back page fehrest page next page

ظِنب :

بيخ وبن درخت.

ظُنبوب :

كرانه پيشين ساق يا استخوان خشك ساق يا طرف استخوان ساق . ج : ظنابيب .

ظِنَّة :

تهمت ، افتراء ، بهتان ، بدگمانى ، بدبينى . ج : ظِنَن . قال ابو الحسن الثالث (ع) لرجل وقد اكثر من افراط الثناء عليه: «اقبل على شأنك ، فان كثرة الملق يهجم على الظنّة، واذا حللت من اخيك فى محل الثقة فاعدل عن الملق الى حسن النيّة» . يعنى امام هادى (ع) به شخصى كه درباره آن حضرت چاپلوسى ميكرد فرمود: بكار خويش بپرداز، كه تملق بيش از حدّ موجب بدگمانى وبدبينى ميشود، با دوست مورد اعتمادت بجاى چابلوسى با حسن نيت برخورد نما.(بحار:73/295)

در مثل آمده: وقد يستفيد الظِنَّة المُتَنَصِّح. يعنى بسا شود كه نصيحتكار خيرخواه ، به بدخواهى متهم گردد.

ظَواهِر:

جِ ظاهرة ، مرتفعات . قريش الظواهر: آن قسمت از قبيله قريش كه در مرتفعات جبال مكه سكونت داشتند ، در قبال قريش البطاح ، يعنى آن بخش كه در جلگه ودرّه مكه منزل گزيده بودند.

ظَهائِر :

جِ ظهيرة وظَهارة.

ظَهار :

ظاهر زمين سنگستان وسنگناك.

ظِهار

(اصطلاح فقهى) :

زن خود را در زناشوئى پشت مادر خويش فرض نمودن ودر حرمت آميزش به وى تشبيه كردن. نوعى طلاق كه در جاهليت معمول ومتداول بوده ، وچون شوى خطاب به همسر مىگفت: «انت علىّ كظهر امى يا أختى يا بنتى » آن زن بر او حرام ابدى مىگشت ، ولى شرع اسلام بدادن كفاره ابديت حرمت را از ميان برده است.

كفاره آن عبارت است از آزاد نمودن يك برده واگر نتوانست دو ماه روزه واگر ميسر نبود شصت مسكين خوراك دادن.

ميبايست اين جمله در حال پاكى زن از حيض ، پاكيى كه در آن با وى مقاربت نكرده ادا شود ، ودرحال شعور وعقل واختيار وبدون خشم ودر حضور دو شاهد عادل برگزار گردد.

