back page fehrest page next page

ذَبيحة:

مؤنث ذبيح، حيوان ذبح شده ، قربانى. عن اميرالمؤمنين (ع): «اذا استصعبت عليكم الذّبيحة فعرقبوها، فان لم تقدروا ان تعرقبوها فانّه يحلّها ما يحلّ الوحش» (بحار:65/311). سُئل عن الذّبيحة ان ذبحت من القفا؟ قال: «ان لم يتعمد ذلك فلا بأس و ان تعمده و هو يعرف سنة النبى (ص) لم تؤكل ذبيحته و يَحسُنُ ادبُه» (بحار: 65 / 317)

علىّ بن جعفر عن اخيه موسى بن جعفر(ع) قال: «سألته عن الرّجل ذبح فقطع الرّأس قبل ان تبرد الذّبيحة، كان ذلك منه خطأ او سبقه السّكين . ايؤكل ذلك» ؟ قال: «نعم، و لكن لا يعود» (بحار:65/322)

نهى رسول الله (ص) عن ان تسلخ الذّبيحة او تقطع رأسها حتى تموت و تهدأ. (بحار: 65 / 328)

ابو عبدالله (ع): «حُرِّم من الذّبيحة سبعة اشياء: الدّم و الفرث و الغدد و الطّحال و القضيب و الانثيان و الرّحم». (بحار:66/38)

ذَبيحين:

دو ذبيح. رسول الله (ص): «انا ابن الذّبيحين» . يعنى اسماعيل بن ابراهيم(ع) و عبدالله بن عبد المطلّب. (بحار:12/122)

ذَحل:

كينه، حِقد، عداوت.

ذُحول:

جِ : ذحل . كينه ها، دشمنى ها.

ذَخائِر:

جِ ذخيرة . اندوخته ها. اميرالمؤمنين (ع): «ليكن احبّ الذّخائر اليك ذخيرة العمل الصّالح». (بحار: 33 / 599)

ذُخر:

پس انداز كردن، اندوختن ، اندوخته، پس انداز. (و اُنَبِّئكم بما تأكلون و ما تدّخرون فى بيوتكم) . (آل عمران:49)

ابن نباته، قال: خرجنا مع اميرالمؤمنين(ع) حتى انتهينا الى صعصعة بن صوحان، فاذا هو على فراشه، فلمّا رأى عليا خفّ له . فقال له على (ع): «لا تتخذن زيارتنا اياك فخرا على قومك» . قال: لا يا اميرالمؤمنين، و لكن ذخرا و اجرا. (بحار:23/211)

اميرالمؤمنين (ع) در نامه اى به حارث همدانى: «و اعلم ان افضل المؤمنين افضلهم تقدّمة من نفسه و اهله و ماله، فانّك ما تقدّم من خير يبق لك ذخره، و ما تُؤَخِّرُه يكن لغيرك خيره». (نهج : نامه 69)

ذَخيرة:

پس انداز، اندوخته، آنچه نگاه داشته شود براى روزى. ج : ذخائِر. اميرالمؤمنين (ع): «انّ تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد» . (نهج : خطبه 230)

حضرت رضا (ع): «الاجل آفة الامل و العرف (نيكوكارى) ذخيرة الابد». (بحار:78/356)

ذَرّ

(مصدر) :

. پراكندن ، دانه افشاندن به زمين.

ذَرّ:

جِ : ذرة. مورچگان. و از اين معنى است عالم ذر. درباره عالم ذر رواياتى از حضرات معصومين (ع) نقل شده كه همه آنها از حيث سند ضعيف و نامعتبر و از نظر دلالت و معنى نيز نارساست . زيرا همه آنها در تفسير آيه اى از قرآن آمده كه با معنى آن سازگار نيست.

