارن فتنه افغان اين طايفه در محل سکونت خود قدرتی يافتند . در اوائل دوره قدرت نادرشاه ، بابا خان چاپلشو ( پِ ) با تدبير ، بر رؤسای اين طايفه دست يافت و جمعی از آنها را کشت و بقيه را به خراسان کوچ داده در حدود ابيورد و درگز سکونت داد . بعد از قتل نادر طايفه زند تحت سرپرستی کريمخان از هرج و مرج ايام بعد از قتل نادر استفاده کرد و به دعوی سلطنت برخاست ... (دايرة المعارف فارسی )

سلسله زنديه مدتی يعنی از 1163 تا 1193 ( 1750 ـ 1879 م ) بر تمام ايران به استثنای خراسان حکومت می کردند واين قسمت اخير را شاهرخ افشاری اب اينکه کور و پير بود تحت امر خود داشت .

پس از مرگ کريمخان قريب دوازده سال بين آقا محمد خان قاجچار و شاهزادگان زنديه زد و خود بود و اين کشمکش ها بالاخره به فتح آقا محمد خان منتهی گرديد . ( طبقات سلاطين اسلام : 230 )

 

زنگ :

آهنی مجوف که چون آن را حرکت دهند به صدا آيد ، به عربی جَرَس گويند . علی بن جعفر گويد : از امام کاظم (ع) پرسيدم آيا شايسته است مرد بر مرکبی سوار شود که زنگ به گردن داشته باشد ؟ فرمود : اگر صدا دار باشد نه و اگر بی صدا بود عيبی ندارد . ( بحار : 10 / 249 )

 

زنگار :

زنگ فلزات و اينه و جز آن .

از حضرت رسول (ص) روايت شده که خطاب به اصحاب فرمود : با يکديگر مذاکره و بحث علمی کنيد و به ديدار يکديگر رفته از حديث سخن بگوئيد که حديث جلای دل است وچنانکه شمشير را زنگار گيرد دل نيز دچار زنگار شود و جلای آن حديث می باشد . (بحار : 1 / 202 )

 

زَنَم :

بت . ج : ازنام .

 

زنون ( به کسر زاء ) :

فيلسوف يونانی و پايه گذار مکتب رواقی است . وی در اواخر قرن چهارم قبل از ميلاد در سيتيوم به دنيا آمد و در آتن نزد فيلسوف کلبی به تحصيل پرداخت . افکار و تعاليم آنان در وی اثر به سزائی داشت .

او فلسفه را به طبعيات و منطق و اخلاق منقم می دانست . منطق وی مبتنی بر ارغنون ارسطو بود اما می گفت هر معرفتی بالمآل به ادراکات حواس باز می گردد و عقيده داشت که هر چه حقيقت دارد مادی است و قوه و ماده يا جان و تن حقيقت واحد و با يديگر مزج کلی دارند و وجود يکی در تمامی وجود ديگری ساری است .

در اخلاق رواقيون فضيلت را مقصود بالذات می دانستند و معتقد بودند که زندگی بايد با طبيعت و قوانين آن سازگار باشد و عقيده داشتند که آزادی واقعی وقتی حاصل می شود که انسان شهوات و افکار ناحق را از خود دور سازد و در وارستگی و آزادگی اهتمام ورزد .

وی در حدود 264 قبل از ميلاد به سبب ابتلاء به بيماری در مان ناپذرير خودکشی کرد . ( دهخدا )

 

زنون :

اليائی از مردم اله . فيلسوف يونانی ( 490 ـ 430 ق . م ) وی شاگرد برمانيدس يا پارمنيد بود و شيوه استدلال او را به کمال رسانيد . وی ابتدا به کار تجارت اشتغال داشت و چون در سفری دريائی کشتی او غرق شد از تجارت دست کشيده و به تحصيل فلسفه پرداخت . او عالم را از دو عنصر مرکّب ی پنداشت يکی ذات خدا که به عقيده او در هر امری فاعل بود ، ديگر ماده : آن را منفعل و متدثر می دانست .

زنون معتقد بود که انسان بايستی بر طبق طبيعت زندگی کند يعنی هميشه پيرو حق و صواب باشد بنابر اين آنچه را که با حق و صواب مطابق بود خوبی و آنچه را که با آن مخالف بود بدی می خواند .

چنانکه مورّخان قديم نگاشته اند زنون در باب حکومت جمهوری و زندگانی طبيعی و وظايف و قانون و جز اينها کتب و مقالات فراوان داشت . وی برای اثبات اين نظر که فقط وجود تغيير ناپذير حقيقت دارد به ابطال نظر مخالف ، يعنی حقيقت داشتن تکثّر و تغيير پرداخت ، احتجاج معروف او بر ضد امکان حرکت اين بود که ثابت کند که مفهوم حرکت تناقضاتی در بر دارد .

به قول ارسطو ، زنون نخستين کسی است که روش احتجاج ( ديالکتيک ) را بکار برده است . وی می گويد : اگر حرکت واقعيت داشته باشد انتقال از يک نقطه است به نقطه ديگر پس هر گاه ميان آن دو نقطه خطی فرض کنيم البته می توان آن را نيمه کرد و همچنين در اين تنصيف هر قدر پيش برويم باز آن قسمت را که باقی می ماند ، می توان نصف کرد و نهايت ندارد پس آن خط اجزای بی شمار دارد و جسم متحرّک بايد از همه آن اجزاء گذر کند و گذر کردن از اجزای بی شمار مدّت نامتناهی لازم دارد بنابر اين جسم هيچگاه به نقطه مقصد نمی رسد . پس بر اساس عقل ثابت شد که حرکت باطل است . وی اين استدلال را به اين ترتيب نيز بيان کرده است : اخيلوس که چابک ترين مردم است هرگاه در دنبال سنگ پشت که کندترين جانور است بدود به قاعده عقلی هرگز نبايد به او برسد زيرا در مدتی که اخيلوس مقداری راه طی کرده سنگ پشت نيز مسافتی پيموده است و اخيلوس بايد آن را هم بپيمايد . اما آنچه در ظاهر ديده می شود خلاف اين است و چون اين کيفيت به حکم عقل ضوری است پس ناجچار بايد قبول کرد که آنچه در ظاهر ديده می شود حقيقت ندارد و حرکت باطل است .

