زياد در دوران حکومتش بر عراق که از سوی معاويه منصوب بود درباره شيعيان علی (ع) انواع ظلم و شکنجه و تعذيب روا داشت آنچنان که در تاريخ مشهور است .
نقل است هنگامی که مردم از ظلم و ستم زياد به تنگ آمده فرياد کنان به در خانه امام حسن (ع) آمدند ، حضرت دست به دعا برداشت و عرض کرد : خداوند انتقام ما و شيعيان ما را از زياد بستان و نشانی از خشم خويش در او ظاهر ساز . ديری نشد که خراجی ( دنبل درشت ) در انگشت بزرگ دستش پديد آمد که تا گردنش ورم کرد و به آن بيماری بمرد . ( بحار : 43 / 327 )
بن حارث صيداوی از ياران پيغمبر اسلام بوده . خود گيود : پيغمبر (ص) سپاهی به قبيله من اعزام داشت . من گفتم : اسلام قومم را خود به عهده می گيرم . حضرت فرمود سپاه برگشتند ، من قبيله خويش را طی نامه ای به اسلام دعوت نمودم پس از چندی هيئتی از طرف آنها بيامد که پيام اسلام قبيله را با خود داشتند .
پيغمبر فرمود : معلوم می شود تو در ميان قومت مطاعی ؟ من گفتم : خداوند خود آنها راهدايت فرمود . پس حضرت حکم فرماندهی من بر آنها را مرقوم داشت و به من داد . من گفتم : پس بنويسيد سهمی از صدقات آنها نيز مرا باشد . حضرت اين را نيز نوشت .
پيغمبر در آن حال در مسافرت بود ، به محلی وارد شدند ، مردم آنجا به خدمتش آمده از فرماندار خويش شکوه نمودند . حضرت فرمود : فرمانداری به سود مرد مؤمن نباشد . سپس کس ديگری آمد و از حضرت مالی خواست . فرمود ک اگر داری و سؤال می کنی اين مال تو را سردرد و دلدرد شود . وی گفت : از صدقات چيزی به من ده .
فرمود : خداوند امر صدقات را نه به پيغمبر و نه به کسی ديگر محول ننموده بلکه خود مصرف آن را معين کرده و آن را به هشت بخش تقسيم نموده است ، اگر تو يکی از آن هشت طايفه باشی حقت را زا ما بستان .
زياد گويد : مرا از اين دو واقعه ( اينکه پيغمبر فرمود فرماندهی به سود مؤمن نباشد و سختگيری او در امر صدقات ) چيزی به دل گذشت ، امدم و هر دو حکم را به حضرت برگرداندم . فرمود : پس کسی ديگر را معرّفی کن که حکم فرماندهی را به وی دهم .
من يکی از افراد هيئت اعزامی را که مرد صالحی بود به حضور معرفی نمودم و حضرت حکم را به وی داد . ( بحار : 18 / 34 )
بن صالح الحارثی از امراء دولت مروانيه و يکی از سران سپاه بسيار دلير بود در هنگام قيام عباسيان در خراسان و عراق ، او والی کوفه بود و چون کار بنی عباس بالا گرفت در سال 132 با مردان خود به شام رفت و در آنجا اقامت گزيد تا آن زمان که کار بنی عباس به سامان رسيد . پس در ماوراء النهر بر آنان خروج کرد و جمع کثيری از ياران امويان و مروانيان بدو پيوستند .ابومسلم خراسانی خواست تا با وی بجنگد .
طولی نکشيد که جمعی از سرداران ياد او را بر کنار کردند و جز عده کمی نزد او نماندند وابومسلم در جستجوی او بود و زياد به ناچار به دهقانی پناه برد و دهقان او را بکشت ( 135 هـ . ق ) و سر او را برای ابومسلم فرستاد . ( اعلام زرکلی )
بن عيسی حذاء کوفی مکنی به ابوعبيده و معروف به ابوعبيده حذّاء از ثقات محدثين اماميه که در نزد آل محمد (ص) جليل القدر و در سفر مکه با حضرت باقر (ع) هم کجاوه بوده و از آن حضرت و حضرت صادق روايت نموده و در عهد حضرت صادق (ع) در مدينه وفات يافت . ( ريحان الادب )
بن مرواغن قندی انباری از اصحاب امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) مولی بنی هاشم ، از آن دو امام حديث نقل کرده و کتابی در حديث دارد که جماعتی آن را روايت کرده اند . وی در امامت حضرت علفی بن موسی الرضا (ع) توقف کرد و در ميان ردم منکر امامت آن حضرت گرديد ، چه وی از جمهل وکلای امام موسی بن جعفر بود که اموال بسياری در دوران زنداين بودن آن حضرت به نزدشان جمع شده بود که اگر به امامت فرزندش معترف می شدند می بايست آن اموال را که متعلق به شئون امامت بود به وی می پرداختند ، لذا منکر شدند واموال را تصاحب نمودند . از حملهع به نقل يونس بن عبدالرحمن به نزد زياد هفتاد هزار دينار و به نزد علی بن ابی حمزة سی هزار دينار طلا بود ، يونس گويد : من چون بدين امر واقف گرديدم دانستم دعوی آنها به زنده و غايب بودن امام موسی بن جعفر (ع) کذب محض بوده و اين ادعا صرفا به منظور دستيابی به مال دنيا بوده است ، لذا از مذهب آنها جدا شدم و به حقيقت بازگشتم و مردم را به امامت حضرت ابی الحسن الرضا (ع) دعوتنمودم ، آنها چون خبردار شدند به من پيام دادند که اگر تو را طمعی در مال بوده اينک ده هزار دينار تو را دهيم و دست از اين کار بردار . من پاتسخ دادم که ما خود اين روايت را از معصومين (ع) شنيديم که اگر بدعتی آشکار گرديد بر علام است که علم خويش را اظهار کند و مردمان را از آن بدعت آگاه سازد ، وگرنه نور ايمان از دلش زدوده شود . و من جهاد در راه خدا را به هيچ بهائی فروننهم . آنها از آن پس آشکارا با من کمر عداوت بستند .
گرچه طبق نقلهائی ، وی در خفا و به نزد ياران خاصّ ، به امامت امام هشتم معترف بوده است ، از جمله :
مرحوم کشی در رجال خود به سندی از محمد بن اسماعيل بن ابی سعيد روايت کرده گفت : در سفر حج با زياد همسفر بودم و در راه و در مکه و حتی در حال طواف هيچگاه ازاو جدا نمی شدم ، اما شبی او از چشم من غايب شد و آن شب تا به صبح او را نديدم ، هنگام طلوع فجر وی را ملاقات نمودم ، نگرانی خود را از غيبت اودر طول شب به وی گفتم و سبب پرسيدم ، وی گفت : ديشب را در ابطح با ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) بسر بردم در حالی که فرزندش علی (ع) به همراه داشت ، و به من فرمود : ای اباالفضل ، ای زياد ، اين فررزندم علی گفتارش گفتار من و رفتارش رفتار من است و اگر کای و حاجتی (سؤالي) داشتی به نزد او عرضه کن و سخنش را قبول کن که او از جانب خدا جز حق و حقيقت چيزی نگويد .