در آن روايات آمده كه خداوند پس از اينكه حضرت آدم را بيافريد ، نسل او را به صورت مورچگان از پشتش بيرون آورد و در آن حال به آنان عقل و ادراك داد . سپس با آنها سخن گفت و خدائى خويش و رسالت انبياء را به آنها فهماند و آنها بلى گفتند و پذيرفتند . سپس آنها را بر اين امر گواه گرفت ، تا آخر. و آيه مربوطه اين است:

(و اذ اخذ ربّك من بنى آدم من ظهورهم ذرّيّتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربّكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين * او تقولوا انّما اشرك...): (هنگامى كه پروردگارت از پشت آدميان نسلشان را برگرفت و آنان را بر خويش گواه ساخت كه : «مگر من پروردگار شما نيستم»؟ گفتند: «بلى . اين را گواهى مى دهيم» . (اين گواه گيرى بدين منظور بود) تا روز قيامت نگوييد ما از اين امر (خداشناسى) ناآگاه بوديم ; و نگوييد كه ما پدرانى مشرك داشتيم و ما از آنان پيروى مى كرديم...) . (اعراف: 172 و 173)

حال مى بينيم كه اوّلاً: آيه مى گويد خداوند اين كار را با فرزندان آدم كرد ، نه با خود آدم.

ثانياً: مى فرمايد ما اين كار را بدين هدف كرديم تا روز قيامت محكوم ما باشند و نگويند ما از خداوندى خدا غافل بوديم و نگويند ما در محيط شرك پرورش يافتيم. و اين در صورتى تحقّق پذيرد كه آنها به ياد آن صحنه و آن روزگار و هنگام عمل متوجه آن گفت و شنود باشند وگرنه چگونه صحنه اى را كه به ياد ندارند ، گواهى دهند و در مورد عملى كه به آن صحنه مربوط است ، محكوم گردند؟!

و امّا مراد از اين آيه ـ چنانكه محقّقان اهل تفسير گفته اند ـ اين است كه : خداوند بشر را به نهاد و فطرت خداشناسى آفريده و تشخيص اين كه آفريدگارى او را ايجاد نموده را در نهادش قرار داده است چنانكه فرمود: (و لان سألتهم من خلق السّماوات و الارض...) : (چون از آنان بپرسى : «چه كسى آسمان وزمين را بيافريد» ؟ گويند : «خدا» . و فرمود: (فطرة الله...): (يكتا پرستى را خداوند در نهاد بشر و همزاد با او قرار داد).

و ديگر اينكه : خداوند عقل را كه به فرموده رسول اكرم (ص) پيغمبر باطن هر كسى است، به بشر داده است.

پس هر انسان عاقل با اين دو چراغ فروزان ، اگر لحظه اى بينديشد و موجودات عالم و نظم جهان آفرينش را به ديده خرد بنگرد ، به وضوح خواهد دانست كه آفريده را آفريننده اى و نظم را ناظمى است ; و روا خواهد بود كه خداوندى كه اين درك را به وى داده است او را به ربوبيت خويش گواه گيرد و در صحنه حساب محكومش سازد.

ذَرّات:

جِ ذرة.

ذَرارىّ:

جِ ذُرّيّة، فرزندان.

ذِراع:

قسمتى از دست، از آرنج تا انگشتان، ارش . ج : اَذرُع. اندازه اى، هفت مشت چهار انگشتى.

ذَرء:

آفريدن. (و ما ذرء لكم فى الارض مختلفا الوانه) . (نحل: 13)

ذَرَب:

تند زبانى، گفتار بى باكانه، بد زبانى. از سخنان اميرالمؤمنين (ع) است: «لا تجعلنّ ذرب لسانك على من انطقك، و بلاغة قولك على من سدّدك» . (نهج البلاغه ، حكمت: 411)

ذَرَب:

اسهال پيچ، دل پيچه توأم با اسهال. يحيى بن ابى البلاد عن ابيه عن جدّه، قال: شكوت الى ابى جعفر (ع) ذرب معدتى . فقال: «ما يمنعك من شرب البان البقر» . فقال لى: «شربتها قطّ» ؟ فقلت: «مرارا» . قال لى: «فكيف وجدتها تدبغ المعدة و تكسوا الكليتين الشّحم و تُشَهِّى الطّعام» . فقال: «لو كانت ايّامه خرجت انا و انت الى ينبع حتى نشربه». (بحار:66/103)

ذَرِب:

تيز از هر چيز، ذرب اللّسان: تيز زبان. سَيف ذرب: شمشير تيز.

ذُرّت:

گياهى با دانه اى خوردنى.

ذَرع:

خُلق، سيرت، خو. هو واسع الذّرع، اى واسع الخُلق. طول: (ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا) (حاقه: 32). اى طولها.