زنون باز می گويد : هر گاه تيری از کمان پرتاب کنيم بر حسب ظاهر روان ميشود اما در واقع ساکن است زيرا در هر آن که آن را در نظر بگيريم قسمتی از فضا يا مکان را شاغل است و شاغل بوده مکان جز سکون چيزی نيست و در آن نمی توان تير را غير شاغل مکان فرض کرد پس هيچگاه نمی توان آن را در حرکت دانست . ( دهخدا )

 

زنهار :

امان . مهلت . عهد و پيمان . ذمّه . ولاء . زنهار دادن : امان دادن . به « امان » و « ذمه » و « عهد » و « پيمان » رجوع شود .

 

زنيان :

نانخواه . گياهی داروئی و در عطر غذا از آن استفاده می کنند . از امام صادق (ع) روايت شده که زنيان چون با گردو جمع شود بواسير را بوزانند و باد را بپرانند و رنگ چهره را نيکو کنند و معده را زبر سازند . از امام کاظم (ع) آمده که هر که بخواهد ماست به وی زيان نزند زنيان بر آن بپاشد . نيز از آن حضرت آمده که زنيان هضم کننده غذا می باشد . ( بحار : 62 / 282 و 66 / 107 ـ 198 )

 

زَنيم :

ناکس و فرومايه و بدخوی که در ناکسی معروف باشد . پسر خوانده . مردی به قوی چسبيده . « عتلّ بعد ذلک زنيم » بعلاوه متکبر و لئيم و ناکس ( يا نطفه حرام ) نيز باشد . ( قلم : 13 ) زنية : طريقه ارتکاب زنا . يک بار زنا . آخرين فرزند شخ . ابن زنيه : پسر زنا ، خلاف ابن رشده .

 

زوابع :

ج زوبعة . گردبادها .

 

زواجر :

ج زاجر . بازدارندگان . موانع . زواجر شرعی : منهيات شرعی و هر چيزی که شريعت آن را نهی کرده باشد .

 

زوّار :

ج زائر . زيارت کنندگان . به ديدار کسی آيندگان . در حديث است : « المنتظر وقت الصلاة بعد الصالة من زوار الله عز وجل ّ ، و حق علی الله تعالی ان يکرم زائره و ان يعطيه ما سأل » : کسی که پس از انجام نمازی در انتظار فرا رسيدن وقت نماز ديگر باشد ، وی به منزله کسی است که به زيارت خداوند رفته باشد ، و مقتضای کرم خداوند آن که زائر خويش را گرامی دارد و خواسته اش را برآورده سازد . ( بحار : 10 / 113 )

« من زار اخاه المؤنن الی منزله لا لحاجة منه اليه ، کتب من زوار الله ف و کان حقيقاً علی الله ان يکرم زائره » : هر کسی که برادر مسلمان خود را در خانه اش زيارت کند بی آنکه کاری و حاجتی به وی داشته باشد . شايسته است که خداوند ، زائر خويش را گرامی بدارد . ( بحار : 78 / 274 )

 

زوال :

دور شدن ، نيست شدن ، زدوده شدن ، گشتن از حالی و دور شدن از جائی مانند زوال آفتاب که متمايل شدن آن است از ميانه آسمان به سوی مغرب . در حديث رسول (ص) آمده : « اذا زالت الشمس فتحت ابواب السماء و ابواب الجنان و استجيب الدعاء » هنگام زوال آفتاب ف درهای آسمان و درهای بهشت گشوده شوند و دعا به اجابت رسد . ( مجمع البحرين )

امام صادق (ع) : هرگز خداوند نعمتی را به بنده اش ارزانی نداشت که وی با برخوردای از آن نعمت ، بار مردم را به دوش نکشد ، مگر آن که آن نعمت در معرض زوال و نابودی قرار گرفت . ( ربيع الابرار : 3 / 662 )

اميرالمؤمنين (ع) : هيچ چيزی در زوال نعمت و کوتاهی عمر ، مؤثر تر از خونريزی ( قتل ناحق ) نباشد ( نهج : نامه 53 ) . آن حضرت به جابر انصاری : ای جابر ! هر آنکس بيشتر در نعمتهای خدا برخوردار بود خواه ناخواه نياز مردم به وی بيشتر باشد ، پس اگر در اين باره حق نعمت خدا را ادا نمود ( حوائج مردم را برآورده ساخت ) نعمتهای داده شده را در معرض دوام و بقائ قرار داده است ، و اگر به وظيفه نعمت در اين باره قيام ننمود ، آن نعمت را در معرض زوال و فناء قرار داده است . ( نهج : حکمت 372 ) در نامه اميرالمؤمنين (ع) به مالک اشتر آمده که ای مالک ! سخت از خونريزی حجز در موردی که شرع آن را تجويز نموده بر حذر باش که هيچ چيزی نکبت آورتر و پيامددارتر و هيچ زمينه ای مساعدتر برای باز ستاندن خداوند نعمت خود را و هيچ عاملای بر اندازتر از خونريزی ناحق نباشد ، و خداوند سبحان در قيامت پيش از هر چيز به داوری ميان بندگان در باره خونريزی می پردازد ، مبادا حکومت خويش را به ريختن خون حرام تقويت کنی که

نين کاری نه تنا موجب تقويت قدرت نباشد بلکه آن را سست و ضعيف گرداند و سرانجام آن حکومت را به زوال کشاند و به ديگران منتقل سازد ...