محمد گويد : روزگاری از اين ماجرا گذشت و حادثه آل برمک ودولت اين خاندان پيش آمد ، وی به حضرت رضا (ع) نامه نوشت و از آن حضرت در باره افشاء سفارش پدرش که درباره فرزند فرموده بوده کسب تکليف نمود ، حضرت در پاسخ او نوشت : اکنون می توانی اين امر را اظهار نمائی و آن پيام را به مردم ابلاغ کنی و ديگر بر تو باکی نيست . زياد آن حديث رااظهار نمود ، و چون خود آن را از او شنيدم به وی گفتم : ای ابالفضل ، اين کار تو را چگونه تفسير کنم ؟ وی گفت : اکنون وقت افشای اين راز نيست . من سؤال خود را با اصرار و ابرام در کوفه و هم در بغداد از او تکرار نمودم ، و او همان پاسخ به من می داد ، تا اين که روزی در آخر سخن خود گفت : وای بر تو ، پس ( اگر اين حديث را انکار نمايم ) همه حديثهائی را که نقل کرده ام باطل باشد !!
در وثاقت زياد ميان علمای رجال اختلاف است . برخی نظر به انحراف او (هر چند در مرحله ظاهر ) از امامت ، قائل به عدم وثاقت وی شده اند ، مرحوم مفيد در ارشاد او را توثيق نموده ، مرحوم مامقانی پس از تحقيق کافی در اين باره ، نقل او را قوی و معتبر دانسته است . ( تنقيح المقال )
بن مروان مخزومی . شيخ مفيد در ارشاد رد باب نصّ بر امامت حضرت رضا (ع) وی را از خاصان و از موثقين نزد آن حضرت و از اهل ورع و دانش و فقه و از شيعيان امام موسی بن جعفر (ع) شمرده ، و گفته است : مادرش از نسل جعفر بن ابی طالب است . ( تنقيح المقال )
ابو عمره ابن عريب بن حنظلة بن دارم صائد همدان کوفه که گويند از اصحاب پيغمبر اسلام بوده . مردی شجاع ، پارسا ، سحرخيز نو متهجد و از جمله کسانی بوده که در کربلا به امام حسين (ع) پيوست و روز عاشورا پس از نبردی نمايان به صف شهدا ملحق شد .
افزون کردن و افزون شدن . افزونی . « للّذين احسنوا الحسنی و زيادة » : نيکوکاران به نيکوترين پاداش عمل خويش و فزونی بر آن ، به لطف خدا نائل آيند . ( يونس : 25 )
اميرالمؤمنين (ع) : « العقل ولادة ، و العلم افادة ، و مجالسة العلماء زيادة » : خردمندی ، بار نهادن ( به فعليت رسيدن استعدادهای بالقوه ) ، و دانش ، سود رسانيدن ، و همنشينی دانشمندان موجب فزونی است . ( بحار : 1 / 160 )
طغيان . افراط . مبالغه . به اين واژه ها رجوع شود .
ديدار و ملاقات ، به ديدار کسی رفتن . و در عرف به ديدار کسی به جهت تکريم و تعظيم يا انس گيری رفتن . حج خانه خدا را زيارت بيت گويند چنانکه به کنار قبور معصومين به قصد تعظيم و توسّل و دعا رفتن زيارت آن بزرگوارن ، و بهکنار قبر مردگان جهت استرحام نيز زيارت آنها گويند .
در مدينه طيبه که بسيار بر آن تأکيد شده . به « بقيع » و به « زيارت قبور معصومين » رجوع شود .
تشرف به کنار قبر آن حضرت در کربلای معلّی که بعضی از فقها در عمر يکابار در صورت تمکن واجب دانسته اند .
زيارت مطلقه آن حضرت به « حسين بن علی » و « زيارت قبور معصومين » و زيارات مخصوصه به واژه های : « عرفه » ، « فطر » ، « قدر » ، « رمضان » ، « جمعه » و « عاشورا » رجوع شود .
از مستحبات اکيده و قولا و عملا از حضرات معصومين عليهم الصلاة و السلام مأثور است .
از حضرت رسول (ص) حديث شده که هر کس هر جمعه قبر پدر و مادر خود را يا قبر يکی از آن دو را زيارت کند خدا او را بيامرزد و از جمله کسانی بشمار آيد که در باره پدر و مادر خود نيکی کرده و وظيفه فرزندی را ادا نموده باشد .
امام صادق (ع) فرمود : از جمله حقوقی که مؤمن بر برادر مؤمنش دارد آن است که چون بميرد آنکه زنده است قبرش را زيارت کند .
پيغمبر اکرم (ص) فرمود : قبور مردگانتان را زيارت کنيد و بر آنان سلام فرستيد که ياد آنها شما را پند است .
داود رقی گويد : به امام صادق (ع) عرض کردم : کسی که به کنار قبر يکی از خويشان خود رود ( و در آنجا عمل خيری انجام دهد ) آيا آن مرده را سودی باشد ؟
فرمود : آری آن کار خير به وی می رسد ( و شاد می گردد ) چنانکه هر گاه هديه ای به شما رسد خرسند شويد .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : مردگانتان را زيارت کنيد که آنان به زيارت شما شاد گردند ، و حاجت خويش را نزد قبر پدر و مادرتان بخواهيد پس از اينکه آنها را دعا کنيد .
در حدی ثامام موسی بن جعفر (ع) آمده که فرمود : هر که نتواند به زيارت قبور ما بيايد قبور برادران صالح ما را زيارت کند . ( بحار : 89 / 359 و 74 / 248 و 82 / 64 و 10 / 89 و 74 / 311 )
از حضرت رسول (ص) حديث آمده که هر که قبر پدر و مادر يا يکی از آن دو را هر روز جمعه زيارت کند و کنار قبر سوره « يس » بخواند خداوند بشمار هر حرفی از آن آمرزش و رحمتی نصيبش کند. ( کنز العمال حديث 45543 )
از جمله حقوقی که مسلمان بر مسلمان دارد به ديدار او رفتن و او را در خانه و منزلش زيارت نمودن است :
مرحوم کلينی به سند معتبر از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) روايت کرده که فرمودند : هر آن مؤمن که عازم زيارت برادر دينی خويش گردد و اين کار را به منظور اداء حق برادری انجام دهد ، خداوند رد ازاء هر گام که بر می دارد يک حسنه در نامه عملش ثبت نمايد و يک گناه از او محو سازد و يک درجه برايش بالا برد ، و چون درب خانه اش بکوبد درهای آسمان به رويش گشوده گردد ، و چون يکديگر را ملاقات کند و سپس به کار آنها به ملائکه مباهات نمايد و به آنها بفرمايد : به بندگانم بنگريد که بلحاظ حقی که من بر آنها فرض کرده بودم يکدگر را زيارت نمودند ، بر من است که پس از اين موقفی که به خود گرفتند آنها را به آتش عذاب نکنم ، و هنگامی که وی از خانه دوستش بر می گردد فرشتگان به شمار نفسها وگامهايش که کشيده و برداشته او را مشايعت کنند ، و تا سال آينده او را از بلای دنيا و مهلکات آخرت محافظت کنند ... ( بحار : 76 / 34 )
به « ديدار » نيز رجوع شود .
زيارت قبر آن حضرت در مدينه طيبة . به « مسجد پيغمبر » و « زيارت قبور معصومين » رجوع شود .
متن معروفی مشتمل بر اوصاف و نعوت معصومين ، که در اوساط شيعه شهرتی بسزا دارد . به « جامعة » رجوع شود .
رفتن به ديدار کسی که از حجّ بازگشته باشد . به « حاج » رجوع شود .
از حضرت رسول ( ص) آمده که فرموده : هر که حج کند و به زيارت من نيايد به من جفا کرده است .
ذريح محاربی گويد : به امام صادق (ع) عرض کردم : چون کسی قبر يکی از شا را زيارت کند چگونه به صاحب قبر درود فرستد ؟ فرمود : بر پيغمبر (ص) درود فرستد و بر صاحب آن قبر ، و دستور بخصوصی در اين باره نيامده است .