ذَرع:

(مصدر) . گز كردن و پيمودن به ذراع ، دست گشودن ، وسع و توان: «ابطرت فلانا ذرعه» اى كلفته اكثر من طاقته. «ضقت بالامر ذرعا» اى لم اقدر عليه. (و لما جائت رسلنا لوطا سىء بهم و ضاق بهم ذرعا)(هود: 77). اى ضاق بهم صدرا : توانش به تنگ آمد.

ذَرف:

روان گرديدن سرشك. ذَرفان نيز بدين معنى است. عن الباقر (ع): «من ذرفت عيناه من خشية الله كان له بكل قطرة قطرت من دموعه قصر فى الجنّة مكلّلا بالدّرّ و الجوهر...» (بحار:76/336)

ذَرق:

فضله افكندن طيور. ذرق الطّير: فضله پرندگان.

ذَرو:

پرانيدن ، بردن ، برداشتن باد آن را. (كماء انزلناه من السّماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما تذروه الرّياح) . (كهف: 45)

ذِروَة:

سر كوه، تارك، كوهان شتر ، مال بسيار. زراره عن ابى جعفر (ع): «ذروة الامر و سنامه و مفتاحه و باب الاشياء و رضى الرّحمن الطّاعة للامام بعد معرفته». (بحار:23/294)

على (ع): «لكلّ شىء ذروة و ذروة الجنّة الفردوس». (بحار:24/269)

ذَرّة:

مورچه ، يك مورچه. عرب، كوچكترين چيز را بدان قياس كند. و بعضى لغويّين، ذرّه را كه كوچكترين چيز را بدان تعبير كنند، نصف سدس قطمير تقدير كرده اند. و بعضى گفته اند: «ذره را وزنى نباشد» . (و ما يعزب عن ربّك من مثقال ذرّة فى الارض و لا فى السّماء) . (يونس: 61)

ذُرى

(با الف آخر) :

جِ ذِروَة.

ذُرَيب:

ابن شملا . مرحوم كراجكى در كتاب كنزالفوائد ، داستان مفصّلى را به سند خود از معاوية بن نضله نقل مى كند كه در عهد خلافت عمر به همراه سپاهى به سركردگى سعد وقاص به حلوان رفته بوديم و پس از فتح آنجا در تعقيب مشركين بوديم. در كنار كوهى به پيرى سالخورده برخورديم كه نامش ذريب بن شملا بود و مى گفت: «من از اوصياى حضرت عيسى (ع) مى باشم و به معجزه آن حضرت تا كنون زنده مانده ام» . مطالب بسيارى را به مضمون پيشگوئى از حوادث مربوط به امت اسلام از او نقل ميكند كه جهت رعايت اختصار ، از نقل آن صرف نظر شد، خواهنده به جلد 76 ص352 بحار رجوع كند.

ذُرَيح:

نام پدر قبيله اى در يمن كه آن قبيله بدين نام موسوم است. در حديثى از امام صادق (ع) نقل است كه : «پشت يمن واديى مى باشد به نام برهوت كه در آن وادى جز مارهاى سياه و از پرندگان جز جغد نباشد ; و در آنجا چاهى است بنام بلموت، كه هر صبح و شام ارواح مشركان در آن در آيند و از آب صديد (خونابه دوزخيان) به آنان بخورانند. پشت آن وادى، قبيله اى به نام ذريح سكونت دارند، هنگامى كه رسول گرامى اسلام به نبوت مبعوث گشت، گوساله اى در ميان آنها به صدا آمد و دم خود را به زمين مى زد و مى گفت: «اى آل ذريح! مردى در تهامه مردم را به يكتائى خدا مى خواند». اهل قبيله چون چنين ديدند گفتند: «گوساله بيخودى به سخن نيامده و خداست كه آن را به سخن آورده است» . بار دوم نيز گوساله همان ندا در داد و آنها يقين كردند كه اين امر حقيقت دارد . آنان در صدد كشف حقيقت برآمدند . كشتى آماده كردند و هفت تن از ميان قبيله انتخاب و بر كشتى سوار شدند تا به جده رسيدند و از آنجا به مكه شدند و به حضور ختمى مرتبت رسيدند.