نقل است كه نخستين ظهار در اسلام در مورد زنى از انصار به نام خوله واقع شد كه وى اندامى زيبا داشت و همسرش اوس بن صامت روزى او را در جانمازش ديد كه نماز مى خواند زياده هوس نزديكى با او نمود و چون از نماز بپرداخت وى را به مقاربت خواند و او امتناع نمود ، اوس كه مردى بى صبر بود به خشم آمد و فوراً صيغه ظهار خواند ولى بلافاصله پشيمان شد اما چاره اى نمى ديد ، زن گفت : به نزد پيغمبر(ص) شو و از او بپرس ، باشد كه راه حلى ارائه كند . وى گفت : شرم دارم كه اين موضوع را به نزد پيغمبر مطرح كنم . زن گفت: من خود مى روم . پس به نزد پيغمبر رفت و گفت : يا رسول الله من زنى مالدار و با جمال بودم و تا مال و جمالى داشتم همسرم اوس از من كام براند اكنون كه مال و جمالم را از دست دادم مرا رها ساخته و خود او نيز اكنون از اين كار پشيمان است آيا راهى هست كه ما دو همسر به همسرى خويش بازگرديم ؟ پيغمبر (ص) فرمود : من نمى دانم جز اينكه تو از شويت جدا شده اى و دگر تو همسر او نيستى . وى همچنان پافشارى مى كرد كه وى پدر فرزندانم و مورد علاقه من است و همى دست به دعا برمى داشت كه پروردگارا سخنى به زبان پيغمبرت جارى كن كه راهگشاى مشكل من باشد كه ناگهان حالت وحى به پيغمبر دست داد . عايشه گويد : پيغمبر را ديدم كه منقلب است و خوله همى اصرار مىورزد ، به خوله گفتم : لحظه اى سكوت كن مگر نمى بينى كه چهره پيغمبر چگونه برافروخته شده ؟! چون وحى به پايان رسيد حضرت به خوله فرمود : برو و همسرت را حاضر كن . چون اوس بيامد حضرت آيات (قد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها ...) كه در اين باره نازل شده بود تلاوت نمود و به اوس فرمود : مى توانى بنده آزاد كنى ؟ وى گفت نه يا رسول الله كه برده گران و مال من به بهاى آن وفا نكند . فرمود : مى توانى دو ماه روزه بگيرى ؟ گفت : يا رسول الله اين نيز نتوانم چه اگر در روز سه بار غذا نخورم بينائى چشمم ضعيف شود . فرمود : مى توانى شصت مسكين خوراك دهى ؟ گفت : آن را نيز نتوانم جز اينكه شما مرا يارى دهى . فرمود : من پانزده صاع طعام به تو مى دهم و دعا مى كنم كه خدا تو را بركت دهد . پس حضرت طعام را به وى داد و او را دعا كرد و مشكل آنها را گشود و دو همسر زندگى را از سر گرفتند . (بحار:22/57)

ظِهارَه :

رويه ، مقابل بِطانَة: آستر و زيره.

ظَهر :

پشت ضد بطن . ج : اَظهُر ، ظُهُور ، ظُهران.

(و وضعنا عنك وزرك * الذى انقض ظهرك) . (انشراح:2ـ3)

(ولو يؤاخذ الله الناس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابة ...) . (فاطر:45)

قرأته عن ظهر قلبى ، اى من حفظى ، وفى الحديث: «افضل الصدقة صدقة عن ظهر غنى» ، اى ما كان عفوا قد فضل عن غنى ، و قيل: اراد ما فضل عن قوت العيال وكفايتهم ، فاذا اعطيتها غيرك ابقيت بعدها لك ولهم عنى وكانت عن استغناء منك ومنهم ، الظهر قدير و فى مثل هذا اشباعا للكلام وتمكينا ، كانّ صدقته مستندة الى ظهر قوى من المال. ومثله: «خير الصدقة ما أبقت غنى» اى ابقت بعدها لك ولعيالك غنى . (مجمع البحرين ماده ظهر ، وغنى)

اميرالمؤمنين (ع) : «قصم ظهرى اثنان: عالم متهتّك وجاهل متنسّك» . (بحار:1/208)

ظُهر :

نيمروز . پس از زوال آفتاب ، زمان پس از ميل كردن خورشيد از وسط آسمان . چاشت . مقابل ضُحى كه نيم چاشت است. وقت ونام يكى از نمازهاى پنجگانه فريضه اسلامى يعنى نماز پيشين. اين وقت را زوال گويند ، يعنى زايل شدن و از ميان رفتن سايه پيشين و انتهاى آن موقعى است كه سايه هر چيز به اندازه دو هفتم آن رسيده باشد و اين وقت نماز ظهر است و اكثر فقهاى شيعه پس از آن تا اندازه خواندن چهار ركعت به غروب مانده نيز ادامه وقت اين نماز دانند .

ابان از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود : چون زوال آفتاب شود درهاى آسمان گشوده گردند و بادها وزيدن گيرند و خداوند به آفريدگانش نظر رحمت كند ، و من دوست دارم كه در آن هنگام عمل شايسته اى از من بالا رود . (بحار:59/1)

ظَهْرانَى :

وسط ، نزلت بين ظهرانيهم ، اى وسطهم . از سخنان امير المؤمنين (ع) در وصف زاهدان: «ابدانهم بين ظهرانَى اهل الآخرة» . (نهج : خطبه230)

ظِهرِىّ :

پس پشت انداخته ،فراموش كرده ، فراموش شده ، (ارهطى اعزّ عليكم من الله واتخذتموه ورائكم ظهريّا). (هود:92)

ظُهُور :

آشكار شدن .