از حضرت رسول (ص) نقل است که فرمود : هر که پس از مرگم قبرم را زيارت کند چنان باشد که در حال حياتم به سوی منو به نزد من هجرت کرده باشد ، واگر نتواند خود را به قبرم برساند سلام خود را از دور به من فرستد که به من خواهد رسيد .
ابو وهب قصری گويد : به حضرت عرض کردم : به نزد شما آمدم و تا کنون قبر اميرالمؤمنين (ع) را زيارت ننموده ام . فرمود : بد کاری کرده ای اگر از پيروان ما نبودی به تو نگاه نمی کردم ، آيا زيارت نمی کنی کسی را که خدا با ملائکه و انبياء او را زيارت می کنند ؟! عرض کردم : فدايت گردم اين را نمی دانستم . فرمود : پس اين را بدان که اميرالمؤمنين (ع) از همه ائمه افضل و او در ثواب اعمال آنها شريک است . در حديث رسول به اميرالمؤمنين (ع) آمده که ای علی هر که مرا زيارت کند خواه در حال حياتم يا پس از مرگم وهر که تو را زيارت کند در حيات يا پساز مرگت يا دو فرزندت رادر حيات يا پس از مرگشان زيارت کند ، ضمانت می کنم که در قيامت وی را از وحشت و شدائد آن روز برهانم تا اينکه او رادر درجه خويش رسانم .
از حضرت رضا (ع) روايت شده که همانا هر يک از ائمه را به گردن دوستان و پيروانش عهد و پيمانی است و کمال وفای به آن پيمان و انجام آن به اين بُوَد که قبور آنها را زيارت کند ، و هر که از روی علاقه به آنها و علاقه به رسالتشان آنان را زيارت کند او را در قيامت شفاعت نمايند .
امام صادق (ع) فرمود : هر کس يکی از ما را زيارت کند چنان بُوَد که پيغمبر (ص) را زيارت کرده باشد .
زيد شحام گويد : به امام صادق (ع) عرض کردم : کسی که حسين (ع) را زيارت کند چه اجری نزد خدا دراد ؟ فرمود : مانند کسی است که خدا را در عرض زيارت کدره باشد .
پيغمبر (ص) فرمود : هر که مرا يا يکی از ذريه مرا زيارت کند من در قيامت به زيارتش روم و او را از شدايد آن روز نجات دهم .
وشّا گويد : به حضت رضا (ع) عرض کردم : کسی که قبر يکی از امامان را زيارت کند نزد خدا چه پاداشی دارد ؟ فرمود : مانند کسی است که اباعبدالله الحسين را زيارت کدره باشد . گفتم : کسی که قبر آن حضرت را زيارت کند چه ثوابی دارد ؟ فرمود : بخدا قسم بهشت .
از حضرت رسول (ص) آمده که هر که فاطمه (ع) را زيارت کند چنان باشد که مرا زيارت کرده ، و هر که مرا زيارت کرده ، و هر که مرا زيارت کند چنانست که فاطم (ع) را زيارت کرده باشد ، و هر که علی (ع) را زيارت کند به نزله کسی است که فاطمه را زيارت کرده باشد . (بحار : 99 / 372 و 100 / 116 ـ 257 )
به « بقيع » رجوع شود .
از زيارت معروفه حضرت ابی عبدالله الحسين (ع) . به « وارث » رجوع شود .
کاستی ، خسارت ، مقابل نفع . در شرع اسلام زيان زدن به ديگری از محرمات اکيده است که مواردی در قرآن بدان اشاره شده است ، مانند : « لا تضارّ والدة بولدها و لا مولود له بولده » ( بقره : 234 ) . اين آيه مربوط به مسئله شير دادن زن مطلقه است فرزند خود را . در صدر آيه وظيفه پدر و مادر در اين باره معين شده که پدر بايستی در دوران دو سال شير خوراگی فرزندش هزينه مادر بچه را که به وی شير می دهد از خوراک و لباس در حد متعارف بپردازد و نبايستی بيش از توان کسی باری به دوشش نهاد . سپس می فرمايد : « لا تضارّ ... » نبايد مادری را به خاطر فرزندش زيان زد که شير دادن را بر او تحميل نمود به آنکه هزينه مدّت شيرخوارگی را از او دريغ داری ، و نيز نبايد پدر فرزند را زيان زد ( که در قبال شير فرزندش مالی بيش از حد متعارف از او گرفت ) .
و در مورد ديگر « و اشهدوا اذا تبايعتم و لا يضارّ کاتب و لا شهيد » اين آيه مربوط به سند معامله است که اگر کسی معامله غير نقدی انجام دهد بر اوست که در اين باره سندی تدوين نمايد و دو شاهد آن راگواهی کنند و می فرمايد : نبايد به نويسنده سند ودو گواه زيان رساند که رعايت حال و وقت و کارشان نمود ، يا به معنی ديگر : نبايد نويسنده و گواه کاری کنند که موجب ضرر و زيان دو طرف معامله شود .
و حديث « لا ضر و لا ضرار فی الاسلام » که از حضرت رسول (ص) نقل شده معروف و مورد عمل فقها است که آنها يک قاعده کلّی از آن استنباط نموده و آن اينکه هيچ حکيم که موجب زيان کسی باشد در سالام وجود ندارد . و فروع زيادی از آن متفرّع نموده اند . ( نگارنده )
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : مال از دست رفته ای که تو را به صلاح حالت بينا کند () و تو را تجربه شود ) زيان نباشد . ( بحار : 77 / 420 )
پيغعمبر اکرم فرمود : از ما نيست کسی که به مسلمانی زيان رساند . ( 75 / 285 )
زيان آور . زيان رسان . مُخسِر . قرآن کريم : « پيغمبر شعيب (ع) به قوم خود فرمود : ... سس از زیارت ای مردم آنچه می فروشيد به سنگ تمام دهيد و زيانکار و زيان رسان مباشيد » . ( شعراء : 181 )
خسران ديده . زيان ديده . زيان رسيده . خاسِر . « قل انّ الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيامة الا ذلک هو الخسران المبين » ؛ بگو ( ای محد ) زيانکار به حقيقت آن کسانند که خود و خانواده خويش را در قيامت ( به پيامد اعمالشان ) زيان زده باشند . ( زمر : 15 )
امام صادق (ع) فرمود : زيانکرا کسی است که ساعتهای عمرش را يکی پس از ديگری از دست بدهد بدون اينکه در برابر آن چيزی بدست آورده باشد . ( بحار : 78 / 152 )
زيبنده . جميل . ضد زشت . اميرالمؤمنين (ع) : خداوند خود زيبا است و زيبائی را دوس دارد و دوست دارد آثار نعمتهايش بر بنده اش نمايان باشد . ( بحار : 10 / 92 )
به « زيبائی » نيز رجوع شود .
حسن و جمال . نظم و هماهنگی که با پاکی توأم باشد .
زيبائی دو نوع است : قهری و خدا دادی ، و ديگر اختياری . هر دو قسم را در روايات ذيل ملاحظه می کنيد :
در حديث آمده که در حوائج خويش به زيبايان ونيکرويان اعتماد کنيد و حاجتهاتان را به آنها عرضه داريد ، که زيباروئی نخستين بهره ای است که از طرف مقابل به تو می رسد و اين از نعمتهای خداوند است . ( ربيع الابرار : 2 / 639 )
اميرالمؤمنين (ع) روی زيبا نخستين دو نيک بختی است . ( غرر الحکم )
رسول خدا (ص) : به امت من کمتر از سه بهره داده داده نشده : زيبائی و خوش آوازی و احفظه . ( بحار : 22 / 443 )
امام صادق (ع) فرمود ک خداوند تجمّل و زيبائی را دوست دارد و زندگی به هم ريخته و نکبت زا را دشمن دارد ، زيرا خداوند چوننعميت به بنده عطا می کند دوست دارد آثار آن را در زندگياو ببيند .