 

زُؤان :

گياهی است که با گندم و درکنار گندم می رويد و دانه ای سياه دارد . پس از خرمن گندم را از آن جدا می کنند . امام صادق (ع) ـ فی حديث ـ : « و الله لتغربلن کما يغربل الزؤان من القمح »   ( بحار : 52 / 101 )

 

زَواوی :

شرف الدين عيسی بن مسعود بن منصور زواوی حميری مالکی ( 664 ـ 743 هـ ) وی فقيه و از علمای حديث و از ردم زواوه در مغرب بود . او راست : اکمال الاکمال ، در حديث . و شرح جامع الامهات ، در فقه مالکی . ( اعلام زرکلی )

 

زَواهر :

روشنها و بلندها . جِ زاهر .

 

زَوايا :

 

جِ زاوية . کنجها . گوشه ها . بيغوله ها .

 

زَوايد :

هر چيزی که زايد باشد و جزء اصلی چيزی نبود . زوايد زندگی : فضول معاش . ( ناظم الاطباء )

 

زَوبعة :

شيطان . ابليس . نام شيطانی است .

 

زوج :

آنچه که مشابه و همتائی داشته باشد ، دو لنگه کفش را دو زوجچ گويند « ثمانية ازواج من الضأن اثنين و من المعز اثنين ... و من الابل اثنين و من البقر اثنين » . ( انعام : 143 ـ 144 )

از امام صادق (ع) آمده که هشت جفت حيوان که در کشتی نوح بوده   قرآن از آن ياد کرده عبارتند از : کوسفند ، ميش اهلی و ميش کوهی و بز اهلی و اهوی بيابانی و گاو اهلی و گاو وحشی و شتر عربی و شتر بختی ... ( بحار : 64 / 138 )

ابوحاتم از اصمعی نقل کرده که گفت : زوج در مذکر و مؤنث بدون تاء استعمال می شود واو اين آيه را شاهد آورد : « اسکن ان و زوجک الجنة » . ( ربيع الابرار : 1 / 650 )

راغب گفته : زوجة لغة رديئة : « زوجة » لغتی نامقبول است . ( مفردات )

 

زور ( فارسی ) :

توانائی . قوة . قوّت . نيرو . قرآن کريم : « اگر ستمکاران هنگامی که عذاب را به چشم خويش ببيند ، نيک می ديدند که زور ، همه از ان خدا است » ( بقره : 165 ) .

« مگر قارون ندانست که خداوند پيش از او چه بسيار طوايفی ه زورمندتر و بيش جمعيت تر از او را به هلاکت رسانيد » . ( قصص : 78 )

 

زُور ( عربی ) :

دروغ . اراستی . نادرست . باطل . ضد حق . بهتان . در حديث به معنی آواز حرام و سخنان لهو نيز آمده است .

و « الذين لا يشهدون الزور » ؛ يعنی آنان که در محافل شرک ، و به نقلی در اعياد يهود و نصاری شرت نکنند . ( ممع البحرين )

و نقل است که پيغمبر (ص) در يکی از خطبه های خود فرمود کای مردم شهادت زور همتراز است با شرک به خدا ، سپس اين ايه را تلاوت نمود : « فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور » . ( مجمع البيان )

 

زَور :

زيارت کننده . زيارت کنندگان و به ديدار روندگان . اسم است واحد و جمع را ، مانند خصم و ضيف .

اميرالمؤمنين (ع) ـ بعد تلاوته « الهيکم التکاثر م ـ : « يا له مراماً ما ابعده ! و زَوراً ما اغفله ! ... » . ( نهج : خطبه 221 )

 

زَوراء :

شهر بغداد را گويند که قله آن منحرف بوده . از حضرت رسول (ص) روايت شده که فرمود : بين دجله و فرات شهری بنا شود که مرکز حکومت بنی عباس باشد و آن زوراء است ، جنگی شگفت در آن بپا گردد که زنان در آن اسير گردند و مردان چون گوسفند ذبح شوند . ( کنز العمال : 31455 )

زوراء در شعر ابن ابی عقبه :

و شجّر بالزوراء منهم لدی ضحی

ثمانون الفا مثل ما تنحر البدن

کوهی است در ری که هشتاد هزار از فرزندان فلان در آن کشته شوند که همه شايسته مقام خلافت باشند و اولاد عجم آنها را به قتل رسانند . اين چنين از امام صادق (ع) روايت شده و بسا چنين حادثه ای در دولت قائم (عج) رخ دهد . ( مجمع البحرين )

در حديث ديگر از آن حضرت آمده که مرد مردم شهری که آن را زوراء نامند و در اخر الزمان بنا شود کسانی باشند که خون ما را شفا دانند وب ه دشمنی با ما به خدا تقرب جويند و در عداوت با ما به يکديگر پيمان بندند و جنگ با ما را واجب و کشتار ما را لازم دانند ... ( بحار : 60 / 206 )

 

زَورَق :

کشتی کوچک . اعجمی معرّب است . ( المعرب جواليقی )

 

زَوزَنی :

ابوعبدالله حسين بن احمد بن حسين ( از مردم زوزن ، شهرثی بين هرات و نيشابور ) ، دانشمند ، اديب ، قاضی ، متوفی به سال 486 هـ ق . اوراست شرح معلّقات سبع . المصادر ، و آن مصادر افعال عرب است . ترجمان القرآن . ( اعلام زرکلی )

 

زَوع:

جنبانيدن مهار شتر تا تيز رود . با خشونت رفتار کردن . خميدن و خم دادن .

 

زه ( فارسی ) :

به معنی پاداش نيکی است . کلمه ای است ه در محلّ تحسين گويند ، همچون آفرين . چلّه کمان ، وَتَر .