حضرت چون آنها را ديد ، فرمود: «شما از قبيله ذريحيد كه گوساله خبر آمدن مرا به شما داده» ؟ گفتند: «آرى» . سپس از آن حضرت درخواست نمودند كه احكام شريعت خود را به ما بگوى. پيغمبر (ص) دين اسلام و كتاب خدا و احكام دين را به آنان عرضه نمود و سپس مردى را از بنى هاشم با آنها فرستاد كه شئون اجتماعى آنها را اداره كند . از آنجا به موطن خويش بازگشتند و تا كنون هيچگونه اختلافى در ميان اين قبيله رخ نداده است» . (بحار:60/239)

ذُرَيح:

بن محمّد بن يزيد محاربى كوفى از ياران امام صادق (ع) ، ثقه و صحيح العقيده و يكى از اصول اربعمأة از او است. (رجال شيخ).

ذَريرة:

بوى خوشى (عطرى) است . گياهى معطّر كه به صورت پودر بر مردگان مى پاشند. ابن مسكان، قال: «سألت أبا عبدالله (ع) عن غسل الميت» . فقال: «اغسله بماء و سدر ثم اغسله على اثر ذلك غسلة اخرى بماء و كافور و ذريرة ان كانت...» (وسائل: 2 / 479). و عنه (ع): «اذا كفنت الميت فذرّ على ثوبه شيئا من ذريرة و كافور». (وسائل: 3 / 35)

ذَريع:

شتاب رو، سريع. موت ذريع: مرگا مرگى، مرگ هاى متوالى.

ذَرِيعَة:

دستاويز. آنچه بدو به ديگرى پيوندند يا به مرادى رسند. رسول الله (ص): «لا تجعلوا ايمانكم ذريعة الى معاصيكم». (بحار:77/183)

ذُرِّيَّة:

نسل، پشت، فرزندان. مرحوم طبرسى گفته است : «ذرّيّه و نسل و ولد به يك معنى مى باشند». در اصل اين كلمه ، چهار نظريه وجود دارد: ذرء. ذرّ. ذرو. ذرى. در اقرب الموارد گفته: «ذرّيّه به معنى نسل است و اصل آن ذرّيئه بوده كه همزه را بياء قلب نموده و در هم ادغام كرده اند» . جمع آن ذرّيّات و ذرارى است.

به عقيده راغب ذرّيّه در واحد و جمع بكار مى رود و اصل آن جمع است. در اين صورت ذرّيّات و ذرارى جمع جمع مى باشند.

(ربّ هب لى من لدنك ذرّيّة طيّبة) : خداوندا از نزد خود مرا نسلى پاكيزه عطا فرما (آل عمران: 38). (فما آمن لموسى الاّ ذرّيّة من قومه على خوف من فرعون و ملائهم...). (يونس: 83)

ذرّيّه پيغمبر اسلام: نسل آن حضرت از دخترش فاطمه زهراء (س). نقل است كه روزى حجّاج بن يوسف، يحيى بن يعمر را كه از دانشمندان معروف عراق و دوستدار خاندان نبوّت بود ، به حضور خواند و به وى گفت: «شنيده ام تو بر اين باورى كه حسن و حسين از ذرّيّه پيغمبر (ص) هستند ، در صورتى كه آنها فرزندان على مى باشند، آيا بر اين دعوى دليلى دارى»؟ وى گفت: «قرآن گواه اين مدّعى است ; آنجا كه مى فرمايد: (و تلك حجّتنا آتيناها ابراهيم على قومه) تا آنجا كه مى فرمايد: (و من ذرّيّته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون...و زكريّا و يحيى و عيسى و الياس كلّ من الصّالحين) (انعام: 83 ـ 85). كه قرآن در اينجا عيسى را از ذرّيّه ابراهيم خوانده، با توجه به اينكه عيسى پدر نداشته و با فاصله زياد، نوه دخترى ابراهيم است ; در صورتى كه حسن و حسين (ع) نوه هاى دخترى بدون واسطه پيغمبر اسلام مى باشند». (بحار:10/147)

از حضرت رضا (ع) روايت شده كه فرمود: «نگاه كردن به ذرّيّه ما عبادت است». عرض شد : «مرادتان امامان معصوم از نسل پيغمبر (ص) مى باشد يا همه ذرّيّه آن حضرت» ؟ فرمود: «نگاه كردن به همه ذرّيّه پيغمبر (ص) عبادت است».