عرض شد : تجمّل چگونه باشد ؟ فرمود : رختش را پاکيزه دارد ، بوی خود را خوش کند ، خانه اش را جاروب کند ، حتّی روشن ساختن چراغ پيش از غروب آفتاب موجب زدايش فقر و فزايش روزی می باشد .
از امام عسکری (ع) روايت شده که : صورت زيبا جمال ظاهر است و عقل سالم جمال باطن . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هيچ زيبائی چون خرد نباشد .
و فرمود : خداوند عزّ و جل خود زيبا است و زيبائی را دوست دارد و دوست دارد اثر نعمتش را ( به آراستن ) خود در بنده اش ببيند .
از حضرت رسول (ص) نقل است که فرمود ک همواره خير و برکت را در نزد زيبا رويان بجوئيد که کارهای آنها به درست يو شايستگی نزديکتر است . نيز از آن حضرت آمده که فرمود : برادرم عيسی (ع) از شهری می گذشت مرد و زنی را ديد که با يکديگر در نزاعند ، فرمود : شما را چه شده ؟! مرد گفت : اين زن من است و عيبی در او نمی باشد بلکه زنی صالحه است ولی دوست ندارم باوی زندگی کنم . عيسی گفت : به چه سبب ؟ گفت : زيرا وی با وجود اينکه زنی سالخوده نمی باشد آب چهره و زيبائی خويش را از دست داده است .
عيسی به زن گفت : می خواهی طراوت و تازگی صورتت را بازيابی ؟ گفت : آری . فرمود ک هرگاه غذا می خوری سير مخور که پرخوری آب صورت را از ميان می برد . وی به دستور عمل کرد و مجدّداً جمال خويش را بازيافت .
از حضرت رسول (ص) سؤال شد : زيبائی مرد به چيست ؟ فرمود : به اينکه سخن حق را سنجيده بگويد .
از امام صادق (ع) حديث شده که در روز قيامت زن زيبائی را که بر اثر زيبائی خويش به گناه افتاده باشد حاضر کنند ، گويد خداوندا مرا زيبا آفريدی از اين جهت دچار گناه شدم . در آن حال مريم را حاضر کنند و گويند : تو زيباتر بودی يا مريم ؟ که چنين جمالی داشت و به گناه نيفتاد . ( بحار : 76 / 141 و 1 / 84 ـ 89 و 5 / 287 و 14 / 192 ـ 320 و 22 / 285 )
معرب جيوه که به معنی سيماب است . ( غياث )
روغن . روغن زيتون . خوردنی و در قديم سوخت چراغ نيز . « الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکوة فيها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجی کانّها کوکب درّی يوقد من شجرة ... يکاد زيتها يضيء ... » . ( نور : 35 )
امام صادق (ع) : « کان احبّ الاصباغ الی رسول الله (ص) الخلّ و الزيت ، و قال ک هو طعام الانبياء » . ( بحار : 11 / 67 )
اميرالمؤمنين (ع) : « ما افتقر اهل بيت ياتدمون بالخلّ والزيت » . ( بحار : 11 / 67 )
عن الصادق (ع) : « کان علی (ع) اشبه الناس طعمة و سيرة برسول الله (ص) ، کان يأکل الخبز و الزيت و يطعم الناس الخبز و اللحم » . ( بحار : 41 / 131 )
درختی است جليل القدر و بسيار سود و پر بقاء و هزار سال عمر کند و ميوه آن هم زيتون نام دارد . ( اقرب الموارد )
در قرآن بسی از آن تجليل شده و در سوره تين سوگند به آن ياد شده و در آيه ديگر چنين به وصف آمده « و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن و صبغ للآکلين » ؛ و نيز درختی را از طور سيناء ( کوهی در منتهی اليه جنوب غربی فلسطين که در عصر نزول قرآن منبع زيتون بيشتر در آنجا بوده ) به وجود آورديم تا شمار را روغن ( چراغ ) و نانخورش باشد ( مؤمنون : 20 )
زيتون غذای پيامبران و نزد پيغمبر اسلام از بهترين نان خورشها بوده واميرالمؤمنين بسيار از آن تناول می نموده . از حضرت رسول (ع) آمده که فرمود : بخوريد زيتون را وبدان خويش را بدان مالش دهيد که آن درختی مبارک است .
در حديث ديگر از آن حضرت است که فرمود : بر شما باد به خوردن روغن زيتون که صفرا را می گشايد و بلغم را برطرف می سازد و پی را محکم وخوی را نيکو و نفس را خوشبو و اندوه را زايل می کند . از امام صادق (ع) آمد که زيتون باد ( گاز معده ) را می راند و منی را افزايش می دهد .
نقل است که در حضور امام صادق (ع) گفته شد زيتونتوليد باد می کند . حضرت فرمود : خير ، زيتون باد را می پراند . ( بحار : 62 / 282 و 66 / 179 )
معرّب زيگ يا زه . کتابی که احوال ستارگان و مانند آن را که از رصد به دست آمده باشد در آن ثبت کنند . و نيز علمی را گويند در اصول احکام نجوم و هيئت که تقويم از آن استخراج می نمايند . ( ناظم الاطباء )
افزون شدن و افزون کردن . يقال : زاده الله خيرا و زاد فيما عنده . ( منتهی الارب ) . « و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا » . ( انفال : 2 )
بن ارقم از ياران سابق الاسلام رسول خدا ، وی در آغاز يتيمی بود که تحت سرپرستی عبدالله بن رواحه زندگيمی رکده و در هفده غزوه از غزوات پيغمبر (ص) شرکت کرده و در بدر به جهت خردساليش پيغمبر او رامانع شد . زيد در اواخر عمر به کوفه سکونت گزيد واز طرفداران علی (ع) و در صفين در رکاب آن حضرت بوده و به سال 68 در عهد مختار از دنيا رفت .
زيد چنانکه از روايات استفاده می شود از دوست داران خاندان نبوّت و در اين راه ثابت قدم بوده است چه از امام صادق (ع) روايتشده : هنگامی که آيه « قل لا اسئلکم عليه اجرا الا المودّة فی القربی » بر پيغمبر نازل شد و حضرت درباره آن از اصحاب پيمان گرفت ، تنها وفادار به اين پيمان هفت تن بودند که يکی از آنها زيد بن ارقم بوده .
و حتّی زيد روايات زيادی در فضايل اهلبيت نقل کرده که از آن جمله حديث ثقلين می باشد ولی از خود او نقل شده که روزی اميرالمؤمنين (ع) در رحبه کوفه مردم را سوگند داد که هر که از پيغمبر شنيده که در باره من فرمود « من کنت مولاه فعلی مولاه ... » گواهی دهد . دوازده نفر برخاستند و گواهيدادند ولی من ساکت ماندم واز اين جهت خدا مرا نابينا کرد . و از آن پس همواره افسوس می خورد واز انکار خود استغفار می نمود .
پس از شهادت امام حسين (ع) اهلبيت آن حضرت را با سرهای شهدا وارد کوفه نمودند ، ابن زياد بار عام داد ، دارالاماره از مردم کوفه آکنده گشت ، سرها را به پيش ابن زياد نهادند ، ملعون نگاهی به سر امام کرد و لبخندی بزد و سپس به چوبدستی خود بر لب و دندان آن حضرت ميزد ، زيد بن ارقم فرياد زد چوب از اين لبان بردار ، به خدائی که جز او خدائی نيست مکرر ديدم که پيغمبر (ص) لب خود را بر اين لب می نهاد و می بوسيد . سپس به صدای بلند شروع کرد به گريستن . ابن زياد گفت : خدا چشمت را بگرياند آيا برای فتح خدا گريه می کنی ؟! اگر نبود که پير و فرتوت گشته ای گردنت را می زدم . زيد خشمناک از جا برخاست و به خانه رفت . روز بعد ابن زياد دستور داد سر حضرت را در ميان کوچه های کوفه بگردانند .