 

زُهّاد :

جِ زاهد . پارسايان . زهاد ثمانية که در اصطلاح علمای رجال سنّت به اين عنوان شهرت گرفته اند عبارتند از : اويس قرنی و ربيع بن خثيم و هرم بن حيان بن قيس و عامر بن عبد قيس که اين چهارتن از طرفداران علی بن ابی طالب ( ع) بودند و هر چند در ربيع بن خثيم بحث است . و حسن بصری و ابومسلم خولانی و مسروق بن اجداع   اسود بن يزيد که اين چهار از طرفداران معاويه بودند .

 

زَهادَة :

بی رغبت شدن . علی (ع) : « الزهادة قصر الامل » ( نهج : خطبه 81 ) .

« احی قلبک بالموعظة و امته بالزهادة »   . ( نهج : نامه 31 )

 

زَهار :

پائين شکم و شرمگاه . موی زهار . موی اطراف شرمگاه . ابن ابی ليلی از فقهای معروف سنی کوفه از حمد بن مسلم ثقفی پرسيد آيا نبودن موی زهار در مورد زن عيب محسوب می شود ؟ محمّد گفت : از امام بقر (ع) شنيدم هر آنچه از خلقت اصلی کم يا بر آن افزوده بود عيب است .

از امام باقر (ع) نقل است که درجنگ بنی قريظه ( که پيغمبر «ص» دستور داده بود مردان بالغ را به قتل رسانند ) حضرت رسول (ص) معيار بلوغ را موی زهار قرار داده بود .

در حديث نبوی آمده که هرگز مگذاريد سبيل و موی زهار و موی زيربغلتان بلند شود .

از امام صادق (ع) رسيده که سنّت اسلام در نوزده زدن ( و ستردن موی زايد ) هر پانزده روز يکبار است و هر که بيست و نه روز بر او بگذرد و نره نزند به عهده من وام ستاند ونوزده زند ، و هر که چهل روز بر او بگذرد و نوزده نزند وی نه مؤمن است ونه مسلمان و احترامی ندارد . ( بحار : 76 / 88 و 20 / 246 و 47 / 411 )

 

زُهد :

روی گرداندن از چيزی و بی رغبت شدن به ان . زهد از دنيا پشت کردن به آن و رو آوردن به جهان باقی و زا ان بالاتر پشت کردن به هر چه جز خدا و روی آوردن به او . زهد والاترين مقام مقربين درگاه احديت و سرآغاز وصول الی الله است .

آيات و روايات در اين باره بسيار است که به شماری از آنها اشاره می شود : « فخرج علی قومه فی زينته ... و قال الذين اوتوا العلم و يلکم ثواب الله خير » ـ اين آيه در باره قارون است ـ می فرمايد هنگامی که وی با زين و تجمل به مجمع قوم خويش در آمد و دارائی خود را به نمايش نها و مردم در او خيره شده بودند دانشمندان که اين صحنه را ديدند گفتند : وای بر شما پاداش خدائی ، شما را به از اين زر و زيور دنيوی می باشد . ( قصص : 79 )

خداوند در اين ايه زهد و زهائی از تعلّق دنيا را به دانشمندان نسبت می دهد و اين خود نشانگر ان است که زهد نتيجه دانش و دلبستيگ به دنيا محصول نادانی و جهالت می باشد . « و لا تمدنّ عينيک الی ما متّعنا به ازواجا منهم زهرة الحيوة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربک خير وابقی » . ( طه : 131 )

رسول خدا 0ص) فرمود : « من اصبح و همّه الدنيا شتّت الله عليه امره و فرّق عليه ضيعته و جعل فقره بين عينيه و لم يؤته من الدنيا الا ما کتب له . و من اصبح و همّه الاخر جمع الله له همّه و حفظ عليه ضيعته و جهل غناه فی قلبه و اتته الدنيا و هی راغمة » و فرمود : « اذا رأيتم العبد قد اعطی صمتا و زهدا فی الدنيا فاقتربوا منه فانه يلقی الحکمة » . ( جامع السعادات )

اميرالمؤمنين (ع9 فمرود : از بهترين خويها که د l آد.یمآ آدمی را به دينش ياری می دهد بی رغبتی به دنيا است . و فرمود : نشان کسی که به ثواب و پاداش آخرت دلبند بود آن است که به زيرورهای دنيا بی علاقه باشد . و اين را بدانيد که زهد و بی رغبتی به دنيا هرگز کسی را از انچه که خداوند در اين جهان برايش مقرر داشته ناکام نسازد و از بهره اش نکاهد گرچه از تعلق به دنيا و بستگی به آن ازاد بود ؛ و از سوئی حرص و علاقه بهدنيا هيچگاه بر بهره و نصيب کسی نيفزايد هر چند حرص زند ، پس زيانکار و فريب خورده کسی که بر اثر تعلق به دنيا سهم اخرتش را از دست بدهد .

امام صادق (ع) فرمود : اينکه دستور داده اند آدمی به دنيا زهد ورزد و خود رااز تعلق به آن آزاد سازد بدين منظور است که دل ( مرکز محبّت ، از بستگی به دنيا آزاد و ) برای امر آخرت فارغ وتهی گردد .

پيغمبر اکرم (ص) فرمود : چون ديديد مردی به دنيا دل نبسته به وی نزديک شويد که چنين کسی اهل بينش و دانش است .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : زهد يک سرمايه است . و فرمود : بهترين زهد پنهان داشتن زهداست . امام صادق (ع) فرمود : زهد ( بی رغبتی ) به دنيا اين نيست که مال خود را ضايع نموده واز آن بهره گيری نکنی و يا حلال خدا را بر خويش حرام سازی بلکه زهد اين است که بدانچه در دست داری بيش از آنچه نزد خداست 0 و خداوند برای تو مقرر داشته ) دلگرم نباشی .