از سخنان امير المؤمنين (ع) در باره رسول خدا (ص) : «ارسله بوجوب الحجج وظهور الفلج ...» : خداوند محمد (ص) را با برهانهاى قطعيهوباپيروزمندى آشكارفرستاد ... (نهج : خطبه 185)

ظُهُور :

جِ ظَهر ، پشتها . (ليس البرُّ بان تأتوا البيوت من ظهورها...) . (بقره:189)

ظِهليل :

از امام صادق (ع) روايت شده كه خداوند ملكى را به نام ظهليل بر قبر پيغمبر (ص) گماشته كه چون يكى از شما به آن حضرت سلام كند وى به حضرت عرض كند فلان به شما سلام يا درود فرستاده و حضرت سلام آن كس را پاسخ گويد . (بحار:94/68)

ظَهير :

هم پشت ، مددكار ، يار وياور ، پشتيبان ، از سخنان امير المؤمنين (ع) : «لا ظهير كالمشاورة» .(نهج : حكمت 54)

ظهيرالدين :

ابوالحسن على (ح 490 ـ 565ق) بيهقى فرزند امام ابوالقاسم زيد بن محمد بن الحسين البيهقى . او يكى از علماى مشهور قرن ششم هجرى است . و در حدود سنه چهارصد و نود متولد شده و در سنه پانصد و شصت و پنج وفات يافته است و معاصر محمد بن عبدالكريم شهرستانى صاحب ملل و نحل متوفى در 548 و سيد اسماعيل جرجانى صاحب ذخيره خوارزمشاهى متوفى در سنه 531 بوده است و در صغر سن زمان عمر خيام را نيز دريافته و به مجلس او حاضر شده است .