زيد گويد : من در اتاق بالا نشسته بودم که سر مبارک بر فراز نيزه مقابل حجره من رسيد اما با کمال تعجّب شنيدم سر بريده قران می خواند و به اين آيه رسيد « ام حسبتم انّ اصحاب الکهف و الرقيم کانوا من آياتنا عجبا » چون شنيدم موی بر اندامم راست شد و گفتم : پسر پيغمبر ! بخدا قسم امر تو از امر اصحاب کهف و رقيم عجيب تر است .
بن ثابت بن ضحّاک انصاری خزرجی ( 11 ق هـ ـ 45 هـ . ق ) مکنّی به ابوخارجة از بزرگان صحابه رسول (ص) و کاتب وحی بود . در مدينه متولد شد ودر مکه پروئرش يافت ، در شش سالگی پدرش کشته شد و در يازده سالگی با رسول خدا (ص) مهارجت کرد ، در علوم دين اصولا و فروعا آگاهی به سزا داشت ، در مدينه در امور قضائی و فتوی و قرائت و فرائض سرآمد بود و ابن عباس با جلالت قدر و وسعت دانشی که داشت جهت کسب علم به خانه وی می رفت و می گفت : « به نزد علم بايد رفتن ، که علم به نزد کسی نمی آيد » .
يک بار ابن عبّاس رکاب زيد را گرفت تا او سوار شود ، زيد وی را از اين عمل بازداشت ، ابن عبّاس گفت : « به ما دستور داده شده که با دانشمندانمان اين چنين رفتار کنيم » و زيد دست او را بوسيد و گفت : « اين چنين به ما امر شده است ه با آل بيت پيغمبرمان رفتار کنيم » .
وی در عهد خليفه اول قرآن را جمع آوری کرد ، و چون در گذشت حسّان بن ثابت او را به شعر خود رثاء گفت . و ابوهريره در مرگ او گفت : امر وز حبر و دانشمند اين امت در گذشت . ( اعلام زرکلی )
بن حارثة بن شراحيل کلبی . وی پيش از بعثت به اسارت مکّيان در آمد و پيغمبر (ص) او را در بازا عُکاظ بخريد و فرزند خويش خواند و چون وی را به اسلام دعوت نمود پذيرفت و مسلمان شد ، پس از چندی پدرش حارثه به مکه نزد ابوطالب آمد ووی را گفت : به برادر زاده ات بگو : يا پسرم را به من بفروشد يا آزادش کند . چون ابوطالب پيام وی را به پيغمبر رساند فرمود : زيد آزاد سات به هر کجا که خواهد برود .
زيد حاضر نشد از پيغمبر جدا گردد ، حارثه چون فرزند را نافرمان ديد صدا زد ای مدرم قريش گواه باشيد که زيد فرزند من نيست .
در اين حال پيغمبر فرمود : ای مردم بدانيد که زيد فرزند من است . سپس پيغمبر زينب بنت جحش اسسدی که مادرش اميمه بنت عبدالمطلب بود جهت وی خواستگاری نمود ،زينب و برادرش بسی از اين پيشنهاد تعجب کردند و به خشم آمدند ولی در آن حال اين آيه فرود آمد : « ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله ... » بدين مضمون که هيچ مرد و زن مسلمان نشايد از فران خدا و رسول سر بتابد . پس زينب به اين ازدواج رضا داد و پيغمبر (ص) مبلغ ده دينار و شصت درهم مهر او نمود و چادر و ملحفه و زره و عبائی و پنجاه مدّ گندم و سی صاع خرما در اختيار آن دو قرار داد . و پس از اين که دورانی اين دو همسر با يکديگر زندگی کردند و به تعبير قرآن « قضی زيد منها و طرا » ميان آندو اختلاف افتاد و هر چند پيغمبر ميانجی کرد مفيد نيفتاد چنانکه قرآن می فرمايد : « و اذ تقول للذی انعم الله عليه وانعمت عليه اسمک عليک زوجک » .
به نقل مفسّرين پيغمبر (ص) گاه به خاطر می گذرانيد ک اگر زيد زينب را طلاق می داد من با وی ازدواج می کردم تا رسم جاهليت را که همسر پسر خوانده خويش را بر خود حرام می دانند عملاً بر اندازم و به قول قرآن « لکيلا يکون علی المؤمنين حرج فی ازواج ادعيائهم » و بالأخره امر آنها به طلاق انجاميد و حضرت به امر خداوند با زينب ازدواج نمود .
در سال ششم هجرت پيغمبر (ص) سريه ای را به فرماندهی زيد به جموم ، منطقه بنی سليم اعزام داشت که تعدايد شتر و گوسفند و اسير گرفته باز گشتند .
ودر همان سال سرية زيد به عيص اتّفاق افتاد . مقريزی گويد : عيص چهار شب راه است تا مدينه که زيد با صد و هفتاد سوار جهت گرفتن کاروان تجارت قريش بدانجا رفت و کاروان را که بار نقره داشت به غنيمت و ابوالعاص بن زبيع و مغيرة بن ابی العاص را اسير گرفت و ابوالعاص واموالش را که امانت مکّيان بود به پيشنهاد پيغمبر (ص) آزاد اسخت که وی پس از بازگشت به مکه اسلام آورد .
در همان سال سريه زيد به طرف ، سرزمين بنی ثعلبه پيش آمد که وی با پانزده تن بدانجا رفت و آنها محض اينکه خبردار شدند بگريختند و زيد بيست رأس شتر به غنيمت گرفت و بازگشت . و نيز در همين سال سريه وادی القری پيش آمد و آن از اين قرار بود ک زيد به تجارت شام می رفت و کالائی از اصحاب پيغمبر با خود داشت چون به وادی القری نزديک شد گروهی از قبيله فزاره بر او تاختند ومسلمانانی را که با زيد بودند بکشتند و زيد را که در يان کشتگان مقتول انگاشته رها ساختند ، وی خود را به مدينه رسانيد و همانجا نذر کرد که به زودی به جنگ آنها رود ، پس پيغمبر او را در رأس سپاهی بدانجا فرستادو با آنها در وادی القری تلاقی نمود ، جمعی از آنها را بکشت و زنی را به نام ام فروه فاطمه بنت ربيعه اسر گرفت و سپس او را به قتل رسانيد .
زيد به سال هشتم هجری در جنگ موته به شهادت رسيد . ( بحار : 22 / 172 ـ 177 و 292 ـ 276 )
بن دثنة بن معاوية بن عُبَيد بياضی خزرجی انصاری ، از فقهاء صحابه رسول خدا (ص) بوده ، در غزاء بدر و احد شرکت نموده . جمعی از دو قبيله عضل و قارة از بنی خزيمة به مدينه و به نزد پيغمبر (ص) آمد عرض کردند : اسلام در منطقه ما آمده ، کسانی را به سرزمين ما بفرست که احکام دين و مبانی شريعت به ما بياموزد .
حضرت ، شماری از فقها و دانشمندان اصحاب را بدانجا گسيل داشت که زيد در ميان آنها بود . آنها چون به چند ميلی آن منطقه در محلی که رجيع می گفتند رسيدند آن ناکسان به آنان غدر کرده سر راه بر آنان بسته بيشتر آنها را به قتل رسانيدند و تنها دو تناز آنها را باقی گذاشتند که زيد يکی از آن دو تن بود ، آنها را به مکه برده به مشرکين مکه فروختند و آنان آن دو را که يکی خبيب و ديگری زيد بود در تنعيم به دار آويختند .