حفص بن غياث گويد : به امام صادق (ع) عرض کردم : فدايت شوم حد و مرز زهد چيست ؟ فرمود : خداوند عزوجل در کتاب خود حد آن را معين نموده آنجا که فرمود : « لکيلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم » ؛ بر آنچه از دست می دهيد اندوه نخوريد و بدانچه به دست آريد شادمان نگرديد . ( حديد : 23 )

از آن حضرت رسيده : کسی که به دنيا بی رغبت بود خداوند حکمت را به حکمت گويا سازد و بينشی به وی دهد که عيوب دنيا و درد و. درمان آن را بداند و او را از اين جهان ، سالم به دارالسلام ( بهشت ) رساند .

اميرالمؤمنين (ع) : هر ان کس ه از دنيا پهلو تهی کند و در راه رسيدن به کامرانی در اين جان بيتاب نبوده و به دنبال عرّت دنيوی نباشد خداوند خود بدون راهنمائی مخلوقی وی را به راه صحيح هدايت نمايد و بی آموزگار بهدانشش رساند و حکمت به دلش جای دهد وب ر زبانش براند .

از امام جواد (ع) نقل است که خداوند به يکی از پيامبرانش وحی نمود : اما زهدت به دنيا هم اکنون در اين جهان تو را آسايش بخشيده و خاطرت را آسوده داشته است پس پاداش آن را به دست آورده ای ، و اما بريدگيت از مخلوق و يک جهت شدنت به من و را نزد من رامی داشته ، ولی آيا به خاطر من با کسی دوستی نموده ای ( تا حق پاداشی بر من داشت باشی ) ؟

سويد بن غفله گويد : روزی به نزد اميرالمؤمنين (ع) در زمان حکومت آن حضرت رفتم ديدم بر حصيری کوچک نشسته و کسی جز او در خانه نبود ، عرض کردم يا اميرالمؤمنين (ع) اين بيت المال به دست تو می باشد و در اين خانه از لوزام خانگی چيزی به چشم نمی خورد ! فرمود : ای پسر غفله هيچ عاقل در خانه موقّت اثاث البيت فراهم نسازد ، ما خانه امنی داريم که گزيده ترين اثاث خويش را بدان منتقل نموده و ديری نشود که خود نيز بدانجا کوچ کنيم .

نبی اکرم (ص) فرمود : دلبستگی به دنيا موجب ازدياد غم و اندوه شود و زهد و بی رغبتی به ان دل و جسم آدمی را آسايش می بخشد . ( بحار : 73 / 50 و 70 / 310 و 2 / 33 و 78 / 63 و 69 / 337 و 73 / 91 )

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : چگونه دل از دنيا ببرد کسی که قدر آخرت را ندانسته باشد ؟!

و فرمود : به دنيا بی رغبت باش تا رحمت خدا بر تو فرود آيد . ( غرر الحکم )

و اينک نمونه ای از زهد کسی : پيشوای ما مسلمانان است وعمل او ملاک عمل ما می باشد واولی به تدسی به وی دانشمندان و زعمال دينند .

ابن ابی الحديد در باب فضايل آن حرضت در اين باره گويد : و اما زهد علی ، همه می دانند که وی در اين امر ضرب المثل وبده ، او سرور زاهدان و فخر پارسايان تاريخ است ، هيچگاه سير نخورد وغذايش از مستمندترين مسلمان آن روز خشن تر و پوشاکش از پوشاک هر کسی کم بها تر بود ، عبدالله بن ابی رافع گويد : روز عيدی بود بر علی وارد شدم ، انبان سر به مهری به پيشش نهاده بود ،مهر آن را گشود ، خرده نانهای جوين سبوس ناگرفته ای در ميان ان ديدم ، آنرا را باز کرد و تناول نمود ،گفتم چرا آن را مهر کرده ای ؟ فرمود : بيم ان دارم که حسن و حسين نانهای مرا به روغنی يا زيتونی آغشته کنند .

جامه اش را يا به پوست و يا به ليف خرما پينه می زد و نعلينش از ليف بود و هميشه جامه را از کرباس زبر می وشيد و اگر آستين جاه اس از مچ درازتر بود آن را با تيغ می بريد و سر آستين را نمی دوخت و بسا می شد که تارهای بدون پود آستين به دستش آويزان بود .

هيچگاه نان خورش علی از سرکه يا نمک و گياه صحرا تجاوز نکرد آری گهگای شير شتر نيز بود ، به ندرت گوشت می خورد و می فرمود : شکم خود را گورستان حيوانات مسازيد ، و با اين خوراک از هر کسی نيرومند تر و بازويش از همه قوی تر بود و گرسنگی و دون خوارگی هيچگاه از زور علی نکاست ، و او کسی بود که دنيا را سه طلاق گفته بود در زماين که از اقطار بلاد اسلامی جز شام اموال به سويش سرازير بود و همه را ميان مستمندان قسمت می نمود .

دنبال کند و به نور دانشش روشنی جويد ، مگر نه پيشوای تو از پوشاکش به دو کهنه جامه و از غذا به دو قرص نان اکتفا نمود ؟! آری می دانم که شما به چنين رفتاری توانا نمی باشيد ولی ( شما مسئولان حکومتی ) مرا به پرهيزکاری ياری کنيد . به خدا سوگند که من از دنيای شما زری نيندوختم و ال فراواين ذخيره ننمودم و ( حتی ) با کهنه جامه ای که به تن دارم جامه کهنه ديگری را فراهم ننمودم ـ ا آنجا که می فرمايد ـ و اگر می خواستم به عسلهای ناب و مغز گندم و جامه های ابريشم دست می يافتم ولی هيهات که هوای دل بر من چيره گردد و حرص و آز مرا به گزينش خوراکها وادارد در صورتی که بسا در حجاغز يا در يمامه ( دورترين نقطه کشور اسلامی ) کسی باشد که اميد دسترسی به گرده نانی نداشته و هرگز سير نشده باشد . آيا من سير بخسبم و پيرامونم شکمهای گرسنه و جگرهای تفتيده ( ملت ) باشد ؟!