ياقوت گويد على بن زيد ابوالحسن بن ابى القاسم البيهقى وفات او به سال 565 بود و خود او در كتاب مشارب التجارب تأليف خويش آرد كه كنيت من ابوالحسن باشد و نامم على ابن الامام ابى القاسم زيد بن الحاكم الامام اميرك محمد بن الحاكم ابى على الحسين بن ابى سليمان الامام فندق ابن الامام ايوب بن الحسن ابن احمد بن عبدالرحمن بن عبيدالله بن عمر بن الحسن بن عثمان بن ايوب بن خزيمة بن عمرو بن خزيمة بن ثابت بن ذى الشهادتين صاحب رسول (ص) ابن الفاكه بن ثعلبة بن ساعدة بن عامر بن عنان بن عامر بن خطمة بن جشم بن مالك بن الاوس و نسبت خويش را تا آدم آورده است .
و سپس در متن ياقوت اين عبارت آمده است : «و ذلك يسير ، قد ذكرناه فى عمدة مواضع من كتبنا» و باز گويد مولد من به روز شنبه بيست و هفتم شعبان سال 499 در قصبه سبزوار از ناحيه بيهق بود و آن شهرى است كه ساسان بن ساسان بن بابك بن ساسان پى افكنده است .
پدر من مرا به كتاب سپرد و پس از آن ما به ناحية ششتمذ از قراء اين ناحيه رحلت كرديم چه پدر مرا در آنجا ضياعى بود و در عهد كودكى كتاب الهادى للشادى تصنيف ميدانى را از بر كردم و نيز كتاب السامى فى الاسامى همان مؤلف و كتاب المصادر قاضى زوزنى را و كتاب غريب القرآن عزيزى و كتاب اصلاح المنطق و كتاب المنتحل ميكالى و اشعار متنبى و حماسه و سبعيات و كتاب تلخيص در نحو .
پس از آن كتاب مجمل را در لغت از حفظ كردم و در شهور سال 514 در مدرس ابى جعفر المقرى امام جامع قديم به نيشابور مصنف كتاب ينابيع اللغة و جز آن حاضر آمدم و در اين مدرس كتاب تاجر المصادر تأليف او را حفظ كردم و نحو ابن فضال و فصلى از كتاب مقتصد و امثال ابى عبيد و امثال امير ابى الفضل ميكالى را نزد او خواندم سپس در محرم سال 516 به درس امام صدرالافاضل احمد بن محمد ميدانى رفتم و كتاب السامى فى الاسامى را كه تصنيف خود اوست و نيز كتاب المصادر قاضى و كتاب المنتحل و كتاب غريب الحديث ابى عبيد و كتاب اصلاح المنطق و مجمع الامثال تأليف خود ابى جعفر و كتاب صحاح اللغه جوهرى را نزد او درست كردم و در اين ميانه به محضر امام ابراهيم الهراز المتكلم نيز تردد داشتم و از انوار علوم كلام از او اقتباس مى كردم و نيز به خدمت امام محمد الفزارى مى رفتم و از او غريب الحديث خطابى و جز آن را شنودم و در اين وقت پدرم به سلخ جمادى الآخره سال 517 درگذشت و من در ذى الحجه سال 518 به مرو شدم و در آنجا به خدمت تاج القضاة ابى سعد يحيى بن عبدالملك بن عبيدالله بن ساعد كه ملكى در صورت آدمى بود پيوستم و از لفظ او كتاب زكاة و مسائل خلافية و سپس ديگر مسائل را غير مرتب تعليقات كردم و يك سال تمام در مناظره و مجادله خوض و غور كردم تا آنجا كه نفس من قانع شد و همچنين استاد من از من بپسنديد و در اين وقت در اين مدرسه و هم در جامع مجلس وعظ داشتم سپس در ربيع الاول سال 521 از مرو بازگشتم و در آنجا به ازدواج پرداختم و اين امر مرا از تحصيل سخت بازداشت ، سپس به نيشابور عود كردم و از آنجا به زيارت مادر خود به مسقط الرأس خويش بيهق شدم و سه ماه بدانجا ببودم و اين به سال 521 بود پس به نيشابور مراجعت كردم و باز به بيهق بازگشتم و به مصاهرت الاجل شهاب الدين محمد بن مسعود المختار كه در اول والى رى بود و سپس مشرفى مملكت داشت نائل آمدم و سالها پاى بند اهل و اولاد بودم و در جمادى الاولى سال 526 قضاء بيهق به من دادند و برخى از عمر گرانمايه در اينگونه امورى كه منتهى نتيجه آن همانست كه شريح قاضى گفته است : «اصبحت و نصف الناس علىّ غضبان» صرف شد و چاره خلاص و رستگارى خويش را جز انتقال از آنجا نديدم و از اينرو در شب عيد شوال سال 526 به قصد رى عزيمت كردم و در اين وقت والى رى شهاب الدين پدر زن من بود و اكابر و قضاة و ساير اجلاء رى از من حسن استقبال كردن
بر اثر اين خواب به سرخس شدم و نزد او اقامت گزيدم و آنچه از دنانير و دراهم داشتم خرج شد و آتش آز خويش بدان فرو نشاندم و در بيست و هفتم شوال 532 به نيشابور بازگشتم (ظاهراً در اينجا جمله يا جمله هائى ساقط شده است چه پس از عبارت مذكور گويد) و با او در نيشابور اقامت كردم تا آنگاه كه او در رجب سال 536 مبتلى به فالج گرديد ، پس در شعبان همان سال به بيهق آمدم و رشك و حسد اقارب در اينجا سخت مرا بى آرام مى داشت و از آنجا در رمضان سال 537 خائفاً يترقب به نيشابور رفتم و بزرگان نيشابور مقدم من گرامى داشتند و به روزهاى جمعه به مسجد جامع نيشابور قديم و به چهارشنبه در مسجد مربع و در دوشنبه در مسجد الحاج مجلس مى گفتم و وفود اكرام وزير ملك الوزراء طاهر بن فخرالملك و اكابر حضرت بر من پيوسته بود و من بدانجا رحل اقامت افكندم و تا غره رجب سال 549 بدانجا ببودم و پس براى زيارت مادر به بيهق رحلت كردم و مادر من و پسرم احمد در اين سال بمردند و اين مادر حافظ قرآن و عالم به وجود تفاسير بود .
اينك تصانيف من در اين مدت :