اين واقعه به سال پنجم هجرت اتفاق افتاد . ( اعلام زرکلی )
بن صوحان عبدی ( منوس به قبيله عبد قيس که شاخه ای است از قبيله بزرگ ربيعه ) از ياراتن نخبه اميرالمؤمنين علی (ع) و از ابدال و اتقياء و بزرگان شيعه است و کسی است که بين تقوای قلب و شهامت و شجاعت زبان و بازو جمع نموده و پيغمبر (ص) در باره اش فرموده : زيد چه زيدی ؟! عضوی از اعضای بدنش پيش از خودش به بهشت خواهد رفت . چه وی يک دست خود را در جنگ قادسيه يا نهاوند از دست داد و در جمل در رکاب اميرالمؤمنين (ع) شهيد شد . وی از جمله معترضين به عثمان بود که به او می گفت : تو منحرف گشتی از اينرو امت نيز منحرف شدند ؛ و اعتراضات او باعث شد که عثمان فرمان تبعيد او را به شام صادر نمود ، و او چون ديد که آواره می شود همسرش را طلاق داد و سپس راهی شام گرديد .
زيد در اصل کوفی است و هنگامی که عايشه عازم بصره شد به چند نفر از اهالی کهوفه نامه نوشت از جمله به زيد نوشت : از سوی عايشه همسر پيغمبر به فرزند خالص خود زيد بن صوحان ، اما بعد چوئن نامه من به تو رسد در خانه خود بنشين ومردم را از علی برگردان تا فرمان مجدد من به تو رسد .
زيد در پاسخ نوشت ای عايشه ! تو به کاری مأمور شدی و ما به کار ديگر ، ولی اکنون تو کار ما را به دست گرفته ای و دستور می دهی که ما کار تو را پيش گيريم ، تو مأموری که در خانه بنشينی چناانکه قرآن فرمود « و قرن فی بيوتکنّ » و ما مأموريم که جنگ کنيم تا دگر فتنه ای نماند چنانکه فرموده « و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة » و السلام .
در تاريخ آمد که در يکی از جنگهای اسلام که سلمان فارسی فرمانده سپاه بود به زيد می گفت : تو پيش بيفت تا ما به تو اقتدا کنيم و پس از نماز به او می گفت ک برخيز و مردم را موعظه کن .
زيد در جنگ جمل پرچمدار قبيله ربيعه بود و خود و برادرش سيحان بن صحان در رکاب اميرالمؤمنين (ع) شهيد شدند .
هنگام مرگ ، علی (ع) به بالينش آمد و به وی فرمود : ای زيد خدايت بيامرزاد که تو مردی سبکربار و در پشتيبانی از حق بسی سودمند بودی .
زيد سر برداشت و گفت : يا اميرالمؤمنين تو نيز چنينی خدا پاداش خيرت دهاد ، تا جائی که من تو را می شناسم خدا را چنانکه بايد می شناسی و خدا در دل تو بسی بزرگ است و به قرآن آشنائی کامل داری و من هم کورکورانه به همراه تو نجنگيدم بلکه از امّ سلمه همسر رسول الله شنيدم می گفت : پيغمبر فرموده : « من کنت مولاه فعلی مولاه اللهمّ وال من والاه ... » .
هنگام مردن وصيت کرد که خونها را از بدنم مشوئيد و باهمين لباس خونالود مرا به خاک سپاريد که در قيامت مرا در محاکمه اينان مدريک باشد . ( اعيان الشيعه )
بن علی بن الحسين بن علی بن ابی طالب مردی جليل القدر و دانشمند و پرهيزکار و پارسا و شجاع و پس از برادرش امام باقر (ع) از همه فرزندان امام سجاد (ع) افضل بوده ، حضرت رضا (ع) او را عالم آل محمد لقب داده وامام صادق (ع) او را شهيد خوانده ودر باره اش فمروده : او به راهی رفت که جدش اميرالمؤمنين رفت ، و هنگايم که خبر شهادتش شنيد بسيار بگريست و فرمود : خداوند مرا در اجر همکاری او شريک گرداند . و از آن حضرت آمده که فرمود : وی در قيامش با من مشورت کرد .
زيد به سال 120 در حکومت هشام بن عبدالملک مروان به امر به معروف و خونخواهی امام حسين (ع) قيام نمود و چون به کوفه رسيد مردم کوفه پيرامونش گرد آمده با وی بيعت نمودند و پانزده هزار نفر تنها از کوفه غير از مردم بصره و واسط وموصل و خراسان سپاه او را تشکيل دادند و در آن هنگام دعوت خود را آشکار ساخت .
يوسف بن عمر امير کوفه از سوی امويان لشکری گرد آورد و ميان دو فريق جنگی عظيم در گرفت و سرانجام لشکر زيد پراکنده شدند و او با گروهی اندک نبردی سخت بداد ، تيری بر پيشانی او آمد و بدان تير درگذشت .
ياران ، او را دفن کردند و بر گورش آب راندند که پيدا نباشد ولی يوسف بن عمر زمينها بکاويد تا جسدش بيافت و به دار کشيد و مدت چهرا سال بر چوبه دار بماند و يک تن ازمردم کوفه اعتراض نکرد .
شهادت زيد به روز دوّم صفر 120 اتفاق افتاد و حضرت صادق (ع) در مدينه بر روح او نماز خواند و مبلغ هزار دينار به يکی از ياران خود داد که ميان بازماندگان کساين که با زيد به شهادت رسيده بودند تقسيم کند .
نقل است که روزی يکی از حضار مجلس امام صادق (ع) سخن از زيد به ميان آوردو خواست به آنجناب جسارتی کند حضرت نهيبش داد و به وی فرمود : ساکت باش شما حق نداريد در امر ما جز به نيکی دخالتی کنيد ، هيچيک از ما نميرد جز اينکه عاقبتش به خير ختم گردد و راه سعادت يابد گرچه به اندازه دوشيدن شتری باشد . ( بحار : 46 / 168 و مرآت العقول : 1 / 262 و کامل ابن اثير )
بن عمرو بن نفيل بن عبدالعزی القرشی العدوی يکی از حکمای جاهلی و پسر عموی عمر بن خطاب بود . او اسلام را درک نکرد ولی از عبادت بتها ابا داشت و همواره در جستجوی دين حنيف ، دين ابراهيم بود ولی هر گاه تصميم می گرفت به اين قصد از مکه بيرون رود همسرش صفيه بنت حضرمی به عمويش خطّاب بن نفيل که با اين کار زيد مخالف بود خبر می داد و او وی را از اين سفر باز می داشت تا بالاخره از مکه بيرون شد و به شام رفت و رد آنجا با علمای اهل کتاب تماس گرفت و چيزی به دستش نيامد ، از آنجا به موصل رفت و آنجا نيز هر چه جستجو کرد چيزی نفهميد و باز به شام برگشت و در بلقاء او را به راهبی راهنمائی کردند که مرجع علمای اهل کتاب آن ديار بود ، نزد وی رفت و مطلب را با او در ميان نهاد ، وی گفت : تو از دينی می پرسی که امروز کسی بر آن دين نيست ، علم آن دين مندرس گشته ولی به همين زودی در سرزمين خودت پيغمبری مبعوث شود که او همان دين ابراهيم آورد و هم اکنون زمان او فرا رسيده است .