من دلشاد باشم که مردم مرا زمامدار مسلمين بخوانند و در عين حال به سختيهای روزگار با آنان همدرد نبوده و يا در تلخکاميها پيشاپيش آنان نباشم ؟ مرا نيافريده اند که به خوردن غذاهای الوان سرگرم شوم بسان چهارپای بسته ( پرواری ) يا ان حيوان رها شده که خاکروبه ها را به هم زند تا چيزی در آن يافته بخورد ، آن حيوان شکم خود را از علف پر می کند غافل از اين که صاحبش با او چه در نظر دارد ( منتظر است کی فربه گردد که آن را به کشتارگاه برد ) . ( پايان )

راهبی را گفتند : به چه سبب دل از دنيا بر کندی ؟ گفت : چون دانستم سرانجام ناخواسته و بالاجبار از آن بيرون می روم خواستم به اختيار خود از آن خارج شوم . ( ربيع الابرار : 1 / 93 )

محمد بن واسع ( از بزرگان اهل کمال ) از کنار جمعی تارک دنيا می گذشت ، پرسيد : اينها کيستند و چيستند؟ گفتند : اينها کسانيند که از دنيا و زر و زيور آن زهد می ورزند . گفت : مگر دنيا چه ارزشی دارد که از کسانی که بدان زهد می ورزند ستايش و تعريف شود ؟! ( ربيع الابرار : 1 / 98 )

اميرالمؤمنين (ع) : « من زهد فی الدنيا استهان بالمصيبات » ( نهج : حکمت 31 ) .

« ازهد فی الدنيا يبصّرک الله عوراتها » ( نهج : حکمت 391 ) . « انّ المتقين ... اصابوا لذّة زهد الدنيا فی دنياهم ، و تيقّنوا انّهم جيران الله غدا فی آخرتهم » ( نهج : نامه 27 ) . « العجز آفة ، و الصبر شجاعة ، و الزهد ثروة » ( نهج : حکمت 4 ) . « افضل الزهد اخفاء الزهد » . ( نهج : حکمت 27 )

عن الرضا (ع) : « کان فيما ناجی الله به موسی (ع) انّه ما تقرّب الی المتقربون بمثل البکاء من خشيتی ... و لا تزين لی المتزينون بمثل الزهد فی الدنيا عمّا يهمّ الغنی عنه ـ الی ان قال ـ و اما المتزينون لی بالزهد فی الدنيا فانّی ابيحهم الجنّة بحذافيرها يتبوّؤن منها حيث يشاؤون » . ( وسائل : 15 / 226 )

الصادق (ع) : « من زهد فی الدنيا اثبت اله الحکمة فی قلبه ، و انطق بها لسانه ، و بصّره عيوب الدنيا : داءها و دوائها ، و اخرجه ممها سالما الی دار السلام » .

اميرالمؤمنين (ع) : « انّ من اعون الاخلاق علی الدين الزهد فی الدنيا » .

حفص بن غياث ، قال : سمعت الصادق (ع) يقول : « جعفل الخير کله فی بيت ، و جعل مفتاحه الزهد فی الدنيا م ، ثم قال : « قال رسول الله (ص) : لا يجد الرجل حلاوة الايمان حتی لا يبالی من اکل الدنيا » .

الصادق (ع) : « ليس الزهد فی الدنيا باضاعة المال ، و لا بتحريم الحلال ، بل الزهد فی الدنيا ان لا تکون بما فی يدک او ثق منک بما فی يداله عزّوجلّ » . (وسائل : 16 / 10 ـ 14 )

زهدان :

بچه دان و قرارگاه نطفه . به عربی رحم . به ن رحم » رجوع شود .

زهر :

معروف است و به عربی سمّ گويند .

اميرالمؤمنين (ع) : دنيا به مار می ماند : زير دست ، نرم و ملايم ولی زهر کشنده در درون خود پنهان دارد . ( نهج : حکمت 119 )

زَهَر :

سپيد و نيکو و خوب گرديدن .

زَهر :

شکوفه درخت . ج : ازهار . واحد آن زهرة .

زَهراء :

درخشان . روشن . درخشنده ، مؤنث ازهر . لقب حضرت فاطمه بنت رسول الله (ص) . مأخوذ از زهره که به معنی بياض ن و حسن است ( غياث اللغات ) . لانّها اذا قامت فی محرابها زهر نورها لاهل السماء کما يزهر نور الکواکب لاهل الارض . ( ناظم الاطباء ) به « فاطمة » رجوع شود .

زَهراوان :

تثنية زهراء . دو سوره بقره و ال عمران را بدين وصف توصيف کنند ، به لحاظ کثرت احکام شرعی و اسماء الهی که دارند ، و از اين رو درخشش ويژه ای دارند .

زَهره :

پوستی باشد کيسه مانند حاوی ابی زرد و تلخ که به جگر هر حيوان چسبيده باشد . به عربی مرارة گويند .

زُهره :

ستاره ای است معروف که آن را ناهيد خوانند .

زُهَری :

محمد بن مسلم بن عبيدالله ( 58 ـ 124 هـ ) تابعی مدنی از فقهای مدينه . وی در آغاز از اتباع بنی اميه بوده و اواخر عمر به امام سجاد (ع) پيوسته و احاديثی از آن حضرت نقل کرده . زهری آنچنان به علم و تحقيق علاقه مند بوده که پيوسته در خانه خود می نشست و کتابها به اطراف خود می چيد و به چيزی از امور دنيا توجهی نداشت تا اينکه همسرش می گفت : اين کتابها زيانشان بر من از سه هوو بيشتر است .

دو هزار و دويست حديث ضبط نموده بود که نيمی از آنها مسند بود ، حتی در حال طواف ، لوح و ورق با خود می داشت که بسا حديثی از کسی بشنود و ضبط نمايد .