كتاب اسئلة القرآن مع الاجوبة مجلدة .
كتاب اعجاز القرآن مجلدة .
كتاب الافادة فى كلمة الشهادة مجلدة .
كتاب المختصر من الفرائض مجلدة .
كتاب الفرائض بالجدول مجلدة .
كتاب اصول الفقه مجلدة .
كتاب قرائن آيات القرآن مجلدة .
كتاب معارج نهج البلاغة وهو شرح الكتاب مجلدة .
كتاب نهج الرشاد فى الاصول مجلدة .
كتاب كنزالحجج فى الاصول مجلدة .
كتاب جلاء صداء الشك فى الاصول .
كتاب ايضاح البراهين فى الاصول مجلدة .
كتاب الافادة فى اثبات الحشر و الاعادة مجلدة .
كتاب تحفة السادة مجلدة .
كتاب التحرير فى التذكير مجلدتان .
كتاب الوقيعة فى منكر الشريعة مجلدة .
كتاب التنبيه العلماء على تمويه المتشبهين بالعلماء .
كتاب ازاهير الرياض المريعة و تفسير الفاظ المحاورة و الشريعة مجلدة .
كتاب اشعار مجلدة .
كتاب درر السخاب و درر السحاب فى الرسائل مجلدة .
كتاب ملح البلاغة مجلدة .
كتاب البلاغة الخفية مجلدة .
كتاب طرائق الوسائل الى حدائق الرسائل مجلدة .
كتاب الرسائل بالفارسى مجلدة .
كتاب رسائلالمتفرقة مجلدة .
كتاب عقود اللالى مجلدة .
كتاب غرر الامثال مجلدتان .
كتاب الانتصار من الاشرار مجلدة .
كتاب الاعتبار بالاقبال و الادبار مجلدة .
كتاب وشاح دمية القصر مجلدة ضخمة .
كتاب اسرار الاعتذار مجلدة.
كتاب شرح مشكلات المقامات الحريرية مجلدة .
كتاب درة الوشاح وهو تتمة كتاب الوشاح مجلدة خفيفة .
كتاب العروض مجلدة .
كتاب ازهار اشجار الاشعار مجلدة .
كتاب عقود المضاحك بالفارسى مجلدة .
كتاب نصائح الكبراء بالفارسية مجلدة .
كتاب آداب السفر مجلدة.
كتاب مجامع الامثال و بدائع الاقوال اربع مجلدات .
كتاب مشارب التجارب اربع مجلدات .
كتاب ذخائر الحكم مجلدة .
كتاب شرح الموجز المعجز مجلدة .
كتاب اسرار الحكم مجلدة .
كتاب عرائس النفائس مجلدة .
كتاب اطعمة المرضى مجلدة .
كتاب المعالجات الاعتبارية مجلدة .
كتاب تتمة صوان الحكمه مجلدة .
كتاب السموم المجلدة .
كتاب فى الحساب مجلدة .
كتاب خلاصة الزيجة مجلدة .
كتاب اسامى الادوية و خواصها و منافعها مجلدة وهو معنون بتفاسير العقاقير مجلدة ضخمة .
كتاب جوامع الاحكام ثلاث مجلدات .
كتاب امثلة الاعمال النجومية مجلدة .
كتاب مؤامرات الاعمال النجومية مجلدة .
كتاب غرر الاقيسة مجلدة .
كتاب معرفة ذات الحلق و الكرة و الاصطرلاب مجلدة .
كتاب احكام القرانات مجلدة .
كتاب ربيع العارفين مجلدة.
كتاب رياحين العقول مجلدة .
كتاب الاراحة عن شدائد المساحة مجلدة .
كتاب حصص الاصفياء فى قصص الانبياء على طريق البلغاء بالفارسية مجلدتان .
كتاب المشتهر فى نقض المعتبر الذى صنفه الحكيم ابوالبركات مجلدة .
كتاب بساتين الانس و دساتين الحدس فى براهين النفس مجلدة .
كتاب مناهج الدرجات فى شرح كتاب النجاة ثلاث مجلدات .
كتاب الامانات فى شرح الاشارات .
كتاب رقيات التشبهات على خفايا المختلطات بالجداول مجلدة .
كتاب شرح رسالة الطير مجلدة .
كتاب شرح الحماسة مجلدة .
كتاب الرسالة العطارة فى مدح بنى الزنارة .
كتاب تعليقات فصول بقراط .
كتاب شرح شعر البحترى و ابى تمام مجلدة .
كتاب شرح شهاب الاخبار مجلدة .