زيد چون شنيد فوری بازگشت و چون به سرزمين لخم رسيد راهزنان سر راه بر او گرفته وی را بکشتند . ورقة بن نوفل که خود به دنبال اين دين بود چون خبر قتل زيد بشنيد بگريست و بدين مناسبت اشعاری سرود . ( بحار : 15 / 204 )
زيد با زنده به گور کردن دختران به شدت مخالفت می کرد و هر گاه خبر می يافت که يکی می خواهد دخترش را به گورکند با پدر ملاقات می کرد و هزينه زندگيش را تعهد می نمود و او را تحت سرپرستی خويش می گرفت تا بالغ می شد و آنگاه به پدرش عرضه می کرد و اگر پدر او را نمی پذيرفت در جستجوی شوهر هم شأنی برايش بر می آمد و او را به شوی می داد .
پيغمبر (ص) پيش از بعثت او را ديده بود و پس از بعثت از او آگاه گشت فرمود : او يک تنه به صورت امّتی محشور شود . او پنج سال پيش از بعثت در گذشت . ( اعلام زرکلی )
بن موسی بن جعفر . مادرش کنيزی از کنيزان آن حضرت بود وی در ايام ابوالسرايا از سوی او والی اهواز شد و در بصره خانه های بنی عباس را آتش زد و از اين جهت او را زيد النار لقب دادند ، پس حسن بن سهل از طرف مأمون به جنگ او رفت و وی را شکست داد و دست بسته به مرو نزد مأمون آورد و مأمون وی را به نزد برادرش حضرت رضا (ع) فرستاد و گفت : من جرم او را به تو بخشيدم ، و چون به نزد حضرت رفت امام روی از او رد کشيد و سوگند ياد کرد که با او سخن نگويد . و پس از چندی مأمون وی را زهر خورانيد ودر مرو بمرد . ( عمده وتاريخ طبری و مقاتل الطالبين )
زيد بن مهلهل بن منهب بن عبد رُضا طائی مکنی به ابو مکنف و ملقب به زيد الخيل ، وی از دلير مردان دوران جاهليت بود و بدان جهت که اسبان فراوان داشت وی را « زيد الخيل » لقب دادند .
مردی بلند قامت بود وچون سوار بر اسب شدی دو پايش به زمين رسيدی ؟! او شاعری نيکو و سخنوری فصيح و به جوانمردی موصوف بود . زيد ، اسلام را درک کرد و در سال نهم هجری به نمايندگی از طرف قبيله طی به خدمت رسول خدا (ص) آمد و اسلام آورد و ضحرت رسول (ص) از آن شادمان گشت و او را « زيد الخير » ناميد و به او فرمود : « يا زيد ا وصف لی احد فی الجاهلية فرأيته فی الاسلام الّا رأيته دون ما وصف لی ، غيرک » : هيچکس را در دوران جاهليت برای من تو صيف ننمودند مگر آنکه وی را کتر از آنچه وصف نموده بودند يافتم ، جز تو .
و زيمين به نجد به وی داد ، اوهفت روز در مدينه توقف کرد وتب شديدی او را عارض گشت و به نجد بازگشت ودر همان سال نهم هجری در آنجا بدرود حيات گفت . ( اعلام زرکلی )
زيد بن محمد بن يونس معروف به شحّام از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بوده وارباب رجال مانند شيخ طوسی و نجشی او را در نقل حديث موثق شمرده و رواياتی در مدح او از امام صادق (ع) آمده که از آن جله اين روايات است : ابوالصباح از زيد روايت کند که روزی امام صادق (ع) به من فرمود : ای زيد در عبادت خود بيشتر بکوش و توبه ای تازه بکن .من گفتم : فدايت گردم از مرگم خبر می دهی ؟ سپس فرمود : ای زيد ما خير تو را ميخواهيم تواز شيعيان مائی . عرض کردم : اگر شيعه شما باشم در چه وضعی خواهم بود ؟ فرمود : صراط و ميزان و حساب شيعه به دست ما می باشد و به خدا سوگند من به شما مهربان ترم از خودتان به خودتان وهم اکنون جايگاه تو رادر بهشت می بينم . ( بحار : 47 / 78 )
يکی از فرق بنام شيعه که به زيد بن علی ابن الحسين بن علی بن ابی طالب (ع) منسوبند . و آنان سه فرقه هستند :
اول جاروديه ، اصحاب ابی الجارود که حضرت امام محمد باقر عليه السلام نام او را سرحوب نهاده بود يعنی شيطان عليه اللعنة و الخذلان . و می فرمود که مکان او در درياست . اين فرقه طبق نص فرمايش پيغمبر (ص) امامت را بعد از پيمبر ، مخصوص امير مؤمنان علی ابن ابيطالب و سيدی شباب اهل الجنة امام حسن و امام حسين عليهم السلام می دانند . و ياران پيمبر را چون اقتدا به اميرمؤمنان نکردند کافر می شناسند و پس از حسنين امامت را بر طريق شوری ، بن اولاد آن دو وجود مقدس واجب می شمارند . بدينطريق که هر يک از فرزندان آن دو بزرگوار داناتر و پهلوان تر بود و با شمشير و قهر وغلبه بر ديگران خروج کرد و غلبه يافت امامت او راست ، ودر امام منتظر اختلاف کرده اند که آيا او محمد بن عبدالله بن الحسين بن علی است که زنده است و کشته نشده يا محمد بن القاسم بن علی ابن الحسين يا يحيی بن عمر صاحب کوفه می باشد ( از احفاد امام زين العابدين عليه السلام )
فرقه دوم سليمانيه ، ياران سليمان بن جرير که گفته اند امامت بايد در بين خلق به طريق شوری صورت گيرد و عقد امامت به دو مرد از خيار مسلمانان بايد منعقد شود .
و امامت مفضول بر فاضل صحيح و درست باشد . و ابوبکر و عمر هر دو امام بوده اند .
و هر چه امت در بيعت با آن دو با وجود امير مؤمنان خطايی را مرتکب شده اند ،اما نظر به آنکه اين خطا به فسق منجر نشده خطای آنان قابل عفو و چشم پوشی است ، و عثمان و طلحه و زبير و عايشه را تکفير کرده اند .
فرقه سوم بترية ، ياران بتير ثومی می باشند ، با سليمانيه در عقيده موافقيت دارند جز آنکه در باره عثمان متوقف شده اند .
اين بود سه فرقه زيديه و بيشتر آنان در زمانما مقلد می باشند و در اصول عقايد به مذهب اعتزال ودر فروغ به مذهب حنفيه مراجع کنند . جز در اندکی از مسائل . کذا فی شرح المواقف . ( کشاف اصطلاحات الفنون )
... پس از کشته شدن زيد بن علی ، پسرش يحيی بن زيد به امامت برخاست و به خراسان رفت و جمعی بر او بگرويدند ولی عاقبت کشته شد .
زيديه بر چند فرقه منقسم بوده اند مانند جاروديه و خشبيه ... و در بعضی عقايد ميان آنان اختلاف بوده است .
از امامهای زيديه دو تن قابل ذکرند يکی حسن بن زيد معروف به داعی کبير که دولت علويان طبرستان را تأسيس کرد ( در حدود 250 هـ . ق ) و ديگری قاسم رسی [ رَ س س ] متوفی به سال 246 هـ . ق که خود و جانشينانش اصول عقايد يگانه مذهب زيدی موجود را تدوين کردند و آن در اصول مذهب معتزلی است . بعلاوه سخت با تصوف ناسازگار می باشد ... اما در عبادات زيديان در بعضی از مسائل که مايه تمايز شيعه و سنياست روش شيعه را دارند مانند « حی علی خير العمل » گفتن در اذان پنج بار تکبير گفتن در نماز ميت ، نخوردن ذبيحه نامسلمان و غيره . زناشويی با غير زيدی و زواج متعه را جايز نمی دانند . شرايط اصل امام در مذهب زيديه عبارت است از اينکه از اهل بيت پيغمبر باشد ( خواه از نسل امام حسن خواه از نسل امام حسين ) و لهذا امامت ارثی نيست .