و در حديث ديگر دنبال اين حديث آمده است : «تا گاهى كه از راه پيغمبر (ص) بدر نرفته و به انواع گناه آلوده نشده باشند».

از حضرت صادق (ع) آمده كه پيغمبر(ص) فرمود: «چون (در قيامت) به مقام محمود بپاخيزم ، درباره آن دسته از امتم كه مرتكب كبائر شده باشند ، شفاعت كنم و خداوند شفاعتم را بپذيرد . به خدا سوگند درباره كسى كه ذرّيّه مرا آزرده باشد، شفاعت نكنم».

در حديث ديگر از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود: «هر كه درباره يكى از فرزندان من خدمتى كرده باشد و او پاداشش را نداده باشد ، من پاداش او را خواهم داد» (بحار:96/218 ـ 225). به «سادات» رجوع شود.

ذُعر:

ترس، خوف، بيم.

ذَعِر:

بيمناك، خائِف. عن رسول الله(ص): «لا يزال الشّيطان ذعرا من امر المؤمن ما حافظ على الصّلوات الخمس، فاذا ضيعهن اجترأ عليه». (بحار:82/227)

و فى حديث آخر: «اجترأ عليه و اوقعه فى العظائم». (بحار:83/13)

ذَفَر:

بوى آمدن، بوى برخاستن.

ذَفِر:

مرد گنده بغل ، تيز، تند. مشك ذفر: مشك تند بوى.

ذَقَن:

چانه، معرب زنخ. ج : اذقان. (انّ الّذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرّون للاذقان سجّدا...) (اسراء: 107 ـ 109): آنها كه پيش از اين به مقام علم و دانش رسيدند ، هرگاه اين آيات برايشان تلاوت شود ، همه به چانه خويش به سجده روند . (مفسرين گويند: «ذكر چانه در اينجا به لحاظ نزديكترين آن از هر عضوى به هنگام سجده به زمين است» .) و گويند: «پاك و منزه خداوند ما كه وعده خداى ما محقّق است». و آنها گريه كنان به خاك افتند و بر خشوع و كرنش آنان در برابر ذات احديّت افزوده گردد.

ذَكاء:

ذكاوت، تيز هوشى ، هوشيارى ، نباهت. عن ابى عبدالله (ع): «اكل السفرجل قوّة للقلب و ذَكاء للفؤاد و يشجع الجبان». (بحار: 66 / 170)

اسحاق بن عمّار گويد: به امام صادق (ع) گفتم: «بسا يكى را مى بينم كه محض شروع در مطلبى ، همه آن مطلب را درك مى كند . ديگرى را مى بينم كه بايستى تمام مطلب به وى گفته شود تا بفهمد، شخص ديگرى را مى بينم كه براى درك يك مطلب نياز به تكرار دارد» !

فرمود: «آنكه بالبديهه مى فهمد ، او كسى است كه عقلش با نطفه اش آميخته است . و آنكه پس از پايان مطلب آن را درك مى كند، كسى است كه در رحم مادر ، عقل به او تركيب شده . و كسى كه نياز به تكرار دارد ، در بزرگسالى عقل در او تركيب شده است». (بحار:1/97)

ذِكر:

ياد. ياد كردن، خواه به زبان يا به قلب يا به هر دو. راغب در مفردات گفته: «گاه مراد از ذكر، حالت نفسانى است كه آدمى بدان مى تواند مُدرَكات خويش را نگهدارى كند، و آن با حفظ به يك معنى است ; با اين تفاوت كه حفظ به لحاظ در خود جاى دادن چيزى، و ذكر به اعتبار حاضر كردن آن است.

و گاه مراد از آن (حدث و فعلى از افعال، يعنى) حاضر ساختن شىء است به دل يا به زبان. و از اين رو گفته مى شود: «ذكر بر دو قسم است: ذكر به قلب و ذكر به زبان». (مفردات راغب)

و گاه به لحاظ موارد استعمال اين كلمه، معانى متعدد از آن برداشت شده است . از جمله در قرآن: (انّا نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون). شايد اين استعمال از باب ذكر سبب و اراده مسبّب باشد . زيرا علم محصول ذكر است. يا بدين لحاظ كه خداوند در اين كتاب، مردم را ياد كرده است، كه فرمود: (فيه ذكركم). يا چون قرآن ياد آورنده فطرت است.