ياقوت پس از ذكر تصانيف مذكوره گويد فهرستى كه از تأليفات على بن زيد بيهقى داديم بر طبق فهرستى بود كه خود او در كتاب مشارب التجارب آورده است لكن من علاوه بر آن ، كتاب تاريخ بيهق او را به فارسى و كتاب لباب الانساب تأليفات وى را نيز ديدم و در اول ورود من به نيشابور در ذى قعده سال 613 كتاب وشاح الدمية بيهقى را در آنجا يافتم در اين كتاب گويد كه ابوالقاسم باخرزى از تصنيف كتاب دمية القصر در جمادى الآخره سال 466 فراغت يافته است و من به تصنيف الوشاح در غره جمادى الاولى سال 528 آغاز كردم و در رمضان سال 535 به انجام رسانيدم و در همين كتاب الوشاح اشعارى از خود در مدح مخلص الدين ابى الحزم محمد بن عاصم كاتب انشاء در ديوان سلطان سنجر كه خواهرزاده ابى اسماعيل طغرائى است نقل مى كند :
كريم على اوج النجوم علاهو ايقظ نوّام المديح نداه
سرى و اهتدى طبعى بنجم كمالهو احمد فى وقت الصباح سزاه
له روضة ابدت من الفضل نرجساًوغصنا من الاقبال طاب جناه
اغادر صاع القلب فى رجل وردهو غادر فى قلبى ضواع هواه
تفرق اشجان الافاضل يمنةو يجمع كل الصيد جوف فراه
لقد زرت اشراف الزمان و انماابى الفضل الا ان ازور فناه

و عماد اصفهانى در كتاب الخريده ذكر او آورده و به رياست و شرف وى را ستوده است و گويد پدر من مرا حديث كرد كه آنگاه كه على بن زيد بيهقى در عقب نكبت به رى شد بخت بدو اقبال كرد و شرف الدين بيهقى كه در اين وقت والى رى بود با موكب خويش به استقبال وى شتافت و او را به منزل خويش فرود آورد و به ترميم خلل ها و زيانهاى وارده بدو پرداخت و در اين وقت شرف الدين خويش را آماده كفالت وزارت سلطان مى كرد و مكانتى عالى داشت و اين دو تا آنگاه كه مرگ در ميانشان جدائى افكند در رى مقيم و با هم مأنوس بودند و جدائى آنان از يكديگر به مرگ در سال 533 بود و باز پدر من مى گفت كه گمان مى كنم نكبت او در وقعه سلطان سنجر به كفار ختائيه بود و پدر من پيوسته ثناء او مى گفت و مى گفت بيهقى را نظيرى نبوده است و كتاب وشاح الدمية را به ذيل كتاب ابى الحسن باخرزى او نوشته و اين كتاب در خراسان موجود است و در آنجا قطعات ذيل را از شعر خويش آورده است :
تراجعت الامور على قفاهاكما يتراجع البغل الرموح
و تستبق الحوادث مقدماتكما يتقدم الكبش النطوح