امام بشخصه بايد قادر به جنگ و دفاع باشد و به همين جهت کودک يا مهدی غيی را به امامت قبول ندارند .
امام بايد عغالم در علم دين باشد ... در نتيجه اين شرايط نزد زيديه ، کوشش شخصی عامل قطعی برای رسيدن به مقام امامت بوده است وسلسله پيوسته از امامان پيدا نشده و حتی زيديه گاه بی امام بوده اند و گاه وجود بيش از يک امام را در يک وقت پذيرفته اند ... زيديه در دو ناحيه به قدرت سياسی رسيدند يکی در سواحل دريای خزر از زمانداعی کبير تا حدود 520 هـ . ق که در آنجا قريب 25 امام وداعی پيدا شدند که گاه ميان آنان دوره های فترت حاصل ميشود . و گاه همزمان با يکديگر بودند و کارشان به کشمکش می انجاميد . پس از آن زيديه طبرستان و گيلان در فرقه نقطويه مستحيل شدند . دوم در يمن که يحيی بن حسين متوفی به سال 298 هـ . ق نواده قاسم رسی پيشوای گروهی اندک ولی بسيار مؤمن و فداکار زيديه در مدينه با جمعی از پيروان خود به عنوان جهاد به جانب جنوب جزيرة العرب به راه افتادند و بر يمن مستولی شدند و حکومتی دينی در آن نايحه تأسيس ردند .
امامان زيدی يمن در داخل و خارج کشمکش ها داشتند و پس از استيلای ترکان عثمانی بر يمن چند بار با ترکان جنگيدند ...
سلطنت جديد يمن را امام المتوکل يحيی تأسيس کرد که در سال 1904 م با ترکان جنگيد ودر 1918 صنعا را به طور قطعی به دست آورد . ( دائرة المعارف فارسی )
يحيی بن ابی عمران گويد : جمعی از شيعيان ری به نزد امام جواد رفته مسائل خويش را از آن حضرت می پرسيدند در ميان آنها مردی از زيديه بود ، حضرت به غلام خود فرمود : دست اين مرد بگير و او را از مجلس بيرون کن . آن مرد چون دريافت که حضرت بی سابقه او را شناخت فوراً از مذهب خويش دست کشيد و گفت : اشهد ان لا اله الّال الله و ان محمّدا رسول الله و انک حجة الله .
عمر بن يزيد گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم : آيا می توان به ناصبيان و زيديان صدقه داد ؟ فرمود : هيچگاه گفته آنها را تصديق مکن وارگ بتوانی حتی آب هم به آنها مده که بنوشند . و فرمود : زيديان همان نواصب می باشند .
يکی از زيديه ( که آنروز قدرتمند بودند ) به شيخ مفيد گفت : تو چگونه به خود اجازه دادی که امامت زيد را منکر شوی ؟! شيخ گفت : تو در حق من گمانی باطل کردی چه من درباره زيد همان معتقدم که شما زيديه بدان معتقديد . وی گفت : تو در باره او چه می گوئی ؟ شيخ گفت : من او را در علم و زهد و امر به معروف امام می دانم ولی عصمت و نصّ و معجزه را در حق او معتقد نمی باشم چنانکه خود زيديه نيز اين اعتقاد را در باره او ندارند . ( بحار : 50 / 44 و 46 / 190 )
پايين . مقابل بالا ، بم . به عربی تحت .
تن به ذلت ندادن ، به عربی : اباء ضيم گويند و شخص دارای اين صفت را ابی الضيم خوانند . اين صفت از خويهای والای انسانی است که به لحاظ صعوبت تحمل آن کمتر کسی متخلق به آن است .
گزيده ترين سخن در اين باره سخن اميرالمؤمنين (ع) است هنگامی که سپاه شام در صفين شريعه فرات در سلطه خويش در آورده لشکر علی (ع) را از بهره برداری از آن منع کردند ، آن حضرت خطاب به لشکر خود چنين فرمود :
اينان ( اصحاب معاويه ) شما را به نبرد دعوت نمودند ( و با اين کار عملا شما را به مبارزه طلبيدند ) اينک شما يکی از و راه را بايد انتخاب کنيد : يا تن به ذلت شکست دهيد و يا شمشيرهای خود را از خون ( آنها ) سيراب سازيد تا خود از آب سيراب گرديد ؛ که زندگی توأم با شکست و سرکوفتگی مرگ است و مرگ با عزت و پيروزی زندگی . ( نهج : خطبه 51 )
تاريخ ، معدود افرادی را در اين صفت نام می برد که سيد و سرور و اسوه و بزرگ آموزگار اين مکتب حسين بن علی است که عملا چگونه زيستن با عزت و چگونه مردن به زير سايه شمشيرها را به فرزندان آدم تا قيام قيامت آموخت و برگی نوين بر کتاب شرافت و بزرگواری و مناعت طبع افزود .
چنان که فرزند بزرگوارش امام سجاد (ع) اين سخن را از آن حضرت نقل می کند که روز عاشورا فرمود : « الا و انّ الدعی ابن الدعی قد خيرنا بين اثنتين : السلة او الذلة ، و هيهات منا الذلة ! يابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون ، و حجور طابت و جدود طهرت ، و انوف حمية و نفوس ابية » .
و از حضرت ابوطالب در اين زمينه اين دو بيت آمده :
کذبتم و بيت الله نخلی محمداً
و لما نطا عن دونه و نناضل
و ننصره حتی نصرّع حوله
و نذهل عن ابنائنا و الحلائل
ملاک عمل . به امام صادق (ع) عرض شد : امر ( زندگی ) خويش را بر چه بنا نهاده ای ؟ فرمود : بر چهار چيز : دانستم کسی جز من وظيفه مرا به عهده نگيرد پس کوشيدم . و دانستم خدا به من آگاه است پس حيا کردم . و دانستم سرانجام من مرگ است پس مهيا شدم . ( بحار : 78 / 228 )
حکيم . فهميم . هوشمند . فطن . کَيس . رسول اکرم (ص) : مؤمن ، زيرک ، هشيار و مواظب است . ( بحار : 67 / 307 )
اميرالمؤمنين (ع) : چه بسيار شب خيزيش که خستگی عايدی نداشته باشد ، خوشا خواب زيرکان و افطار ( روزه نبودن به روزه مستحبی ) آنان . ( بحار : 70 / 283 )
غنيمت زيرکان فراگيری دانش و حکمت است .
از دست رفتن ثروت ، زيرکان را غنيمت و احمقان را حسرت و افسوس است .
خداوند سبحان طاعت و بندگی خويش را غنيمت زيرکان ساخته است . ( نهج : حکمت 331 )
زيرک کسی است که آرزوهايش کوتاه بود . ( غرر الحکم )
در حديث آمده که روزی پيغمبر (ص) به اصحابش فرمود : می خواهيد شما را از زيرکترين زيرکان و احمق ترين احمقان خبر دهم ؟ گفتند : بلی يا رسول الله ! فرمود : زيرکترين زيرکان کسی است که به حساب خويش رسيدگی کند و تکاليف مربوط به پس از مرگش را انجام دهد . و احمق ترين احمقان آنکه پيرو هوای دلش باشد و آرزوهائی نيز از دستگاه خدا بسر بپروراند .
از حضرت رسول (ص) سؤال شد : کداميک از مؤمنين زيرکترند ؟ فرمود : آنکه بيشتر به ياد مرگ بود و بيشتر آماده مردن باشد ، آنها زيرکانند . ( بحار : 70 / 69 و 22 / 311 )