و ديگر، رسول خدا (ص): (قد انزل الله اليكم ذكرا رسولا) كه بعضى گفته اند: «مراد از ذكر در اينجا پيغمبر است ; بنابر اين كه رسولا بدل باشد از ذكراً ، چنانكه از حضرت عيسى (ع) به «كلمه» تعبير شده است» . و ديگر ، شرف: (و انّه لذكر لك و لقومك)اى شرف لك و لقومك.

اهل ذكر كه در قرآن آمده: (فاسألوا اهل الذّكر) ميان مفسّران در معنى آن اختلاف است: برخى گفته اند: «مراد، آگاهان به اخبار گذشتگان و احوال امتهاى پيشين است ; خواه آن عالِم از مسلمانان باشد يا از كفار . و اين كه در اينجا از علم به «ذكر» تعبير شده، از باب ذكر سبب و اراده مسبّب است ; چنانكه گذشت» . قول دوم آنكه : «مراد از اهل ذكر ، اهل كتاب است ; يعنى علماء يهود و نصارى، چه مخاطب اين آيه مشركان مكه است كه آنها علماى يهود و نصارى را بدانش قبول داشتند» .

قول سوم آنكه : «مراد، اهل قرآن باشد . زيرا ذكر، قرآن است ; چنانكه بيان شد» . و قريب به اين معنى است روايت جابر و محمّد بن مسلم از امام باقر (ع) كه فرمود: «نحن اهل الذّكر». (مجمع البيان)

ذِكر الله:

ياد خدا نمودن. به «ذكر خدا» رجوع شود.

ذِكر خدا:

خدا را ياد نمودن، به دل يا به زبان يا به هر دو. خداى را تكبير و تحميد و تمجيد و تهليل و تسبيح نمودن. اذكار مخصوص چون تكبير و تهليل و تسبيح را با توجه به معنى به زبان راندن. چيزى كه در قرآن كريم و نيز در روايات اسلامى با تأكيد فراوان بدان امر شده است . زيرا ياد خدا روح بندگى را در بنده زنده نگه مى دارد ، و عظمت مقام خدائى و نيز مهر و لطف او و حقّ نعمتش را در ياد و ذهن وىاستمرار مى دهد، و در نتيجه او را از نافرمانى و خروج از طاعت و اداء وظيفه عبوديّت بازمى دارد.

قرآن كريم، ياد خدا را غايت اقامه نماز معرفى نموده: (اقم الصّلاة لذكرى). خداوند سبحان، ياد خود را شرط ياد نمودنِ او از بندگان، قرار داده است: (فاذكرونى اذكركم) و آن را محصول خرد و از صفات خردمندان دانسته: (لاولى الالباب * الّذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم...)و آن را مايه آرامش دل هاى مؤمنان توصيف نموده: (الّذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئنّ القلوب)و رويگردانى از آن را موجب سختى و تنگى معيشت مقرّر داشته: (و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا). در وصف بندگان پسنديده خود مى فرمايد: (رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله).

اميرالمؤمنين (ع): «اكثروا ذكر الله عزّ و جلّ اذا دخلتم الاسواق و عند اشتغال النّاس، فانّه كفّارة للذّنوب و زيادة فى الحسنات، و لا تُكتَبُوا فى الغافلين». (بحار:1/91)

ابو جعفر (ع): «ذكر الله بعد طلوع الفجر ابلغ فى طلب الرّزق من الضّرب فى الارض». (بحار:5/147)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «هر كه خدا را اطاعت كند ، وى در ذكر خدا است ; هر چند نماز و روزه و تلاوت قرآنش اندك بود» .