و قوله :
تشير باطراف لطاف كانهاانابيب مسك او اساريع مندل
و تؤمى بلحظ فاتر الطرف فاتنبمرود سحر بابلى مكحل
ينم على ما بيننا من تجاذبنسيم الصبا جاءت بريا القرنفل

و له :
يا خالق العرش حملت الورىلما طفى الماء على جاريه
و عبدك الآن طغى ماؤهفى صلبه فاحمله على جاريه (؟)

ياقوت گويد آنچه گفتم نقل از كتاب عماد است و آنگاه كه منقولات عماد را با آنچه بيهقى خود از تاريخ حيات خويش به خط خويش نگاشته است مطابقه كنيم اختلافاتى در تاريخ و غير آن هست و خداى تعالى داناتر به حقيقت باشد .
و باز از اوست قطعات ذيل كه در كتاب الوشاح در مدح عزيزالدين ابوالفتوح على بن فضل الله المستوفى الطغرائى گفته است و من از خط خود بيهقى آن را نقل كرده ام :
شموسى فى افق الحياة هلالو امنى من صرف الزمان محال
و اطلب و المطلوب عزّ وجودهو ارجو و تحقيق الرجاء محال
الى كم ارجى من زمانى مسرةوقد شاب من رأس الزمان قذال
و بال على الطاوس الوان ريشهو علم الفتى حقاً عليه و بال
و للدهر تفريق الاحبة عادةوللجهل داء فى الطباع عضال
لقد ساد بالمال المصون معاشرو اخلاقهم للمخزيات عيال
و بينهم ذل المطامع عزةو عندهم كسب الحرام حلال

و له :
ضجيعى فى ليلى جوى و نحيبو الفى فى نومى ضنا و لغوب
دجى ليل آمالى و ابطأ صبحهو للمنذرات السود فيه نعيب
و تلسعنى الايام فهى اراقمو تخدعنى الامال فهى كذوب
الا ليت شعرى هل ابيتن ليلةو باعى فى ظل الوصال رحيب
خليلى لا تركن الى الدهر آمنافاحسانه بالسيئات مشوب
وكم جاهل قد قال لى انت ناقصفهيج ليث الحقد وهو غضوب
و عيرنى بالعلم و الحلم و النهىقبائل من اهل الهوى و شعوب
فقلت لهم لا تعذلونى فاننىلصفو زجاجات العلوم شروب
وما ضرنى انى عليم بمشكلوقد مس اهل الدهر منه لغوب
لئن عُدّ علم المرء جُرماً لديكمفذلك جرم لست منه اتوب
كفى حزناً انى مقيم ببلدةبها صاحب العلم الرصين غريب

و باز در اين كتاب (يعنى وشاح) گويد : آنگاه كه به خدمت امير يعقوب بن اسحاق المظفر بن نظام الملك رفتم مقدم مرا به اكرام و تعظيم و تفخيم مقابله كرد و من بديهةً اين چهار شعر بگفتم :
يعقوب يظهر دائماً فى لفظهعسلا لديه نظمه يعسوبه
و غدا بحمدالله صدراً مكرماًيعلو نطاق المشترى عرقوبه
فسقى انامله حدائق لفظهو جرى على نهج العلى يعبوبه
قد غاب يوسف خاطرى عن مصرهو يشم ريح قميصه يعقوبه

و امير گفت آيا بر اين وتيره و منوال كه من گفته ام خواهى چيزى گفتن و قطعه ذيل را بخواند :
اعاذل مهلا ليس عذلك ينفعو قولك فينا دائماً ليس ينجع
وهل يصبر الصب المشوق على الجوىوفى الوصل مشتاق وفى الهجر مجزع
يقولون ان الهجر يشفى من الجوىو ان فؤاد الصب فى القرب اجزع
بكل تداوينا فلم يشف ما بناالا ان قرب الدار اجدى و انفع
تحن الى ظل من العيش و ارفوعهد مضى منه مصيف و مربع