علمای شيعه رد باره او اختلاف دارند که آيا وی در آخر عمر به تشيع گرائيده يا خير .

صاحب روضات از اين اختلاف نتيجه می گيرد که وی در آخر عمر که با امام سجاد (ع) مرتبط شد و به آن حضرت علاقه شيدی پيدا کرد به مذهب شيعه در آمد .

زهری دورانی عامل بنی اميه بود و زمان حکومتش مردی را عقوبت کرده و او در شکنجه بمرد . زهری پس از ان به خود آمد از گناه خويش به وحشت افتاد آنچنان که ترک خانه و زندگی گفت و به غاری جای گزيد و مدت نه سال در غاز زندگی می کرد تا سالی که امام سجاد (ع) به حج رفته بود او را ملاقات نمود حضرت به وی فرمود : من از نوميدی تو از رحمت خدا بر تو بيشتر بيم دارم تا گناهی که مرتکب آن گشته ای ! ديه کامل به خانواده مقتول بده و به خانه ات برو به وظائف دينيت بپرداز . زهری گفت : ای سرورم مرا نجات دادی خدا خود می داند چه کسی را به مسئوليت دينش بگمارد . ( بحار : 46 / 132 )

زَهق :

پيشی گرفتن و سبقت نمودن بر ديگران . باطل شدن چيزی . نيست شدن . « و قل جاء الحق و زهق الباطل » ؛ بگو ای پيامبر که حق آمد و باطل رفت که باطل رفتنی است . ( اسراء : 81 )

بيرون آمده جان : « انما يريد الله ليعذبهم بها فی الدنيا و تزهق انفسهم » ؛ خدا می خواهد که با اين مال واولاد ، منافقان را در اين جهان معذب سازد و سپس به حالت کفر به ديگر سرای روند . ( توبه : 85 )

زُهم :

بوی بد . بوی چربی . بوی گوشت . پيه .

زَهَم :

چرب شدن دست . ريم گرفتن . بوی بد گرفتن .

زَهو :

تکبير نمودن . نازيدن . اميرالمؤمنين (ع) : « خيار خصال النساء شرار خصال الرجال : الزهو و الجبن و البخل . فاذا کانت المردة مزهوة لم تمکّن من نفسها ، و اذا کانت بخيلة حفظت مالها و مال بعلها ، و اذا کانت جبانة فرقت من کل شيء يعرض لها » : گزيده ترين صفات زنان بدترين صفان است در مردان ، و آنها عبارتند از : تکبر و ترسو بودن و بخل ، چه اگر زن متکبر بود تن به زشتی ندهد ، و اگر بخيل بود مال خودش و مال شوهرش حفظ کند ، و اگر ترسو بود از ارتکاب خاف وحشت کند . ( نهج : حکمت 234 )

ابوالحسن الثالث : « الحسد ما حق الحسنات ، و الزهو جالب المقت » . ( بحار : 72 / 198 )

زهو : سرخ و زرد شدنت غوره خرما : فی الحديث ، « نهی رسول الله (ص) عن بيع الثمار حتی تزهو » ، ای تصفر او تحمر .

خارک رنگين . زهو : منظر زيبا . زهو : باطل . دروغ . استخفاف نمودن کسی را . روشن کردن چراغ .

زُهور :

روشن شدن چراغ . درخشيدن . بر آمدن کشت .

زَهوق :

باطل ، ناچيز ، هلاک شونده . « و قل جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقا » ؛ بگو : حق آمد و باطل نابود گشت ، که باطل ناچيز بود . ( اسراء : 81 )

زُهوق :

پر شدن مغز . نيست و ناپديد گرديدن . هلاک شدن . به « زهق » رجوع شود .

زُهير :

بن ابی سلمی شاعر معروف عرب که در جاهليت از جمله اصحاب معلّقات بوده و در جودت شعر و متانت بيان شهرت داشته وی يک از سه شاعر پيشتاز عرب خوانده می شده که دو نفر ديگر امرء القيس و نابغه ذبيانی هستند .

زهير به تهذيب شعر خود اهتمام می ورزيد تا آنجا که قصايد او را « حوليات » می گفتند چه وی هر قصيده را چهار ماه به اتمام می رساند و چهار ماه به اصلاح ان می پرداخت و چهار ماه آن را بر شعرای ديگر عرضه می کرد .

روزی پيغمبر (ص) نگاهش به زهير افتاد که صد سال از عمرش گذشته بود ، گفت : خداوند مرا از شرّ شيطان ( زبان ) او در پناهت حفظ بفرما . از آن روز ديگر زهير شعری به زبانش جاری نشد تا بمرد .   ( بحار : 18 / 68 )

زُهَير :

بن قين بن قيس انماری بجلی مردی شجاع و از اشراف قبيله خويش بوده و در کوفه می زيسته . وی در آغاز ، عثمانی مذهب و با آل علی دشمن بوده ولی هنگامی که با امام حسين (ع) در حالی که آن حضرت رهسپار عراق بود و وی از حج باز می گشت ملاقات نمود يکباره علوی و حسينی گشت و از ياران وفادار و فداکار بنام آن حضرت شد .

سدّی از مردی از قبيله بنی فزاره نقل کند که گفت : من در بازگشت از حج به همراه زهير بودم ، در بين راه به کاروان امام حسين (ع) برخورديم ولی خود را از آن حضرت به دور می داشتيم و سعيمان بر اين بود که در جائی که او منزل کند ما بار نيندازيم ، تا به جائی رسيديم که آبی در آننزديکيها جز آن نبود ، به ناچار مانيز در آنجا فرود آمديم و به دور از جايگاه آن حضرت منزل گزيديم ، ما به صرف طعام مشغول بوديم که ناگهان پيک حسين (ع) وارد شد و به ما سلام کرد و زهير را گفت : که حسين (ع) تو را می خواند .