نيز از آن حضرت حديث شده كه فرمود: «تنبل ترين مرد ، كسى است كه سالم و بيكار باشد و به لب و زبان خويش ، ذكر خدا نگويد». (بحار:20/177 و 93/302)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «مداومت بر ذكر خدا غذاى روح و كليد شايستگى است». (غُرر)

در حديث است كه پيغمبر (ص) در يكى از غزوات شنيد كه اصحاب با صداى بلند تكبير و تهليل مى كنند. فرمود: «اى مردم! از اين كار دست برداريد . زيرا شما كسى را نمى خوانيد كه ناشنوا يا دور از شما باشد، كسى را مى خوانيد كه شنوا و بشما نزديك است». (بحار:93/343)

ذِكر خَفِىّ:

خداى را به پنهانى ياد نمودن. (ادعوا ربّكم تضرّعا و خفية انّه لا يحبّ المعتدين): خداى خويش را با تضرّع و زارى و به پنهانى ياد كنيد... (اعراف: 55). از حسن نقل شده كه : «خواندن خداوند در پنهانى ، هفتاد برابر افضل است از خواندن خدا آشكارا و در جمع». (مجمع البيان)

امام صادق (ع) فرمود: «فرشته موكّل بر اعمال ، جز آنچه را (از اذكار) كه بشنود ، ننويسد . امّا آنكه خداوند مى فرمايد: (و اذكر ربّك فى نفسك تضرّعا و خيفة) : (خداى را در درون وجودت با ترس و تضرع ياد كن) ثواب چنين ذكر پنهانى را جز خدا نداند». (بحار:5/322)

ذَكَر:

نر، ضد انثى. ج : ذُكور و ذُكورة و ذُكران و ذِكار و ذِكارة. (و ليس الذّكر كالانثى)(آل عمران: 36). (يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذّكور او يزوّجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشاء عقيما) . (شورى: 49)

عضو مخصوص را نيز ذكر گويند و جمع آن مذاكير است و اين جمع بر خلاف قياس است.

ذِكرى

(با الف آخر) :

ياد آوردن ، يادآورى. (ذكرى للذّاكرين). (ذكرى لاولى الالباب). (و انّى له الذّكرى).

ذَكوان:

بن عبد قيس بن خلدة بن مخلّدة بن عامر بن زُريق خزرجى انصارى. مكنّى به ابى السّبع. صحابى است كه غزوات بدر و اُحُد را درك كرد و به هر دو غزوه به شب پاسبانى رسول (ص) مى كرد . وى از اهل مدينه است. او قبل از هجرت به مكه شد و به شرف مسلمانى فائز گشت و سپس با رسول اكرم (ص) به مدينه هجرت نمود و غزوه بدر را درك كرد و در غزوه احد به دست ابوالحكم ابن الأخنس به شهادت رسيد .

صاحب حبيب السّير آرد: «از جمله شهداى انصار (به غزوه احد) ، يكى ذكوان ابن عبد قيس است و او داخل اهل بدر است و مرتبه وى در خدمت حضرت رسالت(ص) به جائى رسيد كه نوبتى فرمود: «هر كس دوست دارد مردى بيند كه بر سبزه بهشت ميخرامد به ذكوان نظر كند» . و در روضة الصّفا مسطور است كه : «چون اهل اسلام متوجه احد گشتند ، ذكوان دختران و نسوان خود را وداع كرد. ايشان گفتند : «يا اباالسّبع دولت ديدار كى دست خواهد داد»؟ جواب داد : «به روز قيامت» . و در آن روز (روز احد) چندان مجاهدت كرد كه به شرف شهادت رسيد و در آخر جنگ حضرت مقدّس نبوى (ص) فرمود : «هيچ كس از حال ذكوان خبرى دارد» ؟ جناب ولايت مآب مرتضوى (ع) گفت: «يا رسول الله ! من ديدم كه سوارى در عقب او مى رفت و مى گفت : مرا نجات مباد اگر تو نجات يابى . آنگاه شمشير بر دوش او فرود آورد و من آن سوار را تعاقب كردم و از پشت زين به زمين افكندم . چون نگاه كردم ابوالحكم بن اخنس بن شريق بود». انتهى.

ذَكوة:

(بر وزن دَمار) . ذبح حيوان، حلال بودن گوشت حيوان پس از مرگ آن. (و ما اكل السّبع الاّ ما ذكّيتم) . (مائده: 3)

محمّد بن مسلم، قال: «سألت أباجعفر(ع) عن الذّبيحة باللّيطة و بالمروة» . فقال: «لا ذكوة الاّ بحديدة» (وسائل: 24 / 7). عن الرّضا (ع): «ذكوة الجنين ذكوة امه اذا اشعر و اوبر» (وسائل: 24 / 18). جعفر بن محمّد(ص): «ذكوة الجراد و السّمك اخذه». (وسائل:24/116)

back page fehrest page next page