گفتم اى صدر سركه را حلاوت انگبين و سرمه را طلاوت حورعين نتواند بودن چراغ مرده كجا ، نور آفتاب كجا ! و لاشه خر را به اسب تازى چه نسبت . گفت تو را از جواب گفتن اين قطعه گزيرى نيست و من با شتاب و عجله به بداهت و ارتجال و بر سبيل استعجال قطعه ذيل بگفتم :
سرى طيفه وهناً ولى فيه مطمعو برق الامانى فى دجى الهجر يلمع
و يأبى حقين الهجر عدرة طيفهفلم ادر فى مهوى الهوى كيف اصنع
لقد يحمد القوم السرى فى صباحهمزمان تلاق عنده الشمل يجمع
وها انا اسرى فى ظلامى و اننىاذم صباحى و الخلائق هجع
اقول لصبرى انت ذخرى لدى النوىو ذخر الفتى حقاً شفيع مشفع
و اسكن ماء العين نارى و انماهواء الهوى من تربة الطيف انقع
رأيت معيدى الخيال فقال منجهينة اخبار المعيدى تسمع
دعوت الى حيس الهوى جندب الهوىفولى و طرف العين فى النوم يرتع
و قال لنفسى لا تموتى صبابةلعل زماناً قد مضى لك يرجع
ولم يبق منى غير ما قلت منشداًحشاشة نفس ودّعت يوم ودّعوا
فلاذ بشمس الدين يعقوب من لهنجوم لها فى مشرق المجد مطلع
اجلك يا يعقوب عن كنه مدحتىلانك عن مدحى اجل و ارفع

و امير مرا تشريف قصيده ذيل ارزانى داشت كه اول آن اين است :

الا ابلغ الى سلمى السلاما ...

و من جواب آن بگفتم و پس از جواب بر سبيل اداء شكر منعم قطعه ذيل تقديم داشتم:
يا صاحبى كسدت اسواق اشواقىو التفت الساق يوم الهجر بالساق
يا ليت شعرى هل سعد يساعدنىام هل لداء الهوى فى الناس من راق
ام هل سبيل الى سلوان مكتئبام هل طريق الى ايناس مشتاق
يا نجل اسحاق يا من ثوب سوددهقد جل فى الدهر عن وهى و اسحاق
فما تمهلت فى يومى وغى و ندىالا قضيت بآجال و ارزاق
و كل ذكر و ان طال الزمان بهفان ذكرك فى نادى الندى باق

(معجم الادباء:5/208 ـ 218)

ابوالحسن بيهقى از مشاهير علماى عصر خود بود و كتب نفيسه بسيارى به زبان عربى و فارسى تأليف كرد و ياقوت در معجم الادباء:5/208 ـ 218 در ترجمه حال او هفتاد و چهار كتاب از مؤلفات او را به اسم و رسم مى شمرد ولى از سوء حظ از جميع اين كتب نفيس جز تاريخ بيهق و جز تتمه صوان الحكمه در تاريخ حكما و چند كتاب ديگر كه ذيلا معرفى خواهيم كرد گويا چيزى از آثار او بر جاى نمانده است .

بيهقى تاريخ بيهق را به تصريح خود وى در سال پانصد و شصت و سه در زمان سلطان مؤيدآى آبه از غلامان سلطان سنجر كه بلافاصله بعد از وفات سنجر بر خراسان مسلط شد تأليف كرده است . موضوع تاريخ بيهق چنانكه از اسم آن برمى آيد عبارت است از تاريخ اين ناحيه از ايران و تراجم مشاهير رجالى كه بدانجا منسوبند از علما و ادبا و شعرا و وزراء و سادات و كتّاب و حكما و اطبا و غيرهم و انساب خانواده هاى مشهور كه از قديم در آنجا توطن داشته يا از مواضع ديگر بدانجا هجرت كرده اند و نيز تا اندازه اى از جغرافياى اين ناحيه بحث شده است . ديگر از تأليفات بيهقى ذيلى است بر صوان الحكمه ابوسليمان منطقى سجستانى بنام تتمه صوان الحكمه كه چاپ شده است .
back page fehrest page next page