ما آنچنان مبهوت گرديديم که لقمه از دستمان بيفتاد ، زهير همچنان مبهوت بود و سخن نمی گفت ، همسرش دلهم بنت عمرو رو به وی کرد و گفت : ای زهير پسر پيغمبر تو را می خواند و تو اجابتش نمی کنی ؟! برخيز و به نزد او رو سخنش را بشنو و سپس هر چه خواهی برگزين . زهير چون سخن زن را شنيد برخسات و به خدمت حضرت رفت ، ديری نشد که بازگشت ولی آنچنان شادمان و مسرور بود که زا شادی به خود نمی گنجيد ، در حال دستور داد خيمه اش را را به کنار خيمه حسين (ع) نصب کنند و به همسرش گفت : تو را طلاق دادم تو آزادی به خانواده ات ملحق شو که مبادا به خاطر من آسيبی به تو رسد ، و به يارانش گفت : از اين لحظه من از شما جدا می شوم هر يک از شما بخواهد با من بيايد که اين آخرين عهد من با شما می باشد .

شب عاشورا هنگامی که حضرت به ياران خود فرمود : شما از هم اکنون آزاديد به هر جا خواهيد برويد که اينان مرا می خواهند و به شما کاری ندارند ، زهير بپا خاست و ياران را گفت : شما سخن می گوئيد يا من بگويم ؟ همه گفتند تو بگوی . زهير پس از نعمت پروردگار و درود بر حضرت رسالت پنتاه گفت : يابن رسول الله سخنت را شنيديم ولی بخدا سوگند اگر اين جهان به ما پايدار می ماند و ما در آن جاويد می بوديم هرگز بقاء در دنيا را بر مرگ در راه ياری تو و مواسات با تو بر نمی گزيديم ، بخدا سوگند ارگ من ( زهير ) هزار بار در راه تو کشته شوم و باز زنده گردم از تو جدا نشوم .

و در روز عاشورا پس از آنکه امام حسين (ع) به منظور اتمام حجت خطبه ای غرّا ايراد نمود وی نخستين سخنران بود که با سخنانی بليغ لشکر عمر سعد را موعظه کرد و در معرکه نبرد چنان شجاعتی نشان داد که عقول را خيره نمود . ابن شهر آشوب گته وی 120 مرد جنگی را از پای در آورد . ( اعيان الشيعه و طبری : 4 / 298 ت 305 )

زی :

هيئت ، شکل ، شکل لباس ، طرز . ج : ازياء .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بهترين زی آن است که ت را با مردم بياميزد و از ميان آنها اراسته ات سازد و زبان بد آنها را از تو باز دارد ( غرر الحکم ) . پيغمبر اکرم (ص) فرمود : خداوند مرا از زی مشرکين و منافقين و طعام آنها منع نموده است . ( بحار : 75 / 448 )

از امام صادق (ع) روايت شده که خداوند به يکی از پيامبرانش وحی نمود : به مردم برسان که لباس دشمنانم نپوشند و غذای دشمنانم نخورند و به شکل دشمنانم در نيايند که در اين صورت دشمن من خواهند بود چنان که آنها دشمن من می باشند . ( وسائل الشيعه : 11 / 111 )

ابو مطر بصری نضری گويد : از درب مسجد بيرون ميشدم ، ردائی بلند پوشيده بودم که بسا پايم در آن می پيچيد وملغزيدم ، ناگهان صدائی از پشت سرم شنيدم که يکی ميگفت : فرزندم ! داممنت را برچين ، که جامه ات را از فرسايش حفظ کرده باشی و طهارت و پاکيزگی را که خواست پروئردگارت می باشد رعايت نموده باشی ، و ارگ مسلمانی سبيلت را هم کوتاه کن . چون به گوينده نگريستم ديدم اميرالمؤمنين (ع) است . ( ربيع الابرار : 1 / 870 )

عن بريد بن معاوية ، قال : قال ابوعبدالله (ع) لعبيد بن زياد : « اظهار النعمة احبّ الی الله من صيانتها ، فاياک ان تُرَينّ الّا فی احسن زی قومک » . قال : فما رُؤی عبيد الّا فی احسن زی قومه حتّی مات .   ( وسائل : 5 / 8 )

زَيات :

اين انتساب مربوط به عمل روغن زيتون است . يعنی روغن زيتون فروش ا روغن زيتون ساز .

زَيات :

حمزة بن حبيب بن عمارة بن اسماعيل تيمی کوفی ( 80 ـ 165 هـ ق ) يکی از قراء سبعة و از موالی تيم و منسوب بدان . وی روغن زيتون را از کوفه به حلوان ، و پنير و گردو را به کوفه می برد و در حلوان در گذشت . وی در قراآت عالم بود ، ثوری گويد : حمزه حرفی از کلام الله قرائت نمی کرد مگر بر طبق روايتی . ( اعلام زرکلی )

زياد :

افزون و افزون شدن . اين کلمه عربی ولی به معنی زيادة در اين لغت نيامده و فصحای عجم نيز استعمال نکرده اند ، بلکه در اين معنی زياده و زيادت بکار می برند .

زياد :

بن ابيه در سالاول هجرت متولد و به سال 53 درگذشته است ، پدرش معلوم نيست و او را به عبيد ثقفی نسبت داده اند و در سال 44 معاويه او را به پدر خويش نسبت داد واو را زياد بن ابی سفيان خواند .

وی نخست کاتب مغيره بن شعبه بود و سپس کتابت ابوموسی اشعری را هنگام امارت وی بر بصره به عهده گرفت . علی (ع) او را امارت فارس داد و پس از شهادت آن حضرت معاويه پس از اينکه او را برادر خود خواند به امارت بصره و کوفه و ديگر بلاد عراق گماشت . وی يکی از مردان زيرک و با زکاوت عرب است و خطيبی توانا بوده است . ( اعلام زرکلی )